🔴هفت نوع رنج در زندگی بشر
✍️مصطفی ملکیان
1️⃣رنج از محدودیتهایی است که نوع بشر و خود بشر دارد. این عمیقترین نوع رنجی است که میبریم. مثلا ما از نادانیها و ناتوانیهای خودمان رنج میبریم. از اینکه هر چه میکنیم، بالاخره خطاکاریم رنج میبریم؛ چه از مفهوم خطای اخلاقی استفاده کنیم و چه از مفهوم گناه دینی و مذهبی استفاده کنیم، هرچه میکنیم آخر میبینیم که مرتکب گناه و خطا شدهایم. این نوعی نادانی یا نوعی ناتوانی یا نوعی نادانی به علاوه ناتوانی است که از آن رنج میبریم. یا مثلا انسان از تنهایی خودش رنج میبرد. تنهایی هم نوعی ناتوانی است. ما از مرگ رنج میبریم؛ در واقع، از ناتوانی از دورکردن مرگ از خودمان، ناتوانی در استمرار بخشیدن به زندگی این جهانی که خودمان داریم، رنج میبریم. ما از ضعف اراده رنج میبریم . مثلا صدبار تصمیم میگیرم دروغ نگویم، ولی باز بار ۱۰۱ دوباره دروغ میگویم. صد بار تصمیم میگیرم متواضع باشم، اما باز برای بار صدویکم هم، متکبرانه برخورد میکنم. به همین ترتیب، از اینکه بر امیالم تسلط ندارم رنج میبرم. مثلا دلم میخواهد بر میل خودم به مالدوستی و شهرتطلبی و قدرتجویی مسلط باشم، دلم میخواهد بر اینکه اینقدر میل دارم پیش مردم آبرومند باشم، یا بر اینکه اینقدر میل دارم که محبوب مردم باشم مسلط باشم؛ من بر هیچکدام از امیال خودم تسلط ندارم. این رنج از محدودیتها، ازاین لحاظ از همه رنجها، رنجآورتر است که شما از هر چیز دیگری که رنج ببرید، آن را از زندگیتان حذف میکنید. مثلا اگر از ارتباط با من رنج ببرید ارتباط دوستانه را با من قطع میکنید. اما آدم ارتباطش را با خودش که نمیتواند قطع کند. شب که انسان در تنهایی مطلق خوابیده است، آخرش با خودش محشور و مأنوس است و آنوقت از این دشمنی در رنج است که هیچوقت از او رهایی نیست.
2️⃣رنجهای انسانهای دیگر و همنوعان خودمان است. وقتی انسانهای دیگر را دستخوش رنج میبینیم با آنها احساس نوعی همسرشتی و همسرنوشتی میکنیم و از رنج آنان، رنج میبریم، چه از رنجهایی که در ناحیه جسم انسانها پدید میآیند، چه از رنجهایی که در ناحیه ذهن انسانهای دیگر پدید میآیند، چه از رنجهایی که در ناحیه روان انسانهای دیگر پدید میآیند و چه از رنجهایی که در ناحیه ارتباطات اجتماعی انسانهای دیگر پدید میآیند.
3️⃣وقتی میبینیم همنوعان ما، مورد ظلم واقع میشوند.این غیر از شِقّ قبلی است. در شقّ قبل، ظلمی در کار نیست، اما در این نوع سوم، من رنج میبرم از ستم و بیدادی که بر آنها میرود و این ستم و بیداد، کم وکیفِ زندگیشان را تحت تأثیر قرار میدهد.
4️⃣وقتی که احساس میکنم به خودم ظلم میشود. به نظر من درد و رنجی که آدم از ظلم به دیگران میبرد، بیشتر از درد و رنجی است که از ظلم به خودش میبرد. وقتی کسی به خودم سیلی بزند رنج میبرم، ولی وقتی میبینم کسی به شما سیلی میزند واقعاً، بیشتر رنج میبرم.
5️⃣ درد و رنجی است که از بلایای طبیعی و حوادث زندگی میبریم، مثل زلزله، سیل و بیماریهای همهگیر و ... اینها همیشه همراه با فقداناند. در این بلایا یا فقدان عزیزانمان یا فقدان ارتباطاتمان را تجربه میکنیم و یا حتی، در نازلترین صورتش، گاهی اوقات، فقدان مادیات زندگیمان را تجربه میکنیم.
6️⃣ ناخوشایندهای سلیقهای در زندگی ما پیش میآید. مثلاً فرض کنید من انسان متدینی هستم و از سبک زندگی بیتدیّنها ممکن است رنج ببرم و یا آدم بیتدینی هستم و از سبک زندگی متدینها ممکن است رنج ببرم. یا مثلاً، من موسیقی سنتی دوست دارم، آنوقت از این رنج میبرم که دخترم دائم موسیقی پاپ گوش میدهد. دختر من هم از این رنج میبرد که من دائماً موسیقی سنتی گوش میکنم.
7️⃣ رنج از درد جسمانی خودمان است، مثلاً رنج از دندان درد، رنج از سوختگی بدن.
🔹این ترتیبی که عرض کردم، شدت و حدّت درد و رنج در آن، از بالا به پایین مدام دارد کمتر میشود و بنابراین، اگر میخواهید درد و رنجهای بزرگ را ببینید، باید در این سلسله مراتب به طرف اولی برویم. اولی از همه بیشتر است بعد به همین ترتیب موارد بعد میآید. نکته ای که در اینجا وجود دارد و باید قبل از هر چیزی گفت، این است که اگر مصیبتی، خدای ناکرده، بر کسی وارد شود که مصیبت فهم آن شخص را ضعیف کند، حافظه آن شخص را از او بگیرد، تخیل آن شخص را از او بگیرد، قدرت پیشبینی را از آن شخص بگیرد، احساس یگانگی با دیگران را از دستش بگیرد، خودآگاهیاش را از دستش بگیرد، دیگر این کس، اصلاً کاری هم نمیتواند برای رفع رنج خودش بکند. اگر اینها از دست برود، انسان واقعاً به موجود ترحمبرانگیزی تبدیل میشود که از حیوانات هم ترحمبرانگیزتر است، چون حیوانات هم کارهایی برای خودشان میتوانند بکنند، ولی این انسان نمیتواند این کارها را برای خودش بکند.
➖گفت و گو با زینب آذرمند
@mostafamalekian
🔴 پادکست الا | پادکست گفت و گو با استاد ملکیان با عنوان «شور زندگی»
https://castbox.fm/va/5598974
@mostafamalekian
🔴 هر انسانى در عمر خود سه وظيفه دارد
✍مصطفی ملکیان
1⃣ يكى اينكه بايد وجه امرار معاش خود و افراد تحت كفالت خود را بدست آورد. دليل اين امر آن است كه طبيعت چيزهايى را كه ما انسانها احتياج داريم در اختيار ما قرار نداده است. اگر همان مقدار كه اكسيژن در اختيار ما گذاشته بود، غذا هم گذاشته بود، احتياجى به پرداخت پول و تلاش براى زندگى بهتر نداشتيم. اگر اين اولين وظيفه محقق نشود، اصلا نوبت به دومى و سومى نمى رسد.
2⃣ وظيفه دوم: ظلم نكردن به ديگران است: يعنى چنان بايد معاش كنيم كه به ديگرى ظلم نشود. اين قسمت دوم وجه ايجابى ندارد و سلبى است. همين قدر كه ما ظلم نكنيم كافى است و ديگر سفارش به امداد و يارى نشده ايم.
3⃣ سومين وظيفه: استكمال فردى معنوى است.
➖تاریخ فلسفه،جلد ۴،پاورقی صفحه ۱۶۶،سال ۶۹
@mostafamalekian
✓اهمیت خودشناسی
✍مصطفی ملکیان
🔹نظر شخصیام اين است كه ما بايد از واقعيت حی و حاضر زندگی شروع به خودشناسی كنيم . واقعيت حی وحاضر چيست؟ يعنی كدام واقعيت است كه انسان در هر وضع و حالی كه باشد، خواه پير باشد يا جوان، زن باشد يا مرد، فقير باشد يا غنی، بیسواد باشد يا باسواد، از اين واقعيت فارغ نباشد؟
به نظر من اين واقعيت همه جايی و هميشگی، درد و رنج است و شايد اين آيه قرآن«لقد خلقنا الانسان فی کبد» ناظر به همين نكته باشد. البته به قرآن نسبت نمیدهم اما میگويم شايد ناظر به همين نكته باشد «فی کبد»يعنی انسان محاط در كبد است؛ من معتقدم بهترين خاستگاه خودشناسی، درد و رنج است .
🔹به اين صورت كه انسان مثلا از خودش بپرسد چرا من از حرف حسن، تا اين حد رنجيدم، در حالی كه نظير اين حرف را حسين هم به من زد، اما من تا اين حد نرنجيدم؟ و يا مثلا چرا وقتی به منظور خودم رسيدهام، باز هم در درد و رنج هستم. يعنی با اينكه به چيزی كه میخواستهام، رسيدهام، باز هم در درد و رنج هستم. به تعبير شوپنهاور چرا زندگی من بين درد و رنج نداشتن و ملال داشتن نوسان میكند. هر چه را نداريم درد و رنج فقدانش را داريم و هر چه را هم كه داريم از آن سير هستيم و ملال داشتنش را داريم.
🔹همان طور كه ما از صدای قژقژ ضبطصوت به وجود مشكل در دستگاه ضبطصوت پی میبريم و نسبت به آن شناخت پيدا میكنيم، از وجود درد و رنج در خودمان هم به شناخت خودمان میرسيم؛ البته به شرط اينكه درد و رنج را مبدأ قرار دهيم برای واشكافی خودمان، نه آنكه بخواهيم درد و رنج را بپوشانيم يا انكار كنيم. ضبط صوتی كه دچار مشكل است و مثلا صدای آن كم نمیشود بايد پوسته رويش را باز كرد و كنار زد، آنگاه به چند پيچ و مهره میرسيم كه بايد آنها را هم باز كنيم. پس از باز كردن پيچ ها به چند سيم میرسيم.
🔹با واشكافی ضبط متوجه عيب و نقص آن میشويم و مثلا میبينيم دو سيم از هم جدا شده و قطع دو سيم مانع كم شدن صدای ضبطصوت شده است. با مرتفع كردن عيب، ضبطصوت دوباره سالم میشود. ممكن است كسی به جای اينكه اين روند را برای تعمير ضبط صوت طی كند تا بتواند به راحتی صدای آن را تنظيم كند، به همسرش بگويد به جای آنكه به خودمان و ديگران آزار و زحمت بدهيم، يك لحاف روی اين ضبطصوت میاندازيم. وقتی صدا از پشت لحاف بيايد ديگر آزارنده نيست و به گوش همسايه هم نمیرسد . اگر لحاف روی ضبطصوت بيندازيد، باعث گرم شدن ضبط شده و آلياژهای آن آب میشود . ممكن است شخص برای رفع اين مشكل هم يك تشت يخ روی لحاف بگذارد تا ضبط را سرد نگه دارد، چه بسا يخ آب شود و روی لحاف بريزد و ضبط را خيس كند .
🔹در اينجا ممكن است شخص پيشنهاد كند كه يك درب برای تشت بگذاريم. اين راه اشتباه است و به نتيجه نمیرسد . يعنی شخص نخواسته است علت و عيب و نقص اصلی را بيابد و مرتفع كند. ما به جای آنكه خودمان را فريب دهيم و مثلا بگوييم ما از بیپولی رنج نمیبريم، بايد به خودمان بگوييم ما از بیپولی رنج میبريم و پولی برای تعمير ضبط نداريم و در نتيجه از اين طريق علت را بيابيم. وگرنه اگر انسان بخواهد ژست بگيرد و بگويد من نه از بیپولی، نه از گمنامی، نه از توطئه دشمنان، رنج نمیبرم، به بيراهه رفته است و شبيه همان لحاف انداختن روی ضبط صوت است كه مشكل را حل نمیكند، بلكه گرفتاریهای ديگری را به همراه میآورد.
🔹البته اين سخن بوداست، ولی ما كاری به اين نداريم كه اين سخن بودا است. بودا درد و رنج را يك واقعيت همه جايی و هميشگی میدانست و آغاز كار خودشناسی را در درد و رنج میدانست و ما بايد از همين جا بفهيم كه خودمان چه هستيم. اگر درد و رنج و جود دارد، انسان بايد ذره ذره خودش را تحليل كند و علت آن را بيابد و رفع كند. اگر ما به واقعيتهای محسوس و ملموس زندگیمان از اين منظر نگاه كنيم، آرام آرام خودمان را میشناسيم. مثلا میفهميم كه ما در واقع پول نمیخواستهايم، بلكه احترام میخواستهايم، اما چون پول احترام میآورد پول میخواستهايم. چرا ما احترام میخواهيم؟ اگر احترام و محبوبيت با هم تعارض پيدا كرد، كداميك را بر ديگر ترجيح دهيم؟ بهلول محبوب بود اما محترم نبود، هارون الرشيد محترم بود اما محبوب نبود .
🔹ممكن بود كسی در كوچه و خيابان حتی باقيمانده غذايش را به بهلول بدهد و بگويد بخور تا گرسنه نمانی؛ يعنی محترم نبود، اما محبوب بود، در حالی كه هيچ كس به هارون الرشيد غذايی نمیداد ولی دلش هم به حال گرسنگی او نمیسوخت، چون محبوب نبود.
اگر بين اين مسائل تعارض پيش بيايد، انسان آرام آرام خودش را میشناسد. بدين ترتيب كه انسان به خودش رجوع میكند و ريشه تعارض را میيابد. درد و رنج، واقعيتی است كه در زندگی همه ما و هميشه و در همه جا، حی و حاضر است و همه انسانهادر آن مشتركاند.
❇️ روششناسی مطالعات مقایسهای عرفان، ص 323 تا 332
@mostafamalekian
🔴کاندیدای مناسب برای معنادهی به زندگی باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟
✍️مصطفی ملکیان
شرایط آنچه به وسیلهی آن به زندگی خود معنا میدهید و معنای زندگی را برای خود جعل میکنید عبارتند از:
1️⃣ معنا نباید آنگونه باشد که رسیدن به آن طول عمر خاصی بطلبد
فرض کنید من به شما بگویم من معنای زندگیم آن است که دکترا بگیرم. خب دکتر شدن لااقل سیسال عمر میخواهد. آیا ضمانتی هست سیسال عمر کنم؟ خیر پس اگر قبل از سیسالگی از دنیا بروم کل زندگیم بیمعنا بوده است.
معنایی نباشد که زمانی میطلبد که من ضمانتی برای داشتن آن زمان ندارم.
سعدی می گوید:
بلبلی زار زار مینالید/ بر فراق بهار وقت خزان
گفتم انده مبر که بازآید/ روز نوروز و لاله و ریحان
گفت ترسم بقا وفا نکند/ ورنه هر سال گل دمد بستان
2️⃣معنایی باید جعل کرد که رسیدن به آن معنا در اختیار خودم باشد نه میلیاردها عوامل دیگر
من باید یک معنایی برای زندگیم جعل کنم که به دست آمدن آن معنا در حیطه قدرت و اختیار خودم باشد.
چون ممکن است من تمام تلاشم را برای رسیدن به آن معنا بکنم اما بقیه عوامل مساعد نباشند
فرض کنید معنای زندگیم این بوده که بعد از کنکور در دانشگاه خوب قبول شوم. فرض کنید من همه تلاشم را کردم اما در کنکور قبول شدن فقط به تلاش من بستگی ندارد، بلکه شرط لازمش این است که افرادی بیشتر از من موفق نباشند و هوش و تلاش بالاتری از من نداشته باشند. موفقیت من به شماها هم بستگی دارد و اگر شما از من قویتر باشید من موفق نمیشوم.
یا اگر همان روز کنکور سرم درد گرفت من موفق نیستم و ...
3️⃣ معنایی نباشد که الآن دوستش داشته باشم، ولی وقتی به آن میرسم دلم سرد شده باشد
فرض کنید من دوست دارم با یک بازیگر هالیود ازدواج کنم. چون بیستساله هستم و در چهلسالگی همه این طلب در من فرو خفته است و در چهلسالگی به آن ملکه زیبایی میرسم و میبینم این طلب در من فروخفته است.
🔹خیلی وقتها آدم یک چیزی را میخواهد، ولی وقتی به آن میرسد، نسبت به آن دلسرد شدهام.
اینکه در ادبیات میگویند تا قیامت پای تو مینشینم، میبینم دیگه تا صبح قیامت آن زیبایی را ندارد. بنابراین آن معنایی که برای خودم جعل میکنم. وقتی که بهش برسم بگویم این چی بود؟
4️⃣چیزی باشد در خود من آن معنا نه چیزی در دیدگاه دیگران نسبت به من
من همیشه نمیتوانم دیدگاه دیگران را تحصیل کنم. من اگر دنبال علم باشم، علم در من باشد، علم در من هست ولو کسی از آن خبر نداشته باشد. ولی شهرت اینگونه نیست، چون شهرت دارایی درون من نیست و دارایی است که تصویر من درون شما میتواند درون شما باشد و میتواند نباشد.
همچنین احترام هم یکی از این چیزهاست و همینطور است آبرو. قلوب مردم که دست ما نیست! بنابراین محبوبیت کاندیدای خوبی برای معنای زندگی انسان نیست. ممکن است محبوبیت پیش شما را از دست بدهم یا اصلا به دست نیاورم. بنابراین صقع وجودی آن ویژگی باید در درون خودم باشد.
5️⃣ معنای زندگی نمیتواند جوهری از جواهر جهان باشد
مثلا معنای زندگی من نمیتواند رسیدن به کوهنور باشد، چون کوهنور همیشه در معرض زوال است و هر جوهری در معرض زوال است.
مثلا من معنای زندگیم شد کوهنور و کوهنور را به دست آوردم؛ این معنا در معرض زوال است!
پس چیزی هم نباشد که ازدسترفتنی باشد بنابراین پدر و مادر و دوست و همسرم نمیتوانند معنای زندگی من باشد، چون همه اینها در معرض از دست رفتن هستن. پس معنای زندگی را اگر میگوییم جعل بکنیم به این معنا نیست که هر چیزی را میتوانیم جعل بکنیم باید چیزی را جعل بکنیم که تا آخر عمر من دوام داشته باشد.
6️⃣معنای زندگی نباید چیزی باشد که وقتی به آن رسیدید بگویید تمام شد
مثلا فرض کنید معنای زندگیتان این باشد که بزرگترین ثروتمند جهان شدید. حالا دیگر از فردا میخواهید چه کار کنید؟ معنای زندگی نباید چیزی باشد که من تا آخر عمرم به آن برسم.
🔻با توجه به این شرایط چیزی میماند که کاندیدای معنای زندگی باشد؟ سه تا از این چیزها آن چیزهایی است که افلاطون میگفت: یعنی حقیقت و خیر و جمال.
🔹اینها آرماناند و آرمان هیچگاه نابود نمیشود. مثلا حقیقتطلبی ته ندارد و خیرخواهی ته ندارد و جمالجویی ته ندارد این ها آرمانهاییند که انتها ندارند، مانند افقاند هر چه بروید به سمتش افق میرود عقبتر.
🔹اگر بگویید جزئیتر میخواهم میشود: عدالت و عشق و آزادی و ... از مصادیق خیر است.
🔹حالا اگر چند چیز است که این شش شرط را دارد من کدام را باید انتخاب کنم؟ در جواب میگویم: هر کس باید به شخصیت و منش خودش رجوع کند ببیند جذابیت کدام یک برایش بیشتر است؟ برای خیر یا حقیقت یا جمال یا ...؟ برای خود من حقیقت از آن سهتای دیگر ارزشمندتر است.
➖منبع: پادکست الا | پادکست گفت و گو با مصطفی ملکیان با عنوان «زندگی برای چه؟»
castbox.fm/va/5598974
@mostafamalekian
❇️مطرح شدن/ نشدن؛ بحث معنای زندگی در زندگی فردی
✍️مصطفی ملکیان
🔻در واقعیت برای اکثر ما هیچوقت بحث معنای زندگی مطرح نمیشود. اینکه این سوال برای ما طرح نمیشود، علامت خوبی است یا علامت بدی است؟ در اینجا فیلسوفان و روانشناسان به دو دسته بزرگ تقسیم میشوند:
1️⃣دسته اول عمدتا گفتهاند: علامت بدی است. انسان سالم (یا انسان آرمانی و یا انسان فرزانه) کسی است که این بحث برایش طرح شود.
2️⃣دسته دوم گفتهاند: اینکه این بحث طرح نمیشود، علامت سلامت است؛ وقتی بیمار میشویم این مسئله برایمان طرح میشود.
🔻اما بالاخره چرا این مسئله برایمان طرح نمیشود؟
1️⃣معنای زندگی برای کسی طرح میشود که به بعضی از واقعیتهای زندگی توجه کند. گفته شده پنج واقعیت بزرگ هستند که هرکس به یک یا دو یا سه یا چهار و یا هر پنجتای اینها توجه کند، مسئله معنای زندگی برایش طرح میشود. (اکثر آدمیان به این واقعیتها توجه ندارند.)
🔹۱) بیقضاوتی جهان هستی: جهان هستی جهان بیقضاوتی است، با اینکه ما در زندگیمان قضاوت را دوست داریم، انواع قضاوتهای زیباشناختی، اخلاقی، حقوقی و...می کنیم. خوبانی میمیرند و بدانی میمانند، زیبایانی میمیرند و زشتهایی میمانند، گاندیهایی میروند و هیتلرهایی میمانند و بعد با مشاهده اینها از خود میپرسیم جهانی که این اندازه بیعاطفه است، آیا زندگی در آن ارزش زیستن دارد؟!
🔹۲) زمان: زمان هر چیز زیبایی را زشت میکند. زمان هر چیز باطراوتی را بیطراوت میکند. زندگیای که اینگونه است و با گذشت زمان به افول میرود، این زندگی به چه دردی میخورد؟!
🔹۳) مرگ: اگر بناست که بمیریم، این زندگی کردن ما چه سودی دارد؟!
🔹۴) وجود شر در جهان هستی: چقدر بدی در عالم پدید آمد و کیفر ندید. این غیر از مسئله بیتفاوتی هستی است. (واقعیت۱) اینجا بحث این است: هستی طوریست که کسانی میتوانند درونش بدی کنند بدون اینکه کیفر ببینند و کسانی میتوانند درونش نیکی کنند بدون اینکه پاداش ببینند. جهانی که لزوما به نیکان پاداش نمیدهد و لزوما به بدان هم کیفر نمیدهد زندگی در آن چه ارزشی دارد؟!
🔹۵) راز خدا: انسان در دوران کودکیاش فکر میکند همه مسائل با توجه به خدا معنادار میشود، اما بعد هر چه پختهتر میشود، اعتقاد پیدا میکند که بود و نبود خدا برای اینکه در این زندگی آب و رنگی پدید بیاید تاثیری ندارد.
🔻من بارها گفتهام، سیمون وی، عارف فرانسوی یک نکته را دائم گوشزد میکرد: اگر بخواهیم کسانی که به خدا قائلند ماتریالیست نشوند، اعتقادشان را راسخ کنید به اینکه «خدا در امور این جهان، دخالتی به نفع کسی نمیکند» چون اگر کسی به وجود خدا اعتقاد داشته باشد و بعد اعتقاد داشته باشد که خدا به نفع نیکان دخالت میکند، وقتی این دخالت را نمیبیند میگوید: «پس خدایی وجود ندارد»!
برای اینکه به این حال نیفتد به او بگویید: نه یک شق سومی بین اعتقاد به خدای ادیان مذاهب و ماتریالیست هست و آن اینکه: «خدا وجود دارد، ولی در امور دنیا دخالتی ندارد.»
🔻خدا وجود دارد، ولی در این عالم کودکانی با تومور مغزی به دنیا میآیند؛ خدا وجود دارد ولی در بوسنی و هرزگوین چهار تا بچه را در جلوی مادرشان در چرخ گوشت چرخ میکنند و بعد با آنها کتلت درست میکنند و به آن مادر میگویند: «این کتلت را باید بخوری» ولی خدا وجود دارد. اگر کسی انتظار دارد که با بود خدا چنین چیزی پدید نیاید، وقتی میبیند که پدید میآید، اعتقادش را به خدا از دست میدهد.
🔻خدا وجود دارد ولی در زلزله لیسبون ۱۷۵۵م. مردی داستان عجیبی را بازگو کرد: «۴ تا بچهام و خانمم را از آوار بیرون کشیدم، کنار دیواری گذاشتم و بچههایم یکی پس از دیگری مردند و من جلوی خانمم آنها را دفن کردم. او گریه میکرد و گفت که دفنشان نکن! گفتم: آخر اگر دفنشان نکنم برای تو چه سودی دارد؟ دیگر که زنده نمیشوند. وقتی چهارمین بچهام را دفن کردم آمدم و دیدم که خانمم هم مرده است.» همین جمله بود که ولتر پس از خواندنش گفت «دیگر بعد از این اگر کسی به خدا اعتقاد داشته باشد من میگویم که احمقترین احمقهای روزگار است.»
سیمون وی برای اینکه این ولترها چنین نتایجی را نگیرند، میگوید: پس برای اینکه به این نتیجه نرسیم که اعتقاد به وجود خدا یک حماقت محض است از اول برای همه جا بیندازید که خدا وجود دارد، ولی بود و نبودش برای زندگی این جهانی تاثیری ندارد.
2️⃣به حال روحی خود ما بستگی دارد. بعضی از انسانها حال روحیای دارند که بحث معنای زندگی برایشان طرح نمیشود و بعضی دیگر حال روحیشان چنان است که بحث معنای زندگی برایشان مطرح میشود.
مثلا هایدگر میگوید: سه حال روحی هستند که اگر کسی داشته باشد، مسئلهی معنای زندگی برایش طرح میشود:
۱) دستخوش ملالت باشد؛
۲) دستخوش اندوه باشد؛
۳) دستخوش ناامیدی باشد.
✅مصطفی ملکیان، سخنرانی زندگی
@mostafamalekian
🎥 پرسشی از مصطفی ملکیان| ده کتابی که اخیراً، یعنی حدودا پنج سال اخیر، مطالعه کردهاید و قابل توصیه به عموم مخاطبان است، چه کتابهایی هستند؟
@khanehashena
@mostafamalekian
🔴 با ما در اینستگرام نیز همراه باشید:
www.instagram.com/mostafamalekian_official/
@mostafamalekian
🔊 فایل صوتی پادکست گفت و گو با استاد ملکیان با عنوان «زندگی برای چه؟»
@mostafamalekian
🔴راه کارهای تبلیغ دین
✍️ مصطفی ملکیان
1️⃣ نشان دادن این که دیدگاههای دینی، برای بهداشت روانی بهتر است.
🔹مثلا دو گزاره غیرقابلاثبات میتوان در نظر گرفت: یکی آن که سازوکار هستی در جهت ناکامی انسانهاست و دیگری آن که سازوکار هستی مددرسان انسانها در رسیدن به موفقیت است. این دو گزاره هر دو اثباتناشدنی است و از این که هر دو اثباتناشدنی است، برمیآید که جهان قابلیت تفاسیر متعدد دارد.
بر مبنای تفسیر اول پشت هر مصیبتی بشارتی است و بر مبنای تفسیر دوم، پشت هر نعمتی، مصیبتی است. در اینجا روانشناسی میگوید که تفسیر اول برای بهداشت روانی مناسبتر است.
🔹به تعبیر دیگر فیزیک جهان را نمیتوان تغییر داد، ولی برخی دیدگاههای متافیزیکی، آستانه تحمل انسانها را در برابر مصیبتهای جهان بالا میبرد. یا به عنوان مثال دیگر، اگر کسی قائل باشد اعمال خوب و بد لزوما دارای سرانجام نیست، زندگیاش متفاوت است با کسی که قائل است من یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره. کسی که معتقد است اگر یک ذره، یک اپسیلون، کار نیک کرد، حتما دیده میشود و باز هم اگر یک ذره کار بد کرد، بالاخره این دیده میشود. این فرد از لحاظ روانی سالمتر است تا وقتی معتقد باشد که هم خوبیها گم شدنیاند، هم بدیها.
🔹وقتی معتقد باشد بدیها گم شدنیاند، هیچ چیزی جلودارش نیست و وقتی معتقد است خوبیها گم شدنیاند، هیچ چیزی تشویقش به خوبیها نمیکند. من یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره، یک گزاره متافیریکی قابل اثبات نیست. کما این که گزاره مقابل آن هم قابل اثبات نیست. اما اگر شما دید اول را داشته باشید با غیرمعتقدش خیلی فرق میکند.
🔹باز هم به عنوان مثال در قرآن آمده وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ، اگر آدم واقعا معتقد داشته باشد تنهاست، از لحاظ روانی خیلی بهداشتش تامین میشود . خیلی از معاصی و گناهانی که انجام میدهیم به این خاطر است که فکر میکنیم اعوان و انصاری داریم. امام فخر در تفسیر مفاتیح الغیبش میگوید: من معتقم اگر در یک آتشسوزیای، کل قرآن بسوزد و فقط این آیه بماند، وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ، به نظر من این آیه برای انسانسازی کافی است و راست هم میگوید. کسی که معتقد باشد من تنهایم و چون تنهایم، مسئولیت همه چیز بر دوشم است، فردا نمیتوانم بر دوش مرئوس، مادرم، پدرم و هم جناحیام بیندازم این فرد بهداشت روانی بالاتری دارد از کسی که به این آموزه معتقد نیست.
2️⃣ سعی در اولویتبندی در برخورد با مخاطبان
🔹البته این دفاع پراگماتیستی تنها فرد را متدین میکند، نه آن که دین خاصی را هم به او بقبولاند. لذا این دلایل جناح معنویتگرای جهان را در برابر جناح مادیگرای جهان حفظ میکند. از سویی شکی نیست که اگر فردی دیدگاه معنوی پیدا کرد، باید این را با یک زبانی بیان کند و دیگر طبعا یا با زبان دین اسلام بیان میکند یا با زبان دین یهود یا مسیح و یا غیره. برای مثال من وقتی میخواهم ما فیالضمیر خودم را بگویم، در عین حال که هیچ زبانی بر زبان دیگر رجحان ندارد، نه میتوانم از هیچ زبانی استفاده کنم، نه از همه زبانها استفاده کنم. اما تا دهان باز میکنم یا فارسی حرف میزنم یا انگلیسی یا ... .
🔹به همین ترتیب وقتی انسان دهان باز کرد و خواست با هستی یا به تعبیر دینی با خدا حرف بزند، طبعا یا به لسان اسلام یا لسان مسیحیت یا بودا یا ... حرف میزند. ولی به تعبیر مارتین بوبر، میل به سخن گفتن با هستی مهمتر است از این که به لسان دین اسلام سخن بگوید یا مسیحیت یا .... . اکثر ما بیشتر از اینکه بخواهیم مخاطبمان معنوی بشود و متدین، میخواهیم همکیش ما بشود. اما اگر فکرش را میکردم که اول از هر چیزی اگر همه عالم معنوی بودند، ولو معنویت هر کدامشان در قالب یکی از ادیان تاریخی و نهادینه بروز و ظهور پیدا میکرد، خیلی جهان خوبی داشتیم ؛ اول میآمدیم بر مشترکات معنوی، تأکید میکردیم.
(ادامه)👇👇
@mostafamalekian
🔊 فایل صوتی سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان «الفبای صلح و نا آشکارگی حقیقت»، مهر ۱۴۰۳، نیشابور
@mostafamalekian
🎥سخنرانی مصطفی ملکیان در رونمایی از کتاب «دفاع از نسبی گرایی» اثر دکتر میر شمس الدین ادیب سلطانی |۲۴ مهر ۱۴۰۳
@mostafamalekian
❇️ فایل صوتی نشست گفتوگوهایی میانرشتهای در باب اضطراب/آرامش روز اول| با حضور استاد مصطفی ملکیان و دکتر مقصود فراستخواه و دکتر جواد حاتمی| مرکز شناخت
@mostafamalekian
🎥 سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان خوب زیستن در شرایط بحرانی| انتشارات دکسا
🔊فایل صوتی
@mostafamalekian
🔴سخنرانی نقد و بررسی کتاب جرمی بنتام| نوشته پیرس نوریس|سخنران: مصطفی ملکیان| با ترجمه امید یعقوب زاده
@iraniancityofphilosophy
@mostafamalekian
🔴کتابخانه راسخ گِزیر برگزار میکند: «همایش بزرگ صلح ایرانی»
زمان: ۲۵ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۹ صبح
مکان: استان هرمزگان، شهرستان بندر لنگه، روستای گِزیر، فرهنگسرای نخل گِزیر
➖ ثبت نام:
https://sharjibelit.ir/Shopping.aspx?ID=MTM4
@mostafamalekian
🎥 مصطفی ملکیان:
من اگر در گذشته آنچه درباره خودم می دانم را می دانستم می رفتم و یک راهب می شدم
@mostafamalekian
✔️اخلاق عشق ورزی
✍️ مصطفی ملکیان
🔹خودِ مقولهی عشق اختیاری نیست، ولی سه چیز دیگر در عشق هست که تا حدی اختیاری است و لذا در آن اخلاق راه دارد:
غ
1️⃣ در زمینهسازی برای ملاقات و آشنایی و ... از این نظر است که در برخی حوزههای دین و ... محدودیتهایی برای نگاه و مانند آن بیان شده است.
2️⃣ رفتارهای بیرونی که در اثر عشق نشان داده میشود هم، تا حدی که اختیاری است ، اخلاق در آن راه دارد.
3️⃣در پیش گرفتن رفتاری در فرآیند عاشقانه که در آن به خود یا معشوقِ خود، درد و آسیب وارد نیاید.
در حوزهی رفتارهای اختیاری در عشق، اخلاق عشق وجود دارد. اما غیر از این سه مورد، خود عشق اختیاری نیست و از این نظر فردی که در رابطه عاشقانه با خداست، نسبت به دیگران مدارا دارد.
❇️درسگفتار روانشناسی اخلاق
@mostafamalekian
✍️مصطفی ملکیان
🔹من خیلی با این سخن دکتر شایگان همدلی دارم که میگوید چیزی که جوامع امروزی نسبت به جوامع سنتی به شدت از آن رنج میبرند، فقدان گروه و صنفی از آدمیان فرزانه است. انسانهای فرزانه چه بسا نفس ملاقاتشان رفع مشکل میکند. آن ها ممکن است کل زندگی شما را با یک یا دو ضابطهای که به شما تفهیم میکنند تغییر دهند.
@mostafamalekian
🔊فایل صوتی خام گفت و گوی مسعود رمضانی و مصطفی ملکیان با عنوان «زندگی برای چه؟»
@mostafamalekian
🔴 پادکست الا | پادکست گفت و گو با استاد ملکیان با عنوان «زندگی برای چه؟»
https://castbox.fm/va/5598974
@mostafamalekian
(ادامه) 👇👇
3️⃣ توجه به بعد معنوی دین نسبت به امور ظاهری
🔹چند سال پیش در دانشگاه علامه طباطبائی یک واقعهای رخ داد: یک خانم حافظ قرآن خودکشی کرد! این حافظ قرآن را از این جهت تاکید میکنم که یک آدم که دیدش معنوی باشد به عالم، هیچ چیزی او را به خودکشی نمیکشاند. این فرد اگر دید معنوی داشت, میدانست که پشت هر چیز و واقعهای یک خیری و یک حکمتی هست. هیچ چیز به روال قبلیاش باقی نمیماند. به تعبیر دیگر، این نیز بگذرد. این فرد حافظ قرآن است، ولی به نظر من معنوی نیست.
🔹بنابراین هیچ موقع به گفته لارشفوکو ، هیچ اوضاع و احوالی آن قدر بد نیست که انسان مؤمن نتواند ازش استفاده کند و هیچ اوضاع احوالی آن قدر خوب نیست که کافر نتواند ازش سوء استفاده کند. یعنی اوضاع و احوال مهم نیست، این دید ماست که مهم است.
اتفاقا چند روز پیش دوستی میخواست به حج برود، به من گفت یک توصیه به من بکن. گفتم: ببین آقا، خودم حج نرفتهام البته، اما اگر به آنچه در فقه، در باب حج خواندهایم عمل شود، آدم واقعا متحول میشود. شما ببینید در حج همه چیز دایرمدار سه چیز است: یکی اینکه همه مثل هم هستید، دوم اینکه همه حول یک چیز در عالم بچرخید، سوم اینکه با تنبلی و با راحتطلبی به جایی نمیشود رسید. باید نوعی جدیت و هروله در زندگی داشت.
🔹ولی مهم این است که روحانیونی که میبرند مکه دغدغهشان این است که شانه نباید از محاذات (روبهروی) آنجا رد شود و تلفظ صاد و ضاد باید فلان و بهمان باشد. وقتی این طور شد و توجه فرد به اینها معطوف گشت، دیگر در آن حس معنوی نمیرود. اگر آدم میخواهد در مراسم حج در حس عرفانی فرو برود نباید خیلی دغدغه آن را داشته باشد که این شانهام چه شد؟! شما اگر ظاهرگرایی دینی را زیاد بکنید، دیگر افراد در آن حس معنوی نمیروند، در حالی که دین ما دینی است که سین البلال خیر من شینکم !
🔹آن دینی که میگوید إن الله لا ینظر إلى صورکم وأموالکم ولکن ینظر إلى قلوبکم و میگوید إنما الأعمال بالنیات و إنما لکل امرئ ما نوى. دینی که این را میگوید، میخواهد بگوید این قدر هم ظاهرگرا نباشید! اگر به خانم یا آقایی که میخواهد به حج برود بگوییم تو باید آن حس را پیدا میکنی؛ این خیلی مهمتر از توجه به صاد و ضاد است. البته نمیخواهم بگویم عالما عامدا صاد و ضاد را اشتباه تلفظ بکند، بلکه میخواهم بگویم توجهتان را باید روی این نکته ببرید.
❇️ معنای زندگی | صفحات 107 تا 110
@mostafamalekian
➖ ثبت نام حضوری:
https://khanehashena.com/myevents/azar1403-hozoori/
➖ثبت نام آنلاین:
https://khanehashena.com/myevents/azar1403-online/
@mostafamalekian
🔊 فایل صوتی سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان «ردپای خوبزیستن در شرایط بحرانی»، آبان ۱۴۰۳، موسسه فرهنگی دکسا
@Doxa_vision
@mostafamalekia
🔴 مصطفی ملکیان:
🔹مور همیشه این جمله بسیار عمیق باتلر را در ابتدای کتابهایش مینوشت:
🔹واقعیتها آناند که هستند، چه بخواهی چه نخواهی! تو باید به دنبال واقعیتها بدوی؛ واقعیتها به دنبال تو نخواهند دوید.
@mostafamalekian
🔴 باید چه توقعی از فلسفه داشت؟
✍️مصطفی ملکیان
🔹در باب اینكه چه توقع و انتظاری از فلسفه باید داشت، از قدیمالایام اختلافنظر وجود داشت.
1️⃣ بسیاری معتقد بودند كه از فلسفه باید یك كاركرد انتظار داشت و آن اینكه جهان هستی را باید تفسیر كند.
2️⃣ ماركس درست در برابر این تلقی ایستاد و گفت كار فلسفه باید این باشد كه به جای تفسیر جهان، آن را تغییر دهد.
3️⃣ دیدگاه سومی میگفت كه فلسفه باید مادری باشد كه همه علوم و معارف بشری غیرخودش را ارتزاق كند.
4️⃣دیدگاه چهارم از ویتگنشتاین است كه میگفت كار فلسفه روان درمانگری به تمام معنای كلمه است.
🔹 البته در این زمینه ۹ نظرگاه میتوان داشت. اما نظر ثورو این است كه فلسفه چنانكه رواقیان میگفتند، یك شیوه زندگی است، یعنی بگوییم كه زندگیهای مختلفی میتوان داشت، مثل زندگی عارفانه، زندگی مومنانه و متدینانه، زندگی زیبایی و لذتجویانه و… یك نوع زندگی هم زندگی فیلسوفان است. بنابراین فلسفه یك سبك زندگی است كه كسانی در پیش میگیرند و كسانی خیر. در فلسفههای شرقی، آیین دائو و آیین بودا به فلسفه به عنوان شیوه زندگی مینگریستند.
@mostafamalekian