🔴 دکتر دینانی: من مرید حلم ملکیان هستم و از سکوت و صبوری وی شرمنده شدم
✍🏻 دکتر کرامت ورزدار:
🔸 چندین سال پیش در جمعی خصوصی و در گفتوگویی بسیار خودمانی با استاد ابراهیمی دینانی در منزل یکی از دوستان درباره آرای استاد ملکیان صحبت میکردیم. روشن است که در یک جمع مردانه و دوستانه آداب چندانی رعایت نمیشود و گفتوگوها همراه با انواع شوخیها و تکه کلامها صورت میپذیرد.
🔸فردی در آن جمع به شکل پنهانی فایل را ضبط و در فضای مجازی منتشر کرد، کار او غیر اخلاقی بود.
🔸شاگردان مشترک هر دو استاد که صدایشان در آن فایل موجود بود بیش از پیش از این اتفاق ناراحت و شرمنده شدند؛ اما ملکیان با سعه صدر و لبخند از کنار این اتفاق گذشت و به روی خود نیاورد و تا هفته گذشته کلامی در باب آن سخن نگفت.
🔸این فایل صوتی متعلق به چند روز گذشته است که دکتر دینانی از حلم ملکیان تمجید میکند و خود را مرید چنین حلم و صبری معرفی می کند.»
🔸 انتشار این فایل صوتی مکالمه دکتر دینانی در نطقیات پس از احراز رضایت دکتر دینانی مبنی بر انتشار آن و برای رفع سوتفاهمهاست. /کانال نطقیات
❇️ @baamdadeno
🔊 فایل صوتی سخنرانی مصطفی ملکیان در نشست مرگ و زندگی پس از مرگ|۳۰ مهر ۱۴۰۲
@mostafamalekian
🔊 سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان «اندیشهورزی و خرسندی» | ۸ مهر ۱۴۰۲، مدرسهی مطالعات فرهنگی بهاران
@mostafamalekian
(ادامه)👇👇
🔹مثلا اگر باور کنید که این آقا یا خانمی که شعار میدهد، این ادعاها را برای ارمغان آوردن نظم و ثبات یا امنیت یا رفاه یا عدالت یا برابری یا آزادی یا برادری یا صلح برای جامعه مطرح میکند، احتمال مخالفت شما با او بسیار و احتمال موافقت تان با او بسیار زیاد میشود، اما اگر بفهمید که اینها بهانه است و این آقا یا خانم میخواهد رییس حزب یا رییسجمهور یا ... باشد، احتمال موافقت با او پایین میآید و احتمال موفقیت آن فرد هم پایین میآید؛ بنابراین چنانکه تامس نیگل در کتاب «امکان دیگرگزینی» با استدلال قوی نشان داده، اگر شما احراز کنید که من اهداف دگرخواهانه را دنبال میکنم، امکان اینکه با من رفیق باشد و نه رقیب، بیشتر میشود و بیشتر همکاری و مساعدت میکنید تا کارشکنی.
🔹اما اگر اهدافم خودخواهانه باشد و شما احراز کنید که اهداف من خودخواهانه است، نهایتا برخی از رفقا با من همکاری میکنند و امکان معارضه بالا میرود؛ بنابراین نکته سوم میگوید تا میتوانید اهداف خود را تا سر حد امکان دگرخواهانه کنید.هر چه آدم از یک مستبد شدن و دیکتاتور شدن و جبار شدن و توتالیتر شدن به سمت یک قدیس یا قهرمان شدن حرکت کند، امکان مساعدت جهانی با او بیشتر میشود و احتمال موفقیت او بالا میرود.
🔹با سه پیشفرض گفته شده، این نوع امید یعنی انسان بگوید من اولا هدف یا اهدافی در زندگی دارم. ثانیا برای رسیدن به این اهداف باید کارهایی انجام دهم. اما میبینم جهان بیرونی برای به موفقیت رسیدن آنها نامساعد است. با وجود این اولا دست از فعالیت و کار و عمل به عنوان شرط لازم بر نمیدارد. ثانیا و از سوی دیگر از آنجا که نمیتواند آینده را پیشبینی کند، تسلیم بدبینی نسبت به آینده نمیشود، زیرا هم احتمال معارضت هست و هم امکان مساعدت. ثالثا اینکه میکوشد هر چه میتواند اهداف خودخواهانه را به اهداف دگرخواهانه بدل کند.
🔹این برای هر کاری امکانپذیر است. یعنی فردیترین کارها نیز میتواند جنبه دگرخواهانه پیدا کند. مثلا مسواک کردن که عملی کاملا فردی است، میتواند با اغراض دگرخواهانه همراه باشد. فردی که مسواک میکند، میتواند از جمله اهدافش این باشد که دیگران از بوی بد دهان او یا رنگ زرد دندانهایش آزرده نشوند.
یعنی انسان در نیتش این باشد که من با جهان یک پیوستگی شگفتانگیزی دارم و هر عمل من میتواند جهان را آزرده سازد یا آن را به جای بهتری برای زیستن بدل کند، بدون اینکه به مبادی مابعدالطبیعی متوسل شویم. یعنی به تدریج میبینیم که یک فرد اهل کمک به دیگران است، حتی خصوصیترین کارهایش را هم برای کمک به دیگران انجام میدهد.
🔹بر این اساس من تسلیم نمیشوم که کسی به من بگوید دست از فعالیت بردار و همهچیز نامساعد است و اصلا امکان موفقیت نیست. وقتی گاندی در آفریقای جنوبی خشونت پرهیزی را مطرح کرد، بسیاری از متفکران انگلیسی که با او آشنایی داشتند و آنها که در دانشگاه در انگلیس با او درس خوانده بودند، گفتند ما عجیب میبینیم که چرا فردی با این قدرت تفکر، چنین خل بازی در آورده است، مگر میشود در برابر اسلحه خشونت پرهیزی کرد و موفق شد؟! اما دیدیم که گاندی هم در آفریقای جنوبی و هم مهمتر از آن در هند، موفق شد؛ بنابراین ما نمیتوانیم آینده را لزوما پیش بینی کنیم. شاید کلید تحول در آینده، همین فعالیتی باشد که من میکنم.
💢منبع: روزنامه اعتماد
@mostafamalekian
(ادامه)👇👇
🔹اما صرف دانستن این سه فرد را از مراجعه به متخصص و پزشک بینیاز نمیکند و باید به متخصص مراجعه کند تا دریابد چه چیز (هایی) جسم او را سالم نگه میدارد، چه چیز (هایی) او را نیرومند میسازد و چه چیز (هایی) او را زیبا میکند. یا ما میدانیم که ذهن به هشت چیز نیاز دارد یا روان به ۵۴ یا ۵۶ چیز نیاز دارد، اما صرف فهرست شدن این نیازها، ما را از رجوع به روانشناسان و روان درمانگران و مشاوران روانی بینیاز نمیکند.
🔹اما حسن نیاز نسبت به خواسته این است که خواستههای ما اولا خیلی متعددند و حکما و عملا تقریبا بینهایت هستند، ثانیا با هم تنازع و ناسازگاری دارند و ثالثا ما را به رقابت و مبارزه با دیگران اعم از سایر انسانها و حیوانات و گیاهان و جمادات سوق میدهند. خواستهها رقابتانگیز و نزاعانگیز هستند و مثل سراب و افق هستند و هیچگاه به طور کامل دست یافتنی نیستند. نیازها، اما اولا حد دارند و تعدادشان بینهایت نیست، ثانیا با هم نزاع ندارند و با هم آشتی دارند، ثالثا اگر با نیازهایمان سر و کار داشته باشیم، میزان تنازعمان با همنوعانمان به حداقل ممکن میرسد، البته به صفر نمیرسد.
🔹باتوجه به تفاوتها و امتیازات خواستهها و نیازها، شرط دوم عقلانی بودن و قابل دفاع بودن امید به رویدادی صعبالوصول در آینده این است که بدانیم آنچه میخواهد در آینده رخ بدهد، یک نوع سازگاری و هماهنگی با نیازها ما داشته باشد. اما از کجا بدانیم وقوع یک رویداد در آینده مطابق با نیازهای ما است و صرفا یک خواسته ما نیست؟ تفکیک نیاز از خواسته به نظر من مهمترین مساله زندگی یک آدم است. هیچ مساله مهمتر از این نیست که انسان بفهمد آیا خواستهها و نیازهایش بر هم انطباق و همگامی و توازی دارند یا با هم ناسازگاری دارند.
🔹کمال زندگی در این است که هر چه را نیاز دارم، بخواهم و هر چه را نیاز ندارم، نخواهم و به هر چه میخواهم، نیاز داشته باشم و به هر چه نمیخواهم، نیاز نداشته باشم. این یعنی انطباق کامل نیاز بر خواسته است. هر چه این انطباق کمتر بشود، فلاکت و ادبار زندگی بیشتر میشود و زندگی نابسامانتر و ناراضیکنندهتر است. به همین خاطر حکیمانی مثل بودا و اسپینوزا میگفتند، در زندگی فقط دنبال نیازهایتان باشید و خواستهها را فراموش کنید.
🔹اما این تفکیک، در عین حال که بسیار مهم است، اصلا کار سادهای نیست و خیلی تاملات فلسفی و مطالعات و تحقیقات تجربی و مباحث مربوط به تاریخ سرگذشت انسان لازم است تا بفهمیم که آدمیان به چه چیزهایی نیاز دارند و انسان سعی کند خواستههایش را به اندازه نیازهایش تنظیم کند و بگوید من هر چه را نیاز ندارم، نمیخواهم، اما هر چه را نیاز دارم، حتما میخواهم؛ بنابراین شرط دوم عقلانی بودن امید به این توجه دارد که به وقوع امر صعبالوصولی امید نبندیم که فقط خواسته ما را برآورده میکند و نیاز ما را برآورده نمیکند.
3️⃣امید به جای آرزو و خواستن به معنای واقعی: خواستن به معنای واقعی یعنی من برای آنچه میخواهم، آنچه از دستم بر میآید انجام دهم. فرق خواستن (want) با آرزو (wish) در این است که در آرزو، فقط آرزو میکنم و کسی از من چیزی توقع ندارد، اما وقتی میگویم میخواهم فلان رخداد، رخ دهد، باید به مقتضای آن بجنبم. در خواستن یک قصد بر سعی و یک سعی وجود دارد، اگرچه موفقیت در سعی تضمین شده نیست. اگر این سعی وجود نداشته باشد، امید نیست و فقط آرزوست. اما آیا من قصد بر سعی دارم و سعی میکنم یا خیر؟ هیچ کس بهتر از خود فرد نمیتواند در این زمینه داوری کند.
🔹هیچ کس بهتر از خود فرد نمیداند که آیا برای امکانپذیر کردن یا تسهیل یک رویداد در آینده هر آنچه در توان دارد به کار بسته یا خیر؟ انسان با دو ویژگی صداقت و جدیت میتواند به خودش رجوع کند و دریابد که آیا واقعا برای امکانپذیر یک رویداد صعبالوصول در آینده و تسهیل آن، آنچه را از دستش بر میآید، انجام داده یا خیر؟ ناظر بیگانه نمیتواند درباره شخص دیگری در این زمینه داوری کند.
🔹زیرا من از درون ذهن شما باخبر نیستم و نمیدانم که آیا با وسع باورها و عقایدتان و با وسع احساسات و عواطفتان و با وسع خواستهایتان، به اندازه کافی سعی میکنید یا خیر؟ بنابراین شرط سوم عقلانی بودن و دفاعپذیر بودن امید به یک رویداد صعبالوصول در آینده این است که امید داشته باشیم و نه آرزو و تا جایی که میتوانیم هم تصمیم به سعی داشته باشیم و هم سعی بکنیم؛ بنابراین سه شرط بالا برای عقلانیت امید لازم است و اگر یکی از این سه شرط محقق نشود، امید غیرمعقول است. برای درک معنای امید عقلانی یا معقول باید به آثار فیلسوفان و متفکرانی، چون درک پارفیت، تامس نیگل، رونالد دوورکین و... مراجعه کرد. به یک معنا بیشترین تلاش در این جهت متعلق به جان راولز، فیلسوف عدالت معروف امریکایی است.
⭕️منبع: روزنامه اعتماد
@mostafamalekian
🔊 فایل صوتی مراسم رونمایی از کتاب "سمینارهای سولیکون" مارتین هیدگر| ترجمه اکبر جباری| نشر پرسش
🔻 سخنرانان:
۱- استاد مصطفی ملکیان
۲-دکتر مهدیه معین
۳- دکتر رزگار محمدی
۴- دکتر اکبر جباری
🔻 با اجرای: میلاد دخانچی
@mostafamalekian
✔️ فهرست کتاب های مصطفی ملکیان:
☑️ کتاب ها:
1) راهی به رهایی: جستارهایی در عقلانیت و معنویت، انتشارات نگاه معاصر، 1380، 25 نوشته
2) سنت و سکولاریسم / گفتارهایی از عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری، مصطفی ملکیان، محسن کدیور، این کتاب در موسسه¬ی معرفت و پژوهش تدوین و توسط انتشارات صراط منتشر شده، 1381، 4 نوشته از استاد ملکیان
3) مشتاقی و مهجوری: گفت وگوهایی در باب فرهنگ و سیاست، انتشارات نگاه معاصر، 1385
4) مهر ماندگار: مقالاتی در اخلاق-شناسی، انتشارات نگاه معاصر، 1385
5) حدیث آرزومندی: جستارهایی در عقلانیت و معنویت، انتشارات نگاه معاصر، 1389
6) تقدیر ما تدبیر ما، مصطفی ملکیان، انتشارات نگاه معاصر، 1389
7) در رهگذارِ باد و نگهبانِ لاله ، دو جلد، انتشارات نگاه معاصر، 1394
9) زمین از دریچه آسمان، انتشارات مؤسسه سروش مولانا، 1397
10) عمر دوباره(درسگفتار اخلاق کاربردی)، نشر شور، 1399 🆕
11) کتاب «شکوه جان آدمی؛ طرحی اجمالی و کلی از عدالت اجتماعی» ،نشر نگاه معاصر ، سال 1402 🆕
☑️کتاب های ترجمه شده :
11)سیری در سپهر جان،مجموعه مقالات ترجمه شده ، انتشارات نگاه معاصر، 1395
12) تنوع دین در روزگار ما: دیداری دوباره با ویلیام جیمز،چارلز تیلور، مترجم: مصطفی ملکیان، نشر شور، 1387
13)گابریل مارسل، سم کین، مترجم: مصطفی ملکیان ،نشر هرمس، سال 1393
14)لودویگ ویتگنشتاین: ربط فلسفه او به باور دینی،ویلیامدانالد هادسن، نشر هرمس، سال 1393
15) پرسش های کشنده، تامس نیگل، مترجم ها: مصطفی ملکیان و جواد حیدری، نشر نگاه معاصر، سال 1397
16) روح اسپینوزا (شفای جان)، نیل گراسمن، ترجمه مصطفی ملکیان، نشر دوستان، سال 1400 🆕
@mostafamalekian
✅« در زندگی، آدم وقتی می خواهد به بچه اش، بیشترین لذت ممکن و کمترین درد و رنج ممکن را برساند، اول درسی که باید به بچه اش بدهد این است که برای بیشترین و کمترین لذت ممکن و درد و رنج ممکن، باید از بسیاری از لذت ها بگذری و این چیز تلخی است که آدم نمی تواند هر چیزی را چهار لپی و ده لپی بخورد. اگر لپت را پر کردی تنها با یک چیز می توانی پر کنی. این معنایش این است که بقیه چیزها، باید از لپ تو بیرون بروند.»
✍مصطفی ملکیان
🍁🍁لذات به تدریج حاصل می شوند
لذات در زندگی به تدریج حاصل می شوند، گفت: «اما نکته بعدی که در لذت تلخ است، این است که لذت به تدریج به دست می آید و انسان، عجول آفریده شده است. البته آدم می تواند به لذت برسد؛ فارغ از این که گفتم آدم هر چقدر تلاش هم بکند لزوما به هدفش نمی رسد. اگر هم بخواهی به لذت استادی دانشگاه برسی، به لذت رسیدن پزشک جراح مغز و اعصاب برسی، سی سال زمان لازم دارد و این زمان درنوردیدن، خیلی برای ما لذت دارد. می خواهیم یک جوری زمان کوتاه شود. از این نظر است که بیشتر لذات، آن قدر زمان می برند که وقتی به آن ها می رسیم، مثل غذای سرد شده، دیگر از دهان افتاده اند. اگر لذت آن گونه بود که وقتی به همه لذات عالم، برای رسیدن به لذتی،پشت کردم، لااقل این لذت فوری حاصل می آمد البته مطلوبمان بود.
🍁🍁ثروت، حیثیت اجتماعی و محبوبیت، سه مطلوب احتماعی پرطرفدار
« در جوانی، انسان از سه مطلوب اجتماعی بیشتر لذت می برد: ثروت، حیثیت اجتماعی و محبوبیت. اما این سه، بسیار دیر و معمولا در میان سالی به دست می آیند. یک جوان وقتی تصور می کند که اولین کتابش منتشر می شود، لذتی فراوانی می برد اما اگر بخواهد این کتاب را چاپ کند و آن حیثیت را به او بدهد، باید سی سال درس بخواند و وقتی کتاب منتشر می شود، می بیند که دیگر لذت اولیه را ندارد. بنابراین خیلی وقت ها تو مشمول تدریج زمان هستی»
ترشی عاشق و تلخی معشوق
@mostafamalekian
(ادامه)👇👇
🔹هنگامی که در خصوص فایده سوم «تاریخ فلسفهی زنان» گفتم که زنان سؤالاتی درباره جهان هستی میکنند که مردان نمیپرسند، این را در نظر داشتم که زنان به ابعادی از امور مینگرند که مردان به آن ابعاد نمینگرند. و هنگامی که گفتم ممکن است زنان به سوالات جوابهایی متفاوت با جوابهای مردان بدهند، بدین معنا بود که مردان از نظرگاههایی مینگرند و زنان از نظرگاههای دیگری. حال اگر ذهن و روان زنان مثل جسمشان با مردان متفاوت باشد، ممکن است هم سوالات شأن با مردان متفاوت شود هم جوابهایشان. اگر سؤالهایشان متفاوت شده است؛ یعنی زنان به ابعادی از یک پدیده مینگرند که مردان به آن ابعاد توجه نمیکنند و اگر جوابهایشان به سؤالاتی واحد متفاوت بوده است بدین معناست که نظرگاه ایشان با نظرگاه مردان متفاوت است.
🔹این کارکرد سوم و چهارم زمانی در «تاریخ فلسفه زنان» نشان داده میشود که زنان فیلسوف مورد مداقه قرار گرفته در آن کتاب یا سؤالهای مشترک و مختص داشتهاند یا جوابهای مشترک و مختص. یعنی یا سؤالاتی بوده که همهی زنان فیلسوف میپرسند و فقط زنان فیلسوف میپرسند یا جوابهایی که بین زنان فیلسوف مشترک است و فقط زنان فیلسوف چنین جوابهایی میدهند. بنابراین، هرچند زن و مرد در انسانیت مشترکاند و حتماً سوالات و جوابهای مشترکی دارند. ولی اگر نطفه فمینیسم در معنای زنانهنگری بخواهد منعقد شود، باید به این توجه کنیم که افزون بر سوالات و جوابهای مشترک زنان و مردان، سلسله سوالات و جوابهایی مشترک میان زنان و مختص به زنان نیز وجود دارد یا نه. در این زمان است که کارکرد سوم و چهارم پدید میآید.
🔹از این منظر، این کتاب موفق نیست. چراکه اولاً تمام فیلسوفهای زنی که در این کتاب مطرح شدهاند به تفاوتهای ذهنی و روانی زنان و مردان قائل نیستند و بر این باورند که فقط تفاوتهای زیستی زنان و مردان درست است و بقیه تفاوتها بعدها از طریق تحولات فرهنگی پدیده آمده است و با تحولات فرهنگی جدید یکیبودن زنان و مردان از لحاظ فکری و روانی مشخص میشود. پس پیشفرض (چه درست چه نادرست) تفاوت زن و مرد در ذهن و روان مقبول این فیلسوفان نیست. به جز این، در سرتاسر این کتاب رأی مشترکی میان زنان فیلسوف زن و مختص به آنها نیست. نه سؤالی که فقط فیلسوفان زن پرسیده باشند و از نظر فیلسوفان مرد دور مانده باشد نه جوابی متفاوت و متخص به فیلسوفان زن و نه مردان فیلسوف. حتی خود ویراستار کتاب اعتراف میکند که فقط در زنان فیثاغوری تفاوتی جدی با مردان فیثاغوری دیده است، هرچند اینان در یک مکتب پروش یافته بودهاند. همچنین، اضافه میکند که به جز این مورد میان زنان فیلسوف و مردان فیلسوف تفاوتی ندیده است؛ یعنی زنان فیلسوف مشترکاً و متخصاً سؤالی طرح نکرده یا پاسخی پیش روی ننهادهاند که هیچ مرد فیلسوفی نپرسیده یا آنچنان پاسخ نداده باشد.
🔹البته برخی نویسندگان این کتاب مدعی تفاوت در ذهن و روان زنان و مردان شدهاند. مثلاً از پرکینز گیلمن نقل میشود که زنان هرگز به اندازهی مردان به عقلانیت بها نمیدهد و در عوض مردان نیز به اندازهی زنان به احساسات و عواطف بها نمیدهند. دیگر اینکه، مردان به استدلالهای قیاسی اهمیت میدهند و زنان به استدلالهای شهودی یا استقرایی. همچنین، زنان مایل به همکاریاند و مردان مایل به تسلط بر رقبا و همگنان خویش. این تفاوتها ذهنی و روانی است. اما نه در آثار گیلمن نه در آثار بقیهی فیلسوفان این کتاب هیچ نشانی از این نیست که زنان بیش از مردان به احساسات و عواطف اهمیت داده باشند. در همین کتاب سوزان استبینگ که یکی از شاگردان برتراند راسل بوده است، عقلانیتی چنان سختگیرانه و صلب دارد که در کمتر مردی دیده میشود.
🔹بنابراین از این لحاظ این کتاب در انگیزه و کارکرد سوم و چهارم موفق نیست. قصد من اثبات یا رد کردن تفاوت میان ذهن و روان زنان و مردان نیست. بلکه میگویم در متن این کتاب چنین چیزی نیست. این فیلسوفان زن نه سؤالی مختص پیش کشیدهاند نه به سؤالی جوابی مختص دادهاند. اختلاف زنان با فیلسوفان مرد مانند اختلافی است که با فیلسوفان زن دارند و اختلاف میان خود فیلسوفان زن هم مانند اختلاف میان خود فیلسوفان مرد است. به بیان دیگر، نمیتوان اردوی واضح و متمایزی برای زنان و مردان دید. در میان آرای این زنان فیلسوف آرایی شبیه آرای مردان و آرایی متفاوت با مردان هست. همانطور که خود این زنان هم گاهی آرای نزدیک به هم دارند و گاهی آرای مخالف هم. بنابراین، آن مرزبندی در این کتاب مستند نیست.
⭕️جلسه نقد و بررسی کتاب «تاریخ زنان فیلسوف معاصر»
@mostafamalekian
⭕️ "باید هدف ما، تنها، اصلاح خویشتن باشد."
✍️ مصطفی ملکیان
🔹اگر خودم را اصلاح کردم، اطرافیان و جامعهی من، به میزانی که تحت تأثیر مناند، وضع بهتری پیدا میکنند. نتیجهی موفقیت در اصلاح خودم این است که درد و رنج کسانی که زندگیشان تحت تأثیر من است، کاهش مییابد. یگانه راه کاهش درد و رنج بشر، همین است. هدف من اصلاح خودم باید باشد، گر چه نتیجهی توفیق در این کار، بهتر شدن وضع جامعه به همان نسبت است.
🔹بهترین راه برای بهبود وضع جامعه، این است که هدفم بهبود بخشیدن به جامعه نباشد. هدفم باید این باشد که زندگی خوشتر، خوبتر و ارزشمندتری داشته باشم. ترجمهی این نگاه در عالَم اجتماع و سیاست این است: بهترین راه مبارزهِ سیاسی- اجتماعی این است که هر کسی کاری را که به عهده گرفته است خوب انجام دهد.
🔹اصلاحِ خود، هدف است و اصلاح جامعه، نتیجه. من به همان اندازهای که اگر معلمام معلم خوبیام و اگر نجّارم، نجار خوبیام و اگر مکانیک اتوموبیلام، مکانیک خوبیام، در اصلاح جامعهام سهم دارم. فساد در جامعه یا ناشی از این است که کسانی عهدهدار کاری شدهاند که آگاهی و اطلاع لازم را ندارند یا مطابق آگاهی و علمشان، عمل نمیکنند. یا کاری را که بلد نیستند بر عهده میگیرند یا کاری را که بر عهدهگرفتند چنان که بلدند انجام نمیدهند. همهی فسادها از درون خودِ ماست و هر یک از ما فرعونی در درون داریم که برخی مجال پیدا کردهاند و برخی نه.
🔅سخنرانی استاد مصطفی ملکیان تحت عنوان دوازده آموزه ی مشترک عارفان ( دوازده گام عرفان عملی)
@mostafanalekian
🎥 شیوه ی مصطفی ملکیان در پاسخ به منتقدان خود
جهت مشاهده بخش دوم مصاحبه دیدار نیوز با مصطفی ملکیان کلیک کنید
@mostafamalekian | @didarnews1
🎥 نقد دیدگاه دکتر سروش درباره «اجماع عقلا» بودن حقیقت
جهت مشاهده بخش دوم مصاحبه دیدار نیوز با مصطفی ملکیان کلیک کنید
@didarnews1
@mostafamalekian
⭕️ "حقیقت به این جهت ناگوار است که بسیاری از حقایق به انسان رنج های گریز ناپذیر زندگی را می نمایاند."
✍️ مصطفی ملکیان
🔹 در ناحیه حقیقت، من بر شما چند تلخی تحمیل می کنم. یعنی اگر شما بچه، همسر و یا عزیز من باشی و من شما را دوست بدارم، مجبورم برای این که حقیقتی را به شما برسانم بر شما تلخی ای را تحمیل نمایم. این جاست که گویی از من نوعی نا مهربانی می بینید. انگار از من نوعی ترشی می بینید. انگار می بینید که من با شما خوش رفتار نمی کنم ، اما این ها همه به خاطر مصالحتان است.
🔹 به چند جهت حقایق، آسان یاب نیستند و بنا بر این اگر من بخواهم تو را به حقیقت نزدیک بکنم، باید تو را به مشقت هایی فراوانی وادار کنم تا بتوانی به حقیقت نزدیک شوی. برای این که بتوانی به حقایقی که من می خواهم تو را به آن ها نزدیک کنم برسی، باید قدرت یاد گیری، یاد سپاری و یادآوریت را به شدت به کار بیندازی. باید سرعت انتقال پیدا کنی. باید از بهره ی هوشیت کمال استفاده را بکنی. باید سعی کنی فهمت را عمیق و تیز کنی. باید قدرت تفکر را در خودت پرورش بدهی.
🔹یعنی به تعبیر دیگر، هر کدام از این ها در مثل، مانند این است که نجار باید یکی از آلات نجاریش را تیز کند؛ هم باید اره و رنده اش را تیز کند و هم دسته چکش را محکم کند تا از چکش جدا نشود. این ها را باید همه مجهز ومکمل کند تا بتواند یک میز بسازد. این قوای ذهنی ما هم باید خیلی تمرین ببینند و از طریق این تمرین دیدن ها، من تازه می توانم به حقیقتی یا چند حقیقتی نائل شوم. برای همین است که دائم دارم به تو تکالیفی می دهم که این تکالیف، قدرت یادگیری، یاد سپاری و یادآوریت را بالا ببرد، قدرت انتقال و تفکر به تو بدهد، طرز استفاده از بهره هوشیت را به تو یاد بدهد.
🔹وقتی که تو به حقیقت نزدیک شدی، آن حقیقت تلخ است و خود تلخی آن حقیقت هم، تو را از دست کسی که تو را با این حقیقت آشنا کرده است شاکی می کند. در قسمت قبل گفتم که فرایند کشف حقیقت تلخ است، اما حالا می گویم که خود حقیقت را وقتی کشف می کنی ناگوار است.
🔹 چرا حقیقت ناگوار است؟به دو جهت: یکی این که بسیاری از حقایق به انسان رنج های گریز ناپذیر زندگی را می نمایاند و رنج اگر گریز ناپذیر باشد،البته تلخ است. به این رنج های گریز ناپذیر زندگی، وجوه تراژیک زندگی می گوییم.یک وقت من یک رنجی می برم که گریز پذیر است،دردی می کشم که گریز پذیر است، مثلا درد دندان دارم می توانم رجوع کنم به دندان پزشک و از شر این دندان درد رهایی پیدا کنم. اما اگر تو واقعا طالب حقیقت باشی و از استاد بخواهی که تو را با حقیقت آشنا کند، می بینی که با یک دسته از حقایقی تو را آشنا می کند که این حقائق رنج های گریز ناپذیر به تو می دهند و چون تلخ است، می گویید کاش ما را در همان آرزو اندیشی، خیال ها، رویاها، اوهام و افسانه هایمان گذاشته بودند. چرا مرا با این حقیقت تلخ آشنا کردند؟
🔹 مثل این که تو را با مرگ آشنا کنند. انسان از وقتی که به حتمیت مرگ پی می برد، به یک چیز تلخ پی می برد. برای همین است که بچه ها، تقریبا از سن ۷ سالگی که می فهمند واقعیت گریز ناپذیر زندگی مرگ است، دردی بر دردهایشان اضافه می شود یا به تعبیر دقیق تر، رنجی بر رنج هایشان افزوده می شود. وقتی استاد من، به من، تنهایی انسان را نشان می دهد؛ که اگر انسان به آسمان بپرد یا به زمین بیاید و خودش را به آب و آتش بزند، خودش را به در و دیوار بکوبد مفری از تنهایی ندارد. البته تنهایی هم از حقایق زندگی است اما حقیقت تلخی است؛ این که آدمی بداند تنهایی سرنوشت محتوم من است و از تنهایی می رنجم، اما هیچ راهی ندارم.
🔹این که گذشته قابل ارجاع نیست، گذشته را نمی توان برگرداند، این هم، یکی از حقائق تلخ است. چقدر از ما از این که کاری در گذشته انجام داده ایم یا یک فرصتی را از دست داده ایم که دیگر نمی توانیم آن فرصت را برگردانیم و از آن استفاده بکنیم، رنج می بریم؟ دیگر نمی توانیم اثر آن کار را در زندگیمان از بین ببریم. در واقع بازنگشتن گذشته هم یکی از حقائق زندگی است. این باز گشت ناپذیری گذشته به حدی است که متکلمان ما و متکلمان همه ادیان، می گفتند خدا هم قادر به بازگرداندن گذشته نیست. بیشتر رنج هایمان از این است که یک گذشته و یا یک برهه ای از گذشته ای را نمی توانیم «کان لم یکن» کنیم.
🔅 سخنرانی استاد مصطفی ملکیان تحت عنوان " تحلیلی در باب تراژدی عاشقی و مهجوری "
@mostafamalekian
✅قوانین هستی
✍مصطفی ملکیان
🔻 شش مورد از قوانین هستی (مراقب باشید خلاف قوانین هستی چیزی طلب نکنید !) :
1️⃣نمی توان همه مطلوب های اجتماعی فردی (علم، شهرت، ثروت، قدرت، منزلت) را با هم داشت. پیامد بهره مندی یک یا دو مطلوب اجتماعی فردی از دست دادن سایر مطلوبیت های اجتماعی فردی است. مطلوبهای اجتماعی فردی در ظرف جامعه تحقق پیدا می کنند ولی برای فرد. عده ای به این قاعده در مورد مطلوبیت های اجتماعی جمعی مثل نظم امنیت، عدالت رفاه و آزادی هم اعتقاد دارند.
2️⃣تنوع و رنگارنگی جهان را بپذیرید. انتظار یکسان سازی نداشته باشید. هرگز نخواهید همگان مثل شما اندیشه و احساس و رفتار کنند.
3️⃣هرگز نمی توان انتظارات همگان را برآورده کرد. نباید انتظار داشته باشید انتظارات همه مردم برآورده کنید. چون در هر صورت عده ای از شما ناراضی خواهند بود. یا بر اساس صرافت طبع (رضایت درونی) خود رفتار کنید و خودتان را قربانی دیگران نکنید و یا بر اساس انتظارات دیگران مهمتر خودتان. یعنی از بین مردم گروهی را گزینش کنید. (توصیه استاد عمل بر اساس صرافت طبع است).
4️⃣ انسان نمی تواند بدون خطا زندگی بکند. چون بدون خطا زندگی کردن نیاز به شناخت و علم کامل دارد و ما آن را نداریم. لذا هیچوقت زندگی معصومانه را طلب نکنید.
5️⃣تغییر ناگهانی که پایدار باشد محال است. انتظار تغییر ناگهانی پایدار از خود و دیگران نداشته باشید. چون امکان ندارد. تغییر باید تدریجی باشد تا پایدار باشد.
6️⃣ هر فعلی آثار و نتایج ناخواسته ای دارد که نه به جنبه های مثبت آن باید مغرور شد و توقع تقدیر و پاداش داشت و نه باید از جنبه های منفی آن مغموم شد و خود را سزاوار سرزنش و مجازات دانست.
منبع: اخلاق کاربردی
@mostafamalekian
(ادامه)👇👇
9️⃣تغییر منظر یا تفسیر: مبنای فلسفی این روش این است که نه ایجاد لذت، خوشی، شادی و رضایت کار خود جهان است و نه ایجاد رنج، ناخوشی، اندوه و عدم رضایت. خود جهان نه توان پدید آوردن آن حالات ذهنی- روانی مثبت را در آدمی دارد و نه توان پدید آوردن این حالات منفی را. جهان از این جهت، خنثی، بی طرف و فاقد تاثیر است و پدیدآیی این حالات ذهنی -روانی را نباید به حساب او گذاشت و به پای او نوشت. عامل ایجاد این حالات در آدمی فقط نظرگاهی است که در قبال جهان اتخاذ کرده و تفسیری است که از جهان دارد. بنابراین، آن که خواهان لذت، خوشی، شادی، رضایت و امثال اینها است، به جای آن که اینها را از جهان مطالبه کند، باید از خود طلب کند و، با درون نگری و خودکاوی و خویشتن شناسی، نظرگاه و تفسیری را که موجب ایجاد رنج، ناخوشی، اندوه، عدم رضایت و مانند اینها شده است باز شناسند و آن را از میان بردارد و، به جای آن، نظرگاه و تفسیر دیگری بنشاند که لذت زا، خوشی آور، شادی آفرین و رضایت بخش باشد. تغییر جهان مشکل گشا نیست؛ تغییر منظره یا تفسیر است که رافع مشکلات درونی است. و چون تغییر منظر یا تفسیر در درون صورت می گیرد نه در برون، باید گفت که برای داشتن حالات ذهنی- روانی مطلوب و دور ماندن از حالات نامطلوب باید خود را دگرگون کرد، نه جز خود را:« از خود بطلب هرآنچه خواهی، که تویی».روش حکیمان رواقی و نیز اسپینوزا هم جز این نیست.راقم این سطور، خود، مدافع این مبناست.
0️⃣1️⃣ مصاحبت یا لااقل آشنایی با انسان هایی که اسوه عملی پشت سر نهادن غم فقدان اند: مایکل ایگناتیف، فیلسوف کانادایی، در کتاب در باب تسلی یابی: یافتن تسلی در زمانی ظلمانی در طی ۱۷ فصل، راه های تسلی یابی را عرضه میکند. در چهار فصل از این ۱۷ فصل، ما را با آموزه های دین یهود (فصل اول درباره کتاب ایوب و کتاب مزامیر داوود)، مسیحیت (فصل دوم درباره رسالههای پولس رسول)، آیین رواقی (فصل ۴ درباره تاملات مارکوس اورلیوس) و مارکسیسم (فصل دهم درباره مانیفست کمونیستی کارل مارکس) در باب تسلی یابی آشنا میکند و در ۱۳ فصل باقی مانده با انسان هایی که خودشان اسوه عملی پشت سر نهادن غم فقدان بودهاند، سیسرون (فصل سوم)، بوئتیوس و دانته (فصل پنجم)، آل گرکو (فصل ششم)، میشل دو مونتنی (فصل هفتم)، دیوید هیوم (فصل هشتم) کندروسه ( فصل نهم)، آبراهام لینکلن (فصل یازدهم)، گوستاومالر (فصل دوازدهم)، ماکس وبر (فصل سیزدهم)، آنا آخماتووا، پریمو لوی و میکلوش رادنوتی (فصل چهاردهم)، آلبرکامو (فصل پانزدهم)، واسلاو هاول (فصل شانزدهم) و سیسیلی ساندرز (فصل هفدهم).
🔹آموزه ها نیستند که، در نهایت، تسلی مان می بخشند، بل، انسانها، اسوه عملی شان، بی نظری شان، قوت قلب و ثبات قدم شان، بودن شان با ما که بیش از هر وقت دیگری نیازمندشانایم. در زمانه ظلمانی، چیزی که به اندازه ایمان به تاریخ، پیشرفت، نجات یا انقلاب انتزاعی باشد چندان به کار ما نمیآید. این ها آموزه اند. به انسانها است که نیاز داریم: انسان هایی که به اسوه عملی شان به ما نشان میدهد که به رغم همه چیز پیش رفتن و از رفتن باز نایستادن یعنی چه.» به مصاحبت انسان هایی نیاز داریم که «ایام محنتی را که در آن می کوشیدند تا کوره راه هایی به امید بیابند» با ما در میان بگذارند. «به نظر من تسلی ای که اینان می دهند در اسوه عملیشان، در قوت قلب و سلامت عقل شان، و در عزمشان بر اینکه چیزی از خود به جای نهند که ما را تسلی تواند داد نهفته است.» مصاحبت با منش و شخصیت استوار اینان «احساس استمرار بی گسست و عظمت گه گاهی تجربه انسان را به من باز گرداند. به یمن اسوه عملی شان: دریافتم که ما، هنگامی که با الم و فقدان روبرو میشویم، هرگز تنها و بی کس نیستیم. همیشه کسی هست که پیش از ما {در این وضع} بوده است و میتواند تجربه اش را با ما در میان نهد.» در مصاحبت با اینان است که «احساس آرامش و آسایش می کنیم، با فقدان های خود آشتی می یابیم، با شرم تاسف خود کنار می آییم و، به رغم همه چیز، نسبت به زیبایی زندگی هوشیار میشویم.»
💢اندیشه پویا، شماره 78
@mostafamalekian
🎥 «من شیفته ابوالعلا معری هستم» |بخشی از صحبتهای استاد مصطفی ملکیان
@mostafamalekian
🔴 «عشق» تنها کاتالیزوری ست که «وظیفه اخلاقی» را به «نیاز روانی» تبديل می کند.
▫️ استاد مصطفی ملکیان
@mostafamalekian
✅سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان «مرگ و زندگی پس از مرگ» به صورت آنلاین
شرکت در جلسه برای عموم آزاد است.
لینک ورود به جلسه:
https://hartfordinternational.zoom.us/j/92072867029
@mostafamalekian
❇️امید برخاسته از اندیشه های اگزیستانسیالیست ها
✍️مصطفی ملکیان
🔹این معنای امید بیشتر تحت تاثیر اندیشهها و آثار برخی فیلسوفان اگزیستانسیالیست در قرنهای نوزدهم و بیستم پدید آمده و وارد فرهنگ روانشناسی ما آدمیان شده است. در راس ایشان گابریل مارسل، فیلسوف اگزیستانسیالیست فرانسوی قرار میگیرد.
🔹امید در اینجا به این معناست که اولا من هدف یا اهدافی سازگار با یکدیگر در زندگی دارم، ثانیا برای رسیدن به آن هدف یا اهداف، یک سلسله کارهایی لازم است و من میدانم که این کارها را باید انجام داد، ثالثا جهان بیرون با این کارها سر ناسازگاری دارد و بر سر آنها مانعتراشی میکند. یعنی محیط را نامساعد میبینم.
🔹در اینجا اگر دقت کنیم، شما متوقع و منتظر هیچ رویداد بیرونی نیستید. فقط خودمان با خودمان هستیم و میبینیم جهان مساعد ما نیست و معارض ما است و قصد آشتی با ما ندارد. گویی جهان در برابر بر سر راه ما الی ماشاءالله مانع میتراشد. بودا میگفت این نوع امید درست است و باقی انواع امید نادرست است.
🔻این امید به لحاظ نظری چند مقدمه دارد:
1️⃣برای موفقیت رسیدن به هدف، کار تو شرط کافی نیست، اما شرط لازم هست. شرط لازم بودن کار یعنی اگر به آن هدف برسم، یقین بدانید که کار به اندازه کافی کردهام. اما شرط کافی بودن یعنی هیچ لزومی نیست که با آن کارها، قطعا به هدف برسم.
از رنج کسی به گنج وصلش نرسید/ وین طرفه که بیرنج کس آن گنج ندید
🔹ساختار زندگی انسانی چنین است که رنج کشیدن و سعی کردن و کار و کوشش من، شرط لازم برای رسیدن به هدف است، یعنی اگر کار نکردم، حتما به هدفم نمیرسم، اما اگر کار کردم، نباید حتما منتظر رسیدن به هدف باشم. علت این است که برای موفقیت یعنی اینکه کاری به هدف برسد، باید بینهایت چرخ و دنده در جهان هستی دست به دست هم دهند، تا آن کار به هدفش برسد. تلاش انسان یکی از این آن چرخ و دندههاست و بقیه در اختیار او نیست؛ بنابراین برای امید داشتن به چیزی باید آنچه را که از دستمان بر میآید، انجام دهیم.
2️⃣جهان هستی قابل پیشبینی نیست، بنابراین نباید گفت از آنجا که الان اوضاع و احوال نامساعد است، کار نکنم، زیرا هیچگاه نمیتوان از وضع کنونی جهان، وضع آینده آن را پیشبینی کرد. کارل پوپر میگوید در عالم انسانی هیچ چیز قابل پیشبینی نیست. به عبارت دقیقتر ما در زندگی سه نوع عمل انجام میدهیم: نخست اعمال فردی (individual) است، مثل مسواک زدن. فرد میتواند به وجه معقولی پیشبینی کند که با درصد بالایی امشب هم مسواک کند.
🔹عمل فردی قابل پیشبینی به نحو معقول هست، اما نه پیشبینی درحد شیمی و فیزیک و زیستشناسی. دوم عمل جمعی (collective) است، مثل چتر دست گرفتن اکثریت مردم یک شهر در نتیجه بارش باران. در عمل جمعی، هر یک از افراد هنگام عمل فقط به خودش فکر میکند، مثلا هر فرد خودش براساس تصمیم خودش هنگام باران چتر بر میدارد، اما در نتیجه این تصمیم فردی، عملی جمعی رخ میدهد، یعنی اکثریت شهروندان هنگام باران چتر به دست میگیرند.
🔹سوم عمل اجتماعی (social) است، عمل اجتماعی، عملی است که من براساس اغراض خودم انجام میدهم، اما کم و کیفش را داد و ستد با جامعه تعیین میکند، مثل زمانی که فرد برای حضور در یک اجتماع، براساس هنجارها و قواعد آن اجتماع لباس میپوشد یا عطر میزند یا غذا میخورد یا ... در فلسفه علوم اجتماعی گفته میشود که اعمال فردی انسان (کاری به حیوانات و گیاهان و جمادات نداریم) تا حدی قابل پیشبینی است، اما عمل جمعی و اجتماعی او قابل پیشبینی نیست. یعنی قابل پیشبینی نیست که هنگام باران چند درصد مردم چتر دست بگیرند و چه نوع چتری با خود بردارند.
🔹پیشبینی ناپذیر بودن جهان به این معناست که انسان تنها میتواند بگوید که جهان الان مساعد حال او نیست، نمیتواند درباره فردا هم چنین بگوید، زیرا تنها اعمال فردی او تا حدی قابل پیشبینی است، اما اعمال جمعی و اجتماعی انسانها قابل پیشبینی نیستند.
🔹ایوان کلیما، روشنفکر یهودی چک در کتاب «بهار پراگ» که خانم فروغ پوریاوری و آقای خشایار دیهیمی ترجمههای متفاوتی از آن ارایه کردهاند، مینویسد هیچ روشنفکری دو هفته قبل از اینکه رژیم چکسلواکی از هم فرو بپاشد، احتمال نمیداد که رژیم سقوط کند، اما دو هفته بعد رژیم چکی در کار نبود. ما اشتباه میکنیم که میاندیشیم جهان طبق قد و قواره شاکله ذهنی ما رشد میکند.
3️⃣اگر کاری که میخواهیم برای رسیدن به مقصود انجام دهیم، اگر کاملا خودخواهانه (egoistic) باشد، احتمال اینکه دیگران نگذارند به مقصود برسیم، بالاست، اما اگر کارمان دگرخواهانه (Altruistic) باشد، احتمال اینکه دیگران با ما همکاری و مساعدت کنند، بالا میرود؛ بنابراین علیالقاعده، احتمال موفقیت کارهای خودخواهانه پایین و احتمال موفقیت کارهای دگرخواهانه بالاست.
(ادامه)👇👇
@mostafamalekian
❇️امید به امر مطلوب ممکنالوقوع
✍️مصطفی ملکیان
🔹گاهی امید به رویدادی در آینده است که این رویداد اولا مطلوب است و ثانیا این رویداد امکان وقوع دارد یعنی ممکنالوصول است، اگرچه صعبالوصول است و به آسانی قابل تحقق نیست. یعنی چهار ابزار من یعنی علم و تجربه و قدرت تفکر و عمق فهم من میگوید این رویداد محال و ممتنع نیست، اما تحققش دشوار است. ما معمولا در کاربرد امید به این معنا از آن توجه داریم؛ بنابراین امید همیشه معطوف به رویدادی در آینده است.
🔹این رویداد که در آینده رخ میدهد، دو ویژگی شاخص دارد که اگر نداشت، متعلق امید من قرار نمیگرفت: ۱. این رویداد مطلوب است، یعنی برای من رویدادی مثلا خوشایند است یا وقوعش با خواستهها یا نیازهای من مطابقت دارد و در هر حال از وقوع آن تلقی مثبت دارم؛ ۲. این رویداد محال نیست بلکه امکان وقوع در عالم دارد. معمولا امیدهای ما چنین است. البته اگر یقین داشته باشیم که یک رویداد در آینده رخ میدهد، دیگر به آن امید نمیگوییم؛ بنابراین تحقق آن رویداد باید اندکی دشوار باشد. اگر وقوع امری قطعا محقق باشد، نمیگوییم امید دارم که رخ بدهد، بلکه میگوییم میدانم که این رویداد رخ خواهد داد.
🔻سه شرط امیدورزی به امید
🔹آیا امید به این معنا قابل دفاع است و ما به لحاظ اینکه موجودی عقلانی هستیم، حق داریم به اینگونه مصادیق امید بورزیم؟ سه شرط اگر در این امید محقق شود، انسان از آن رو که عقلانی است، میتواند امید داشته باشد، اما اگر تنها یکی از این سه شرط محقق نشود، باید گفت انسان از رو که عقلانی است، نباید این امید را بورزد و باید از این نوع امید اجتناب ورزد.
1️⃣واقعنگری به جای آرزواندیشی: محاسبه برای امکان وقوع رویداد در آینده ولو به دشواری، کاملا ناظر به واقع باشد و آرزواندیشی نباشد و علم و دانش مربوط این امکان را تایید کند. یعنی آخرین دستاوردهای علوم و معارف بشری، ممکن بودن و دشوار بودن وقوع رویداد در آینده را تایید کنند. مثلا اگر بیماری امیدوار به علاج بیماری صعبالعلاجی است، باید آخرین دستاوردهای زیستشناسی و فیزیولوژی و پزشکی و آناتومی و خونشناسی و... درمان این بیماری را تایید کنند؛ بنابراین امید نباید خود را از دستاوردهای دانش و معرفت بشری بگسلد و اگر چنین کند تبدیل به آرزواندیشی میشود.
🔹هر چه دانش و معارف بشری پیشرفت میکنند، امیدهای بشری نیز تغییر میکنند، یعنی برخی امیدها که قبلا به نظر واقعی و راستین به نظر میرسیدند، اکنون واهی و آرزواندیشانه میشوند و برخی امیدهایی که قبلا واهی به نظر میرسیدند، اکنون با توجه به دانش و معارف بشری، واقعی میشوند.منظور از علوم در اینجا، علوم تجربی است. فلسفه در جهت امید در این نکته کمکی نمیتواند بکند، زیرا علوم تجربی اعم از علوم تجربی طبیعی (فیزیک، شیمی، زیستشناسی و...) و علوم تجربی انسانی (روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد، سیاست و...) میتوانند امکان یا عدم امکان تحقق امری در آینده را نشان دهند. علوم فلسفی و منطقی و ریاضی و تاریخی در این جهت خاص سودی ندارند.
2️⃣مطلوب بودن واقعی رویداد در آینده و سازگاری نیاز و خواسته: ایتالیاییها میگویند مراقب آرزوهایتان باشید، چون ممکن است برآورده شود. مطلوبیت یک امر برای من دو معنا دارد: اول سازگاری آن امر با نیازهای من، دوم سازگاری آن امر با خواستههای من.
🔹هر کدام از این دو مشکلی دارد که دیگری ندارد؛ بنابراین اینجا باید با نوعی سنجشگری مواجه شویم. خواستهها و نیازها، هر کدام، نسبت به دیگری از لحاظ مساله امید و امیدورزی امتیازی دارند. حسن خواستهها نسبت به نیازها، این است که هر انسانی با هر درجه از علم و تجربه و قدرت تفکر و عمق فهم، از خواستههای خود با خبر است و هیچ کس بهتر از خود او از خواستههای او با خبر نیست. یعنی ما درباره خواستههای خود نیاز به متخصص (expert) نداریم و هیچ کس مثل خود من و به مراتبی پایینتر از خود من به خواستههای من آگاهی ندارد. من بزرگترین داور درباره خواستههای خودم هستم.
🔹اما در باب نیازها چنین نیست. ما غالبا از نیازهای خود با خبر نیستیم. این متخصصان هستند که نیازهای ما را اعم از نیازهای جسمانی و ذهنی و روانی و ارتباطی تشخیص میدهند. حتی ممکن است فرد به لحاظ مفهومی نیاز خود را بفهمد، اما به لحاظ مصداقی باید به متخصص و صاحبنظر مراجعه کند. مثلا همه میدانیم که جسم سه نیاز کلی دارد: اول سلامت، دوم نیرومندی و سوم زیبایی.
(ادامه)👇👇
@mostafamalekian
🔊 فایل صوتی مراسم رونمایی از کتاب "سمینارهای سولیکون" مارتین هیدگر| ترجمه اکبر جباری| نشر پرسش
🔻 سخنرانان:
۱- استاد مصطفی ملکیان
۲-دکتر مهدیه معین
۳- دکتر رزگار محمدی
۴- دکتر اکبر جباری
🔻 با اجرای: میلاد دخانچی
@mostafamalekian
#ادمین_کانال
با اندوه و تأثر فراوان درگذشت استاد میر شمس الدین ادیب سلطانی را به همه دوستداران ایشان و اهالی فرهنگ و اندیشه تسلیت عرض مینماییم.
@mostafamalekian
✔️انواع وجوه خداوند در اسلام
✍️ مصطفی ملکیان
🔹مویدات نصّی خدای متشخص و انسان وار در اسلام :
مثلا در قرآن اکثر آیات درباره ی خداوند متشخص و انسان وار است :« فلما آسفونا انتقمنا منهم » به اسف آمدن و انتقام گرفتن ؛ این ویژگی بسیار انسان وار است « ان الله یدافع عن الذین آمنوا» و..
آیات در این باره فراوان است . آیاتی که یاری ، دفاع ، خذلان ، رضایت ، سریع الرضا بودن خداوند را مطرح می کنند همه بیان گر متشخص و انسان وار بودن خداوند است.
🔹مویدات نصّی خدای متشخص و ناانسان وار در اسلام :
در عین حال معدود آیاتی هستند که خدای متشخص ناانسان وار را بیان می کنند:«لیس کمثله شیء»با دو سه گام منطقی می توان این را نشان داد:
گام اول : 1 – هیچ چیزی مانند خدا نیست ؛ 2 – انسان هم چیز است ؛ 3 – پس انسان خدا نیست .
گام دوم :از نسبت مماثلت که متقارن است استفاده می کنیم : انسان مانند خدا نیست ؛ خدا هم مانند انسان نیست.
🔹مویدات نصّی خدای نا متشخص در اسلام:
از سوی دیگر آیه ای هم داریم که به نظر می رسد خدا نا متشخص است ، نفس الوجود است:« هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن». چون چیزی که متشخص و از موجودات باشد اگر اول است آخر نمی تواند باشد؛اگر ظاهر است باطن نمی تواند باشد . به عبارت دیگر تقابل ظاهر و باطن ، و اول و آخر در موجودات وجود دارد . اگر با موجودات سر و کار داریم یک موجود در آن واحد نمی تواند هم اول هم آخر هم ... باشد . اما نفس الوجود می تواند این ها را در خود جمع کند.
❇️ معنای زندگی | صفحه 36 و 37
@mostafamalekian
❇️خلاصه ای از جلسه بررسی کتاب تاریخ زنان فیلسوف معاصر
✍️مصطفی ملکیان
🔹جریانی یا جنبشی که از آن به جریان یا جنبش فمینیسم یاد میکنیم، در طول تاریخ خودش در غرب سه مرحله را پشت سر گذاشته است. در مرحله اول فمینیستها میگفتند در زندگی اجتماعی و سیاسی باید حقوق زنان هم ادا شود و مورد اجحاف و تعدی و تجاوز و ظلم قرار نگیرد. عدالت اقتضا میکند که حقوق زنان هم مانند حقوق مردان ادا شود. البته حقوق مردان در طول تاریخ کمابیش ادا میشده است، چراکه تاریخ مردسالار بوده است، ولی الآن ما در پی ادای حقوق زنان هستیم. بحث در این مرحله حقوقی، اجتماعی و سیاسی بود.
🔹در مرحله دوم نیز باز مشکل حقوقی، اجتماعی و سیاسی است. با این تفاوت که حالا صرف حقوق زنان مطرح نیست. بلکه ایدهی رفع تبعیض جنسیتی در میان است. فمینیستهای موج دوم بر آن بودند که جدا از اینکه حق زنان باید ادا شود، زنان حقی برابر با مردان دارند.
🔹تقریباً از اوایل قرن بیستم، مخصوصاً از پایان جنگ جهانی اول و بالأخص از پایان جنگ جهانی دوم، جریان فمینیستی سومی سربلند میکند که دیگر از احقاق حقوق زنان یا تساوی حقوق زن و مرد سخن نمیگوید، بلکه به لزوم گزارش شدن نحوهی نگریستن زنان به جهان تأکید دارد. فمینیستهای موج سوم برآناند که تاکنون مردان به جهان نگریستهاند و در هنر، فلسفه، علم یا در فن همیشه نگرشهای مردان مطرح بوده است و حالا باید نگرشهای زنان نیز گزارش شود. به زبانی، گویا فرایند فراوردههایی که دریافت میکردیم تاکنون در اذهان و نفوس مردان جریان داشته است و حالا میخواهیم بدانیم اگر این فرایندها در اذهان و نفوس زنان جریان پیدا بکند چه فراوردههایی به دست خواهد داد، وفاق و خلاف این گزارشها به چه صورت است و اگر این گزارشها به سمع و نظر بشریت میرسید چه تفاوتهایی ایجاد میکرد. اینجا دیگر مساله اجتماعی یا حقوق یا سیاسی نیست، بلکه بیشتر معرفتشناختی و فلسفی است. تاکنون نگرش مردان جا را برای نگرش زنان تنگ کرده بود و اکنون باید نگرش زنان هم پهلوبهپهلوی نگرش مردان طرح شود. طبعاً وقتی الن وایت «تاریخ زنان فیلسوف معاصر» را مینویسد باید به این نکته بپردازد.
🔹اگر بنا بر این باشد که وقتی زنان به جهان مینگرند نگرش دیگری غیر از نگرش مردان به دست دهند، تفاوتهای زنان و مردان در ناحیهی بدن در ناحیهی ذهن و روان هم به تفاوتهای متناظری میانجامد. چراکه اگر فقط بدن زن و مرد تفاوت نداشته باشد، ایبسا زنان با نگریستن به جهان فراوردههای دیگری به دست دهند. اگر فمینیسم در این مرحلهی سوم بخواهد ادعایی پذیرفتنی داشته باشد، باید این را بپذیریم که زنان و مردان در قوای ذهنی و روانی هم باهم تفاوت دارند. در غیر این صورت، «تاریخ زنان فیلسوف معاصر» همان کارکرد اول و دوم را دارد و بس. چراکه قرار نیست زنان فراوردهی منحصری به خودشان به دست دهند. حال آنکه اگر این تفاوت را پذیرفتیم، برای «تاریخ زنان فیلسوف معاصر» کارکرد سوم و چهارمی نیز در کار است. یکی اینکه زنان دربارهی جهان سؤالاتی میکنند که مردان نمیپرسند (سومی) و دیگری اینکه زنان به سوالات پاسخهایی میدهند که مردان نمیتوانستهاند (چهارمی).
🔹تفاوت کارکرد سوم و چهارم به بحثی در معرفتشناسی برمیگردد. هر شیء متعلق شناختی/هر پدیدهای وجوه متعدد و متفاوتی دارد و ممکن است کسی به وجهی از آن بنگرد و دیگری به وجهی غیر آن. بسته به اینکه به کدام وجه هر پدیدهای بنگرید دیدگاه متفاوتی پیدا میکنید و فراوردههای متفاوتی عرضه میکنید. این به مدرَک مربوط است. اما مدرِک/عالم/شناسنده نیز میتواند نظرگاههای متفاوتی داشته باشد. اگر هر شیء متعلق شناختی جنبههای متفاوتی داشته باشد (n) و ادراککنندگان نیز بتوانند از نظرگاههای متفاوت به آن معلوم بنگرند (m) آنگاه (n*m) فراورده ممکن است. بنابراین، به لحاظ معرفتشناختی اگر دو نفر دربارهی یک پدیدهی مشخص حرفهای مختلفی بزنند، احتمال آن هست که هر کدام به ساحتی از آن شیء نگریسته باشند یا هر کدام از نظرگاهی به یک ساحت آن شیء نظر انداخته باشند. بنابراین، ابعاد و جنبههای متفاوت یک معلوم سوالات را متفاوت میکنند و نظرگاههای علما و عالمان به آن معلوم موجب جوابهای متفاوت میشوند.
(ادامه)👇👇
@mostafamalekian
✔️فهرست فضائل ذهنی
✍️مصطفی ملکیان
🔹چگونه بين معرفت اخلاقی و عمل ما شکاف می افتد؟ چرا معرفت اخلاقی هميشه و لزوماً به عمل اخلاقی تبديل نمی شود؟ چه چيزی اين شکاف را بايد پر کند؟
در اينجاست که افرادی، به خصوص در ٢۵ سال اخير، بحثی با عنوان (فضائل ذهنی) را مطرح کرده اند بدين صورت که همانطور که انسان برای انجام اخلاق عملی، فضائلی بايد داشته باشد، برای اخلاق ذهنی هم فضائلی می خواهد. يکسری فضائل در درون انسان با تعليم و تعلم به تدريج بايد راسخ شود.
🔹فضائل ذهن، فضائلی است مربوط به کسانی که می خواهند در عالم علم به معنی عام خود، عمل کنند.
اين فضائل ذهنی چيستند؟ يکی از متفکران معروف اروپايی سه فهرست از اين فضائل را ارائه کرده است، در اينجا فقط يک فهرست از فضائل ذهنی ارائه می شود که اينها بايد از کودکی در ما تربيت شود.
1️⃣ قاعده زرین
نکته اول، قاعده زرين است. بدين معنی که ما را بايد آنگونه تربيت کنند که باور کنيم بايد با ديگر چنان رفتار کنيم که خوش داريم ديگران با ما رفتار کنند. اين يکی از آموزههای مشترک همه اديان جهان است
2️⃣توجه نکردن به ارزش داوری دیگران
نکته دوم، توجه نکردن به ارزش داوری ديگران است. اگر کسی بخواهد به ارزش داوری ديگران عمل کند هيچوقت نمی تواند اخلاق باور يا اخلاق علم را رعايت کند.
3️⃣ نداشتن خودشیفتگی
نکته سوم، خودشيفتگی است. يعنی آنچه متعلق به من است فقط از آن جهت که متعلق به من است بهتر از آن چيزی است که متعلق به ديگران است، از فرزند گرفته تا مال تا باورهای من.
4️⃣نداشتن پیشداوری
نکته چهارم، پيشداوری است که داوری قبل از تجربه است نسبت به باورهای ديگران که اين بايد از بين برود.
5️⃣ نداشتن تعصب
نکته پنجم، تعصب است. وفاداری به کسی فقط به خاطر آنکه آن شخص، آن شخص است و اصلاً کاری به تغييرات آن فرد نداشته باشيم. تعصب گاهی در ميان ما معنای پيشداوری گرفته ولی به لحاظ روانشناختی تعصب غير از پيشداوری است.
6️⃣نداشتن جزم و جمود
نکته ششم، جزم و جمود است. يعنی اينکه من بگويم (الف ب است) و محال است که (الف ب نباشد). اين عبارت (و محال است که الف ب نباشد) من را نسبت به (الف ب نباشد) دگماتيست کرده و در جمود برده است.
@mostafamalekian
➖به مناسبت 8 مهرماه، سالروز بزرگداشت مولانا
⭕️انانیت و لوازم آن
✍️مصطفی ملکیان
زان که بیخود فانی است و آمن است
تا ابد در ایمنی او ساکن است
نقش او فانی و او شد آینه
غیر نقش روی غیر آنجای نه
( مولانا، دفتر چهارم ابیات 2138 )
🔹اگر تو مثل آینه شوی و از خود فانی شوی ، همۀ نقش ها در تو منقش می شود و با همه احساس یگانگی خواهی کرد. من که با تو احساس یگانگی نمی کنم، تصویری از تو بر بک گراندم دارم که با تصویر تو تداخل و طبعا تزاحم پیدا می کند. فرض کنید من انانیت ملی داشته باشم. اگر کسی به ملیت من توهین کرد ، دوستی من با او از بین خواهد رفت. اگر انانیت دینی داشته باشم. کسی که دین مرا نقد یا عیب جویی یا مخالفت کرد، من با او هم نمی توانم رابطه ای داشته باشم.
🔹اگر انانیت جنسی داشته باشم. دوستی ام با کسی که از مردان بدی بگوید ، مکدر می شود. فرض کنید انانیت شغلی حرفه ای داشته باشم. دوستی من با کسی که از فلسفه مخالفت کرد، مکدر می شود. به تعداد انانیت هایی که من داریم تعدادی انسانها را از دست می دهم. غیرت ورزی به رشتۀ تحصیلی، شغل و حرفه، ملیت، دین و مذهب، مکتب و مسلک، مشرب و مرام ، ایدئولوژی ، ایسم ، رنگ پوست و اقلیمی که در آن بوجود آمدم، اصفهانی بودن خود و ... باعث از دست دادن تعدادی از دوستانم می شود. فرض کنید من هیچ انانیتی ندارم. مثل مولانا در پاسخ به یک یهودی که گفت ، دین من از دین شما برتر است، گفت تو راست می گویی، حق با توست.
🔹مردم به دو دسته تقسیم می شوند: موافقان و مخالفان دین من. اگر من غیرت ورزی دینی داشته باشم، نیمی از مردم با من دوستی نخواهند داشت. حتی اگر پیش یک پزشک مدرن ، دم از پزشکی سنتی زدید ، جوری به شما نگاه می کند که انگار شما می خواهید بنیاد هستی او را بر باد دهید. نمی توانند بپذیرند که حق فوق این است که من در چه رشته ای در حال درس خواندن هستم. و در کجا تخصص پیدا کرده ام. به همین ترتیب پیش یک مارکسیست دم از لیبرال زدن و بر عکس ، گرایش چپ و راست و... دوستی ها را کم می کند. چون انانیت داریم. اگر کسی هیچ گونه انانیتی نداشته باشد، شما چگونه می توانید او را بیازارید؟ و او چگونه می تواند شما را بیازارد.
🔹زمانی بحثی راجع به لذت پیش کشیده بودم که ما تا عاشق چیزی غیر از لذت نباشیم ، هرگز نمی توانیم لذت ببریم. کسانی که فقط عاشق لذتند ابسیلونی، سر سوزنی از هیچ چیزی لذت نمی برند. آدم باید عاشق چیزی غیر از لذت باشد و آن وقت به آن چیز رسید لذت می برد. پارادوکس لذت ، یعنی کسانی که فقط عاشق لذتند از هر لذتی محرومند. کسانی که عاشق چیزهایی غیر از لذتند به لذت دست می یابند.
🔹همان پارادوکس در اینجا است. انانیت تریلیاردها نوع دارد مثل موی بلوند کسی و نگاهش به کله سیاه ها و برعکس. به میزان یک انانیت ، یک خط بین موافقان و مخالفان آدمیان می افتد. گاهی از لحاظ گرایش سیاسی من ، شکافی بین موافقان دینی می افتد و تعدادی از آنها بیرون می روند. فلسفه و موسیقی شرق در مقابل موسیقی غرب و ... کم کم علی می ماند و حوضش. به ازای هر جلوۀ انانیت ما یک بخشی از آنانی که می توانستند بالقوه دوست ما باشند ، نمی گذاریم بالفعل دوست ما باشند. حالا اگر انانیت را کنار گذاشتی می توانی با همه دوستی داشته باشی، زیرا نقشی نداری که بخاطر آن کسان را از خودت برانی. معنایش این نیست که من به چیزی عقیده یا احساس و عاطفۀ خاصی یا خواسته های خاصی ندارم. هر انسانی همۀ اینها را دارد. ما نمی توانیم دست از اینها ، بی دلیل برداریم. اگر حقیقت طلب باشیم ، دلیلی اقامه شود دست بر می داریم ولی بی جهت نه. مسئله این است که باورها ، احساسات و عواطف ، خواسته های خودت را ترازوی تشخیص حق از باطل قرار نده.
🌂درسگفتار روان درمانگری در مثنوی(برگزار کننده: مؤسسه سروش مولانا)،جلسه 11 @sorooshemewlana
🔻
@mostafamalekian
✅ مصطفی ملکیان در گفت و گو با دیدارنیوز: همیشه درد و رنج مردم برایم مهم بوده است.
جهت مشاهده کامل این مصاحبه کلیک کنید(بخش اول)
@mostafamalekian
@didarnews1 | @didarnewsir
🗣 مصطفی ملکیان:
🔹 به ازای هر قانونی که کشف می شود، یک سلسله انضباط های جدیدی بر ما تحمیل می شود، یعنی وقتی من می فهمم که اگر دستم را به فلان میوه مالیدم، سیاه می شود، از این به بعد می فهمم، اگر نخواهم در مجلسی با دست سیاه وارد شوم، دستم را نباید به آن میوه بمالم. به تعبیر دیگر، هر قانونی، یک دیوار جدید پیش پای ما می گذارد. آن وقت، وقتی قوانین با هم متشابه می شوند؛ یعنی در یک طبقه، مثل تار و پود پارچه در هم فرو می روند، سیر کردن از لابه لای این قوانین، یک بند بازی خیلی عجیب و غریبی است.
🔹آدم باید چنان بندبازی در زندگیش بکند که سرش به سنگ هیچ کدام از این قوانین نخورد؛ چون همه ی این قوانین، در مقابل ما ایستاده اند که بگویند اگر بخواهی حواست به ما نباشد ما هستیم.
@Mostafamalekian
❇️روش های تسلیبخشی
✍️مصطفی ملکیان
1️⃣مرور زمان: البته، نمی توان «روش» تسلیبخشی نام داد، چرا که «روش» فقط در خصوص اعمال ارادی قابل اطلاق است و در اینجا عمل ارادی ای از سوی کسی صورت نمیگیرد، اما به هر تقدیر، این کارکرد زمان و حافظه سهمی سهیم در کاسته شدن غم فقدان دارد.
2️⃣حمایت عاطفی: مقصود از «حمایت عاطفی» این است که به شخص مصیبت زده ابراز شود که ما نیز در غم خود شریک ایم. این ابراز غم مشترک هر چه با صداقت بیشتر انجام گیرد، البته، اثر گذار تر است.
3️⃣حمایت عملی: مراد از «حمایت عملی» این است که به شخص مصیبت زده قول داده شود که ترکش نکنند و در مواجهه با فقدان تنهایش نگذارند. حمایت عملی، به واقع، یک نوع مراقبت و تیمار داری همدردانه است که به ویژه در مواردی که می توان از آثار و نتایج طبیعی و منفی فقدان کاست، بسیار موثر و مفید است. این حمایت اگر در خصوص غم فراق معشوق یا غم فقدان عزیزان یا غم از دست رفتن جوانی کارگر نمیافتد، باری در غم غربت یا غم تبعید یا زندانی شدن یا غم بیماری یا غم شکست سیاسی و از اینها نیز بیشتر، در غم فقر یا ورشکستگی مالی و اقتصادی، به درجات متفاوت کارساز و مشکل گشا است.
4️⃣امیدآفرینی: در روش امیدآفرینی به مصیبت دیده امید به رویدادهای مثبت آینده، که کمابیش مصیبت کنونی را جبران و تلافی خواهند کرد، القا میشود. گویی به او باورانده میشود که بی ثباتی جهان اگر مقتضی از دست رفتن امور مطلوب، خوب و خوشایند است -که هست- اقتضای به دست آمدن امور مطلوب، خوب و خوشایند دیگری را نیز دارد.
5️⃣معنابخشی: در روش معنا بخشی، فقدان را در چارچوب یا بافتار بزرگتری قرار می دهند، به نحوی که در آن چارچوب یا بافتار این فقدان معنادار شود، تحمل آن آسان تر گردد، و غم و رنج آن کاستی پذیرد.از باب مثال به یاد میآوریم که در آموزههای دینی و مذهبی برای تسلیبخشی به شخص گرفتار غم فقدان و مصیبت، به او تلقین میکنند که فقدان و مصیبت اش یا (الف) نتیجه و پیامد گناهان گذشته اش بوده است و، بنابراین، هم عادلانه و عین عدل است و هم او را از از عذاب اخروی معاف و مصون می دارد؛ یا (ب) برای صرف امتحان و آزمایش است تا معلوم شود که در هنگام ابتلا به مصیبت تا چه حد صبور و شاکر می ماند؛ و یا (ج) برای این است که غم فقدان او را به سوی خدا متوجه و معطوف سازد و موجب تقرب به خدا شود؛ یا (د) به این جهت است که خدا او را دوست دارد و عادت خدا بر این جاری است که برای دوستان خود بلا می خواهد (البلاء للولاء)؛ یا …
6️⃣یادآوری اینکه «قاعده عالم همین است»: در این روش، پیش فرض این است که فقدان و مصیبت در نظر شخص مبتلا اینهمه هیمنه و احتشام و ابهت و اهمیت یافته است معلول این است که او می پندارد که این فقدان و مصیبت فقط بر او عارض شده است و دیگران به آن مبتلا نمی شوند و نشده اند. از این رو در این روش با تعابیر مختلف، این مضمون واحد را تکرار میکنند که «این فقدان مختص تو نیست. همه به همین وضع دچار میشوند. قاعده زندگی همین است، نه اینکه تو استثنا شده باشی.»سخنانی از قبیل اینکه «مرگ برای همه هست»، «گل بی خار که دید؟»، «نوش بی نیش کجاست؟»، و «چه خانه ای هست که در آن کسی نمرده باشد؟»
7️⃣ یادآوری اینکه «از این بدتر هم هست»: این روش نیز این پیش فرض را دارد که تصور وضعی بدتر از وضع کنونی، و به ویژه، تصدیق به اینکه آن وضع بدتر اتفاق افتاده است، وضع کنونی را، هرچه نامطلوب باشد تحمل پذیر (تر) می کند و از غم و رنج آن میکاهد. سعدی حکایت می کند که «هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان در هم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع {=مسجد جامع} کوفه درآمدم، دلتنگ. یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.»
8️⃣تفکیک خوشایند /ناخوشایند از مصلحت/ مفسده: اگر بتوان به شخص گرفتار فقدان فهماند و قبولاند که اولاً در طی زندگی، بسیار پیش میآید که رویدادی خوشایند آدمی نیست ولی، بالمال، به سود اوست و فراهم آورنده مصلحت او، و نیز بسیار پیش میآید که رویدادی خوشایند اوست ولی، سرانجام، به زیان او تمام میشود و برایش مفسده زاست و، بنابراین، هر رویداد ناخوشایندی، لزوما، مفسده زا نیست و هر رویداد خوشایندی، ضرورتا، مصلحت آمیز نیست و ثانیا،ً فقدان کنونی اگرچه ناخوشایند نیست، ممکن است سودمند از کار درآید، در این صورت، غم فقدان میتواند کاستی گیرد یا حتی زایل شود.
(ادامه) 👇👇
@mostafamalekian