ادامه👇👇
🔹جرمی بنتام، 9 معیار برای اندازه گیری خوشی(لذت) تعیین کرده بود و آن ها را سنجه ای برای زندگی خوش معرفی کرده بود. جان استورات میل، با اینکه دیدگاه کلی بنتام را پذیرفته بود، اما یک نقد اساسی داشت که راه او را ازاستاد خود تا حدودی جدا کرد و آن جمله ی معروف را گفت:
"یک سقراط نا شاد، بهتر از یک خوک شاد است."
🔹اگر سخن بنتام درست باشد، مسلما یک خوک شاد، بر یک سقراط ناشاد ترجیح دارد. چرا که یک خوک شاد، زندگی ای سرشار از لذت دارد، اما یک سقراط نا شاد، زندگی ای خالی از لذت دارد. استورات میل می گوید که یک سقراط اگر نا شاد هم باشد واجد موهبت خاصِّ انسانی است ولی یک خوک، هر چقدر هم که شاد باشد، موهبت خاصِّ انسانی را ندارد، و چون موهبت خاصِّ انسانی به موهبت خاصِّ خوکی رجحان دارد، یک سقراط ناشاد، بهتر از یک خوک شاد است.
بنابراین اگر یک انسانی بتواند مثل سقراط زندگی کند، اما نا شاد باشد و زندگی او کمبود لذت داشته باشد، ترجیح دارد که مثل خوک زندگی کند، اما زندگی او سرتاسر پر از لذت باشد. جان استورات میل می گوید که مسئله ی آدمیان، فقط مسئله ی لذت و الم نیست، بلکه مسئله ی آن ها این است که چقدر انسان اند. البته که اگر بتوان آن انسانیت را با لذت هم همراه کرد که عالی است، اما اگر بین انسانیت و لذت تعارضی ایجاد شد، آدمی باید به دنبال آن انسانیت برود، نه لذت.
این تفسیر، تقدیر و لذت را در کامروایی، بی نقش می داند، بلکه انسانی زیستن را معیاری برای کامروایی می داند.
در این تفسیر، من Happiness را به بِهروزی ترجمه می کنم.
✔️سخنرانی استاد ملکیان در رونمایی از کتاب سیاست شادکامی ،سال ۱۳۹۶
@mostafamalekian
🔻فلسفه به چه موضوعاتى با چه روشى مى پردازد؟
استاد مصطفى ملکيان - سخنرانى در رونمايى کتاب فلسفه انديشه دينى
@mostafamalekian
👇
🔅سخنرانی استاد ملکیان با عنوان ترجمه و تفکر
🍂شرکت برای عموم آزاد
🔹چهارشنبه،۴بهمن ۹۶ ،ساعت۱۵
بزرگراه کردستان ،خیابان دکتر آئینه وند،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی،سالن حکمت
@mostafamalekian
🔅صوت سخنرانی استاد ملکیان در رونمایی از کتاب فضائل ذهن لیندا زگزبسکی
✔️چهارشنبه 27 دی ماه 96،سرای کتاب
@mostafamalekian
🔅زندگی بشری با تنوع خودش بقا پیدا می کند ...
🔹 بیمداراییهای ما نسبت به دگرباشیها و دگراندیشیها و دگرزیستیها هم باید از ما گرفته شود. زندگی بشری با تنوع خودش بقا پیدا میکند. اگر بخواهیم همه سبک زندگی ما را در پیش بگیرند آن وقت نسبت به آنهایی که سبک زندگی ما را در پیش نمیگیرند بی مدارا میشویم. مدارا یعنی پذیرش کامل سبک زندگیها و سبک اندیشههایی که مثل من نیست. نه به این معنا که من دست از سبک خودم بردارم. من سبک زندگی خودم را دارم اما کاملاً راضی هستم به سبک زندگیهای متفاوت از من. ما میخواهیم دیگران را هم به هر ضرب و زور و فریب و خشونتی که هست به سبک زندگی خودمان در بیاوریم.
🔹بی تحملیم و درک نمیکنیم که اگر همین بی مدارایی که به سبک زندگی دیگران داریم با خودمان بکنند چه وضعی پیدا خواهیم کرد. ما الان در کشوری زندگی میکنیم که غالباً مسلمان هستند وقتی من بی مدارا نسبت به زندگی یهودیان و مسیحیان هستم فکرش را نمیکنم که اگر در کشوری که اکثریت مسیحی هستند زندگی میکردم و همین رفتار با من میشد چه بر سر من میآمد. ما مخصوصاً وقتی احساس میکنیم در اکثریت هستیم و پشتمان به جماعتی گرم است دیگر تحمل دگرباشها و دگرزیستها و دگراندیشها را نداریم. و نمیدانیم که اکوسیستم حیات انسانی به تنوعش هست نه به تکثرش. اگر هر 7 میلیارد انسان درست مثل هم میشدیم حیات روی کره زمین از بین میرفت. ما به دلیل این که با هم فرق میکنیم میتوانیم با هم زندگی کنیم. هر کس استعدادی دارد و همه یک استعداد ندارند اگر نه نمیتوانند با هم زندگی کنند. ما کمابیش بی مداراییم. اگر فرهنگ غرب به اینجا رسیده به خاطر این است که کسی مثل ولتر دارند. متفکر و حکیم و نویسنده فرانسوی است.
🔹نویسنده و حکیم دیگر فرانسوی به نام ژان ژاک روسو کتابی نوشت. و کتاب را قبل از چاپ برای ولتر فرستاد. کتابی که در آن مردم را دعوت کرده بود تمدن را رها کنند و به جنگل و طبیعت بازگردند. ولتر بعد از خواندن کتاب نامهای نوشت که من موقع خواندن کتاب تو از لباس پوشیدن خودم خجالت میکشیدم چون تو تشویق به برگشتن به طبیعت همچون نیاکانمان کرده بودی. و بعد میگوید تمام آنچه در این کتاب گفته بودی باهاش مخالفم اما حاضرم جانم را بدهم تا تو این افکارت را با همه در میان بگذاری چون من نپسندیدم شاید بقیه بپذیرند. این است که میتواند یک فرهنگ را غنی کند. این که با وجود این که با افکارت مخالفم اما نمیگویم خفه شو بلکه حاضرم جانم را بدهم که تو افکارت را با دیگران در میان بگذاری شاید بقیه بپسندند و شاید زندگی بقیه دگرگون شود. ما این را باید یاد بگیریم. مدارا کردن به این معنی نیست که دست از زندگی خودت برداری بلکه به این معنا است که به دیگران هم اجازه دهی زندگی خودشان را بکنند. آن وقت جهان زیباتر میشد.
✔️سخنرانی تناقض نماهای معنوی،انجمن خیریه غدیر
@mostafamalekian
⭕️سخنرانی استاد ملکیان با عنوان «ترجمه و تفکر»
چهارشنبه 4 بهمن ماه 96،ساعت 15 الی 17
مکان :بزگراه کردستان،خیابان دکتر آئینه وند،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ، سالن حکمت
@mostafamalekian
🔅صوت سخنرانی استاد ملکیان در رونمایی از کتاب فلسفه اندیشه دینی
▪️سرای کتاب ، 20 دی ماه 96
@mostafamalekian
🍃🍃دو دسته آثار و نتایج اخلاقی زیستن
🔹الف) آثار و نتايج روانشناختياي كه در اثر اخلاقي زيستن حاصل ميشوند؛
🔹 ب) آثار و نتايج روانشناختياي كه در اثر اخلاقي زيستن و اعتقاد به اينكه بايد اخلاقي زيست حاصل ميشوند. مثلاً وقتي ميگوييم: «راست گفتن آرامش ميآورد» آيا خاصيت راست گفتن به خودي خود است كه آرامش ميآورد يا خاصيت اينكه ميدانستيم بايد راست گفت و راست گفتيم؟ مثالي از غير حوزة اخلاق بزنم. تصور كنيد كه به نزد پزشكي رفتهايد و پزشك براي بيماري شما دارو ميدهد و شما از آن استفاده ميكنيد و بهبود مييابيد. سؤال اين است كه اين بهبودي براي اين حاصل شد كه شما اعتقاد داشتيد كه اگر اين دارو را استفاده كنيد بهبود مييابيد يا اينكه شما چه اعتقاد به اثر اين دارو ميداشتيد و چه نميداشتيد به هر حال اين دارو اثر خود را ميكرد؟ ظاهراً دومي درست است، چون اگر اين دارو را بهزور هم به شما ميدادند به هر حال اثر خود را داشت، براي اينكه بهبود بخشيدن خاصيت خود دارو است نه اعتقاد شما به مثمر ثمر بودن دارو.
🔹حالا اگر كسي اصلاً از پديدهاي به نام اخلاق بيخبر بود يا باخبر بود و معتقد بود كه نبايد به آن عمل كرد و با اين همه راست گفت، آيا اين راستگويي براي او آرامش ميآورد و يا فقط براي كساني آرامشبخش است كه معتقدن بايد راست گفت و راست ميگويند؟ همين مطلب دربارة مناسك و شعائر هم هست، مثلاً كسي ميگويد من نماز ميخوانم براي اينكه اگر نخوانم در درونم احساس تاريكي ميكنم؛ آيا اين اثر خود نماز است يا اثر نماز خواندن به همراه اين اعتقاد كه اگر نماز نخوانم احساس تاريكي ميكنم؟ ظاهراً در اينجا دومي درست است به اين دليل كه مسلمانها هيچ كدام عشاي رباني بجا نميآورند و احساس تاريكي هم نميكنند ولي فرد مسيحي تصور ميكند اگر عشاي رباني را بجا نياورد احساس تاريكي ميكند و همين طور فرد مسيحي اين احساس را دربارة نماز نخواندن ندارد.
🔹پاسخ اين سؤال به اين مطلب بازميگردد كه آيا ما ديدگاه واقعگرايانه نسبت به احكام اخلاقي داريم، كه معتقد باشيم احكام اخلاقي در واقعيتها ريشه دارند، يا ديدگاه قراردادگرايانه، كه معتقد باشيم احكام اخلاقي در قراردادها ريشه دارند. آرامشزايي و آرامشزدايي امور قراردادي خاصيت خود اين امور نيست، بلكه خاصيت عقيدهاي است كه انسان به آنها دارد. بنابراين، اگر اخلاق امري قراردادي باشد، چنانكه راي برخي از فيلسوفان است، ديگر راست گفتن به خودي خود آرامشزا نيست، بلكه راست گفتن در عين عقيده به اينكه بايد راست گفت آرامشزاست. اما اگر قراردادگرا نباشيم و معتقد باشيم كه احكام اخلاقي در واقعيتهاي انساني ريشه دارند در واقع اعتقاد داريم كه راست گفتن به خودي خود آرامشزاست. به عبارت ديگر اين طور نيست كه اگر از امروز قرارداد شد كه همه دروغ بگويند و همه هم دروغ گفتند هيچ مشكلي پيش نيايد و اگر اين طور باشد، كه به نظر ميآيد اين طور است و شهود ما هم همين را ميپذيرد، معلوم ميشود كه احكام اخلاقي قراردادي نيستند. من خودم رئاليستم و معتقدم كه اخلاق در واقعيتهاي انساني ريشه دارد و قراردادي نيست.
🍎مصطفی ملکیان،روانشناسی اخلاق،جلسه 37،موسسه پرسش
@porseshiha
🔻
@mostafamalekian
(ادامه)👇👇👇
🔹مشكل دوم اين اين است كه هميشه انسان با يك فرد ديگر مواجه نيست و گاه n نفر در محضر انساناند كه ممكن است رعايت ادب حضور هر يك با ديگري منافات داشته باشد.
🔹بنابراين، اين راهحل در اينجا كارايي ندارد و كارايي آن فقط در مواردي است كه انسان با يك نفر مواجه باشد و يا اگر با بيش از يك نفر مواجه است همة آنها جهاننگري مشتركي داشته باشند و نيز وقتي كه خوشايندها محل اعتنا نباشند و رعايت ادب را رعايت خوشايندها ندانيم.
🔹با توجه به نكات فوق جمع رعايت ادب و سادگي را به صورت ديگري ميتوان ترسيم كرد و آن اينكه به لحاظ منطقي حضورهاي ديگراي براي انسان دو صورت دارد: حضورهاي خواسته و حضورهاي ناخواسته. ملاقات انسان با ديگري يا براي يك هدفي خاص است و آگاهانه و خواسته صورت ميگيرد و يا كاملاً تصادفي است. در مورد دوم تنها چيزي كه اخلاق در مقام ادب اقتضا دارد اين است كه درد و رنج غيرلازم به ديگري وارد نكند و اگر لب اخلاق اين است كه به ديگري درد و رنج غيرلازم وارد نكنيم، پس اخلاق يعني رعايت ادب؛ و اين با صرافت طبع و سادگي سازگار است. در مواردي كه برخورد آگاهانه است اقتضاي رعايت ادب اين است كه انسان، علاوه بر وارد نكردن درد و رنج غيرلازم به ديگران، درد و رنجي را هم از آنان بردارد. در اينجا هم ميتوان در عين رعايت ادب كاملاً طبيعي زيست. فقط در يك جا اين جمع ممكن نيست و آن هم جايي است كه انسان نيازي دارد كه براي رفع آن به ديگري رجوع كرده است و خود ديگري هم نيازي دارد كه وقت و نيروي او براي برآوردن هر دو كفايت نميكند؛ در اينجا ادب اقتضا دارد كه انسان نياز ديگري را برطرف كند و سادگي اقتضا دارد كه نياز خودش را برآورد. البته اين موارد خيلي كمتر از موارد نقض راهحل پيشين است.
🔹در اينجا دو نكته هست: يكي اينكه در اين راهحل دوم ــ كه به نظرم بهتر از راهحل اول است ــ سادگي اقتضا دارد كه انسان به ارزشداوري ديگري نسبت به خود بياعتنا باشد. به عبارت ديگر، انسان آنچه را دارد به ديگري ميدهد و در مورد آنچه ندارد به ارزشداوري ديگري بيتوجه است و حتي ممكن است ديگري اصلاً متوجه اين نباشد. به عبارتي، انسان در اينجا در اعتناي به ديگري كنشگر است و در طبيعي بودن بايد بياعتنا به واكنش ديگري باشد تا بتواند جمع ميان ادب و سادگي كند.
🔹نكتة دوم اين است كه قوت اين راهحل در اين است كه انسان در آن مصلحتبين است، نه خوشايندبين، يعني، به تعبير روانشناسان، انسان به نياز طرف مقابل توجه دارد نه به خواستهاش؛ هرچه انسان از توجه به خواسته بيشتر به طرف توجه به نياز برود جمع بين ادب و سادگي ممكن و ممكنتر ميشود.
🔹تمام اين حرفها براي وقتي بود كه هم ادب و هم سادگي را فضيلت بدانيم و بخواهيم آن دو را باهم جمع كنيم، اما كساني گفتهاند كه لزومي به جمع كردن اين دو نيست،اما كسان بيشتري گفتهاند كه ادب فضيلت است اما سادگي فضيلت نيست. بزرگترين اشكال به فضيلت بودن سادگي اين است كه بر مبناي آن بايد همة واقعيتها از جمله واقعيت خود را پذيرفت، در حالي كه كسي كه نكوهشگرانه با خود مواجه نميشود نميتواند ارتقاي اخلاقي پيدا كند و، به تعبير آن نويسنده، تا انسان از خود به تهوع نيفتد تحول نمييابد و بنابراين گويا طبيعي بودن مساوي است با اخلاقي نزيستن. اما پاسخ اين است كه اصلاً اين طور نيست كه لازم باشد انسان براي اخلاقي بودن از خودش بدش بيايد و بنابراين طبيعي بودن با اخلاقي زيستن ناسازگار نيست.
🔹انسان براي اينكه در وجود خودش بناي اخلاقي خوبي بسازد بايد هم به نقاط ضعف خود توجه يابد و هم به نقاط قوتش، چه نقاط ضعف و قوت اخلاقي، چه روانشناختي و چه ذهني. به تعبير يونانيها، انسان نبايد به نيمة تاريك وجودش بياعتنا باشد و اقتضاي واقعگرايي توجه هم به نيمة روشن و هم به نيمة تاريك وجود خود است.
🔹اما ساده بودن چند هنر ديگر هم دارد و به نظر من نهفقط نميشود آن را فضيلت ندانست، بلكه زيباترين فضيلت است. هنرهاي ديگر سادگي عبارتاند از اينكه اولاً سادگي انسان را اخلاقيتر ميسازد؛ به ميزاني كه انسان پيچيده است غيراخلاقي عمل ميكند. ثانياً انسان ساده آرامش روان دارد و به ميزاني كه انسان پيچيده است اضطراب دارد. ثالثاً استقلال هيچ انساني به اندازة انسان ساده نيست و بنابراين هرچه در عالم عوض شود او سر جاي خود باقي ميماند، اما انسان تا وقتي پيچيده است در قيدوبند ديگران است. رابعاً تمام نيروهاي انسان ساده در رسيدن به هدفش همسو ميشوند و انسانهاي ساده تقريباً بهحتم به هدفهاي خود ميرسند. وقتي انسان، به تعبير بودا، مثل كرگدن تنها زندگي كند تمام استعدادهاي خود را صرف آرمانهاي خود ميكند نه آرمانهاي ديگري.
🍎مصطفی ملکیان،روانشناسی اخلاق،جلسات 56 و 57 با تلخیص
مؤسسه پرسش ، @porseshiha
@mostafamalekian
🔅رونمایی از کتاب فضائل ذهن
🎈چهارشنبه،۲۷ دی ماه ،ساعت ۱۴ تا ۱۶
خیابان انقلاب،بین فلسطین و برادران مظفرجنوبی،پلاک۱۰۸۰،طبقه ۲-، سرای کتاب
@mostafamalekian
🍃🍃آثار و نتایج فضیلت سادگی
🔻ارسطو، كه به اعتباري بنياني براي مكتب فضيلتگرايي پديد آورد، سادگي را فضيلت نميدانست، اما پس از او رواقيان تأكيد بسيار بر آن داشتند، كه به نظر من دشوارترين فضيلت در مقام توصيف كردن است و به اعتباري شايد دشوارترين فضيلت در مقام تحقق بخشيدن باشد. اين فضيلت نيز، بدون پيچيدگيهايي كه در تعريفش آوردهاند، به معني طبيعي بودن به تمام معنا و دوري كردن از هر تكلف و تصنع و ظاهرسازي است. قبلاً دربارة صداقت صحبت كرده بودم و گفته بودم صداقت يعني اينكه پنج ساحت باورها، احساسات و عواطف و هيجانات، خواستهها، گفتار و كردار انسان كاملاً بر همديگر انطباق داشته باشند، اما سادگي از اين هم بالاتر ميرود؛ صداقت از انسان ميخواهد كه انواع بيصداقتيهاي حاصل از عدم انطباق ميان هر كدام از ساحتهاي پنجگانهاش را از خود دور كند، اما سادگي از انسان ميخواهد كه به صرافت طبعش عمل كند و طبيعي طبيعي باشد.
1️⃣ انسان ساده خود را نه ميستايد و نه مينكوهد، چون كسي كه ستايشگر يا نكوهشگر خود است از واقعيت خود فاصله گرفته است (البته اينجا فقط ستايش و نكوهش در حضور جمع منظور نيست بلكه ستايش و نكوهش نزد خود هم مدنظر است). رواقيان ميگفتند: «خودت را بپذير» و بنابراين ملامتي هم نبودند كه در حضور ديگران خود را نكوهش كنند، چون ملامتيگري هم در واقع نوعي خودستايي است، چراكه از واقعيت خود دور ميشود.
2️⃣انسان طبيعي هم بود دارد و هم نمود، اما نماياندن ندارد.هيچ موجودي نيست كه بود داشته باشد اما نمود نداشته باشد و برعكس؛ بنابراين، اگر كسي مدعي شد كه نمودي هست كه بود ندارد در واقع خود نمود را بود دانسته است. انسان ساده و طبيعي هم، مثل هر موجود ديگري، هم بود دارد و هم نمود، اما نماياندن ندارد. نمود از مقولة فعل نيست، اما نمايشگري مقولهاي اختياري است، يعني مثلاً انسان كاري را براي اين ميكند كه ديگران ببينند، در اينجا ديگر از سادگي درآمده و پيچيده شده است، يعني روي صحنه و پشت صحنه دارد.
3️⃣ انسان حسابگري را كنار ميگذارد. حسابگري با سادگي نميسازد و مثلاً اگر در پاسخ به سوال كسي انسان مسائل بسيار را در ذهنش بررسي كند و چرتكه اندازد و حتي نهايتاً هم به اين برسد كه خوب است راستش، يعني عقيدة شخصياش، را بگويد، در اين حالت او صادق بوده است اما ساده نبوده است. سادگي يعني به صرافت طبع عمل كردن در برابر متأملانه عمل كردن.
4️⃣انسان هيچ ادعايي دربارة خود نميكند، چون اگر قرار باشد كه به مُرّ واقعيت عمل كند واقعيت اين است كه خود را نميشناسد. مثلاً كسي كه تا حالا رشوه نگرفته است اگر بگويد: «من تا حالا رشوه نگرفتهام» سخن درستي گفته است، اما اگر بگويد: «من كسي نيستم كه رشوه بگيرد» ادعا كرده است، چون لازمة اين سخن اين است كه واقعيت كل زندگياش را تا آينده در نظر گرفته باشد، كه ممكن نيست.حضرت عيسي ميگفت: «ادعا نكنيد، كه پدر من شما را به ادعاها ميآزمايد». همواره زندگي چيزي خلاف شناخت انسان از خودش به او نشان ميدهد.
5️⃣انسان نوعي سبكباري پيدا ميكند و براي خودش قيدوبند نميگذارد. چرا بايد با خود قرار گذاشت كه مثلاً هيچ وقت بينالطلوعين خواب نباشيم؟اين هم نوعي فاصله گرفتن از واقعيت است. انسان بايد همواره به خودش به صورت فرايند بنگرد و سعي كند فرايند بودنش را حفظ كند.
6️⃣اينكه انسان در زندگي تا جاي ممكن بدون سرّ خواهد بود. هرچه انسان سرّ بيشتري درست كند پيچيدهتر ميشود، مخصوصاً اينكه سرّ سرّي است و انسان براي اينكه بخواهد چيزي را سرّي نگه دارد مجبور ميشود چند چيز ديگر را هم سرّي نگه دارد و همين طور اين كار ادامه مييابد و ديگر نميفهمد چه چيز او سرّ است و چه چيزش عيان!
7️⃣انسان طبيعي به بود ديگران توجه نميكند؛ هر كه خواهد گو بيا و هر كه خواهد گو برو؛ هر كس او را بدين وضعي كه هست پسنديد كه هيچ و هر كس نپسنديد به سلامت! چرا انسان بايد به دليل حضور ديگران خودش را دچار قبض و بسط كند. بنابراين، انسان بايد به زبان حال بگويد كه دل من پذيراي هر كسي است كه گفتار و رفتار (جنبههاي بيروني) من را ميپسندد. در اين زندگي معصومانه و عريان، با تمام خوبيها و بديهايي كه دارد، به ديگران توجهي نميشود و بنابراين، از نظر رواقيان، ممكن است كسي اول جنايتكار عالم باشد ولي معصوم باشد، يعني چنان نمايد كه هست. متأسفانه اين سادگي در فرهنگ ما به سادهلوحي تعبير ميشود و اساساً فرزندان خود را چنان بار ميآوريم كه اين سادگي را نداشته باشند و مثلاً از آنها ميخواهيم كه در حضور ميهمان رفتار ديگري داشته باشند.
🍎مصطفی ملکیان،روانشناسی اخلاق،جلسه 56
موسسه پرسش @porseshiha
@mostafamalekian
⭕️شرح دیدگاه جان سرل پیرامون«افعال گفتاری»
🔅بخشی از جلسه هفتم درسگفتار تحلیل فلسفی
@mostafamalekian
🔅معرفی و بررسی کتاب«فلسفه اندیشه دینی»
✔️ با سخنرانی مصطفی ملکیان
چهارشنبه۲۰دی ۹۶
ساعت ۱۷ الی ۱۹
🎈خیابان انقلاب اسلامی،بین فلسطین وبرادران ظفر جنوبی،پلاک۱۰۸۰،طبقه منهای۲،سرای کتاب
@mostafamalekian
⭕️ چهارده نقد استاد مصطفی ملکیان به وضعیت امروز دانشگاهها
از دانشگاه انتظار میرود که برای سه گروه کارکرد داشته باشد؛ «جامعه»، «مدیران و مسئولان» و «استادان و دانشجویان». اگر دانشگاه نتواند در این سه جایگاه وضعیت را بهبود ببخشد، از کارکرد خود فاصله گرفته است. معتقدم، 14 عامل در ایران دانشگاه را از کارکرد خود دور کرده است:
1️⃣ دانشگاههای ما با فرض پرورش متخصصانی که بتوانند متکفل شغل و حرفه شوند، پدید آمدهاند. این در حالی است که دانشگاه فقط برای پرورش متصدیان مشاغل به وجود نیامده و مهمتر از آن برای «رشد فرهنگ» ایجاد شدهاند. اما ما متأسفانه هیچگونه تعلیم فرهیختگی در دانشگاههایمان نداریم.
2️⃣ بسنده کردن به آموزش حرفه و شغل در دانشگاهها، مشکل دیگر ما است. این در حالی است که در کنار تخصص باید «اخلاق» و «هنر زندگی» را نیز به دانشجویان آموزش داد و نمیتوان صرفاً بر تخصص بسنده کرد.
3️⃣ پیوند نداشتن آنچه در دانشگاهها تعلیم داده میشود با نیازهای واقعی جامعه مشکل دیگر دانشگاه است. این بدین معنا نیست که ما از نهادها و وزارتخانهها بپرسیم که چه تعداد و با چه کیفیتی نیرو میخواهند و متناسب با درخواست آنان، دانشجو تربیت کنیم، بلکه باید پرسید که خود جامعه به چه انسانهایی نیاز دارد؟ شما نمیتوانید بگویید روشنفکران و مصلحان مورد نیاز کدام وزارتخانه هستند ولی جامعه به یک روشنفکر و مصلح اجتماعی نیاز دارد.
4️⃣ تربیت متدین و متعهد به جای کاردان از دیگر مسائل دانشگاههای ما است. به جای اینکه کارشناسان را استخدام کنیم، وفاداران را استخدام میکنیم. این در حالی است که جامعه برای اینکه به خوبی اداره شود، کاردان میخواهد نه وفادار.
5️⃣ پیش نرفتن کار دانشگاه با نظریه «آشکارگی حقیقت» مشکل دیگری در دانشگاهها است. دانشگاه از لحاظ معرفتشناختی به ناآشکارگی حقیقت باور دارد که طی آن حقیقت باید در یک روند دشوار و طولانی، ذره ذره بهدست آید. از این نظر، هیچگاه نظامهای ایدئولوژیک نمیتوانند دانشگاههای خوبی داشته باشند چون معتقدند حقیقت از آن آنها است.
6️⃣ مشکل بعدی داشتن توتم و تابو است؛ یعنی، اموری که آنقدر مقدساند که نمیتوان به آن نزدیک شد و اموری که آنقدر محرماند که نمیتوان به آن نزدیک شد. داشتن توتم و تابو، دانشگاه را مضمحل میکند. دانشگاه وقتی دانشگاه است که هیچ توتم و تابویی نداشته باشد. یکی از دلایل رشد غرب، تجربهگرایی است اما تجربهگرایی نه به آن معنایی که در برابر عقلگرایی قرارش میدهند، تجربهگرایی به این معنا که قبل از مواجهه با یک پدیده، هیچ حرف مثبتی یا منفیای درباره آن نزنیم تا ببینیم مواجههمان با آن امر، ما را به چه نتیجهای میرساند.
7️⃣ مشکل دیگر، توتم و تابو در خود دپارتمان دانشگاه است که برخی استادان از موضوعات و پروژههای جدید استقبال نمیکنند. دپارتمانهای ما بیشتر به «موزههای علم» شبیهاند تا «آزمایشگاههای علم». چون خود استادان هم توتم و تابو دارند و اجازه نمیدهند برخی موضوعات جدید به دانشگاه وارد شود؛ چون از حوزه تخصص و علاقهشان خارج است.
👇👇ادامه
@mostafamalekian
🔅 افتتاحیه میز مطالعات اجتماعی علم، فناوری و نوآوری در مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور
〽️موضوع: 14 نقد استاد مصطفی ملکیان به وضعیت امروز دانشگاهها
🕰12 دی 96
@mostafamalekian
🔅زندگی کامروایانه چه زندگی است ؟تفسیرهای مختلف از زندگی کامروایانه چیست؟
🔹زندگی کامروایانه یا زندگی آرمانی یا زندگی کمال مطلوب، زندگی ای است که هر کسی واقعا در سِرِّ سویدای دل خویش، آرزوی آن را می کند و کسی که زندگی اش کامروایانه است را، انسان کامروا می نامیم. لذا انسانی که آرزوهای خود را محقق کرده است و خواسته های درونی خویش را برآورده کرده است را انسان کامروا می نامیم، یعنی انسانی که کام او برآورده شده است. در زبان انگلیسی برای مورد خطاب قرار دادن این انسان کامروا، از ریشه های Happy استفاده می شود. می گویند که او Happily زندگی می کند و زندگی او Happiness دارد.
🔹کسانی که متونی را در مورد کامروایی و انسان کامروا می نویسند، سه تصور مختلف از این مفهوم می توانند داشته باشند. لذا برخی مواقع دو نویسنده در مورد happiness می نویسند و تصور خواننده این است که هر دو نویسنده، در مورد یک چیز صحبت می کنند، در صورتی که چنین نیست.
🔹برای مثال فرض کنید که در زبان فارسی سه نفر در سه حوزه ی جانورشناسی و رژیم غذایی و شیرآلات مورد استفاده در منزل مطلب بنویسند و یک خواننده مطالب هر سه نفر را بخواند و چنین بیاندیشد که هر سه نفر، در مورد یک چیز صحبت می کنند. البته خواننده باید خیلی مبتدی باشد که این سه را بخواهد با هم اشتباه کند!
نویسنده هایی که در زبان اروپایی و خصوصا در زبان انگلیسی می نویسند، در لفظ می گویند که زندگی ideal یا زندگی کمال مطلوب، یک زندگی Happy است، اما سه معنای مختلف از Happy نزد آن ها وجود دارد که باید تشخیص دهیم که نویسنده از کدام معنای آن صحبت می کند تا بتوان در ادامه به نقد و بررسی اختلاف نظرها نیز پرداخت.
✅سه تفسیر از زندگی کامروایانه
1⃣تفسیر تقدیرگرایانه
تفسیر تقدیرگرایانه می گوید که زندگی کامروایانه داشتن، به بخت و اقبال آدمی بستگی دارد. اگر انسانی کامرواست، به این خاطر است که خوش اقبال بوده است. متفکران فراوانی در یونان و خصوصاً روم باستان بوده اند که گفته اند بحث بر سر کامروا بودن یا نبودن، در واقع بحث بر سر خوش اقبالی و بداقبالی است. این متفکرین به انسان می گویند که ای انسان، خوش اقبالی و بداقبالی تو، به خود تو بستگی ندارد، بلکه وابسته به این است که هستی چه اوضاع و احوالی را برای تو پدید بیاورد. تقدیرگرایان می گویند که هستی برای هر انسانی یک بقچه-بسته ای در نظر گرفته است که برای برخی بسیار خوش آیند و مطلوب، و برای برخی دیگر بسیار متعفن و ناخوش آیند است. با تفسیر تقدیرگرایانه، کامروایی یا Happiness را باید به خوش بختی ترجمه کرد، چرا که تنها بخت و اقبال فرد است که کامروایی یا عدم کامروایی او را تعیین می کند.
بنابراین، در تفسیر تقدیرگرایانه، بهترین ترجمه برای کامروایی، خوشبختی است و بهترین تفسیر برای ناکامروایی، بدبختی است. این نظریه در میان یونیان و رومیان باستان، طرفداران بسیاری داشته است. در بین متفکرین عصر حاضر، رابرت سولومون (Robert C .Solomon ) که یک فیلسوف اگزیستانسیالیست بود از طرفداران تقدیرگرایی است. در آثار او، همه چیز را چندان نمی توان به خود شخص نسبت داد و چنین تلقی ای داشت که سرنوشت هر کسی در دستان خود اوست. او معتقد بود که اوضاع و احوال عالَم، زندگی افراد را برای آن ها پدید می آورد.
متفکر دیگری که از جمله ی تقدیرگرایان است، برنارد ویلیامز (Bernard Williams) است که او نیز بر نقش پر رنگ اقبال در کامروایی انسان ها تاکید داشت.
2⃣تفسیر لذت جویانه
این تفسیر می گوید که میزان لذتی که عاید هر فرد می شود، عامل تعیین کننده ی کامروایی است و ناکامروایی نیز از میزان الم و رنجی است که نصیب انسان می شود. کامروا کسی است که بیشترین لذت ممکن را در زندگی برده باشد و ناکامروا کسی است که بیشترین الم ممکن را در زندگی برده باشد.
چرا این نظریه لذت جویانه است؟ بدین خاطر که قائلان به این نظریه معتقد اند که زندگی انسان، دائر مدار لذت و الم است و کامروایی و ناکامروایی را متوقف بر حجم و کمیت لذت و الم می دانند. مطابق این نظریه، بهترین ترجمه برای Happiness ،خوشی است.
در این تفسیر، شخص کامروا کسی است که در زندگی خود خوش است.
3⃣تفسیر انسان گرایانه
این تفسیر می گوید که انسان کامروا، کسی است که زندگی ای درخور یک انسان داشته باشد. بنا به این تفسیر، اگر به گونه ای زندگی کنیم که سزاوار انسان است، کامروا خواهیم شد. برای کامروایی، آن چیزی را که تنها انسان مستحق آن است را باید وارد زندگی خود کنیم. به عبارت دیگر، اگر موهبت یا مواهبی هست که مختص انسان است، باید آن(ها)را وارد زندگی خود کنیم تا کامروا شویم.
ادامه👇👇
@mostafamalekian
🔅متن سخنرانی استاد ملکیان در رونمایی از کتاب فضائل ذهن لیندا زگزبسکی
✔️چهارشنبه 27 دی ماه 96،سرای کتاب،گزارش کننده : محسن آزموده،سایت ایبنا
@ibnaketab
🔅صوت و متن سخنرانی استاد ملکیان در رونمایی از کتاب فضائل ذهن لیندا زگزبسکی
✔️چهارشنبه 27 دی ماه 96،سرای کتاب
@mostafamalekian
🔅رونمایی از کتاب فضائل ذهن
🎈چهارشنبه،۲۷ دی ماه ،ساعت ۱۴ تا ۱۶
خیابان انقلاب،بین فلسطین و برادران مظفرجنوبی،پلاک۱۰۸۰،طبقه ۲-، سرای کتاب
@mostafamalekian
🔅متن سخنرانی استاد ملکیان در رونمایی از کتاب فلسفه اندیشه دینی
▪️سرای کتاب ، 20 دی ماه 96
@mostafamalekian
🔅صوت و متن سخنرانی استاد ملکیان در رونمایی از کتاب فلسفه اندیشه دینی
▪️سرای کتاب ، 20 دی ماه 96
@mostafamalekian
⭕️ نسبتهای معنویت و دین و بیان اندیشمندان هر کدام
🔹معنویان جهان به طور کلی به چهار دسته تقسیم می شوند:
1️⃣ کسانی که معنویت را در قالب دین می دانند:
مثلا توماس مرتون عارف کاتولیک امریکایی
2️⃣ کسانی که معتقدند معنویت الزام می کند که انسان هیچ دین تاریخی و نهادینه نداشته باشد:
مثلا رابرت سالامون نویسنده کتاب:
Spirituality for the Skeptic: The Thoughtful Love of life/ Oxford/ 2002
3️⃣ کسانی که معتقدند دین نسبت به معنویت بی تفاوت است، یعنی معنویت نسبت به دین لابشرط است، انسان می تواند دیندار باشد و می تواند نباشد:
مثلا آلن واتس که البته خودش ذن بودیسم بود. ایشان چند کتاب دارند به نام های حکمت بی قراری، طبیعت،زن و مرد و نیز رجوع کنید به: روان کاوی غرب و معنویت شرق
4️⃣ کسانی که معتقدند معنویت نسبت به دین لا اقتضاء است، اما در عین حال با دینداری آسان ترمی توان معنوی بود؛ یعنی دین سوخت موتور معنویت است.
مثلا اکهارت تولی که ترجمه هایی که از ایشان شده خوب است.
🔆 گفتگوی شفاهی ، ۱۰ آذر ۹۴
@mostafamalekian
🌷🌷فضيلت ادب و فضيلت سادگي
🔹اين دو فضيلت در عين اينكه اهميت دارند گويا باهم تعارض دارند و گويا انسان بايد يكي را به سود ديگري كنار زند و يا لااقل تعادلي ميان آنها برقرار سازد.ادب يا تأدب البته به معناي امروزي آن نيست، چون بسياري از آنچه امروز از آن به ادب تعبير ميشود در واقع آداب و رسوم يا عرف و عادات است، كه هيچ وقت نميتواند جزء اخلاق به حساب آيد.
🔹ادب يعني اعتنا به حضور ديگري، مثل وقتي شما وارد اتاقي ميشود و فرد حاضر در اتاق كه شما با او كار داريد مشغول صحبت با تلفن است و در عين حال كه مكالمة خود را قطع نميكند با ايما و اشاره به حضور شما اعتنا ميكند. اين اعتنا به حضور ديگري مطلب خيلي مهمي است، چون انسان همواره نميتواند در خدمت ديگران باشد، اما ميتواند به حضورشان اعتنا كند؛ هيچ كس توقع ندارد كه هر وقت خواست ديگران در خدمتش باشند، اما انتظار دارد كه به حضورش اعتنا شود. پدر و مادرها معمولاً به حضور فرزندانشان تا دوسالگي اعتنا نميكنند، آن طور كه به پسر دوازدهساله يا دختر چهاردهساله اعتنا ميكنند و خودشان را جمع ميكنند، يعني هر سخني را نميگويند و هر فعلي را انجام نميدهند. شأن انساني هر كس اقتضا ميكند كه در گفتار و رفتار و حتي در امور لطيفتر از گفتار و رفتار به او اعتنا شود، يعني بودش با نبودش براي ديگران متفاوت باشد.بگذريم از اينكه اخلاقيان بزرگ و قهرمانان اخلاقي حتي به حضور حيوانات هم اعتنا داشتند و مثلاً وقتي گربهاي وارد ميشد دستي به سر و پشت او ميكشيدند.
🔹اما مسأله اين است كه آيا طبيعي بودن (سادگي) با ادب ميسازد؟ رواقيان سادگي را اين طور تعبير ميكردند كه انسان بايد در كنار واقعيت باشد و شانه به شانة آن گام بردارد و از آن فاصله نگيرد. سادگي يعني طبيعي بودن و طبيعي بودن يعني همراه با طبيعت بودن و هرچه انسان از طبيعت فاصله بگيرد به صناعت نزديكتر ميشود، يعني ساختگي عمل ميكند و رواقيان ساختگي عمل كردن را خلاف اخلاق ميدانستند و حتي ميگفتند ساير فضيلتها هم اگر به صورت ساختگي باشند فضيلت به حساب نميآيند و در واقع خودانگيخته و بررُسته از انسان نيستند، بلكه متكلفانه و بربسته به او هستند؛از اينرو، از نطر رواقيان، اگر انسان دروغ بگويد اما سعي نكند كه دروغ گفتن خود را پنهان دارد بهتر از آن است كه راست بگويد براي اينكه راستگو جلوه كند.
🔹در اينجا دو بحث هست، يكي اينكه آيا اصلاً اين سادگي قابل توصيه است؟ مخصوصاً اينكه گويا با فضيلت ديگري كه قدما حكمت ميناميدند و امروزه آن را مصلحتانديشي ميخوانند ناسازگار است. به تعبيري، سادگي فضيلتي است كه براي اكنون خوب است، اما مصلحتانديشي فضيلتي است براي آينده و بنابراين گويا در حال زيستن با توجه به آينده داشتن ناسازگار است. مثلاً انسان مصلحتانديشي ميكند يك سؤال را در پاسخ به يك دوست يا يك خبرنگار يا به صورت شفاهي يا كتبي چند جور پاسخ ميدهد، در عين اينكه دروغ نميگويد. بحث ديگر، كه محل بحث ماست، اين است كه سادگي با ادب هم ناسازگار است، با اينكه هر دو مورد توصية رواقياناند.
🔹براي رفع اين ناسازگاري بايد تعريفها را روشنتر كرد. سادگي اقتضا داشت كه انسان، علاوه بر نمودش، نمايشگري نداشته باشد، حال اگر ادعا شود كه انسان ميتواند خود را طوري تعريف كند كه ادب جزء بودش شود، يعني نسبت به انسانهاي ديگر رأيي پيدا كند كه اقتضايش اين باشد كه به بود آنها توجه كند، ديگر با ادب و رعايت حضور ديگران ناسازگار نخواهد بود. درست مثل وقتي كه انسان عقيدهاي را نداشته و بنابراين جزء بودش نبوده و بعد آن را پذيرفته و بود خود را تغيير داده و طبعاً نمودش هم تغيير يافته و بدون اينكه نمايشگري كند وضعش نسبت به حضور ديگران تغيير يافته است. مثلاً فرض كنيد كسي نوعي انسانشناسياي را بپذيرد كه انسانها را كاملاً برابر بداند و طبعاً به قاعدة زرين هم معتقد خواهد شد و فرض كنيد كه اين اعتقاد در وجودش راسخ شود و از سوي ديگر اعتنا نكردن ديگري به حضور خود را خوش نميدارد، آن وقت به صرافت طبع خود، طبق قاعدة زرين كه در او رسوخ يافته، رفتاري خواهد كرد حاكي از اعتناي به حضور ديگري؛ بدينسان هم ساده خواهد بود و هم مؤدب. اما اين راهحل لااقل دو مشكل بزرگ دارد و به اين آساني نميتوان ادب و سادگي را باهم جمع كرد.
🔹مشكل اول نخستين راهحلي كه براي جمع سادگي و ادب گفتيم اين است كه وقتي رعايت حضور ديگري اقتضا ميكند كه انسان خوشايند او را رعايت كند و در عين حال خوشايند ديگري با خوشايند او منافات دارد چه بايد كرد؟ در اينجا اقتضاي سادگي اين است كه او خوشايند خود را رعايت كند و اقتضاي ادب رعايت خوشايند ديگري است؛ و اين موارد كم پيش نميآيند. به نظر ميآيد كه در زندگي عملي مردم در مقام ادب بيشتر انتظار دارند كه خوشايندشان رعايت شود.
(ادامه)👇👇👇
@mostafamalekian
🔴چرا وقتی جک می گوییم برخی نمی خندند ؟چرا برخی تحمل شوخی ندارند؟
🔹نميدانم آيا داستان قدر يك لبخند (با ترجمه خوب آقاي منوچهر محجوبي) را خوانده اید یا خیر؛ بيشر طنزهايي كه در اين مجموعه نوشته شده براي اين است كه نشان دهد آدمها همه شان طنز نميفهمند.
اين است كه همه جا جُك نگوئيد، اول ببينيد طرف sense of humor دارد يا نه؟ اين طنز نويس داستاني نقل ميكند كه كسي جوكي تعريف ميكند و همه ميخندند و كسي ميگويد: آقا منظورتان چه بود؟ ميشود يك بار ديگر اين جوك را تعريف كنيد. باز جوك را تعريف ميكند. و فرد مقابل باز خندهاش نميگيرد تا آخر جلسه همينطور.
🔹 شب گويندهي جوك به خانه بر ميگردد و مشغول لباس عوض كردن می شود كه باز همان فرد تلفن ميزند و ميگويد ببخشيد ميشود يكبار ديگر آن جوك را تعريف كنيد. باز تعريف ميكند. نزديك سحر باز همان فرد زنگ ميزند باز خواهش ميكند كه آن جوك را برايش تعريف كند. و خلاصه چند روز داستان همين است و طرف معني جوك را فهم نمی کند. اين است كه ميگويند فلاني sense of humor ندارد، طنز فهمي ندارد.
🔹بعضي افراد هستند كه وقتی يك شوخي با آنها ميكنيد، اصلاً دوستيتان با آنها بهم ميخورد. هر چه ميگویید: بابا سخت نگير شوخي كردم ! ولي خب طرف خشك است. و در عالم دوستي اينكه شخص sense of humor داشته باشد يا نه خيلي اثر دارد. اين است كه ميگويند چيزي به نام ذوق و شمّ كه در زبان انگليسي گاه از آن به lust و گاه به intuition تعبير ميشود مهم است.
▪️مصطفی ملکیان،بیانات شفاهی،سال 1392
@mostafamalekian
⭕️شرح دیدگاه جان سرل پیرامون«افعال گفتاری»
🔅بخشی از جلسه هفتم درسگفتار تحلیل فلسفی
@mostafamalekian
ادامه 👇👇
8️⃣ مشکل دیگر دانشگاههایمان این است که به دانشجویان در خصوص داد و ستد علوم و مرزشان با دیگر علوم دید نمیدهند. نتیجه این امر، نگاه تمسخرآمیز استادان و دانشجویان به دیگر رشتههای علمی است؛ چون نمیدانند چقدر وامدار آن علوم هستند و مورد دیگر، نشناختن مرزهای علوم است و نتیجه آن رعایت نکردن متدولوژی است. معتقدم، ما با اغتشاش و آشوب متدولوژیک در پژوهشهایمان مواجهیم.
9️⃣ تکیه دانشجویان به حافظه به جای «فهم» از دیگر مشکلات آکادمی ما است.
🔟 وقتی به جای «فهم» بر حافظه متکی شویم به جای تفکر به تقلید متوسل میشویم.
1️⃣1️⃣ اگر استادی در پژوهش قوی است لزوماً بدان معنا نیست که در آموزش هم قوی باشد. از اینکه دانشگاه باید جمع آموزش و پژوهش باشد، این نکته بر نمیآید که هر فردی در دانشگاه پژوهشگر خوبی است حتماً آموزشگر خوبی هم خواهد بود.
2️⃣1️⃣ نگاه به کار بهعنوان شغل نه حرفه از دیگر مشکلات ما در دانشگاه است. اگر به کار به چشم منفعت فردی بنگریم آن را شغل دانستهایم ولی اگر آن را کارکرد اجتماعی بدانیم به آن به چشم «حرفه» نگریستهایم. برخی از استادان ما به کار خود بهعنوان شغل مینگرند. بین استادی که آمده که آنچه را که دارد به دانشگاه بدهد با استادی که آمده آنچه را که ندارد از دانشگاه بگیرد، تفاوت بسیار وجود دارد.
3️⃣1️⃣ بیالتفاتی عجیب دانشگاههای ما به علومانسانی از اساسیترین مشکلات ما است. در دانشگاهی که علومانسانی ضعیف باشد، تنها دانشگاه ضعیف نمیشود، کل جامعه ضعیف میشود.
4️⃣1️⃣ مشکل دیگر دانشگاههای ما این است که برنامههای درسی که از سوی وزارتعلوم داده میشود، کارشناسانه نیست و باعث میشود تا دانشجویان ما از علم خود تصویری کاریکاتوری داشته باشند.
🌐 مکتوب حاضر متن ویرایش و تلخیص شده روزنامه «ایران» از سخنرانی استاد مصطفی ملکیان است که 12 دی ماه، در افتتاحیه میز مطالعات اجتماعی علم، فناوری و نوآوری در مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور ایراد شد.
@mostafamalekian
🔅 افتتاحیه میز مطالعات اجتماعی علم، فناوری و نوآوری در مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور
〽️موضوع: 14 نقد استاد مصطفی ملکیان به وضعیت امروز دانشگاهها
🕰12 دی 96
@mostafamalekian
🍃🍃زندگي اصيل
🔹از نظر اخلاق اگزيستانسياليسم يگانه وجه (به نظر بعضي، مثل سارتر و كامو) يا مهمترين وجه (به نظر بعضي ديگر) اخلاقي زيستن انسان اين است كه اصيل زندگي كند و به هر حال اگر كسي اخلاقي نزيسته به اين دليل است كه اصيل زندگي نكرده است. زندگي اصيل يعني انسان بر اساس فهم و تشخيص خود زندگي كند و از بيرون رهنمون نگيرد و بر معيار ترازوهاي بيروني خود را نسنجد والا با آزادي خود (در مقام عمل) و عقلانيت خود (در مقام نظر) معامله كرده است، در حالي كه انسان بودن انسان به آزادي و عقلانيتش است، كه اگر با آنها معامله كند انساني نزيسته و به طريق اولي اخلاقي هم نخواهد بود.
🔹اگر انسان از كسي تقليد كند آزادي خود را از دست داده است و نيز عقلانيتش را، چون لازمة عقلانيت اين است كه جز به فرمان استدلال به چيز ديگري گردن ننهد؛ تعبد، تلقينپذيري، القاپذيري، تبعيت از افكار عمومي و مدها، همرنگي با جماعت، عمل از روي ترس يا اميد برخلاف مقتضاي عقلانيت است. زندگي اصيل يعني انسان فقط بر خود فروانروايي كند و فقط از خود فرمانبرداري كند.
🔹 مسلماً زندگي اصيل به معني بيتوجهي به علم، تجارب ذهني، قدرت تفكر و فهم ديگران و آغاز از صفر نيست، اگر اين بود اولاً بزرگترين عُجب را داشت و ثانياً كسي كه اين كار را ميكرد در آخر عمر تازه به جايي ميرسيد كه اولين انساني كه از علم، تجارب ذهني، قدرت تفكر و فهم ديگران استفاده نكرده بود به آن رسيده بود. بلكه معناي زندگي اصيل اين است كه وقتي مسألهاي در مقام نظر و مشكلي در مقام عمل براي انسان پيش آمد، البته به علم، تجارب ذهني، قدرت تفكر و فهم ديگران رجوع ميكند و هرچه اين رجوع او بيشتر باشد بهتر است، اما مسأله اين است كه وقتي ضميني نيست كه در اين رجوع تنها به يك راهحل برسد و شواهد قرائن نشان ميدهد كه همواره با آراي گوناگوني مواجه ميشود، در اين حال براي داوري نهايي بين آنها بايد فقط به فهم و تشخيص خود رجوع كند و بررسي كند كه كدام راي با ترازوي دروني خود و با نيروي دراكهاش (كه از مجموع آنها به عقل تعبير ميكنند) سازگارتر است، و حتي اگر تنها يك راهحل هم وجود داشته باشد با آن هم بايد همين كار را كرد.
🔹مثلاً وقتي كسي به پزشك رجوع ميكند، سه فاز را بايد از هم تفكيك كند. فاز اول گزارش درد است كه در آن آتوريته با بيمار است، فاز دوم تشخيص علت درد (بيماري) است كه در آن حرف حرف پزشك است و فاز سوم تأثير درمان است، كه در آن هم آتوريته با بيمار است. اگر اين متدولوژي در پزشكي را، كه موافق فهم عرفي ماست، به زندگي شخصي هم سرايت دهيم زندگي اصيل پديد آوردهايم. به عبارت ديگر انسان مسأله و مشكل از درون خود انسان برميخيزد و راهحل را از ديگران ميپرسد و تأثير و تداوم آن را هم دوباره از خود جويا ميشود.
🍎مصطفی ملکیان،روانشناسی اخلاق،جلسه 30
@mostafamalekian