molanay_gan | Неотсортированное

Telegram-канал molanay_gan - 🌼مولانای جان🌼

4414

امشب همه شب نشسته اندر حزنم فردا بروم مناره را کارد زنم خشم آلودست اگرچه با ماست صنم در چاه رسیده‌ام ولی بی‌رسنم #مولانا 🌼❤با ما همراه باشید ❤🌼

Подписаться на канал

🌼مولانای جان🌼

دریا نبودم امّا توفان سرشت من بود
گرداب خویش گشتن در سرنوشت من بود

چون موج در تلاطم، در ورطه زنده‌بودن
هم سرنوشت من بود، هم در سرشت من بود

تعلیق اگر چه سخت است، امّا گریختم من
از خویشتن که با خود برزخ بهشت من بود

تنها نه خود در افلاک، بر خاک هم همیشه
از میوه‌های ممنوع، عصیان خورشت من بود

ناچار ساختم با هر دو که عقل و عشقم
چون پّر و پای و طاووس، زیبا و زشت من بود

جز سرنوشت محتوم، در وی ندیدم آری
در پیری و جوانی آیینه، خشت من بود

خونم اگر نبارید، شعـر تری نرویید
در دیمزار عمرم این کار و کشت من بود


#استاد_حسین_منزوی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

دیوانه شدم خواب ز دیوانه خطا است
دیوانه چه داند کهره خواب کجاست

زیرا که خدا نخفت و پاکست ز خواب
مجنون خدا بدان هم از خواب جداست


#حضرت_مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

سایه - یاد آر
63
ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم
و ز یار شکایت سوی اغیار نبردیم

معلوم نشد صدق دل و سر محبت
تا این سر سودازده بر دار نبردیم

ما را چه غم سود و زیان است که هرگز
سودای تو را برسر بازار نبردیم

با حسن فروشان بهل این گرمی بازار
ما یوسف خود را به خریدارنبردیم

ای دوست که آنصبح دل افروز خوشت باد
یاد آر که ما جان ز شب تار نبردیم

سرسبزی آن خرمن گل باد اگر چند
از باغ تو جز سرزنش خار نبردیم

بی رنگی ام از چشم تو انداخت اگر نه
کی خون دلی بود که در کار نبردیم

تا روشنی چشم و دل سایه از آن روست
از آینه ای منت دیدار نبردیم


#هوشنگ_ابتهاج

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

عشق و شادابی و
نور و نفس و شور و امید
همه را بهر تو بر دوش کشیده ست بهار

چشمِ بیدار بر این تلخی ایّام ببند
خواب هایی شکرین بهر تو دیده ست بهار !


#فریدون_مشیری

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

در رهت گَردِ ملامت شده دردی دارم
تو غباری ز من و من ز تو گَردی دارم

مگر از مهر تو پیدا شودم دلگرمی
که ز بی‌مهری خوبان، دل سردی دارم

نکند درد مرا چاره مسیحانَفسی
ناله‌ی زارم از آن است که دردی دارم

دید در وادیِ سوزم تنِ تنها و نگفت
بیدلی، سوخته‌ای، بادیه‌گردی دارم

رنگ و بویی ز مِیِ عشق ندارد اغیار
من اگر هیچ ندارم، رخ زردی دارم

«آصفی!» محنتِ عشق است نصیبم شب و روز
نه غمِ خواب و نه اندیشه‌ی خوردی دارم

#آصفی_هروی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم


آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند


#حافظ

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

روزی که کلک تقدیر در پنجۀ قضا بود
بر لوح آفرینش غم سرنوشت ما بود

زان پیشتر که نوشد خضر آب زندگانی
مارا خیال لعلت سرمایۀ بقا بود

روزی که میگرفتند پیمان ز نسل آدم
عشق از میان ذرّات در جست و جوی ما بود

ساقی شراب شوقم دیشب زیادتر داد
گر پاره شد ز مستی پیراهنم به جا بود

بر عاصیان هر قوم بگماشت حق بلایی
ما خیل عشقبازان هجرانمان بلا بود

ساقی لباس زهدم صد ره به مِی فروشُست
تا پاک شد ز رنگی کالودۀ ریا بود

گر در محیط حیرت غرقم گناه من چیست
در کشتی وجودم عشق تو ناخدا بود

می‌خواستم که دل را از غم خلاص یابم
داغ جدایی آمد وین آخرالدوّا بود

#غبار_همدانی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

.
هر صباحی غمی از دور زمان پیش آید
گویم این نیز نهم بر سر غم‌های دگر

بازگویم نه که دوران حیات این همه نیست
سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر

#سعدی
#صبح_بخير

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

مرا به باغ و بهاران چه کار دور از تـــو؟
مرا چه کار به باغ و بهار دور از تـــو؟

بهار آمده امّا نه سوی من که نسیم
زند به خرمن عمرم ، شرار دور از تـــو

به سرو و گل نگراید دل شکسته ی من
که سر به سینه زند سوگوار دور از تـــو

هم از بهار مگر عشق ، عذر من خواهد
اگر ز گل شده ام ، شرمسار دور از تـــو

به غنچه ماند و لاله ، بهار خاطر من
شکفته تنگ دل و داغدار دور از تـــو

نسیمی از نفست سوی من فرست که باز
گرفته آینه ام را غبار دور از تـــو

گلم خزان زده آید به دیدگان که بهار
خزانی آمده در این دیار ، دور از تـــو

دلم گرفت ، اگر نیستی برم ، باری ،
کجاست جام می خوش‌گوار دور از تـــو؟

چه جای صحبت سال و مه و بهـار و خزان ؟
که دل گرفته ام از روزگار دور از تـــو


#استاد_حسین_منزوی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

اندوه تو شد وارد کاشانه‌ام امشب
مهمان عزیز آمده در خانه‌ام امشب

صد شکر خدا را که نشسته‌ست به شادی
گنج غمت اندر دل ویرانه‌ام امشب

من از نگه شمع رخت دیده ندوزم
تا پاک نسوزد پر پروانه‌ام امشب

بگشا لب افسونگرت ای شوخ پری چهر
تا شیخ بداند ز چه افسانه‌ام امشب

ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد
ای بی‌خبر از گریه مستانه‌ام امشب

یک جرعهٔ آن مست کند هر دو جهان را
چیزی که لبت ریخت به پیمانه‌ام امشب

شاید که شکارم شود آن مرغ بهشتی
گاهی شکن دام و گهی دانه‌ام امشب

تا بر سر من بگذرد آن یار قدیمی
خاک قدم محرم و بیگانه‌ام امشب

امّید ، که بر خیلِ غمش دست بیابد،
آه سحر و طاقت هر دانه‌ام امشب

از من بگریزید که می‌خورده‌ام امشب
با من منشینید که دیوانه‌ام امشب

بی حاصلم از عمر گرانمایه فروغی
گر جان نرود در پی جانانه‌ام امشب

#فروغی_بسطامی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

خدای راست بزرگی و ملک بی‌انباز
به دیگران که توبینی به عاریت دادست

گر اهل معرفتی دل در آخرت بندی
نه در خرابهٔ دنیا که محنت آبادست

#سعدی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

روزگاری،
    رقصی داشتی در هر نت خداوند
    و با هر اشعه‌ی نورش،
    شاهکار بودنت را حس می کردی.

    آن رقص را به یاد آر...

اجرایی از گروه موسیقی کوهان
رقص کلاسیک ایرانی: #هلیا_بنده

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

به شکارگاه بنگر که زبون شدند شیران
تو کجا گریزی آخر که چنین زبون شکاری

تو از او نمی‌گریزی تو بدو همی‌گریزی
غلطی غلط از آنی که میان این غباری

#مولانای_جان
#صبح_بخير

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

◾️سبز

با تو ديشب تا كجا رفتم.
تا خدا و آن سوی صحرای خدا رفتم.
من نمی‌گويم ملايک بال در بالم شنا كردند،
من نمی‌گويم كه بارانِ طلا آمد،

با تو ليک ای عطر سبز سايه پرورده،
ای پری كه باد می‌بُردت
از چمنزارِ حرير پُر گلِ پرده
تا حريمِ سايه‌های سبز
تا بهار سبزه‌های عطر
تا دياری كه غريبی‌هاش می‌آمد به چشمم آشنا  رفتم.
پا به پای تو كه می‌بردی مرا با خويش،
-همچنان كز خويش و بی‌خويشی-
در ركاب تو كه می‌رفتی،
هم عنان با نور،
در مجلّل هودَج سرّ و سرود و هوش و حيرانی،
سوی اقصامرزهای دور؛
-تو قصيل اسب بی آرام من، تو چترِ طاووسِ نرِ مستم.
تو گرامی‌تر تعلّق،‌ زُمْرُدين زنجيرِ زهرِ مهربانِ من-
پا به پای تو
تا تجرّد تا رها رفتم.

غرفه‌های خاطرم پر چشمک نور و نوازش‌ها
موجساران زير پايم رام‌تر پُل بود.
شكرها بود و شكايت‌ها
رازها بود و تأمّل بود.
با همه سنگينی بودن،
و سبكبالیِ بخشودن،
تا ترازويی كه يكسان بود در آفاقِ عدل او
عزّت و عزل و عزا رفتم.
چند و چون‌ها در دلم مردند،
كه به سوی بی چرا رفتم.


شُكر پر اشكم نثارت باد.
خانه‌ات آباد ای ويرانی سبز عزيز من،
ای زبرجدگون نگين خاتمت بازيچۀ هر باد،
تا كجا بردی مرا ديشب،
با تو ديشب تا كجا رفتم


#مهدی_اخوان_ثالث

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

ای ساقی می بیار پیوست

کان یار عزیز توبه بشکست

برخاست ز جای زهد و دعوی

در میکده با نگار بنشست

بنهاد ز سر ریا و طامات

از صومعه ناگهان برون جست

بگشاد ز پای بند تکلیف

زنار مغانه بر میان بست

می خورد و مرا بگفت می خور

تا بتوانی مباش جز مست

اندر ره نیستی همی رو

آتش در زن بهر چه زی هست"

#سنایی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

.
ور طرّه نیفشانی، کِی شام شود صبحم؟
ور چهره نیفروزی ،‌ کی صبح شود شامم؟

هـم حلقه‌ی گـیسویـت ، سر رشته‌ی امّیدم
هـم گـوشـه‌ی ابـرویـت ، سـرمـایـه‌ی آرامم


#فروغى_بسطامى
#صبح_بخير

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

گویند: شاهِ عشق ندارد وفا، دروغ
گویند: صبح نبْوَد شامِ تو را، دروغ

گویند: بهرِ عشق تو خود را چه می‌کُشی؟
بعد از فنایِ جسم نباشد بقا، دروغ

گویند: اشکِ چشمِ تو در عشق بیهُده‌ست
چون چشم بسته گشت، نباشد لِقا، دروغ

گویند: چون ز دورِ زمانه برون شدیم
زآن سو روان نباشد این جانِ ما، دروغ

#مولوی_دیوان_شمس_غزل_۱۲۹۹
#صبح_بخير

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

دیده ام سوی دیار تو و در کف تو
از تو دیگر نه پیامی نه نشانی

نه به ره پرتو مهتاب امیدی
نه به دل سایه ای از راز نهانی


دشت تف کرده و بر خویش ندیده
نم نم بوسهٔ باران بهاران

جاده ای گم شده در دامن ظلمت
خالی از ضربهٔ پاهای سواران


تو به کس مهر نبندی ، مگر آن دم
که ز خود رفته ، در آغوش تو باشد

لیک چون حلقهٔ بازو بگشایی
نیک دانم که فراموش تو باشد


کیست آن کس که تو را برق نگاهش
می کشد سوخته لب در خم راهی ؟

یا در آن خلوت جادویی ِ خاموش
دستش افروخته فانوس گناهی


تو به من دل نسپردی که چو آتش
پیکرت را زعطش سوخته بودم

من که در مکتب رویایی زهره
رسم افسونگری آموخته بودم


بر تو چون ساحل آغوش گشودم
در دلم بود که دلدار تو باشم

( وای بر من که ندانستم از اول
روزی آید که دل آزار تو باشم )


بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم
نه درودی ، نه پیامی ، نه نشانی

ره خود گیرم و ره بر تو گشایم
ز آنکه دیگر تو نه آنی ، تو نه آنی

#فروغ_فرخزاد
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

تصنیف زیبای "نامدگان و رفتگان"
در دستگاه: سه‌گاه
آواز: استاد #محمدرضا_شجریان
آهنگ از: استاد #محمدرضا_لطفی
بر روی شعری از استاد #هوشنگ_ابتهاج
نامدگان و رفتگان، از دو کرانه ی زمان
سوی تو می‌دوند، هان ای تو همیشه در میان

پیش تو، جامه در برم نعره زند که بر درم
آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان

ای گل بوستان سرا از پس پرده ها در آ
بوی تو می‌کشد مرا وقت سحر به بوستان

پیش وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم
کز نفس تو دم به دم می‌شنویم بوی جان

آه که می‌زند برون، از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو می‌کشد کمان

هرچه به گرد خویشتن می‌نگرم درین چمن
آینه‌ی ضمیر من، جز تو نمی دهد نشان


‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا
من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا

جان و دل پر درد دارم هم تو در من می‌نگر
چون تو پیدا کرده‌ای این راز پنهان مرا

ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک
نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا

گرچه از سرپای کردم چون قلم در راه عشق
پا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا

گر امید وصل تو در پی نباشد رهبرم
تا ابد ره درکشد وادی هجران مرا

چون تو می‌دانی که درمان من سرگشته چیست
دردم از حد شد چه می‌سازی تو درمان مرا

جان عطار از پریشانی است همچون زلف تو
جمع کن بر روی خود جان پریشان مرا


#عطار‌نیشابوری

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

بحر طویل دری
#مریم_جباری

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

انسان همیشه مثل ملَک سر به زیر نیست
لغزیده‌ایم و کیست که لغزش‌پذیر نیست

گیرم به مقصدی نرسید اشتیاق ما
مقصد بهانه بود، سفر جز مسیر نیست

کو بازگشته‌ای که بگوید به دیگران
غیر از سراب منظره‌ای در کویر نیست

چشم از طمع بپوش که دنیای اغنیا
چندان که می‌رسد به نظر، چشم‌گیر نیست

پیچیده نیست مسألۀ جبر و اختیار
تا مرگ هست هیچ‌کسی ناگزیر نیست

فهمیدم آن زمان که به تشییعم آمدی
هرگز برای هم‌قدمی با تو دیر نیست


✍فاضل_نظری


‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

تلخ تلخم به من امروز شرابی بدهید
به من غمزده یک جرعه ی آبی بدهید

جگرم سوخت رفیقان من بی حوصله را
خبری ؛ حرف خوشی ؛ وعده ی نابی بدهید

من چه کردم که پریشانم و خونین جگرم؟
به سؤال من سرگشته جوابی بدهید

هیچکس با دل بیچاره ی من یار نشد
دل نفرین شده را بُرده عذابی بدهید

به خدا جان و تنم سوخته در آتش غم
به تن خسته ی من و عده ی خوابی بدهید

جان و دل سوخت ز سوز عطش ای سنگدلان
دو سه پیمانه به من بهر ثوابی بدهید

#مهدی_آهی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼


▪️ماه و آیینه

▪️مهدیه محمدخانی



شاعر: هوشنگ ابتهاج
آهنگ و تنظیم: آزاد میرزاپور
 

بیایید، بیایید
که جان دل ما رفت
بگریید، بگریید
که آن خنده‌گشا رفت...

بَرین خاک بیفتید
که آن لاله فروریخت
بَرین باغ بِگریید
که آن سَــروْ فرا رفت...


‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

سراب، کتاب راهنمای مسافر است در بیابان بی علف

اگر نبود...
اگر سراب نبود
نمی رفت گامی دگر به پیش ،در جستجوی آب

آنک ابر  و...
  آنگاه
کوزه  آرزوهایش به یک دست و دست دگر زند کمر
کوبد پای خویش بر ریگ‌های دشت
تا ابر را در حفره‌ای گرفتار آورد

سراب می‌خواندش و فریب می‌دهد و گمراه سازدش و فراز دارد و گوید:
«بخوان اگر خواندنت در توان ، هنوز هست»
«بنویس اگر توانی نویسی‌اش»

و او می‌خواند آب.... و آب و دوباره آب
و می‌نویسد بر ریگزار که گر نبود سراب

من زنده  نمانده نبوده‌ام !

✍محمود_درویش
🔄 حسین_برهمت
قطعه ای از شعر بلند  نرد باز «لاعب النرد»




‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

گر چه با تقدیر ناچار از مدارا کردنم
عشق اگر حق است، این حق تا ابد برگردنم

تا بپندارم که سهمی دارم از پروانگی
پیله‌ای پیچیده از غم‌های عالم برتنم

بر سر این سرو، آخر برف هم منت گذاشت
دست زیر شانه‌ام مگذار! باید بشکنم

من که عمری دل برای دوستان سوزانده‌ام
حال باید دل بسوزاند برایم دشمنم

گر چه از آغوش تو سهمی ندارم جز خیال
بوی گیسوی تو را می‌جویم از پیراهنم

عاشقی با گریه سر بر شانهٔ یاری گذاشت
از تو می‌پرسم بگو ای عشق! آیا این منم؟

✍فاضل_نظری


‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

من به رغم دل بی مهر تو دلدار گرفتم
گشتم و گشتم و بهتر ز تو را یار گرفتم

خنده یی کردم و دل بُردم و با لطف ِ نگاهی
تا بمیری ز حسد وعدهٔ دیدار گرفتم

دامن از دست من، ای یار! کشیدی، چه توانم؟
گله یی نیست اگر دامن اغیار گرفتم

بعد ازین ساخته ام با نی و چنگ و می و ساقی
بی تو من دامن ِ ‌این چار به ناچار گرفتم

لیک باور مکن ای دوست! که این راست نگفتم
انتقام از دل سنگ تو به گفتار گرفتم

من کجا یاد تو از خاطر سودازده راندم؟
یا کجا جز تو کسی یار وفادار گرفتم؟

تا رُخت شمع فروزندهٔ بزم دگران شد
من چو تاریکی شب گوشهٔ دیوار گرفتم

گله کردی که چرا یار تو یار دگران شد
دیدی، ای دوست، به یاری ز تو اقرار گرفتم؟

#سیمین_بهبهانی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

خفته بوديم و شعاع آفتاب
بر سراپامان به نرمی می‌خزيد
روی کاشی‌های ايوان دست نور
سايه‌هامان را شتابان می‌کشيد

موج رنگين افق پايان نداشت
آسمان از عطر روز آکنده بود
گرد ما گویی حرير ابرها
پرده‌ای نيلوفری افکنده بود

دوستت دارم خموش و خسته جان
باز هم لغزيد بر لب‌های من
ليک گویی در سکوت نيم‌روز
گم شد از بی‌حاصلی آوای من

ناله کردم: آفتاب... ای آفتاب
بر گل خشکيده‌ای ديگر متاب
تشنه‌لب بوديم و او ما را فريفت
در کوير زندگانی چون سراب

در خطوط چهره‌اش ناگه خزيد
سايه‌های حسرت پنهان او
چنگ زد خورشيد بر گيسوی من
آسمان لغزيد در چشمان او

آه... کاش آن لحظه پايانی نداشت
در غم هم محو و رسوا می‌شديم
کاش با خورشيد می‌آميختيم
کاش همرنگ افق‌ها می‌شديم.

#فروغ_فرخزاد

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

«یک شاخه گل»_ برنامه شماره ۳۱۷

خواننده: مرضیه
آهنگ: نصرالله زرین‌پنجه
تنظیم: روح‌الله خالقی؟

نوازندگان:
ارکستر گلها

اشعار: ملک‌الشعرای بهار و ملاهادی سبزواری
دستگاه: ماهور
گوینده: آذر پژوهش

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

عشق آمد و گردِ فتنه بر جانم بیخت
عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت

زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت
جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت

#ابوسعید_ابوالخیر

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…
Подписаться на канал