mohsenjalalpour | Неотсортированное

Telegram-канал mohsenjalalpour - ✍️ محسن جلال‌پور

11132

فعال بخش خصوصی و تحلیل‌گر مسائل اقتصادی

Подписаться на канал

✍️ محسن جلال‌پور

استاد اخلاق كسب وكار

«حاج محمد رضا وزیری نسب» بدون شک یکی از انسان‌های شایسته زمانه ماست. مردی است که هر خاطره‌اش یک کتاب قطور اخلاق كسب وكار است.

این‌ چند خط، داستانی از زندگي حاج آقا وزیری است که در کتاب « تلاشگران پیشرفت کرمان» منتشر شده و شما می‌توانید متن کامل را در کتاب مورد اشاره مطالعه کنید.

حاج محمد رضا وزیری نسب در سال 1342 مدت کوتاهی در محله تهران‌پارس مغازه کوچکی را اداره می‌کند و فرش می‌خرد و می‌فروشد.
آن روزها فرش کالای سرمایه‌‎ای به حساب می‌آمد؛ هم پناهگاهی برای سرمایه‌های خرد بود و هم نقدشوندگی بالایی داشت.

روزی خانم محترمی به ایشان مراجعه می‌کند و دو تخته قالیچه برای فروش می‌آورد. حاج آقا وزیری یکی از قالیچه‌ها را چهار صد تومان و دیگری را هزار و ششصد تومان قیمت می‌گذارد. خانم فروشنده با رضایت قالیچه‌ها را تحویل می‌دهد و پول را می‌گیرد و می‌رود.

آن روزها رسم بر این بوده که تاجران شب‏ها به مغازه فرش فروشان می‌رفتند و خریدهای روزانه آنها را وارسی می‌کردند تا اگر پسندیدند بخرند.
آن شب یکی از تاجران خوش‌نام فرش به نام اقاي سقط‏چی به مغازه حاج آقا وزیری مراجعه می‌کند و یکی از قالیچه‏ها را می‌پسندد. جویای قیمت می‌شود که آقای وزیری می‌گوید قالیچه‏ها را به دو هزار تومان خریده‏ام.

حاجی سقط‌چی قالیچه را بر می‌دارد و موقع رفتن به آقای وزیری می‌گوید فردا به بازار بیا تا همدیگر را ببینیم.

همشهری بزرگوار ما فردای آن روز راهی بازار می‌شود. حاج اقاسقط‌چی می‌پرسد: «قالیچه‏ها بافت کجا است؟»
قالیچه، شبیه فرش کرمان نقش مرغی دارد و آقای وزیری می‌گوید: « به گمانم بافت کرمان است».

حاجی سقط‌چی درباره هویت فروشنده‌ قالیچه سؤال می‌کند که آقای وزیری اطمینان می‌دهد که زن را می‌شناسد و قالیچه‏ها دزدی نیستند.

آقای سقط‏چی دستی به قالیچه می‌کشد و می‌گوید: «این قالیچه بافت کرمان نیست. بافت تهران است. از این نقش فقط دوتخته بافته‌شده؛ یکی را چند ماه پیش خریده‏ام و مدت‌ها به دنبال جفت آن بودم. حالا به این‌یکی برخورده‏ام. من بابت این قالیچه پانزده‌ هزار تومان می‏پردازم.»

آقای سقط‏چی در عین حال می‌گوید؛ این قالیچه پنجاه ‌هزار تومان قیمت دارد و من حاضرم بابت آن پانزده ‌هزار تومان بپردازم.»

تصور کنید پانزده ‌هزار تومان در سال 1342 مبلغ قابل توجهی بوده و احتمالا بیشتر از درآمد یک سال حاج آقا وزیری بوده است.
همشهری ما موافقت می‌کند و پول را می‌گیرد و مستقیم به منزل خانم فروشنده می‌رود . در می‌زند و
خانم در را باز می‌کند. تا حاج آقا وزیری را می‌بیند، شروع می‌کند به گریه. به این تصور که برای پس‏دادن قالیچه و گرفتن پول آمده‏ است. زن با گریه توضیح می‌دهد که دو هزار تومان را خرج کرده است.

حاج آقا وزیری به میان حرفش می‌دود و توضیح می‌دهد که برای پس‏گرفتن پول یا فسخ معامله نیامده‏ و ماجرا را برایش تعریف می‌کند. پانزده‌ هزار تومان را مقابل ایشان نگه می‌دارد و می‌گوید: هر مبلغی که می‏خواهید بردارید که به شما تعلق دارد. خانم فروشنده نمی‌پذیرد و می‌گوید: «از نظر من معامله انجام‌شده و من هم راضی هستم. مبلغ معامله پرداخت‌شده و پرداخت مبلغ اضافی ضرورتی ندارد.»

حاج آقا وزیری اصرار می‌کند و زن نمی‌پذیرد تا این که شخصا 7 هزار تومان را جدا می‌کند و با اصرار به خانم فروشنده می‌پردازد.

من درباره این ماجرا توضیحی ندارم اما از شما می‌خواهم در ذهن خودتان به این پرسش پاسخ دهید؛ این‌که بازار و بازاریان ایرانی در آن دوره چه داشتند که ما امروز از آن بی‌بهره هستیم؟


☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

فعالان اقتصادی کرمان
این قسمت: حاج ولی‏‌الله وطن‏‌خواه

مرحوم پدرم وقتی نخل‌های یک نخلستان را می‌شمردند، مثل این‌که آدم‌ها را بشمارند از «نفر» استفاده می‌کردند. همیشه از این شمارش خنده‌ام می‌گرفت. یک‌بار پرسیدم مگر نخل،آدم است که با نفر می‌شمرید؟ گفتند: «از قدیم‌ها به ما گفته‌اند که نخل مثل انسان سر دارد و اگر سرش را قطع کنند، می‌میرد. پس مثل انسان باید محترم شمرده شود.»
جالب بود که پدران ما به کشاورزانی که نخلستان داشتند یا گندم می‌کاشتند، بیشتر از دیگر کشاورزان احترام می‌گذاشتند.

این‌ها را نوشتم تا یادی کنم از «حاج ولی‏‌الله وطن‏‌خواه» که در نخلستان‌هایش 12 هزار نفر نخل نفس می‌کشند.

زاده بم است و کشاورزی پیشه کرده. با فرزندانش بیش از 180 هکتار باغ مرکبات و خرما دارد. بیش از 50 هکتار نخلستان و 100 هکتار باغ پرتقال دارد. صاحب دو سردخانه است.
حاج ولی‏‌الله وطن‏‌خواه را یکی از پیشگامان توسعه جیرفت می‌دانند. توسعه جیرفت از سال 1335 شروع شد؛ همان سال که کشاورزی را از مالیات معاف کردند و مالیات بر املاک هم لغو شد. اولین ماشین شخصی در سال 1336 وارد جیرفت شد. جیرفت باغ چندانی نداشت و مردم روی زمین کار می‌کردند. در سال 1345 سازمان عمران جیرفت تاسیس شد و با ورود ماشین‌آلات، کشاورزی جیرفت رونق گرفت.

حاج ولی‌‏الله وطن‌‏خواه که به کشاورزی علاقه داشت، در نقاط مختلف جیرفت زمین‌ کشاورزی خریداری کرد.البته کار اصلی را اوایل انقلاب انجام داد که اراضی روستای «سعدآباد» را از حسن تیمورتاش- فرزند عبدالحسین تیمورتاش- خرید. این زمین‌ها به خاطر ناامنی، مدت‌ها رها شده بودند اما امروز تبدیل به باغ‌های مدرنی شده‌اند که کاشت و برداشت محصول در آنها مکانیزه صورت می‌گیرد.

آقای وطن‌خواه در این اراضی 40 کارگر دارد که برایشان شهرکی ساخته‏ و مسجدی بنا کرده. در فصل برداشت خرما چهارصد تا ششصد نفر در نخلستان‌های ایشان کار می‌کنند و هنگام برداشت پرتقال هم روزی صد تا صد و پنجاه کارگر مشغول به کار می‌‏شوند.
خرمایی که از نخلستان‌های حاج ولی‏الله وطن‏خواه به دست می‌آید با برند «سعدآباد» عرضه می‏شود که خرمای مرغوب و مشهوری است.

این‌ چند خط خلاصه زندگی حاج ولی‏‌الله وطن‏خواه است که در کتاب «تلاشگران پیشرفت کرمان» منتشر شده است.

شنیدم حاج آقا وطن‌‏خواه در بستری بیماری هستند. آرزو می‌کنم سلامتی خود را بازیابند. خداوند حافظ ایشان باشد.


☑️محسن جلال پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

رواق زبرجد/تلاشگران پیشرفت کرمان
به کوشش محسن جلال‌پور
گردآوری و پژوهش: محمدمهدی ملک قاسمی
انتشارات گویا


☑️محسن جلال پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

🔺جرج سانتایانا: آنها که نتوانند گذشته را به خاطر بیاورند،محکوم به تکرار آن هستند

این توئیت را سه سال پیش در بهار 1397 نوشتم.پیش از این هم خیلی‌ها هشدار داده بودند.
اگر قرار به شنیدن نصحیت مشفقانه بود،سیاستمداران می‌شنیدند.


☑️محسن جلال پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

ریشه‌های یک امتناع

🔹 نمی‌دانم این چه حکمتی است که در دنیا اگر اتفاق بدی رخ دهد، کشور ما جزو اولین کشورهایی است که تحت‌تا‌ثیر عواقب منفی آن قرار می‌گیرد؛ اما اگر در مسیر بهبود قرار گیرد، کشور ما جزو آخرین کشورهایی است که در مسیر بهتر شدن گام برمی‌دارد.
ما جزو اولین کشورهایی بودیم که گرفتار ویروس کرونا شدیم و به احتمال بسیار زیاد جزو آخرین کشورهایی خواهیم بود که از این تله نجات پیدا کنیم. بنابراین جای تعجب ندارد اگر در زمینه توزیع واکسن جزو آخرین کشورهایی باشیم که به واکسن دست می‌یابیم. این گمانه‌زنی ابعاد گوناگونی دارد که در این نوشته به یکی از آنها اشاره می‌شود.

🔹 رئیس‌جمهوری از فعالان بخش خصوصی خواسته در واردات واکسن مشارکت داشته باشند؛ اما بخش خصوصی به دو دلیل قادر به ورود به این مقوله نیست.؛

🔹 دلیل اول این است که «نمی‌تواند»
🔹 دلیل دوم اینکه «نمی‌خواهد».

🔹 این «نمی‌تواند» چند دلیل دارد:

۱- سیاست‌گذاری اقتصادی در سال‌های گذشته به گونه‌ای بوده که مجالی برای فعالیت «بخش خصوصی سالم» باقی نگذاشته و این بخش به این دلیل که قادر به فعالیت سالم نبوده، بسیار نحیف و کم‌توان شده است. در عین حال به‌دلیل اقتضایی عمل کردن سیاست‌گذار در دور زدن تحریم‌ها، یک بخش خصوصی جعلی هم در کشور شکل گرفته و جای بخش خصوصی واقعی را گرفته است. در این شرایط، تحریم‌ها و بن‌بست ارتباط مالی و تبادل‌های بین‌المللی نیز عملا از این بخش جز پوسته‌ای باقی نگذاشته است. فضای نامناسب کسب‌وکار، قوانین خلق‌الساعه و ریسک‌های سیاسی و اقتصادی را هم به این مجموعه اضافه کنید.

۲- دلیل دوم این است که اخیرا در بازارهای بین‌المللی یک تلقی نادرست درباره بخش‌خصوصی ایران به وجود آمده است که البته خودمان در خلق آن نقش اساسی داشته‌ایم. از آنجا که در سال‌های گذشته بخش خصوصی صوری را برای دور زدن تحریم‌های ظالمانه روانه بازارهای جهانی کرده‌اند، اکنون بخش خصوصی واقعی در مظان اتهام طرف‌های خارجی قرار دارد که واقعی نیست یا تبدیل به ابزاری برای دور زدن تحریم‌ها شده است.

۳- دلیل سوم اینکه دریافت بخش خصوصی این است که اراده‌ای برای خروج اقتصاد ایران از مناسبات نوچه‌پروری و تیولداری وجود ندارد؛ به همین دلیل در طول این سال‌ها بنگاه‌های رانتی به شدت رشد کرده و رشته امور را در دست گرفته‌اند. در اقتصادی که بازیگران اصلی‌اش قهرمانان اقتصاد غیررسمی هستند، جای چندانی برای فعالیت رسمی وجود ندارد.

۴-در نهایت اینکه به‌نظر می‌رسد سخن رئیس‌جمهور محترم و دیگر مقامات مرتبط، تعارفی بیش نیست که اگر نبود باید به جای دعوت از طریق سخنرانی، سازوکار واردات واکسن را مشخص و ابلاغ می‌کردند.

🔹 اما بخش خصوصی با وجود احساس مسوولیت در برابر سلامت و جان مردم، به دلایلی «نمی‌خواهد» وارد این مقوله شود:

۱- در سال‌های گذشته بخش خصوصی چندان به رسمیت شناخته نشده، بلکه به حاشیه رانده شده ‌است. بیشتر سیاست‌ها، قوانین و داوری‌ها در سال‌های گذشته به سود شرکت‌های دولتی و حاکمیتی بوده و بخش خصوصی کنار گذاشته شده است. این در حالی است که در بازارهای بین‌المللی، هزینه تحریم‌ها به نام بخش خصوصی نوشته می‌شود. تجار خارجی معمولا هزینه تحریم احتمالی، جریمه‌های آن و هزینه نقل و انتقال غیرمتعارف پول را به پای بخش خصوصی ایران می‌نویسند و علاوه بر آن وارد قراردادهای بلند‌مدت نمی‌شوند و این در حالی است که این بخش در داخل کشور هم به رسمیت شناخته نمی‌شود و انگار طفیلی است. به همین دلیل هرگاه در اقتصاد شبهه‌ای پیش آمده، ساختارهای نظارتی معمولا به جای ریشه‌یابی و برخورد با مسببان اصلی، فعالان بخش خصوصی را مجازات کرده‌‌اند.

۲- دلیل دوم اینکه به میزان زیادی نااطمینانی نسبت به آینده وجود دارد. یکی از عوامل نااطمینانی، انتخابات ریاست‌جمهوری و چیدمان دولت آینده است. از کجا معلوم که دولت آینده مخالف واردات واکسن نباشد و سیاست‌گذاری دولت قبل از خود را باطل نکند؟

۳- این یک واقعیت است که بخش خصوصی از یک سوراخ، دو یا چند بار گزیده نمی‌شود. وقتی یک‌بار سرمایه‌گذاری کند و به دلایل متعدد ناکام بماند و مورد اتهام واقع شود، خطایش را تکرار نخواهد کرد.

در سال‌های گذشته، نه یک‌بار که چندبار گزیده شده‌ایم.

سرمقاله امروز دنیای اقتصاد

☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

آیا امیدوارم؟


در سال 1399 دولت مهمان ناخوانده مردم و بخش خصوصی بود. به عبارتی دولت سر سفره مردم نشست و هرچه کم داشت ‌ از سفره مردم برداشت. چه مستقیم و چه غیرمستقیم. در سال 1400 باید این رویه متوقف شود و دولت جدید باید اقتصاد کلان را به ثبات برساند. مطمئناً مهمترین اولویت اقتصاد ایران در سال 1400 قابل پیش‌بینی کردن و ثبات اقتصاد خواهد بود.

بدون داشتن چشم‌اندازی واضح از وضعیت اقتصاد هیچ‌گونه سرمایه‌گذاری، توجیه‌پذیر نخواهد بود. به گمانم در سال 1400 نیز منابع در دسترس دولت به‌شدت محدود خواهد بود اما سیاستگذار باید متوجه باشد که هرگونه انبساط مالی قطعاً با انبساط پولی همراه خواهد بود.

خطر ابرتورم از اقتصاد ایران دور نشده و چنانچه هزینه‌های کشور بر اساس منابع غیرواقعی صورت گیرد، اقتصاد کشور در دام تورم‌های بالا و بی‌ثباتی بیشتر در بازارهای مختلف خواهد افتاد.

با این وجود، آیا امیدوارم؟
امیدواری وقتی ایجاد می‌شود که تغییرات را در کل اقتصاد ایران و در نگاه تصمیم‌گیران و سیاستگذاران و حکمرانان ببینیم. حداقل تا این ساعت تغییری در این زمینه دیده نمی‌شود. تغییر ریلی در مسیر وجود ندارد که بخواهد اقتصاد ایران را از سیستم توزیعی رانتی و دولتی به سمت اقتصاد رقابتی و آزاد ببرد.
همه آنچه در این سال‌ها دیدیم متاسفانه افزایش میدان دادن به رانت و اقتصاد دولتی بوده است. همواره زمینه‌های انتقال منابع از محل ثروت‌های بین‌نسلی به عده‌ای خاص فراهم شده است.

نگران روزی هستم که اقتصاد کشور توسط گروه‌های ذی‌نفع گروگان گرفته شود. روزی را می‌بینم که ما همچون کشورهای آمریکای لاتین گرفتار کارتل و اقتصاد زیرزمینی شویم.

☑️ محسن جلال‌پور


@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

تورم در سال 1400

✍️ امیر کرمانی/ اقتصاددان و استاد دانشگاه برکلی

چشم‌انداز تورم در سال 1400 تابع دو متغیر بسیار کلیدی است:

ترکیب تیم اقتصادی دولت
میزان کاهش تحریم‌ها

ترکیب این دو متغیر، چهار سناریوی بسیار متفاوت را در پیش‌روی اقتصاد ایران و به‌طور خاص چشم‌انداز تورم در سال 1400 می‌گذارد:

🔹 سناریوی اول:
تیم اقتصادی ضعیف و ناهماهنگ-عدم کاهش تحریم‌ها

این سناریو به نوعی خطرناک‌ترین سناریوی ممکن برای اقتصاد ایران است. در واقع کسری بودجه 1400 به نوعی است که در صورت عدم افزایش معنادار درآمدهای نفتی دولت و ادامه مسیر سیاستگذاری فعلی باید منتظر تورم‌هایی بیش از تورم سال 1399 بود. خطر بزرگ‌تر این سناریو آن است که عملاً اقتصاد ایران را در چرخه‌ای قرار می‌دهد که در آن میزان خلق نقدینگی،‌ کسری بودجه دولت و تورم به صورت خودفزاینده افزایش می‌یابد. در واقع اقتصاد ایران از ابتدای سال 1399 وارد این چرخه شد و در حال حاضر فقط تغییر انتظارات ناشی از انتخابات آمریکا ادامه این چرخه را آن هم به صورت بسیار موقت متوقف کرده است. اما در صورت ادامه سیاست‌های داخلی فعلی و عدم گشایش بین‌المللی این چرخه با سرعتی بیش از پیش به حرکت خود ادامه خواهد داد. مشکل بزرگ‌تر این سناریو آن است که از آنجا که گذر زمان در این سناریو به ضرر ایران است، عملاً باعث طمع طرف مقابل برای گرفتن امتیازات بیشتر در مذاکرات می‌شود. امتیازاتی که به احتمال زیاد از طرف ایران با آن موافقت نمی‌شود و در نتیجه در طول زمان احتمال گشایش‌های بین‌المللی نیز کاهش می‌یابد.

🔹 سناریوی دوم:
تیم اقتصادی ضعیف و ناهماهنگ-کاهش تحریم‌ها

در این سناریو مشابه بسیاری از چرخه‌های اقتصادی گذشته دولت جدید می‌تواند با استفاده از تثبیت قیمت ارز و با استفاده از قیمت ارز به عنوان لنگر اسمی، یک ثبات موقت را رقم بزند. ثباتی که البته با توجه به وضعیت بسیار بد بودجه و ناترازی‌های موجود در نظام بانکی پایداری آن بسیار کوتاه‌تر از گذشته خواهد بود (احتمالاً حداکثر دو سال). در این سناریو تمام مزیت‌های رقابتی بخش تولید که در سال‌های 98 و 99 به وجود آمده بود، از بین می‌رود. همچنین در این سناریو باید انتظار یک رکود نسبی در بازار دارایی‌ها و افزایش شدید واردات در سال‌های پیش‌رو را داشت. اما در نهایت پس از یک بازه دوساله احتمالاً باید شاهد افزایش شدید قیمت ارز و بازگشت تورم‌های بالا باشیم.

🔹 سناریوی سوم:
تیم اقتصادی قوی و هماهنگ-عدم کاهش تحریم‌ها
در صورتی که تیم اقتصادی دولت جدید (شامل رئیس سازمان برنامه، رئیس بانک مرکزی،‌ وزیر اقتصاد،‌ وزیر رفاه و وزیر صمت) یک تیم هماهنگ باشد که هدف تیمی خود را اصلاحات ساختاری اقتصاد ایران (به‌خصوص پایدارسازی کسری بودجه دولت و اصلاحات نظام مالی) بداند، حتی در صورت عدم کاهش سریع تحریم‌های ظالمانه می‌توان به عدم افزایش تورم در سال پیش‌رو تا حدی امیدوار بود. در واقع وجود چنین تیمی نه‌تنها باعث جلوگیری از وخیم‌تر شدن اوضاع می‌شود بلکه از طریق ایجاد ثبات نسبی در ایران احتمال کاهش واقعی تحریم‌های ظالمانه در سال‌های آینده را نیز افزایش می‌دهد. البته نکته اصلی آن است که شرایط فعلی ایران و میزان پیچیدگی شرایط اقتصادی آن به حدی است که بدون وجود یک تیم هماهنگ و قوی اقتصادی اصلاحات ساختاری تقریباً ناممکن است.

🔹 سناریوی چهارم:
تیم اقتصادی قوی و هماهنگ-کاهش تحریم‌ها

این بهترین سناریوی ممکن برای اقتصاد ایران است. در حال حاضر اقتصاد ایران از طرفی نیاز مبرم به اصلاحات ساختاری دارد، ولی از طرف دیگر سیاستمداران فعلی حاضر به قبول هزینه‌های کوتاه‌مدت این اصلاحات نیستند. آنچه می‌تواند تسهیل‌گر اصلاحات ساختاری باشد همزمانی این اصلاحات با یک شوک مثبت طرف عرضه -کاهش تحریم‌های ظالمانه- است. این همزمانی باعث می‌شود هزینه‌های کوتاه‌مدت اصلاحات ساختاری کاهش جدی بیابد و در نتیجه مقاومت در برابر این اصلاحات کاهش بیابد. در واقع در صورتی که این دو اتفاق مبارک در سال 1400 در اقتصاد ایران بیفتد، می‌توان انتظار داشت که اقتصاد ایران پس از طی یک دوره گذار سه‌ساله کاهش پایدار تورم به تورم‌های یک‌رقمی را تجربه کند. همچنین ترکیب کاهش پایدار تورم (که پیش‌نیاز آن اصلاحات ساختاری بودجه و اصلاح نظام بانکی است) و اتخاذ سیاست تجاری و ارزی مناسب می‌تواند به متنوع شدن و رشد سریع بخش صنعت و رشد درآمدهای ارزی غیرنفتی در این سال‌ها منجر شود. در چنین شرایطی اقتصاد ایران بسیار مقاوم‌تر از گذشته می‌شود و در نتیجه انگیزه طرف مقابل برای افزایش تحریم‌ها در سال‌های آتی نیز کمتر می‌شود. ترکیب این دو اتفاق مبارک قطعاً می‌تواند دوره جدیدی را در اقتصاد ایران رقم بزند.

منبع: هفته ‌نامه تجارت‌فردا
@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

قربانی و قربانیان

دوستی را ناراحت و مضطرب یافتم. اوضاع و احوالش را جویا شدم؛ گفت:«سخت مشغول رتق و فتق امورات شرکت هستم و حسابی گرفتار شده‌ام.»

با تعجب پرسیدم: تو که از مسائل اجرایی فاصله گرفتی، چطور گرفتار کارهای شرکت شدی؟
گفت: «یکی از مدیر ان خوب و با تجربه شرکت‌، ما را ترک کرده و جای خالی‌اش مشهود است.»

پرسیدم چطور شد که استعفا داد؟
گفت: «بیش از بیست سال، پیش ما کار کرد؛بسیار مسوولیت‌پذیر و متعهد بود و کارش را به بهترین شکل انجام می‌داد؛ به همین دلیل در طول زمان ارتقا پیدا کرد و به عنوان مدیر اجرایی شرکت انتخاب شد. این اواخر درباره نحوه اداره شرکت اختلاف پیدا کردیم؛راستش زیاد شکایت می‌کرد و گلایه داشت. می‌خواست تغییراتی انجام دهد و رویه‌ها را بازنگری کند اما هربار که طرح موضوع می‌کرد، با بی‌اعتنایی و کم حوصلگی من مواجه می‌شد.تا این‌که در چند ماه اخیر سکوت کرد و من فکر کردم قانع شده که دیگر شکایت نمی‌کند اما اواسط اسفندماه غافل‌گیرمان کرد و خیلی ناگهانی استعفا داد.»

گفتم: پس به نوعی مقصر استعفا خودت هستی.
گفت: «بله و خیلی متأسفم که بر خلاف همیشه، به نقدهایش بی‌توجهی کردم. مدیر بسیار خوبی بود و رفتنش ضربه سختی به ما زد.»

🔹ماجرای استعفای مدیر ارشد شرکت دوستم چند نکته پند‌آموز دارد:

1️⃣ بنگاه‌ها هم مثل کشورها دو نوع سرمایه دارند؛ سرمایه فیزیکی و سرمایه انسانی. سرمایه‌ فیزیکی همان دارایی‌های مولد و غیرمولد مانند املاک و مستغلات، ماشین‌آلات، و تجهیزات بنگاه است.سرمایه‌ انسانی هم مجموع مهارت‌ها و دانشی است که در نیروی کار فعال و ماهر بنگاه نهفته است.بنابراین، هرچقدر که تکنولوژی و ماشین‌آلات برای تداوم کار بنگاه مهم است،نیروی انسانی، چند برابر اهمیت دارد.

2️⃣ سکوت آدم‌ها علامت رضایت‌شان نیست.بیشتر وقت‌ها سکوت ، خود اعتراض است.

3️⃣ شنیدن نقد همیشه از سکوت بهتر است.دوست، ایرادها را می‌گوید و دشمن سکوت می‌کند.

4️⃣ مدیران و کارکنان خوب جایگزین ندارند. تکنولوژی درجه یک را همیشه می‌توان در اختیار گرفت اما نیروی کاردان با‌تجربه اگر از دست برود، رفته است.

5️⃣ آنها که منفعل شدند روزی فعال بودند؛چون کسی صدایشان را نشنید.
به قول معروف؛
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من
آنچه البته به جایی نرسد فریاد است

6️⃣ چرخه خروج نیروهای باهوش و کاربلد از بنگاه‌ها شبیه خروج باهوش‌ها و نخبگان از یک کشور است. دلیل اصلی زوال تمدن فینیقی‌ها، قربانی کردن «بهترین» فرزندانشان در پیشگاه خدایان بوده‌است. خروجی مهاجرت نخبگان برای کشور ما هم تفاوت چندانی با قربانی کردن جمعی از بهترین فرزندان کشور ندارد.

☑️ محسن جلال‌پور


@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

دشمن اقتصاد و جامعه

«فقر» و «نا‌اطمینانی» دو ابرچالش بزرگ و دو عامل مهم نقش‌آفرین در تنزل کیفیت زندگی و کسب و کار ایرانیان در یک دهه آینده خواهند بود.

اولی زندگی مردم را دشوار و بی‌کیفیت می‌کند و دومی، نفس کسب و کار و تولید را می‌گیرد. اولی نتیجه استمرار سیاست‌های غلط اقتصادی است و دومی محصول تداوم خطای سیاستمدار.

نا‌اطمینانی وقتی ظهور می‌کند،چند عارضه خطرناک به دنبال دارد از جمله این‌که؛ فرآیند سرمایه‌گذاری را تخریب و کسب و کار را مختل می‌کند و رشداقتصادی را کاهش می‌دهد.

خروجی این وضعیت کاهش اشتغال و کاهش درآمد افراد است که در کنار تورم فزاینده،وضعیت خطرناکی برای کشور ایجاد می‌کند.
به همين دليل است كه رفاه جامعه و پس‌انداز ملی از‌ دست ‌رفته و درآمد سرانه ایرانیان در سطحی پایین‌تر از کشورهایی مثل مراکش و تونس و بولیوی قرار گرفته است.

«شادمانی» که حلقه گم‌شده زندگی و زمانه ماست، چیزی جز رضایت از زندگی نیست و رضایت از زندگی هم در بهبود آهسته اما مستمر وضعيت اقتصاد و سلامت جسمي و روانی افراد خلاصه می‌شود.

به عنوان یک تاجر بخش خصوصی چند سال است که درباره آثار مخرب نا‌اطمینانی بر جامعه و اقتصادایران می‌نویسم و امروز هم با اطمینان بیشتری معتقدم؛ نا‌اطمینانی بدترین درد اقتصاد ما در یک قرن گذشته و بزرگ‌ترین دشمن توليد و رشد اقتصادي بوده است.

✅ محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

چرا تحریم خیلی شیرین است؟

سال‌ها قبل که ملت کم‌تجربه‌ای بودیم، فکر می‌کردیم سیاستمداران در کشور ما از ناآگاهی و کم‌دانشی رنج می‌برند یعنی «نمی‌فهمند».
امروز متوجه شدیم که اتفاقاً سیاستمداران ما باهوش‌اند و خیلی خوب می‌فهمند و این ما بودیم که «نمی‌فهمیدیم». در سال‌های گذشته گروه‌هایی در اقتصاد ایران قوت گرفته‌اند که عایدی‌شان در حفظ شرایط موجود است. شرایط موجود برای قاچاقچیان و گردانندگان اقتصاد غیررسمی ایده‌آل است و برای افرادی که می‌خواهند فعالیت سالم داشته باشند قطعاً شرایط خوبی نیست.

در حال حاضر در ایران و مرزهای اطراف آن، به بهانه مقابله با تحریم‌ها یک اقتصاد بزرگ زیرزمینی و زیرپوستی شکل گرفته است. این گروه‌ها فرزندان نامشروع سیاست‌های اقتضایی و دور زدن تحریم‌ها هستند. ما وقتی برای دور زدن تحریم‌ها از قاچاقچیان و گروه‌های غیررسمی استفاده کنیم مدتی بعد باید بازارهای قانونی را به آنها تسلیم کنیم. کمااینکه در حال حاضر بازارهای رسمی به کنترل قاچاق و قاچاقچیان درآمده است و این گروه‌ها به سیاستگذاری و ساختار تصمیم‌گیری کشور نفوذ کرده‌اند و در نتیجه، سیاست‌ها به سود قاچاقچیان و فعالان اقتصاد غیررسمی تمام می‌شود.
این گروه‌ها آن‌قدر بزرگ شده‌اند که هم منابع را دخل و تصرف می‌کنند و هم برای اقتصاد رسمی تعیین تکلیف کرده و بازارها را به مسیر دلخواهشان هدایت می‌کنند.
سال‌ها پیش سیاستگذار آن‌قدر قدرت داشت که مقابل این جریان‌ها بایستد اما به نظرم دیگر چنین قدرتی در کشور وجود ندارد چون گروه‌های ذی‌نفع آن‌قدر قدرت یافته‌اند که سیاستگذاری را هم بی‌اثر کرده‌اند.


✅ محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

ماه‌بانوی زندگی‌ات را پیدا کن

مهمانی داشتم که برای عقد یک قرارداد کاری به کرمان آمده بود. با هم در کارخانه چرخی زدیم و برایش توضیح دادم که کارهای ما چگونه پیش می‌رود. موقع ناهار به طعنه گفت: «خیلی آدم زرنگی هستی که بیشتر کارگرانت زن هستند.» گفتم چطور؟ گفت: «زنان دستمزد پایین‌تری می‌گیرند و انتظاراتشان محدود است.»
از این جمله ناراحت شدم و گفتم: «دست کم 250 زن در کارخانه من کار می‌کنند؛ برای من به صرفه است که چند دستگاه مدرن«سورتر پسته» تهیه کنم و به ازای هر دستگاه به 50 زن بگویم کار تمام شد؛ به خانه برو و به بچه‌هایت برس. اما می‌دانی بین این زن‌ها چند ماه‌بانو وجود دارد؟»
افسوس که ماه بانو را نمی‌شناخت.

***

دو پسر من با یک سال فاصله سنی در سال‌های 65 و 66 به دنیا آمدند و نگهداری از هردو، برای همسرم سخت بود. شنیدم خانم محترمی قرار است روزها چند ساعتی به خانه ما بیاید و در نگهداری پسرها کمک کند. این خانم مدت‌ها در منزل ما کار کرد اما هیچ وقت او را ندیدم تا این‌که یک شب وقتی به خانه برگشتم، برای اولین بار با او رو در رو شدم. حال همسرم خوب نبود و «ماه بانو» مانده بود تا من به خانه برگردم.

دیر وقت بود و می‌خواست به خانه بازگردد اما تاکسی پیدا نمی‌شد؛ باید او را می‌رساندم. سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم. در طول راه به خاطر لطف و محبتی که داشت تشکر کردم و خواستم داستان زندگی‌اش را برایم بگوید؛ گفت: «به سختی روزگار می‌گذارنم، همسرم مدتي‌است فوت کرده و سرپرستی چهار فرزند را به عهده دارم که یکی از آنها به سربازی رفته و یکی معلول است.»
پرسیدم وقتي روزها به خانه ما می‌آیید، چه کسی از فرزند معلول شما نگه‌داری می‌کند؟ گفت: دختر کوچکم به خاطر نگهداری از خواهرش ترک تحصیل کرده و من هم کار می‌کنم تا امورات زندگی بگذرد.خیلی ناراحت شدم. دیگر چیزی نگفتم تا به مقصد رسیدیم.

آن شب با ناراحتی گذشت و یکی دو روز بعد زودتر به منزل رفتم تا با ماه بانو صحبت کنم. گفتم: از وقتی داستان زندگی‌ شما را شنیدم،خواب ندارم. تا همین‌جا شرمنده هستم که نمی‌دانستم شما چه شرایط سختی دارید. مقدار قابل توجهی پول در پاکت گذاشته بودم که به ماه بانو بدهم. گفتم با این پول چند صباحی روزگار می‌گذرانید و می‌توانید پیش فرزند معلولتان بمانید و دخترتان را هم به مدرسه بفرستید.
پول را نپذیرفت و خیلی ناراحت شد؛ به حدی که گریه‌اش گرفت. گفت: اصلا دوست نداشتم درباره زندگی‌ام بگویم و کاش نمی‌گفتم که کارم را از دست ندهم. گفتم: هدف من این نیست که کارتان را از دست بدهید، می‌خواهم کمک کنم که در خانه بمانید و مراقب فرزندان خود باشید. بچه‌های شما خیلی بیشتر از بچه‌های من نیاز به مراقبت دارند.
گفت: من هیچ پولی قبول نمی‌کنم و اگر می‌خواهید برادری کنید و من هم خوشحال باشم، اجازه بدهید کارم را ادامه دهم.

ماه بانو پول را قبول نکرد و به کارش ادامه داد و چندین بار تلاش من برای کمک مالی باز هم بی‌نتیجه ماند. زن عجیبی بود؛ بسیار متعهد و مسوولیت پذیر و بی‌نهایت سالم و مبادی اخلاق. ماه‌بانو تا مدت‌ها بعد در منزل ما کار کرد تا این‍که پسرش از سربازی بازگشت و بخشی از مسوولیت زندگی را از روی شانه مادر برداشت. او در تمام این مدت با عزت نفس و احترام فراوان زندگی کرد و هرگز ندیدیم که لب به گلایه و شکایت بگشاید.
زن‌های زیادی را می‌شناسم که داستان‌هایی شبیه ماه‌بانو دارند. چه بی‌شمارند زنانی که با سختی زیاد کار می‌کنند تا خانواده در چاه فقر نیفتد؛ تا فرزندان رفاه بیشتری داشته باشند؛تا فرزند معلول خانواده از درمان باز نماند؛تا همسر از کار افتاده در رنج نباشد.
نمی‌دانم کدام واژه برای وصف این گونه زنان مناسب است؛ به خصوص که زمانه هم با آنها یار نیست و به سختی روزگار می‌گذرانند. شمارشان کم نیست و در سال‌هایی که اوضاع اقتصاد کمی خوب است،فرصت کار در کارگاه‌های کوچک را پیدا می‌کنند اما زمانی که اوضاع اقتصاد بد می‌شود یا بحرانی به وجود می‌آید،بی‌رحمانه از بازار کار به بیرون رانده می‌شوند.
همین اواخر مرکز آمار اعلام کرد؛ در غائله کرونا در فصل بهار حدود 50 درصد زنانی مثل ماه‌بانو کار خود را از دست داده‌اند، در فصل تابستان حدود 60 درصد و در فصل پاییز حدود 70 تا 75 درصدشان از بازار کار خارج شده‌اند.
به تجربه دریافتم؛ زنانی چون ماه‌بانو دنبال کمک و حمایت نیستند. می‌خواهند کار کنند و نان بازو بخورند اما چقدر سخت است ماه‌بانو بودن.

✅ محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

به نام مادر


از صبح، تصویر مادر علی انصاریان که در خاک‌سپاری فرزندش خاک گور بر سر و صورت می‌پاشد،رهایم نمی‌کند. این تصویر بیشتر از هرچیز،تداعی کننده مادر ایرانی است که دوست دارد خودش تکه تکه شود اما خار به پای فرزندش نرود.
از صبح که این تصویر را دیدم، یاد مادر خودم افتادم که بعد از آن روز لعنتی -که پزشکان جوابش کردند-به عشق فرزندانش شش سال دیگر هم درد کشید و دم برنیاورد در حالی که سرطان لعنتی،درونش را خورده بود.

شش سال بیشتر نداشتم که شاهد دردکشیدن‌هایش بودم. دردهایش جدی بود. آنقدر جدی که عرق می‌کرد و نای برخاستن نداشت. موقع درد به خود می‌پیچید،به دیوار تکیه می‌کرد، دلش را دو دستی می‌گرفت و اشک‌هایش بی‌صدا سرازیر می‌شد.

با آن همه درد، هرگز صدای ناله‌اش را نشنیدم مگر وقتی که گمان می‌کرد کسی اطرافش نیست. این طور وقت‌ها از خدا می‌خواست به خاطر بچه‌هایش بیشتر عمر کند، مهلت می‌خواست که فرزندانش را از آب و گل درآورد. سیر می‌گریست و دست آخر اشک‌هایش را با گوشه چارقدش پاک می‌کرد و به زندگی باز می‌گشت.

به پدرم گفته بودند همسرتان چند ماهی بیشتر عمر نمی‌کند، ولی تا سال 53 تحمل کرد. به عشق ما تحمل کرد. از سال‌های 50 به بعد هر چند ماه یک بار به تهران می‌رفت و پزشکان معاینه‌اش می‌کردند؛ چند بار هم تن به جراحی داد. از دکتر عطارنژاد- دایی‌ام- شنیدم که یک بار شکم مادرم را شکافته بودند اما بی‌آن‌که کاری کنند،دوباره دوختند چون سرطان همه جا را گرفته بود و کاری از دستشان بر نمی‌آمد. حتی بعد از آن هم مادرم سه سال دیگر زندگی کرد.

سرزمین غریبی داریم؛نقش‌های خوب را خودمان برداشته‌ایم و نقش‌های بد را داده‌ایم به دختران، به زنان و به مادران. مادر که باشی محکومی به درد، محکومی به تحمل. باید ببینی و بسازی. محکومی که بند و بست‌ها، تکه تکه شدن‌ها، پرپر شدن‌ها، به خاک نشستن‌ها و خاک‎سپاری‌ها را ببینی اما فقط حق داری گریه کنی،چنگ به صورت بزنی و خاک بر سر بپاشی.

آدم حال تو را که می‌بیند پیش خودش می‌گوید چیستی تو؟کیستی تو؟ چه کسی تو را محکوم به تحمل درد ابدی کرده است؟چرا محکومت کرده‌اند به اندوه؟ پس کی روز خوشی‎ات می‎رسد؟


✅ محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

حسابرس خودت باش

🔹 تابستان‌ها معمولا در حجره مرحوم پدرم در کاروانسرای حاج مهدی اوقات می‌گذراندم.یک روز پدرم صدایم کردند و خواستند مقداری پول را به بانک ببرم و به حسابشان در بانک ملی واریز کنم. گفتند«150 هزار تومان است و مراقب باش در راه گم نکنی». به بانک ملی رسیدم و مستقیماً به باجه‌ای رفتم که پول‌ها را تحویل می‌گرفتند. سندی به حساب پدرم پر کردم و پول‌ها را به تحویلدار بانک سپردم. چند دقیقه‌ای گذشت که تحویلدار پس از شمردن پول‌ها، چند برگ اسکناس 100 تومانی به من داد و گفت: «شمردم و اینها اضافه بودند». با خوشحالی پول‌ها را گرفتم و به کاروانسرا نزد مرحوم پدرم بازگشتم. پول‌ها را روی میز گذاشتم و گفتم: «این پول‌ها را تحویلدار بانک پس داد و گفت اضافه هستند». مرحوم پدرم گفتند «نه. امکان ندارد من پول‌ها را دوبار شمرده بودم». حسابدار حجره را صدا زدند و گفتند: «مگر پول‌هایی را که محسن به بانک برده ، نشمرده بودید؟» میرزا گفت: «شمرده بودم، 150 هزار تومان بود.».پدرم بعد از چند بار جمع و تفریغ صدایم کردند و گفتند: «پول‌ها را ببر و به بانک پس بده و بگو که پول‌های ما اضافه نبود.»

🔹 تعجب کردم، چون تحویلدار بانک تأکید کرده بود که پول‌ها اضافه است اما مرحوم پدرم اصرار داشتند که نه، این طور نیست.
پول‌ها را به بانک بردم و به متصدی تحویل دادم و گفتم: «پدرم گفتند حساب پول‌هایم را دارم و اینها اضافه نیستند.» تحویلدار بانک هم با ناباوری گفت: «اما من هم که آنها را شمرده بودم»، گفتم: «در هر صورت من مأمور هستم که پول‌ها را به شما برگردانم و شما هم باید آنها را پس بگیرید». پس از آن به کاروانسرا برگشتم در حالی که ذهنم به شدت مشغول بود. به پدرم گفتم: شاید واقعاً اشتباه کرده بودید و عملاً این پول متعلق به ما بوده است. ایشان گفتند: «نه پسرم، من حساب صندوقم را دارم و مطمئن هستم که اضافه نبوده و شما هم نباید آن پول‌ها را می‌گرفتی». بعد هم گفتند: «آدم همیشه باید حساب جیب و بازار و صندوق و دفاترش را داشته باشد و نگذارد که دِینی به گردنش باشد و اگر باور دارد و مطمئن است که حسابش درست است پس نباید پولی را قبول کند. مگر نشنیدی که می‌گویند پول‌ بادآورده را باد می‌برد.

🔹 ضرب المثل را زیاد شنیده بودم اما معنی‌اش را نمی‌دانستم. پرسیدم این ضرب‌المثل چه معنی می‌دهد؟ مرحوم پدرم؛ روایتی را برایم تعریف کردند که بعدها متوجه شدم در برخی منابع تاریخی هم به آن اشاره شده است. ایشان گفتند؛ قدیم‌ها جنگی میان ایرانیان و مصریان درگرفت که رومیان جانب مصریان را گرفتند و خواستند ذخایر طلای شهر اسکندریه را نجات دهند. مقدار بسیار زیادی طلا را درون یک کشتی گذاشتند تا از مصر دور کنند که توفانی درگرفت و دست بر قضا، کشتی پر از طلا را به سمت ایرانیان فرستاد. می‌گویند خسرو پرویز با دیدن این کشتی پر از طلا، نام «گنج بادآورده» را بر آن نهاد.

🔹 پرسیدم پس چرا می‌گویند بادآورده را باد می‌برد؟
گفتند: این هم داستان دارد؛ ظاهرا یکی از پادشاهان رومی به نام هرقل به تیسفون که آن زمان پایتخت ایران بوده حمله می‌کند و شهر را در تصرف خود می‌گیرد و همه طلاهای آن را غارت می‌کند که ظاهرا بخش عمده آن را طلای بادآورده شهر اسکندریه تشکیل داده بود. به این ترتیب ضرب المثل «گنج بادآورده را باد می‌برد» رایج شد و دهان به دهان چرخید تا به ما رسید.
واضح است که ضرب‌المثل، وصف حال افرادی است که به ثروت ناگهانی دست پیدا می‌کنند و از آن‌جا که برای آن زحمتی نکشیده‌اند، راه و رسم حفظ آن را هم نمی‎دانند.

🔹 امروز این خاطره را در ذهن مرور کردم و پیش خودم گفتم اگر آن روز پدرم اسکناس‌ها را می‌گرفتند و داخل کشو می‌گذاشتند یا اگر من وسوسه می‌شدم و اسکناس‎ها را به بانک نمی‌بردم،امروز زندگی و کسب وکارم در مسیر دیگری قرار داشت.
پدرم پول‌ها را شمرده بودند و اطمینان داشتند که اشتباه نکرده‌اند. این را حسابدار حجره و من هم می‌دانستیم و اگر می‌پذیرفتند به این معنی بود که پولی بدون زحمت –ولو اندک-وارد کسب وکارشان شده است و این کار دو اثر بسیار بد داشت؛یکی این‌‎که حسابدار پیش خودش می‌گفت حالا که حاجی اهل این کارهاست،چرا من نباشم و دیگر این‌که پسرش پیش خودش می‌گفت؛همه حرف‌های پدر باد هواست و خودش خلاف باورها و نصایح خودش رفتار می‌کند.
درسی که از این روایت آموختم این بود که خودت حسابدار و معتمد خودت باش و نگذار پول بدون زحمت وارد زندگی‌ات شود چون پولی که با باد بیاید،مثل باد از دست می‌رود.


✅ محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

فندک موسیو

میدان مشتاق کرمان محله‌های زیادی دارد. یک طرفش می‌خورد به «دروازه ناصریه»یک طرفش به ابتدای «خیابان زریسف» یک طرفش هم به مسجد جامع 700 ساله کرمان می‌رسد که مرحوم پدربزرگم بيش از 60 سال پیش ساعت بزرگی برایش تهیه کرد که همچنان کار می‌کند.

یکی از محله‌های این اطراف،«شورخانه» نام داشت که بیشتر اقوام مادری‌ام آن‌جا سکونت داشتند؛ از جمله «خاله طاهره» که ساکن این محله بود.
هر وقت قرار بود به خانه خاله برویم، هم ذوق می‌کردم و هم می‌ترسیدم. خوشحال بودم که با بچه‌هاي خاله و دايی، بازی می‌کنم و غذاهای خوشمزه می‌خورم اما ترسم به خاطر مرد ژولیده‌ای بود که آن اطراف پرسه می‌زد.

مردم محله، این مرد عجیب مو بلند را «موسیو» صدا می‌کردند. ظاهرا خارجی بود و کسی زبانش را نمی‌دانست و در خانه مخروبه‌ای همان نزدیکی‌ها زندگی می‌کرد. کسی نمی‌دانست او کیست و چگونه از کرمان و محله شورخانه سر درآورده است. من خیلی از او می‌ترسیدم و هروقت به خانه خاله می‌رفتیم دست پدر یا مادرم را رها نمی‌کردم. یک روز همه ناهار مهمان خاله‌جان بودیم و بعد از این‌که در حیاط کلی«قایم باشک»بازی کردیم، حسابی گرسنه شدیم. خاله طاهره زنی مهربان و بی‌نهایت ملتفت بود.

سفره که پهن شد،خاله‌جان بشقاب بزرگی برداشتند و پر از برنج و خورشت کردند و حسین-پسرخاله‌ام- را صدا زدند و گفتند زود ببر برای موسیو. تا اسم موسیو را آوردند،ترسیدم و پشت مادرم پنهان شدم.
حسین بشقاب غذا را برداشت و به من که ترسیده بودم گفت: محسن بیا با هم برویم و غذای موسیو را ببریم. با ترس و لرز زیاد بلند شدم، دست حسین را گرفتم و رفتیم پی موسیو که گوشه‌ای از خرابه نشسته بود. پرسیدم چرا باید برای موسیو غذا ببریم؟
حسين برايم گفت كه هر روز بايد اول غذاي موسيو را برایش ببرد اگرنه خاله جان دعوایش می‌کند و اجازه نمی‌دهد غذا بخورد.

از دور موسیو را دیدم که گوشه‌ای نشسته بود.ما را که دید، از جایش بلند شد، شلوارش را تکاند و به سمت‌مان آمد.
صورتش بین انبوهی ریش و موی بلند پنهان بود اما چشمان آبی‌اش خوب دیده می‌شد. سیگاری نیمه سوخته به لب داشت و فندک قشنگی دستش بود. سیگار را روشن کرد و دود غلیظی به هوا فرستاد. ترسم ریخته بود و محو فندک طلایی‌اش شدم. چیز عجیبی بود که نظیرش را ندیده بودم.
متوجه نگاهم شد؛به فندک نگاهی کرد و در جیبش گذاشت.
حسین سینی غذا را داد و موسیو که چشم از من بر نمی‌داشت،سینی را کناری گذاشت و به سمت من آمد.ترسیدم و می‌خواستم فرار کنم اما موسیو دستی به سرم کشید و فندک را گذاشت کف دستم. نگاهش کردم،فوق‌العاده قشنگ بود اما قبول نکردم و برگرداندم. نپذیرفت و گذاشت توی جیبم. با سرعت به سمت خانه دویدم و دیدم خاله‌جان دم در ایستاده‌اند. فندک را نشان دادم و گفتم؛خود موسیو داد. خاله‌جان فندک را گرفت و نگاهی کرد و گفت: دیدی الکی می‌ترسیدی؟ موسیو مرد بزرگی است، همه مال و منالش همین فندک بود که بخشید به تو. سر سفره یاد موسیو افتادم و پیش خودم گفتم چه خوب که خاله جان هر روز برایش غذا می‌برد.

دفعه بعد که به خانه خاله طاهره رفتیم،موسیو را ندیدم. بعضی‌ها می‌گفتند از کرمان رفته،بعضی‌ها می‌گفتند فوت کرده و بعضی‌ها معتقد بودند جایی همین اطراف پنهان شده.
فندک موسیو سال‌ها دست من ماند و یادش را برای من زنده نگه داشت اما نفهمیدم چطور گمش کردم.
از مهمانی خاله طاهره سال‌ها می‌گذرد و من در میانه‌های پنجمین دهه زندگی‌ام ریش گذاشته‌ام. هر روز صبح مرد ژولیده‌ای را در آینه می‌بینم که
که به من زل زده است. نور به قبر خاله‌جان بتابد که هر روز پیش از آن‌که بچه‌هایش غذا بخورند،برای مرد ژولیده غذا می‌فرستاد.
اما به گمانم پس از درگذشت او، دیگر هیچ‌ زنی هر روز برای مردی ژولیده غذا نفرستاده و مردی ژولیده هرگز فندک زیپوی قدیمی‌اش را به یک پسربچه نبخشيده است.


✅ محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

▫️
▫️
پایان دوره پوپولیسم نفتی و آغاز عصر واقع‌گرایی

✍️ محسن جلال‌پور/ عضو شورای سیاستگذاری هفته‌نامه تجارت فردا

🔹 می‌گویند در تنگنای مالی عصر رضا شاه، بعضی از پاسبان‌ها، اسلحه بدون گلوله یا فقط غلاف خالی اسلحه را به کمر می‌بستند. مردم که این موضوع را متوجه شده بودند، به طنز می‌گفتند؛ طرف «خالی بسته» به این معنی که آن پاسبان، اسلحه بدون گلوله دارد یا اصلاً اسلحه ندارد. خالی بستن پاسبان‌ها در ابتدای قرن، بهترین توصیف برای سیاستمداران ما در ماه‌های پایانی قرن است. به این معنی که سیاستمداران عصر ما دقیقا همان کاری را می‌کنند که پاسبان‌های عصر رضاشاه می‌کردند؛یعنی خالی می‌بندند.

🔹 هنوز رقابت‌های انتخابات 1400 آغاز نشده که برخی چهره‌های سیاسی که سودای بالا رفتن از نردبان سیاست در سر دارند،با هدف ایجاد پایگاه اجتماعی و به بهانه حمایت از اقشار کم‌برخوردار و فقیر جامعه، طرح‌هایی را پیشنهاد می‌کنند که نه تنها با واقعیت‌‎های این روزهای اقتصاد کشور همخوانی ندارد که در صورت اجرا به زیان همان افراد و اقشاری منجر می‌شود که این سیاستمداران مدعی حمایت از آنها هستند. البته مرور تجربه دوازده دوره انتخابات ریاست جمهوری نشان می‌دهد عموم رای‌دهندگان به شعارها بیشتر از برنامه‌ها توجه می‌کنند.

🔹 شعارهای رای‌آور اقتصادی هم کم نیستند، از شعار عدالت اجتماعی که ترجیع‌بند همه انتخابات‌ها در ایران بوده و هزاران میلیارد تومان سرمایه را به باد داده تا شعار ایجاد شغل که آن هم نتیجه‌ای جز اتلاف گسترده منابع به دنبال نداشته است. اخیرا نیز یکی از نامزدهای احتمالی، از لزوم ساخت 15 میلیون واحد مسکونی برای حاشیه نشینان شهرهای بزرگ سخن گفته که رکورد تازه‌ای در رقابت‌های پوپولیستی است.

🔹 در سال‌های گذشته امکان طرح این شعارها وجود داشت چون درآمدهای سرشار نفتی،اجازه پهن کردن سفره نذری منابع را به سیاستمداران می‌داد اما انتخابات 1400 شباهت زیادی با دوازده دوره انتخابات گذشته ندارد؛چون اوضاع وخیم‌تر از آن است که سیاستمداران و مردم تصورش را دارند.

🔹 در انتخابات پیش رو شرایط به کلی تغییر کرده چون چشم‌انداز روشن و امیدوارکننده‌ای برای دسترسی به درآمدهای نفتی وجود ندارد. به نوعی به پایان دوره «پوپولیسم نفتی» رسیده‌ایم و به نظر می‌رسد دوره «واقع‌گرایی» در عرصه سیاسی ایران در حال آغاز شدن است. کلیدی‌ترین پیام عصر واقع‌گرایی این است که دولت‌ها دیگر نمی‌توانند با استفاده از ثروت نفت و برداشت بی‌رویه از منابع زیرمینی، رفاه مصنوعی ایجاد کنند. در حقیقت ویژگی مهم دوره وفور درآمدهای نفت،پنهان شدن پلشتی‌ها زیر میلیاردها دلار درآمدهای نفتی بود اما ویژگی دوره جدید این است که درآمد نفت وجود ندارد که روی آلودگی‌ها و ناکارآمدی‌ها را بپوشاند.

🔹عارضه پوپولیسم نفتی باعث شد ما در چند دهه گذشته روز‌به‌روز از واقعیت‌های اقتصادی فاصله بگیریم و احساس کنیم جزو ثروتمندترین جوامع جهان هستیم و باید بالاترین سطح رفاه را داشته باشیم. سال‌ها سیاست‌ورزی در سایه درآمدهای نفتی،منطق اقتصادی را در برنامه‌ریزی،تصمیم‌گیری و سیاستگذاری‌های ما از بین برده است. وقتی منطق اقتصادی از تصمیم‌گیری دور شود اقتصاد گرفتار ناکارآمدی می‌شود و انگیزه‌ها به مسیر دیگری منحرف می‌شوند. مثلاً وقتی ساختار سیاسی اولویت اقتصاد را اشتغالزایی بداند نتیجه با زمانی که ساختار سیاسی اولویت را رشد اقتصادی اعلام کند، متفاوت می‌شود. اگر رشد اقتصادی در اولویت قرار گیرد، اشتغال هم حاصل می‌آید اما اگر اشتغال مأموریت اصلی باشد، لزوماً رشد به دست نمی‌آید.

🔹 نتیجه اولویت اشتغال‌زایی بر رشد اقتصادی، اتلاف منابع و کاهش بهره‌وری و از بین رفتن انگیزه بخش خصوصی برای فعالیت است. در حالی که یک ساختار سیاسی که هدفش دستیابی به رشد اقتصادی است، به بخش خصوصی اش اجازه فعالیت می‌دهد. پای دولتش را از فعالیت‌های اقتصادی و بنگاهداری کوتاه می‌کند و برای جلب سرمایه‌های جهانی، رابطه‌اش را با دنیا بهبود می‌بخشد.در نتیجه هم کیک اقتصادش بزرگ می‌شود و هم اینکه افراد سهم بیشتری می‌برند و هم شغل بیشتری ایجاد می‌شود.

🔹 البته همان‌گونه که متخصصان اقتصاد سیاسی می‌گویند،سیاستمداران هم مطلوبیت‌های خود را دارند و دریافته‌اند که مردم با وعده اشتغال به نامزدهای انتخاباتی رأی می‌دهند نه با وعده رشد اقتصادی.
شکی نیست که دولت‌ها باید از اقشار ضعیف و کم برخوردار حمایت کنند اما پیش از آن لازم است موتور تولید فقر در کشور خاموش شود که این کار نیازمند رفع موانع رشد اقتصادی و حذف عوامل تضعیف کننده و مخرب آن است.حال که اقتصادایران به وضع فعلی دچار شده است،به گمانم اقتصاددانان و آنها که دغدغه توسعه کشور را دارند،باید گفتمان رشد اقتصادی را جایگزین گفتمان «توزیع»کنند.


#تجارت_فردا

@tejaratefarda

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

حاج ولی‏‌الله وطن‏‌خواه که این‌جا مختصری از زندگی‌اش را تعریف کردم، دیشب دار فانی را وداع گفت.

مردی به معنای واقعی پرتلاش و زحمت‌کش که یکی از پیشگامان توسعه کرمان بود. روحشان شاد و یادشان گرامی

به خانواده مرحوم وطن‌خواه تسلیت می‌گویم.


☑️محسن جلال پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

چه کسانی کرمان را ساختند؟

سال‌ها پیش کرمان شهری فقیر بود و جامعه‌ای رنجور و بیمار داشت. قدیمی‌های این خطه برای جوان‌ترها از خاطرات تلخ فقر و نداری مردمان این خطه زیاد گفته‌اند.

در آن روزگاران، افراد زیادی گرفتار بیماری‏های تراخم، زرد‏زخم، آبله و سل و ده‌ها درد و بلای ناشناخته دیگر بودند.پدران‌مان تعریف می‌کردند که از هر گوشه شهر صدای سرفه و خس خس سینه به گوش می‏رسید و خبر از سینۀ سوخته و خراشیدۀ انبوه مسلولین می‌‏داد. مردمان زیادی عصا در دست داشتند؛یا چشمشان نمی‌دید،یا کمرشان خم بود یا زانوهای سست و معیوب داشتند.

کرمان آن روزها در بن‏ بست تاریخ قرار داشت و به دلیل موقعیت جغرافیایی‌اش در میانۀ کویرِ تفتیدۀ لوت، به تبعیدگاه فراموش شده‏ای تبدیل شده بود. هیچ راه ارتباطیِ امنی، کرمان را به دنیای پیرامونش مرتبط نمی‏کرد. به روایتی؛ در باب محرومیت‏های کرمان و کرمانیان هرچه نوشته شود؛ مثنوی هفتاد من خواهد بود.
امروز؛ اما در آخرین روزهای این قرن، کرمان، یکی از قطب‏های برجستة کشاورزی، صنعتی و گردشگری ایران است؛ چه شد که کرمانِ امروز، با این همه تفاوت، به استانی آباد و امن تبدیل شده است؟

این را مدیون مردان و زنانی هستیم که بی‌وقفه تلاش کردند و کرمان را ساختند.
اخیرا کتابی روانه بازار نشر شده که «رواق زبرجد» نام دارد و مجموعه‌ای از خاطرات مردان و زنان کرمانی است که پیشرفت کرمان مدیون تلاش آنهاست.
قهرمانان این کتاب انسان‌های کوشایی هستند که از دامن خاک کویر، قد علم کرده‏اند و برخی‌هاشان بازماندگان گروه کثیری از مردان و زنانی‌اند که قبل از این درگذشته‏ و فرصت ثبتِ خاطرات‌شان دست نداده است. در میان آن‌ها، گاه به کسانی برمی‏خوریم؛ که ساده و بی‏آلایش زیسته‏اند اما وقتی شرح‌حالشان را می‏خوانیم؛ شأن بالا، اصالت، امید، زندگی و حقیقت را، در لحظه‏‌لحظة زندگی پربارشان مشاهده می‌‏کنیم.

«رواق زبرجد» برای نسلِ امروز و فردا، نکته‌های بسیاری دربر دارد؛ چراکه پس از خواندن این کتاب، برای خواننده روشن خواهد شد؛ که چگونه مردانی با همت بالا و کمترین امکانات، زندگیِ خود و اقتصادِ کرمان را رونق بخشیده‌اند.
در تجلیل و تعریف از دستاوردهای این افراد؛ هیچ سخنی رسا و گویا نیست. شاید خواندن خاطرات این بزرگان، کمکی باشد تا مسیر پرافتخارشان را بهتر شناخته و بیشتر ارج نهیم.


☑️محسن جلال پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

ریشه‌های شرم


سه سال پیش دو متن درباره خوزستان در همین کانال نوشتم. یک بار در بهار و بار دیگر در مهر 1397.
در فروردین 97 نوشتم:
«خوزستان با ابرچالش‌های نگران کننده‌ای مواجه است. هر روز خبر ناگواری از این استان می‌شنویم. در ماه‌های گذشته مردم خوزستان کلکسیونی از انواع چالش‌های سیاسی،اجتماعی و اقتصادی را تجربه کرده اند. نفسشان تنگ شده،از آب سالم محرومند و کسب وکارشان هم به خطر افتاده. خوزستان یکی از مهم‌ترین استان‌های ماست. جز این، ما به مردم این استان به دلیل آسیب‌هایی که از جنگ تحمیلی دیدند، مدیونیم. لازم است برای حل مشکلات پیچیده این استان، یک نماینده ویژه متنفذ و کارآمد که نگاهی غیر سیاسی داشته باشد با اختیارات کامل برای حل و فصل مشکلات تعیین شود. برای حل چالش‌های خوزستان هنوز زمان هست.»

آن روز وضع امروز خوزستان و حتی بدتر از این هم قابل پیش بینی بود. همان طور که امروز می‌شود وضعیت کردستان و سیستان و بلوچستان را نیز نگران‌کننده توصیف کرد.
متأسفانه سیاستگذار در سال‌های گذشته از وضعیت اقتصادی،سیاسی و اجتماعی این مناطق غفلت کرده و این سهل‌انگاری تاریخی،زمینه‌ساز شکل‌گیری وضعیت بسیار نگران کننده‌ای شده که بخش عمده آن هنوز به چشم نیامده است.
روشن است که در شکل گیری وضع موجود،عوامل خارجی نیز سهم دارند اما این واقعیت را نیز نباید از نظر دور داشت که اگر سیاستگذار در سال‌های گذشته تلاش می‌کرد شکاف اجتماعی در این مناطق را پر کند و قدری از مشکلات اقتصادی و سیاسی مردم بکاهد،هیچ نیروی خارجی قادر به عرض اندام در این استان‌ها نبود.
به عبارتی، توفیق عوامل خارجی در اقدامات تحریک آمیز و پول پاشی به منظور ایجاد شکاف اجتماعی به میزان زیادی به پیروزی یا شکست سیاستگذار در تأمین حداقل‌های مردم این مناطق بستگی داشته و دارد.
از هرطرف که به ماجرای خوزستان نگاه کنیم،جز شرمساری چیزی نمی‌ماند. مردم ایران به خوزستان و خوزستانی‌ها مدیونند و این وضع باید به صورت ریشه‌ای و اصولی تغییر کند.


☑️محسن جلال پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

قدر قدرشناسی


تشکر فراوان یک دوست از تماس تلفنی و احوال‌پرسی‌‌ام باعث شد من هم از او به خاطر این دوستی‌‌ ریشه‌دار،تشکر کنم. تماس‌مان که قطع شد،پیش خودم فکر کردم«قدرشناسی» چقدر خوب است و اصولا همین «قدردانی» است که دوستی دیرینه‌ ما را تداوم بخشیده است.
بیشتر به ذهنم فشار آوردم و متوجه شدم دوست قدیمی‌ام همواره نسبت به همه افرادی که به او محبت کرده‌اند قدرشناس بوده است. از دوران نوجوانی که همیشه از معلم و راننده سرویس و نانوای محل تشکر می‌کرد تا امروز که به خاطر یک تماس تلفنی، مراتب قدردانی را از دوستش به جا می‌آورد.
در مقابل، دوست مشترکی داریم که هیچ‌وقت از هیچ‌کس راضی نیست و هميشه منتقدانه و با شك و ترديد به ديگران مي‌نگرد. وقتی بیشتر فکر می‌کنم، می‌بینم آن‌که قدرشناس بوده، راضی‌تر هم هست و زندگی بهتری دارد.

این مسأله باعث شد روی این موضوع متمرکز شوم که «قدرشناسی» چه اندازه در موفقیت اجتماعی و اقتصادی و رضایت خاطر آدم‌ها مؤثر است و افراد «قدرشناس» چه تفاوتی با افراد «قدر ناشناس» دارند.
به مغزم بیشتر فشار آوردم و دوستان و آشنایان نزدیک را بر اساس میزان «قدرشناسی» و «قدرناشناسی» تقسیم بندی کردم. یعنی نشستم و اسامی یکی یکی دوستان و آشنایان قدیمی را در جدولی نوشتم و در نهایت به این نتیجه رسیدم ؛ افرادی که از کودکی و نوجوانی قدرشناس بوده‌اند، امروز که از میان‌سالی گذشته‌اند، جایگاه اجتماعی بهتری نسبت به افرادی که قدرناشناس بودند، دارند و اصولا از زندگی خود بیشتر لذت برده‌اند.
مگر قدرشناسی چیست و چگونه جایگاه اجتماعی افراد را ارتقا می‌دهد؟
روان‌شناسان، قدردانی را احساسی می‌دانند که افراد در پاسخ به دریافت منفعتی از دیگری بروز می‌دهند؛ منفعتی که افراد وقتی دریافتش می‌كنند خوشحال می‌شوند.

اگر حساب و کتابی هم نگاه کنیم، وقتی از کسی خیری ببینیم، احساس رضایت می‌کنیم و زمانی که احساس رضایت کنیم، قدردانی می‌کنیم و زمانی که قدرشناس باشیم، خیر و محبت دیگران تمدید می‌شود.
پدران ما بی‌‌آنکه از نتایج تحقیقات امروز جامعه‌شناسان اگاه باشند، همواره از ما می‌خواستند قدرشناسی را یاد بگیریم. مرحوم پدرم همواره از ما می‌خواستند که قدردان خدا،خانواده و خودمان باشیم.
ضرب‌المثل « شکر نعمت نعمتت افزون کند/ کفر نعمت از کفت بیرون کند» همواره ورد زبان ایشان بود و به معنای واقعی قدردان کسانی بودند که لطفی در حق ایشان یا خانواده می‌کرد. خیلی وقت‌ها هم به ما توصیه می‌کردند که بنشینید و به کارهای خوبی که کردید فکر کنید تا کامتان شیرین شود و احساس رضایت کنید.

به خاطر دارم حتي در كودكي هر بار کسی ازروي محبت، شکلاتی دست ما می‌داد،پدرم با جدیت می‌خواستند که همان لحظه تشکر کنیم و نگذاریم محبت‌شان بی‌جواب بماند.گاهی اگر همسایه‌ای یا آشنایی برایمان آش نذری می‌آورد، مادرم کاسه را خوب می‌شستند و درونش شیرینی و شکلات می‌گذاشتند و با کلی تشکر و قدردانی، ظرف را به آورنده آن تحویل می‌دادند.
پژوهش‌ها نشان می‌دهد؛ افرادی که قدرشناسی را بلدند، دارای سطح بالاتری از «رفاه ذهنی» هستند و روش های بهتری برای کنار آمدن با دشواری‌های زمانه دارند.
وقتی بیشتر فکر می‌کنم می‌بینم افراد قدرشناس اطراف من معمولاً شاد و خوش‌بین هستند و عزت نفس بیشتری دارند.
بیشتر دوستان و آشنایان من که از کودکی قدرشناسی را یادگرفته‌اند، حتی در همین روزهای سخت، فقط نیمه خالی را نمی‌بینند. آنها در برابر سختی‌ها مقاومت بیشتری دارند و بیش از دیگران، مثبت‌گرا ، خوش‌رو و خرسند هستند و کم پیش می‌آید در تله نارضایتی بیفتند.

بی‌دلیل نیست که در نظام آموزشی خیلی از کشورهای توسعه یافته، قدرشناسی آموزش داده می‌شود چون ثابت شده که آموزش قدردانی به دانش‌آموزان بر رفتار اجتماعی آنها در بزرگسالی اثر می‌گذارد. محققان توسعه و جامعه شناسان هم به این نتیجه دست یافته‌اند که ترویج فرهنگ قدرشناسی می‌تواند احساس خوشبختی و بهبودی را در جامعه افزایش دهد.
به فرموده حضرت سعدی؛

دوام دولت اندر حق شناسی‌ست
زوال نعمت اندر ناسپاسی است
اگر فضل خدا بر خود بدانی
بماند بر تو نعمت جاودانی
چه ماند از لطف و احسان و نکویی؟
حرامت باد اگر شکرش نگویی


☑️ محسن جلال‌پور


@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

جادوی کایسری

🔹 ممکن است تا حالا اسم «قیصریه» را نشنیده باشید. منظورم راسته بازارهای ایرانی نیستند که احتمالا مَثَلِ «به خاطر دستمال قیصریه را به آتش کشید» از آنها گرفته شده است. منظورم اسم قدیمی شهری توریستی در 300 کیلومتری آنکارا است.قدیم ها به این شهر می گفتند قیصریه و امروز می گویند کایسری. خیلی از ایرانی ها احتمالا برای تفریح به این شهر سفر کرده اند.

🔹 این شهر پایتخت تولید پارچه جین و دوخت شلوار جین در ترکیه و یکی از مهم ترین مراکز این صنعت در جهان به شمار می رود.علاوه بر آن،کایسری یکی از مهم ترین مراکز تولید مبلمان در ترکیه و منطقه است.
حدود یک میلیون نفر جمعیت دارد و از ایران و افغانستان و کشورهای اطراف،کارگران زیادی به این شهر مهاجرت کرده اند.

🔹 شهر کایسری دیرتر از دیگر شهرهای ترکیه شکوفا شد و در گذشته ای نه چندان دور،دور افتاده بود و مهجور.حدود چهار دهه پیش در دوره ریاست جمهوری"تورگوت اوزال" نسیم آزادسازی و توسعه صادرات بر این شهر وزیدن گرفت و شرکت های کوچک،هم چون جوانه ای برپیکر قدیمی این شهر جوانه زدند. مردمان این شهر پیام تغییر را به خوبی دریافتند و پیش تاز اصلاحات اقتصادی دوره اوزال شدند. تورگوت اوزال تکنوکراتی با سیاست بود که پس از سال ها کار دولتی به بانک جهانی رفت ومدتی هم مدیریت در بخش خصوصی را تجربه کرد تا این که در سال 1983 به نخست وزیری ترکیه و پس از آن به ریاست جمهوری این کشور دست یافت. او مأمور اصلاح ساختار اقتصاد ترکیه شد و با در پیش گرفتن سیاست خصوصی سازی و آزاد سازی اقتصاد کشور خود را متحول کرد. امروز نه تنها کارآفرینان و صنعتگران کایسری که مردم ترکیه،خود را مدیون سیاست های اقتصادی اوزال می دانند.


🔹 از دهه 1980 شکوفایی شهرهایی هم چون کایسری آرام آغاز شد و تا امروز ادامه یافته است به گونه ای که در حال حاضر بیش از 5 هزار شرکت در شهر یک میلیون نفری کایسری به ثبت رسیده است که یا در صنعت مبل فعالیت می کنند،یا به تولید پارچه مشغولند یا این که شلوار جین تولید می کنند. در سال 2004 نام شهر کایسری به دلیل آغاز به کار 139 کارخانه در یک روز، در گینس ثبت شده است.

🔹 اگر روی نقشه به موقعیت کایسری نگاه کنید،متوجه می شوید این شهر از هیچ امتیاز ویژه ای برخوردار نیست.نه به دریا نزدیک است ونه به جنگل.آن روزها حتی بزرگراهی که به کایسری منتهی شود، وجود نداشت.با این حال مردمان مذهبی وسخت کوش کایسری سوار بر موج اصلاحات اقتصادی تورگوت اوزال شدند و شهر کوچک خود را به پایتخت شلوار جین و مبل ترکیه و شاید جهان تبدیل کردند.

🔹 وقتی به شکوفایی شهر کایسری فکر می کنم به دو نتیجه می رسم.اول این که ما به تفکری هم چون تفکر تورگوت اوزال نیاز داریم که اقتصاد ایران را از بندها رها کند. و بعد، مردمانی سخت کوش می خواهیم که مترصد تغییر باشند و بر موج آن سوار شوند.


☑️ محسن جلال‌پور


@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

ملت تاجر

✍️ دکتر محمد طبیبیان

من در این بحث کاری به مسائل سیاسی ندارم، صرفاً بحث تخصصی اقتصاد است.

1️⃣ در امر اقتصاد، چینی‌ها خودشان را یک ملت تاجر معرفی می‌کنند.
در این زمینه خاطره‌ای را بگویم. بیش از بیست سال پیش برای شرکت در یک سمینار حرفه‌ای با چند همکار به چین رفته بودیم. در آن سمینار دویست نفری از کشورهای مختلف شرکت کرده بودند. از برنامه‌های سیاحتی، یکی این بود که روزی، میزبان این گروه را به بازدید از یک معبد بودایی مهم برد. در آنجا یک سالن بزرگ طولانی وجود داشت که در دو طرف مجسمه‌های متعدد بودا با ارتفاع شاید بیش از ده متر قرار داشت. چیزی که توجه من را جلب کرد این بود که در پای مجسمه‌ها تعدادی تسبیح عقیق قرار داشت. از راهنما پرسیدم آیا این تسبیح‌ها برای فروش است؟ او گفت نمی‌داند و می‌پرسد و اطلاع می‌دهد.
آن معبد از این گروه پرجمعیت در سالن ناهارخوری بزرگ و با شکوهی برای نهار با غذا های گیاهی شگفت انگیز پذیرایی کرد. من هم با همکاران در انتهای سالن دور یک میز نشسته بودیم. فردی آمد و به من گفت دم در با شما کار دارند. با تعجب به بیرون سالن رفتم. خانمی جوان، آراسته و با لباس منظم اداری ایستاده بود با یک سینی در دست. در داخل سینی جعبه‌های کوچک با رنگ و روی جالب قرار داشت. به انگلیسی از او پرسیدم با من چکار دارد. انگلیسی نمی‌دانست و همچنان در سکوت، سینی را به طرف من نگه داشته بود. با تردید یکی از جعبه‌ها را بر داشتم و باز کردم . یک تسبیح عقیق نفیس در آن بود. خانم به زبان آمد و گفت: twenty dollars. جعبه دیگری را برداشتم و باز کردم. تسبیح بزرگتری بود و خانم گفت: thirty dollars .جعبه دیگر تسبیح عقیق کبود بود و خانم گفت fifty dollars . فهمیدم برای فروش تسبیح آمده. به ناچار دو تسبیح خریدم یکی برای خودم و یکی برای دوستی به عنوان سوغات. هنوز بعد از بیش از بیست سال بند تسبیح پاره نشده. علت نوشتن این متن هم این بود که چند روز پیش تسبیح را مجدداً دیدم. در آن روز به حیرت بودم که چینی‌ها از یک فرصت برای فروش تسبیح به یک رهگذر در یک معبد هم نمی‌گذرند. فهمیدم trading nation یا ملت تاجر به چه معنی است. از سر هیچ نوع منافعی نمی‌گذرند، درست هم عمل می‌کنند کارشان هم منطقی است.

2️⃣ فرض کنید شما فردی هستید در محلی زندگی می‌کنید که روابط خودتان را با همه مغازه‌داران محل، به جز دو مغازه، به شدت تیره کرده‌اید به نحوی که به جز همین دو، دُکان بقیه با شما معامله نمی‌کنند. استراتژی بهینه معقول دو دکان در ارتباط با شما چیست؟ چون شما را در تنگنا می‌بینند بنجل‌ترین کالاها را برای شما کنار می‌گذارند و به بالاترین قیمت هم می‌فروشند، با بی‌ادبانه ترین شکل هم بر خورد می‌کنند.
در تجارت،رفاقت معنی ندارد. از قدیم گفته‌اند: «برادری به جای خود، قیمت بُزَک سی صنار». یک ملت کاسب چنین عمل می‌کند. ( به جز قسمت بی ادبی که ممکن است آن هم باشد). درست هم عمل می کنند کارشان هم منطقی است.

3️⃣ وارد قرارداد یا تفاهم یا موافقت‌نامه با یکی از این دو دکان می‌شوید، بلندمدت. چشم بسته اگر کسانی بگویند یحتمل این قرارداد به چه طرف خمیده تعجب نکنید. اقتصاددانان می‌گویند در هر معامله داوطلبانه، منافعی وجود دارد که بین دو طرف تقسیم می‌شود. و تحت شرایط خاصی هر تخصیصی بر روی کانون این بده بستان«بهینه پارتو» است.
«نظریه بازی» هم می‌گوید طرفی که قدرت چانه‌زنی کمتری دارد از این تجارت کمتر از طرف دیگر بهرمند می‌شود، تا حد صفر.

4️⃣ بزرگوار مقامی گفتند که طرف قرارداد یا تفاهم‌نامه نمی‌خواهد متن آن منتشر شود. اخلاق شکاک احتمال می‌دهد؛ چیزی برای پنهان کردن وجود دارد. وقتی دو طرف، قدرت چانه‌زنی متوازن ندارند این پنهان‌کاری به نفع کدام طرف است؟ البته این امور فی امور حکومت است، به مردم مربوط نیست. ما فقط امیدواریم روزی که پرده بر افتاد برای این توافق دست بزنیم.

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

شش لباس دور ریختنی که باید آن را در سال جدید به آتش کشید


✍ مجتبی لشکر بلوکی


سال نو، فرصتی است برای پوشیدن لباس های نو و کنار گذاشتن کهنه ها
لباس ها، فقط کت و شلوار و پیراهن نیستند. لباس ها، عادت های ما هستند. می‌شود عادت‌های قدیمی و ذهنیت‌های کهنه را کنار گذاشت و رفتارهای جدید را تجربه کرد.
بنابراین به سراغ کمد ذهنیت‌ها و عادت هایتان بروید. درش را باز کنید. کمی از آن فاصله بگیرید و از دور به آن ها خودتان نگاه کنید. شاید این لباس ها، باید دور انداخته شوند:

🔹 لباس انتظار برای شانس

اگر فکر می کنیم که آدم‌های موفق در اثر شانس به موفقیت رسیده اند سخت در اشتباهیم. کافیست زندگی هر کدام از کارآفرینان را بخوانیم موفقیت از عرق کردن و تلاش کردن و شکست خوردن به دست آمده. شانس، فرصت‌هایی است که یک ذهن آماده و کارکرده روی هوا می زند و نه صرفا یک انسان منتظر و خواب آلوده. خلاصه آنکه شما باید بروید در خانه شانس در بزنید و نه برعکس.


🔹 لباس کمال‌گرایی افراطی

کمال‌گرایی افراطی یعنی من باید در یک موضوع/ زمینه/ حوزه، به صد در صد برسم اگر نرسم باید آن را کنار بگذارم. لباس جدید می تواند این باشد: فقط یک پله بیشتر با گام های استوار.


🔹 لباس اهداف حقیر و مبتذل
این عادت فکری باعث می شود که هدف گذاری های کوچک یا مبتذل انجام دهیم. مثلا اگر در سبد اهدافمان فقط خانه و مدرک و شهرت است، یک جای کار ایراد دارد، انسان بودنِ انسان به داشتن اهداف فرافردی و فراخانوادگی است. به جایش عادت اهداف فراگیر را جایگزین کنید. بزرگ باشید و جهانی بیاندیشید. در جهان امروز که شبکه های اجتماعی در دسترس ماست برای آن که در سطح جهانی عمل کنیم، همه چیز آماده است.


🔹 لباس دروغ

دروغ روح آدمی را متلاشی می کند، لابد می پرسید چگونه؟ دروغ باعث می شود بین گفتار و باور شکاف بوجود بیاید. تکرار آن باعث می شود که این شکاف به سایر ارکان وجود آدمی نیز سرایت کند اما جمله شکاف بین گفتار و عمل (که می شود خیانت و عدم انجام تعهدات) و شکاف بین باور و گفتار (که می شود دو رویی) و شکاف بین ... دروغ سرآغاز متلاشی شدن روح است. لباس صداقت را بر جان خود بپوشانیم.


🔹 لباس تکرار دیگران و تقلید

پوشیدن این لباس باعث می شود که هر چه بیشتر شبیه به دیگران شویم. خودمان نباشیم بلکه دیگران را زندگی کنیم. باید جسور بود. لباس تقلید را درید و خودمان برای خودمان تصمیم گیری کنیم. خداوند هر کدام از ما را به صورت یکتا و تکرار نشدنی خلق کرده است.


🔹لباس ترس از شکست

شکست ناشی از زمین خوردن نیست. وقتی شکست می‌خوریم که هیچ‌وقت بلند نشویم. ریسک نکردن بزرگ‌ترین ریسکی است که می‌توانیم انجام دهیم. بنابراین در سال جدید، چند تجربه جسورانه برای خودمان تعریف کنیم. حتی اگر در آن ها موفق نشدیم، موفق شده ایم که ترس از شکست را در خودمان بکشیم.

🔹 عینک نقطه ضعف

علاوه بر آن شش لباس، در کمد لباس تان ممکن است عینک نقطه ضعف هم باشد آن را بیابید و بشکنید و دور بریزید. همه‌ ما نقاط ضعفی داریم. اما توجه به نقاط ضعف باعث می شود که نقاط قوت خود را نبینیم. سال جدید را بگذارید سال تمرکز بر نقاط قوت. بپرسید با توجه به نقاط قوتم چه کاری می توانم انجام دهم؟


فراموش نکنیم، این جان آدمی است که باید نو شود و نو بماند و گرنه تحویل سال جز گردش ایام و چرخش زمین نیست.
از همین روست که گفته اند: نوروز بمانید که نورزو شمایید! از روی این جمله آخر رد نشوید. 30 ثانیه تامل کنید. نوروز هدیه خداوند به ماست و نوشدن و نو ماندن هدیه ما به اوست.



@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

دروغ دکتر کید

🔹 یک تست روان‌شناسی در دهه ۱۹۶۰ نشان داد افراد صبور، قابل اعتماد و خویشتندار، در همه زمینه‌ها از آدم‌هایی که واجد این صفات نیستند، موفق‌ترند.

🔹 این آزمایش توسط یک روان‌شناس به نام «والتر میشل» روی تعدادی کودک سه تا پنج ساله انجام شد که درون یک اتاق نشانده شدند در حالی که یک کلوچه وسوسه کننده مقابلشان بود. به بچه‌ها تأکید کرده بودند که به کلوچه دست نزنند تا بعد از ۱۵ دقیقه دو کلوچه جایزه بگیرند. شماری از بچه‌ها نتوانستند مقاومت کنند و کلوچه را خوردند و بعضی هم مقاومت کردند و نخوردند.


🔹 ارزیابی «والتر میشل» و همکارانش در دانشگاه استانفورد این بود؛ بچه‌هایی که مقاومت کنند و کلوچه را نخورند، اراده قوی دارند و در آینده مزد این اراده و خویشتنداری را دریافت می‌کنند اما بچه‌هایی که نتوانند مقاومت کنند در آینده هم انسان‌های قابل اعتمادی نخواهند بود.


🔹 دکتر میشل رد بچه‌ها را در بزرگسالی هم گرفت و درست حدس زده بود؛ بچه‌هایی که به کلوچه دست نزدند، چون اراده قوی داشتند، هم در کار و هم در زندگی موفق‌تر بودند. آنها در زندگی و شغل موفقیت‌های زیادی به دست آوردند؛دوستان بیشتری داشتند، شادتر بودند، روابط اجتماعی موفقی داشته و در امتحانات دانشگاهی نمرات بهتری کسب کردند و به مواد مخدر آلوده نشدند.این تجربه که با عنوان «آزمایش مارشمالو» شناخته می‌شود، شاهدی برای اثبات این گزاره به حساب می‌آید که «خویشتنداری» یکی از عوامل مهم کسب موفقیت است.

🔹 این آزمایش مسیر بسیاری از مطالعات روان‌شناسی را تغییر داد تا اینکه گروهی از محققان به رهبری دکتر کید از دانشگاه روچستر، مسیر جدیدی در این مطالعات ایجاد کردند. آنها آزمایش جدیدی را شروع کردند به این شکل که گروهی از بچه‌های سه تا پنج ساله را در همان موقعیت آزمایش مارشمالو قرار دادند اما وقتی ۱۵ دقیقه تمام شد به بچه‌هایی که خویشتنداری کرده بودند و کلوچه را نخورده بودند، ،پاداش ندادند. یعنی به آنها گفتند؛ «متأسفیم، کلوچه‌ها تمام شده و پاداش هم نمی‌دهیم.»
دکتر کید مدتی بعد همان بچه‌ها را فراخواند و آزمایش مارشمالو را تکرار کرد؛ یعنی روی میز کلوچه گذاشت و از بچه‌ها خواست ۱۵ دقیقه صبر کنند تا پس از آن دو کلوچه جایزه بگیرند.

🔹 می‌دانید چه شد؟
بچه‌هایی که اعتمادشان را از دست داده بودند در دم، کلوچه‌ها را خوردند و منتظر پاداش نماندند.به عبارتی؛ کلوچه روی میز را به وعده -احتمالا غیر واقعی- دو کلوچه ترجیح دادند.

🔹 نتیجه‌گیری:
یک اقتصاددان با نام «گرت جونز» نشان داد؛ افرادی که ضریب هوشی بالایی دارند، ترجیح می‌دهند برای پاداش بزرگتر، بیشتر صبر کنند.
او نشان داد؛ شخصی که دوستان و نزدیکان صبور و دارای عقل معاش داشته باشد، خود نیز صبورانه و عاقلانه رفتار خواهد کرد.
همه این‌ها نشان می‌دهد عقل، صبر و خویشتنداری و آینده‌نگری نه تنها برای افراد که برای جامعه نیز صفات بسیار خوبی هستند، به شرطی که این وسط، دکتر کید با دروغش اعتماد را از مردم سلب نکند.

جامعه ایران، آزمون مارشمالو را با موفقیت پشت سر گذاشته اما با دروغ دکتر کید مواجه شده است.
به عبارتی؛ در سال‌های گذشته خویشتنداری کرده و صبر در پیش گرفته اما چه به دست آورده است؟

✅محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

عجب سالی بود سال ۱۳۹۹.تلخ و اندوهبار ،کشدار و لج در آر و بقیه‌اش همان‌که «خداداد» گفت.
سال ۹۹ سال داغ و بغض و سکوت بود؛ همه ما زخم خورده این سال بد هستیم؛ یا داغ دیدیم و بغض کردیم و دم برنیاوردیم یا داغ و بغض و سکوت دیگران را دیدیم و دم برنیاوردیم.
برای توصیف این سال نکبت‌بار هفتاد من کاغذ کم است اما جای شکرش باقی است که تمام شد و شرش را کم کرد اما خاطرات تلخش سال‌ها با ما خواهد بود.
در آغاز لحظات سال ۱۴۰۰ نتیجه مراجعه به دیوان حضرت حافظ چنین است:


خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به موییست هوش دار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
...
زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست
تا در میانه خواسته کردگار چیست

💐 سال نو مبارک
امیدوارم سال پیش رو سالی سرشار از سعادت و خوشبختی برای شما دوست عزیز و مردم عزیزمان باشد.

☑️ محسن جلال پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

لعنت به اين پیت حلبی تهی از همه چیز

در سرش هزار زنبور عصبانی پرواز می‌کنند. هزار زنبور خسته که انگار در یک پیت حلبی تاریک گرفتار شده‌اند. با هزاران زنبور آماده جنگ در سرش،از پله‌ها بالا می‌رود. می‌رود تا بالای ساختمان؛ بالاترین نقطه برج. می‌ایستد لب بام، لب هره و باد سرد می‌خورد توی صورتش.
هزاران زنبور عصبانیِ سرش، وادارش می‌کنند به پایین نگاه کند. آدم‌ها را می‌بیند که می‌آیند و می‌روند. یکی به راست،یکی به چپ،یکی حیران اما همه خسته.
به خیابان‌ها نگاه می‌کند؛خیابان‌هایی که بارها با تنهایی‌‎اش در آنها قدم زده و سیگار کشیده است. به آدم‌هایی نگاه می‌کند که بارها به چشمانش زل زده‌اند اما تنهایی‌اش را ندیده‌اند.
در این دنیا از هیچ‌کس راضی نیست جز کفش‌هایش که وزن تنهایی‌اش را تحمل کرده‌اند که رفیق خیابان‌گردی‌هایش بوده‌اند.
زنبورهای عصبانی وسوسه‌اش می‌کنند که بپرد. بپرد پایین و به آدم‌هایی بپیوندد که خوابیده‌اند و سرشان از هزاران زنبور عصبانی خالی شده است.
لحظه‌ای به خودش فکر می‌کند، به خانواده‌اش،به دوستانش و به جهانی که احتمالا برای او ساخته نشده. زنبورها مدام خودشان را به دیواره‌های پیت حلبی می‎کوبند و صدای مادرش و دوستانش و خانواده‌اش میان وزوزشان گم می‌شود.


خسته است اما از هیچ‌کس گلایه ندارد و فقط می‌خواهد جایی پیدا کند و تخت بخوابد. زنبورها تشویقش می‌کنند که بپرد و می‌پرد و خودش را به باد بی‌مقدار می‌سپارد و چند ثانیه بعد،هزاران زنبور خوشحال از سرش بیرون می‎پرند و می‌روند تا سر دیگری پیدا کنند...

***

چند ساعت پیش جوانی 22 ساله خودش را از «برج اول» کرمان پرت کرده پایین و خون به دل همه ما کرده است. چند دقیقه‌ای با اشک و آه در صفحه اینستاگرامش چرخیدم و عکس‌هاش را نگاه کردم و نوشته‌هایش را خواندم.
نمی‌دانم کیست اما مگر تفاوتی هم می‌کند؟ او به شدت تنها بود و احتمالا کسی را نداشت که با او درباره هزاران زنبور عصبانی سرش حرف بزند.
شاید اگر در طول مسیر حتی یک نفر به او لبخند می‌زد،از پریدن منصرف می‌شد اما هیچ کس نبود.
از وقتی خبر را خوانده‌ام و در جهانش قدم زده‌ام،گریه‌ام قطع نشده و خشم امانم را بریده. خیلی وقت است که می‌نویسم و پاک می‌کنم.

چند ساعت است که هزاران زنبور عصبانی در سرم دارم مجبورم می‌کنند به همه چیز بپرم. به اقتصاد،به سیاست،به جامعه و به زمانه‌ای که مثل یک پیت حلبی،تهی از همه چیز است. کاش می‌شد این پیت حلبی بی‌مقدار را با لگد پرت کرد.
لعنت به اين پیت حلبی تهی از همه چیز.


✅ محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

نترسید،ما همه با هم هستیم


🔹 دولت‌ها در ایران سوای اینکه چه جهت‌گیری داشته باشند، دیر یا زود متوجه می‌شوند که اگر می‌خواهند دوام بیاورند و چند صباحی با دردسر کمتر در قدرت بمانند، باید جامعه شهرنشین را راضی نگه دارند.
دست‌کم در 50 سال گذشته میان دولت‌ها و این بخش از جامعه اتحادی شکل گرفته که منجر به اتلاف گسترده منابع به زیان فرودستان و نسل آینده شده است.

🔹متاخرترین نظری که می‌تواند مهر تاییدی بر این فرض باشد، سخنان امیرعباس هویدا در بحث و جدل با مرحوم علینقی عالیخانی است. آنجا که آقای عالیخانی می‌پرسد: «ما دولت شهرنشینان ایران هستیم یا دولت همه مردم ایران؟» هویدا این‌طور پاسخ می‌دهد که «من اول دولت شهرنشینان هستم، به خاطر اینکه آنجایی که شلوغ می‌شود شهرهاست».
هویدا طرفدار قیمت‌گذاری بود و عالیخانی از مخالفانش. عالیخانی می‌گفت «اگر این پولی را که ما داریم خرج می‌کنیم، بخش خصوصی بیاید خرج بکند، هزینه‌اش از ما کمتر است؛ تولیدی هم که می‌کند ارزان‌تر تمام می‌شود...ما هم این درآمدی را که در اختیارمان است، به‌جای اینکه اینجا بریزیم، برویم کارهای دیگرمان را انجام دهیم». پاسخ هویدا این بود که «ما آن یکی کارهای دیگر را هم داریم می‌کنیم، بخش خصوصی هم هنوز لیاقت انجام این کار را ندارد».عالیخانی و هویدا در سال 1348 چنین دیالوگی داشته‌اند و از آن روزها تا امروز پیوند طبقه مرفه شهرنشین با سیاستمداران قطع نشده است. اقتصاددانان همواره به دولت‌ها درباره امتناع از اصلاحات اقتصادی نقد وارد می‌کنند اما کابوس به خیابان ریختن طبقه متوسط جامعه هیچ‌گاه سیاستمداران ایرانی را رها نکرده است.

🔹امیرعباس هویدا سردمدار این رویه و تفکر است و دیالوگی که بین او و مرحوم عالیخانی در می‌گیرد، بهترین مصداق برای اثبات این گزاره است. هویدا طرفدار قیمت‌گذاری و دخالت در اقتصاد بود و تلاش می‌کرد مداخله و بگیروببند بازاریان را بر اساس منافع طبقه شهرنشین تعریف کند. پس از اصلاحات ارضی که در حقیقت انقلابی علیه فئودال‌ها و ملاک بزرگ بود، همه تلاش سیاستمداران معطوف به راضی نگه داشتن طبقه متوسط جامعه شد. حکومت پهلوی تلاش کرد درآمدهای نفتی را خرج راضی کردن این طبقه کند. به همین دلیل واردات را تشدید کرد تا کالای مورد نیاز این طبقه به وفور تامین شود. وقتی درآمدهای نفتی افزایش یافت، شاه دستور داد درآمدها خرج توسعه کشور شود. اقتصاددانان توصیه کردند این پول رفته‌رفته به اقتصاد تزریق شود تا اقتصاد را متلاطم نکند اما شاه نپذیرفت و اقتصاددانان را مشتی کمونیست خواند. وقتی درآمدها به اقتصاد تزریق شد و به تبع آن تورم بالا رفت، شاه گمان کرد بازاریان علیه او توطئه کرده‌اند، بنابراین دستور سرکوب قیمت‌ها و بازداشت بازاریان را صادر کرد. همه اینها به خاطر این بود که از طغیان طبقه متوسط جامعه می‌ترسید.

🔹پس از انقلاب از دهه 70 به این سو، اتحاد طبقه متوسط و سیاستمدار تشدید شد و باز هم یک بازی «مجموع صفر» شکل گرفت. منظور از بازی مجموع صفر این است که اگر فردی چیزی به دست آورد، دیگری چیزی از دست می‌دهد.به این شکل که در اقتصاد ما حق نسل آینده گرفته می‌شود تا نسل فعلی به رفاه برسد. یعنی ما به عنوان طبقه متوسط جامعه با سیاستمداران متحد شده‌ایم و به اتفاق، داریم حق فرزندان خود را می‌خوریم تا رفاه بیشتری داشته باشیم.

🔹 پس عجیب نیست که طبقه متوسط سیاستمداری را انتخاب می‌کند که پوشش‌دهنده منافعش باشد و متقابلاً، سیاستمدار هم برنامه‌هایش را بر پایه حمایت از عقبه اجتماعی خود بنا می‌کند. این چرخه باعث شده؛در چند دهه گذشته از واقعیت‌های اقتصادی فاصله بگیریم و بخش خصوصی را که پایه افزایش تولید و خلق ثروت بود به حاشیه برانیم و به جای افزایش منابع اقتصادی به سمت توزیع منابع اندک موجود برویم. نتیجه این‌که مردم همواره از دولت متوقع و طلبکارند. آنها از دولت انتظار توزیع کیک را دارند. این درحالی است که دیگر دولت هم توان بزرگ کردن کیک را ندارد و بخش خصوصی هم ضعیف مانده و این بخش هم نمی‌تواند کیک را بزرگ کند.در همین حال،سیاستمداران مدام از توزیع کیک سخن می‌گویند و وعده تقسیم می‌دهند. در حالی که دیگر کیکی برای تقسیم وجود ندارد. چیزی که در حال حاضر توزیع می شود،سهم این نسل نیست و از سهم نسل‌های آینده است. این نسل تا کی می‌خواهد حق فرزندانش را بخورد؟


✅ محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

به توصیه کیهان گوش کنید

🔹 هفته گذشته تحلیل مهم روزنامه کیهان و پیشنهاد این روزنامه درباره این‌که ضرورت دارد «با کشورهای حوزه خلیج‌فارس دوست شویم» در میان خبرها گم شد.
این روزنامه اصولگرا نوشت: «روابط ایران با حوزه عربی ‌نیازمند تحول است و ظرفیت‌هایی وجود دارد که این تحول را ممکن می‌کند. منطق سیاسی حکم می‌کند کشورهای یک منطقه و پیروان یک دین به صورت قطعی به هم همبسته ‌باشند و شکاف و نقار میان آنان، عارضی است و نوعاً به عامل خارجی مربوط می‌شود».

🔹 بر حسب اتفاق،ایران کشوری است که با 15 کشور مرز خاکی و آبی دارد و بیشتر کشورهای همسایه،همان شرایطی را دارند که تحلیلگر کیهان به آن اشاره کرده است. بنابراین ایران می‌تواند اتصال‌دهنده شرق آسیا به اروپا باشد و کشورهای شمال ایران را به کشورهای عربی متصل کند.

🔹 ایران دنیایی از ظرفیت برای تجارت دارد. اگر در گذشته به تجارت اهمیت داده می‌شد امروز تولید هم در ایران برجسته بود و کشاورزی هم رونق پیدا می‌کرد.
ایده تجارت آزاد خیلی ساده است؛ عده‌ای برخی کارها را بهتر از برخی دیگر انجام دهند. بر این اساس همه ما کارهایی را که در انجامشان مهارت نداریم کنار گذاشته و کارهایی را انتخاب می‌کنیم که در آن مهارت بیشتری داریم. «دیوید ریکاردو» اثبات کرده که حتی اگر دیگران در تولید همه چیز از ما بهتر باشند باز هم ما از تجارت نفع خواهیم برد. هیچ شکل یا ساختاری از تجارت وجود ندارد که بتواند ما را در مقایسه با حالتی که تجارت نمی‌کردیم، فقیرتر کند. همه اینها نشان می‌دهد تجارت آزاد چقدر مهم است. حتی کشورهایی که زمانی با هم در جنگ بودند برای توسعه تجارت، دشمنی‌ها را کنار گذاشتند و روابط خود را از سر گرفتند. ژاپن زمانی به خاطر حمله اتمی آمریکا نابود شد اما از جا بلند شد و امروز کالاهای ژاپنی در بازارهای آمریکا مشتریان زیادی دارند. همین‌طور ویتنام، ترکیه، سنگاپور و... از این دست مثال‌ها بسیار زیاد است و با قاطعیت می‌توان گفت تجارت آزاد در اولویت کشورها قرار دارد چون رشد اقتصادی و توسعه آنها را تضمین می‌کند.

🔹 واقعیتی که در اقتصاد ما نادیده گرفته شده، چشم‌پوشی سیاستمداران از مزایای تجارت آزاد است. تجارت آزاد موتور محرک خیلی از اقتصادها برای خروج از تله فقر بوده است. کشوری را نمی‌توانید مثال بزنید که توسعه پیدا کرده باشد اما این توسعه بدون تجارت اتفاق افتاده باشد. وقتی از تجارت حرف می‌زنیم درباره پدیده‌ای فراتر از اقتصاد صحبت می‌کنیم. تجارت موتور محرک اقتصاد است و حتی تولید بدون تجارت به نتیجه نمی‌رسد. هیچ کشوری نیست که بدون تعامل با جهان در مسیر رشد قرار گرفته باشد.
اما متأسفانه در کشور ما وقتی درباره تعامل با جهان و تجارت آزاد صحبت می‌کنیم، فوراً عده‌ای عصبانی می‌شوند و می‌گویند هرگز با آمریکا رابطه نخواهیم داشت. اصلاً موضوع آمریکا نیست. موضوع اسرائیل نیست. موضوع این است که ما حتی با یک کشور بر اساس قواعد دیپلماتیک رابطه اقتصادی نداریم و عضو هیچ اتحادیه و تشکل بین‌المللی نیستیم.

🔹 همان طور که تحلیلگر کیهان اشاره کرده، در منطقه خلیج‌فارس هفت دولت عربی وجود دارد که حداقل پنج دولت آن شامل عراق، قطر، کویت، عمان و یمن خواستار حل و فصل مسایل میان کشورهای عربی منطقه و ایران هستند و این در حالی است که «امارات متحده عربی» نیز همچنان به حفظ روابط با ایران اصرار دارد. در صورتی که سیاستمداران در کشور ما تجارت آزاد را محترم بشمارند و تلاش کنند قواعد دیپلماسی اقتصادی را جایگزین دیگر قواعد کنند،به طور قطع امنیت کشور هم ارتقا پیدا می‌کند و اینقدر سریع در معرض انواع تهدیدها قرار نمی‌گیریم.

🔹 جامعه ایران در حال از دست دادن مداوم رفاه است و متاسفانه روز‌به‌روز فقیرتر می‌شود. سرمایه‌گذاری در اقتصاد ما روند نگران‌کننده‌ای پیدا کرده و همه اینها لطمه بزرگی به کشور وارد آورده است. باید برای حفظ کشور و دوام و بقای جامعه، چرخ‌های اقتصاد را به حرکت درآوریم. مرزهای ذهنی تجارت باید برداشته شود و دولت باید مردم را برای تجارت با همسایگان آزاد بگذارد. هنوز همه منافذ بسته نشده، از جمله مسیر تجارت با اقتصادهای منطقه از جمله همان کشورهایی که کیهان از آنها نام برده،باز است و باید امیدوار باشیم دل‌سوزان کشور توصیه کیهان را جدی بگیرند؛در غیر این صورت محاصره و منزوی می‌شویم.

✅ محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

معجزه احترام

🔹 دارایی اصلی شرکت‌ها، ماشین‌آلات، ساختمان و اسباب و اثاث نیست. مهم‌ترین دارایی بنگاه‌ها، نیروی انسانی است و یک بنگاه در صورتی موفق عمل می‌کند که بهره‌وری نیروی انسانی‌اش به سطح قابل قبولی رسیده باشد. تحقیقات نشان می‌دهد نیروی كار اگر با آرامش خاطر و با انگیزه قوی کار کند و نسبت به آینده، نا‌اطمینانی نداشته باشد، بهره‌وری‌اش افزایش می‌یابد.

🔹بخشی از آرامش نیروی انسانی بنگاه‌ها به مسائل مالی و رفاهی مرتبط است اما بخش مهم آن به نوع ارتباط مدیران بنگاه با کارکنان بستگی دارد. هرچه فاصله میان مدیران بنگاه‌ها و نیروی کار کمتر باشد و کارکنان احساس کنند مدیرانشان افرادی فروتن و به دور از کبر و غرور هستند و از همه مهم‌تر،آنها را دوست دارند، بهره‌وری افزایش پیدا می‌کند.

🔹 احتمالا به همین دلیل است که شرکت‌های بزرگ به دنبال یافتن راه‌هایی برای تقویت ارتباط میان مدیران و کارکنان و کاستن از غرور و تکبر مدیران برای ایجاد ارتباط بهتر با کارکنان هستند. چندی پیش اکونومیست در مقاله‌ای خواندنی، به برنامه‌ریزی شرکت‌های بزرگ از جمله توئیتر، گوگل و فیس‌بوک برای انسانی‌تر کردن محیط فعالیت‌شان اشاره کرد. اکونومیست نوشت؛ این شرکت‌ها دنبال پیدا کردن راه‌هایی هستند که مهندسان باهوش اما کم‌حرف بتوانند با همکاران خود ارتباط بهتری داشته باشند.

🔹 مقاله اشاره کرده بود که حتی موتورولا، مک‌دونالد، نایکی و نیسان نیز به این باور رسیده‌اند که فرستادن مدیران اجرایی به کلاس‌های آموزشی برای آموختن مهارت‌های ارتباطی و گشاده‌رویی و کنار گذاشتن کبر و غرور به آنها کمک می‌کند تا وظایف خود را بهتر انجام دهند. به گمانم اکونومیست باید می‌نوشت مدیران برای افزایش بهره‌وری باید یاد بگیرند کارکنان خود را دوست داشته باشند.

🔹 فرقی نمی‌کند شما کارمند کدام شرکت یا کارگر کدام کارخانه یا مدیر کدام بنگاه باشید،همین‌که کارکنان و مدیران یک شرکت، رابطه بهتری با هم داشته باشند، بهره‌وری افزایش پیدا می‌کند و به اصطلاح،کارها بهتر انجام می‌شود.


🔹 برخی افراد ذاتا انسان‌های مغروری هستند و نمی‌توانند خوب ارتباط برقرار کنند. برخی فروتنی را نیاموخته‌اند و از بالا به پایین به آدم‌‌ها می‌نگرند و برخی هم با نگاه طبقاتی، آدم‌های اطرافشان را ارز‌یابی می‌کنند. پدرم روی این موضوع خیلی حساس بودند و همواره رابطه بسیار خوبی با افراد در موقعیت‌های اجتماعی مختلف داشتند. برای ایشان تفاوتی نداشت که آدم‌ها متعلق به کدام طبقه هستند و همه انسان‌های اطرافشان را شایسته برخورد خوب می‌دانستند.

🔹 برای پدرم کارگر و حاجی‌ بازاری تفاوتی نداشت و با همه احترام‌ آمیز برخورد می‌کردند. در کاروانسرای حاج مهدی، هیچ‌وقت سفره ایشان از کارگران و دهقانان و باربران جدا نبود و هرگز ندیدم روی زیراندازی متفاوت از آنها بنشینند.
به خاطر دارم یک روز سر سفره ناهار نشسته بودیم که زنگ در خانه به صدا در آمد. در را باز کردم یکی از دهقانانی بود که در مزرعه ما کار می‌کرد؛ با پدرم کار داشت. به پدر اطلاع دادم که فلانی آمده و با شما کار دارد. گفتند: چه خوب، راهنمایی کن بیایند سر سفره. به مهمان گفتم سفره پهن است و پدرم خواستند که بیایید داخل. ایشان هم دعوت را پذیرفت و مستقیم داخل شد. ظهر تابستان بود و پای مهمان که از چکمه لاستیکی بیرون آمد، بوی ناخوشایندی فضای اتاق را گرفت. من دماغم را گرفتم و سر سفره نشستم تا به غذا خوردن ادامه دهم. پدرم بعد از احوال پرسی گرمی که با مهمان داشتند، تعارف کردند که سر سفره بنشیند. ایشان تشکر کرد و دقیقا همان جایی نشست که من هم نشسته بودم. به خاطر بوی پای مهمان حالم خراب شد و با ایما و اشاره به پدرم اعتراض کردم. پدرم نگاه تندی کردند که یعنی ساکت باش و بی‌ادبی نکن. بشقابم را برداشتم و در قسمت دیگری از سفره نشستم اما پدرم به شدت ناراحت شدند و گفتند: این چه کاری است؟ اگر سر این سفره نشسته‌ای، به خاطر زحمت‌های ایشان است. برای خودت راحت نشسته‌ای و در رفاه هستی اما باید بدانی همه این‌ها به خاطر زحمت انسان‌هایی نظیر ایشان است. پدرم اگر سه بار در زندگی من را دعوا کرده باشند،یکی همین مورد بود که برایتان نوشتم.

🔹 هرچند امروز تحقيقات علمي چنين نتايجي را نشان مي‌دهد اما گذشتگان ما با فرهنگ خودآموز مذهبی و اخلاقی و با خصلت‌های انسان‌دوستانه چنين رفتاري در پیش می‌گرفتند. درسی که می‎توان گرفت تنها این نیست که کارکنان و کارگران باید مدیران و رهبران خود را دوست داشته باشند تا کارها خوب پیش رود؛ مهم‌تر این است که مدیران،کارکنان خود را دوست داشته باشند.


✅ محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

تافته جدا بافته

خانه ما در خیابان سعدی کرمان قرار داشت و مدرسه‌مان در خیابان شاهپور(شریعتی فعلی).
پیاده تا مدرسه حدود 45 دقیقه راه بود و با ماشین حدود 10 دقیقه طول می‌کشید.
سال اول مدرسه،یک ون قدیمی دنبالمان می‌آمد و سال بعد که تعداد دانش‌آموزان زیاد شد،با مینی‌بوس رفت و آمد می‌کردیم که خیلی سخت و زمان‌بر بود.
ميني‌بوس ناچار بود در ايستگاه‌هاي متعدد،دانش‌آموزان را سوار و پياده کند و به قدری طول می‌کشید که پياده رفتن زمان كمتري مي برد.

در همسایگی ما پزشک محترمی زندگی می‌کرد که دو فرزند داشت و هردو در مدرسه ما درس می‌خواندند. این دو برادر، سرویس مخصوص داشتند و با یک تاکسی رفت و آمد می‌کردند.
راننده تاكسي مرد محترمی بود که ما را مي‌شناخت و گاهي كه من و برادرم از سرویس، عقب می‌ماندیم،ما را هم سوار مي‌كرد و به اتفاق دو برادر به مدرسه می‌رفتیم.
رفت و آمد با سرویس اختصاصی خیلی لذت بخش بود،آدم حس خیلی خوبی پیدا می‌کرد.
روزهایی که با تاکسی به مدرسه می‌رفتم،احساس می‌کردم برای خودم کسی هستم. به همین دلیل چندبار از پدرم خواستم که برای ما هم سرویس بگیرند اما ایشان همیشه مخالفت می‌کردند.همیشه ناراضی بودم و درباره دوری راه مدرسه و سخت بودن رفت و آمد با مینی بوس غر می‌زدم. پیش خودم فکر می‌کردم مگر گرفتن سرویس چقدر هزینه دارد که پدرم نمي‌تواند آن را تأمین کند.

سال‌ها گذشت تا این‌که یک روز شنیدم راننده تاکسی که سال‌ها دو پسر پزشک را جا به جا می‌کرد،فوت کرده است. در خانه، خبر درگذشت ایشان مطرح شد و پدرم گفتند؛در جریان قرار دارند و فاتحه‌ای برای ایشان قرائت کردند. دوباره یاد روزهای سخت رفت و آمد به دبستان افتادم و گفتم؛کاش شما قبول می‌کردید که ما هم با همان تاکسی تردد می‌کردیم. پدرم حرف عجیبی زدند. گفتند: تاكسی را خودم برای آن مرحوم خریده بودم. تعجب کردم و پرسیدم چطور؟ گفتند: مرد زحمت‌کشی بود اما وضع مالی خوبی نداشت. کمک خواست و من تاکسی را تهیه کردم تا کار کند و درآمدی داشته باشد. درصدی از درآمد را به من می‌داد و درصدی را خودش بر می‌داشت. با تعجب گفتم؛ پس چرا اجازه نمی‌دادید ما هم با همان تاکسی رفت و آمد کنیم؟ گفتند: می‌خواستم تافته جدا بافته از بقیه مردم نباشید.می‌خواستم شما مثل همه بچه‌ها به مدرسه بروید و برگردید و با بقیه معاشرت کنید.

حالا می‌فهمم هدف مرحوم پدرم چه بوده؛ چون یادم می‌آید که فرزندان آقای دکتر اگرچه بچه‌های خوبی بودند اما آن‌روزها خیلی به بچه‌های مدرسه فخر می‌فروختند و پدرم دوست نداشتند ما هم فخر فروشی کنیم یا تافته جدا بافته باشیم.
نور به قبر همه پدرها و مادرهای درگذشته ببارد.


☑️ محسن جلال پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…

✍️ محسن جلال‌پور

ما نمی‌فهمیم یا آنها نمی‌فهمند؟

سال‌ها قبل که ملت کم تجربه‌ای بودیم، فکر می‌کردیم سیاستمداران در کشور ما از ناآگاهی و کم دانشی رنج می‌برند یعنی «نمی‌فهمند» خب امروز متوجه شدیم که اتفاقا سیاستمداران ما باهوشند و خیلی خوب می‌فهمند و این ما بودیم که «نمی‌فهمیدیم». حالا فهمیده‌ایم که سیاستمداران ما «نافهم» نیستند اما نمی‌دانم آنها هم متوجه شده‌اند که ما هم می‌فهمیم یا نه.
اگر نفهمیده‌اند که ما می‌فهمیم،به نظرم باید همین روزها بفهمند و شکل بازی را عوض کنند و اگر فهمیده‌اند که ما می‌فهمیم،باید زودتر دست از رفتارشان بردارند. آینده ایران در گرو فهم همین نکته است؛در غیر این صورت نیروی کشور که باید صرف توسعه و پیشرفت شود،صرف نزاع داخلی خواهد شد.

مردم هم باید بفهمند که سیاستمداران اهداف و منافع خودشان را دارند و تجربه نشان داده هر سیاستمداری که بیشتر از عدالت و فقر و نابرابری دم زده و خواستار بهبود وضع فقرا شده،اتفاقا بیشتر از همه علیه فقرا عمل کرده است. به همین دلیل هروقت سیاسمتداری می‌بینم که دم از مردم و جامعه و فقرا و مستمندان می‌زند،فورا جیبم را محکم می‌چسبم و از آن منطقه دور می‎شوم.
دیگر زخمی‌تر از آن هستیم که دل به این فریب‌ها بدهیم و چشم امید به این جماعت داشته باشیم.

ممکن است موضع گیری من برای خیلی از دوستان تعجب برانگیز باشد چون عموما من را خوش‌بین و مثبت‌نگر می‌شناسند اما راستش آنقدر در پیچ و خم روزگار، بلا دیده‌ایم و ضربه خورده‌ایم که دیگر به هیچ کس اعتماد نداریم.چطور ممکن است سیاستگذاری در کشور ما به سود اقتصاد غیر رسمی و به زیان اقتصادرسمی تمام شود؟ مأموریت کدام ساختار سیاسی برخاسته از رأی مردم،عمل کردن به زیان همان مردم است؟
در گفت وگوی مفصلی که با دنیای اقتصاد داشتم، این دغدغه‌ها را با زبانی ملایم‌تر شرح داده‌ام:

https://b2n.ir/783819


☑️ محسن جلال پور

@mohsenjalalpour

Читать полностью…
Подписаться на канал