فرض کن این تکاملِ معیوب
به سحرگاهِ صفر برگردد
قصرهای عظیم، غار شوند
آدمیزاد جانور گردد
فرض کن یک حسابِ ناموزون
نظمِ این بزم را به هم بزند
ناگهان زیر و رو شود دنیا
"زیر" تاج سرِ "زبَر" گردد
فرض کن بیشمار جیغِ دراز...
یا هزاران هزار نغمهی ناز...
هیچ فرقی نمیکند وقتی
عرضه بر گوشهای کر گردد
چرخ، اشک از خدا در آرد هم
عبرت از آسمان ببارد هم
من تو را کورتر از آن دیدم
که عبایت ز "پند" تر گردد
فرض کن آفتاب را با میخ
وصلهی سقف آسمان بکنند
تا تو باشی بعید میدانم
شبِ تاریک ما سحر گردد
شِکوهها را نخوانده رد کردی
تا قلمها بدل به چوب شدند
اندکی صبر کن که خواهی دید
چوب در دستمان تبر گردد
کَشتی نوح اگر بسازی هم
عاقبت غرق میشوی وقتی
مادری با هزار دریا اشک
داغدارِ غمِ پسر گردد
مرگت امروز آرزویم نیست
باش و این قصه را تماشا کن
بیشتر باش تا که نفرتِ خلق
از تو هر روز بیشتر گردد...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
شبی نماز میکرد
آوازی شنید که:
هان! بولحسنو! خواهی که آنچه از تو میدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟
شیخ گفت:
ای بار خدایا، خواهی تا آنچ از رحمت تو میدانم و از کرم تو میبینم با خلق بگویم تا هیچ کست سجود نکند؟
آوازی شنید که:
نه از تو و نه از من!
.
.
.
ذکر ابوالحسن خرقانی
@mohammadrezataheri
من گاهی به دیوان سیاهمشق سایه فال میزنم. حال خوشی دارد. بازتابی معاصر از شعر حافظ است. امروز صبح هم فال زدم درحالی که هنوز برای رفتنش گریه نکرده بودم.
این شعر آمد:
چشم بستندم که دنیا را مبین
دل ز دنیا کندهام من پیش از این
.
و بغضم ترکید... او حقیقتاً دل کنده بود از دنیا. پس از آنکه دوستانش را یک یک وداع کرده بود... و پس از آنکه همین آخریها همسر وفادارش را... زندگی سایه را اگر در دو سه کلمه خلاصه کنیم باید بگوییم "یک قرن فراق". از همان سالهای جوانی عزیزانش یکی یکی رفتهاند تا همین دیشب که خودش نیز بار سفر بست و پای به آن سوی پرده نهاد... باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور... غم مخور سایه جان! یقین دارم حالا که از این سرای بیکسی به دنیای دوستان و کسانت پا گذاشتهای شادمانتری...
.
چه بگویم از سایه برایتان؟ لحظه لحظهی این یک قرن فراق، آغشته به غمهای اصیل بود. غمهایی که روز به روز عشق به انسان را در جان و جهان او میپروراند. ما سایه را در روزگار پیریاش یافتیم. جوانیاش را ندیدهایم اما پُر پیداست که آنچه در حرکات و سخنانش هست ادامهی غمهای روزگار جوانی اوست که تا کهنسالی آمده و عشق به انسان را و درد بشریت را روز به روز در جان او تناور تر کرده... عشق و درد... وقتی درباره سایه حرف میزنیم اینها فقط کلمه نیستند. عشق و درد تمام وجود این مرد را پر کرده بود. این دو معنا از تک تک کلماتش و از لرزش پرصلابت صدایش و بغضهای وقت و بیوقتش میبارید. آرمانهای سیاسی سایه نیز هرچه بود بی واسطه متصل بود به همین احوال که او عاشق انسان بود و دلش برای دردهای انسانی میتپید...
او که آخرین نفر از نسل بزرگان بود رفت و ما ماندیم و این زمانهی خالی...
فقدان سایه را به خودمان و به تمام عاشقان شعر و موسیقی و به خصوص به یلدا خانم، دختر بزرگوارش تسلیت عرض میکنم.
.
.
.
با اندوه
۱۹ مرداد ماه ۱۴۰۱
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
▪️نخستین جلسه از کارگاه درک متون کهن
▫️سهشنبه، ۱۱ مرداد، ساعت ۱۴
▪️حضور برای همه آزاد و رایگان است
▫️فرصتی است برای دیدار و دوستی عاشقان ادبیات.
▫️برای هماهنگی از طریق شماره تلفن ۰۹۰۵۱۶۲۰۵۶۱ با آکادمی مولیان تماس بگیرید.
@mohammadrezataheri
کارگاه درک متون کهن ۱
با تکیه بر آثار سعدی، حافظ و نظامی
مدرس: محمدرضا طاهری
۸ جلسه حضوری
سهشنبهها ۱۶_۱۴
برای ثبتنام یا کسب اطلاعات بیشتر، لطفا با این شماره تماس بگیرید یا در واتساپ ما پیام بگذارید:
📞۰۹۰۵۱۶۲۰۵۶۱
@moulianacademy
«خانه هنر مولیان»
نشانی: شهرآرا، پاتریس لومومبا، خ ملکوتی، خ امین شمالی. نبش شادی. روبروی ورزشگاه چمران. پ ۲۷.
#مولیان_آکادمی
#ادبیات #سعدی #حافظ #نظامی
وقتی آن کبریت را بردی میان خرمنت
منتظر بودم که این آتش بیُفتد گردنت
خونِ ما آرام جاری بود در رگهایمان
خواستی تا لکّهای باشد به روی دامنت
ما دگر آن مردم آرام و یکدل نیستیم
فرقهامان برملا شد با فرودِ آهنت
دستهای دوستانت زخمها بر ما زدند
صد برابر بیشتر از دشنههای دشمنت
ما چرا اینقدر غمگینیم؟! وقتی گفتهاند:
شادی ما بستگی دارد به لب تر کردنت!
قفل زندانهای ما را بشکن و آسوده شو
شاکلیدش را خودت انداختی بر گردنت
الغرض؛ قربانی دعوای شاهان، مردماند
بس کن این کبریت بازی را کنار خرمنت!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
خوش باش و زندگی کن با مُردههای مدفون
بیهوده سر نیاور از گور خویش بیرون
هرچند مرگ خود را باور نکردی، اما
بستند باورت را با بندهای قانون!
.
بر بستری پُر از خون، با درد و داغ جاریست
_چون اشک تشنه کامان_ ته ماندههای کارون
لبخندهایمان را خم کرده بار اندوه
خشکیده بیخ شادی در قلبهای محزون
.
"شیرین" بگو نگرید بر انفعال فرهاد
"لیلا" بگو نرنجد از انجماد مجنون
مُردند غیرتیها، امّيد جوششی نیست
نشتر نزن عبث بر رگهای خالی از خون!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
دلم با یک خدا و صدهزاران حق چه خواهد کرد؟
هجومِ بادها با باورِ بیرق چه خواهد کرد؟
گرفتاریم در گرداب و میچرخیم با امواج
خدایا، ناخدا با رخنهی زورق چه خواهد کرد؟
ز ما پنهان شدی، حق داشتی، وقتش نبود انگار
متاعی خاص در بازارِ بیرونق چه خواهد کرد؟
شکافی در میان انداختی، گفتی بیا اینسو
سواری لَنگ در آنسوی این خندق چه خواهد کرد؟
خداوندا ببین افسارِ این دنیای سرکش را
خردمندان رها کردند، تا احمق چه خواهد کرد
ز پشتِ ابرهای تیرهی عالَم بیا بیرون
بگو خورشید با تاریکی مطلق چه خواهد کرد؟
.
.
.
محمدرضا طاهری
@mohammadrezataheri
لات و منات
ادیبالممالک فراهانی شاعر برجستهای است. دیوان شعرش برای کسی که به قول بهار فارسی شناسد و بهای او، دریایی است. شاعری توانا بوده و شعرش پر از ظرائف فنی است. تأمل در شعرش آموختنی و لذتبخش است. دستکم برای من اینچنین است. حرف من اینجا دربارۀ فرم و فن شعر اوست. هرچند بخشی از محتوای شعرش نیز در شمار عقاید پیشرو عصرش بوده و ارج خود را دارد.
به این بیتها توجه کنید. از قصیدهای است که فحوای سیاسی و انتقادی تند و روزگانی دارد. در نکوهش از«تروربازی فرقۀ دیموکرات» در صدر مشروطه:
اینک دموکرات پی انقلاب ملک
تهدید کرده کرد و لر و ترک و تات را
مشتی منات داده به یک جوقه مرد لات
تا نو کند پرستش لات و منات را
لات از پی منات، بتان را برد نماز
تجدید کرده بتکدهٔ سومنات را (۱)
چند نکته گفتنی است:
۱.لات و منات نام بتهای معروف و مهم عصر جاهلیت است. به قول ادیبالممالک:
فرو چینی اساس ظلم را از صفحهٔ دنیی
چنان کز کعبه دست حق منات و لات و العزی (۲)
۲. لات چنانکه دیدیم هم نام بتی عتیق است و هم لغتی عامیانه است به معنی ولگرد و اوباش. باز به قول ادیبالممالک:
اندرین حمام جمعی لاتولوت و خواروزار
دستها آماسکرده پایها پرآبله (۳)
۳.منات هم نام آن بت کهن است و هم پول و مسکوکی روسی است (لغتنامه دهخدا).
۴. سومنات (نام بتخانۀ معروف که سلطان محمود غزنوی به قول فرخی آن را بکند و بسوخت) هم خوش و بجا نشسته است، هم برای تکمیل ایهام و تناسب لات و منات و نماز و بت و بتکده. و هم جناسش با منات که در این بیت معروف سعدی هم هست:
بتی دیدم از عاج در سومنات
مرصع چو در جاهلیت منات
حرف ادیبالممالک این است که فرقۀ دموکرات دستنشانده بیگانگان است و به تحریک و هزینۀ اجانب، لاتولوت را اجیر کرده تا با ترور، اسلام را از بین ببرد و کفر را بیاورد. این سخن را در هر روزنامهای میشد خواند اما آنچه این سخن سیاسی را تبدیل به شعر کرده، همین بازیهای زبانی است.
هنر جالب ادیبالممالک این است که در بافتی که در چارچوب معیارهای فنی شعر کلاسیک است، با اقتدار و تسلط، از معنای جدید و روزآمد لات و منات استفاده کرده برای ایهامسازی و زبانآوری و زنجیرهای استوار از تناسب و ایهام خلق کرده و از سخن سادۀ پیشپاافتادۀ روزنامهای، «شعر» ساخته است.
امروز در صفحۀ شخصی دوست شاعر، محمدرضا طاهری هم همین فن و ترفند زبانی را دیدم:
من آن خلیلِ بهآتشنشستهام که خدا
دریغ کرده از او رنگ و بوی گلها را
تبربهدوش به دنبال خویش میگردم
که بشکنم مگر این «لات» بیسروپا را
تناسب میان خلیل و آتش و گل و تبر و شکستن بت پیداست. آنچه بیت را برکشیده و رونق داده همین ایهام لات است.
گنجینۀ شعر کلاسیک سرشار است از تجربههای موفق و ناموفق شاعران پیشینه. شاعری موفق خواهد بود که خود را از این گنجینه بینیاز نبیند.
پانوشت
۱. زندگی و شعر ادیبالممالک فراهانی، علی موسوی گرمارودی، تهران، قدیانی، چاپ دوم،۱۳۸۶ ، ص۲۲.
۲.همان، ص۵۱۳.
۳.همان،ص۳۹۲.
/channel/n00re30yah
فرض کن آتش به فرمانِ پرِ پروانه باشد
پاسبانها مِی فروش و پادگان میخانه باشد
فرض کن از آهِ ما آتش به ریشِ ظالم افتد
عصر او پایان بگیرد، قصر او ویرانه باشد
روزگاری آرمانی را تصوّر کن که در آن
عهدها محکم بماند، قولها مردانه باشد
چشمهایت را ببند و تن به او بسپار، هرچند
آنکه میبوسد لبت را با غمت بیگانه باشد
شربتِ مسموم خوردن، بهتر از لبتشنه مُردن
نوشِجان کن، گرچه شاید زهر در پیمانه باشد!
سالها در گوشِ مردم قصّهی موعود خواندند
من که باور کردم اما، وای اگر افسانه باشد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
▪️شرح روسها در اسکندرنامهی نظامی؛
ببینی که روسی در این روز چند
به روم و به ارمن رساند گزند
ستانند کشور، گشایند شهر
که خامان خلقند و دونان دهر
همه رهزنانند چون گرگ و شیر
به خوان نادلیرند و بر خون دلیر
ز روسی نجوید کسی مردمی
که جز گوهری نیستش زآدمی
اگر بر خری بارِ گوهر بُوَد
به گوهر چه بینی؟ همان خر بُوَد
چو ره یافتند آن حریفان به گنج
بسی بومها را رسانند رنج
به بیداد کردن برآرند یال
ز بازارگانان ستانند مال
خلل چون در آن مرز و بوم آورند
طمع بر خراسان و روم آورند...
#نظامی_گنجوی
#اسکندرنامه #شرفنامه
@nezamikhani
@mohammadrezataheri
دلِ شکسته ام آخر شکافت دریا را
بدون آنکه بیابد عصای موسی را
من آن خلیلِ به آتش نشستهام که خدا
دریغ کرده از او رنگ و بوی گلها را
تبر به دوش به دنبال خویش میگردم
که بشکنم مگر این «لات» بی سر و پا را
کنارِ کفر تو مؤمن شدم، نمیخواهم
صفای مسجد و آرامش کلیسا را
تو را به خاطر من یا مرا به خاطر تو ؟
خدا برای چه انداخت بر زمین ما را ؟
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
عطاءالله امیدوار را از وقتی در موزه هنرهای معاصر کار میکردم میشناسم. مردی آشفته حالت و پریشان وضع، با جامههای رنگارنگ و سبیلی بزرگ که تا به حال قیچی به خود ندیده. دوربینی بر گردن و لبخندی بر لب، آماده برای گفتگویی گرم درباره هر موضوعی که تو بخواهی! نمیدانستی چه کارهاش باید بدانی... نقاش؟ عکاس؟ خواننده؟ نوازنده؟ معمار؟ فیلمساز؟ گمانم که خودش هم نمیدانست. دست در هر شاخهای که بگویی زده و در هر کدام کارهایی کرده اما در هیچکدام چندان جدی نبوده که بگویی این کار اصلی اوست. گویا پریشانی جانش در طول زندگی نگذاشته بود که همچون عاقلان یک مسیر را برگیرد و پیش برود و در آن برای خودش کسی بشود. عمری عنان کار را به دست دل داده و خرامان خرامان گلی از هر چمنی چیده و فارغ از خوشآمدِ خاص و عام هر طور دلش خواسته زیسته... وه که چه رشک برانگیز است اینگونه زیستن!
.
امروز خبر آمد که عطاءالله امیدوار دنیای ما گرفتاران را برای همیشه ترک کرد. دنیایی که یکسره توصیه و بکن و نکن و باید و نباید است. او از ابتدا هم آدمِ اینجا نبود و هیچگاه توصیههای این دنیا را جدی نگرفت. دمش گرم و روانش شاد و آزاد باد...
.
.
.
@mohammadrezataheri
پنجم دی ماه زاد روز بهرام بیضایی است. یکی از ستونهای هنر اصیل و متعالی و بشکوه در عصر ما. آنطور که من میفهمم و حس میکنم اگر دنیا ادامه یابد و نسلهایی پس از ما هم به عرصه آیند، بهرام بیضایی و محمدرضا شجریان از معدود نامهایی هستند که از عصر ما به عصرهای دیگر منتقل خواهند شد. آیندگان شاید حتی هیچ یک از شاعران معاصر ما را به یاد نیاورند ولی بیضایی را احتمالاً خواهند خواند و خواهند دید. اگرچه این سالها در زمانهی خودش امکان کار نداشت و هرچه کرد در مملکتش بماند نگذاشتند...
.
ایران با جغرافیایش، با آسمان و زمین و مردمانش، تمام ذهن و زندگی بیضایی بود و بیرون کردن او از این سرزمین قساوتی عظیم میخواست که زورمندانِ عصر ما داشتند.
.
به راستی آنگاه که تاریخ به ستایش هنر بیضایی مینشیند، از فراری دهندگانِ او چگونه یاد خواهد کرد؟
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
دیدی ای یار؟ که آخر من و تو ما نشدیم
لایقِ کف زدن مردم دنیا نشدیم
هر کسی رفت به سویی و در آنسو گم شد
سالها از پی هم طی شد و پیدا نشدیم
من فرو رفتم و تو راهی مرداب شدی
رود بودیم، ولی حیف که دریا نشدیم
روی خاک وطن خویش لگدمال شدیم
تشنه در باغچه ماندیم و شکوفا نشدیم
از زمینخوردنِ ما عرش الهی لرزید
آنچنان بود که تا شام ابد پا نشدیم...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
تا به گوش جهانیان برسم
کاش میشد صدای من باشی
شاملوی غزل منم به یقین
تو اگر آیدای من باشی
وحشی و خشمگین و عصیانگر
چون هرازم به راهِ وصلِ خزر
بوسهای بر لبت اگر بزنم
رام خواهم شد اندر آن بستر
در میان قمارخانه چه غم
اگر از لاتها کتک خوردم
هستیام را وسط گذاشتم و
خویش را باختم، تو را بُردم
بوسه بر ریشههات خواهم زد
سروِ من باش و سرفرازی کن
در امانِ منی! نترس... بیا...
با دُم شیر عشقبازی کن!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
▪️به یاد استاد سایه
▫️به احترام یک قرن فراق
▪️مروری مختصر بر گوشهای از اشعار هوشنگ ابتهاج و برخی از ساختههای موسیقایی روی آثار او...
▪️با آثاری از:
محمدرضا شجریان، حسین قوامی، محمدرضا لطفی، حسین علیزاده، کیهان کلهر و...
▪️انتخاب و خوانش اشعار:
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹️ غزل تازه
اگرچه پیر... ولی جراتی جوان دارد
وجودِ بیرمقش ظلم را زیان دارد
هنوز زهرِ زبانش کُشنده است، ببین
که خواجه این همه تریاک در میان دارد
صداش نیست، ولیکن هنوز میلرزند
سکوت کرده ولی دشنه در دهان دارد
صداش آینهی زخمی جوانی ماست
صداش خِسخِسی از آهِ مادران دارد
به طعنه گفت: ببین، خلوت است دور و برش!
به اخم گفتمش: از کربلا نشان دارد...
اگر به معجزه ایمان نیاوری، کوری
که کُشتهاندش صدبار و باز جان دارد
دوباره سروِ بخارا قیام خواهد کرد
که ریشه در عطشِ جوی مولیان دارد...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
سعی کردند به جایت بنشانند بسی را
روی هر موج که آمد، یله کردند خسی را
تو ولی یک تنه بر قلهی تاریخ نشستی
کی عقابی به حساب آورد آنجا مگسی را؟
نعشِ بیجان عدالت، به خدا در همه تاریخ
جز تو با خویش ندیدهست مسیحا نفسی را
تودههایی که به جایی نرسیدهست صداشان
دل ندادند به جز تیغِ تو فریاد رسی را
یاعلی! جز تو برازندهی کس نیست "ولایت"
نتوانند به جایت بنشانند کسی را...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
▪️دیدار سعدی با آباقاخان
▫️سعدی در روزگاری میزیست که مفاهیمی همچون "آزادی بیان" و "نقد قدرت" به معنای امروزین آن در مخیّلهی هیچ بنی بشری وجود نداشت. با این حال اما آثار سیاسی او سرشار از این معناست که تحمّل صدای مخالف یکی از عوامل سعادت حکومتهاست:
ز دشمن شنو سیرت خود، که دوست
هر آنچ از تو آید به چشمش نکوست
وبال است دادن به رنجور قند
که داروی تلخش بُوَد سودمند
▫️خودِ سعدی هم همیشه در مقابل حاکمان زبان تیز و بیپروایی داشت. در "تقریرات ثلاثه" شرحی از مواجههی او با آباقاخان، حاکم ایلخانی در تبریز آمده که خواندنی است:
▫️راوی نقل میکند که شیخ سعدی گفت: در تبریز به دیدار دوستانم خواجه علاءالدّین و خواجه شمسالدینِ صاحبدیوان رفتم. ایشان را دیدم که در ملازمت پادشاهِ روی زمین (آباقا) سوار بر اسبند. موقعیت را نامناسب دیدم و خواستم که بازگردم اما "ایشان هر دو از اسب به زیر آمدند و روی به من نهادند. چون برسیدند بوسه بر دست و پای من دادند و... گفتند: این در حساب نیست که ما از رسیدن قدوم مبارکِ پدر و شیخ بزرگوار خبر نداشتیم. چون سلطان آباقا این حال را مشاهده کرد، گفت: چندین سال این شمسالدین پیش من میباشد و با وجود آنکه میداند که پادشاه روی زمین هستم، هرگز خدمتی و تلطّفی که این لحظه کرد به این مرد، با من نکرد!"
▫️پس از بازگشتِ علاءالدین و شمسالدین، پادشاه از ایشان پرسید که آن مرد که بود؟ برایش گفتند که این همان سعدی شیرازی است که آوازهی سخنش در جهان پیچیده است. گفت: "او را پیش من آورید. گفتند: سمعاً و طاعتاً".
▫️راوی مینویسد: شمسالدین و علاءالدین چند روز به سعدی اصرار میکردند که به خاطر ما ساعتی قدم رنجه کن و به دیدن شاه بیا اما شیخ نمیپذیرفت. سرانجام اما راضیاش کردند.
"شیخ گفت: از بهر خاطر ایشان برفتم و به صحبت پادشاه رسیدم. در وقت بازگردیدن پادشاه فرمود که مرا پندی ده. گفتم: از دنیا به آخرت چیزی نمیتوان برد مگر ثواب و عِقاب، اکنون تو مخیّری. آباقا فرمود: این معنی به شعر تقریر فرمای، شیخ در حال این قطعه بفرمود:
شهی که حفظ رعیّت نگاه میدارد
حلال باد خراجش که مُزدِ چوپانیست
وگر نه راعی خلق است، زهر مارش باد
که هرچه میخورد او جزیت مسلمانیست
آباقا بگریست و چند نوبت فرمود که من راعیام یا نه؟ و هر نوبت شیخ جواب میفرمود: اگر راعیای بیت اوّل تو را کفایت و الّا بیت آخر تمام".
▫️در پایان حکایت، راوی جملاتی آورده که نشان میدهد حتی انسان آن روزگار نیز رابطهی میان "زبان تیز داشتن در برابر حاکم" و "اصلاح جامعه" را درک کرده است:
"انصاف آن است که در این وقت که ماییم، علما و مشایخ روزگار چنین نصایح با بقّالی و قصّابی نتوانند گفت. لاجرم روزگار بدین نسق است که میبینی. والله اعلم".
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
@saadi_podcast
.
لطفا دقایقی وقت بگذارید و یادداشت مرا در لینک زیر بخوانید:
https://www.h-jannati.ir/?p=363
🔴 حاکم و رعیت در #هفت_پیکر
✍ #محمدرضا_طاهری
🔸از تو قهر آید و ز من تدبیر
هرکه گویم گرفتنیست، بگیر!
اشتباه نکنید، این بیت، بخشی از گفتگوی نماینده دولت با نمایندهی نیروهای امنیتی نیست، بلکه بیتی است از نظامی گنجوی شاعر قرن ششم!
گاهی اوقات پرسش ما مردم این است که سیاستمدارانی که با تصمیمها و اقدامهایشان بلاها بر سر بیپناهان و مظلومان میآورند، اساساً دربارهی مردم چگونه میاندیشند و در اتاقهای فکرِ محرمانه با هم چه میگویند؟ فهمیدنش سخت نیست. باید دید گذشتگانی که همینگونه عمل کردهاند چگونه میاندیشیدهاند.
🔸در منظومهی هفتپیکر نظامی، بهرام، پادشاه ساسانی وزیری دارد به نام "راستروشن". راست روشن بر خلاف نامش مردی است ظالم و حیلهگر و کار بلد که خوب میداند چگونه باید رعیّت را دوشید و همچنان بر سر کار باقی ماند. وقتی شاه برای ناز و نوش مدتی حکومت را رها میکند و به گماشتهای میسپارد، این وزیر در جلسهای مهم با گماشتهی شاه نکاتی کلیدی را دربارهی ویژگیهای مردم و چگونگی برخورد با آنها بیان میکند. سخنان او شیوهنامهی حکمرانیِ تمامی حاکمان ظالم در طول تاریخ است. چند بیت از سخنان او را از زبان نظامی بخوانید، با این توضیح که "سیاست" در اینجا به معنای "تنبیه و مجازات کردن" است:
گفت: خلق آرزوطلب شدهاند
شوخ و گستاخ و بیادب شدهاند
نعمت ما ز راه سیریِشان
داد در کار ما دلیریِشان
گر نمالیمشان به رای و به هوش
مُلک را چشم بد بمالد گوش
دَدِگان بر وفا نظر ننهند
حکم را جز به تیغ، سر ننهند
چون سیاست ز یاد شاه شود
پادشاهی بر او تباه شود
دیو باشد رعیّت گستاخ
چون گذاری نهند پای، فراخ؟!
جهد آن کن که از سیاستِ خویش
نشکنی رونق ریاستِ خویش
نفریبی به آشناییِ کس
کسِ خود تیغ خود شناسی و بس
از تو قهر آید و ز من تدبیر
هر که گویم گرفتنیست، بگیر
محتشم را به "مال" مالش کن
بی دِرَم را به خون سگالش کن!
نیک و بد هر دو هست بر تو حلال
از بدان جان ستان، ز نیکان مال
خوار کن خلق را به جاه و به چیز
تا بمانی به چشم خلق عزیز
چون رعیّت زبون و خوار بُوَد
مُلک، پیوسته برقرار بُوَد!
🔸آری، اینگونه که پیداست این باور بسیاری از حاکمان است که "چون رعیت زبون و خوار بود، مُلک پیوسته برقرار بود" گویا تمام برنامه ریزیها و تصمیمات و اقدامات نیز در همین راستا صورت میگیرد که رعیّت را خوار کنند و بدین وسیله مُلک را برقرار.
پ.ن:
ماجرای راستروشن را میتوانید در قسمتهای بیستم و بیستویکم هفتپیکر بشنوید.
نظامی گنجوی در تلگرام:
/channel/nezamikhani
نظامی گنجوی در کستباکس:
https://castbox.fm/va/3124088
این شعر را به رسم خداحافظی برای برادر نازنینم امیرحسین نیکزاد نوشتهام که جهانی است سرشار از مهربانی و عشق به انسان. امیرحسین را شاعران نسل من میشناسند. او پزشک است و شاعر و صاحب اندیشه و قلم... دریغ که همچون بسیاری دیگر از خوبان که در این سرزمین قدر ندیدند، با دلی مملو از عشق به ایران، ناچار، رنج مهاجرت را به جان خرید و از دیده برفت و پارهای از دل مرا با خود برد... سلامت و کامیابی کنارش باد.
ای واقعه را گواه، یارا
تنهاتر از این مخواه ما را
ما خونِ روانِ یک خراشیم
حیف است حرامِ هم نباشیم
من قطرهی ریخته به خاکم
پامالم، اگرچه سخت پاکم
تو رشحهی بر شده به افلاک
بشکوه، ولیک سخت غمناک
غم نیست که دل غمیست، ای دوست
غم مایهی آدمیست، ای دوست
ما را غم روزگار کم نیست
غم، شادی شاعر است، غم نیست
غم بود که در تو بال و پر شد
انگیزهی واپسین سفر شد
رقصیدی و پیله را دریدی
عاشق شدی از قفس پریدی
اینک تو و بال و آسمانت
آزادی و عشق، نوش جانت
▪️
چون میپری از قفس به افلاک
چشمت نگران کیست بر خاک؟
آشوبِ کجاست در جهانت؟
نام چه کسیست در دهانت؟
ای آتشِ گُر گرفتهی من
ای نورِ ز چشم رفتهی من
دور از تو، هر آنچه هست اینجا
زندانی ظلمت است، اما
در سینهام آتش فراق است
بعد از تو همین مرا چراغ است...
▪️
آن روز که هر دو خام بودیم،
دُردانهی هرچه دام بودیم،
آن روز که رنج میخریدیم،
آن روز که حبس میکشیدیم،
آن روز که اشک میفشردیم،
آن روز که عشق میشمردیم،
آن روز که شعلهور نبودی،
آن روز که در سفر نبودی،
در آن همه دوستی و دیدار
نشناختمت، دریغ، ای یار...
حالا که جوانیام گذشته
دنیا دو هزار دور گشته
حالا که تو بغض را شکستی
میدانمت آنچنان که هستی
اسرارِ مرا زبان شدی تو
کی اینهمه مهربان شدی تو؟!
دیر آمدی ای نگار سرمست
زودت دادیم لیکن از دست...*
▪️
بدرود رفیقِ مهربانم
تنهاییِ تلخ نوش جانم!
با خَلقِ تو اُنس نیست ما را
غیر از تو رفیق، کیست ما را؟
خلقِ تو خدای ماست، اما
تنها کسِ ما خداست... اما
ای خوابِ خدای را پریده
ای صوفیِ دلق را دریده
اینک من و پاره پاره دلقت
بدرود... سپردمت به خلقت...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
*سعدی:
دیر آمدی ای نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست
@mohammadrezataheri
ای که اشکآور زدی بر چشمهای خواهرم
وای اگر یک قطره در یک چشم، بیپروا شود
سیل خواهد آمد و سدّ ستم خواهد شکست
قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🟧
سرباز قلب دخترکی را نشانه رفت
دختر دلش به جانب سرباز پر کشید
یک لحظه بعد، تیر به سمتش روانه شد
یک لحظه بعد، تیر به قلب هدف رسید...
این "شعر جنگ" بود، ولی عاشقانه شد!
#محمدرضا_طاهری
@badehforoush
این که میبارد اینچنین خونبار
مردمان کویر! باران نیست
دیدگان خداست... میگرید!
شادمان از چهاید؟ این رگبار
اشکهای غلیظ تاریخ است
سوگوار شماست... میگرید!
ای همه چشمهای خشک و خسیس!
بنگرید این تباهی خود را:
مادر مصطفیست... میگرید!
.
.
.
۴ اسفند ۱۴۰۰
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹با داغ #بکتاش_آبتین
سقف کوتاه قفس را آسمان انگاشتی
بال را در حسرت پرواز وانگذاشتی
پر گرفتی، گرچه عمری دست و بالت بسته بود
بیگمان در سینهات قلبِ کبوتر داشتی
بارِ آزادی زمین بود و تو چون سروی اصیل
خم شدیش از خاکِ ناپاک جهان برداشتی
در میان لشکری انبوه اما تار و مار
پرچم افتادهی امّید را افراشتی
عاقبت با اشک مظلومان به بر خواهد نشست
بذرِ آن آهی که در دیوار زندان کاشتی
آه... ای چشمان زیبایی که قهری با جهان!
جانِ یاران، جان یاران، جان یاران، آشتی!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
پ.ن:
این تصویر زشت را تاریخ از یاد نخواهد برد. تصویر پاهای بستهی کسی که جز کلمه چیزی در اختیار نداشت.
روزها رفت و تو ثابت ماندی
بسته در بندِ شرایط ماندی
همه اعضای تنم نعره کشید
تو ولیکن متفاوت ماندی
ای دهان! باز نگردی! که به چشم
ظلم را دیدی ساکت ماندی...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
کارَت از این زیبایی شیطانی آخر زار خواهد شد
موی بلندت عاقبت بر گردنت چون دار خواهد شد!
امروز، از آغوش من رفتی در آغوشِ کسی دیگر
این ماجرا روزی به شکلِ دیگری تکرار خواهد شد!
آرامشت را روی توفانِ دلِ من ساختی، هش دار!
این خانهی بد پایه روزی بر سرت آوار خواهد شد
دیروز من، امروز او، فردا کسی دیگر... چه باید کرد؟
هرکس تو را بشناسد از زیباییات بیزار خواهد شد
من راستگو بودم، سرم بالاست در این قصه، اما تو
صدها دروغت از دهانِ این و آن اقرار خواهد شد
حس میکنم احساسِ خوبی داری از حالِ خرابِ من!
خوش باش، از خونِ دلم پیمانهات سرشار خواهد شد
این شعر را یادت نگهدار، این صدای بغضِ یک مرد است
مردی که تا هستی سکوتش در سرت تکرار خواهد شد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
خون خشکیده را بشوی و ببین
چهرهی خَلق روسفیدت را...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#چهارپاره
@mohammadrezataheri