حالم بد است، مثل زمانی که نیستی
دردا که تو همیشه همانی که نیستی …
وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای
وقتی که نیستی نگرانی که نیستی
عاشق که می شوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است... نه آنی که نیستی!
با عشق هر کجا بروی حیّ و حاضری
دربند این خیال نمانی که نیستی
تا چند من غزل بنویسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی؟
.
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم
بی من، تو در کجای جهانی که نیستی؟
#غلامرضا_طریقی
@lovestory
چشم را همرنگ دریا کرده ای یعنی که چه؟
در تمام شهر غوغا کرده ای یعنی که چه؟
گونه ات را صورتی و ابروانت را هلال
لب به مانند مربا کرده ای یعنی که چه
روسری را مثل اینکه باز کردی از سرت
یا که بر روی سرت تا کرده ای یعنی که چه؟
با دو کفش پاشنه بالا همره ساق بلند
تق تقی در کوچه بر پا کرده ای یعنی که چه؟
دامنی تنگ و لباسی نازک و شالی دورنگ
خلق را شیدای شیدا کرده ای یعنی که چه؟
هرکجا پا میگذاری میشود در حد چین
مهره مار انگار پیدا کرده ای یعنی که چه؟
تخته کردی درب بازار پریان را پری!
زاهدان راهم تو رسوا کرده ای یعنی که چه؟
صاف گویم چشمهایم خیره ماند از دیدنت
بنده راهم غرق رویا کرده ای یعنی که چه؟
#ابوطالب_جوکار
@lovestory
من عاشقی دلبسته اَم ، رَنجور امّا نه
کم حرفَم و کم صحبتم مَغرور امّا نه
اَز من درونِ ذهنَت آیا مانده تصویری؟
نزدیک شو ، مَن را ببین ، از دور امّا نه
خورشیدی و گاهی درونِ اَبر پنهانی
هَر چند "نا پیدا" شدی کم نور امّا نه
بانو خیالت تخت باشد مَن حواسم هست
"مامورِ" چَشمانت شدم ، "معذور" امّا نه
من بَر تَن بی نقص و نازت تا ابد حتّی
یک وصله باشم راضی اَم ، ناجور امّا نه
یک راه داری پیش رویَت تا که برگردی
اینگونه مُختاری فَقط ، مَجبور امّا نه
دیوانه اَم دست گُلی بر آب خواهم داد
با عِشق ، نزدیکم بیا ، با زور امّا نه
باید در آغوشت بخوابَم تا اَبد ، حتّی
یک لحظه بی تو در کفَن ، در گور امّا نه
#سعید_شیروانی
@lovestory
فالی شدی که من نمی خواهم بگیرم
تا قولی از آینده ای مبهم بگیرم
این کوچه ی لغزنده ی برفی بهانه است
تا دست هایت را کمی محکم بگیرم
در آخر این سرسره آغوش وا کن
تا ترس را هم با تو دست کم بگیرم
حوا شدم در قایقی بی بادبان تا
با تور ماهیگیری ام آدم بگیرم
باید بجای تور با پیراهن تو
آن شاه ماهی را که می گفتم بگیرم
#زهرا_حاصلی
@lovestory
بودنت حس عجیبی ست که دیدن دارد
ناز چشمــــــان قشنگ تو کشیدن دارد
آتش از هرم تنت سخت به خود می پیچد
"دل من شوق در آغــــوش پریدن دارد"
لب تو کهنه شرابی ست و من می دانم
بوسه از طعم دهــان تــو چشیدن دارد
چشم تو ریخته بر هم منِ معمولی را
یک نـگاه تــــو به من جامه دریـدن دارد
سر و سامان بدهی یا سر و سامان ببری
قلــب من ســــوی شما میل تپیدن دارد
وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن
بودنت حس عجیبی ست که دیدن دارد
#ناصر_رعیت_نواز
@lovestory
در نگاهت رنگ آرامش نمایان می شود
آه می ترسم که دارد باز طوفان می شود
آرزوهایم ،همین کاخی که برپا کرده ام
زیر آن طوفان سنگین سخت ویران می شود
خوب می دانم که یک شب در طلسم دست تو
دامن پرهیز من تسلیم شیطان می شود
آنچه از سیمای من پیداست غیر از درد نیست
گرچه گاهی پشت یک لبخند پنهان می شود
عاقبت یک روز می بینی که در میدان شهر
یک نفر با خاطراتش تیر باران می شود
#محمد_سلمانی
@lovestory
خالی شدم از زندگی، از هرچه پایان داشت
حسّی شبیه آنچه که یک جسم ِ بی جان داشت
می آمد و با هرقدم عطر تو می پیچید
لعنت به شهری که پس از تو باز باران داشت
با حالِ آن روزم میان خاطرات تو
باران نمی بارید اگر یک ذره وجدان داشت!
میشد بگیری دست من را قبل از افتادن
امّا نشد، تا من بفهمم عشق تاوان داشت ..
.
میشد ببندی زخم من را قبلِ جان دادن
افسوس... من را کشت آن دردی که درمان داشت!
من مرده بودم! مرگ با من زندگی می کرد
من مرده بودم.. مرگ در رگ هام جریان داشت
وقتی که برگشتی به من، در شهر پرکردند:
برگشتنِ جان پس به جسمی مرده ، امکان داشت
#رویا_باقری
@lovestory
کسی رفاقت ما را محک نخواهد زد
نگو که دوست به زخمم نمک نخواهد زد!
درختِ خم شده از ترس خنده های تبر
به باغبان حرفی از کمک نخواهد زد
جهان رسیده به جایی که دیگر از این پس
کسی دم از درد مشترک نخواهد زد
برای فاصله ها، چشم، تر نخواهد شد
برای عشق، کسی غمبرک نخواهد زد
برو عزیز که من با خزان خویش خوشم
دلم برای بهار تو لک نخواهد زد
#بهزاد_نجفی
@lovestory
شبی دارم چراغانی،شبی تابیدنی امشب
دلی نیلوفری دارم،پری بالیدنی امشب
شبی دیگر،شبی شب تر،شبی از روز روشن تر
شبی پرتاب و تب دارم،تبی تابیدنی امشب
نه در خوابم،نه بیدارم،سراپا چشم دیدارم
که می آید به دیدارم،زنی نادیدنی امشب
مشام شب پر ازبوی خوش محبوبه های شب
شبی شبدر،شبی شب بو،شبی بوییدنی امشب
زنی با رقصی آتشباد،از این ویرانه خاک آباد
می آید گردبادآسا،به خود پیچیدنی امشب
زنی با مویی از شب شب تر و رویی ز شبنم تر
میان خواب و بیداری،چو رویا دیدنی امشب
برایش سفره تنگ دلم را می گشایم باز
بساطی گل به گل رنگین،بساطی چیدنی امشب
#قیصر_امین_پور
@lovestory
دلم گرفته برایم بهار بفرستید
ز شهر کودکی ام یادگار بفرستید
دلم گرفته پدر,روزگار با من نیست
دعای خیر و صدای دو تار بفرستید
اگر چه زحمتتان میشود ولی این بار
برای دخترک خود"قرار" بفرستید
به اعتبار گذشته دو خوشه لبخند
در این زمانه بی اعتبار بفرستید
غم از ستاره تهی کرد آسمانم را
کمی ستاره ی دنباله دار بفرستید
تمام روز و شب من پر از زمستان است
دلم گرفته برایم بهار بفرستید
#منيژه_درتوميان
@lovestory
تا تو بودی در دلم حسی چو مجنون داشتم
نغمه های عشق با آهنگ موزون داشتم
این "منی" که زیر پای هجر تو مکسور شد
"میم" بودم در کنار عشق خود "نون" داشتم
"ذره بین" چشم های من فقط سمت تو بود
بی وفا کی من به سمتت غیر "کانون" داشتم؟!
من شدم قربانی تیغ دو ابرویت ولی
نیمه جان بودم و در رگ های خود خون داشتم
اشک چشمم وقت دیدارت به روی گونه بود
من ز آب چشم ها صد نیل و کارون داشتم
خون بهای مرگ های من ز داغ رفتنت
جمع اگر می شد هم اکنون گنج قارون داشتم...
#روح_اله_عسگری
@lovestory
تو را دل برگزید و کار دل شک برنمی دارد
که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد
تو در رویای پروازی ولی گویا نمی دانی
نخ کوتاه دست از بادبادک برنمی دارد
برای دیدن تو آسمان خم می شود اما
برای من کلاهش را مترسک برنمی دارد
اگر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را
اتاقم را صدای جیرجیرک برنمی دارد
بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یک بار
اگر با اشک من پیراهنت لک برنمی دارد
#عبد_الحسین_انصاری
@lovestory
شدت تنهایی ام را ساز میفهمد فقط
راه حل مشکلم اعجاز میفهمد فقط
شاعری آشفته حالم بغض سنگین مرا
بلبلی جا مانده از پرواز میفهمد فقط
درددل های مرا هرگز نفهمیده کسی
سوز حرف تار را "شهناز" میفهمد فقط
زخم هایم کهنه اند و درد زخم کهنه را
لخته خون پای یک سرباز میفهمد فقط
نم نم باران چشمم ای خدا تاوان چیست؟
ساز من کو؟ درد من را ساز میفهمد فقط
#روح_اله_عسگری
@lovestory
اصلا چرا دروغ،همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
احساس می کنم کـه شدم مبتلای تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل می دهم دوباره به طعـم صدای تو
از قـــول من بگــــو بـــه دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری، فدای تو
دریــــای من! به ابر سپردم بیاورد
یک آسمان بهانه ی باران برای تو
ناقابل است، بیشتر از ایـن نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو
#ناصر_حامدی
@lovestory
سفر سودی ندارد، من پرستویی گرفتارم
نه با تور و قفس، با تار گیسویی گرفتارم
کسی حرف مرا باور نخواهد کرد اگر روزی
بگویم شیرم و در چنگ آهویی گرفتارم …
سرِمویی کسی هرگز پریشانم نکرد اما
ببین حالا چه آسان با سر مویی گرفتارم !
منم شاهی که ماتش کرده اند و خوب می دانم
قدم بردارم از این خانه هر سویی، گرفتارم
شبیه کشتی بی لنگری بازیچه ی موجم
چنان بدخوابم و هر شب به پهلویی گرفتارم
#حسین_زحمتکش
@lovestory