▪️داستان تغییر :
من اینطوری عوض شدم!
برای چند سال همسرم به یک اردوگاه در صحرای (ماجوی) کالیفرنيا فرستاده شده بود. من برای اینکه نزدیک او باشم، به آنجا نقل مکان کردم واین درحالی بود که از آن مکان نفرت داشتم.
همسرم برای مانور اغلب در صحرا بود و من در یک کلبه کوچک تنها می ماندم. گرما طاقت فرسا بود و هیچ هم صحبتی نداشتم. سرخ پوست ها و مکزیکی ها ی آن منطقه هم انگلیسی نمیدانستند. غذا و هوا و آب همه جا پر از شن بود. آنقدرعذاب می کشیدم که تصمیم گرفتم به خانه برگردم و حتی قید زندگی مشترک مان را بزنم.
نامه ای به پدرم نوشتم و گفتم یک دقیقه دیگر هم نمی توانم دوام بیاورم. می خواهم اینجا را ترک کرده و به خانه شما برگردم. پدر نامه ام را با دوسطر جواب داده بود، دو سطری که تا ابد در ذهنم باقی خواهند ماند و زندگی ام را کاملا عوض کرد.«دو زندانی از پشت میله ها بیرون را می نگریستند...یکی گل و لای را می دید و دیگری ستارگان را!»
بارها این دو خط را خواندم واحساس شرم کردم.
تصمیم گرفتم به دنبال ستارگان باشم و ببینم جنبه مثبت در وضعیت فعلی من چیست؟
با بومی ها دوست شدم و عکس العمل آنها باعث شگفتی من شد.
وقتی به بافندگی و سفالگری آنها ابراز علاقه کردم، آنها اشیایی راکه به توریست نمی فروختند را به من هدیه کردند.
به اشکال جالب کاکتوس ها و یوکاها توجه می کردم.
چیزهایی در مورد سگهای آن صحرا آموختم و غروب را مدام تماشا می کردم. دنبال گوش ماهی هایی می رفتم که از میلیون ها سال پیش، وقتی این صحرا بستر اقیانوس بود، در آنجا باقی مانده بودند.
چه چیزی تغییر کرده بود؟
صحرا و بومی ها همان بودند.
این نگرش من بود که تغییر کرده و یک تجربه رقت بار را به ماجرایی هیجان انگیز و دلربا تبدیل کرده بود.
من آنقدر از زندگی در آنجا مشعوف بودم که رمانی با عنوان ” خاکریز های درخشان” در مورد زندگی درصحرای ماجوی نوشتم.
من از زندانی که خودم ساخته بودم به بیرون نگریسته و ستاره ها را یافته بودم.
اگر به فرزندان خود رویارویی با سختی های زندگی را نیاموزیم در حق آنها ظلم کرده ایم.
آیین زندگی
#دیل_کارنگی
❤️
🌱
@lifesymphony
“ما تصور میکردیم بعد از ازدواج زندگیمون سراسر خوشحالی میشه ولی ...”
این سوالیه که بار ها از من پرسیده شده و در این ویدئو در موردش صحبت کردم.
.
❤️
🌱
@lifesymphony
بچه ها #تکرار_هیچکس نیستند
قابل #مقایسه نیستند با هیچکس، حتی با پدر و مادرشون
هیچ دو پرنده، دو گربه، دو درخت و حتی دو برگ هم مثل هم نیستند پس چه انتظاری از انسان دارم با این شکوه و پیچیدگی
#تکرار خلاف قانون هستیست
و مقایسه و انتظار تکرار، ناسپاسیست و کم شمردن عظمت خالق
هیچ نقاشی از هیچ اثر هنری خود دوتا خلق نمیکنه، چه برسه به بزرگترین هنرمند هستی
همه ما منحصر بفردیم و بی نظیر
#زهرا_رستمی
❤️
🌱
@lifesymphony
#داستانهای_مهرمان
قسمت چهارم: لحظه دیدار
نوشته #زهرا_رستمی
ساعت 7:30 عمل من شروع شد و ساعت 7:36 دقیقه صدای گریه #مهرآفرین
فکر می کنم تنها وقتی که مادرها از صدای گریه فرزندشون خوشحال میشن این لحظه س. شروع کردم به حرف زدن باهاش: عزیزدلم خوش اومدی به دنیا، #این_دنیا_خیلی_جای_قشنگیه و من مطمئنم #با_حضور_تو_قشنگ_تر_هم_میشه ...
دکترم خانم #نسیمه_کمالی بود که در عین با تجربگی بسیار آرام بود و #انرژی_مثبت. عاشقشونم. گفت چقدر خوب شد که تصمیم گرفتی #سزارین کنی چون #بندناف دو دور پیچیده بود دور گردنش و اگر طبیعی هم میخواستی به دنیا بیاریش، به سزارین ختم میشد. پرسیدم حالا سالمه با وجود این مسئله. با خنده و آرامش گفت معلومه، صدای گریه ش را نمیشنوی که چقدر طبیعیه؟
بعد شروع کرد به صحبت درباره اینکه چه اسم قشنگی! و کلی حرف های معمولی. (اینو میگم که بعدا یه نکته ای را توضیح بدم.)
من مشغول صحبت با مهرآفرین بودم و ذوق داشتم که زودتر ببینمش. شوری عجیب برای #لحظه_دیدار.
بعد از شستشوی اولیه و پیچیدن در پارچه آوردش خانم پرستار و وااااااای خداااااااای من بنظرم زیباترین موجودی بود که تا حالا دیدم... صورتشو گذاشتن روی صورتم و قشنگترین تجربه ای بود که تا این لحظه از عمرم داشتم. بهش گفتم چقدر تو قشنگی مادر و جالبه که به محض اومدن پیشم و چسبوندن صورتش روی صورتم، گریه ش بند اومد.
خیلی دلم میخواست سرمو بلند کنم و قشنگ ببینمش ولی یاد این بودم که چندین تن توصیه کرده بودن که سرمو تکان ندم که دچار سردردهای وحشتناک بعد از تزریق اسپاینال نشم و خودمو مجاب کردم که از دست دادن این لذت آنی می ارزه به سر درد نداشتن و با عشق و آرامش شب های اول را در کنار فرزند تجربه کردن.
بعد خانمی که از طرف سازمان #ذخیره_سلولهای_بنیادی_خون_بندناف_رویان اومده بود و خیلی خوش اخلاق بود با لبخند تبریک گفت و ازم اجازه گرفت که از دستم هم خون بگیره. در این فاصله بخیه ها و کارها انجام شد و ساعت 8 از اتاق عمل بیرون اومدم. ذوق داشتم که جناب همسر را ببینم و بهش بگم که چقدر قشنگه دخترمون.
و بعد منتقل شدم به اتاقی و باهم منتظر شدیم که دخترک را بیاورند. آمد و از همان لحظه جناب همسر هم دل در گروی عشقش سپرد: دخترکی 2730 گرمی، با قد 50 سانتی.
و چقدر عجیب بود همه این لحظات. و عجیب تر قدرت خداوند و این پیچیدگی و ظرافت و هوشمندی در ابعادی استثنایی.
جل الخالق: #معجزه ایست خلق هر موجود.
ادامه دارد...
❤️
🌱
@lifesymphony
از بچههای چهار، پنج سال به بالا بخواین اسم حیوانات داخل عکس را بگن. نه دقیقا، فقط حدودی. شاید شما بگین سگ، اون بگه گوسفند. مهم اینه که یه حیوان چهارپای دم دار را داره خوب میبینه. یه مدل تست کوررنگیه به نام تست ایشیهارا.
مهم اینه که اولا برخی مدلهای سادشو میشه با عینک بهتر کرد.
ولی از اون مهمتر اینه که گاهی بچهای با این مشکل، حواس پرت یا حتی خنگ توصیف میشه خصوصا در مدرسه، در حالیکه بسیار هم باهوشه، فقط بعضی رنگها را تشخیص نمیده. همین!
برای کسی که میتونه عددهای انگلیسی را بخونه میشه از تست رایگان سایت زیر استفاده کنید:
https://www.eyeque.com/color-blind-test/
سلاااام😍
بعد از تجربه بارداری خودم و انتشار داستانهای مهرمان خیلی پیام از اینور و اونور دریافت کردم که آیا دوره آموزشی برای مادران باردار دارید؟
فکر کردم که الان دیگه به مطالعات و دانش روانشناسی ای که در دوران بارداری کسب کردم، تجربه شخصی هم اضافه شده و کلی حرف دارم برای گفتن به مامان های باردار، پس با وجود اینکه واقعا با وجود دخترک نه ماهه سخته برگزار کردن دوره، ولی فکر کردم حیفه که اینارو به مامان هایی که دارن میرن به سوی مادری، منتقل نکنم😌
بنابراین یک دوره آنلاین طراحی کردم که در قالب یک گروه تلگرامی با مادران خواهد بود و هر هفته کلی نکته آموزشی در قالب فایل صوتی و تصویری میگذارم و آموزش هایی میدم و جلساتی هم در طول هفته در ادوبی کانکت.
در ضمن عضویت در این گروه رایگان هست و نوعی نذر فرهنگی😌😇
پس لطفاً این پیام را در گروه های خود به اشتراک بگذارید تا مادران باردار مطلع شده و در صورت تمایل از طریق لینک زیر عضو آن شوند:
https://t.me/joinchat/WWt0jUKGhtE0NmFk
دوستان سلام
سمفونی زندگی داره یه دوره مهارت های زندگی با قصه های شاهنامه برگزار میکنه که خداروشکر از دوره های قبلی خیلی نتایج عالی و بازخوردهای خوب از گرفتیم😍
پیشنهاد میکنم اگر کودک دارید، در این دوره شرکت کنید😊
❤️
🌱
@lifesymphony
کارگاه *خودسازی*
چهارشنبه ها؛
ساعت ۱۷تا۱۹
🌿 *تکرار شرکت در این کارگاه نیم بها می باشد.* 🌿
ثبت نام:
02122605788
پیام واتساپ:
09120232994
#داستانهای_مهرمان
قسمت اول: نیمه اول بارداری
نوشته #زهرا_رستمی
سالها بود که دلم فرزند میخواست ولی همیشه کلی نگرانی و اما و اگر داشتم. به خصوص با پیشرفت عالی در کارم فکر میکردم کی فرصت کنم فرزندداری کنم🤔بهتره کارمو گسترش بدم ولی همیشه گوشه بزرگی از ذهنم به #فرزند می اندیشیدم. تا اینکه در جلسه ای با استاد عزیزم جناب #سهیل_رضایی مطرح کردم دغدغه مو و ایشون گفت اتفاقا تو وقتی بچه دار بشی محتوای کارت خیلی غنی تر میشه و با #تجربه_مادری آموزش میدی و میبینی که چقدر رشد بیشتری میکنی در کارت. از تجربه پدری خود و پسرشون سپاس گفتند و اونجا بود که فهمیدم پس فرزند نه تنها مانع نمیشه بلکه کلی هم هموار کننده راهم خواهد شد.
گذشت و گذشت و من تصمیم گرفتم که #باردار بشم.
اینو بگم که قبل از اینکه باردار بشم، #مشاور_خانواده بودم و خیلی #مراجع داشتم طوری که از چند هفته قبل روزهایی که در کلینیک بودم پر پر شده بود. و جالبه که بگم با هر گفتگویی با مراجعینم، کلی حال دلم خوب میشد از اینکه میتونم به آدمها کمک کنم که راهشون را پیدا کنن😍 اما به محض اینکه باردار شدم، استادم گفتن که #مشاوره_ممنوع ! چون درسته که تو احساس خوبی داری از کمک کردن، ولی مراجعین از دردها و غم هاشون حرف میزنن و اینها کاملا در دوران بارداری ثبت میشه در #روان_جنین. پس تو اول از همه مسئول ورودی های فرزندت هستی.
پس من با سختی فراوان مشاوره هام را کنسل کردم. اما کلاس هایی را که داشتم با بچه ها، ادامه دادم. چون فضای کلاس، آموزشی بود و شاد.
و خوشحال بودم که در این کلاس ها کلی دارم انرژی میگیرم.
البته این بخش کار من بودم. اما بگم براتون از دوران بارداریم که مصادف بود با همه وقایع عجیب و غریبی که مدت هاست همه مردم سرزمینم درگیرش هستیم. کشت و کشتار، شلوغی ها، آلودگی هوا، سردار سلیمانی، جنگ و هواپیما و ...
یعنی اتفاقی نبود که نیفته در این مملکت😂
خلاصه در همه این دوران من می شنیدم و سعی میکردم خیلی قوی باشم و مدیریت کنم ملک وجودمو💪
حالا نگم براتون که اونهایی که دوران بارداری را پشت سر گذاشتن میدونن که خود بارداری یه داستان عجیب و غریبه به خاطر تغییرات هورمونی! فقط به اونهایی که این تجربه را ندارن بگم که دوران pms را که میشناسید، کل سه ماه اول pms هست! حالا به این وضعیت بی اشتهایی و حال تهوع و بدخوابی و تکرر ادرار را هم اضافه کنید😂😂😂
البته من اسم همه این بخش هارو گذاشتم #بهای_مادری
چون وقتی من انتخاب کردم مادر بشم، باید بپذیرم که اینارو داره همراه خودش😉😌
خلاصه سرتون را درد نیارم، سعی میکردم این دوران را طی کنم و بپذیرم که همینه دیگه! عوضش من دارم قوی میشم
تا اینکه سر و کله #کرونا پیدا شد! دیگه خداااایی اینو کجای دلم بگذارم🤔
تازه اینم بگم که بعد این همه سال دقیقا بعد از تولد یکسالگی #باشگاه_نوجوانی در بهمن ماه، دوستی به من پیشنهاد داد که بیاییم دفتر کاری مستقل برای #سمفونی_زندگی بزنیم. کارهاشو کردیم مدتی و دقیقا دوم اسفند کلی میز و صندلی و وسایل لازم که برای راه اندازی دفتر خریده بودیم، تحویل گرفتیم و خوشحال بودیم که اسفندماه را میگذاریم برای آماده سازی و از فروردین ماه شروع میکنیم به بردن کلاس ها به اون فضا.
سرتون را درد نیارم و فقط اینو بگم که مجبور شدیم کلاس هارو کنسل کنیم. #باشگاه_کودکی ، باشگاه نوجوانی و #باشگاه_جوانی رو که تازه قرار بود از اسفندماه شروع بشه🙃
و من #برونگرایی که همه انرژی نداشته م را از ارتباطم در کلاس هام میگرفتم و شارژ میشدم، #خونه_نشین شدم😔
تازه یادم اومد: کارگاهی تعریف کرده بودم در #مرکزمشاوره روشنا به اسم #به سوی مادری که عااالی بود و کلی ذوق زده بودم براش. کلی مطلب میخوندم و تلاش میکردم که به باردارها و کسانیکه قصد بارداری داشتن، کمک کنم که برای حال خوبشون قدمی بردارن☺
با اومدن مهمون ناخوانده کرونا، اونم پس از سه جلسه کنسل شد😔
از سوم اسفندماه دیگه رسما خونه نشین شدم و بماند که در ماه چهارم بارداری کرونا هم مهمان من شد (البته من اون موقع نمیدونستم کروناست، فکر میکردم سرما خوردم، ولی درست قبل زایمان که تست کرونا گرفتند ازم، معلوم شد که بدنم آنتی بادی داره و اون چندروز بیماری که فکر میکردم نهایتا آنفولانزاست، کرونا بوده🤣)
و تقریبا تا اواخر اسفند هردو مون( منو جناب همسر) درگیر این مهمون ناخوانده بودیم و برعکس همه سالهای عمرم اصلا حال و هوای نوروز نبود توی وجودمون.
ادامه دارد...
❤️
🌱
@lifesymphony
سلااااام😍
مدت هاست که در کانال تلگرامی سمفونی زندگی ننوشتم ولی هنوزم این کانال برای من یه حس و حال دیگهای داره. گاهی میام دنبال یه مطلب در این کانال و بعد میبینم که ساعت هاست که نشستم و دارم مطالب قبلی رو میخونم😅 هیچ جای دیگه نتونستم این حس و حال رو تجربه کنم. ولی همیشه از این که این جا ارتباط خیلی یک طرفه است ناراحت بودم.
امروز فهمیدم که میتونم یک گروه چت به این کانال اضافه کنم و از این به بعد میتونم با شما در ارتباط باشم. خیلی دوست دارم بدونم که شما چرا تو این کانال عضو هستین و با وجود اینکه مدت هاست مطالب نگذاشتم، اما هنوز موندید؟ چه چیزی براتون جالبه؟
من مشتاقانه منتظرم که ازتون بشنوم😍
"دروازه های شهر من"
نوشته زهرا رستمی
چند وقت پیش داشتم داستان سیاوش را می خوندم در شاهنامه و اون قسمت ساخت سیاوش گرد (شهر سیاوش) و فکر می کردم به اینکه چطوری میشه اونو به صورت قصه امروزی برای بچه ها بازگو کرد. فکر کردم که سیاوش خیلی حواسش بود به ورودی های شهرش و همه جوره تلاش میکرد شهری بسازه برای خودش که حسابی حال دل خودش و کسانی که ساکنش هستن خوب باشه اونجا.
بعدش به این فکر افتادم که ما آدم ها هم در واقع همه مون یک شهر داریم. این شهر ما وجود ماست. دروازه هاش هم پنج تا حس ماست. اینکه چی می خوریم، چی میبینیم، چی میشنویم و در مجموع اینکه در معرض چه چیزهایی قرار میگیریم، همه اینها خوراکی هستند برای جسم و جان ما.
جسم و جان من یعنی شهر وجودی من! آیا حواسمون هست چی داریم به خوردش میدیم.
با بچه های نوجوان خیلی درباره این خوراک های ذهنی صحبت می کنیم: اینکه تجربه های من از صبح تا شب دارن منو میسازن: اینکه چه فیلم ها و سریالهایی میبینم، چه آهنگ هایی گوش میدم، چه پیج ها و کانال هایی را دنبال می کنم. اینا همه دارن خوراک میدن به ذهن و روان من.
همونطوری که هر چیزی را همینطوری نمی خوریم و بررسی می کنیم که محتواش چیه، در مورد خوراک های ذهنی هم باید دقت کنیم که چه ورودی ای داریم به ذهنمون میدیم. این به نظرم همون رفتار مسئولانه است، مسئولیت من در برابر شهر وجودیم.
نگاه انتخاب گرانه داشتن در ساخت شهرم.
من باید انتخاب کنم و فعال باشم در برابر هر چیزی. نه اینکه رها کنم خودمو و بگذارم اطرافیان هر جور که میخوان به من خوراک بدن و شهر منو بسازن.
ما داریم با تجربه هامون شهرمون را میسازیم. خودمون باید معمار و سازنده این شهر باشیم و نه هیچکس دیگه.
بنظرم هرکس این نوشته رو بخونه قطعا میگه بله بله من دوست دارم خودم شهرمو بسازم ولی چرا در عمل این اتفاق نمی افته و ما ساخت شهرمون را سپردیم به یکسری بساز بفروش که فقط فکر سود خودشون هستند؟
بنظرم یکی از دلایلش داشتن نگاه منفعلانه است و درواقع نگاه عامل نداشتن. چون انتخاب گری سخته و وقت گیر و آدم ها ترجیح میدن خوراک آماده بخورن تا اینکه فکر کنند، تحقیق کنند و خودشون خوراک مناسب را پیدا کنند و یا بسازند. مثلا اینکه بری درباره فیلم ها و سریال ها تحقیق کنی و بررسی و بعد دانلود کنی و بشینی ببینی خیلی سخت تره تا اینکه تلویزیون را روشن کنی و بشینی پای فیلم و سریالی که صدا و سیما و یا شبکه های مختلف ماهواره با توجه به رویکرد خودشون انتخاب کردن که برای ما پخش کنند.
دومین دلیلش بنظرم ناآگاهیه. خیلی وقت ها ما اصلا نمیدونیم که هر ورودی خوراک، چه خروجی ای داره و بازهم منفعلانه دهان روانمون بازه به روی هر چیزی.
شما فکر می کنید چه دلایلی هست پشت این رفتار منفعلانه و بی توجهی به سیاوشگردمون؟
اصلا شما هم تا حالا فکر کردید به سیاوش گرد خودتون؟ خوشحال میشم نظرتون رو مکتوب کنید اینجا: @zrostami
*پ. ن: گرد به کسر گ یعنی شهر
❤️
🌱
@lifesymphony
سلام دوستان عزیزم
یه کارگاه خیلی خوب و کاربردی👌 دارم برگزار میکنم با دوست و همکار عزیزم خانم گیلدا بروجردی و پیشنهاد میکنم اگر فرصت دارید شرکت کنید حتما
👇
سلام دوستان
دیروز یه لایو خیلی خوب با دوست و همکار نازنینم گیلدا بروجردی در اینستاگرام داشتم.
چندتن از عزیزان پیام دادن که نتونستن دنبال کنند و درخواست فایل صوتی یا تصویری شو داشتن.
میگذارم اینجا برای عزیزانی که دوست دارن دنبال کنن:
(اولی تصویری هست و دومی صوتی)
👇
تنبیه یا هدیه ای به نام عشق
ماشین را در زیر سایه درختی و در یکی از خیابان های فرعی برای دقایقی، پارک کردم، تا ساعت پایان طرح ترافیک آغاز شود و بتوانم وارد منطقه طرح شوم.
در این مواقع به جای فرو کردن سر در گوشی، علاقهمندم تا بیشتر، آدم ها، تعاملاتشان و آنچه در محیط می گذرد را ببینم و، واکاوی کنم.
کودکی حدودا 9 ساله را دیدم که با شتاب، کوله اش را جلوی در خانه ای انداخت و پشت سر خانم سالمندی که در دستانش چند پلاستیک از مایحتاج خریداری شده اش بود، دوید و گفت خانم، خانم، اجازه بدهید کمکتون کنم.
به یک باره انبوهی از پرسش ها، همراه با حالی شگفت زده و متعجب، ذهنم را در بر گرفت. این پسر بچه که گرچه به نظر بسیار باهوش، زیرک، و پر اعتماد به نظر می رسید، چگونه هم از خود مراقبت می کند، و هم به دیگران اعتماد؟
در شرایطی که بچه های این سنین، یا وابسته به والدین هستند، یا سر در بازی های کامپیوتری دارند، یا مشغول بازی با همسالان در کوچه ها هستند، و یا مثل شاهزاده ها، در خانه با مربی خصوصی کار می کنند، چگونه نیاز یک سالمند را "می بیند" و به او کمک می کند؟ چه کسی به او آموزش داده است؟ چگونه این احساس امنیت و اعتماد را به دست آورده است؟
تا جایی که حافظه من یاری می کرد، این دست از کودکان با ویژگی های مستقل بودن و حمایت گر را در دهه شصت و هفتاد و بیشتر در مناطق شهرستانی و بومی که همه برای یکدیگر آشنا بودند، دیدم، نه سال نود و هفت که بزرگتر ها در اندیشه جوشش دیگ خویش هستند، و کودکان در بند لذت های خود.
در همین حال و افکارم سیر می کردم، که دیدم همان پسر بچه با یک شاخه گل در دست، مسیر رفته را بر میگردد.
پیاده شدم، و گفتم می دانم عجله داری، عذر خواهی می کنم وقتت را می گیرم. یک سوال داشتم. این کمک به دیگران را در کتابها خواندی یا در مدرسه به تو آموزش دادند و یا پدر و مادرت به تو یاد دادند؟
همینطور که نفس نفس می زد و صورتش از گرما گل انداخته بود،
گفت:
هر زمانی تکالیفم را انجام نمی دهم، یا کار بدی کرده باشم، پدر و مادرم از من می خواهند که حتما یک کاری که کمک به دیگران هست را انجام دهم.
امروز استاد موسیقیم از تمرینم راضی نبود، مادر گفت برو ببین چیکار میخواهی بکنی؟ گفتم یعنی والدینت تعیین می کنند با چه روشی باید کمک بکنی، یا خودت انتخاب می کنی؟ آنها فقط می گویند، ببین میخواهی چیکار کنی؟
با خود فکر کردم عجب پدر و مادر فیلسوفی دارد این پسر.
به یاد دانشمندان علم روانشناسی افتادم که سالها پیش، در دل آزمایشگاههای روانشناسی، و از طریق آزمایش بر روی سگ و میمون و موش، روش های تشویق و تنبیه بی خاصیتی را تولید و به خورد مردم جهان دادند، که حاصلش نسلی پر توقع و ناراضی از آب در آمد.
یعنی این کمکت به این خانم مسن، تنبیهی بود که باید می شدی؟
گفت: بله.
گفتم دیگر چه کمک هایی به دیگران کردی؟
گفت چند بار به پسر همسایه که مدرسه استثنایی می رود، ریاضی آموزش دادم. چند بار هم رفتم پیش مادر بزرگم که تنهاست، خوابیدم. یک بار هم پول توجیبی روزم را دادم به یک نفر.
گفتم این شاخه گلی که در دست داری داستانش چی هست؟
گفت: آن خانم از گل فروشی سر کوچه خونش خرید و به من داد، گفتم اجازه دارم اسمت را بپرسم؟
گفت محمد هستم.، گفتم محمد چند سال داری؟ گفت 9 سال.
گفتم محمد، گل ندارم که به تو هدیه بدهم، ولی یک بسته شکلات گرفتم تا ببرم مهمانی، این را به تو می دهم که امروز، عشق، امید و شادی را به من هدیه دادی. سلام منو به پدر و مادرت هم برسان.
خواهشی هم داشتم، اول اینکه مراقب خودت باش.
طوری که گویا فهمید منظورم چیست؟ خندید و گفت هستم. به هر کسی کمک نمی کنم.
دوم اینکه وقتی بزرگ شدی و خیلی توانمند تر از امروز شدی، به کمکت به دیگران ادامه بده.
دستی تکان داد و خداحافظی کرد و رفت.
خوشحال شدم که هنوز میتوان دلهایمان را آب و جارو زد.
هنوز میتوانیم به فرزندانمان یاد بدهیم که در رنج، درد، شادی و غم دیگران شریک شوند.
هنوز میشود عشق را به دیگران هدیه کرد. هنوز می توان لبخند را بر آسمان هر کوچه ای به پرواز در آورد.
/channel/shogherouyesh
#داستانهای_مهرمان
قسمت پنجم: خوشامدگویی به مسافر کوچولو
نوشته #زهرا_رستمی
اولین چیزی که جناب همسر بهم نشون داد کلیپی بود که بچه های #باشگاه_نوجوانی برای تبریک تولد #مهرآفرین برام ساخته بودند و یکی از بچه های زبل باشگاه فرستاده بود برای همسرم و ازش خواسته بود که لو نده تا بعد از زایمان😉 و خدااایی عااااالی بود. کلی اشک ریختم با دیدنش و تبریک های گرم تک تک بچه ها. این بهترین هدیه ای بود که برای تولد مهرآفرین دریافت کردم😌انقدر پیام و تماس تبریک داشتم که حد نداشت و چقدر احساس خوشبختی کردم که در این روزهای کرونا که به جز جناب همسر اجازه هیچ همراهی نداشتم در بیمارستان، انرژی خوب این همه آدم دوست داشتنی و مهربون دور و برم بود😇
بعد خانم #دکتر_نسیمه_کمالی اومد که بهم سر بزنه با همون انرژی مثبت و آرامش بی نظیرش لبخند زد و برام تعریف کرد که در حین #زایمان خونریزی خیلی بدی کردم و خدا خیلی کمک کرد و با کمک خانم دکتر فلانی تونستیم همه چیزو راست و ریس کنیم. چقدر عجیب! پس چطور انقدر با آرامش در کل لحظات بعد از زایمان تا اتمام کار داشت حرف های معمولی میزد درباره اسم بچه، پیشنهادش برای اسم بچه بعدی که گردآفرید بگذار و غیره. چه ترکیب حیرت انگیزی از سرعت و خونسردی در رفتارش بود. طوری کارشو انجام میداد که اصلا مشخص نبود شرایط اورژانسی است و نگران کننده. خدایی کارش را خوب بلد بود و باز هم خداروشکر کردم به خاطر اینکه دکتر خوبی در این مسیر کنارم بود.
برای شب جناب همسر رفت و خواهرم آمد و چقدر حضور یک #خواهر کمک کننده اس در این شرایط. به مهرآفرین خاله جونش را معرفی کردم و گفتم که خیلی مهربونه و اومده که امشب مراقب من و شما باشه و مهرآفرین خیلی زود با او دوست شد. کلا از همان لحظه اولی که مهرآفرین اومد سعی کردم درباره همه چیز باهاش #صحبت کنم. آدمهارو بهش معرفی کنم و براش توضیح بدم هرچیزو که مثلا مامان من الان دارم میرم دستامو بشورم که بیام به شما شیر بدم. الان خانم پرستار مهربان میخواد پوشک شمارو عوض کنه، الان آقای دکتر اومدن که شمارو معاینه کنند که ببینند که گوش های پرتوان شما شنواییش به چه میزان هست. الان داریم میریم به اتاق واکسیناسیون که به شما قطره فلج اطفال بدن. میدونم که احتمالا خوشمزه نیست اما چاره ای نیست و شما باید بخوری که بدنت در برابر بیماری ها مقاوم بشه. میدونم واکسن درد داره ولی برای سلامتی شما باید بهت بزنند. میتونی گریه کنی ولی مطمئنا زودی تموم میشه. خلاصه هرچیزی را از همان لحظه اول براش توضیح دادیم و میدیم. اینو از استادم یاد گرفتم که بچه ها همه چیز را متوجه میشن و ما مسئولیم که برای اونها از قبل بگیم که آماده بشن و اینکه هر حس و #احساس_بچه را باید به رسمیت بشناسیم و انکار نکنیم. آمپول درد داره. نباید بگیم درد نداره و یا قطره تلخه و نباید بگیم #به_به بخور.
خدایی خیلی هم جواب داده تا حالا این شیوه و خیلی هم باعث هوشیاری بچه میشه. شما هم اگر فرزند دارید امتحان کنید و نتیجه ش را اینجا سهیم بشید با ما😍
❤️
🌱
@lifesymphony
خطایِ هزینۀ هدررفته
ایرج شهبازی
یکی از رایجترین خطاها در زندگی انسان، خطای هزینۀ هدررفته (sunk cost fallacy) یا سندروم کنکورد است. این خطا زمانی رخ میدهد که ما برای یک پروژه یا طرح، هزینهای پرداختهایم و هنگامی که متوجه میشویم این طرح یا پروژه هیچ فایده و نتیجهای ندارد، صرفاً به خاطر هزینهای که بابت آن پرداختهایم، به جای اینکه آن را رها کنیم، همچنان ادامهاش میدهیم و به این ترتیب افزون بر هزینههایی که از دست داده و میدهیم، بخش بیشتری از عمر و انرژی خود را تباه میسازیم. این خطا را در تصمیمگیریهای شخصی، خانوادگی، سازمانی و حکومتی فراوان میتوان دید.
کسی که به تماشای یک فیلم مزخرف ادامه میدهد صرفاً به این دلیل که نمیخواهد پولی که برای بلیط پرداخته است هدر برود، کسی که همچنان به یک پروژۀ ناموفق ادامه میدهد تنها با اتکا به این استدلال که در دو سال گذشته وقت و انرژی و هزینۀ زیادی را به پای آن ریخته است و نیز کسی که به زندگی با شخصی کاملاً نامناسب ادامه میدهد؛ زیراکه دریغش میآید احساس و انرژی و زمانی را که صرف آن رابطه کرده است نادیده بگیرد، همه گرفتار خطای هزینۀ هدررفته هستند.
همچنین شرکتی که صرفاً به سبب اینکه هزینۀ زیادی برای وارد کردن یک دستگاه یا تکنولوژی تحمل کرده است، چشم خود را بر روی هر گونه تحول و تجدید نظری میبندد، سیاستمداری که با توسل به این دلیل که برای یک طرح هزینههای زیادی را از دست داده است، از اجرای آن طرح حمایت میکند و مردمی که فقط به این سبب که برای نظام سیاسی خود، جان و مال و آبرو دادهاند، به حمایت از سیاستهای نادرست آن ادامه میدهند، نمونههای دیگری از قربانیانِ خطای هزینۀ هدررفته هستند.
خطای هزینۀ هدررفته باعث میشود شخص در وضعیتِ ناخوشایندی که هیچ نتیجهای جز زیانِ قطعی ندارد، باقی بماند و علاوه بر همۀ هزینههای گذشته، امکانات مادی و معنوی خود را در اکنون و آینده نیز از دست بدهد. هر قدر هزینههایی که شخص برای یک کار کرده است، بیشتر و مهمتر باشند، امکان زیادتری وجود دارد که او به کاری که قطعاً محکوم به شکست است، ادامه دهد. به همین سبب است که بسیاری از سرمایهگذاران بزرگ، از جمله قربانیان اصلی خطای هزینۀ هدررفته هستند. آنها نمیتوانند از خیر هزینههای صرفشده بگذرند؛ لذا به تصمیم نادرست خود ادامه میدهند و زیان بر زیان میافزایند.
جالب اینجاست که ما غالباً برای آنکه نمیتوانیم هزینههای صرفشده برای یک کار را نادیده بگیریم، به انجام آن کار ادامه میدهیم و ادامه دادن به کارِ نادرست، هزینههای بیشتری را بر ما تحمیل میکند و همین هزینههای بیشتر، به نوبۀ خود، دلیلی برای ادامۀ بیشتر میشوند و به این ترتیب ما در یک چرخۀ باطل گرفتار میشویم که چه بسا هرگز نتوانیم از آن خارج شویم.
گفتیم که خطای هزینۀ هدررفته را سندرومِ کنکورد نیز مینامند. خوب است به منشأ این اصطلاح جالب اشاره کنیم. در سال 1962 دولتهای انگلیس و فرانسه تصمیم گرفتند هواپیمایی بسازند که سریعتر از صوت حرکت کند و به این ترتیب هواپیمای کنکورد ساخته شد. خیلی زود متخصصان متوجه شدند که این پروژه اصلاً مقرون به صرفه نیست و زیانهای فراوانی را به بار میآورد. لازم بود دولتهای انگلیس و فرانسه هر چه زودتر دست از ادامۀ این پروژه برمیداشتند، اما چنین نشد و آنها صرفاً به این دلیل که زمان و انرژی و هزینۀ زیادی را صرف این پروژه کردهاند، آن را ادامه دادند و نهایتاً متحمل زیانهای فراوانی شدند.
همۀ ما نیز به شدت در معرضِ مبتلا شدن به خطای هزینۀ هدررفته یا سندروم کنکورد هستیم. از این به بعد باید مراقب باشیم که برای دفاع از هزینههای هدررفته، به خطای خود ادامه ندهیم. بیگمان «ماهی را هر وقت از آب بگیریم، تازه است» و «هروقت که جلو ضرر را بگیریم، سود کردهایم»؛ بنابراین باید هنگام تصمیمگیری، چشمان خود را بر احساس و زمان و پولی که صرف کردهایم، ببندیم و کاملاً واقعبینانه مسأله را بررسی کنیم و اگر لازم بود به طور کامل دست از کار خود برداریم و جلو زیان بزرگتر و بیشتر را بگیریم. به قول استاد رولف دوبلی: "برای تصمیمگیری منطقی، باید هزینههایی را که تا امروز کردهای، فراموش کنی" (هنر شفاف اندیشیدن، ص ۳۱).
* برای تحقیق بیشتر دربارۀ این موضوع، کلیدواژههای سندروم کنکورد و خطای هزینۀ هدررفته را در گوگل فارسی جستجو کنید و نیز به کتاب ارزشمند زیر که منبع اصلی من در نگارش این یادداشت بوده است، مراجعه بفرمایید:
ــ هنر شفاف اندیشیدن، از رولف دوبلی، ترجمۀ عادل فردوسیپور و همکاران. تهران: نشر چشمه، بهار ۱۴۰۰. از صفحۀ ۲۹ تا ۳۱.
+ مطالعه مطلب در وبسایت
@irajshabazi
کفشهایم را میپوشم و در زندگی قدم میزنم
من زنده ام و زندگی
ارزش رفتن دارد
آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم
گوش ناامیدی را کر کند
خوب میدانم که گاه کفشها،
پاهایم را میزند، میفشرد و به درد میاورد
امامن همچنان خواهم رفت
زیرا زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد
ماندن در کار نیست
گذشته های دردناک را رها میکنم و به آینده نامعلوم
نمی اندیشم
ولی این را میدانم؛
گذشته با آینده یکسان نیست
زندگی نه ماندن است نه رسیدن
زندگی به سادگی رفتن است
به همین راحتی،
زندگی چقدر آسان است…
زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد،،،
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ…
ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼ؛
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ …
ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻧﺞ ﺑﺒﺮﯼ؛
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﺭﻧﺞ ﺑﺮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ …
ﮐﻠﯿﺪ ﻟﺬﺕ ﻭ ﺭﻧﺞ ﺩﺳﺖ ﺗﻮﺳﺖ
قصد داشتم دست اتفاق را بگيرم؟؟ تا نيفتد ! اما امروز فهميدم که اتفاق خواهد افتاد،**
اين ما هستيم که نبايد با او بيفتيم ...!
" سافار"
"روانشناس بزرگ ایتالیایی"
@shogherouyesh
درماندگی آموختهشده
ایرج شهبازی
یکی از گرفتاریهای بنیانبرافکنی که باعث رکود و سقوطِ هر فرد و جامعهای میشود درماندگیِ آموختهشده است. این درماندگی زمانی پیش میآید که شخص مدتی در یک وضعیت ناخوشایند به سر میبرد و ازآنجاکه هیچ راهی برای رهایی پیدا نمیکند، به تدریج به آن وضعیت عادت میکند. چنین شخصی، حتی اگر در موقعیتی قرار بگیرد که امکان رهایی وجود دارد، باز هم هیچ کاری نمیکند و مذبوحانه و منفعلانه، وضعیت ناخوشایند را تحمل میکند. در اینجا به اصطلاح استاد مارتین سلیگمن، شخص در حالت درماندگیِ آموختهشده قرار گرفته است. برای درک بهتر این مسألۀ مهم، آزمایشِ تکاندهندۀ زیر را با دقت تمام مطالعه بفرمایید:
«مارتین سلیگمن در آزمایشی ساده، گروهی از سگها را به دو دسته تقسیم کرد و هر گروه را در قفسی مجزا قرار داد. کف هر دو قفس به سیمهایی مجهز شده بود که شوکهای الکتریکیِ بیضرر، اما ناخوشایندی را به پای سگها وارد میکرد. سگها در یکی از قفسها این امکان را داشتند که با فشار دادن بینی خود به صفحهای مخصوص، جریان الکتریکی را قطع کنند، درحالیکه در قفس دیگر، سگها چارهای نداشتند جز اینکه شوکهای الکتریکی را تحمل کنند. همینکه سگها به شرایطِ محیطیِ خود عادت کردند، سلیگمن هر دو گروه را به یک قفسِ جدید منتقل کرد که دیوارهای کوتاه داشت. برای رهایی از شوکهای الکتریکیِ ناخوشایند، تنها لازم بود که سگها از روی دیواره به بیرون قفس بجهند. سگهای قفس اول که آموخته بودند این امکان وجود دارد که بتوانند با انجام فعالیتی، از شرّ شوکهای الکتریکی خلاص شوند، خیلی زود، با جهشی، قفس را ترک کردند، اما گروه دوم، بااینکه فرار از قفس به راحتی امکانپذیر بود، به سرنوشت نامطبوع خود تن دردادند. این دسته از سگها روی زمین نشستند و زوزهکشان شوکهای الکتریکی را، یکی بعد از دیگری، تحمل کردند. به وضوح معلوم بود که تأثیرِ عمیقِ استیصالی را که در قفسِ اول تجربه کرده بودند، با خود به شرایطِ محیطیِ جدید برده بودند. تمام علایم خمودگیِ ناشی از افسردگی، از جمله بیاشتهایی و بیعلاقگی به بازی با همدیگر و [بیتوجهی] به برقراری رابطۀ جنسی در میان این سگها به وضوح مشهود بود» (علم شادکامی، صص ۲۳۷ – ۲۳۶).
روانشناسان چنین آزمایشی را دربارۀ انسانها نیز انجام داده و دقیقاً به همین نتایج رسیدهاند؛ انسانهایی که در یک موقعیتِ ناخوشایند، درمانده میشوند و به درماندگیِ خود خو میگیرند، در دیگر موقعیتهای زندگی، نسبت به تمام راه حلها و امکانات بیتوجه میشوند و برای بهبود وضعیت خود، هیچ کاری انجام نمیدهند. آنها فقط دست روی دست میگذارند و در کمال عجز و درماندگی، مدام جملاتی مانند «کاری از من ساخته نیست»، «دست خودم نیست» و «نمیشود کاری کرد» را تکرار میکنند. شخصی که گرفتار درماندگی آموختهشده میشود، به تدریج تمام انگیزههای خود را برای ساختن زندگیاش از دست میدهد و هر بلایی بر سر او بیاید، عاجزانه تحمل میکند و دَم برنمیآورد. چنین کسی به شدت در معرض افسردگی قرار دارد و حتی سلامتِ جسمیاش نیز به خطر میافتد.
کم نیستند کسانی که به خاطر ناکامی در عرصۀ سیاسی، یا به سبب یکی دو شکست در زندگی خصوصی، به درماندگی خو میگیرند و به چنان موجودات ناتوان و زمینگیری تبدیل شوند که در مواردی هم که واقعاً میتوانند برای بهبود وضعیت زندگی خود کاری انجام دهند، اصلاً به ذهنشان نمیآید که میشود کاری کرد و اگر هم فکری به نظرشان برسد، تواناییِ انجام آن را در خود نمییابند و زندگی خود را یکسره در نومیدی و انفعال و عجز میگذرانند. به نظرم بالاتر از هر بدبختی، عادت کردن به بدبختی و حتی لذت بردن از بدبختی است. باید خیلی مراقب باشیم که به درماندگی خو نگیریم و در دامِ ناامیدی نیفتیم. اگر در مواردی واقعاً درماندهایم، دست کم میتوانیم برای تندرستی، رشد علمی، آرامش درون، خوشی احوال و بهبود روابطمان کوشش کنیم.
نکته آخر اینکه، صرف نظر از افراد اندکی که تسلیم و رضاشان از یک بینش عمیق عرفانی یا دینی سرچشمه میگیرد، در غالب افراد، این درماندگیِ آموختهشده است که نقاب تسلیم و رضا بر چهره میزند. چنین تسلیم و رضایی بیش از آنکه از یک بینش عمیق سرچشمه بگیرد، ریشه در سرخوردگیهای اجتماعی و سرکوبیهای روانی دارد؛ به همین سبب است که نه مایۀ آرامش و رشد شخص میشود و نه جامعه را به پیش میبرد. وقتی که درماندگی آموختهشده با لباسِ مبدلِ تسلیم و رضا وارد میشود، در سطح فردی به اضطراب و افسردگی و اندوه، و در سطح جمعی به ظلمپذیری و تماشاگری و عقبماندگی میانجامد.
* کلاین، اشتفان (۱۳۹۴). علم شادکامی. ترجمۀ نغمۀ صفاریانپور. تهران: فرهنگ نشر نو با همکاری نشر آسیم.
#درماندگی_آموختهشده
#مارتین_سلیگمن
🌐 مطالعه یادداشت در وبسایت
🌏وبسایت
تلگرام :@irajshahbazi
#داستانهای_مهرمان
قسمت سوم: روز زایمان
نوشته #زهرا_رستمی
آخرین شبی که #مهرآفرین در بطن من بود شب عجیبی بود. ذوق داشتم برای دیدنش، فکر میکردم چه شکلیه، آیا همه چیزش سلامته؟ شیرم میاد برای خوراکش؟ خلاصه کلی فکر و خیالهای خوب و از شدت #شور_عاشقانه خوابم نمی برد. اول از همه مرور کردم همه ویس هایی که #مامان_ایلیا برام فرستاده بود از #آمادگی_قبل_از_زایمان تا #سزارین و مراحل بعد از اون. خدایی کلی نکته های عالی گفته بودن و خیلی جالبه که بدون اینکه من خودم بخوام، یه روز پیام دادن و همه تجربیاتشون را به صورت دقیق و فوق العاده برام توضیح دادن. یکی از چیزهایی که همیشه در زندگی احساس کردم #حضور_خداوند بود و کمک هاش به شیوه های مختلف و از طریق آدمهای دور و برم و مامان ایلیا یکی از اونها بود. به قول استاد معرفت، #کمک_کننده_های_معنوی
نگم از همه نوجوان های #باشگاه_نوجوانی و کلی پیام مبنی بر اینکه اونها هم از ذوق به دنیا اومدن مهرآفرین خوابشون نمی بره و ذوق دارن که خواهر کوچولوشون داره به دنیا میاد.
مامان هاشون، دوستام، اساتیدم، خانواده و خلاصه یه عااالمه #انرژی_خوب همراهم بود که همین ها هم نمیگذاشت بخوابم. با جناب همسر صحبت کردیم که پس از 7 سال زندگی مشترک، آخرین شبی هست که دوتایی هستیم و از فردا شب خانواده مون سه تایی میشه. قرار بود 5 صبح بیمارستان باشیم و ساعت 3:45 دقیقه بود و خوابمان نمی برد. فکر کنم حدود یکربع بیست دقیقه ای خوابم برد و حدود 4:15 بلند شدم و به حمام رفتم که دوش نمک بگیرم چون یادمه در کلاس های استاد معرفت شنیده بودم که قبل از هر عمل، محل جراحی را با #نمک پاکسازی کنید. رفتم دوشی گرفتم و آماده شدم برای رفتن به بیمارستان.
در راه هوا تاریک بود و #قرص_کامل_ماه در آسمان. رو به جناب همسر گفتم #ماه_و_مهر
دیگه از این به بعد هروقت #ماه_کامل ببینم یاد مهرآفرین میفتم و این #شور_درونی
مراحل پذیرش، گرفتن خون، وصل کردن سوند، گرفتن نوار قلب و شنیدن صدای قلب مهرآفرین برای آخرین بار از درون من...
در کل مراحل در حال گفتن ذکر بودم؛ ذکر "من فقط و فقط از روح فرمان میبرم". این ذکرو از استادم یاد گرفته بودم و تکرار اون منو وصل میکرد همیشه به منبع هستی و روح که مشترک بین همه ماست. به طرز عجیبی آرام بودم و پر انرژی.
روی تخت دراز کشیده بودم تا نوبتم بشه و وارد اتاق عمل بشم. ساعت 7:30 عمل من شروع شد...
ادامه دارد...
❤️
🌱
@lifesymphony
#داستانهای_مهرمان
قسمت دوم: نیمه دوم بارداری
نوشته #زهرا_رستمی
نوروز ۹۹ خیلی فرق میکرد با همه نوروزها
اصلا حال و هوای عید نبود
کل ۱۵ روز عید خونه بودیم و دریغ از دیدن خانواده و دوستان و عزیزان
اوایل فروردین بود که فکر کردم بیام کلاس های آنلاین برگزار کنم. درسته که هیچی جای اون شادی حضور دورهمی با بچه هارو پر نمی کنه ولی خب به قول قدیمی ها : وقتی مادر نیست، باید با زن بابا ساخت🥴
خلاصه نیمه دوم بارداری رو با کلاس های آنلاین پر کردم و سعی کردم کلی روزهای شاد و پرانرژی برای خودمو بچه های باشگاه بسازم😇
دیگه داشتم به کرونا و سختی هاش عادت میکردم و سعی میکردم که تمرکزم را روی چیزهای دیگه ای بگذارم که یه شبی که برای اولین بار زود خوابیده بودم، با صدای لرزشی و تکان تخت بیدار شدم. فکر کردم جناب همسر اومده داره تختو جابجا میکنه😅 چشمامو باز کردم و صدا زدم چیکار میکنی مسعود جون؟ دیدم مسعود نیست. از جام بلند شدم و صداش کردم. سراسیمه وارد اتاق شد و گفت #زلزله اومده. تنها چیزی که گفتم این بود که من دیگه ظرفیت این یکی رو ندارم🥺. اول از همه نگران الهه شدم که دوقلو باردار بود و همینطوری هم کلی استرس داشت. سریع سعی کردم با هرچی تکنیک که بلد بودم براش #انرژی_آرامش بفرستم.
خلاصه اون شب و شب های بعدش هم گذشت و به خلاصه پرونده دوران بارداری ما علاوه بر همه این وقایع عجیب غریب، این یه قلم هم اضافه شد.
روزهای بارداری در تنهایی سپری شد و البته ناگفته نمونه که کرونا باعث شد هرکسی رو نتونم ببینم روزها، جناب همسر را هرروز ببینم. چرا که کلاس های دانشگاه هم کنسل شده بود و ایشون ور دل من #کلاسهای_آنلاین برگزار میکرد و در کارهای خونه و ضد عفونی کردن ها کمک حال بود. این بهترین #دستاورد_کرونا بود برام که در تمام شبانه روز بارداری که خواهر و مادر و دوستان دور بودن ازم، مسعود کنارم بود😌.
گذشت و گذشت و دقیقا روز قبل زایمان سبزی پلو و ماهیچه جانانه ای درست کردم و با جناب همسر نوش جان کردیم😋 و آماده شدیم برای فردا و آمدن مهرآفرین در چهاردهم امرداد 99😍
ادامه دارد...
❤️
🌱
@lifesymphony
این دوره از تاثیرگذارترین دوره هایی بود که من توی زندگیم گذروندم👌
کلی تکنیک های عالی برای بهبود حال و خودسازی یاد گرفتم اونجا که هنوز که هنوزه دارم استفاده میکنم برای حال خوبم و به مراجعینم هم آموزش میدم☺️
به خاطر کرونا، آنلاین شده و در نتیجه خداروشکر از شهرها و کشورهای مختلف هم میشه شرکت کرد😍
پیشنهاد میکنم اگر دوست دارید برای حال خوب خودتون قدمی بردارید در این دوره خودسازی شرکت کنید💪
«ما چقدر ریشه در خاکیم؟»
به نظر میرسد که احساس «خوشبختی» و «بدبختی» در ایران - علیرغم تمام مسائل اقتصادی و اجتماعی - رابطه مستقیمی با عمق ریشهدار بودن افراد در فرهنگ ایرانی دارد.
شاید شعر «ریشه در خاک» فریدون مشیری یا سخنان استاد شجریان در مورد بیتاب و بیقرار شدنش برای بازگشتن به ایران در هنگام سفرهای خارجی، بیانگر همین احساس آرامش و خوشبختی است که «ریشه در خاک» بودن در انسان ایجاد میکند.
کسی که ریشه در خاک دارد، دوران زندگی خودش را «مقطع» کوتاهی از تاریخ پر فراز و نشیب کشورش میبیند، با تجربه گذشتگان که در قالب متون ادبی و اشعار بزرگان به او منتقل شده همذاتپنداری میکند، تسکین میابد، و در زندگیاش مسئولیت، رسالت و معنایی بزرگتر از خود پیدا میکند.
مثلاً شخصیتی مانند استاد شجریان که وصیت میکند که در آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شود و با شاعر هزار سال پیش کشورش احساس انس و قرابت میکند و او را پیشکسوت و همسنگر خود در حفظ زبان/موسیقی ایران میداند، هرگز اسیر پوچگرایی و سردرگمی و حسرت و شکایت و طلبکاری از روزگار نمیشود.
رنجهای زندگی را به عنوان «بدبختی» و «بدشانسی» شخصی خودش نمیبیند و «جبر جغرافیایی» که او را «محکوم» به «ایرانی» بودن کرده نفرین نمیکند، بلکه به صورت «درد مشترک»ی حس میکند که «جدا جدا» درمان نمیشود؛ پس آن را تبدیل به نتهای موسیقی میکند و با زیباترین آواز «فریاد» میزد.
هرگز از استاد شجریان نشنیدهایم که بپرسد مگر «چه گناهی کرده» که در این «خرابشده» به دنیا آمده. یا غبطه بخورد که چرا شهروند کشوری نیست که به «ساعت و شکلات» معروف است. یا نسل خودش را «نسل سوخته» بخواند که هرگز فرصت «زندگی» کردن نداشته.
او چون ریشه در فرهنگ و تاریخ و خاک داشت بر سر مردم عصر خودش منت نمیگذاشت که با این همه دانش و استعداد در «اینجا» مانده و به جایی که «قدرش» را میدانند و امکانات فراوان در اختیارش میگذارند «فرار مغزها» نکرده و حسرت آن را هم نمیخورد.
ما به همان نسبت که ریشه در خاک داریم هم میتوانیم «جهانی» شویم. برخلاف باور بعضیها، «جهانی» شدن به معنی «قطع» ریشهها و «رهایی» از بند هویت و فرهنگ و سنتها نیست. بلکه مراحل جوانه زدن از دورن خاک تا قد کشیدن بر ورای مرزها و محدودیتهاست.
این روزها که رنجها و بلاها بر سرمان میبارد، یک نگاهی به زمین زیر پاهایمان بیاندازیم تا ببینیم که چقدر ما ریشه در خاکیم؟
نویسنده: علی نصری
@AliNasriTelegram
یک مجموعه داستانی دارم مینویسم به نام #داستانهای_مهرمان (یعنی مهرآفرین و مامان) که در اینستاگرام گذاشتم ولی اینجا نه
حالا بنظرم حیفه در کانال سمفونی زندگی نباشه
برای همین تصمیم گرفتم به ترتیب طی هفته های آینده بگذارم اینجا هم😍
👇👇👇
نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ سالهش میآید.
امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه...
پاورچین، بیصدا، کاملا فضول! رفتم پشت چشمیِ در.
بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله.
بچه گفت: بعد از اینجا کجا میریم...
مامان: امروز دیگه هیچجا. شنبهها روز خالهبازیه...
کمی بعد بچه میپرسد: فردا کجا میریم؟
مامان با ذوق جواب میدهد: فردا صبح میریم اونجا که یه بار من رو پلههاش سُر خوردم...
بچه از خنده ریسه میرود.
مامان میگوید: دیدی یهو ولو شدم؟
بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا...
مامان همانطور که تی میکشد و نفسنفس میزند میگوید: خب من قویام.
بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی...
مامان میگوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.
نمیدانم ساختمان بستنی چیست. ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوبشور هم حرف میزنند.
بعد بچه یک مورچه پیدا میکند... دوتایی مورچه را هدایت میکنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راهپله پیادهاش میکنند که "بره پیش بچههاش... بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم"
.
نظافت طبقه ما تمام میشود...
دست هم راه میگیرند و همینطور که میروند طبقه پایین درباره آندفعه حرف میزنند که توی آسانسور ساختمان بادامزمینی گیر افتاده بودند.
.
مزهی این مادرانگی کامم را شیرین میکند.
مادرانگیای که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودنی که مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست.
.
ساختن دنیای زیبا وسط زشتیها از مادر، مادر میسازد.
نوشته #لیلا_نیکخواه (روان درمانگر کودک)
❤️
🌱
@lifesymphony
🔷 جدیدترین تعریف سواد و نقش آن در تغییر معنادار زندگی انسانها
به تازگی سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد، تعریف جدیدی از باسوادی ارائه داده است.
شاید برایتان جالب باشد که بدانید مفهوم سواد در قرن گذشته، تغییرات بسیاری کرده است و این چهارمین تعریف سواد است که توسط یونسکو به صورت رسمی اعلام میشود. به طور خلاصه و طبق این تعریف، باسواد کسی است که بتواند از خواندهها و دانستههای خود تغییری در زندگی خود ایجاد کند.
با تعریف جدیدی که یونسکو ارایه داده باسوادی، توانایی «تغییر» (Change) است و باسواد کسی است که بتواند با آموختههایش، تغییری در زندگی خود ایجاد کند.
در ادامه و بعد از مروری کوتاه بر تعاریف سواد از ابتدا تا امروز، نکاتی درباره ایجاد تغییر در زندگی بر اساس دانستهها و راهکارهای دستیابی به این مهم، مطرح خواهیم کرد.
🔸اولین تعریف
*توانایی خواندن و نوشتن،* اولین تعریفی که از سواد در اوایل قرن بیستم ارائه شد، صرفا به توانایی خواندن و نوشتن زبان مادری معطوف بود. طبق این تعریف، فردی با سواد محسوب میشد که توانایی خواندن و نوشتن زبان مادری خود را داشته باشد.
🔸دومین تعریف
*اضافه شدن یاد گرفتن رایانه و یک زبان خارجی،*
در اواخر قرن بیستم، سازمان ملل تعریف دومی از سواد را ارائه کرد. در این تعریف جدید، علاوه بر توانایی خواندن و نوشتن زبان مادری، توانایی استفاده از رایانه و دانستن یک زبان خارجی هم اضافه شد. بدین ترتیب به افرادی که توان خواندن و نوشتن، استفاده از رایانه و صحبت و درک مطلب به یک زبان خارجی را داشتند، باسواد گفته شد. قاعدتا طبق این تعریف بسیاری از دانشجویان و دانشآموختگان دانشگاهی کشور ما بیسواد محسوب میشوند چون دانش زبان خارجی بیشتر افراد کم است.
🔸سومین تعریف
*اضافه شدن ۱۲ نوع سواد:*
سازمان ملل در دهه دوم قرن ۲۱، باز هم در مفهوم سواد تغییر ایجاد کرد. در این تعریف سوم کلا ماهیت سواد تغییر یافت. مهارتهایی اعلام شد که داشتن این تواناییها و مهارتها مصداق باسواد بودن قرار گرفت. بدین ترتیب شخصی که در یک رشته دانشگاهی موفق به دریافت مدرک دکترا می شود، حدود ۵ درصد با سواد است. این مهارتها عبارت اند از:
۱- سواد عاطفی: توانایی برقراری روابط عاطفی با خانواده و دوستان
۲- سواد ارتباطی: توانایی برقراری ارتباط مناسب با دیگران و دانستن آداب اجتماعی
۳- سواد مالی: توانایی مدیریت مالی خانواده، دانستن روشهای پسانداز و توازن دخل و خرج
۴- سواد رسانهای: این که فرد بداند کدام رسانه معتبر و کدام نامعتبر است
۵- سواد تربیتی: توانایی تربیت فرزندان به نحو شایسته
۶- سواد رایانهای: دانستن مهارتهای راهبری رایانه
۷- سواد سلامتی: دانستن اطلاعات مهم درباره تغذیه سالم و کنترل بیماریها.
۸- سواد نژادی و قومی: شناخت نژادها و قومیتها بر اساس احترام و تبعیض نگذاشتن.
۹- سواد بوم شناختی: دانستن راههای حفاظت از محیط زییست.
10- سواد تحلیلی: توانایی شناخت، ارزیابی و تحلیل نظریههای مختلف و ایجاد استدلالهای منطقی بدون تعصب و پیش فرض.
۱۱- سواد انرژی: توانایی مدیریت مصرف انرژی.
۱۲- سواد علمی: علاوه بر سواد دانشگاهی، توانایی بحث یا حل و فصل مسائل با راهکارهای علمی و عقلانی مناسب.
از آن جا که با سواد بودن به یادگیری این مهارتها وابسته شد، قاعدتا سیستم آموزشی کشورها هم باید متناسب با این مهارتها تغییر رویه میداد که متاسفانه فعلا سیستم آموزشی کشور ما، هنوز هیچ تغییری در زمینه آموزش مهارتهای فوق نکرده است.
🔸چهارمین و جدیدترین تعریف
*علم با عمل معنا میشود.*
با این حال و به تازگی «یونسکو» یک بار دیگر در تعریف سواد تغییر ایجاد کرد. در این تعریف جدید، توانایی ایجاد تغییر، ملاک با سوادی قرار گرفته است، یعنی *شخصی با سواد تلقی میشود که بتواند با استفاده از خواندهها و آموختههای خود، تغییری در زندگی خود ایجاد کند.* در واقع این تعریف مکمل تعریف قبلی است زیرا صرفا دانستن یک موضوع به معنای عمل به آن نیست. در صورتی که مهارتها و دانش آموخته شده باعث ایجاد تغییر معنادار در زندگی شود، آن گاه میتوان گفت این فرد، انسانی با سواد است.
*چرا سوادمان باعث تغییر در زندگیمان نمیشود؟*
هر یک از شهروندان باید با دغدغه بسیار به پاسخ این پرسش بیندیشند.
(ماخذ: نوشتار دکتر رضا اسلامی عضو هیئت علمی دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی)
📌مدیریت توجه
چند بارشده میخواهید با WhatsApp یک پیام برای دوستتان بفرستید. به خود میگویید حواسم بهوقت گذرانی در فضای مجازی هست. این پیام را میفرستم و سریع به کارهایم میرسم. گوشی را برمیدارید. تا میخواهید پیام را بفرستید متوجه میشوید چند پیام دیگر از دیگران هم دارید، به آنها پاسخ میدهید و از روی عادت، آیکون Instagram را لمس میکنید.
مدتی سریع استوری های جدید را چک میکنید و در این فاصله تلگرام را باز میکنید چند کانالی که عضو هستید مطالب جدیدی ارسال کردهاند، گروههای فامیلی چند ویدئو طنز به اشتراک گذاشتهاید. تند تند چک میکنید و ناگهان میبینید خسته شدهاید، میروید که چایی برای خود بریزید و یکباره درمییابید اصلاً فراموش کردهاید، پیامی به دوستتان که هدف اصلی این داستان بوده بفرستید.
ما آدمهای عصر دیجیتال، با مسئولیت جدیدی در زندگی مواجه شدهایم به نام مدیریت توجه. یک نگاهی به زندگی آدمهای عصر کشاورزی بیندازیم:
صبح بیدار میشدند و بیلشان را برمیداشتند و میرفتند سرزمین
توجهشان نیاز به مدیریت نداشت
دو هزارتا کانال تلگرامی نداشتند
سه هزارتا فالووینگ نداشتند (کنایه به خودم)
وقتی میخواستند به کسی پیامی دهند یکباره نمیدیدند که یک ساعت الکی از واتس اپ به تلگرام و از تلگرام به اینستاگرام در رفتوآمد بودهاند.
هرروز از روده گرگ بیابانی تا کیفیت آخرین پودر لباسشویی موجود در بازار به مغزشان اطلاعات نمیدادند.
بله ما مشکل جدیدی داریم به نام توجه.
میگویند اولین مرحله در تغییر هر چیزی آگاهی نسبت به آن است. آیا ما
آگاهیم؟
تا این لحظه، چند هزار دقیقه از عمر خودمان را صرف دیدن میز غذا و سفرهی دوستان و آشنایانمان شده است؟
اینکه واقعاً چطور میشود مدیر خودمان باشیم و حواسمان به اتلاف زندگیمان پای تماشای سفرههای دیگران باشد سؤالی است که از خود می پرسم.
#جامعه_شناسی
لینک ورود به کانال👇
@gildaborojerdi
"حال و هوای ماهی دل"
نوشته زهرا رستمی(@zrostami)
چندسال پیش که آکواریوم داشتیم، یه بار که حدود دو هفته رفتیم سفر، کلید خونه را داده بودیم به یکی از دوستان که هر چند روز یکبار بیاد به گلها آب بده و به ماهی ها خوراک.
وقتی برگشتیم گلها حسابی سر حال بودن ولی آب آکواریوم بسیااار کم شده بود، طوری که ماهی ها به سختی فضایی برای خودشون پیدا می کردند بین سنگ ها و صدف ها و آب هم شدیدا کثیف و ماهی ها کسل.
اولین کاری که کردیم سریع آب ماهی هارو عوض کردیم و پر.
از اون موقع شدیدا حواسم هست که آب آکواریوم وجودم سطحش نیاد پایین تا ماهی وجودم بی حال و کسل و غرغرو بشه.
این روزها که در خانه مانی اجباری هستیم، خیلی بیشتر از همیشه باید مراقب سطح انرژی مون باشیم وگرنه میشیم اون ماهی عصبانی و کسل.
من خیلی سعی می کنم برای بالا رفتن سطح انرژی م برنامه داشته باشم:
کتاب های خوب می خونم؛ فایل های صوتی سخنرانی های اساتیدم را گوش میدم؛ فیلم های خوب دانلود می کنم و نقد و بررسی هاشو دنبال می کنم؛ انیمیشن های عالی می بینم؛ تمرین های نرمش مناسب در خانه و رقص و یوگای خنده پیدا می کنم از اینترنت و انجام میدم؛ کیک ها و غذاهای خلاقانه و باحال درست می کنم. با دوستان و خانواده چندتایی جمع میشیم در واتس اپ و تماس تصویری میگیریم و کلی می خندیم؛ بعضی کمدها یا کشوهای را که سالها بود می خواستم مرتب و پاکسازی کنم ولی همیشه به بعد موکول میکردم، نظم میدم؛ آرایش می کنم و لباس های رنگی می پوشم و عکس های خنده دار میندازم از خودم و جناب همسر. آهنگ های مورد علاقه م را دائم پخش می کنم؛ با بچه های باشگاه نوجوانی گپ و گفت می کنم و براشون کلاس آنلاین میگذارم؛ ایده هامو برای کلاس های جدید یادداشت می کنم و میرم در اون حوزه محتواهای مختلف را زیر و رو میکنم.
و از همه مهمتر در عین اینکه همه نکات بهداشتی مرتبط با کرونا را رعایت می کنم، ولی به هییییچ عنوان اخبار و آمار و تحلیل های این روزهای داخلی و خارجی را دنبال نمی کنم و سرمو به کارهایی گرم می کنم که آب آکواریومم پر بشه و تصفیه، نه خالی یا آلوده!
به نظرم وقتی سطح انرژی آدم پایین بیاد (حالا به هر طریقی) حاصلش میشه فقط دیدن نازیبایی ها، خشم، دعوا و عصبانیت ولی وقتی حال دلت خوب باشه و اصطلاحا سطح انرژیت بالا باشه، با اینکه همچنان سنگ ها و شن ها هستند، اما کف آکواریوم هستند و به چشم نمیان.
من که در حال حاضر برای سنگ ها و شن ها نمی تونم کاری کنم، پس برای ماهی دلم نباید بی خیال بشم. مگه نه؟
❤️
🌱
@lifesymphony