من، ماری که پونه دوست داشت.
من، شتری که چنبار در خانه مینشینم.
من، موشی که به لونهام میرفتم.
من، سگِ زردی که برادر شغال نبودم.
من، گرگی که سلامم بیطمع بود.
من، گربه سیاهی که با دعام باران میبارید.
من، مرغِ همسایهای که غاز نبودم.
من، آدمی که مثال نقض تمام جوانب بود!
@kofebor "ض"
وعده دادن "به روایت تصویر" به موش کور؛ درحالیکه نه توان حرف زدن با او هست، نه میتوان چیزی به بینایی او اضافه کرد.
@kofebor ویکتور
زیر بار کجی که به منزل میرفت مردمانی له شدند که از مالِ دنیا کمی جان داشتند که بسیار هم مرده بود!
@kofebor راشین بهمنی
پس زمینه گوشی دختر عموم جوریه که انگار واقعیه گفتم اینارو از کجا پیدا میکنی به منم بده😭
گفت از اینجا برمیدارم: 🎆 @lwall_3Dl
عزیزم، چشم بذار؛ فعلاً هم بازشون نکن. تا هر جا بلدی بشمار، تا من اول خودمو پیدا کنم.
@kofebor پیچک
دلِ من رفته رفته از رفتنت تنگتر میشد و دهانِ تو رفته رفته از قهقهه گشادتر.
دیگر زبانم از آوردنِ نامِ تو کلافهست و نفس بریده.
گهگاهی خودش را به کوری و کری میزند و سرآخر به حرف می آید.
چشمانم بغض آلودتر از همیشه، خود را پشتِ پلک و مژهها پنهان میکند.
به شخصه، حالم از هر چیز و ناچیز و بخصوص تو، بهم میخورد.
تو راهِ دررویِ مردابِ عشق را به خوبی بلد بودی، و دستِ مرا در میانهی راه به حالِ خودش رها کردی.
تو میدانستی! تو خوب میدانستی که رگهای توخالی و خشکیدهی من به سببِ گرمای وجودِ تو به کار میافتادند.
دلِ من امشب، بسی بیشتر ز شبهای دگر در خویش فرو رفته.
فقط یک نقطه سیاه کافیست؛ تا روزنههای نور، آرایش و تعادلِ خود را ببازند.
در آن نقطهی سیاه رنگ؛ فراق، خماری و هزاران دردِ دیگر نهفته است که من قادر هستم تا تمامِ آنها را جزء به جزء و به وضوح مشاهده کنم.
آری؛ از تمامِ تو و زیباییهای وصف نشدنیات، تنها یک نقطه سیاه برای من به یادگار ماند.
@kofebor فرنوه
دقیقا نقطه مقابل اصغر فرهادیایم!
اصغر فرهادی پایان هاش بازه؛
ما توی یه بازهایم که پایانی نداره!
@kofebor ایمان