khateratrferdows | Неотсортированное

Telegram-канал khateratrferdows - خاطرات فردوس | khateratferdows

2316

@Telferdows بر آنیم تا صفحات تاریخ و خاطرات تون قدیم را با شما ورق بزنیم ⛔️ هرگونه استفاده و کپی برداری از مطالب کانال خاطرات فردوس بدون ذکر منبع ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد ⛔️

Подписаться на канал

خاطرات فردوس | khateratferdows

♦️فیلمی از دیروز در شبکه های اجتماعی فردوس دست به دست میشود بنام لحظه زلزله در فردوس در حالیکه این فیلم مربوط به زلزله اشتهارد ملارد میباشد وتوسط خبرگزاری صداوسیما پخش شده است.
باعث تاسف است که در روزگاری که با یک سرچ ساده هر دروغی به راحتی برملا میشود بعضی افراد اینگونه اقدام به نشر اکاذیب میکنند♦️
🔹کانال خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

جمعی در خواب بودند . جمعی به تلویزیون خیره شده بودند .برق بیشتر منازل فردوس و اسلامیه و باغستان روش ن بود . اما انگار کشاورز باغستان و اسلامیه خسته تر از آن بود ، و به خوابی ناز فرورفته بود . انگار همانند پدر بزرگ با خودش گفته بود ، که سهم ما هَمِقذَر بُو.

وساعت از یک ونیم شب گذشته بود . منع عبور و مرور بعدازساعت نه شب را از یاد برده بودیم ، خیابان های شهر پر از ماشین ، محوطه پمپ بنزین شلوغ و صف ماشین ها به فلکه پانزده خرداد کشیده شده بود . جلو امامزاده تعداد ب یشماری ماشین پارک بود،  حاشیه فلکه مادر یا غدیر با پارک ماشین ها جای سوزن اندازی نبود ، بعضی از خانواده ها داخل ماشین نشسته بودند ، خیل عظیمی از ماشین ها به طرف پارک جنگلی می رفتند .جلومحوطه خروجی دانشگاه پیام نور تعدادی ماشین پارک شده بود . پیاده رو حاشیه پارک ملت تعدا د زیادی ماشین پارک بود و عده ای از سرنشینان و خانواده ها سفره پهن کرده بودند وگل می گفتند و گل می شنیدند . دربعضی نقاط شهر درحاشیه بلوار چادرهای برافراشته مسافرتی جلوه ای خاص داشت ، بلوار فردوس به اسلامیه و باغستان از رفت و آمد ماشین های سواری شلوغ بود .دراصل انگار همه پریشان خاطر بودند. دانستیم که بی اذن خودش برگی از درخت نمی افتد ، واگر به خواهد در کنار آرامش و آسایش می تواند برای لحظه ای آرامشمان را بگیرد ، شاید به خود آئیم وبه ازاین باشیم . میان آنروز و دیشب تفاوت زیادی دیده می شد .  
🔹کانال خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

💠زلزله سال ۱۳۴۷ هجری شمسی
🔸فیلمی از اوضاع و احوال مردم فردوس و کمکهای دولتی و مردمی در روز پس از زلزله
🔹نماد صبر و استقامت مردمان فردوس بودند که بعداززلزله 47شهرخودرا صبورانه ساختند ودم برنیاوردند
🔹کانال خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

صد سال دیگر از  سایه و میوه اش نسل های آینده را بهره مند سازد ، با خود بگویند : ای که اینجا ، درختی کاشتی ، روح تو شاداب .به امید آن روز
انشالله
🔹کانال خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

🎼قطعه دولا
▫️افسانه «دولا» به حدود 70 سال پیش بر می‌گردد. آن زمان دو برادر که خیلی فقیر و بی چیز بوده‌اند، در فردوس سرنا و دهل می‌زده‌اند. اسم یکیشان یدالله بوده که مردم او را به نام دولا صدا می زنده‌اند. یک سال خشکسالی عجیب و سختی منطقه را فرا می‌گیرد و زندگی را بر همه سخت و تنگ می‌کند.
▫️درآن فضای ناامیدی و نگرانی، دو برادر نوازنده به مردم می‌گویند حالا ما می‌رویم به تپه «چین چه» تا با سازهایمان طلب باران کنیم.
▫️آنان به تپه «چین چه» میروند ساعت‌ها می‌نوازند تا این که غروب آفتاب نزدیک می‌شود. شاهدان ماجرا تعریف می‌کنند که نزدیک‌های عصر، کم کم هوا متغیر می‌شود، گرد و خاک عجیبی به پا می‌خیزد.
▫️بعد از نیم ساعت، ابرهای سیاه تمام آسمان را می‌گیرند و خیلی زود باران شروع به باریدن می‌کند.
🔸نوازنده :استاد ذوالفقار بیتانه
🔹فیلم :مهدی اقلیما
🔹صدابردار :علی مرادزاده
🔹نور:علیرضا سعادت
🔹تهیه کننده و مجری طرح:سید ناصر پناهی
💠کاری از گروه فرهنگی هنری خاطرات فردوس
🔹کانال خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

🌹فردوس به پیشواز نوروز میرود
#کوشک_حاجی‌آباد ، کوشک باغ تاریخی است مربوط به دوره قاجاریه که در روستای گستج فردوس
آواز:استاد ایرج
فیلم :خاطرات فردوس
🔹کانال خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

🔸مدیریت محترم هفته نامه یاقوت کویر فردوس 
عرض سلام و ادب 
به استحضار می رساند ، درشماره 164 هفته چهارم بهمن ماه 1399 در مطلبی تحت عنوان برگی از تاریخ فردوس نویسنده محترم به منظور برشمردن فاصله طبقاتی ایجاد شده اشاره ای به دانش آموزان قدیم داشته ومی نویسند که مثلاً تا کلاس چهارم ابتدائی تمام شاگردان بازیر شلواری در مدرسه حاضر می شدند وهیچ کس شلوار نداشت ودر کلاس پنجم ابتدائی تنها یکنفر از 30 نفرکلاس  شلوار داشت همه هم سطح بودند.لازم به یا دآوری است همانطور که نویسنده محترم و دیگر بزرگواران ازفرهنگ گذشته این شهر مطّلع هستند تأ سیس اولین دبستان پسرانه در شهر فردوس درست دوسال بعد از انقلاب مشروطه بوده است یعنی سال 1288هجری شمسی ونام اداره آموزش و پرورش در قدیم اداره فرهنگ نامیده می شده و آنچه از معنی آن معلوم است ادب ، معرفت ، تعلیم و تربیت ولازمه هر کاری نظم وترتیب است . مردم شهر فردوس از قدیم الایّام برخوردار ازیک فرهنگ و آداب اجتماعی خاصی بوده و هستند و بعید به نظر می رسد تا فرزندان خودرا با زیرشلواری به مدرسه فرستاده باشند حتی دردورافتاده ترین  دهات آن زمان زیرا مدیر وآموزگار مدرسه این اجازه را نمی داده اند .حقیر خود دانش آموز سالهای دهه اول چهل دبستان نجفی بوده ام وقتی ناظم مدرسه پس از بررسی پشت دست و ناخن وسریقه ای کت دانش آموزان در صبح شنبه هر هفته با مشاهده دست چرکین یا سریقه ای کثیف کت ، شاگرد را جلو صف صبحگاه به باد کتک با ترکه انار می گرفت بعید به نظر می رسد اجازه دهد تا دانش آموزی بدون شلوار وارد مدرسه شده باشد . ضمناً درخصوص (بَخچَه )به یک چهار دیواری یا محوطه خارج از صحن سرا که طویله الاغ و کاهدان ( محل نگاه داری کاه ) و مستراح و حوض انبار منزل داخل آن بنا شده بود و دری به صحن سرا داشت می گفتند . چنانچه مصلحت فرمودید جهت اطلاع خوانندگان درج فرمائید .
بانهایت احترام وادب کانال خاطرات فردوس .سید حسین پناهی
🔹کانال خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

🔸نمایشنامه ی پانتومیم جهانگردی
🔸مرحوم اکبر سروری و علی فرازی
سال ۱۳۵۵ هجری شمسی .فردوس

🔹کانال خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

یادم آمد...
شوق روزگار کودکی
دهه پنجاه شمسی

ایستاده از راست آقایان مجیری . عباس میبدی . رضاشکسته بند معلم . غلامرضا سکندرپور . بهرام ... از کردهای عراقی هادی بخشایش . رضا آریانفر . کاظم ملکی . شهید امینی . مسعود واحدی .عبیری . مجیری .
نشسته ها خراسانی . غلامعلی خورشاهی .
پشت سرخورشاهی قلی نیا تامین اجتمایی صفرزاده از برون . دکترحسینی . عطایی . محمودی .

🔸خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

 💠یاد استاد محمد ابراهیم شعیبی
🔹خاطراتی  از دبیری با  اخلاق ومعرفت . عشق و صفا .صبوروتلاشگر  . افتاده و دلسوز  
🔸به قلم شکسته وبی رنگ شاگرد کوچکش سید حسین پناهی
قسمت پایانی
و شما خوب تنها می شوید کار معاونت و امور دفتری را نیز در کنار ریاست همچون سالهای قبل انجام می دهید. امّا آقای هوشنگ حریری همچنا ن بعنوان دوست و همکار شما درکنارتان بودند وسرانجام تقدیر چنین رقم می خورد تا در 12/7/ 1368 حکم انتقال به دبیرستان طالقانی برایم صادر می شود وبا داشتن شرم وحیا برای خدمت به دبیرستان طالقانی وخدمت شما استاد گرانقدر می آیم واز خدایم مدد طلبیدم تا در هر لحظه حق شاگردی را در مقابل شما بجای بیاورم اما چه کنم شاید از طالع بخت من بود اینکه آن روزها بوی نامهربانی فضای دبیرستان طالقانی را بیشتر پر کرده بود دوستان خوب وشاگردان آن سالهایکروز به بهانه آزمایشگاه وآن روز که افلاک نمای خریداری شده توسط شما راکه درآن سالها برای بردن دانش آموزان رشته فیزیک درزیر سقف ساختمان دبیرستان طالقانی به آسمان وآن سوی افلاک و شناخت ستارگان خریداری کرده بودید را درآورده بودند تا به محلی دیگر ببرند و آن روز دیدم که همچون گذشته چگونه درپی فراهم کردن لوازم و تجهیزات آموزشی برای دانش آموزان این شهر بوده اید واینک چون می دانم روح گذشت وایثار شما آ نقدر بزرگ بودو قلبی رئوف و مهربان داشتید که حاضر نبودید در خصوص بیوفائی شاگرد و دوست سخن از بیوفائی بگوئید .سالها دل پر مهر تو نخواست تا رازدوست گوید پس من حقیر چرا؟! و فقط همین بس که یکی از بزرگان گفته است هر وقت پشت سرت حرف و حدیثی هست یا اینکه خیلی محبوبی ویااینکه خیلی دردید قرار داری وشما هم دردید بودید و هم محبوب دلها . ودر مقام ما آدمها شیخ بهایی چه زیبا گفته :آن کس که بدم گفت بدی سیرت اوست ....وآن کس که مرا گفت نکو خود نیکوست . حال متکِلّم از کلامش پیداست ....از کوزه همان برون تراود که دراوست . وبالاخره چنین شد که دریکی از روزهای سه ماهه اول سال تحصیلی 68-69 لغو ابلاغ ریاست شما از دبیرستان طالقانی وابلاغ دبیری درس عربی درهنرستان شهید باهنر به دستتان رسید و شخصی دیگر از میان دبیران شهرو دانش آموز آن سالهای شما پشت میز ریاست دبیرستان طالقانی نشست و ایشان نیز هدفشان خدمت بود ودرپی ایشان شخصی دیگر تحت نام معاون قدم داخل سالن دبیرستان گذاشت ودفتر داری دیگر هم وارد دبیرستان شد ومن وایشان در کنارهم مشغول خدمت بودیم وآن روزها چهره محبوب شما از صحنه ریاست دبیرستان طالقانی کناررفته بود ولی چهره شما همان چهره شاد و خندان همان سالها بود امّا برای دوستان و دانش آموزان واولیایشان غمی نهفته بود وما ندانسته درحق فرزندان خود وآموزش و پرورش شهرمان درآن سال جفا کردیم آن روزها رئیس اداره آموزش و پرورش عوض شده بود و شخصی دیگر پشت میز نشسته بود یکسال از خدمت رئیس جدید دبیرستان بیشتر نگذشته بود که ایشان استعفا دادند و شخصی دیگر وارد کارزار شدند وایشان نیز همچون رئیس قبلی هدفشان خدمت به آموزش دانش آموزان شهر بود در نیمه سه ماهه دوم سال تحصیلی 68-69 اداره کل آموزش و پرورش خراسان بزرگ آن زمان درخواست تکمیل کادر اداری داده بود ومن نیز باتمام مشکلاتی که مهاجرت به شهری دیگر برایم فراهم می کرد متقاضی انتقال شدم ودر نیمه دوم دیماه 69 حکم انتقال صادرشده بود وازآن زمان به خاطر ندارم که دبیرستان طالقانی چند رئیس بخود دیده است وبالاخره آن روز فرارسیده بود و شما به افتخار بازنشستگی نائل شده بودید امّا احترامتان نزد همشهریانتان همچنان برقرار بود. استاد عزیز آنچه برای من دانش آموز آن سالها که تمام دوران تحصیل دبیرستان درخدمتتان بوده ام وچه آن چند صبائی که افتخار خدمت گزاری دردبیرستان طالقانی را نزد شما داشته ام ودرطول دوران بهره ها جسته ام وبرایم به یادگار مانده است اینکه دلسوزی و عشق و علاقه وتلاش و درایت و کاردانی شما در امر تعلیم و تربیت فرزندان این شهر چه آن زمان که به استخدام اداره فرهنگ آن سالها در آمده اید و آغاز شروع به کارتان درپست دفترداری دبستان نجفی بوده است و چه دوران رفتن به دبیرستان پسرانه شهر به عنوان معاون  وچه آن سالیان درازی را که عنوان ریاست دبیرستان را دارا بوده اید نقش زرّین وافتخار آمیزی در تکامل روز بروز آموزش و پرورش فرزندان پسر شهرمان داشته است و در ذهن اولیاء و دانش آموختگان این شهر برای همیشه نقش بسته است و اینها نشانه های فکر و اندیشه شما بزرگ مرد بوده است وبالاخره با بازنشستگی مرددلسوز وتلاشگرشهرمان دست از کار و فعالیت برنداشتند آنجا که شاه جوی بلده این حق رابخود داده بود تا مدیریتش را به دست استاد بسپارد و درجلو چشمان مردی بزرگ درزیر سایه درختان چنار برتَرازِ وجویباربلده جاری باشدوکشتزار بلده را سیراب کند وپروردگار بلند مرتبه چنین مقدّر فرموده بود تا یکنفر از مردان مومن و دلسوز وتلاشگر شهرمان در سن هشتاد و چهار

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

🔸هان اي آزادي !

اگر به سرزمين ما آمدي با آگاهي بيا
تا در حافظه كند تاريخ ،‌ نگذاريم تو را از ما بدزدند
آخر مي داني ! بهاي قدم هاي تو بر اين خاك ، خون هاي خوبترين فرزندان اين سرزمين بوده است
بهاي تو سنگين ترين بهاي دنياست
پس اين بار !
پس اين بار با آگاهي بيا !
با آگاهي بيا
🔸خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

م دبیررا نزد دانش آموزان محترم دانستید وهم جریمه برای همیشه بفراموشی سپرده شدوهم اینکه به من وهمکلاسیهایم فهماندیدکه باید با بزرگتر از خودتان بااحترام حرف بزنید و حرمت شکنی نکنید زیرا دبیر حقّ بزرگی بر گردن دانش آموزان دارد آقای اسماعیل طبسی در طی سالهای تحصیلی 53-54و54-55ریاست دبیرستان را عهده دار بودند و بعد از گذشت دوسال تحت نام دبیر ادبیات فارسی به کلاس درس برگشتند درتابستان سال 1355 ابلاغ ریاست دبیرستان فردوسی تحت رشته های قدیم ادبی و طبیعی ورشته های نظام جد

ید برای شما صادر شده بود و آقای معاونزاده در پست معاونت دبیرستان همچنان باشما همکاری داشتند آن سال به دستور حکومت تغییر سال هجری شمسی به شاهنشاهی صادر شده بود وبرای این کار دانش آموزان باید عدد 1180را به سال تولدشان اضافه می کردند وشما وآقای معاونزاده برای تشویق دانش آموزان در سر کلاسهای درس به این کار رغبتی نشان نمی دادید هرجند سردمداران حکومت نمی دانستند که این طبلی است توخالی . وبالاخره آ نروز فرارسید ومن فارغ التحصیل شدم وعازم خدمت سربازی بودم دبیرستان فردوسی همان شلوغی سابق را داشت و دانش آموزان کلیه رشته هادرآنجا تحت ریاست شما و معاونت آقای معاونزاده مشغول به تحصیل بودند تحوّلات سیاسی در ایران به رهبری حضرت امام خمینی ره وبرچیده شدن حکومت قبلی وحمایت قاطبه مردم ایران از رهنمودهای حضرت امام خمینی ره استقرار پیدا کرده بود و به روزهای به ثمر رسیدن نزدیک می شدمهرماه 57 سربازان و درجه داران و افسران وظیفه به فرمان امام خمینی پادگانهارا ترک می کردند و نیروهای کادر نیز به مردم می پیوستند ومن نیز به شهر آمده بودم یکنفر از دبیران دبیرستان آن روزها از همکاری شماودرامان ماندن چند نفر از دانش آموزانی که ماموران شهربانی درپی یافتن ایشان به دبیرستان می آمدند نقل می کردند آن روزی که مامور شهربانی درپی یافتن دانش آموزآقای مهدی صبوری وبه دست آوردن کتابها واعلامیه های حضرت امام خمینی از منزل ایشان به محل دفتر دبیرستان آمده بود دانش آموزان سَرِکلاس درس بودند ودبیرمشغول درس دادن ناگهان آقای شعیبی دَرِکلاس را بازمی کنند وباعجله می گویند ببخشید دانش آموز مهدی صبوری بیاید بیرون و سریع جریان رامی گویند وآقای صبوری را به خانه می فرستند  تا کتابها واعلامیه هارا از دید مامور شهربانی پنهان سازد .ایشان تعریف می کردند که آقای شعیبی ازآغاز شکل گیری تظاهرات درداخل صحن دبیرستان با دانش آموزان همکاری داشتند و برایم چنین نقل می کردندکه دانش آموزان در آغازین روزها از شروع مهرماه 57 درداخل صحن براه می افتادند و شعار ضد حکومت قبلی سر می دادند تا اینکه یکروز آقای شعیبی به درخواست جمعی از دانش آموزان بخصوص دانش آموزآقای مهدی صبوری که در هدایت بچّه ها درراه اندازی تظاهرات داخل صحن دبیرستان نقش موثری داشت فرمان بیرون رفتن دانش آموزان و دبیران را در صفی منظّم وهمراه با شعار کوبنده صادر کردند و خود در جلو صف به همراه دیگر دبیران ودانش آموزان به طرف فلکه سعدآباد می رفتند ایشان تعریف می کردند که دانش آموزان تظاهر کننده ودبیران به جلو مسجد جامع رسیده بودند که ناگهان ماشین جیپ کالسکه ای شهربانی فردوس ازدور نمایان شد که ازسمت فلکه سعدآباد به سوی دانش آموزان می آمد ماشین به جلو باغ رضوان که رسید دروسط خیابان متوقف شد وچند نفر از ماموران شهربانی فردوس از داخل ماشین پیاده شدند وداخل خیابان جلو ماشین روبه دانش آموزان ایستادند دانش آموزان و دبیران به آن محل رسیده بودندروی ماشین یک تیربار نصب بود که ناگهان فرمان ایست از طرف نیروهای شهربانی صادر شدو یکی از آنها گفت جلوتر نیائید و برگردید وبه دبیرستان بروید که اگر به جلو حرکت کنید دستور تیراندازی داریم ایشان درادامه می گفتند آقای شعیبی همچون گذشته تاملی کردند و اندیشیدند و گفتند بچه ها امروز کافی است برگردید و به دبیرستان برویم وفردا دوباره شروع می کنیم ایشان تعریف می کردند که روز بعد از دبیرستان به طرف فلکه حرکت کردیم و شعار می دادیم و نیروها شهربانی بار دیگر خواستند تا راه را سد کنند امّا آنروز پافشاری کردیم و به میدان فلکه رسیدیم وآنروزما به جمع روحانیون و کسبه و جمع کثیری از مردم شهر که در آنسوی فلکه تجمّع کرده بودند پیوستیم و مسیر را ادامه دادیم تا به فلکه سینما رسیدیم آنروز دیگر ماموران شهربانی نتوانستند کاری از پیش ببرند هر چند آنها از میان همین مردم شهر خودمان بودند و حاضر به تیراندازی به روی همشهریان خود نبودند ایشان می گفت از آن روز به بعدکلاسهای درس تعطیل شد و آقای شعیبی و دبیران ودانش آموزان دبیرستان همراه دیگر اقشار مردم شهر در تظاهرات حضور داشتند تا اینکه نیروهای غریبه به فرماندهی شخصی دیگر وارد فردوس شدند و حکومت نظامی در شهر شکل گرفت و تظاهرات داخل شهر گسترده تر شد و مردم تمام روستاهای اطراف شهر به ما پیوستند وشما استاد عزیز آنروز فکر جان دانش آ

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

حجه الاسلام دانش سخنور در سال 1353 بنا بر اتفاقي که براي يکي از همشهريان در آن زمان بدليل کمبود شير سالم در شهر افتاد بفکرتاسيس مکاني براي فراهم کردن نيازهاي لبني سالم مردم افتادند.به همين دليل پس از تحقيقات گسترده ومشورت زياد از يکي از گاوداريهاي معتبر ایران در شهر کرج تعداد 280 گاو شيرده از نژاد گاوهاي هلشتاين اسرائيلي که معتبرترين نژاد گاو شيرده که اين گاوها چون حداقل 10 برابر گاوهاي بومي شير مي‌دهند هنوز هم در ايران براي پرورش‌دهندگان جذابيت بيشتري دارد وبا پولي که از خود مردم جمع آوري کرده بودند خريداري نمودند.موضوع جالبي که در زمان خريد اتفاق افتاد عدم علاقه رئيس گاوداري براي فروش گاو به ايشان به علت کسوت آخوندي بود اما آقاي دانش سخنور با اخلاق نيکو از وي درخواست کردند که اجازه دهد برايش روضه بخوانند.حاج آقاي سخنور روضه قمر بني هاشم را شروع کردند.روضه که به پايان رسيد .
رئيس گاوداري اشک از صورت پاک کرد و گفت گاوها را خودتان انتخاب کنید
🔸خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

و تلاش شما اردوهای تفریحی به شهرهای بیرجند و طبس برگزار می شد و خود شما به همراه دانش آموزان نیز شرکت می کردید باگذشت شش سال از وقوع زلزله شهریور ماه 47 هنوز پس لرزه های زلزله ظاهر می

شدو رعب و وحشت در دل ساکنان شهر می انداخت نیمه  اوّل سال تحصیلی 52-53بود سالن دبیرستان فردوسی باسقف گنبدی شکل بزرگ و طولانی به نظر می رسید دردوطرف و سرتاسر سالن کلاسهای درس قرار گرفته بود آنروزصبح ساعت دوم کلاس شروع شده بود ودبیران مشغول درس دادن وپاسخ گرفتن از دانش آموزان بودند صدای سوت آقای محمد حامدی دبیر ورزش دبیرستان از داخل زمین ورزش وخاکی پشت ساختمان از پنجره کلاس شنیده می شد وبچه های کلاسی که ورزش داشتندبه دنبال توپ می دویدند تا توپ را وارد دروازه کنند همزمان باصدای سوت و جیغ و داد بچه های گل زده ناگهان زمین لرزید در حیرت بودیم که چگونه از پشت نیمکتهای چوبی سه نفره متّصل به هم بیرون آئیم و فرار کنیم فقط همدیگررا حول می دادیم وسعی می کردیم تا ازروی نیمکتها خودمان را به جلو کلاس برسانیم آن لحظه دَرِ تمام کلاسها باز شده بود و همه به سمت میانی سالن که وسیع تر بود وبه دَرِ ورودی وایوان جلو صحن راه می یافت می دویدند آنروز بعضی ازکلاسها پنجره هایش باز شده بود و عده ای سعی داشتند از پنجره به بیرون بپرند و شما استاد عزیز و دلسوز در میانه سالن ایستاده بودید و فقط به دانش آموزان می گفتید نترسید .شلوغ نکنید ومراقب یکدیگر باشید مراقب باشید که زمین نخورید ودست وپایتان نشکند زلزله تمام شد آهسته بیرون روید ولی آیا می شد فرار نکرد چون هنوز شهریور 47 در خاطره هابود وشما آخرین نفری بودید که به صحن دبیرستان آمدید وآنروز دانش آموزان داخل صحن بودند تا زنگ تعطیلی زده شد و عصر آنروز دانش آموزان به دبیرستان آمدند و باردیگر داخل کلاس و پشت نیمکتها نشستند و زلزله را فراموش کردند . یکی دیگر از خصائل شما این بود که شنیدن کلام حق را حتی اززبان شاگردانتان پذیرا بودیددانش آموزانتان شمارا اینگونه می شناختند که گفتن کلمه من می گویم درنزد شما معنی و مفهومی ندارد آنچه درست است را می پذیرید درضمن این راهم گفتم که از تعریف و تمجید خوشتان نمی آمد اجازه بدهید تا نقل خاطره ای داشته باشم از یکی از روزهای نیمه اسفند ماه سال 1352یکروز بعدازظهردبیر ادبیاتمان نیامده بود آمدم تا اطلاع دهم پشت در دفتر ایستادم و اجازه گرفتم آقای معاونزاده پشت میز نشسته بودند وگلستان سعدی رامیان دودست خود گرفته بودندو حکایتی می خواندند وبه آنجا رسیده بودند  که : یکی از بزرگان پارسائی را گفت چه گوئی در حق فلان عابد که دیگران در وی بطعنه سخنها گفته اند گفت برظاهرش عیب نمیبینم و در باطنش عیب نمیدانم.آقای هوشنگ حریری نیز پشت میز روبروی آقای معاونزاده نشسته وچشم به آقای معاونزاده دوخته بودند . شما نیز پشت میز روبروی دَر نشسته ومشغول انجام کاری بودیدباوارد شدن من به داخل دفتر آقای حریری سرشان را برگرداندند وگفتند چه کار داری گفتم دبیرمان نیامده شما سرتان را بالاگرفتید وفقط سئوال کردید چه درسی دارید گفتم دیکته فارسی گفتید برو می آیم هنوز از داخل سالن به کلاس نرسیده بودم دیدم طبق روال قبلی کتاب کلیله و دمنه را به دست دارید و به سمت کلاس می آئیدعلاقه زیادی به متون ادبی قدیم داشتید و به همین خاطر از کلیله و دمنه برای دانش آموزان دیکته می گفتید چون دوست داشتید تا دانش آموزتان از نظر ادبی و یاد گیری در حد عالی باشد تا بتواند در آینده متنی را بدون غلط لغات فارسی بنویسد و درست بخواند هر چند برای ما دانش آموزان درآن پایه های درسی لغات و کلمات کلیله و دمنه ثقیل و بزرگ بود و حتما بدون غلط نمی نوشتیم وشما در پایان دیکته لغات سخت و دشوارمتن را روی تخته سیاه می نوشتید و ما نیز نوشته غلطمان را اصلاح می کردیم . همیشه سعی داشتید هر چندهمه داستانهای کلیله و دمنه آموزنده است امّا کتاب را ورق می زدید تا داستانی بهتر پیدا کنید وآنروز گفتید بنویسید آورده اند که مردی پارسا بود و بازرگانی که روغن گوسفند و شهد فروختی با او همسایگی داشت و هرروز قدری از بضاعت خویش برای قوت زاهد فرستادی زاهد چیزی بکار بردی و باقی را در سبویی کردی و طرفی بنهادی آخر سبو پر شد روزی درآن می نگریست اندیشید که اگر شهد و روغن بَر ده دِرَم بتوانم فروخت و آن را پنج گوسفند خرم هر پنج بزایند و از نتایج ایشان رَم ها پیدا آید ومرا استظهاری باشدکلمه استظهار را چند بار تکرار کردیدامّا بازهم ما زیر لب تکرار می کردیم و نگاهی به شما می انداختیم وشما کلمه را هجّی کردید ودرآخر بازهم تعدادی از دانش آموزان غلط نوشته بودند .وشما گفتید بنویسید و زنی از خاندانی بزرگ بخواهم لاشک پسری آید نام نیکویش نهم و علم وادب بیاموزمش و اگر تمرّدی نماید بدین عصا ادب فرمایم این فکرت چنان قوی شد که ناگاه عصا برگرفت و از سر غفلت بر سبوی آویخته زد در جا بشکست و شهد و روغن برروی او فرود آم

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

💠'بیاداستاد،همکارودوست ازدست رفته ام شادروان شعیبی،سرای مینوجایگاهش'
✍ششم دبستانراکه تمام کردم،قرارشدبرایم ساعت مچی بخرند.عصرتنگی بامرحوم پدر،به 'کالای ورزشی'رفتیم.'کالای ورزشی'،فروشگاه کوچک وشیکی بودکه بهمّت عده ای ازفرهنگیان باذوق،وبیشترورزشکارفردوس وبمنظورتامین اقلام ورزشی،درکمرکش خیابان پهلوی،نزدیک دبستان نجفی،تاسیس شده بودوعصرهاهم پاتوق فرهنگیان بود.مرحوم آقای شعیبی،ازگردانندگان آن بودند.پدرساعتی انتخاب کردندومن که ازخوشحالی درپوست خودنمی گنجیدم وساعت رابرمچ دست چپ خویش می یافتم درحال تمرین بودم که مثلا۱۰/۴۳دقیقه رابایستی چگونه تشخیص دهم،غفلتامتوجه شدم که این معشوق،امشب بکام نیست:ساعت کذایی رابایستی 'کوک'کردویک شبانروزهم درفروشگاه می ماندتادقّت کارش،مسجّل شودوآنگاه خریدارصاحب ساعت میشد.ازاینکه آنشب چه برمن گذشت،چیزی نمیگویم فقط لحظه شماری میکردم تازمان موعودبرسدومن صاحب ساعت شوم.فرداعصرنگذاشتم پدربخوابد،راهی'کالای ورزشی'شدیم.دربسته بود.ساعتی طولانی گذشت تاآقای شعیبی،بدادم رسیدومن صاحب ساعت شدم وآقای شعیبی،اولین خاطره خوش خویش رادرکامم ریخت.دوسال بعد،یعنی سال دوم دبیرستان،کلکسیونی ازتجدیدی آوردم که بدترین آنها،جبربود.ذهن،بهیچ صراطی،جبررابرنمی تافت.شهریورآن سال،وبه سفارش مرحوم عمو،آقای شعیبی،بافتوّت ومردانگی،مراازآن اضطراب وکشمکش کشنده درونی،رهانید.هنوزوبعدازگذشت بیش ازنیم قرن،بااحترام ازآن جوانمردی،یادمیکنم.زمین لرزه سال۴۷ماراهم ازفردوس کوچاند. درشهریور۴۹،باخبرقبولی دردانشگاه به فردوس رفتم.آن سالهاقبولی دانشگاه،امتیازبزرگی بود.دراولین برخوردباآقای شعیبی،باآن نگاه تیزوطنزکلام،گفتند: توودانشگاه! اسمت رااشتباهی اعلام کرده اند.قضارا،سالهای تحصیلی۵۴/ ۵۳دوره سربازی راباتدریس دردبیرستان فردوسی فردوس گذراندم.این بار،همکارآقای شعیبی شده بودم ونیزبالطف مرحوم عمو،به جمعی راه یافتم که آقای شعیبی هم ازپایه گذارانش بود.رشته مودّت وعلاقه والبته،احترامم،به ایشان،مستحکمترشد.رشته ای برگردنم افکنده بودکه پاره شدنی نبود.
خبردرگذشت آن چهره فرزانه راازدکترخانی زاده شنیدم.آشوب یادهاسالهای خوب فردوس رابیادم آورد.
بدرودبادگیتی،بابوی نوبهاران/
یعقوب لیث گویی دروی نبُدنشسته.
اینک منهم بایاران اوسوگواردل خویشم.خدایش رحمت کندوسرای مینوجایگاهش باد.
همیشه سبزوجوان باددرحدیقه ملک/
درخت دولت بیخ آوربرومندش.
محمدرضا اشراقی.
🔸خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

♦️یک نکته.....
🔹کانال خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

💠زلزله وفرق آن روز با شب گذشته
دل نوشته : سید حسین پناهی

پدربزرگ داخل اتاق پیشون دالو شمد یزدی رویش کشیده بود ، ودرخوابی ناز فرورفته بود. مادر بزرگ زغال روشن شده را داخل تنوره سماور برنجی می انداخت وهی داخل تنوره پف می کرد ، تا دودش را خاموش کند . زغال روشن شده بودو سماورمی رفت تا برای چای بعد از خواب نیمروزی پدر بزرگ آماده شود .ناگهان زمین لرزید . مادربزرگ سماور داخل صوفه سر نسر را به حال خود رهاکرد، وبه داخل صحن منزل دوید .برادران و تنها خواهر کوچک با جیغ وفریاد مادر به داخل صحن دویده بودند ومی لرزیدند ، چون تاآن روزمفهوم زلزله را نمی دانستند . صدای اذان از داخل خانه ها به گوش می رسید . پدر بزرگ با خاطری جمع از اتاق بیرون آمده بود ، و روی پشنه گردی دَرِ خانه ایستاده بود . می گفت ن ترسید چیزی نبود ، سهم ما هَمِقذَر بُو . بعد گفت نماز آیات یادتان نرود و باردی گر به داخل خانه برگشت . خواهر برادرا درپی بازی خود رفتند و مادربزرگ هم از استنه ی اتاق کوله دو بالا می رفت تا قوری چینی را باخودش بیاورد .آن شب هرکسی داخل اتاق خودش خوابید . دور تا دور سرای پدربزرگ اتاق های مختلفی داشت و پدر بزرگ به هر فرزند پسرش که عیال وار بودند دوتا سه اتاق واگذار کرده بود خودش هم سه اتاق برای نشیمن داشت . روز دوم تمام مردم شهر زلزله را ازیاد برده بودند . حمام محله طبق روال روزهای قبل دایر بود . یکی بقچه حمام زیربغل داشت ، واز پشنه گردی درحمام پایش را داخل صحن هودک می گذاشت. دیگری داخل صوفچه لنگ به خودش می بست تا به گرمینه داخل شود . کف لیف وصابون سوزش چشمان آن دیگری را درپی داشت ودرانتظار ریختن دول آب روی سرش بود. یکی هم زیردوش رفته بود ودیگری عادت داشت داخل خزینه رود و نُمَزی شود یکی هم پیشون گرمینه نشسته بود ، حنا به دست و پای خود می زد ، دیگری سنگ پا به روی شخ های درشت پاشنه پایش می کشید ، یکی هم قدیفه به روی سرو بدن انداخته بودواز د الان حمام به سمت سربینه می رفت ، آن دیگری که به کنار حوضچه ی سربینه رسیده بود پایش را به داخل آب سرد فرو می برد ، تا به داخل صوفچه برود وروی بقچه ی حمامش بنشیند . و خودش را خشک کند و لباس بپوشد . آنروز  رزینه های حوض انبار بزرگ محله ، طبق معمول هرروز زنان و مردانی را به خود می دید که تنگ خالی یا پر ازآب را به دست گرفته و بالاو پایین می رفتند. پسر بچه ها ی محله ،دور از چشم بچه میرزاها روی سنگ سردشت نشسته بودند ، وبا زغال روی سنگ مربعی ک شیده بودند و مشغول بازی سه قَطَرَه بودند . کشاورز محله خسته و کوفته سوار بر چروایش روی خرکش شلغم ها نشسته بود ، و از سمت د روازه سرخ کوه وارد محله می شد ومی رفت تا شکم بزو میش و شیشک و بخته های گرسنه داخل آغل سرا را سیر کند . باردیگر ناگهان زمین لرزیدانگار باروز قبل تفاوت داشت ، سرد َ ر ِ هودک ها فروریخت ، کله قوچ کوهی که نشانی از اقتدار صاحب آن خانه بود وبرسردَرِ هودک خودنمایی می کرد ، به داخل کوچه افتاده بود . دسته اسپند خشک شده سردَرِ هودک به دست باد روزهای شهریور ماه افتاده بود وداخل کوچه رقص کنان جلو می رفت . سقف دالان و خانه ها فروریخته بود ، گردو خاک همه جارا فراگرفته بود . بازار شهر به حال خودش رها شده بود ، داخل هودک مسجد جامع و میرزا و راه رو مسجد کوشک وسرخرمنان و حاج جعفر کسی دیده نمی شد . انگار پدربزرگ هم آن روز از سهم خودش فراموش کرده بود . ساکنان محله ها به زمین های اطراف محله پناه برده بودند .جمعی به دنبال گمشده خود می گشتند . خشت وخاک ها را کنار می ریختند ، تا شاید اثری بیابند . آن شب تمام ساکنان شهر در بیابان و صحرا زیر سوز سرمای شب های شهریورماه بدون سرپناه و رواندازی بودند ، خواب به چشم کسی ن رفته بود .وباگذشت سه روز وشب از آنروز ساکنان شهر در روی زمین های خشکیده از سوزگرمای روزها ی تابستان در زیر رواندازهایی که برای خود تهیه کرده بودند ، می رفتند تا آن شب کمی به خوابی خوش فروروند ، اما دلهره و اضطراب زلزله ر هایشان نمی کرد . چشم خسته وفراق دیده اشان همچنان درزیر نور ماه نیم ن گاهی به ستارگان آسمان تاریک شهر پلک می زد ، و گاهی هم به خواب فرومی رفت ، که ناگهان زمین لرزه ای دیگر داشت . آنچه خراب نشده بود فروریخت . ودرآن تاریکی شب صدای اذان در صحرا و زمین های اطراف محله ها پیچیده بود . مردم نماز آیات را فراموش نمی کردند . وباگذشت پنجاه و دوسال ازآن روز شب گذشته عقربه های ساعت در آرامش وسکوت خانه جلو می رفت . عقربه کوچک وبزرگ و ثانیه شمار روی هم قرار گرفته بودند .که زمین صدائی کرد و لرزه ای برجان همشهریان انداخت .

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

ازچپ براست آقایان : هدایت فر خسرو خزایی طالبپور احمد. عطایی ناصر شریفیان بخشایش عسکری و نجفیان
ارسالی آقای امین الله بخشایش
🔹کانال خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

🌲به بهانه روز درختکاری 

 نوشته ای از : سید حسین پناهی 

درختکاری پیوندی دیرینه با فرهنگ ایران زمین دارد، آنچه از نوشته های مورخان خارجی و ایرانی برمی آید ،کاشت درخت در ایران قدمتی چندین هزار ساله دارد . می گویند اطراف خانه های ایرانیان را باغ هایی سرسبز احاطه کرده بود. درایران باستان نیز ایرانیان در جشن های خاص درخت می کاشتند .آنطور که ناصر خسرو قبادیانی در سفر نامه خودش از شهر تون وفردوس کنونی یاد می کند ، می گوید اطراف شهر را باغستان های پردرخت احاطه کرده است .همچون امروز که قسمت شمال شرقی شهر باغهای باغستانش پر از درختان میوه و کنار شاه جوی بلده اش چیده شده ،از درختان چنار و سپیداروبید وتوت که یادگار نیاکان و اجداد بزرگوار این شهر می باشد هست . به همین خاطر نیمه دوم اسفند ماه  در فرهنگ ایران زمین روز درختکاری نام گرفته است ، روزی که نهالی کوچک در دل زمین پیر جای می گیرد. روزی که نشانی از احترام به محیط زیست و طبیعت صورت می گیرد ، طبیعتی که تنفس آدمی به آن وابسته است .ولی متاسفانه به دست همین بشر امروزی در معرض نابودی قرار می گیرد . نیمه دوم اسفندماه یادآور شعری است که همه دانش آموزان دهه چهل با آن خاطره دارند . آن سال که به کلاس دوم دبستان راه یافته بودند و فارسی را روان می خواندند.شعر دوران خوش کودکی آن ایّام شعر، به دست خود درختی می نشانم ، به پایش جوی آبی می کشانم . (عباس یمینی شریف ) . باخواندن آن شعر توسط آموزگار وهمخوانی دانش آموزان در سر کلاس درس ،خنکی سایه درخت داخل باغتره سرا رادر گرمای تابستان شهر درذهن تداعی می کرد . شعری که به کودکان ایرانی می آموخت درختی بکارند ، تا یک قرن بعد از ایشان در زمین سرسبز باشد ، وبه رهگذران سایه بخشد ، و یادگاری از ایشان برروی زمین باشد . نقاشی های ساده اطراف  صفحه کتاب حکم سفری خیالی درآن زمان را به کنار درختان تنومند چنار و بید شاه جوی بلده به همراه داشت ،که فقط بچه های آن دوران ودودهه بعد آن را تجربه کردند. وبا آن خاطره ها دارند ، و هنوز در حافظه جای دارد . وبا دمیدن اوّلین صبحدم اسفندماه هرسال برزبان جاری می شود : (به دست خود درختی می نشانم ...... به پایش جوی آبی می کشانم ). (کمی تخم چمن برروی خاکش ....برای یادگاری می فشانم ) . (درختم کم کم آرد برگ وباری ....بسازد بر سر خود شاخساری) . (چمن روید وآنجا سبز و خرّم ...شود زیر درختم سبزه زاری) . ( به تابستان که گرما رو نماید.... درختم چتر خودرا می گشاید) . ( خنک می سازد آنجا را زسایه .... دل هر رهگذر را می رباید ) . ( به پایش خسته ای بی حال و بی تاب .... میان روز گرمی ، می رود خواب ) . (شود بیدار و گوید: ای که اینجا .... درختی کاشتی ، روح تو شاداب ) . وایران وایرانی با قدمتی دیرینه در کاشت درخت و سر سبزی وشادابی در چهل و دوسال قبل به دست خود با همّت و تلاش و بیداری و هوشیاری ودرایت و پرچمداری باغبان پیر باغ سرسبز میهن در چله ی سردزمستان ودرآن زمانیکه بنا برسنت نیاکان خود جشن می گرفتند ، سرودی می خواندند : پنجاه به نوروز ، صد به غله . در بیست و دوم بهمن ماه پنجاه و هفت در سرزمین پیر و کهن ایران نهالی جوان و سرسبز کاشتند ، واز همان روزاول با خون فرزندان دلیر و پاک خویش آبیاریش کردند ،تا درخت جوان در مقابل  بادها ی خشک زمان وکرم های سر شاخه خوار مقاوم بماند، رشد کند و تنومند شود. سایه بر سر مُلک بیفکند ،وشادابی و طراوت را برای زارعانش به ارمغان آورد ، ملت ایران می دانست ومی داند ،که باید ازاین نهال جوان به خوبی مراقبت کند ، ایشان می دانستند که باید همیشه در کنار درخت و نگهبان آن باشند ، زیرا کرمهای زمینی و زیر زمینی در پی ضربه زدن به نهال جوانند ، کرم و زالو صفتان از شادابی و طراوت نهال جوان ترس و واهمه دارند . ملت ایران با حضورگسترده خوددرهرزمان ومکان ودرهر فرصتی مناسب در صحنه حاضر شدند ، نهال جوان را مراقبت نموده و می نمایند ، تا اینکه درختی تنومند و قوی شده است . شاخه هایش پر برگ و پربار واکنون نیز چند ماهی دیگر به آبیاری دوباره ی درخت تنومند و پربار مانده است ، و من ایرانی به یاد دارم که اگر از درخت تنومند کاشته شده ام نگهداری نکنم ، کرم های خاکی و سرشاخه خوار جشن خواهند گرفت و ریشه وبرگ آن را خواهند خورد ، و درخت کاشته شده که باخون فرزندان این مرزو بوم آبیاری شده است. روبه زردی خواهد گذاشت ،پس وظیفه وجدانی و میهنی من است ، که بار دیگر با حضور گسترده ام در صحنه حاضر شوم ، از محصولم که همان نهال آن سال هاست در مقابل گزند کرم وزالوها پاسداری کنم ،تا درخت کاشته شده ام روز بروز قوی تر و شاداب تر و شاخه هایش پر برگتر و میوه های پر بارتری بار آورد . ودر مقابل بادهای خشک و کرم و زالوها مقاوم بماند .

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

🔸جوابیه ای برای نشریه وزین یاقوت کویر
✍اینکه جناب نویسنده نوشته اند :

" تا کلاس چهارم ابتدائی تمام شاگردان بازیر شلواری در مدرسه حاضر می شدند وهیچ کس شلوار نداشت ودر کلاس پنجم ابتدائی تنها یکنفر از 30 نفرکلاس شلوار داشت ... "
یعنی ایشان با پوشش محلی مردم فردوس آشنایی ندارند و لاجرم هر شلواری را که با مدل شلوار مشهور به انگلیسی همخوانی نداشته باشد ، زیرشلواری و تنبان می نامند .

لباس محلی مردم فردوس ، مخصوصا در قسمت شلوار ، با پارچه های دستباف و خانگی ( که به اسم کلیجدکی نامیده می شده ) دوخته می شده و گویا این اسم کلیجدکی به خاطر راه راه سیاه و سفید پارچه بوده است .
بالای شلوار قسمتی برای کش یا بند داشته به نام " نیفوک " و خط اتو هم نداشته و پاچه های شلوار کاملا استوانه ای قرار می گرفته اند .

این پوشش محلی کاملا متفاوت با شلوار مدل انگلیسی بوده که بالای شلوار سگک و زیپ دارد و خط اتو سراسری روی هر پاچه .
همین الان هم این نوع شلوار در بین مردم روستایی و پیرمردهای قدیمی چندان مهجور نیست و فقط به خاطر کمرکش بودن یک شلوار نمی توانیم آن را زیرشلواری بنامیم که بسیاری از شلوارهای زنانه و بچه گانه ی امروزی هم کمرکش هستند .

لباس محلی مردم ترکمن ، مردم کردستان ، مردم بختیاری و مردم سیستان و بلوچستان هم دقیقا به همین مدل دوخته می شوند ولی کسی به آن شلوارها زیر شلواری نمی گوید .

دوختن ، اندازه کردن و پوشیدن شلوار کمرکش از بسیاری جهات راحت تر از شلوار انگلیسی است و در سال های اخیر بسیار مورد استقبال هم قرار گرفته است .

قدر و ارزش سنت ، فرهنگ ، خوراک و پوشاک نیاکان مان را بدانیم و بدون اطلاع از ارزش آن مردمان شریف نکاهیم .
حمیدرضا شهرآشوب
🔹کانال خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

سال ١٣٣٢. محله پايين شهر فردوس دبستان نوبنياد
🔹کانال خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

🌹شعرخوانی استاد حسین کیال
🔸بمناسبت میلاد حضرت علی (ع)
شعر منتخب هشتمین جشنواره شعر فجر خراسان جنوبی که از بین ۴۳۵ شعر ۱۰ شعر انتخاب شده است
🔹کانال خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

🌺شکوفه اسفند
فردوس .باغستان علیا
🔸خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

سالگی به دیدار معشوق راه یابد یادش بخیر و روحش با ائمه معصومین (ع)درپیشگاه خداوند مهربان محشور باد امید است ازما شاگردان کوچکش راضی باشد هرچند که هنوز دیدارش ناپایداربود و سالها وقت می طلبید اما چه می شود کرد تقدیر حضرت حق را واکنون به عنوان یکی از شاگردان کوچکش از محضر همسر داغدیده وفرزندان بزرگوارشان واستادان ارجمند م آقای عباسعلی افشارنیا و آقای محمدعلی حیدریان درخواست می کنم باتوجه به محل دفن استاددر خواجه اباصلت مشهدبالاخره یکروز با گذشت ایّام و بعد مسافت ممکن است آن چهره گرانقدر ازیاد برود وآیندگان بی خبر ازآن خواهند بود که استاد شعیبی که بوده است حال ازمحضرشما بزرگواران به خاطر زنده نگهداشتن یاد و خاطره استاددرنزد شاگردان و همشهریانشان می طلبم که همّت گمارید و بر دوستان و شاگردان استاد منّت نهید وباهمکاری شهرداری محترم فردوس یک قطعه قبر را در بهشت اکبر فردوس بنام استادخریداری و سنگ قبری نصب فرمائید تا دوستان و شاگردانشان با توّکل برخداوند مهربان و رخت بربستن ویروس کرنا از سرزمین گهربار میهن اسلامی شبهای جمعه برسر مزارشان حاضر شوند وفاتحه ای بخوانندوبرای همیشه درسرزمین فردوس نام و یاداستاد ماندگار باشد ویک درخواست از محضر فرماندارمحترم و فهیم و گرانقدر ودلسوزو عاشق فردوس و شهرداربزرگوار و دانا وپرتلاش شهرمان و ریاست محترم واعضای گرانقدر شورای شهر فردوس و ریاست محترم آموزش و پرورش و شورای محترم آموزشی ودیگر بزرگان شهر استدعادارد و به طور حتم همه از شاگردان آن سالهای استاد بوده اند وحق شاگرد استادی وجود دارد همچون یادو نام دیگر بزرگان چنانچه مصلحت می فرمایند قسمتی از خیابان خرمشهر را از ابتدای فلکه چاپخانه تا ابتدای فلکه 22بهمن به پاس زحمات آموزشی و کشاورزی این استاد گرانقدر و باتوجه به اینکه از سالیان بسیاردور خانه پدری استاددراین محل قرار داشته و کوچه ودیوار و آسفالت خیابان خاطره ها از تلاش آموزشی وکشاورزی استادرا درون خوددارد به نام استاد محمد ابراهیم شعیبی نامگذاری فرمایند به طور حتم انجام این کار لطف و عنایت بزرگواران را می طلبد باشدکه این همّت بزرگواران اجری بزرگ نزد خداوند مهربان داشته باشد و توشه راهی جهت ره پویندگان علم و دانش بماند اجرتان بی نهایت محفوظ و سلامت باشیدوکلام آخر و توصیه ی استاد از طریق ویدئوی پخش شده در فضای مجازی با همکاری ریاست محترم آموزش و پرورش فردوس و کانال خاطرات فردوس . توصیه ی من به همکاران عزیز و صمیمی که اکنون شاغل کار هستند این هست که اولاًمعلمی را ارج بگذارند و قدرش را بدانند که آنطور که بایست و شایست ما قدرش را ندانستیم ( این کلام همان افتادگی و معرفت را می رساند که دراستاد نقش بسته بود) . خواهشی که من ازاین دوستان دارم دو اصطلاح خودم بکار می بردم یکی ماست مالیزاسیون و شیره مالیزاسیون . ماست مالیزاسیون یعنی سر کلاس که رفتند ساعت درس را ماست مالی نکنند درس را حقیقت برای تفهیم و تدریس زحمت بکشند و خوب به یاد شاگردان بماند.
یاداستاد بخیر و روحشان شاد .

🔸خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

✔مراسم اهدای منازل ساخته شده شهر جدید فردوس پس از زلزله در آذر ماه هزاروسیصد و چهل هشت
استاندار خراسان پیرنیا .محمدرضاشاه پهلوی مرحوم صدرزاده شهردار فردوس مهندس سیمونیان .مهرداد پهلبد
.فردوس .بلوار خیام
🔸خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

موزانتان را کرده بودید و بهانه را به دست نیروهای شهربانی نداده بودید و قرار گذاشته بودید که روز بعد نیزراه را ادامه می دهیم و چنین کرده بودید وتمام مردم شهر نیز با دیگر شهرهای ایران به فرمان حضرت امام همگام و همراه شده بودند تااینکه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران با رهنمودها و به دست توانای رهبر کبیر انقلاب اسلامی و همراهی قاطبه مردم مومن کشور عزیزمان ایران مستقر گردید وبعداز گذشت چند روزی به فرمان حضرت امام سربازان و درجه داران و افسران وظیفه به پادگانها برگشتند تا

درخدمت نظام مقدس جمهوری اسلامی باقیمانده خدمت سربازی خودرا به پایان برسانند ودانش آموزان و دبیران مراکز آموزشی نیزدرشهرها به محل آموزشگاهها بر گشته بودند و کلاسهای درس شروع شده بودو شما نیز به همراه دبیران و دانش آ موزان به دبیرستان برمی گردید و کلاسهای درس را سروسامان می دهید.درشهریور ماه سال 59 جنگی تحمیلی به سر کردگی آمریکا و نوکری صدام از سوی عراق آغاز می شود دانش آموزان برای دفاع ازتمامیّت  ارضی میهن اسلامی و انقلاب نوپای کشورشان به فرمان رهبرکبیر انقلاب عازم جبهه های جنگ می شوند ودانش آموزان دبیرستان فردوسی نیز بی بهره نمی مانند درمیان دانش آموزان دبیرستان فردوسی دانش آموز آقای مهدی صبوری از روزهای آغازین جنگ سنگر دبیرستان را به سوی سنگر نبردبا متجاوزان آمریکائی صفت ترک می کنند وبا شایستگی ولیاقت و دلاوریی که در دفاع از سرزمین میهن اسلامی وعزیزمان ازخود نشان می دهند به فرماندهی محور عملیاتی چزابه لشکر 5 نصر خراسان منصوب می شوند وپس از گذشت چند سال حضور در جبهه ها به درجه رفیع شهادت نائل می گردند و به جمع دیگر دوستان همکلاسی خودکه به شهادت رسیده اند می پیوندندکه نامش همچون دیگر شهیدان بزرگوار این شهر برتارک شهرمان تا ابد نقشی زرّین می بندد . آن روزها با استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی تحولات بزرگی در امر آموزش و پرورش بوجود آمد ه بود بعداز گذشت چند سال و شلوغی دبیرستان فردوسی تفکیک آموزشگاهها تحت نام ریاضی فیزیک و علوم تجربی وهمچنین فرهنگ وادب و اقتصاد صورت گرفته بود و دبیرستان ریاضی فیزیک وعلوم تجربی تحت مدیریت شما به ساختمانی جدیدالتاسیس که درپشت ساختمان دبستان غیا ث الدین جمشید کاشانی وبالاتر از ساختمان دبیرستان شیخ بهاء الدین عاملی واقع شده بود تحت نام دبیرستان آیت الله طالقانی منتقل می شود درآن زمان تصوّرم براین است که آقای معاونزاده به افتخار بازنشستگی نائل آمده بودند ودبیرستان فرهنگ وادب و اقتصاد در همان محل تحت نام همان دبیرستان فردوسی ماندگار می شودوآقای نوریان از فرهنگیان گناباد که آن سالها در فردوس شاغل بودند به ریاست دبیرستان فرهنگ و ادب انتخاب می شوند شما آقای رحیمی راکه از آموزگاران دلسوز و پر تلاش بودند بعنوان معاون دبیرستان جدید که با درگذشت آیت الله طالقانی بنا به فرموده حضرت امام خمینی ره ابوذر زمان دبیرستان طالقانی نام گرفته بود برمی گزینید.من وتعدادی دیگر از فارغ التحصیلان آن سالها که خدمت سربازی را به پایان رسانده بودند درروزهای پایانی اردیبهشت ماه 59درست یکروز قبل از آنکه بنی صدر دستور منع استخدام را صادر کرده باشد به استخدام آموزش و پرورش درآمده بودیم وبنابر تعهدی که به رئیس اداره داده بودم محل کارم کارگزینی اداره بود تااینکه درسه ماهه دوم سال 1360 باآمدن ریاست جدید ومصلحت دوستان خوب به دبیرستان فاضل تونی اسلامیه منتقل شدم .سالها یکی پس از دیگری می گذشت و هر چند سالی شخصی تحت نام رئیس اداره پشت میز مشغول خدمت می شد وتحولاتی هم صورت می گرفت تابستان سال 1367 رئیس اداره مرا به اتاقشان فرا می خوانند و می گویند باید از اسلامیه به فردوس منتقل و در دبیرستان طالقانی مشغول بکار شوی کار کردن در محضر شما برایم افتخاری بود امّا می ترسیدم که لحظه ای به خطا روم وحرمت و احترام شاگرد استادی رابرای زمان کوتاهی خدشه دار کنم وبناچاردر پاسخ گفتم برایم سخت است واز عهده کار برنمی آیم پافشاری کردند ولی قبول نکردم وگفتند پس به مجتمع رزمندگان قائم (عج)برو وابلاغ صادرشد درآنجا دوستان خوب و فهیمی که همه از شاگردان شما بودند مشغول به کار بودند وهیچوقت از خود نپرسیدم که چرا بعد از گذشت 7سال اصرار بودکه به شهر بیایم من که از محل کارم راضی بودم وآنهم به بزرگترین دبیرستان شهر با کادری مجرّب یعنی دبیرستان طالقانی تا اینکه تابستان سال 1368 فرا می رسد واستاد رحیمی معاون دبیرستان به محلی دیگر ابلاغ می گیرند و شمارا تنها می گذارند وشما بدون داشتن معاون تنها دبیرستان پسرانه رشته ریاضی و فیزیک و علوم تجربی شهررا اداره می کنید واز غم خود جلو دوست شکایت نمی کنید بار دیگر تقدیر چنین می شود که دفتردار شما نیز برای  هنرستان شهید باهنر بعنوان حسابدار ابلاغ می گیرد و شما خوب تنها می شوید
ادامه دارد
🔸خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

 💠یاد استاد محمد ابراهیم شعیبی
🔹خاطراتی  از دبیری با  اخلاق ومعرفت . عشق و صفا .صبوروتلاشگر  . افتاده و دلسوز  
🔸به قلم شکسته وبی رنگ شاگرد کوچکش سید حسین پناهی
قسمت ششم
و درمیان تختها محکم به زمین خوردن حاکی از روی تخت نخوابیدنم تا آن زمان بود زیرا بچه ی حاشیه کویر به جز تخت های آجری داخل هودک خانه های قدیمی قبل از زلزله راکه به پیر نشین معروف بودو ورودی دالان حوض انباربزرگ وحمام محله و تخت های داخل هودک مسجد جامع تختی دیگررا ندیده بود وعادت خوابیدن روی تخت را نداشت برگشتن از اردو وشب هنگام به قوچان رسیدن و درپی نان و غذا رفتن بعداز یک هفته خوب خوردن و جاهای دیدنی رفتن لطفی دیگرداشت یادو خاطره آن شب ودرپی نان جستن و خربزه خریدن وگفتن کلام زیبای استادم آقای افشارنیا درآن شب که خربزه آب است فکر نان کن وبالاخره نان پیداکردن وداخل پیاده رو سفره پهن کردن ونان وخربزه را باهم خوردن طعم و لذت و حلاوت خاصی در برداشت ویاد شما و خاطرات اردوی بیرجند را در خاطر داشتیم روزهای پایانی شهریورماه 53 درپی یکدیگر می گذشت وسال تحصیلی 53- 54 نزدیک  شد ه بود آن سال با تحّول نظام جدیدی که در سه سال قبل در امر آموزشی صورت گرفته بود ومدارس راهنمائی تحصیلی دایر شده بود دانش آموزان سه ساله دوره راهنمائی تحصیلی وارد دبیرستان می شدند رشته هائی تحت عنوان رشته های جدید آموزشی ریاضی و فیزیک – علوم تجربی. فرهنگ و ادب واقتصاد در دبیرستان تاسیس شده بودکه برای دانش آموزان علاوه برکلاسهای درس رشته های قدیم نیازمند کلاس درس جدید بودندوآن سال باید در دبیرستان فردوسی ثبت نام می شدند بنابراین باتوجه به ورود این دانش آموزان کار شما وآقای معاونزاده بیشتر می شد آقایان هوشنگ حریری و محمد حامدی نیز در کنار شما بودند و در بعضی کارها همکاری می کردند هرچندشما مردکار بودید و ترسی از کار نداشتید با شروع مهرماه 1353 آقای اسماعیل طبسی کاخکی دبیر ادبیات فارسی دبیرستان بعنوان رئیس جدید دبیرستان پشت میز نشسته بودند و شما استاد عزیز باهمان دلسوزی و پشتکارتان به امر معاونت مشغول بودیدوآقای معاونزاده نیز همچنان درکنار شما بودند وباز اجازه می خواهم تا خاطره ای دیگررا از اخلاق نیکوی شما نقل کنم با شناختی که از شما در دوران تحصیل بعنوان یک دانش آموز کوچک داشتم شما رسم داشتید تا زود قضاوت نکنید و به انتهای قضیه نرسید و یکه به قاضی نرویدخصلت شما این بود که قبل از نتیجه گیری کردن در مورد حرف دانش آموزتان ویا دیگران می رفتید و پشت میز دفتر می نشستید وکمی فکر می کردید خصوصا اگر متوجه می شدید که صحبت فقط از یک احساس زود گذر نشات گرفته است آن سال در کلاس چهارم رشته ادبی مشغول تحصیل بودم رسم کتک زدن دانش آموزان با تسمه کمر و شلاق و جریمه کردن همچون گذشته در میان بعضی از دبیرا ن مرسوم بود آن سال یکنفر از دبیرا ن کلاس که از شهری دیگر به اینجا آمده بود رسم داشت پس از پرسیدن درس و پاسخ ندادن صحیح دانش آموزان را بی نهایت از آن درس جریمه مشقی می کرد برای دانش آموزان کلاس نوشتن جریمه مشکلی شده بود تااینکه یکروز پس از به صف کردن چند دانش آموز جلو کلاس وانمود کردم که من هم بلد نیستم دبیر مرا صدا زد و جلو کلاس رفتم درس را پرسید گفتم بلد نیستم زمان تعیین جریمه فرارسیده بود گفتم نخواهم نوشت دبیر پرسید چرا گفتم جریمه برای دانش آموز مخصوصا کلاس چهارم دبیرستان معنی و مفهومی ندارد دبیرگفت برو بیرون از کلاس گفتم کلاس برای من و امثال من تشکیل شده است دبیراز کلاس بیرون رفت و بعد به همرا ه رئیس دبیرستان برگشت آقای رئیس گفتند بیا بیرون ازکلاس گفتم نمی آیم آقای رئیس شمارا صدا زدند دبیر گفت یا جای من داخل کلاس است یا این دانش آموز و شما گفتید بیابیرون و مرا به داخل دفتر بردید و قضیه جریمه را برایتان تعریف کردم دستانتان را پشت میز روی شقیقه گذاشته بودید و همچنان فکر می کردید وبه من گفتید امروز سر کلاس این درس نرو آن روز گذشت وروز بعد امتحان آن درس را داشتیم ودبیر مرا سر جلسه امتحان که داخل محوطه پشت سالن دبیرستان برگزار می شد راه ندادآمدم  وجریان را به شما گفتم شما تلفنی پدرم را از شهرداری به دبیرستان فرا خواندید وجریان را بدون حضور من داخل دفترتعریف کردید وبعد به همراه پدر ومن به آن سوی محوطه دبیرستان که کنار دیوار قلعه بود و امتحان برگزار می شدرفتید و دبیررا صدا زدید و بعد از کمی صحبت به من گفتید بیا و دست دبیرت راببوس و من درجلو دانش آموزان کلاس که سر جلسه امتحان نشسته بودند خم شدم و دست دبیر را بوسیدم وبا اجازه دبیر سر جلسه امتحان نشستم و آنروز نمره خوبی از امتحان گرفتم امّا دیگر جریمه برای همیشه بفرا موشی سپرده شد وآن دبیر همچون دبیران دیگر بامن مهربان و صمیمی شده بود یادش بخیر و روحش نزدپروردگار مهربان شاد وشما بنابر خصلتی که داشتید به این نتیجه رسیده بودید که زود قضاوت نکنید وبا این کار هم احترا

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

د .پس از پایان نوشتن دیکته همچون روزهای قبل پای تخته سیاه رفتید و گچ سفید به دست گرفتید و لغات سخت متن گفته شده را نوشتید ودانش آموزان نیزلغات  صحیح را داخل دفتردیکته نوشتند وشما آنروز ب

ا گفتن آن متن دیکته به دانش آموزان خود درس توکّل برخالق یکتا را آموختید و گفتید که عاقبت آدمیزادی که طمع دردل دارد و به خدا وند در رساندن روزی توکّل ندارد چنین خواهد بود . آن ساعت از درس بعداز گفتن دیکته و نوشتن متن درست طبق ساعات بدون دبیر روزهای قبل که بعداز پایان مروردرس قبلی مشاعره را شروع می کردید فرصتی نبود نگاهی به دانش آموزان انداختید ومرا گفتید برو قیچی را از دفتر بیاور رفتم و قیچی را آوردم وبه شما دادم و روی نیمکت سه نفری دانش آموزی نشستم ابتدا گفتید بچه ها موی سرتان بلند است سر صف اعلام شده چرا اصلاح نکرده اید بعد به وسط کلاس آمدید و کنار نیمکت من ایستادید و دست روی سرم گذاشتید و مقداری از موهای سرم راگرفتید و قیچی در دست دیگرتان بود نمی دانم آن ساعت چه شد که به خودم جرات دادم تا چنان کنم دستم را روی دستتان گذاشتم و گفتم اجازه دهید تا حرف بزنم گفتید بگو گفتم درست است که موی سرمان بلند است و شما می خواهید با زدن ضربدر روی سرمان مارا وادار کنید که به سلمانی برویم ولی آیا فکر آبروی مارا بعداز تعطیلی دبیرستان جلو دیگر دانش آموزان و داخل خیابان و دکان سلمانی کرده اید قیچی را از روی سرم برداشتید و باخنده به جلو کلاس رفتید و گفتید بچه ها همه فردا صبح موهای سرشان کوتاه باشد و زنگ تعطیلی زده شد و صبح روز دیگر دانش آموزان کلاس نهم داخل صف صبحگاه با موی کوتاه شده ایستاده بودند استاد عزیز و دلسوزوتلاشگر شهرمان شما علاقه ای وافر به درخت و سرسبزی داشتید همچنانکه تلاش ودلسوزیتان در بین کشاورزان سعدآباد درخا طره ها جای گرفته است چون هدفتان والا بوده ودر محیط آموزشگاه دوست داشتید تا دانش آموزانی برومند و سرسبز وتلاشگر همچون درختان پر میوه تربیت کنید آ نروز پنجشنبه از اسفندماه سال 52 را به خاطر می آورم که قرار بود دانش آموزان دوکلاس به جنگل سه قلعه بروند آن ساعتی از صبح راکه تمامی دانش آموزان به همراه شما استاد گرانقدر و آقایان عباسعلی افشارنیا وهوشنگ حریری و محمد حامدی ودیگر دبیران کلاس که آمادگی داشتند پا دررکاب اتوبوس می گذاشتند وشما استادعزیز آخرین نفری بودید که روی رکاب اتوبوس سوار شده بودید ودَرِ اتوبوس را می بستید وهمچنان سرپا ایستاده بودید که به اسرار دیگران کنار صندلی شاگرد نشستید مسیر طولانی بود و راه جنگل سه قلعه در میان بودوشما انگار دیرتان می شد تا به جنگل برسیم رسیدن به جنگل همان و پیاده شدن و نهال های تاغ را دردست بچه ها گذاشتن و کاشتن درآن صبح زیبا نیز همان .با چه شور و شوقی دانش آموزان درکنارتان نهال لای شنهای کویری فرو می کردند آنروز تابش خورشیدبرشنهای کویر در اسفند ماه زیبائی خاصی داشت  ساعت چاشت فرارسیده بود وشما همه چیز را تدارک دیده بودید دورهم بودن وخوردن آن تخم مرغ های آب پزمحلی با نان سنگک ونوشیدن چای از بشکه سیم کوب در کنارشما ودیگر دبیران صفائی خاص داشت انگار دانش آموزان همه فرزندانتان بودند و چه زود خورشید به مغرب نزدیک می شد ولحظه برگشتن به شهر فرارسیده بود آنروزبادانش آموزان به شهر برگشتید امّا قسمتی وسیع از بیابانی خشک وپراز شنهای روان پوشیده وسرسبز از نهال های تاغ شده بود و امروز برای خودش جنگلی شده است . گفتم که علاقه زیادی به فرستادن دانش آموزان به اردوهای تفریحی و علمی داشتید تابستان سال 53 و سهمیه فردوس درآن سال سه نفر پسر و دونفر دختر از دبیرستان برای رفتن به اردوی رامسر بودو شما از میان دانش آموزان من وآقای حسین قاسم زاده واخروی محبی را انتخاب کرده بودید حال نمی دانم انتخاب برچه اساسی بود فقط می دانم حق شکنی نکرده اید زیرا این خصلت نیز در شما نبود و از نزدیکان و آشنایتان هم نبودیم که تصوّر کنم پارتی بازی وقوم وخویش بازی کرده اید حتما یک معیاری برای انتخاب در نظر گرفته بودید ما دانش آموزان فردوس به اتّفاق دانش آموز آقای طاهری ازدبیرستان سرایان به سرپرستی آقای عباسعلی افشارنیا که آن زمان مسئول امور تربیتی آموزش وپرورش فردوس بودند عازم مشهد شدیم وازآنجا با اتوبوس به همراه دیگر دانش آموزان استان به اردوگاه رامسر رفتیم چادرهای استراحت دختران در اردوگاه شماره 2 بود و پسران در اردوگاه شماره یک دواردوگاه به هم راه داشت ودرطول روز تعدادی از دختران شهرهای دیگر به داخل اردوگاه پسران می آمدند مدت یک هفته در رامسر بودن و رفتن به دریا برای ما که از حاشیه کویر رفته بودیم صفائی خاص داشت آمدن وسرکشی کردن نیروهای اردوگاه درنیمه های شب وانداختن نور چراغ قوه روی تخت ها خالی از لطف نبود افتادنم به هنگام خواب از روی تخت دوم دوطبقه و درمیان تختها محکم به زمین خوردن ..

🔸خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

 💠یاد استاد محمد ابراهیم شعیبی
🔹خاطراتی  از دبیری با  اخلاق ومعرفت . عشق و صفا .صبوروتلاشگر  . افتاده و دلسوز  
🔸به قلم شکسته وبی رنگ شاگرد کوچکش سید حسین پناهی
قسمت پنجم
و دو ساختمان جدید آموزشی درحاشیه خیابان اصلی شهر که امروز دانشگاه فرهنگیان نام دارد با سنگ نوشته ای بر سر درش تحت نام دبیرستان پسرانه شیخ بها الدین عاملی ودبستان پسرانه غیاث الدین جمشید کاشانی نقش بسته بود دراوّلین روزازمهرماه سال 1350 کلاسهای درس ساختمان جدید با تلاش وپی گیریهای شما آماده پذیرش دانش آموزان شده بود وشما درآخرین روز امتحان خردادماه سال 50 اسامی دانش آموزانی که قرار بود به دبیرستان جدید بروند را اعلام کرده بودید نیمی از دانش آموزان رشته های عمومی یعنی کلاسهای اول و دوم و سوم دبیرستان به همراه دانش آموزان رشته طبیعی یعنی کلاسهای چهارم وپنجم و ششم طبیعی با معاونت شما استادعزیز به دبیرستان شیخ بهاءالدین عاملی نقل مکان کرده بودندواز خوش شانسی کلاسی بود که من درآن مشغول تحصیل بودم وافتخار شاگردی شمارا داشتم . آقای جوادی به همراه آقای معاونزاده در دبیرستان فردوسی ایفای وظیفه می نمودند  روزهای پایانی مهرماه بود برای دبیرستان جدید رئیسی تحت نام آقای حسن علیزاده گنابادی انتخاب شده بود و شما گرانقد ر همچنان درپست معاونت دبیرستان کار آموزش وتربیت نیمی از دانش آموزان دبیرستان شهررا بعهده داشتیداما بازهم تما م برنامه ریزی های درسی از دبیرستان دخترانه و پسرانه در ید قدر ت شما استاد گرانقدر بود آن سال همچون سالهای قبل دبیرستان دفترداری نداشت و شما کار ریزنمرات و نوشتن کارنامه ها را همچون گذشته انجام می دادید انگار به واقع بحر العلوم آموزش و پرورش شهر بودید مهر ماه 1351 وشروع سال تحصیلی جدید فرارسیده بود وآقای علیزاده منتقل شده بود و آقای محمودفرزان از استانی ازآن سوی کشور وشهری دوردست به فردوس منتقل شده بود وباز ایشان باابلاغ رئیس دبیرستان شیخ بهاءالدین عاملی آمده بود وشما با همان خضوع و تواضعی که داشتید در پست معاونت مشغول به کار بودید تااینکه مدت اقامت اقای فرزان در فردوس یکسال تحصیلی بیشتر نبود ودرشهریورماه به پایان می رسیدزمان برگزاری امتحانات خردادماه 52 به تمامی دانش آموزان اعلام کرده بودید که امتحانات تجدیدی شهریورماه درمحل دبیرستان فردوسی برگزار خواهد شد چون بار دیگر دبیرستان جدید با دبیرستان فردوسی ادغام خواهد شد درتابستان سال 1352آقای غلامحسین جوادی رئیس دبیرستان فردوسی بعنوان معاون اداره آموزش و پرورش شروع به کار کرده بودند وکارهای اداری و آموزشی دودبیرستان برعهده شما بود درتابستان آن سال دبیرستان دخترانه جنّت به ساختمان دبیرستان شیخ بهاءالدین عاملی نقل مکان کرده بود مهرماه سال 52 برای دبیرستان فردوسی همچون سالهای قبل روزشلوغی بود ومدیریت تمام امور دبیرستان به دست شما و همکاری آقای معاونزاده انجام می شد روزهای سال تحصیلی 52-53 همچنان می گذشت وبرای دبیرستان فردوسی با دانش آموزان زیاد رئیسی مشخص نشده بود شما باهمان خضوع و تواضع دبیرستان را با همکاری آقای معاونزاده اداره می کردید تواضع و فروتنی شما در امر اداره دبیرستان آنروزها  فکر دانش آموزانتان را با توجه به درس تاریخ که در کلاس درس توسط دبیران آن درس آقایان کیانپور و حسین دانش واحمد ارمغانی وشناختی که از حکومت کریم خان زند فراگرفته بودند ایشان را به آنسوی زمان برده بود آنجا که کریم خان زندپس از رسیدن به پادشاهی حاضر نبود نام پادشاه را برخودنهد بلکه می خواست مرد عمل و نظم و سازندگی باشد و دانش آموزان می دانستند که شما درپی پست و مقام نبودید بلکه می خواستید نظم و اموری به امر آموزش و پرورش شهرتان بدهید تا دانش آموزانی با ادب و فرهیخته تحویل جامعه دهید چون اولیاءدانش آموزان ازآن سالهای بسیار دور با تمامی کمبودهای آموزشی شاهد تولد دانشگاهیان و فرهیختگان علمی وراه یافتن فرزندان این شهر به دانشگاهها بوده اند تمامی این پزشکان محترم و فیلسوفان وپروفسورها و دانشگاهیان برکرسی های درسی خارج نشسته واساتید دانشگاهی که امروز به نامشان می بالیم و خیابان به نامشان نام گذاری می کنیم این بزرگان همه شاگردان شما استاد گرانقدر بوده اند.شما درآن سالهای اختناق محیط کلاسهای درس داخل دبیرستان فردوسی را بستری مناسب و امن برای ارائه مسائل دینی وسیاسی جهت آشنائی دانش آموزان برای دبیرانی همچون حاج آقای سرویها و تحققی و عسکری و ابوالقاسم رادفر تفریشی و کلالی و حسین دانش قرار داده بودید آن زمان بود که فیلم سینمائی گاو با بازی عزت الله انتظامی و علی نصیریان برپرده سینمای فردوس به نمایش درآمدو با راهنمائی دبیر درس تاریخ دراوّلین شب نمایش دانش آموزان درس تاریخ کلاس سوم به بعدبه سینما رفتند و روزهای بعد آنچه ازفیلم برداشت کرده بودند نوشتند ودر کلاس خواندندشما علاقه زیادی به برگزاری اردوهای تفریحی و علمی داشتید وبا پیگیری

Читать полностью…

خاطرات فردوس | khateratferdows

🌹با یادی از مرحوم حاج عبدالرسول واحدی اولین خبرنگار فردوس
🔹تولد تیرماه ۱۳۰۴ هجری شمسی
🔹وفات ۱۲بهمن ماه ۱۳۸۲ هجری شمسی

🔸خاطرات فردوس
💠| @khateratrferdows |

Читать полностью…
Подписаться на канал