『﷽』 ڪالـیو: دیوانہ، سرگشٺہ، حیران-'🕊' ارتباطمون↯ @kaliiyou_bot
یہ روزایے تو زندگے هست کہ فقط یہ اتفاق ناگوار دیگہ لازمہ تا بشکنے!
من الان تو همون روزام و سعے میکنم قوی باشم.
یا شایدم شکستم و هنوز نمیخام بپذیرمش :)!🕊'
از حالا دیگہ من مُردم،
تورو از پیشم بردن :)!🩶'
❥•@kaliiyou
هنوزم یکے از جملات مورد علاقہام اینہ کہ:
خدا دوباره شما رو سر پا میکنہ، دقیقا جلوی کسانے کہ شما رو شکستن :)!🌙'
تلخ ترین بخش ماجرا اونجاست کہ میدونے دیگہ هیچے درست نمیشہ اما میخوای ادامہ بدی :)!🌓'
Читать полностью…زخم من پیش از من وجود داشت؛
بہ دنیا آمدم تا صاحب تن شود :)!🌙'
در زندگے زخمهایے هست کہ مثل خوره روح را آهستہ در انزوا مےخورد و مےتراشد :)!🌓'
Читать полностью…‹ #پادکست 🎬'🫧 ›
˼ کاش مےشد ببوسمت :)!🩶' ˹
' 🎙'📻 ָ֪֢┆@kaliiyou
بدترین مصیبت، امید است؛
چون عذاب را طولانے مےکند :)!🌙'
کاش آدما شبیہ استوریاشون بودن، همونقدر خردمند، بے نیاز، عاقل، مهربون، فرهیختہ، فداکار، وفادار و انسان :)!🌓'
Читать полностью…همیشہ با خودم مےگفتم روزی از جامعہ فرار خواهم کرد و در یک دهکده یا جای دور منزوی خواهم شد :)!🌓'
Читать полностью…چہ آدمهایے کہ فقط نیاز داشتن بہ شنیده شدن،
یک نفر کہ از روزت براش بگے،
از اتفاقهایے کہ ذوق تعریفشو داشتے،
کسے نبود، انقدر نبود کہ ذوق تعریف کردنش هم رفت، انقدر کہ دیگہ دلت نخواست حرف بزنے :)!🕊'
دلم میخواهد از امید بنویسم
از زندگے،
از هر چیزی کہ آدم را سرپا نگہ میدارد.
از هر آنچہ سرازیر میشود در روح آدمے و رسوخ میکنند بر لبانت و آنها را میکشند تا بناگوش.
دلم میخواهد بنویسم از رویاهای شبانہ و رغبت برخواستن از خواب شیرین.
از دلیل دیوار شدنت در مقابل حرفهای دیگران.
از توان زانوان آدمے،
از پیرزنے کہ گاه و بے گاه، در دلت رخت میشوید و تا میتواند چنگ میزند بند بند دلت را.
سادهاش کنم؛
دلم میخواهد بنویسم از عشق.
کہ دلیل تک تک این احوالات است :)!🕊'
یکے از غم انگیزترین و تخمےترین حسای دنیا اینہ کہ بفهمے تو با بقیہ خیلے ساده و صادقانہ رفتار کردی ولے اونا با سیاست و حیلہ گری!
عجلہ نکنید بدتر هم میشہ!
بدترش اونجاست کہ بعد فهمیدنِ این بازم بلد نیستے با سیاست رفتار کنے :)!🕊'
هر لذتے کہ مےپوشم!
یا آستینش دراز است یا کوتاه
یا گشاد بہ قدِ من!
هر غمے کہ مےپوشم!
دقیق انگار برای من بافتہ شده
هر کجا کہ باشم :)!🕊'
خواب دیدم ما را بریدند
و بہ کارخانہی چوببری بردند
آنکہ عاشق بود، پنجره شد
آنکہ بےرحم، چوبہی دار
از من اما دری ساختند برای گذشتن :)!🕊'
همہی زخمها یک روز خوب مےشوند.
بعضےها زودتر، بے دَرد تر، بے هیچ ردّی از بین مےروند.
بعضے زخمها عمیق ترند. ملتهبند، درد دارند. با هر لمسِ بے هوا، سوزشے از زبری روی زخم شروع مےشود، ریشہ مےزند بہ اعصابت،
دلت مےخواهد فراموشش کنے. یکروز صبح متوجہ مےشوی از زخمهایت تنها خطهای کج و معوج صورتے رنگے مانده و از دردهایت یک یادآوری محو از حسے کہ مدتها گریبان گیرت بود و حالا دیگر نیست. دیگر مےدانے کہ همہی زخمها دیر یا زود خوب مےشوند،
حتے آنهایے کہ از عزیزترینهایت خوردهای :)!🕊'