#موسیقیهایم : گروه حال -نیمه ی من
//////////////////////🎼
تو نیمهی منی و با تو من تمام میشوم 😍
ریمیکس چاوشی و بانو هایده با هوش مصنوعی
آهنگ تو در مسافت بارانی از آلبوم ابراهیم
با شعر حسین صفا
هیچ زخمی بر روان ما، شجاعانهتر از زخم عشق نیست.
Читать полностью…آهنگها، نوع خواندن و لطافت خوانش شما یک پناه بود …
گاهی آدما با یک لحن، با نوعی از موسیقی و سبکی از نوشتن، یک پناهگاه میشوند.
آدمهای بی پناه زیادی در دنیا هستند که به شعر و موزیک پناه میبرند.
و اگر در این دنیا این پناهگاههای نجات دهنده وجود نداشتند، چه کسی به جای ما از غمها، دردها و حتی شادیهایمان سخن میگفت؟
ما از شما ممنونیم که پناه بسیاری از ما شدید و با موسیقی کلام و لطافت و آرامشی که در صدایتان جاری بود… دل های ناآرام و بیپناه ما را در آغوش میکشیدید.
و ما چه خوشبختیم که بخشی از شما را تا همیشه در موسیقی ای که به جا گذاشته اید، میتوانیم داشته باشیم.
ترانهها و موسیقی شما ، همچون کودکانی که اکنون بدون سایهی پدرشان مسئولیتشان بیشتر شده، قرار است مرهم این سوگ شوند.
دوستتان داریم.
به امید دیدار آقای فرامرز اصلانی عزیز
چه ایرادی دارد داستانهای زیادی در مورد ما در ذهن آدمهای زیادی وجود داشته باشد؟
به این فکر کنید که هر آدمی که یا با شما در رابطه بوده
یا نبوده، یک داستان و یک برداشت از شما دارد و آن داستان را برای دیگران میگوید بعد دیگرانی آن داستان را میشنوند و بر اساس ذهن خودشان دوباره داستان خودشان را میسازند و تحلیلهای خودشان را میدهند.
به نظرم تمام آن داستانها حق زندگی کردن دارند و شما هم حق زندگی کردن با ورژن واقعی خودتان را دارید، شخصیتی که فقط خودتان از آن خبر دارید. داستانی که هیچگاه هیچکس جز شما نمیتواند واقعیتش را درک کند.
روزی که شما هیچ تمایلی نداشته باشید خودتان را برای داستان ذهنی شخصی دیگر، توضیح دهید؛
روزی که شما به ورژنهای متفاوت خودتان در ذهن دیگران نگاه میکنید و اجازه میدهید دیگران با آن ورژن جلو بروند و نمیخواهید آن تصویر را تصحیح کنید؛
و روزی که دیگر نمیخواهید هیچ چیز را در مورد خودتان به هیچکس ثابت کنید و به دیگران فضا میدهید که با همان داستان از شما جدا شوند، فاصله بگیرند، خشم بورزند، قهر کنند، سکوت کنند یا هر آنچه میخواهند انجام دهند؛
آن روز، روز مهمی ست چون شما با خودتان در صلح نشستهاید و پختهترین ورژن خودتان را تا به آن روز در درونتان ملاقات کردهاید و آنقدر با همان کسی که تا آن لحظه هستید راحتید که دیگر حاضر نیستید به خاطر برداشتهای دیگران، به خودتان آسیب بزنید و در دام تغییر ذهنیت آنها بیوفتید.
روزی که اجازه میدهید در ذهن دیگران، بد یا خوب، آسیب رسان یا مرهم، مشکل ساز یا راه حل مدار، قدرنشناس یا قدردان، آنتی سوشال یا همدل، کوچک و حقیر یا بزرگ و تحسین برانگیز، بی معرفت یا با معرفت به نظر برسید و برای هیچ خط داستانیای هیچ مداخله ای نمیکنید آن روز، روز مهمی ست.
آن روز را برای خودتان بنویسید و جشن بگیرید چون شروع رابطهای با خودتان هست که دیگر هیچ داستانی آن رابطه را برهم نخواهد زد.
و هرچقدر شما با خودتان در صلح بیشتری باشیدو در راهی که میروید مصمم تر باشید داستانهای بیشتری از شما ساخته خواهد شد. داستانهایی مملو از فرافکنی و خشم، یا مملو از تحسین و بزرگ نمایی به قصدِ بعدا درهم کوبیدن همان تحسین ها!
کسی که خودش و واقعیتش را زیست میکند، توقف ناپذیر است و هیچ داستانی او را درگیر نمیکند. حال این داستان از زبان قاضی باشد، روانشناس باشد، معلم باشد یا دکتر و مهندس، دوست قدیمی یا غریبه ای ناآشنا.
هیچ داستانی دیگر توان توقفِ حقیقتِ درونی آدمهایی که میدانند چه کسی هستند و چه میخواهند و چه مسیری میروند را، ندارد.
هیچ داستانی.
متن #پونه_مقیمی
در هر آنچه که زیاد میخواهیم
زیاد در موردش حرف میزنیم
و زیاد در موردش رویا میسازیم
یک «نخواستنِ پنهان» وجود دارد.
به عبارتی،
آنچه که زیاد میخواهیم سرپوشیست که متوجه نشویم آن را به طور ناهشیار نمیخواهیم!
به طور ناهشیار نخواستن یعنی تلاشی برای شکست دادن آن آرزوی آشکاری که هر روز در روان ما ظاهر میشود.
یعنی شکستِ میل زیاد.
اگر زیاد رابطه میخواهیم، احتمال دارد بخشی از ما پشت همین زیاد خواستن، کاری کند که هیچگاه وارد رابطه نشویم. مثلا با مدام کتاب خواندن، تحلیل کردن، درمان کردن، درمانگر شدن، درس خواندن، دورههای جدید ثبت نام کردن.
زیادی خواستن در خودش نوعی سرکوب دارد.
در زیادی خواستن، فضایی برای تجربه به وجود نخواهد آمد چون «زیادی خواستن» در ذهن اتفاق میافتد اما «خواستن» در بدن!
وقتی ذهن، «زیادی» میخواهد، بدن را نگه میدارد و فضای تجربهی بدنی را از بین میبرد و فرد دیگر قادر نخواهد بود به سمت یک تجربهی واقعی برود.
شخصی که تجربهی بدنی از یک موقعیت واقعی را نداشته باشد همچون فردیست که بیرون از آب نشسته و برای شنا کردنش صحبت میکند اما هرگز آب، سرما و گرمایش، لذت غوطه ور شدن و اعتماد کردن به آن را و سختی آب خوردن و تا مرز خفه شدن و ترسیدنش را تجربه نخواهد کرد.
و در نهایت، هیچگاه شناگر نخواهد شد با اینکه بسیار میتواند مهارت شناگران دیگر را تحلیل کند و حتی شاید بتواند به آنها کمک کند که چطور شناگران بهتری شوند. اما خودش اگر در آب بیوفتد، حتی تجربهی این را ندارد که خودش را چطور برای چند ثانیه بر روی آب نگه دارد.
بین «زیادی خواستن»و «خواستن» تفاوت وجود دارد.
زیادی خواستن یعنی نخواستن، حرکت نکردن و فرصتی برای تجربه به وجود نیاوردن.
خواستن یعنی حرکت کردن و تجربه کردن با هر آنچه که اکنون زندگی در اختیار یک فرد قرار داده است.
در خواستن، حرکتِ تن و تجربه کردن وجود دارد و همان تجربهها میتواند فرد را به ارضای میلش برساند و فرد با هر تجربه، بینشی عمیقتر نسبت به خواستهی قلبیاش پیدا خواهد کرد و با هر تجربه هم خواستنش تغییر خواهد کرد وهم راه را هموارتر خواهد کرد.
اما در زیادی خواستن، شکستی همیشگی وجود دارد و البته پرسیدن سوالی همیشگیتر که «پس چرا برای من اتفاق نمیافتد؟»
غافل از آنکه جواب درست در درونش به او خیره شدهاند: اتفاق نمیافتد چون اجازهی تجربه کردن به من نمیدهی.
#پونه_مقیمی
📍برای تمام آدمهایی که همچون شمیمبهاری، در روزهای سرد به دادمان رسیدند.
Читать полностью…شخصی که همیشه نقش یک تکیهگاه را در زندگیاش داشته است، روزی متوجه میشود آدمهای اطرافش عادت میکنند که به راحتی از مواقعی که او ناراحت است، گذر کنند.
تکیه گاه بودن تاوان دارد.
تاوانش، زیادی قوی به نظر رسیدن است.
و این زیادی قوی دیده شدن باعث میشود دیگران از درک کردنِ آسیب پذیری آدمهای قوی چشم پوشی کنند.
در مواقع آزردگی ، از آنها معذرت خواهی نکنند و همدلیشان کمرنگ شود چون در نهایت باز هم آن آدم قوی باید توجیهات را درک کند و به آنها حق دهد.
تکیه گاه بودن تاوان دارد و تاوانش تنها ماندنِ بسیاری از آدمهای قوی در بسیاری از روابط است.
حواسمان به آدمهای قویِ اطرافمان باشد.
آنها هم مانند تمام انسانها، حساس، آسیب پذیر و ناقص هستند و درست است که همیشه خودشان در تنهاییشان با دردها و زخمهایشان کنار آمدهاند، اما آنها هم از اینکه درک شوند، در آغوش کشیده شوند و گاهی به خاطر دلآزردگیها از آنها معذرت خواهی شود، خوشحال میشوند.
در این روزهای سخت، که پناهمان آغوش آدمهای قویست، یادمان نرود که ما هم گاهی میتوانیم پناهگاه یک آدم قویِ تنها باشیم. حتی اگر این پناهگاه به وسعت یک آغوش، یک پیادهروی همدلانه یا حتی ساده تر از اینها، به وسعت یک جملهی « درکت میکنم، تو حق داری» باشد.
متن #پونه_مقیمی