خروشید و زد دست بر سر ز شاه
که شاها منم کاوۀ دادخواه!
یکی بی زیان مردِ آهنگرم
ز شاه، آتش آید همی بر سرم
که گر هفت کشور به شاهی تو راست
چرا رنج و سختی همه بهر ماست
از آن چرم، کاهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخمِ درای
همان، کاوه آن بر سر نیزه کرد
همانگه ز بازار برخاست گرد
خروشید کای پایمردان دیو
بریده دل از تر سِ «گیهان خدیو»
همه سوی دوزخ نهادید روی
سپُردید دلها به گفتار اوی
برآمد برین روزگار دراز
کشید اژدها را به تنگی فراز
به سال اندکی و به دانش بزرگ
گَوی، بد ،نژادی، دلیر و سترگ