#نمیخواهم_بمیرم
نمیخواهم بمیرم با که باید گفت؟
کجا باید صدا سر داد؟
در زیر کدامین آسمان،
روی کدامین کوه؟
که در ذرات هستی ره بَرَد
توفان این اندوه
که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد؟
کجا باید صدا سر داد؟
فضا خاموش و درگاه قضا دور
است
زمین کر، آسمان کور است
نمی خواهم بمیرم، با که باید گفت؟
اگر زشت و اگر زیبا
اگر دون و اگر والا
من این دنیای فانی را
هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارم.
به دوشم گر چه بار غم توانفرساست
وجودم گر چه گردآلود سختی هاست
نمی خواهم ازین جا دست بردارم!
تنم در تار و پود عشق انسان های خوبِ نازنین بسته ست.
دلم با صد هزاران رشته، با این خلق
با این مهر، با این ماه
با این خاک، با این آب…
پیوسته ست.
مراد از زنده ماندن، امتداد خورد و خوابم نیست
توانِ دیدنِ دنیای ره گم کرده در رنج و عذابم نیست
هوای همنشینی با گل و ساز و شرابم نیست.
جهان بیمار و رنجور است.
دو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیست
اگر دردی ز جانش برندارم ناجوانمردی ست.
نمیخواهم بمیرم تا محبت را به انسان ها بیاموزم
بمانم تا عدالت را برافرازم، بیفروزم
خرد را، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم
به پیش ِ پای فرداهای بهتر گل برافشانم
چه فردایی، چه دنیایی!
جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است…
نمیخواهم بمیرم، ای خدا!
ای آسمان!
ای شب!
نمیخواهم
نمیخواهم
نمیخواهم
مگر زور است؟
#فریدون_مشیری
از کتاب #آه_باران
@harfenabme
سکوتکن...
فرقی نمیکند از روی رضایت باشد یا دلخوری،
این مردم از سکوت
کمتر داستان می سازند...!
سکوت خطر ناکتر از حرف های نیشدار است !!
بدون شک کسی که سکوت می کند ،
روزی حرف هایش را سرنوشت به شما خواهد گفت ..
گاهی سکوت
شرافتی دارد که گفتن ندارد ...
سکوت در اثر بستن دهان نیست؛
در اثر باز کردن فکر است،
هر چه فکر بازتر، سکوت بیشتر،
هر چه فکر بسته تر، دهان بازتر...
@harfenabme
🔸کدخدای ده اسمش قمربیگ بود، دهاتیها را اذیت میکرد، وقتی می مرد گفت من مردم را خیلی اذیت کردم بگذارید با مرده من هرکاری میخواهند بکنند. وقتی مرد دهاتیها ریختند سر قبرش با بیل و کلنگ، محشری شد و دعوایی و خونریزی، یکی فریاد زد:
زنده بلا، مرده بلا، قمربیگ!
طهران قدیم، جعفر شهری
🔸از بس کتک خورد و اذیت شد، تا دوم دبستان بیشتر نخواند اما علاقه اش به دانستن و خواندن را از دست نداد و از بنایی تا کفاشی و از فعله گی تا قصابی را تجربه کرد. در پنج ماهی که قصابی می کرد انواع اصطلاحات را آموخت از"دَم وَرنَکُن" (حرف نزن)، "خَس" (استخوان)، "لانتوری" ( گوشت لاغر)تا"زِل" (گوسفند بی دنبه)، "گز بیا" ( کم بده) (گزنه،155، 179) و این اموختن ها را در هر رسته و شغلی چنان مصرانه پیگیری کرد که به مدد حافظه قدرتمند خود هر انچه مربوط به زیست و زبان وسلوک تهران و تهرانیان بود ، در مجموعه های طهران قدیم و تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم و چندین کتاب دیگر گردهم آورد.
🔸ابوالحسن نجفی در فرهنگ عامیانه و احمد شاملو در کتاب کوچه اش وامدار آثار اویند.عباس میلانی در کتاب "تهران و تجدد ، هفتخوان شخصی جعفر شهری"آثار او - از شعر خاطرت و داستان كوتاه و"تهران قديم" و تاريخ اجتماعی تهران و مجموعه هائی درباره خرافات مردم تهران و پزشگی گياهی ، داستانهای كوتاه و سه رمان او "شكر تلخ" و "گزنه" و"قلم سرنوشت"- را "گونه ظريف و پر زور پيشبرد حق خويش" self assertiveness توصيف می كند كه نويسنده در آنها مركز همه چيز است . اما مثالهائی كه ياد شده است بيشتر استغراق درخود را می رساندكه يك جنبه ديگر مدرن بودن شهری است ؛ تجددی در مرحله گذار ، با زياده رويها و كوتاهيهايش . ايرانی پيشامدرن از آوردن نام خود يا ضمير اول شخص اكراه می داشت ( "چنين گويد اين بنده حقير" ) شهری باكی از آن نداردكه اندازه يقه و كفش خود را نيز به خواننده بدهد .
🔸 میلانی در مقایسه ای دیگر جعفر شهری را با والتر بنيامين مقایسه میکند معتقد است، در حالی كه بنيامين "پروژه آركاد" خود را درباره پاريس سده نوزدهم كه قرار بود "تاريخ اساسی" آن شهر باشد ناتمام گذاشت ؛ شهری همان طرح را درباره تهران به مقدار زياد تمام كرد . میلانی ، شهری را چون بنيامين يك flaneur ، ولگرد ، شهر می نامد . اين هردو بجای آنكه نگاه خود را به گفته والتر بنيامين بر مردان بزرگ و رويدادهای مشهور تاريخنگاری سنتی بدوزند خواستند شهر را توسط "دورريختگان" و "خاكروبه های" تاريخ ، و آثار نيمه پنهان و گونه گون زندگی شهری جماعات بشناسانند .
✔️ سالروز درگذشت جعفر شهری
@harfenabme
چه بود؟
این تیر بیرحم از کجا آمد؟!
که غمگین باغِ بیآواز ما را باز
در این محرومی و عریانی پاییز،
بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
از آن تنها و تنها قمریِ محزون و خوشخوان نیز؟!
چه وحشتناک!
نمیآید مرا باور...
و من با این شبیخونهای بیشرمانه و شومی که دارد مرگ
بدم میآید از این زندگی دیگر...
#مهدی_اخوانثالث
@harfenabme
دریا احمقانه خودش را به ساحل میکوبد
من خودم را به پهلوی زندگی
روزهاست شعری را به پایان نرساندهام،
پستچیها وقتی گم میشوند
چه میکنند؟
باید برگردم مثل پرندهای
و خودم را از لابهلای شاخهها بردارم.
#سلمان_نظافتیزدی
ـ قسمت عمیق، قسمت کمعمق
ـ نشر نگاه
@harfenabme
مُشک را گفتند:
"ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ،
ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ
ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ."
ﮔﻔﺖ:
"ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽﺍﻡ،
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽﺍﻡ!"
-#مولانا
- فیه ما فیه
@harfenabme
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
#حافظ
@harfenabme
و من میتوانم یک صبح زیبا
پنجره را
به سبز سبز دنیا باز کنم
و بی هیچ هراسی از زخمهای درونم
به همسایه بگویم
سلام، سلام
#نیکی_فیروزکوهی
@harfenabme
سلام،
سهمِ کوچکِ من از وسعت سادگی!
سايهنشينِ آب و همپيالهی تشنگی سلام،
سلام،
اولادِ اولين بوسه از شرمِ گُل و گونههای حلال،
سلام،
ستارهی از شب گريختهی همروز من،
عزيزِ هميشه و هنوز من ...
سلام..!
#سيد_علي_صالحی
@harfenabme
✔️مادر لالایی ایران درگذشت
پروین بهمنی خالق لالاییهای مادرانه ایران زمین که به دلیل وخامت ناراحتی قلبی، ریوی در بیمارستان بستری شده بود، درگذشت.
پروین بهمنی متولد۱۳۲۷ در ایل قشقایی و معلم بود. آنچه بر زبان او جاری و بر دلها آشنا بود همان نغمههایی بود که او نیز چون دیگران در آغوش مادر شنیده و به خوابهای عمیق کودکانه خود، گره زده بود.
#نوای_واپسین_شب
@harfenabme
رنج نباید تو را غمگین کند، این همان جایی است که اغلب مردم اشتباه میکنند، رنج قرار است تو را هوشیارتر کند به اینکه زندگیت نیاز به تغییر دارد، چون انسانها زمانی هوشیارتر میشوند که زخمی شوند، رنج نباید بیچارگی را بیشتر کند.
رنجت را تحمل نکن، رنجت را درک کن! این فرصتی است برای بیداری، وقتی آگاه شوی بیچارگی تمام میشود.
#کارل_گوستاو_یونگ
@harfenabme
ما همهمان تنهاییم،
نباید گول خورد،
زندگی یک زندان است، زندانهای گوناگون.
ولی بعضیها به دیوار زندان صورت میکشند و با آن خودشان را سرگرم میکنند.
بعضیها میخواهند فرار بکنند، دستشان را بیهوده زخم میکنند، و بعضیها هم ماتم میگیرند، ولی اصل کار این است که باید خودمان را گول بزنیم، همیشه باید خودمان را گول بزنیم، ولی وقتی میآید که آدم از گول زدن خودش هم خسته میشود....
#صادق_هدایت
- سه قطره خون
@harfenabme
برای هیچکس آنقدرها مهم نیست که تو تا چه اندازه غمگینی و داری لابلای نقاب آرامش و سکوتت چقدر رنج میکشی.
انسانها فقط چهرهی خندان و روی گشادهی تو را میخواهند. برای هیچکس تحمل یک چهرهی گرفته و یک حال نگران، منفعتی ندارد. انسانها معمولا در روزهای آسانی کنار تو میمانند، روزهای سخت، آدمهای سخت و دوستان سخت و رفیقهای سخت میخواهد...
ولی تو آدمها را دوست داشته باش، حتی اگر برای هیچکدامشان اهمیتی نداشته باشد که تو درست همین لحظه که آرام و خونسرد مقابلشان ایستادهای، در اعماق کدامین پرتگاه اندوه، داری دست و پا میزنی...
نرگس صرافیان طوفان
@harfenabme
#آدینه_با_سعدی
در من این عیب قدیمست و به در مینرود
که مرا بی می و معشوق به سر مینرود
صبرم از دوست مفرمای و تعنت بگذار
کاین بلاییست که از طبع بشر مینرود
مرغ مؤلوف که با خانه خدا انس گرفت
گر به سنگش بزنی جای دگر مینرود
عجب از دیده گریان منت میآید
عجب آنست کز او خون جگر مینرود
من از این بازنیایم که گرفتم در پیش
اگرم میرود از پیش اگر مینرود
خواستم تا نظری بنگرم و بازآیم
گفت از این کوچه ما راه به در مینرود
جور معشوق چنان نیست که الزام رقیب
گویی ابریست که از پیش قمر مینرود
تا تو منظور پدید آمدی ای فتنه پارس
هیچ دل نیست که دنبال نظر مینرود
زخم شمشیر غمت را به شکیبایی و عقل
چند مرهم بنهادیم و اثر مینرود
ترک دنیا و تماشا و تنعم گفتیم
مهر مهریست که چون نقش حجر مینرود
موضعی در همه آفاق ندانم امروز
کز حدیث من و حسن تو خبر مینرود
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان سعدی
چند گویی مگس از پیش شکر مینرود
#سعدی
@harfenabme
✔️قصه پرغصه عباس میرزا 🔻
✍️سهند ایرانمهر
🔸امروز ۲۳۲ اُمین سالگرد درگذشت عباس میرزای قاجار، ولیعهد فتحعلی شاه و فرمانده ارتش ایران در جنگ با روسیه تزاری است.. عباس میرزا را برخی سرسلسلهیی اولین اصلاحات و تجددخواهان مینامند . مورخین و وقایع نگاران از منش انسانی و رفتار مصلحانه او به تواتر سخن گفتهاند.
موریس دوکوتز، سفیر کبیر روسیه تزاری از جمله افرادی است که در توصیف خود از ایران آن روزگار تصویر دقیقی از نابسامانی ها می دهد و در این راه گاه از حدود ادب نیز پا فراتر میگذارد وقتی به عباس میرزا می رسد چنین می نویسد:
«عباسمیرزا … دشمن واقعی تجمّل است … حرکات و اطوارش خیلی جالب توجه و مظهر اصالت و نجابت است... چشمانش آیینة ضمیر اوست. مکر و کید در آن مشاهده نمیشود. فجایعی که در نتیجه قوانین سخن مملکت معمول است هر جا دستش برسد جلوگیری میکند».
وقتی دوکوتز در جریان یکی از مراودات خود به باغ "عباس میرزا " دعوت می شود و در آن باغ زیبا متوجه می شود که بخشی از دیوار در حال فروریختن است اما برای تعمیر آن اقدامی نشده از ولیعهد چرایی این ماجرا را می پرسد:
«از حضرت ولیعهد پرسیدم که چرا این دیوار را خراب نکردهاید؟ فرمود: زمانی که این باغ را وسعت میدادم محتاج به خریداری مقداری از اراضی مالک مجاور شدم، ولی چون مالک زمینی که این دیوار زشت و خراب متعلق به آن است، دهقان سالخوردهای است که به ماترک آباء و اجدادش علاقه تامی دارد، به قیمتی که به او دادم راضی به فروش زمینش نشد. من هم نه تنها دلتنگ نشدم، بلکه علاقه او را هم به یادگار اجدادش، تقدیس و تمجید کردم و نیز جسارت او مقبول طبع من واقع شد. فعلا صبر میکنم شاید بتوانم با ورثه او کنار بیایم».
موریس دوکوتز بوئه که شاهد استبداد مزمن در ایران روزگار خود بوده است با تعجب در این باره مینویسد:
«تمام قطعه آسیا ذلیل شدیدترین استبدادهاست، اگر بگردید چنین عقیدهای یافت نشود».
( موریس دوکوتزبوئه، مسافرت به ایران، ترجمه محمود هدایت، امیرکبیر، ص۷۰)
🔸مکاتبات عباس میرزا نشان میدهد که ذهن وی بر خلاف اذهان آرام سایر رجال زمانه اش به شدت درگیر چرایی عقب ماندگی ایرانیان بوده است چنانکه در نامه به ژوبر فرستاده ناپلئون می نویسد:
«نمیدانم این قدرتی که شما (اروپاییها) را بر ما مسلط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون، جنگیدن و فتح کردن و بکار بردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطهور و به ندرت آتیه را در نظر میگیریم. مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما میتابد تأثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شماست؟ …»
(حماسه کویر، محمدابراهیم باستانی پاریزی، ص ۶۶۹)
🔸بی کفایتی پادشاه، دسیسه چینی ها و عقب ماندگی مزمن ساختار حکومت و جامعه، در کنار شکست عباس میرزا از روس ها و ازهمه بدتر هزیمت اصلاندوز سرانجام رمق را از مردی که به تعبیر رجال روس« میتوانست پطر کبیر آینده ایران» باشد (علی بینا، تاریخ سیاسی و دیپلماسی، ج ۱، ص ۲۵۷ )گرفت و نادیده گرفتن شرایط و موقعیت متزلزل کشور -که امکان فتح تهران را برای پاسکوویچ فراهم می کرد و به مدد فراست عباس میرزا در عهدنامه ترکمنچای به "ارس" محدود گردید - فراموش و اینطور وانمود شد که گویی ایران چنان توانمندی و ارتشی داشته است که می توانست روس را تا پترزبورگ هم عقب بنشاند!. مخالفان و سعایت کنندگان چنین ترویج دادند که وی در مذاکرات مزدور روس ها یا عثمانی بوده و جاسوسی آنان را کرده و در ازای آن رشوت گرفته است. خود او این فشار و قضاوت غیرمنصفانه را اینگونه منعکس کرده است:
«یک بار کشتن، بهتر است از اینکه هر بار در مجلسهای دارالخلافه طوری مذکور شوم که العیاذبالله اسلام را مغلوب کفر میخواهم و فتحنامه روس را در جنگ عثمانلو ، به دروغ، شهرت میدهم تا پولی از خزانة همایون درآرم و به دشمن دولت عاید کنم. سختا که آدمی است بر احداث روزگار!
نامه به علینقی میرزا رکنالدوله، در محرم ــ صفر ۱۲۴۵٫ق
🔸سرانجام آن درد کهنه نخبه کشی و آن افت مزمن که در سپهر سیاست ایران زیر پای مصلحان و دلسوزان این سرزمین را خالی کرده است گریبان این شاهزاده با کفایت را نیز گرفت . در مورد مرگ او گفته اند که بیماری مزمن گوارش و کلیه -که درمان آن هربار بخاطر مشغله های جنگی و سیاسی او به تاخیر می افتاد -عاقبت والی متجدد آذربایجان را از پای انداخت تا در کارنامه تاریخ سرزمینی که خود بر فرزندانش تیغ میکشد، سیاههای دیگر ثبت شود .
@harfenabme
خانه دلتنگِ غروبی خفه بود
مثلِ امروز ڪه تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم یڪ روز گذشت
مادرم آه ڪشید ؛
« زود برخواهد گشت »
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
ڪه گمان داشت ڪه هست این همه درد
در ڪمینِ دلِ آن ڪودڪِ خُرد ؟
آری ، آن روز چو می رفت ڪسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ « هـرگـز » را
تو چرا بازنگشتی دیگر ؟
آه ای واژه ی شوم
خو نڪرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
ڪه بیایند عزیزانم، آه
#هـوشنـگ_ابتـھـاج
@harfenabme
به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود
که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود
حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنیست
به ناله دف و نی در خروش و ولوله بود
مباحثی که در آن مجلس جنون میرفت
ورای مدرسه و قال و قیل مسئله بود
دل از کرشمه ساقی به شکر بود ولی
ز نامساعدی بختش اندکی گله بود
قیاس کردم و آن چشم جادوانه مست
هزار ساحر چون سامریش در گله بود
بگفتمش به لبم بوسهای حوالت کن
به خنده گفت کی ات با من این معامله بود
ز اخترم نظری سعد در ره است که دوش
میان ماه و رخ یار من مقابله بود
دهان یار که درمان درد حافظ داشت
فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود
#حافظ
@harfenabme
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش، به روی خاک کشیدن
بود
پلنگ من_دل مغرورم_پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
گل شکفته! خداحافظ، اگرچه لحظه ء دیدارت
شروع وسوسه يى در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغاز، به یکدگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مُرده، دوباره زنده نشد، امّا
بهار در گل شیپـوری،مُدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم وعمرمن، شرنگ ریخت به کام من
فریبکارِ دغلپیشه،بهانه اش نشنیدن بود!
چه سرنوشـت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پريدن بود
#حسین_منزوى
@harfenabme
صدای سگی مرا مجروح میکند
مردۀ پروانهای مرا میترساند
من نازکتر از آنم تا کسی مرا بیازارد
مجروحتر از آنم تا بادی بوزد
یا شوریِ اشکی مرا بکشد
یا که بفریبد سوسوی ستارهای...
#محمدباقر_کلاهیاهری
@harfenabme
شناسنامه ام را میخواهی!؟
روحم مجروح، اندیشه ام زخم خورده و
جسم خسته ام
حمال آرزوهای دود شده ام است
گرچه پرونده جوانی ام
مختومه شده
اما دنیا هنوز مرا نشناخته است
هر شب
با رؤیاهای ورم کرده ام
سوار بر قایقی سوراخ
وسط اقیانوسی بی انتها، از زندگی
دور میشوم
سخت است برایم
کودک فردایم از دیروزم سؤال کند و
گرچه آبستن شده ام از اندوه
اما پوست کلفت رنج نامه ام
شده ام وآماده ام
از تقویم شهرم گم شوم
چند روزی ست
مرگ اطرافم پرسه میزند
به گمانم
آفتاب عمر من
دارد غروب میکند!
@harfenabme
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصلهای خشک گذر میکردند
به دستههای کلاغان
که عطر مزرعههای شبانه را
برای من به هدیه میآورند
به مادرم که در آئینه زندگی میکرد
و شکل پیری من بود
و به زمین، که شهوت تکرار من، درون ملتهبش را
از تخمه های سبز میانباشت، سلامی دوباره خواهم داد
میآیم، میآیم، میآیم
با گیسویم: ادامهٔ بوهای زیر خاک
با چشمهام: تجربههای غلیظ تاریکی
با بوتهها که چیدهام از بیشههای آنسوی دیوار
میآیم، میآیم، میآیم
و آستانه پر از عشق میشود
و من در آستانه به آنها که دوست میدارند
و دختری که هنوز آنجا،
در آستانهٔ پر عشق ایستاده، سلامی دوباره خواهم داد
#فروغ_فرخزاد
@harfenabme
شتاب کردم که آفتاب بیاید
نیامد
دویدم از پی دیوانه ای که گیسوان بلوطش را به سحرگرم مرمر لمبرهایش می ریخت
که آفتاب بیاید
نیامد
به روی کاغذ و دیوار و سنگ نوشتم که تا نوشته بخوانند
که آفتاب بیاید
نیامد ...
چو گرگ زوزه کشیدم چو پوزه در شکم روزگار خویش دویدم دریدم
که آفتاب بیاید
نیامد
چه عهد شوم غریبی! زمانه صاحب سگ؛ من سگش
چو راندم از در خانه ز پشت بام وفاداری درون خانه پریدم که آفتاب بیاید
نیامد ...
کشیده ها به رخانم زدم به خلوت پستو
چو آمدم به خیابان
دو گونه را چنان گدازه پولاد سوی خلق گرفتم که آفتاب بیاید
نیامد
اگرچه هق هقم از خواب، خواب تلخ بر آشفت خواب خسته و شیرین بچه های جهان را
ولی گریستن نتوانستم
نه پیش دوست نه در حضور غریبه نه کنج خلوت خود گریستن نتوانستم
که آفتاب بیاید
نیامد ...
#رضا_براهنی
@harfenabme
غافلنــــــد از زندگی مستان خــواب
زندگانی چیست مستی از شـــــراب
تا نپنداری شـــــــــــــــــرابی گفتمت
خانه آبادان و عقل از وی خـــــراب
از شراب شوق جانان مســـــت شو
کانچه عقلت میبرد شــرست و آب
قرب خواهی گردن از طاعت مپیچ
جامگی خواهی سر از خدمت متاب
خفتــــــــــه در وادی و رفته کاروان
ترسمش منــــزل نبیند جز به خواب
تا نپاشی تخم طاعت، دخــل عیش
برنگیری، رنج بیـــــــــن و گنج یاب
چشـــــمهٔ حیوان به تاریکی درست
لؤلؤ اندر بحـــــر و گنج اندر خراب
هر که دایم حلقــــــه بر سندان زند
ناگهش روزی بباشد فتـــــــــح باب
رفت باید تا به کام دل رسنــــــــد
شب نشستن تا برآیــــــــــد آفتاب
سعدیا گــــــر مزد خواهی بیعمل
تشنه خسبـــــد کاروانی در سراب
#سعدی
@harfenabme
.
در مزار آباد شهر بی تپش
وای جغدی هم نمی آید به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان
خشمناکان بی فغان و بی خروش...
"مهدی_اخوان_ثالث"
@harfenabme
ای پیک صبا حال پری چهرهٔ ما چیست
وی مرغ سلیمان خبر آخر ز سبا چیست
در سلسلهٔ زلف سراسیمهٔ لیلی
حال دل مجنون پراکندهٔ ما چیست
با آنکه طبیب دل ریشست بگوئید
کز درد بمردیم بفرما که دوا چیست
چون دل ز پیت رفت و خطا کرد سزا یافت
دزدیده اگر دیده ترا دید سزا چیست
#خواجوی_کرمانی
@harfenabme
جملات:
کوتاه ولی ناب
آنقدر خوب باشيد که ببخشيد، امّا آنقدر ساده نباشيد که دوباره اعتماد کنید!
اگر احساس افسردگی دارید، درگير گذشته هستید.
اگر اضطراب دارید، درگير آینده!
و اگر آرامش دارید، در زمان حال به سر میبرید.
یک نكته را هرگز فراموش نكنيد:
لطف مکرّر، حقّ مسلّم میگردد!
پس به اندازه لطف کنيد...
قدر لحظهها را بدانيد!
زمانی میرسد که دیگر شما نمیتوانید بگوئید جبران میکنم.
از کسی که به شما دروغ گفته نپرسيد: چرا؟
چون سعی میکند با دروغهای پیدرپی، شما را قانع كند!
غصّههایتان را با قاف بنویسيد تا هرگز باورشان نکنيد!
انگار فقط قصّه است و بس...
هیچ بوسهای جای زخمزبان را خوب نمیکند!
پس مراقب گفتارتان باشيد...
جادّهی زندگی نبايد صاف و هموار باشد وگرنه خوابمان میبرد!
دستاندازها نعمت بزرگی هستند...
و نکتهی آخر :
هیچوقت فراموش نكنيد كه :
" دنيا تكرار نمیشود . . .پس زندگی کنید
#زندگی_جریان_دارد
@harfenabme
بالاخره همه یک روزی میمیرند و صد سال که
بگذرد، دیگر هیچکس دربارهٔ این که دیگران که بودند و چطور مردند سؤال نمیکند. پس بهتر است همانطور که دلت میخواهد زندگی کنی و همانطور که دوست داری بمیری....
• کنزابورو اوئه
@harfenabme
آغازش شهریور ۱۳۳۵ بود و انجامش مرداد ماه ۱۳۸۳؛ روستازادهای که آمد و با سادگی و صفایش در دلها ماندگار شد.
سالها از درگذشت سهرابِ «دزدان مادربزرگ» که ملتی را شیفته سادگیش کرده بود میگذرد، اما در تمام این سالها یاد و نامش زنده مانده است.
این روزها اشعار و خاطرۂ بازیهای #حسین_پناهی همهجا هستند و یادآور پاکی و بیآلایشی شاعر، بازیگر و نویسندهایاند که این ویژگی را در چهره معصومش در نقشهای تلویزیونی و قلم بی غل و غشش در شعرها و نوشتههایش متبلور میکرد.
پناهی به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش میبارید و طنز تلخش، بازیگر نقشهای خاصی بود. اما او بیشتر شاعر بود و این شاعرانگی در ذره ذره جانش نفوذ داشت.
«حسین پناهی»، بازیگر، کارگردان، نویسنده و شاعری بود که کودک درونش همواره زنده بود و این ویژگیش باعث شده بود بازی و لحن کلامش به دل هر مخاطبی بنشیند و او را به چهره ماندگاری تبدیل کند.
او در ششم شهریور ۱۳۳۵ در روستای #دژکوه در استان #کهگیلویه_و_بویراحمد زاده شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسه آیتالله گلپایگانی رفت و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگیش بازگشت، بعد از چند ماه فعالیت در کسوت روحانی، به تهران مهاجرت کرد و در چهار سال مدرسه هنری آناهیتا درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامهنویسی را گذراند.
پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی #محله_بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامههای خودش ساخت که مدتها در محاق ماند. با پخش نمایش «دو مرغابی در مه» از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی میکرد، خوش درخشید و با پخش نمایشهای تلویزیونی دیگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت. نمایشهای «دو مرغابی در مه» و «یک گل و بهار»، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد و حسین پناهی در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، یکی از پرکارترین و نوآورترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.
حسین پناهی روز چهاردهم مرداد ماه سال ۸۳ در ۴۹ سالگی در منزل مسکونیش به دلیل سکته قلبی درگذشت
«گذرگاه»، «گال»، «تیرباران»، «هی جو»، «نار و نی»، «در مسیر تندباد»، «ارثیه»، «راز کوکب»، «مهاجران»، «چاووش»، «سایه خیال»، «اوینار»، «هنرپیشه»، «مردناتمام»، «روز واقعه»، «آرزوی بزرگ»، «قصههای کیش»، «بلوغ»، «مریم مقدس» و «بابا عزیز» از جمله فیلمهای سینمایی حسین پناهی است. «گرگها»، «آواز مه»، «محله بهداشت»، «بی بی یون»، «روزی روزگاری»، «مثل یک لبخند»، «ایوان مدائن»، «خوابگردها»، «هشتبهشت»، «قهرمان کیه»، «امام علی»، «همسایهها»، «آژانس دوستی»، «دزدان مادر بزرگ»، «آئینه خیال»، «کوچک جنگلی»، «آشپزباشی»، «روزگار قریب»، «آقا فرمان»، «یحیی و گلابتون»، «شلیک نهایی»، «رعنا» مجموعههای تلویزیونی است که حسین پناهی در آنها ایفای نقش کرد.
کتابهای حسین پناهی شامل «من و نازی»، «ستارهها»، «چیزی شبیه زندگی»، «بی بی یون»، «سلام خداحافظ»، «سالهاست که مردهام»، «افلاطون کنار بخاری»، «نامههایی به آنا»، «من و نازی»، «دو مرغابی در مه»، «کابوسهای روسی»، «به وقت گرینویچ» و «نمیدانمها» میشود که علاوه بر اینها سه اثر «سلام خداحافظ» و «ستارها». و«راه با رفیق» با شعر و صدای حسین پناهی نیز منتشر شدهاست.
تلهتئاترهای حسین پناهی شامل «چیزی شبیه زندگی» و «دو مرغابی در مه» است.
نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (در مسیر تندباد) در سال ۱۳۶۷، برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد (سایه خیال) در سال ۱۳۶۹و نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (مهاجران) در سال ۱۳۷۱ برخی از جوایز مرحوم حسین پناهی است.
@harfenabme
زمانهی سیاه سپری میشود،
روشنایی بر آستانه ایستاده است،
باران مینشیند،
آسمان صاف خواهد شد،
آرامش خواهد رسید و شوربختیها پایان میگیرد...
اما تا این همه در رسد،
چه رنجها که بر ما نخواهد رفت!...
#استفان_تسوایگ
@harfenabme
نسیمی آنچنان آرام
که مخمل را هم از خواب
حریرینش نمی انگیخت
و روح صبح آنگه پیش چشم من
برهنه شد به طنازی
و خود را از غبار حسرت و اندوه
در آیینه ی زلال جاودانه ،
شست و شویی کرد.
بزرگ و پک شد
و ان توری زربفت را پوشید
و آنگه طرف دامن تا ،
کران بیکران گسترد
در این صبح بزرگ شسته
و پاک اهورایی .
#مهدی_اخوان_ثالث
@harfenabme