ساقیا باده بیاور که برانیم همه که بجز عشق تو از خویش برانیم همه #مولانا https://t.me/goolfs
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص انـدر خون خود مردان کنند
چونرهنـد از دست خود دستی زنند
چونجهند از نقص خود رقصی کنند
مطربانشان از درون دف میزنند
بحرها در شـورشـان کف میزنند
تو نبینی لیک بهـــر گوشــشان
برگها بر شاخهـا هم کفزنان
تـــو نبیـــنی برگهـا را کف زدن
گوشدل باید نه این گوشِ بدن
#مولوی
ای بویِ تو در آهِ من وی آهِ تو همراهِ من
بر بویِ شاهنشاهِ من شد رنگوبو حیرانِ من
#مولانا
نیست از عاشق کسی دیوانهتر
عقل از سودای او کورست و کر
#مولانا
🌺🍂
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا
برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا
تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا
مولانای_جان
🌺🍂
مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست
هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست
چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم
که یاد مینکند عهد آشیان ای دوست
گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت
به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست
دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دست
بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست
تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود
هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست
جفا مکن که بزرگان به خردهای ز رهی
چنین سبک ننشینند و سرگران ای دوست
به لطف اگر بخوری خون من روا باشد
به قهرم از نظر خویشتن مران ای دوست
مناسب لب لعلت حدیث بایستی
جواب تلخ بدیعست از آن دهان ای دوست
مرا رضای تو باید نه زندگانی خویش
اگر مراد تو قتلست وارهان ای دوست
که گفت سعدی از آسیب عشق بگریزد
به دوستی که غلط میبرد گمان ای دوست
که گر به جان رسد از دست دشمنانم کار
ز دوستی نکنم توبه همچنان ای دوست
#سعدی
.
ای خوش آن لحظه که ما را دل بی غم بوده ست!
#امیرخسرو_دهلوی
شب شد ...
به شب سلام ...
اگر سوزد درون تو
چو عود خام،ای ساقی
بیابی بوی عودی را
که بوی او بود باقی
#مولانا
گرچه کردم ذوقها از آشناییهای او
انتقام از من کشید آخر جداییهای او
اله اله این دل است آن دل که وقتی داشتم
یاد آن اظهار قرب و خودنماییهای او
حسرت آن مرغ کز خرم بهاری دور ماند
میتوان کردن قیاس از بینواییهای او
ما و تو همدرد و همداغیم ای مرغ چمن
تو ز گل مینال و من از بیوفاییهای او
وحشی و امید وصل و امتحان خود به صبر
عاقبت کاری کند صبرآزماییهای او
#وحشی_بافقی
سد خانهی دین سوخت به هر رهگذر از تو
کافر نکند آنچه تو کردی ، حذر از تو !
بیرحم کسی شرح جگر خوردن من پرس
پیکان جفا چند خورم بر جگر از تو !؟
آن کس که برآورد مرا از چو تو نخلی
یارب نخورد در چمن عمر بر از تو !
ای قاصد از آن همسفر غیر خبر چیست؟
مشتاب که معلوم کنم یک خبر از تو
وحشی چه دهی شرح به ما حرف غم خویش
ما نیز اسیریم به سد غم بتر از تو
#وحشی_بافقی
گویند
سرانجـام ندارید شما
ماییم که بیهیچ سرانجـــــام خوشیم .
#حضرت_مولانا
سلطان منی، سلطان منی
وندر دل و جان، ایمانِ مَنی
در من بِدَمی، من زنده شوم
یک جان چه بُوَد؟ صد جان منی
#حضرت_مولانا
مَجـروح به عِشـقیم و از آن شـٰاد رَوانیـم
اندَر مَـرض ِ عِشـق بجُز عِشـق دَوا نیست ...
#مولانا
.
ناله ام گرچه ندارد اثرى در دل تو
نكنم ناله اگر در دل شبها چه كنم ؟
در پى گمشده اى گرد جهان ميگردم
اى خدا گر نشد اين گمشده پيدا چه كنم ؟
مردمان قطرهء آبى بكف آرند و خوش اند
من كه مردم ز عطش بر لب دريا چه كنم ؟
چون طبيب دل بيمار من از من شده دور
نكنم گر به تو اى درد ! مدارا چه كنم ؟
گرچه امروز مرا نيست ز پى فردايى
گر نبندم دل از امروز به فردا چه كنم ؟
روى بر تافت ز من آنكه جهانم همه است
بعد از اين گر نكنم پشت به دنيا چه كنم؟
رهی_معیری
.
دور از تو...
رودی کوچکم...
قفل اسکله را می بوسم..
توقع دریایی ندارم...
دور از تو...
فواره ی بی قرارم...
پرپر می زنم...
که از آسمان تهی به خانه ی اولم برگردم...!🍃💞
#شمس_لنگرودی
ز غصه چاره ندارد دلی که آگاه است
فروغ گوهر بینش چو شمع جانکاه است
#بیدل_دهلوی
این دم او را خواه و باقی را بمان
تا تو باشی وارث ملک جهان "
#مولانا
خدا را بخوان و از دیگران دست بکش.آنگاه خواهی دید که بر سر ملک جهان امیر هستی ...
هایده ( مثل گذشته ها نیست )...🕊💕
اون که یه روزی واسه من خدا بود با قصه غصه هام آشنا بود اون که یه روز سنگ صبور من بود حوض بلور چشمه نور من بود....
🌺
شرابِ شوقِ هر کس، جلوه در پیمانهای دارد
که مجنون مَحوِ لیلی بود و من دیوانهی چشمی
#حزین_لاهیجی
🌺🍂
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من می دانم
که تو از دوری خورشید چها می بینی
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توام آینه بخت غبار آگینی
باغبان خار ندامت به جگر می شکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
تو چنین خانه کن و دلشکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد
ای پرستو که پیام آور فروردینی
شهریارا گر آئین محبت باشد
جاودان زی که به دنیای بهشت آئینی
#شهریار
📗پند_لقمان_حکیم_به_فرزند 👇🏻
هزار حکمت آموختم که از آن،
چهارصد حکمت انتخاب کردم و از آن چهارصد،
هشت کلمه برگزیدم که جامع کلمات است؛
دو چیز را هرگز فراموش مکن؛
خدا و مرگ را
دو چیز را همیشه فراموش کن؛
هنگامی که به کسی خوبی کردی
زمانی که از کسی بدی دیدی
هرگاه به مجلسی وارد شدی زبان نگه دار
اگر به سفره ای وارد شدی شکم نگه دار
وقتی وارد خانه ای شدی چشم نگه دار
و زمانی که برای نماز ایستادی دل نگه دار👌🏻🌺
درود بر دوستان گرامی عصرتون بخیر
🍂🍁🍂. 🍂🍁🍂
حافظ ازباد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست ؟
عصر پاییزی تون بخیر
🍮🍮🍂🍁
➰
.
ابری نیست.
بادی نیست.
می نشینم لب حوض:
گردش ماهی ها، روشنی،من، گل، آب.
پاکی خوشه زیست.
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر، آسمانی بی ابر، اطلسی هایی تر.
رستگاری نزدیک: لای گلهای حیاط.
نور در کاسه مس،
چه نوازش ها می ریزد!
نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین می آرد.
پشت لبخندی پنهان هر چیز.
روزنی دارد دیوار زمان، که از آن،چهره من پیداست.
می روم بالا تا اوج،
من پر از بال و پرم.
راه می بینم در ظلمت، من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن.
و پر از دار و درخت.
پرم از راه، از پل، از رود، از موج.
پرم از سایه برگی در آب:
چه درونم تنهاست!
#سهراب_سپهری
🌺🍂
بهل ز صورت خوبت نقاب بردارند
که با وجود تو عشاق نقش دیوارند
چگونه خواری عشق تو را به جان بکشم
که پیش روی تو گل های گلستان خوارند
با خلد خواندمان شیخ شهر و زین غافل
که ساکنان درت از بهشت بیزارند
تو گر به سینه دل سخت آهنین داری
شکستگان تو هم آه آتشین دارند
به سختگیری ایام هیچ کم نشوند
گرفتگان کمندت ز بس که بسیارند
تو شادکامی و شهری مسخر غم عشق
تو مست خوابی و خلقی ز غصه بیدارند
به جز بنفشه نروید ز خاک پاکانی
که از طپانچهٔ عشقت کبودرخسارند
حساب خون من افتاده است با قومی
که خون بی گنهان را به هیچ نشمارند
گناهکار تر از من کسی فروغی نیست
به کیش دولت اگر عاشقان گنه کارند
#فروغی_بسطامی
🌺🍂
با آن که میرسانی آن باده بقا را
بی تو نمیگوارد این جام باده ما را
مطرب قدح رها کن زین گونه نالهها کن
جانا یکی بها کن آن جنس بیبها را
آن عشق سلسلت را وان آفت دلت را
آن چاه بابلت را وان کان سحرها را
بازآر بار دیگر تا کار ما شود زر
از سر بگیر از سر آن عادت وفا را
دیو شقا سرشته از لطف تو فرشته
طغرای تو نبشته مر ملکت صفا را
در نورت ای گزیده ای بر فلک رسیده
من دم به دم بدیده انوار مصطفا را
چون بسته گشت راهی شد حاصل من آهی
شد کوه همچو کاهی از عشق کهربا را
از شمس دین چون مه تبریز هست آگه
بشنو دعا و گه گه آمین کن این دعا را
#مولانا
🌺🍂
منگر چنین به چشمم، ای چشم آهوانه
ترسم قرار و صبرم برخیزد از میانه
ترسم به نام بوسه غارت کنم لبت را
با عذر بیقراری، این بهترین بهانه
ترسم بسوزد آخر همراه من تو را نیز
این آتشی که از شوق در من کشد زبانه
چون شب شود، از این دست اندیشهای مدام است
در بر کشیدنت مست، ای خواهش شبانه
ای رجعت جوانی، در نیمهراه عمرم
بر شاخهٔ خزانم ناگه زده جوانه
ای بخت ناخوش من، شبرنگ سرکش من
رام نوازش تو، بی تیغ و تازیانه
ای مُرده در وجودم با تو هراس طوفان
ای معنی رهایی، ای ساحل، ای کرانه
جانم پُر از سرودیست کز چنگ تو تراود
ای شور، ای ترنم، ای شعر، ای ترانه
# حسین منزوی
با نی گفتم که بر تو بیداد ز کیست
بیهیچ زیان ناله و فریاد تو چیست
گفتا که ز شکری بریدند مرا
بیناله و فریاد نمیدانم زیست.
#مولانا
چیست گیتی ؟ محفلی با قیل و قال آمیخته
ذرههایی از وجود با زوال آمیخته
این تلاش آرزو آمیز هستی نام چیست ؟
خواب بی تعبیر گنگی با خیال آمیخته
وین گنهآلوده کردار پر از تشویش چیست ؟
اشتیاق لذتی با انفعال آمیخته
چیست این مخلوق لایشعر که دارد شوق فیض ؟
یک جهان نقصان به یک ارزن کمال آمیخته
قهر و مهر بی دلیل روزگار سفله چیست ؟
زشتخوییهای با غنج و دلال آمیخته
این همه کاوش برای درک ابهامات چیست ؟
فرض مجهولی به سوای محال آمیخته
هر دم از بهر دمی دیگر که گردد زندگی
وه چه عزتها که با صدها سؤال آمیخته
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
.
آرام و خواب خلق جهان را سبب تویی
زان شد کنار دیده و دل تکیه گاه تو
با هر ستارهای سر و کار است هر شبم
از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو
یاران همنشین همه از هم جدا شدند
ماییم و آستانه دولت پناه تو
#حافظ
.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
حافظ