آخرین سرباز
جایی بین دو لبخندِ مانده میان عکس
با چهرهای گرفتهتر از دلواپسیهای خودم
حرف میزنم
مثلِ آخرین سرباز باقیمانده از سنگر
جرئت نداشتم
دستم را روبهروی آینه
از آستینِ لباسی بالاتر بیاورم
تا تسلیمِ دیروزهایی شوم
- حتی - بدونِ فراموشی!
روی تختخوابی دراز کشیدهام
و فکر میکنم این تختخواب!
این کشتی بدون بادبانمانده از سفرهای بیتقویم
دوباره پیکر شکستهام را به آغوشِ تو خواهد رساند
نوحم! اگر برای من پارو بیاوری جایی...
نمیدانم کجای یکی از خانههای این شهر
گم شدهای
دلگیرم از صدای خوانندهای که مُدام میگوید:
دوستت دارم!
دلگیرم از هنرپیشههای فیلمهایی
که ماهواره برایم کوک میکند
به باد اگر مسیرش به بام خانهام بیفتد
خواهم گفت:
مِدادم تنها میتواند از دستهای زنی بنویسد
حسابِ کار من از
یکی... دوتا سهتای انگشتهایم گذشته است
کم آوردهام و سطرهام فرودگاه متروکهای شدهاند
و سطل زبالهی گوشهی کنار اتاقم
قبرستان کاغذهای مچالهای
که هر چه مینویسم نامه نمیشوند
چندتا غروبِ دلگیر دیگر مانده بیایی؟
قول بدهی پیشم بمانی
-عروسِ شعرهای غمگینِ زخمهای عاشقی-
که هر چه ملافه و باند میپیچم
بند نمیآید خاطراتی که برایم جا گذاشتهای!
بند نمیآید!
#سیدمرتضی_نجاتی
📘 آوازهای زنی که از گرامافون میآمد،نشر چشمه،زمستان ۱۳۹۰
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۲۴ آذر ماه سال ۱۴۰۱
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود!
✍ #حمید_رستمی
بخش اول:
۱- وقتی در اوایل دهه شصت طی قرعه کشی مرسوم محلات و مساجد آن زمان ، رادیو ضبطی تک کاسته به ناممان درآمد، کسی فکرش را هم نمی کرد که خیلی زود این وسیله ، تبدیل به مقدس ترین رسانه در اختیار و روزنه یی کوچک رو به دریای بی انتهای موسیقی سنتی ایران شود و هوای سرد و یخ زده شبهای دراز پاییزی و زمستانی به آوای "اندک اندک جمع مستان می رسند" و " باز هوای وطنم آرزوست" معطر شود.
آوازهایی که پنج سال بعد، از پشت یک وانت باری و در مسیر خاکی روستاهای حومه از میان دره ها و رودها ،کوه ها و دشت ها با حنجره نوجوانی که می خواست ادای #شهرام_ناظری را دربیاورد به طبیعت باز پس داده می شد. بعدها با "مطرب مهتاب روی" ناظری و حنجره جادویش چه بیدارخوابی هایی که نکردیم و از آنچه شنیده و آنچه دیده بود پرسش ها می کردیم و جوابی نیامد که نیامد تا اینکه یک صبح دل انگیز بهاری آن هنگام که خروس سحری با قوقولی قوقوی خود نوحه خوانی کرد و یادآور شد که از عمر شبی رفت و تو بی خبری، آتشی در نیستان دل افتاد و سوخت آن بیچاره را چون اشکی که در جانی فتاد و فرصت آن یافتیم که از اسبی شیری رنگ و نجیب که رفیق روز جنگ و بزم بود بگوییم و از تفنگی که به زعم خیلیها مهمتر از اسب بود و عاشقی بی مزار که تفنگ دسته نقره ایش را فروخت تا برای دل قبای ترمه بدوزد و بفرستد برای چشم روشنی یاری که در پس فرستادن هدایا استاد دو عالم بود.
این تمام نوجوانی های جامانده در کوهستان بود که اروتیک ترین تصنیف هایش "گفتم غم تو دارم!" با صدای #شاپور_رحیمی بود که بعدها هیچکس نفهمید کجا رفت و چه بر سرش آمد و آن که بر خیالش راه نظر بست کدام شب رویی بود که از راه دیگر آمد و هیچ کس نفهمید.
۲- در همان روزها که نوجوانان محل در پی خال هندوی دختر همسایه بودند #جلال_الدین_محمدیان خواننده کرمانشاهی از مردان خدا خواند و آنان که پرده پندار دریدند و همه جا غیر خدا، یار ندیدند تا ما عرق شرمندگی بر جبین، شبانه روز خودمان را مواخذه کنیم که جمعی به در پیر خرابات خرابند و ما از در و دیوار هر روزنی در پی نگاهی سرگشته چون مرغی نظرباز از دامگه خاک، توانِ پریدن به افلاک نداریم و هنوز نفس می کشیم و چه نیکو در سریال وضعیت سفید ( #حمید_نعمت_الله ) به آن ارجاع داده شد و در صحنه نوستالژیک خشکشویی که هوشنگ خان این تصنیف را با استفاده از دو دستگاه ضبط روبروی هم بر روی نوار دیگری ضبط می کرد و بعد از اتمام ، زیر لب زمزمه می کرد تا خود را به عنوان یکی از آن مردان خدا در دلها جا دهد. هنوز چند سالی تا "گل می روید به باغ گل می روید" مانده بود و باغ گل مان همین ها بودند که هیچ وقت پژمرده نشدند.
۳ - #علی_بابا_محمداف که خود از آهنگسازان و خوانندگان زبده #جمهوری_آذربایجان بود و یکی دو سال پیش دنیایش را عوض کرد، چند باری به هنگام داوری مسابقات موقام که مختص جوانان و نوجوانان بود از خاطرات ۵۰ سال پیش می گفت و این که در اوج قدرت کمونیست ها، هر روز ظهر حوالی ساعت یک دزدکی رادیو ایران را گرفته و برنامه گلها را می شنید و از دو خواننده بزرگ همواره به نیکی یاد میکرد و میگفت: "وقتی آوازهای ایرج و گلپا پخش می شد ذوقی دوچندان یافته و بسیاری مواقع آن را ضبط کرده و بعدها چند بار گوش می دادم" که این تاثیرپذیری آشکارش از این دو استاد که سالهای سال علاقمندان موسیقی سنتی را سیراب کرده بودند را در آثارش براحتی می شد حس کرد.
بقیه در بخش دوم
کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻
@hamid_rostami_1354
دلتنگی
ظریف ترین
قتل عام بشر است
بدست
کوتاه ترین شعر جهان :
'' نیامد.''
#حسنا_میرصنم
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
پاییز، روی وحدت دیوار
اوراق می شود.
حسی شبیه غربت اشیا
از روی پلک می گذرد.
بین درخت و ثانیه سبز
تکرار لاجورد
با حسرت کلام می آمیزد.
باید کتاب را بست.
باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد،
گل را نگاه کرد، ابهام را شنید.
باید به بوی خاک فنا رفت.
باید به ملتقای درخت و خدا رسید.
باید نشست
نزدیک انبساط
جایی میان بیخودی و کشف!
#سهراب_سپهری
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
من که تا زانو
در خلوص سکوت نباتی فرو رفته بودم
دست و رو در تماشای اشکال شستم.
بعد ، در فصل دیگر ،
کفش های من از لفظ شبنم
تر شد.
بعد، وقتی که بالای سنگی نشستم
هجرت سنگ را از جوار کف پای خود می شنیدم.
بعد دیدم که از موسم دست هایم
ذات هر شاخه پرهیز می کرد.
نبض من در میان عناصر شنا کرد.
ای شب ...
نه ، چه می گویم،
آب شد جسم سرد مخاطب در اشراق گرم دریچه .
سمت انگشت من با صفا شد.
#سهراب_سپهری
عکس: #حسین_ملکی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
خاطرههایت
آتشاند
و برفهای روی سرم
نه خاموشش کردند،
نه فراموشش.
به وقت پاییز
بیشتر میخواهمت
هرچند
خود به پاییز بدل شدهام
مثل شالگردنی
که زمانی دور دوست میداشتی
و گرم گردنت میشد
فراموشم کردهای
هنوز
غمهایت را
به من ترجیح میدهی؟
چگونه کنارم گذاشتی؟
مرا که ترک شدن را نیز
یاد نگرفتهام...
و هیچکس نمیداند
اگر روزی به خاطرهات
محتاج باشم
مرا میکشد
یا بازمیگرداند.
#سیاوش_یزدان_دوست
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
مطلبی از حمید رستمی درباره نقشهای مهم آتیلا پسیانی به مناسبت سالمرگش در سایت «فیلم امروز»:👇
🔗 https://filmemrooz.com/4728/
ما از صحراها آمدیم
تا افسانهی زرد دشتها را
در چشمهای پنجره
تصویر کنیم.
کاسهی ذهن پنجره
از شقاوت گربههای "لات"
و بیگناهیِ ماهیهای زندانی
در جنگ با حیاط
لبریز بود.
در گلدان روز
شب را میکاشتند
و ما خسته و خاکآلود
رفتیم
تا حماسهی جنگلهای پاییز را
رسالت کنیم.
در خیابانها
میخانهها
رسالتمان را
با سیگار
دود میکردند.
#شهرام_شاهرختاش
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
ک.م.آ نیستم ، کارگر معدن آق درهام
و آنکه میخواند دهانم نیست
مهرههای فرسودهی کمرم هستند
من با مهرهی پنج
کریم با مهرهی هشت
تازه واردها با مهرههای جوانشان
و آنکه چرخ دستیاش
طلا را در دل سنگ ها میبرد
با مهرهی چهاردهاش آواز میخواند
با همین آوازها ، گودی دستهایمان از هوا پر شد
و با همین آوازها ، خیال شیر در سینههای زنانمان جوشید
آی برادرم که به معجزه ایمان داری
به ید بیضا ، به شق القمر
چگونه است که ید بیضا یک قاضی
از زیر بغل پر مویش شلاق در میآورد
تا تو را شق الکمر کند
چگونه است دو سمت صورتت
همیشه به عدالت سرخ است
وآنچه را برای بردن به خانه نداری
سنگینی اش را
به عدالت بین دست ها تقسیم می کنی
اما آنچه به نام «فردا روز دیگری ست»
برای ما تنها «روز بعد» بوده است؟
روز بعد که همان دیروز است
روز قبل ترش!
چگونه تقویم برای ما وارونه ورق میخورد
کریم برادرم!
چگونه تقویم برای ما وارونه ورق میخورد؟؟
#ستار_جانعلی_پور
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
این ماهی
زخمیست که پدرم
از کفِ دستاش کند
و در تنگ انداخت
پدر برای هفت سینمان
سنگهای معدن را هم
از پیراهناش تکاند
در این عکس کوچک
آینده
پشتِ درِ حیاط جا مانده است
و دستاش به زنگ نمیرسد
سالها گذشته
حتا با این عکسِ یادگاری
کسی یادش نمیآید بهار
که در کودکی مُرد
از چه عطری خوشاش میآمد
ما پیر شدهایم
پدر در مسیرِ گورستان گم شده است
سنگها اما هنوز
بوی معدن میدهند.
#محمدرضا_یار
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
کِرکِرهها را که میکشم
عریانیِ تشنگیهای من است و
زلالیِ صدای تو
ورق خوردن همیشهی هیجانی که از دهان تو میگوید
کجا
سبزتر از این
میتواند غزل
به تماشای تو نشست ؟
خمیدنِ برگ بر مرگ
#اورنگ_خضرایی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
حالا که دستها
شاخههای درختند
و قلب
برای فراموشی شایستهتر است،
چرا خودت را
در گودالی دفن نمیکنی؟
و زخم روی زخم روی زخم
ادامه میدهی
به دردیکه سالهاست
مرگ را
بیمعنا کرده است.
کاش میتوانستم بارها بمیرم
سینهام را
باز بگذارم
بخیههای قلبم را باز کنم
و پنهان شوم
در روزهاییکه نیامدهاند
دوست من!
سالهاست که ما مردهایم
اسکلتهاییکه
در خیابانها راه میرویم
لباس میپوشیم
غذا میخوریم،
-کنار دوستانم میایستم-
سیگار میکشیم
و زخم روی زخم روی زخم
ادامه میدهیم به اینهمه شلوغیها.
به تو گفتهام؟
ماهها طول کشید
تا برای بریدن این سرخرگ آماده شوم
ماهها طول کشید
تا برای دیدنِ صورت تو
زیر ویرانههای خاورمیانه و جنگ اوکراین آماده شوم
و حالا عادت کردهام
به ایستادنِ ساعتهایِ طولانی
پشت چراغ قرمز
و گوش دادن به خراب شدن قسمتی از دنیا
و افتادن کبوتران بسیاری بر اثر بمبهای شیمیایی
پردهها را کنار میکشم
عصر پاییز را میگذارم پشت پنجره
بهتو میگویم:
"دلیل گرفتن ضربان قلب چیست
وقتیکه نبض
تنها برای ویرانه ساختن کار میکند.
#کورش_رنجبر
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۲۴ آذر ماه سال ۱۴۰۱
ستارگان آسمان موسیقی سنتی ایران
✍#حمید_رستمی
بخش دوم:
۴- اوایل دهه هفتاد و بعد از آشنایی با آثار #استاد_شجریان، در یکی دو سریال ایرانی آوای حزین تصنیفی دلنشین که انباشته بود از تمنای وصال دوباره و آرزوی بازگشت به دوران شکوهمند با هم بودن، خاک ره یک الهه ناز شدن و ساختن با دلی شوریده و آمدن با امید آنکه این غم جانگداز برود از برش! نسیم این صدای مخمل گون و بی همتا از کدام کوهستان سبز و دامن چین چین رنگ در رنگش به طبیعت دلشده عاشقان وزیدن می گرفت که بعد از شنیدنش دلت میخواست جامه دران بروی و یقه این محبوب ظالم را بگیری و کشان کشان بیاوری و برای رضا دادن به ندای دل از دست شدهای ترغیبش کنی! این چنین بود که استاد بنان، مقدمات مجنون شدن نسلی بی آرزو را فراهم کرد و تا بهار دلنشین اش راهی به سوی چمن یافته، از بهار آرزو تقاضای سایه فکندن بر سرش کند و همانند نسیم نوبهار بر آشیانش گذر کرده و کلبه ویرانش را گلباران کند و یا آن غزل جاودانه #استاد_شهریار "آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟" که شاید یکی از طولانی ترین آواز های ایرانی باشد با شعبده حنجره استاد تبدیل به شاهکاری غیر قابل تکرار شود، نوشدارویی که بعد از مرگ سهراب آمده و سنگدلی که اگر این را زودتر می خواست چه ها که نمیشد و در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین، خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟ و تنها ماندن و تنها رفتنی به مکانی نامعلوم همچون بوی گل و ناله ای چون نی در شبانگاهان که دل و جان برده و نشده یار و کاروانی که وقتی رفت فغان از زمین بر آسمان رفت و خونبارشی دور از یاران! خدای من این کلمات و این آوا و این سوز نهان در صدای استاد و شعر رهی معیری چقدر مردافکن است؟! و البته تصنیف دردناک و پرخاطره استاد #ابوالحسن_ورزی و عشقی سالیان که سر از بالش اغیار در آورده و بعدها چون از به یغما رفتن دل و دلدار غمین و دلشکسته به گوشه یی خزیده و همدلانش با هزار خواهش و تمنا سعی در بازگشت شریک زندگی اش کردند، دیگر آن چشمها، چشم های سابق نبودند. بوسه اش گرمی سابق را نداشت گر چه لب همان لب بود اما در نگاهش هیچ نوازشی که خاطره ای کمرنگ از سالیان وصال داشته باشد را با خود به همراه نداشت و این سردی فضا را فقط #استاد_بنان میتوانست در بیاورد و بگوید: "چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود!"
۵- سالهای ابتدایی دبیرستان با "شبانگاهان" #عبدالحسین_مختاباد سپری شد و عشقی که تا سحر دست از یقه دل بر نمی داشت و زبانه کشیدن سوز آواز تا حریم فلک، مگر یک دم گرم شعله فشان تا به بام جهان بال و پر بگیرد و بعد هم "ای تیر غمت را دل عشاق نشانه" و تقریباً دیگر هیچ و نوروزی که #ایرج_بسطامی کم رو و خجل در گوشهای حزین و دل افگار می نشست و درد دل می گفت و می خواند با صدایی غیر قابل تکرار از من مانده ام تنهای تنها ،میان سیل غمها میگفت و شکایت به گل پونه ها می برد و از بی همزبانی ناله میکرد و آتش گرفتن و خاکستر شدن و وطن ویران شده و با خاک یکسان که بعدها و با وقوع زلزله بم و جوانمرگ شدنش و به خرابه تبدیل شدن زادگاهش تصنیف "وطن من" مفاهیم دیگری به خود گرفت. انگار که او از فرجام خود و زادگاهش باخبر بود!
۶- و #امین_الله_رشیدی و "ای دل چرا رفته؟ کجا رفته؟ ز من راز خود نهفته، شب تا سحر گریم به دست غم دگر چشم من نخفته"! یا #داریوش_رفیعی و گلنار و زهره و یاد از آن شب که بودی، زهره یار من! و گلنار گلنار کجایی که بی تو شد دل اسیر غم دیده ام گهربار؟ #قوامی و شبی که آوای نی تو شنیدم چو آهوی تشنه به سویت دويدم، آلبوم نیلوفرانه #علیرضا_افتخاری، تار و کمانچه دیوانهکننده #محمدرضا_لطفی و تار #حسین_علیزاده و تکتک آثار استاد شجریان گنجینه ذی قیمتی است که به این زودی ها تمام نمی شود و تمام شدنی نیست.
کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻
@hamid_rostami_1354
تا در نازکای من
اندوه قد میکشد
تنهایی ی گیاه برابرم
شکل مصیبت است
افسوس که خواب قبیله را
آشفته نمیکند
زنگوله ای که
از رویای سقوط
تا معماری ی انزوا می آویزی
با این همه
از کلام من
اگر صدایی بماند
پرنده میشوم.
#آریا_آریاپور
📘دل چه پیر شود چه بمیرد
مجموعه اشعار ۱۳۵۶- ۱۳۵۲
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
بر بلندای خود بالا رو و سپیدهدم خود را چشمبهراه باش. جهان را نوازش کن. دریچه را بگشا. پیچک را ببین. بر روشنی بپیچ. از زبالهها رو مگردان که پارهٔ حقیقت است. جوانه بزن.
لبریز شو تا سرشاریات به هر سو رو کند. صدایی تو را میخواند. روانه شو. سرمشق خودت باش. با چشمان خودت ببین. با یافتهٔ خویش بِزی. در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی. پیک خود باش. پیام خودت را بازگوی. میوه از باغ درون بچین. شاخهها چنان بارور بینی که سبدها آرزو کنی و زنبیل تو را گرانباری شاخهای بس خواهد بود.من تو را میان جهان صدا خواهم کرد و چشمبهراه صدایت خواهم ماند و در این درهٔ تنهایی، تو آب روان باش و زمزمه کن. من خواهم شنید.
(هنوز در سفرم)
#سهراب_سپهری
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است.
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه نارنج میشود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمیرهاند.
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد...
#سهراب_سپهری
#از_شب_گسیخته
کانال #قطره_محال_اندیش
@ghatremahalandish
کار ما نیست
شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ
شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم
و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می اید
متولد بشویم
هیجان ها را
پرواز دهیم
روی ادرک ‚ فضا ‚ رنگ صدا
پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم
میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو
به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای تر باران
به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره
باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم...
#سهراب_سپهری
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
دستهایت،
بویِ پاییز میدهد
به وقتِ شهریور
شاید از چیدنِ انار میآیی؛
شاید از کوچههایِ دلتنگی
شاید از بغضِ کالِ خرمالو
شاید از فصلِ انتظار میآیی؛
چشمهایت،
رنگِ پاییز میشود
به وقتِ شهریور
در نگاهت چیزهایی هست
مثلِ رازِ یک جنگل
مثلِ خوابِ یک کودک
مثلِ عطرِ بابونه
مثلِ رقصِ پروانه
شاید از پیلههای بیقرار میآیی؛
شوقِ ماندن،
در نگاهت نیست
میدانم؛
گویی از جادههای پُر غبار میآیی ...
من دلم بهار میخواست
اما؛
دستهایت،
بوی پاییز میدهد
به وقتِ شهریور ...
#میرمحمد_شهیدی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
کسی با پاييز می رود
گامهايش در باران
برگها را در دهان گرفته میسرايد.
درخت را تنها
شاخههايش را زيبا
باد را آوازخوان
هدهد شانه به سر را میخواند.
انگشتانش سبزند،
دهانش آواز
لب که میگشاید
عشق میبارد.
نگفته بود که میرود
اما میداند که با پاييز کسی بايد برود .
پس میرود
صبح که بيايد جای پاهايش -
کفشهايش را جا گذاشته
حرفها و
خاطره ولبخندش را
وهمه می فهمند که
کسی با پائيز رفته است.
#اسماعیل_یوردشاهیان
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
در خانه پخش شده است
صدای هیزم شکنی
که در شومینه میسوزد
صدای گریه دختری
برگشته از کارخانه های نخریسی
در کمد لباسها
صدای فروریختن معدن
صدای لرزش النگوهای طلاست
به خیابان میروم
سرم را لو بدهم که در اعتصاب صدا شریک است
اما
کدام داروخانه نجات داده است
صدای مچالهٔ نسخههای باطله را
از دست پیرزنی فقیر
من
کارگری ساده هستم
روی صداها کار میکنم
مسگری
که هر روز
روی انگشتهایش چکش میزند!
#ابوذر_پاکروان
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
شب
میان انگشتانم سرخ میشود
و این لذتِ شروع تماشاست
که زمین
روی سینهات غلت بخورد
تا تلاطم بیحد آینه.
تا رسیدن به جاری رودهایی
که به دریا میریزند
آنجا که چشمانت،
شکوه آتش میشوند
و زنان کولی قرناطه
زیباییات را
در چین دامنشان
به باد میسپارند
در هیاهوی آواز و گیتار.
در کشاکش دستانم
روی دستانت
و شبی که میان انگشتانم
از آن نور سرخ میشود.
انگشتانم زرد میشوند
مثل پاییز
که سالهاست دوست دارمش
و زمستانِ تنت
که نیامده
تقویمم را پاک کرد
از تمامِ روزهایِ دورِ
شبهای نزدیک.
درست مثل برفی
که نیامده منتظرِ آفتاب میشود
که بیتابیاش را
آبیِ آرامِ جاریی کند
که به رودهایت بریزد.
میریزد خاکسترِ این شب سرخ
میان انگشتانم،
روی دستم
که دارد میسوزد این شب
از حرارت تیری
که خوردم
و خون
میدود در چشمهایم.
سربازان
یکییکی میافتند!
کاغذهایم تمام شده.
نامهام نیمه مانده
در جیبهای عاشق یک سرباز
و هنوز زیباییات در آینه
ماه تابانیست
که چشمان جنگ را
روی مرگ
میبندد.
شب
میان انگشتانم سرخ میشود
و لذت تماشا
روی سینهات به خواب میرود.
#اسماعیل_باستانی
📘عوارض جانبی، انتشارات نیستان،۱۴۰۰
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish