ghatremahalandish | Неотсортированное

Telegram-канал ghatremahalandish - قطره محال انديش ۲

1192

"چه‌هاست در سر این قطره محال اندیش" #حافظ كانال اول : @rostami_hamid_54 لينك join: https://telegram.me/joinchat/BVyybjwpTpAocqvN6mcX9A ادمين : #حميد_رستمى

Подписаться на канал

قطره محال انديش ۲

حباب‌ها می‌نالند
فریادهای دلی در اعماق را
و نگاه تو
شمشیر رنگین آسمان را
آهیخته می كند.
 
سر در قبای پاییز
من بال می‌تكانم
و مشتی پرنده از شقیقه‌هام پرواز می‌كنند...


#محمود_نائل

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

می خواهم برای دوست داشتنت کاری کنم
مثلا روز درختکاری
درخت ها را آزاد بگذارم که بروند
یا اینکه دیوار
به عشقش ادامه دهد
و به آسمان برسد
روی خطوط کف دستم
هزار بار می نویسم دوستت دارم
و خودم را سریعتر از این گلوله
به قلبت خواهم رساند
دستم که توی دست تو باشد
تمام ارتباط های دنیا به راحتی برقرار می شوند
سلیقه ی تو ابرها را جابه جا می کند
صدایم را می دهم به رودخانه
که بلندتر بگوید دوستت دارم
ماهی کوچک من!
امواج رادیویی خانه ی ما ماهی دارد
امواج صدایم ماهی دارد
دریا راه افتاده توی اتاقم
کمد و لباس هایم را می گردد
و به آدم هایی که لب هایشان ریخته توی خیابانها
می گوید که بگویند دوستت دارم
و به مجسمه ای که جای تمام آدم ها
وسط میدان نشسته
اسبی می دهد که فقط برای یک لقمه نان می دود
ماهی کوچک من!
کاری کن این جاده ادامه ی حیاط باشد
دستم را بگیر
آنقدر پرم از دوست داشتنت
که دارم زمین می خورم
تو که نیستی
پاییز و جنگ، چیزی باقی نگذاشته
جنگ تمام اثاث خانه را
برای فروش برده
ختمی مانده چگونه پایان دهد به لب هایم
دستم در آستین دنبال خوبی هاست
که آقا محمد خان می گوید:
کار دست است عشق زنان کرمان
تنت فاصله اش از سطح دریا چقدر بود؟!
که وقتی نفت کبودی های زیادی در خود دید
راه افتاد زیر پوستم
مرا سوزاند
خاطرات را گذاشته ام برای همین روزها
برای روزهای کسالت و بیماری
تا دهان به دهان بگویم دوستت دارم¡


#صدیقه_سالاری

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

مدرسه یی که می رفتیم!
منبع : روزنامه #هفت_صبح تاریخ ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۹۸

طعم کودکی از دست رفته!

✍ #حمید_رستمی

بخش اول :

۱- هیچ ذوق و شوقی برای رفتن به مدرسه نداشتم. هر چه در وصف درس و مدرسه شنیده بودم خلاصه می‌شد در مشق های پر شمار نوشتن و ترکه بید و کتک خوردن و درس های سخت سخت! آن جیره غذایی- شامل پسته و بادام- هم از شانس بد ما به خنسی خورده و قطع شده بود و از میان تمام ویژگی های مثبت و منفی درس خواندن صرفا بخش "کتک خوری" اش به نسل ما رسید.
این بود که به جبر زمانه با یک عدد شلوار پارچه یی مامان دوز و دفتر و مدادی در داخل کیسه پلاستیکی ضخیم فرد اعلا -به جای کیف-راهی مدرسه شدم. مثل امروز هم نبود که والدین جوان با دسته گل و گروه موزیک و فیلم بردار و امپکس و نودال، سوژه مورد نظر را به دم در مدرسه ببرند و ساعتها منتظر اتمام کلاس بشوند و بعد هم با سلام و صلوات بر گردانند به خانه. همه چیز خیلی رسمی و فرمالیته پیش رفت و انگار سرنوشت محتومی ست که گریز از آن ممکن نباشد. براحتی می شد حدس زد که آنجا جای من یکی نیست. خیلی زود حوصله ام سر رفت و به جای اشتیاق، ترس در عمق وجودم لانه کرد: "یعنی قرار است من تا سال های سال بعد وقتم را اینجا بگذرانم!؟"
هنوز کتاب ها را توزیع نکرده بودند- آن موقع کتاب مدارس در هفته اول مهر در خود مدرسه توزیع می شد- وقتی کتابهای سال پیش مردودین عزیز را- که مجددا در کلاس اول تشریف داشتند- تورقی کردم از عکس های سگ و گربه ای که در صفحات اول بود حسابی خوف نمودم.
همیشه احساس می‌کردم مدرسه باید جای بسیار لطیف تری باشد. نه اینکه سگ و گربه ای که صبح تا شب باهاشان سر و کله می زدم - و اعتراف می کنم که نسبت به اولی هراسی نهادینه شده در درونم موجود می باشد - لای کتاب هم پیدا شود. دل به دریا زدم. گرسنگی را بهانه کرده و از معلم اجازه گرفتم به خاطر نزدیکی مدرسه به خانه، نامردی نکردم و به جای حیاط مدرسه رهسپار حیاط خانه خودمان شدم. نان و ماستی خوردم و خسته از فعالیت جانفرسای چندین ساعته به خوابی عمیق فرو رفتم. این خواب نیمه صبحگاهی -نیمه ظهر گاهی کمی بیشتر از حد معمول طول کشید : چیزی حدود یک سال !

۲- بعد از یکسال خانه نشینی که توام با اسباب مسخره خاص و عام شدن بود فقط با این شرط موافقت کردم که دوباره سر کلاس اول بنشینم که مشق هایم را در دفترچه های کوچکی که اندازه صفحاتش نصف دفترچه های عادی بود بنویسم‌. بدین ترتیب عهدنامه "فین کن اشتاین" دوم بین بنده و ابوی محترم منعقد شد و من دوباره نشستم روی نیمکت های چوبی! این اولین ترک تحصیل من بود. ماجرایی که بعدها هم تکرار شد.

۳- آن سالها كتك زدن دانش آموزان جزو تفريحات سالم محسوب می شد و بر كسی حرجی نبود اگر محصل مادر مرده و كم سن و سال را در همان روز اول ناك اوت می كرد. بهترين معلم در آن برهه دو مشخصه عمده داشت :كمتر مشق بخواهد و كمتر کتک بزند. اگر هم دست بزن داشت دست کم از روشهای ناجوانمردانه خیلی استفاده نكند.
اين قضيه هم كه حل می شد كلاسهای فرسوده كه به مشت و لگدی بند بودند تا بریزند بر سر طفلان مردم. کلاس هایی که سعی شده بود در زمان تعطيلات دستی به سر و گوششان كشيده شود تا نو نوار جلوه کنند ولی سقف چوبی اش مکانی مطمئن و ایده ال برای زيست انواع پرندگان و حيوانات از پرستو و گنجشك گرفته تا موش و رطیل و عنكبوت بود و هر لحظه می توانست سقوط يك موش از آن بالا، كلاس را به تعطيلي بكشاند.
نيمكتهای چوبی سه نفره كه چهار نفر به زور بغل هم می چپيدند و منتظر معلم
می ماندند تا هر چه زودتر بیاید و همان روز اول مشخص كند برای تنبيه دوست دارد از چه وسيله يي استفاده كند:خط كش ،تركه ،سيم يا….
كسي نمي توانست ادعا كند كه يك سال تحصيلی را از سر گذرانده بدون آنكه كتك بخورد.
حالا تصور كن پايی كه به خاطر سوراخی كفش پر از آب شده و يخ بسته و دستهایی كه در آن سرمای كوهستان دو ساعت بغل بخاری هم گرم نمی شد و لباسهای گل آلود و ضربه های ويران كننده تركه و شیلنگ كه چرا به جای فلان گفته یی بهمان.
قبول كن كه در آوردن دكتر و مهندس از اين يخ زده ها و در آن فضا واقعا" كار مشكلی بود . باور نداری!؟


۴- هرچند هیچ وقت شاگرد تنبلی به آن صورت نبودم ولی خب با مطالعه بیش از اندازه و معروف شدن شخص به " خر خوان" هم کاملا مخالفت می کردم اما در کل افکار و نظرات عمومی خانواده به این برآیند رسیده بود که از من یکی، آدم درس خوانده ای به جامعه تحویل داده نمی شود و هر آن منتظر ترک تحصیل دائمی من بودند و به همین خاطر مشاغل جایگزین برای سر نرفتن حوصله و احساس بی خودی نکردن دائما در دسترس قرار داشت!

ادامه دارد...


کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه ۲۱ بهمن ماه سال ۱۴۰۰

پرتره یی برای نابغه موسیقی و تاتر آذربایجان #اوزیر_حاجی_بگف

✍ #حمید_رستمی

بخش دوم:

۴- اوزیر حاجی بگف در ۱۳ سالگی نمایش "مجنون بر مزار لیلی" را که دید چنان شیدای هنر نمایش شد که تصمیم گرفت در اولین فرصت به پایتخت مهاجرت کرده و روزی اپرای لیلی و مجنون را بنویسد. این اتفاق در ۲۱ سالگی رخ داد و او برای همیشه شوشا را ترک کرد و در سال ۱۸۹۹ وارد دانشکده زبان روسی شد که در کار تربیت معلم برای آموزش این زبان بود و در کنار زبان روسی کلاس های موسیقی هم داشت که لذتی مضاعف برای اوزیر محسوب می‌شد. او از این فرصت به بهترین وجه بهره گرفت تا وقتی در ۱۹۰۴ فارغ التحصیل می‌شود علاوه بر داشتن شغل معلمی، تبدیل به یک موسیقیدان هم بشود. بعد از اتمام تحصیلات آنها به روستاهای دور افتاده قفقاز اعزام شدند برای امر آموزش و اوزیر از این فرصت هم برای همکاری با روزنامه های #باکو استفاده کرده و از همانجا با نامه برایشان مقالاتی ارسال می‌کرد تا اینکه یک سال بعد به باکو بازگشت و سوار بر درشکه یی کل کوچه های باکو را وجب به وجب گشت تا جبران زمان دوریش از پایتخت را بکند بعد از گشت و گذاری اساسی در شهر و یادآوری خاطرات او کار خود را با نشریه حیات آغاز کرد ولی یاد و خاطره آن روز و نمایشی که آتش به جانش انداخته بود همواره در کنارش بود تا اینکه ملاقاتش با مرد بزرگی به اسم #حسن_زردابی از بزرگان فرهنگ و سیاست آن روزگار نقطه عطفی برای او محسوب شد. زردابی مقاله ای در مورد نغمه های محلی آذربایجان نوشته بود و بیم آن داشت که چه ترانه‌های محلی آذربایجان به دلیل ثبت نشدن برصفحه و پیاده نشدن بر نتهای موسیقی از بین بروند. حسن زردابی یکی از نخستین کارگردان هایی بود که در آن برهه نوشته های #فتحعلی_آخوندف را به روی صحنه می‌برد و همواره آرزو داشت که اوزیر آن ها را تبدیل به اپرا کند. او به آرزویش نرسید و خیلی زود دنیایش را عوض کرده و به دیار باقی شتافت اما این فکر شب و روز با اوزیر همراه بود که اپرای در حال نگارشش لیلی و مجنون را روی صحنه برد. هرچند که بعد از اتمام نگارش یکی از بزرگترین مشکلات برای روی صحنه رفتن نوشته هاش ، ممنوعیت حضور زن بر صحنه بود و او مجبور بود که نقش لیلی را هم به یک مرد بدهد. #حسینقلی_سارافسکی نقش مجنون را پذیرفت و تلاش‌ها برای یافتن کسی که بتواند نقش لیلی را اجرا کند و صدای خوبی هم برای خواندن داشته باشد. هنوز ادامه داشت گروه آرام آرام تکمیل می‌شد . اوزیر رهبری ارکستر را به عهده گرفت و کارگردانی را به کس دیگری سپرد و نقش لیلی را هم به اجبار به یک مرد سپرد تا اولین اجرا در سال ۱۹۰۸ به روی صحنه برود و جالب‌تر اینکه در همان روز به خاطر غیبت نوازنده تار گروه او مجبور شد رهبری ارکستر را به کارگردان سپرده و خودش به گروه بپیوندد و تار در دست بگیرد و بنوازد.
۵- اوزیر که زمانی حتی به سیاست هم سرک کشیده و در خصوص مسائل انقلاب مشروطه ایران و استبداد محمد علیشاهی مقالاتی نوشته بود بعد از یک سری اقدامات در مورد موسیقی آذربایجان از جمله حذف ربع پرده از تار و سایر آلات موسیقی در راستای هماهنگی و انطباق با سیستم گام های ماژور و مینور اروپایی و اجرای موسیقی های تلفیقی مانند اپرا - مقام که نیاز به نگارش انتخاب و تهیه پارتیتور ها و تنظیم ارکستراسیون با تکیه بر موسیقی علمی و فنی داشت، حذف برخی عناصر درون ساختار موغام ها به منظور اصلاح و یکدست سازی ملودیک یا جابجایی در درون دستگاه‌های موغامی عملا موسیقی آذربایجان را وارد فضای علمی و فنی که اقتضای زمانه بود کرد.
۶ - علاوه بر تمام کتابهای موسیقیایی ، اوزیر حاجی بگف دو شاهکار بی بدیل به اسم "اُ اولماسین بو اولسون" یا #مشهدی_عباد و "آرشین مال آلان" در حوزه تئاتر و سینما دارد که به عنوان فیلم های بالینی ترک زبانها محسوب شده و هر کدام از آنها را بارها دیده و دیالوگ هایش را حفظ کرده و تبدیل به ضرب المثل کرده‌اند و جالب‌تر اینکه در سینمای فارسی قبل از انقلاب هر دو فیلم بعد از ترجمه به فارسی دوباره ساخته شده و روی پرده رفته است و نمایشنامه‌هایش در تهران و دیگر شهرهای ایران به کرات روی صحنه رفته و #اکبر_عبدی چند سالی است در پی به صحنه بردن مشهدی عباد است که علاوه بر داستانی طنزآمیز و موزیکال، اثری عمیق و قابل بحث در مورد شرایط جامعه و اصالت مادیات در آن است که یکی از آثار نامیراست و در کنار اپرت های اصلی و کرم ، #شیخ_صنعان، #کوراوغلی ، لیلی و مجنون و ... میوه های عمر نه چندان بلند اوزیر حاجی بگف هستند.


کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

هفت صبح | بهترین انیمیشن‌های عمر ما| آهای مورچه برگرد! مزه‌اش رو بردی!
https://7sobh.com/content/%d8%a8%d9%87%d8%aa%d8%b1%db%8c%d9%86-%d8%a7%d9%86%db%8c%d9%85%db%8c%d8%b4%d9%86%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d9%85%d8%b1-%d9%85%d8%a7-%d8%a2%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d9%88%d8%b1%da%86%d9%87/

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

فاصله از زمین
تنها اشیا را کوچک تر می کند
نه هراسم را
نه اندوه پنهان کفش صورتی ام را
پایین می آیم
خودم را می خوابانم کف سیمانی اتاق
حالم را قسمت می کنم با مورچه ها
شادند و می گویند:
نوش جانمان
تنی که می بریم
آرزوهای شیرینی داشت.


#آسیه_پناهی

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

من اگر شعر بودم
برای تو نوشته می‌شدم
زیباترین خنده‌ها در من جاری بود.
من اگر شعر بودم
برای تو نوشته می‌شدم
سرشار می‌‌شدم از تمامی زیبایی‌ها
زیباترین رنگ‌ها در مصراع‌هایم می‌زیست.

چشم‌هایت تابان
موهایت درخشان
نوک قلمم بَرقان و رخشان،
شمیم تو از کاغذم برمی‌خاست ای مخملی تن...

من اگر شعر بودم برای تو نوشته می‌شدم،
هجاها از من بی هیچ پایانی می‌چکید
باوقار و ظریف در مصراع‌هایم می‌گشتی،
نامت را در جاهایی پنهان می‌کردم
هم‌چو بارانی که هر قطره‌اش را.

من اگر شعر بودم برای تو نوشته می‌شدم
از تو خواهان خواندن هر حرفم می‌شدم.

چشم‌هایت بر من بیفتد
بخند
احساس کن مرا،
من اگر شعر بودم
برای تو نوشته می‌شدم
از تو می‌خواستم که با تو بیاغازام
و با تو به پایان برسم...


#مورات_اودمیش /ترکیه

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

قلبم را بپذیر
آنقدر دوستت دارم را تکرار خواهم‌ کرد
که نفس هایم عطرت،
شعر هایم نقشت،
حرفهایم طرح اندامت،
و چشم هایم آینه ای باشد،
که خویش را در آن بنگری و بگویی
من‌ نیز دوستت دارم


#حامد_نیازی

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

بدبینم به دست چپم
به دم و بازدم بدبینم
به مورچه ای که هر چه می‌تکانم از لباسم نمی‌افتد
انگار که بخواهم شعر بگویم
همه چیز مرا می‌ترساند

افسردگی رفتار بدی دارد
اگر دست خودم بود
فنجان چای می‌شدم
یا سوزن چرخ خیاطی
اما "الهام" هستم
و رویایم دست خودم نیست


#الهام_اسلامی


کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

https://filmemrooz.com/4520/

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

دوست واقعی کسی است
که
دست آن را بگیرد
و او را از خیابان ِ شهر عبور دهد
اگر دیدی دستانت پیر شدند
بدان که دامنه های زندگی خودت را
ردِ پای قرن های زندگی را
حساس کرده ای
ما همه می گذریم
از دامنه ی خاموشی ها
از دامنه ی فراموشی ها
و می ریزیم در خود دودهایی را
که
سیگارِشان جلوتر از عشق مرده است
می ریزیم
در پیرمردی جوان که در همه جای خودش
در همه جای ما پیر شده است!


#عابدین_پاپی

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

حرفی درون سینه‌ی من است،
که اگر بگویم،
روشنی از آینه می‌گریزد،
و مستی از شراب کوچ می‌کند.

حرفی که نه بر دوش می‌توان کشید،
نه بر زمین می‌توان گذاشت.
حرفی که کوه را می‌شکند،
و دریا را به آتش می‌کشد.

بادی وزید و ستاره را خاموش کرد.
برکه، ماه را بلعید.
با که بگویم
که دردِ مرا درد خویش بداند؟

با که بگویم،
در این شبِ پست،
هر روشنی که از دور می‌نمایند،
از خیمه‌ی راهزنی‌ست؟
دردی که درون سینه‌ی من است، می‌گوید:
چون قافله‌های گم شده،
بهتر که در تاریکی فرو رفت،
و هرگز پیدا نشد.

حرفی دارم که باید ناگفته بماند،
تا خاک،
از آن سهمی داشته باشد.
و دردی که باید گذاشت
و رفت،
و زیر لب خواند:

مثل خاموش شدن چراغ،
در ظهری آفتابی،
ای کاش می‌شد مُرد
بی آنکه کسی بفهمد!


#علیرضا_طالبی_پور

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

چه زود پیر شدم! پیرسال ‌و ماه که نه 
نه... اشتباه نکن، پیرِ اشتباه که نه!

همیشه زود رسیدم. گُمان به وهم مبر!
به‌جان دوست که از راهِ‌ صاف، چاه که نه!

تو مقصدم شدی‌ و جاده، شوقِ مکث نداشت 
کمی‌ نگاه به‌ ذوقِ گل‌ و‌ گیاه که نه!

خدای مُنصفِ هستی! بگو عذاب تا به کجا؟
تقاصِ سادگی‌است این خدا، گناه که نه!

ببخش، ساده بگویم: مجابتان شده‌ام 
مجابِ جادوی«ما‌هیچ،ما نگاه »که نه!

صراحتم دلِ آیینه را شکسته، - مپرس
جواب می‌شنوی:رام ‌و سربراه که نه!

بگو که مدعیِ بی‌گناهی‌ام نشدم 
بگو ‌که شاعرم ‌و قیدِ بی‌گناه که نه!




#محمدعلی_بهمنی
📘مجموعه اشعار محمدعلی بهمنی، انتشارات نگاه، ۱۴۰۲

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

https://filmemrooz.com/4323/

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

https://filmemrooz.com/4251/

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

برای پاییز


می‌بیمنت در پشت دروازه تابستان
می‌بینمت
که در تدارک آمدنی
با انار هایت  سرخ
با پرتقال‌هایت گوارا
خرمالوهای گس
وشاه بلوط‌ها
که طعم‌اش از جنس کودکی است
در اطراف اولین مدرسه
فقط آن جا سبز بود
در گوشه کنار باغات چای ارباب
و  هر گاهی
با چه دلهره‌ی شیرین
به سراغ ریخته‌هاشان می‌رفتیم
که بر هر شاخه
یک باغبان بود
عبوس و کم حوصله... 

ماچه قانع بوده‌ایم 
بال‌هارا چه خانگی گشوده‌ایم 
چقدر ترسیده‌ایم
از ارتفاع
از پرواز
از آسمان
از توپ وتشر....


می‌دانم در تدارک آمدنی
با شعبده‌ی رنگ‌ها
که با هررنگ‌اش طغیان هزار رنگ...
                
که
آمده نیامده بروی
دلم را
همان انار کنی
ترَک خورده روی شاخه!


#فتاح_پادیاب_فومنی

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

مدرسه یی که می رفتیم!
منبع : روزنامه #هفت_صبح تاریخ ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۹۸
طعم کودکی از دست رفته!

✍ #حمید_رستمی

بخش دوم:

در سال اول دبیرستان که مصادف بود با بلوغ به حول و قوه الهی هفت تا تجدیدی پایمان نوشتند و امتحانات شهریور هم به دادمان نرسید و رفتیم مستقیم توی کوزه! و انگار مردود شدن در آن سال در کل مدرسه، تبدیل به یک ارزش شده بود و از کلاس ۴۵ نفره ما ۳۹ نفر سال بعد هم همان کلاس بودند و به شش نفر تازه وارد کلاس عنوان "آش خور" اعطا گردید که حیطه مسولیت شان صرفا در شستن تخته پاک کن و آوردن گچ به کلاس خلاصه شده بود و حق اظهار نظر در امورات کلاس را نداشتند و امور کلی را به پیش کسوتان کلاس واگذار کرده بودند!

۵- اصولاً از آن به بعد سال تحصیلی بی تجدیدی برایم سال محسوب نمی شد و یک فقره درس شیمی بود که خداوند خلق کرده بود برای نمره زیر ده گرفتن در آن درس!
سال دوم ریاضی بود که داداش بزرگم یک دستگاه آتاری آورد به خانه. این انقلاب عظیم تکنولوژیک اثرات مهمی در زندگی ما بوجود آورد . تا دم دمه های صبح کیف میکردیم. هواپیما بازی خیلی حال می داد. شیفت من بعد از ساعت دو نصف شب تا خود صبح بود. نتیجه‌اش این شد که ثلث دوم آن سال هفت تا تجدیدی به زمین زدم. پدر که خبردار شد با خونسردی تمام آمد پرونده تحصیلی ام را بگیرد و بفرستدم توی مغازه لای لپه و نخود و ماش! حالا این ناظم مدرسه بود که به دست و پای پدر افتاده:" تو رو خدا بدبختش نکن ! بذار بمونه.... آدم میشه.... من قول میدم!"
با قول مکتوب آقای امانی در مدرسه ماندگار شدم ، با این شرط که خرداد ماه قبول شوم .هر هفته ناظم مدرسه معلومات ام را چک می کرد. ورقه امتحانی قبل از معلم به دست "امانی" می رسید تا مطمئن شود که زیر قولم نزده ام.
امتحان هندسه بود که آمد بالای سرم. دید وضعیت خراب است و بد جور در گِل مانده ام. نگاه جگر سوزی بهش کردم که معنی اش این بود : " خودم هیچ، پدر حساب شما رو هم خواهد رسید!" یواشکی اشاره کرد بروم اتاقش کتاب را بردارم و در را از پشت قفل کنم..‌‌...

۶- این سومین زنگ خطر انفصال از درس من بود که با وساطت ناظم مدرسه خوش فرجام شد و آن سال هم توانستم مهر قبولی را بر کارنامه ببینم . هر چه بود به زور دیپلم ریاضی نظام قدیم را گرفتم ولی موسم کنکور که شد حسابی خواندم تا در دانشگاه دولتی قبول شوم.
دانشگاه دولتی و رشته یی به اسم برق کلماتی بودند که به سختی می توانستم همنشینی با آنها را هضم کنم و شب تا صبح از مدارات الکتریکی و الکترومغناطیس و تبدیل لاپلاس، نقبی بزنم به دنیای فیلم و فوتبال و دوره اصلاحات و بهشت و دوزخ مطبوعات و روزنامه هایی رنگارنگ و مجلات پر و پیمان !

۷- همین هفت سال قبل که مدرک کارشناسی ارشدم را گرفتم پدر برّ و برّ نگاهم کرد . هنوز هم باور ندارد. باور ندارد پسری که از شب تا صبح شبکه ها را بالا و پایین می کرد و از صبح تا شب توی خیابانها سگ دو می زد در حالی که دست کم چهار پنج بار تا مرز تارک التحصیلی دائمی پیش رفت‌ ، بتواند حتی دیپلمش را بگیرد.

۸- حالا مدرسه برایم فقط طعم کودکی از دست رفته را دارد. به جز کلاس دوم ابتدایی که شاگرد اول مدرسه بودم و تحسین می شدم و البته ریاضی دوره راهنمایی که به کمک آقای "مجد" معلم ریاضی ام حرف اول را در مدرسه می زدم باقی اوقات یک عدد شاگرد درس نخوان بودم که فقط به درد روزنامه خواندن می‌خورد ؛همین!

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

باید برمی‌گشتم
برمی‌گشتم
به چهارم دبستان
و محکم می‌خواباندم وسط پاهای اصغر کِثیف
فحش خواهر
چیزی نیست که بتوان فراموشش کرد
نمی‌شود سرت را پایین بیندازی
و بگذری
از حیاط مدرسه که پر بود از بوی گازوئیل و ادابازی بچه‌های کچل
برگشتم
خواباندم وسط پاهایش
و بعد فکر کردم به خواهری که ندارم!

#سلمان_نظافت_یزدی
📘حلزونی در آستانه ی دنیا

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه ۲۱ بهمن ماه سال ۱۴۰۰

پرتره یی برای نابغه موسیقی و تاتر آذربایجان #اوزیر_حاجی_بگف

کیست بی سبب دوست بدارد قرنقل را؟!

✍#حمید_رستمی

بخش اول:

۱- روز سخت و غیرقابل باوری بود. روزی تلخ و گرفته که هنوز داغ جنگ جهانی بر چهره آدم ها و شهرها قابل مشاهده بود و مادران شهر هنوز سر آن نداشتند تا مشکی عزیزان از دست داده را از تن خارج کنند . با هر تغییر هوایی ،یاد کشته ها بیفتند و به افق زل زده و اشکها را با گوشه یایلیق کناری زده و در هوای سرد غروب، مرغ دلشان هوس چهچهه مستانه بر شاخ و بن جوانان شمشاد قدشان را بکند. روز به شدت دلگیری بود روز وداع با یکی از بزرگترین مصنفان موسیقی شرق در سال ۱۹۴۸. روز سرد و بی آفتاب پاییزی، #بولبول داشت ترانه سن سیز (بی تو) را می خواند: سن منیم قلبیمه حاکم- سنه قول الدو کونول
سن عزیز سن من ایچون - من هئچم آفت سن سیز
او که بعد از تولد در اطراف #شوشا به آنجا آمده و نوجوانی اش در شوشا گذشته بود هنوز راهی به پایتخت نداشت هر چند که شوشا را بدلیل پرورش تعداد زیادی از بزرگان #موسیقی_آذربایجان به پایتخت فرهنگی قفقاز یا #کنسرواتور_قفقاز معروف کرده اند و کوه ها و دشت های هنر پرورش برای تبدیل بچه های پاپتی دور و اطراف چندان سختی نداشت و فقط کافی بود که آب و هوای کوهستان همیشه غرق در مه و دومان به دماغشان بخورد و سر کیف بیایند و بزنند زیر آواز و با صدای کودکانه، همه را به #قاراباغ_شکسته_سی مهمان کنند. همان آوازی که سال‌های سال بعد عالیم قاسیموف می‌گفت که این آواز را همواره در جیب کتمان داریم و هر موقع که بخواهیم دست می کنیم و می آوریم بیرون و حتی برای صاف کردن گلو هم از این آواز استفاده می‌کنیم!

۲- همسایه دیوار به دیوار خواننده بزرگی به اسم #خورشیدبانو_ناتوان بودن می توانست بدیهی‌ترین و نخستین دلیل علاقه مندی طفلی چون اوزیر به موسیقی آذربایجان باشد‌ و او روزهای متمادی از بالای دیوار به حیاط "خورشید بانو" چشم بدوزد تا صدای دل انگیز و مادرانه او دلش را تسخیر کند. وقتی او در "عیسی بلاغی" که معمولاً محل تجمع خوانندگان و نوازندگان موسیقی سنتی آذربایجان و ارائه متقابل هنرشان به همدیگر بود صدای #جبار_قارایاغدی_اوغلی را شنید دیگر کسی در مفتون شدنش به موسیقی شکی به خود راه نداد. جبار کسی بود که وقتی دهان به آواز می‌ گشود ، بقیه روزه سکوت می گرفتند و زبانها را غلاف کرده و چهار زانو می نشستند و تمام تن گوش می شدند چرا که اعتقاد داشتند خواندن آواز در کنار صدای جبار گناهی ست بزرگ و حتی اگر کسی کل جنگل های اطراف را به آنها می بخشید به خود اجازه خواندن نمی‌دادند.
"جبار عمی" که عمری دراز یافت تا روزهای آخر عمرش خواند و خواند و خواند تا سِحر صدای خود را به گوش همگان برساند، کسی که در ۷۲ سالگی هم می‌توانست سخت ترین دستگاه ها و آوازها را اجرا کند.
۳- اوزیر با نگاه کودکانه خود تمام اتفاقات ریز و درشت جامعه سنتی اش را به حافظه بلند مدت خود می سپرد. از وضعیت دختران و زنان در زیر نقاب سنت ،شرایط اقتصادی جامعه و درجه‌بندی آدم‌ها و اصالت پول و دقت در گفتگوهای مشاغل مختلف و آدم هایی از جنس های گوناگون و حفظ ضرب المثل ها، تکیه کلام‌ها، اشعار، متل ها همه و همه زیربنای فکری او را برپا کرده و علاوه بر موسیقی ذوق دراماتورژی و طنز جامعه شناسانه را هم در او بیدار می‌کردند. آن زمان انگار کیفیت سن آدم‌ها خیلی بالاتر از امروز بود و طفلی در ۱۲ سالگی کارهایی می کرد که شاید جوان ۳۰ ساله امروز هم عاجز از آن باشد. این چنین بود که جبار عمی از تمرینات آواز کودکان ۸ ساله شوشایی تعجب نکرده و اضافه می کرد : این که چیزی نیست حتی طفلان شیرخواره شوشا هم هنگام گریه، گریه شان را روی دستگاه‌های مقام و موسیقی سنتی آذربایجان کوک می کنند!

بقیه در بخش دوم
#Üzeyir_Hacıbəyov

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

نفسم تنگ شده
باید درخت بیشتری بمکم
پای شش هایم آب بریزم
وحرف های گلوگیر را
قورت دهم

دیوانه نیستم
اما
این روزها
فکرهام بزرگ شده
جمجمه ام ترک خورده
و هرلحظه ممکن است
سَرَم
روی زمین بیفتد

این روزها
واین سطرها
بیشتر
پروزا میکنم تا راه رفتن
منتظر فصل مهاجرت هستم
که از تو بنویسم
میدانی
اگر من
این شعر را برایت بخوانم
ونه بنویسم
قلب چوبی هیچ درختی نمی شکند!
برگرد
پیش از آنکه
گیلاس وسط حیاطمان چاپ شود!

#مسلم_روانان_مهر

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

https://filmemrooz.com/4576/

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

فقط يك شعر خوب مى تواند
مرا به گريه بيندازد
فقط آواى تارى در تاريكى
زخمه بر زخم دلم مى زند
كمكم كن
ديوانگى كنم
كمى از دنيا بروم
جاى من آنجاست
در نهفت دره ى تنديس ها
در سكوت ستاره و سنگ
بنشينم كنار سايه ام
لحظه شكار كنم
كمكم كن درختى ببينم
كه در آسمان مى رويد
پرنده اى ببينم
كه نور به منقار دارد
و دست من
در مجاورت يك گل سرخ است
كنار ابريشم و انار
جای من آنجاست
دستم را بگير!

#امیر_برغشی
📘با تو نبودن از مرگ
گزیده شعر شاعران معاصر
گردآورنده: #حمیدرضا_اکبری (شروه)
با مقدمه: #سریا_داودی_حموله

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

دلم می‌خواست
سمت انگشت اشاره‌ات من باشم

من بی تو ، امکان‌پذیر نیست
حالا که در همه ی شعرها با توام
در نخ نامرئی و شفافی
در ستون فقرات شعر

من
نزدیک تو بر زمین افتاده ام
در همه گلوله‌های رنگی نخ‌ها
مرا بباف با انگشت شصت و اشاره ات
و نخی که دور انگشت میانی‌ات پیچیده ای

بی تو
همه کلمات درهم و بر هم می‌ریزند
و مرا کنار تل خاک حروف تنها می‌گذارند

از میان تمامی فلزات 
مس سرچشمه بودم 
سرخ سرخ سرخ
در بازار مسگرها
مولوی از سر و صدای مس می رقصید
وقتی چکش ها بر دل من فرود می‌‌آمدند
و صدای تو آجر به آجر
در طاق گنبد جام می‌پیچید
چون کبوتری سفید
که در رنگ آبی می‌پرید.

می‌خواستم بگویم
تو در خواب‌هایم مهربانی
وقتی به سمت تو می‌آیم
دست تو را می‌گیرم و لبخند چشمهایت را
و تو را از آن سمت خیابان
به سمت دریا می‌آورم


#علی_عربی
📘دسته گلی برای تابستان

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

گام می‌نهی به سوی من
با درنگ و بی‌شتاب
گام می‌نهم به سوی تو
آن‌چنان که مومنی به مسجدی و عارفی به خانقاه
در میان جذبه‌ی جلیل
                 لحظه‌های آبیِ برهنه
                                     بی نقاب.
می‌تپد دلم
مثل قلبِ زخم خورده‌ی پرنده‌ای
در غروبِ آفتاب.

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی


کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

https://filmemrooz.com/4516/

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

انار



گیسوان بافته را بازکن
وازمیان آن ها
چند ستاره بردار
که با هوای نفست
می روند میان آهوانی
که هی مبهم تر درسیاهی شب پیش می روند

گیسوان بافته ات را باز کن
وازمیان آن ها
چشمانم را بردار
کویر را عاشق کن
دخترانش را هم
دل هامان به شعر انار خواهد بود.


#علی_میرکازهی
📘این یک سلام عاشقانه است
(گزیده عاشقانه‌های شاعران معاصر)
از نیما تا امروز
به کوشش: #کریم_رجب_زاده/#سیدعلی_میرباذل

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

شکست خورده‌ام از عقل، در مصافِ جنونم
شگفت نیست که آیینه تشنه است به خونم!

به آسمانه شدن فکر می‌کنم به زمانی؛
که هیچ‌سوی زمین نیست، سایه‌های ستونم!

مرا به نام خودت ثبت کن به هیچ، میاندیش
زیان نمی‌کنی، از من نپرس چندم و چونم

من اهل و اهلی این روز و روزگار نبودم
معاصر توأم و از قرینه‌های قرونم!

قبول: زودتر از من رسیده‌ای به رسیدن
و التهاب تماشای توست بُهتِ سکونم

ولی: رسیدن اگر دیدنی‌ست چشم شمایان
ندیده است، من اما رسیده‌ام به درونم!



#محمدعلی_بهمنی
📘شاعر شنیدنی‌ست، انتشارات داریوش ، چاپ چهارم ، ۱۳۹۰

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

از هر چه هست و نيست گذشتم
ولی هنوز
در مرز چشمهای تو گيرم
فقط همين...


با ديدنت زبان دلم بند آمده ست
شاعر شدم که لال نميرم
فقط همين!

#محمدعلی_بهمنی


کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

https://filmemrooz.com/4311/

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

https://filmemrooz.com/4205/

Читать полностью…
Подписаться на канал