در پی #آزار_خلق است و
خویش در حزب خدا میداند...!!
از آسمان آید ندا...
این ادعا #مردود باد
#اشکان_کریم_پور
چنان در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم
گهی بر درد بی درمان بگریم
گهی بر حال بی سامان بخندم
#سعدی
✌️
دل آشوبی های این روزهایم را
دانه دانه می بافم ...
کاش
همه واژه های شلخته ذهنم
شعر می شد و
دستم را می گرفت و
مرا تا آن سوی رویاها می برد ...
#فریده_یوسفی
تو با او جَهان را به شادی گذار
نگه کن بدین گردشِ روزگار
یکی را برآرَد به چرخِ بلند
ز تیمار و رنجش کند بیگزند
هم آن را که پرورْد در بَر به ناز
بیفگنْد خیره به چاهِ نیاز
یکی را ز چاه آوَرَد سوی گاه
نهد بر سرش پُر ز گوهر کلاه
جَهان را ز کَردار بد شرم نیست
کسی را به نزدیکش آزرم نیست
همیشه به هر نیک و بد دسترس
ولیکن نجوید خود آزرم کس
چنینست کار سرای سپنج
گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج
مرا گفت برخیز و دل شاددار
روان را ز درد و غم آزاد دار
#فردوسی
یک دم نگاه کن که چه بر باد میدهی
چندین هزار امید بنیآدم است این
گفتی که شعر سایه دگر رنگ غم گرفت
آری سیاه جامهی صد ماتم است این
هوشنگ_ابتهاج
من امشب هفت شهر آرزوهایم
چراغان است
زمین و آسمانم نورباران است
صفاے معبد هستے تماشایے است
ز هر سو
نوشخند اختران در چلچراغ ماه میریزد
جهان در خواب
#فریدون_مشیری
شبت خوش باد و روزت همچو شب خوش
دلت گش باد و بختت همچو دل گش
من آن شایسته یارم کم تو دیدی
که همچون من نه دیدی نه شنیدی
#فخرالدین_اسعد_گرگانی
ای که درد عشق را گفتی مداوایی ندارد
آتش است آری، ولی پروانه پروایی ندارد
ناامیدی عمر من کوتاه کرد، ای مه وفا کن
ای بسا امروزِ بی حاصل که فردایی ندارد...
#مهدی_اخوان_ثالث
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگ رخت زمانه زندان منست
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچه از غم هجران تو بر جان منست
#مولانا
لعنت به من و شعر من و حال خرابم
لعنت به شب و درد و تب و آب و سرابم
لعنت به قلم ، کاش دگر شعر نگویم
بس کن نفسم... تا شبی آرام ؛ بخوابم
#مهدی_رضایی
#نادان به عمارت بدن مشغول است
دانا به کرشمهٔ سخن مشغول است
صوفی به فریب مرد و زن مشغول است
عاشق به هلاک خویشتن مشغول است...
#عرفی شیرازی
غیرتت کو؟ شانهی دیوار وُ اشک وُ آهِ من
شانههایت را بیاوَر وقتِ غمخواری شده!
#سجاد_احمدیان
امشب دلم از آمدنت سرشار است
فانوسبهدستِ کوچهی دیدار است
آنگونه تو را در انتظارم که اگر
این چشم بخوابد، آن یکی بیدار است
#ایرج_زبردست
بخورِ مجمرهسوز، آهِ شعلهبار من است
شرابِ شیشهشکن، اشک بیقرار من است
نوعی_خبوشانی
جریمه کرده ای مرا؟ بی تو نفس نمیکشم!
تَرکه بزن!جریمه کُن! پا ز تو پس نمیکشم
هرچه پِیِ تو می دوم باز به "بی تو " می رسم
کوه به کوه می رسد باز به تو نمیرسم
راهِ مرا اشاره شو من به کجا رسیده ام؟
هرچه دویده ام تو را خسته شدم ، ندیده ام
دامن خسته ام پُر از گرد تمام جاده ها
زیر نگاه تشنه گمشده ها، پیاده ها...
باز به یک هوای خود رخت مرا تکان بده
بین هزار آشنا سمت مرا نشان بده
سنگ نباش و خط بزن قصه باطل مرا
ترکه بزن جریمه کن ترک نکن دل مرا...
مولانا
صورتگر نقاشم، هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بتها را در پیش تو بگدازم
صد نقش برانگیزم، با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم، در آتشش اندازم
#مولانا
شادی بطلب که حاصل عمر دمی ست
هر ذره ز خاک کیقبادی و جمی ست
احوال جهان و اصل این عمر که هست
خوابی و خیالی و فریبی و دمی ست
#خیام
هرشب به اشک و آه شد از همدمان ما
شاید که هست شمع هم از دودمان ما
#سیدعظیمالدین_تهتوی
گر من ز می مغانه مستم هستم
ور عاشق و رند و می پرستم هستم
هر طایفه ای به من گمانی دارند
من زان خودم چنان که هستم هستم
#خیام
آدمی فضل بر دگر حیوان
به جوانمردی و ادب دارد
گر تو گویی به صورت آدمیم
هوشمند این سخن عجب دارد
پس تو همتای نقش دیواری
که همین گوش و چشم و لب دارد
#سعدی