امید ِ رفته به کوی تو ام چو از سفر آید
به هر قدم که رود، حسرتیش بر اثر آید
به وعده ای زتو خرسند گشت خاطر و ترسم
که روز مرگ من از روز وعده پیشتر آید
من و زیارت ِ کویی که پای دیده به راهش
اگر به سنگ بر آید، به سنگ ِ سُرمه بر آید
نگاه، خشک ْلب آمد برون، ز دجله ی چشمم
چو ماهیی که ز سر چشمه ی سراب بر آید...
طالب آملی
تو در جان منی خواهی نخواهی
چوجان دربدنی خواهی نخواهی
من و تو جسمهایی دور از هم
تودر روحو تنی خواهی نخواهی
تقدیم بتو
_حافظ
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار
بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجو
مرا زِ یاد تو بُرد و تو را زِ دیدهٔ من
زمانه بیشتر از این ستم، چه خواهد کرد ...؟
#صائب_تبریزی
گر دلم زار شد از عشق بتان غم مخورید
بگذارید که میخواهم ازین زارترش ...
#هلالی_جغتایی
مصرع برجسته هیهات است از خاطر رَود
چون کند «صائب» فرامُش قد دلجوی تو را ...
#صائب_تبریزی
ای دل به صبر کوش که هر چیز بگذرد
زین حبس هم مرنج که این نیز بگذرد
دوران رادمردی و آزادگی گذشت
وین دورهٔ سیاه بلاخیز بگذرد
این است پند من که ز خوب و بد جهان
نه غره شو، نه رنجه که هر چیز بگذرد
#ملکالشعرای_بهار
چاره من نمیکنی چون کنم و کجا برم؟
شکوه بی نهایت و خاطر ناشکیب را
گر به دروغ هم بود شیوه مهر ساز کن
دیده عقل بستهام کز تو خورم فریب را
#رهی_معیری
از کجاآمدی ای عشق به روخوانی دل
گوکنم جان به تو تقدیم به قربانی دل
رفته بودم به کما ،بهر عزاداری عشق
ناگهان آمدی از دور به مهمانی دل
#م_ن
کدام جان که قضاش از ورای چرخ نبرد؟!
کدام تن که فناش از فرود خاک نهشت؟!
بگو که خوشهٔ آسانی از کجا چینم؟
که گاو چرخ از این تخم و بیخ هیچ نکشت
بگو که جامهٔ آسایش* از کجا پوشم؟
چو دوک زهره از این تاروپود هیچ نرشت
مسافران بقا** را چو نیست روی مقام
دوروزهمنزل و آرامگه چه خوب و چه زشت
انوری
آری آن روز چو میرفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمیدانستم
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
#هوشنگ_ابتهاج
دانی ز چه رو اینهمه بر من تو عزیزی
زآنرو که تو بر جان دلم عشق بریزی
شهدی شکری قندوعسل نیست مثالت
بر ذائقه من تو چونانی که ، مویزی
دوری ز برم ، هستی وجانم به فدایت
چُون است که بر جان ودلم عشق نریزی؟
جام لب تو مست کند هر دوجهانم
بامستی خمّار دلم از چه ستیزی؟
مست ایله مشن هرگونومو اللره قوربان
گئتمه دایان آلله سز ،وآللهن اُز قیزی
#م_ن
تقدیم بتو که بهترینی
به کشتن میدهم خود را چو آن خونخوار میآید
نمیآید ز من گر هیچکار، این کار میآید
محبّت، مهربانی، دوستی، یاری، وفاداری
ز من غافل مشو کز من هزاران بار میآید
#والهی_قمی
حاجت به خونبها نبوَد چون تو میکُشی
مقتولِ خنجرِ تو شدن خونبهای ماست ...
#خواجوی_کرمانی
تغافل کردنش میسوزدم چندین، معاذاللّه
گر افتد کار با محرومی دیدار، چون سازم ...؟
#وقوعی_تبریزی
نیافت در چمنم سبزهای که زرد کند
چه شکوهها که خزان از بهارِ من دارد ...
#قدسی_مشهدی
از لیقهدانِ مردمکِ چشمِ مشکیاش
سرمه، برای ایل عرب آفریده شد ...
سر را، که روی بالش بازوی من گذاشت
پایان روز آمد و شب آفریده شد ...
#حامد_فلاحي_راد
ما همه شکستگی هایی داریم
و از طریق آنها ست که
نور به ما وارد میشود ...
#ارنست_همینگوی
مصلحت نیست که ازپرده بُرون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
غیر ازاین نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
حافظ
🔺در مقامی که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
#حافظ🌹
که شمع باشم و تا صبحگاه گریه کنم
که رود باشم و در طول راه گریه کنم
زِ یاد بردنِ تو چارهاش گریستن است
به من اجازه بده گاهگاه گریه کنم
سفال بعضِ دلم آنچنان ترک خوردهست
که میتوانم با یک نگاه گریه کنم
بعید نیست که بعد از شرابِ بوسهی تو
به پیشگاه تو مست گناه گریه کنم
قدم زدم همهی کوچههای تهران را
که در هوای تو بیسرپتاه گریه کنم
مرا بدون تو جز این دو راه چاره نبود
که گاه اشک بریزم، گاه گریه کنم
#احسان_انصاری