دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد
بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر
بی عمر زندهام من و این بس عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر
#حافظ
گفتم که دلا تو در بلا افتادی
گفتا که خوشم تو به کجا افتادی
گفتم که دماغ دوا باید، گفت
دیوانه توئی که در دوا افتادی
#مولانا
🍃🌹🍃
مثل یک ساعت از رونق و کار افتاده
هرکه در عشق رکب خورده کنار افتاده...
فصل تا فصلِ خدا بی تو هوا یک نفره ست!
از سرم میل به پاییز و بهار، افتاده
هر دو سرخیم ولی فاصله ی ما از هم
پرده هایی ست که در قلب انار افتاده
پیش هم بودن و هم جنس نبودن درد است!
آه از آن سیب که در پای چنار افتاده...
حس من بی تو به خود نفرت دانشجویی ست-
از همان درس که در آن دو سه بار افتاده!
سهمم از عشق تو عکسی ست که دیدم آن هم
دستم آن قدر تکان خورد که تار افتاده!
#سید_سعید_صاحب_علم
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
زندگی درد قشنگیست، بجز شب هایش
که بدون تو فقط خواب پریشان دارد
یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟
کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد!
خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند
خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!
شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم ولی
من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد
من از آن روز که در بند توأم فهمیدم
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
#علی_صفری
باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیریست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد!
سخت است پیمبر شده باشیّ و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد!
آویخته از گردن من شاهکلیدی
این کاخِ کهن بی که دری داشته باشد
سردرگمیام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد...!
#حسین_جنتی
حال مرا مپرس که من ناخوشم، بدم
این روزها به تلخ زبانی زبان زدم
تو با یقین به رفتن خود فکر میکنی
من نیز بین ماندن و ماندن مردم
حق داشتی گذر کنی از من، که سالهاست
یک ایستگاه خالی بی رفت و آمدم
از پا نشستم و نفسم یاری ام نکرد
از هوش رفتم و نرسیدم به مقصدم
گفتم که عاشقت شدهام، دورتر شدی
ای کاش لال بودم و حرفی نمیزدم
#سجاد_سامانی
محسور از آن چشم فسونکار تو گشتم
سرگشته از آن روی دلارای تو گشتم
یک سینه سخن بود به لبهای من اما
با یک نظرم عاشق و شیدای تو گشتم
آن روز که مِهرت به دلم عزم سفر کرد
خود واله و حیرانشده در کوی تو گشتم
خورشیدِ سعادت به لب بام من آمد
آن روز که من غمزده از موی تو گشتم
تا چند به کوی تو منِ خسته نشینم
پروانه صفت سوخته در کوی تو گشتم
#رشادت_یزدی
تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست
نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست
فقط نه من به هوای تو اشک می ریزم
که هر چه رود در این سرزمین مسافر توست...
همان بس است که با سجده دانه برچیند
کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست
به وصف هیچ کسی جز تو دم نخواهم زد
خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست
که گفته است که من شمع محفل غزلم؟!
به آب و آتش اگر می زنم به خاطر توست
.
#فاضل_نظری
از صلح میگویند یا از جنگ میخوانند؟!
دیوانهها آواز بیآهنگ میخوانند
گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ میخوانند
کنج قفس میمیرم و این خلق بازرگان
چون قصهها مرگ مرا نیرنگ میدانند
سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی
نام مرا با اشک روی سنگ میخوانند
این ماهی افتاده در تنگ تماشا را
پس کی به آن دریای آبیرنگ میخوانند
#فاضل_نظري
🎶 خزان عشق(شد خزان)
#باصدا_آهنگ:جواد بدیع زاده
#دستگاه:همایون
✍خزان عشق
شد خزان گلشن آشنایی ،بازم آتش به جان زد جدایی
عمر من ای گل طی شد بهر تو
وز تو ندیدم جز بد عهدی و بی وفایی
با تو وفا کردم ، تا به تنم جان بود عشق و وفا داری ، با تو چه دارد سود
آفت خرمن مهر و وفایی،نو گل گلشن جور و جفایی،از دل سنگت آه
دلم از غم خونین است ،روش بختم این است
از جام غم مستم ،دشمن می پرستم،تا هستم
تو مست از می به چمن چون گل خندان
از مستی بر گریه من
با دگران در گلشن نوشی می ،من ز فراغت ناله کنم تا کی؟
تو و می چون لاله کشیدنها ،من و چون گل جامه دریدنها
به رقیبان خاری دیدنها
دلم از غم خون کردی ،چه بگویم چون کردی
دردم افزون کردی
برو ای از مهر و وفا عاری برو ای عاری ز وفاداری
که شکستی چون زلفت عهد مرا
دریغ و درد از عمرم،که در وفایت شد طی
ستم به یاران تا چند،جفا به عاشق تا کی
نمی کنی ای گل یک دم یادم
که همچو اشک از چشمت افتادم،آه از دل تو
گر چه ز محنت خوارم کردی ،با غم و حسرت یارم کردی،مهر تو دارم باز
بکن ای گل با من ،هر چه توانی ناز
کز عشقت می سوزم باز
#رهی_معیری
ماهى* به *آب* گفتا ، من *عاشق* تو هستم..
از لذت حضورت ، *مى* را نخورده مستم !
آيا تو *میپذيرى* ،عشق خدائيم را ؟..
تا اين که *برنتابى* ،ديگر جدائيم را ؟!
آب روان به ماهى ، گفتا که باشد *اما..*
لطفا بده *مجالى* ،تا صبح روز فردا !
بايد که خلوتى با ، افکار *خود* نمايم..
اينجا بمان که فردا ، با پاسخت *بيايم!!*
ماهي قبول کرد و ،آب روان *گذر کرد..*
تنها براى *يک شب* ،از پيش او سفر کرد!!
وقتى که آمدش باز، تا اين که گويد *آرى..*
يک *حجله* ديد و عکسی، بر آن به يادگاری...
*خود* را ز پيش ماهى،ديشب که برده بودش..
آن شاه ماهى عشق، *بى آب* مرده بودش!
ناليد و يادش افتاد، از ماهى آن *صدايي..*
وقتى که گفت با عشق ، میميرم از *جدايى!!*
*ای کاش که آب میماند،آن شب کنار ماهی
*ماهی* دلش نمیمرد ، از درد بی وفایی
*آری من و شما هم ، مانند آب و ماهی ...*
*یک لحظه غفلت از هم،یعنی همین جدایی!*
«وحشیبافقی»
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرامتر از آهو بی باک ترم از شیر
هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید ، زنجیر پی زنجیر !
👤 مولانا
أريدكِ وأعرفُ أَنّي أُريدُ المُحاَل
میخواهمت و میدانم که خواهان ناممکنام
#نزار_قبانی
چشم عاشق خاک کوی دلستان بیند به خواب
هر چه هر کس در نظر دارد، همان بیند به خواب
گل که در بیداری دولت غم بلبل نخورد
ناله مستانه اش را در خزان بیند به خواب
#صائب_تبریزی
.
هر ڪس ڪہ مرا جوید در ڪوے تو باید جست
گر لیلے و مجنون است بارے من و بارے تو
#مولانا
🍃🌹🍃
انگار که از مشت قفس رستی و رفتی
یکباره به روی همه در بستی و رفتی
هر لحظۀ همراهی ما خاطرهای بود
اما تو به یک خاطره پیوستی و رفتی
نفرین به وفاداریات ای دوست که با من
پیمان سر پیمان شکنی بستی و رفتی
#فاضل_نظری
ای زلف تو مسکن دل شیدائی
وی روی تو مجموع همه زیبائی
از حسرت آن لبم بلب آمد جان
از فکرت آن دهان شدم شیدائی
بیمار شدم ز آرزوی چشمت
گشتم ز خیال خال تو سودائی
#فیض_کاشانی
تکهیخی که عاشقِ ابرِ عذاب میشود
سرِ قرارِ عاشقی، همیشه آب میشود
به چشم فرش زیر پا، سقف که مبتلا شود
روز وصالشان کسی خانه خراب میشود
کنار قلههای غم نخوان برای سنگها
کوه که بغض میکند، سنگ مذاب میشود
باغ پر از گلی که شب به آسمان نظر کند
صبح به دیگ میرود، غنچه گلاب میشود
چه کردهای تو با دلم؟ که از تو پیش دیگران
گلایه هم که میکنم، شعر حساب میشود
#کاظم_بهمنی
شاخه هایِ یک درختِ پیر باید بشکند
حلقه هایِ نازکِ زنجیر باید بشکند
عده ای شیطان صفت،آتش بیارِ معرکه
انتهایِ کار، بی تقصیر باید بشکند!!
پیش رو اهلِ دعا و پشتِ سر از کافران
عاقبت آیینه یِ تزویر باید بشکند
اختیارِ قلبِ خود را دست دشمن داده ای
حرمتِ قلبی که شد تسخیر باید بشکند
خودخوری کردن علاجِ دردِ بی درمان نبود
بغضِ در دل مانده یِ دلگیر باید بشکند
#سید_شهرام_علیزاده
دوباره سیب و غزل، من گناه میخواهم
دلی دچار تو و سر به راه میخواهم
دوباه اینکه تو حوا شوی و من آدم
و باز لذت یک اشتباه میخواهم
همیشه چشم تو را شاعرانه مینوشم
که با تو من غزلی رو به راه میخواهم
پناه خستگی من! بمان و با من باش
میان این همه طوفان، پناه میخواهم
تو عاشقانهترین رکعت غزل هستی
برای خواندن تو قبله گاه میخواهم
دوباره وسوسه ناز چشم تو بر پاست
دوباره سیب و غزل، من گناه میخواهم
#رضا_قریشی_نژاد
خطوطِ چشم های تو شده غزل یکی یکی
که برده اهل شعر را سوی اجل یکی یکی
میروی و به سمت تو، چشم ها دوتا دوتا
و میکُشد دو چشمِ تو، اهلِ محل یکی یکی
دورِ دو چشمِ ناز خود نگاه کن به چرخشِ
مشتری و عطارد و تیر و زحل یکی یکی
هر دفعه اخم کرده ای، حرکت ابروان تو
نشانده کُلِ شهر را روی گسل یکی یکی
گرچه که زخم میزنی هردفعه با زبان ولی
از دو لبِ تو میچکد نیش و عسل یکی یکی
دین و دل و عقلِ مرا با دو سه ناز میبَری
نگویمت نبر! ببر! حداقل یکی یکی
#روح_اله_عسگری
باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست
درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست
کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است
در گل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست
شیر وقتی در پی مردار باشد مرده است
شیر اگر همسفره ی کفتار باشد، شیر نیست
اولین شرط معلم بودن عاشق بودن است
شیخ این مجلس کهن سال است اما پیر نیست
در پشیمانی چراغ معرفت روشن تر است
توبه کن! هرگز برای توبه کردن دیر نیست
همچنان در پاسخ دشنام می گویم سلام
عاقلان دانند دیگر حاجت تفسیر نیست
باز اگر دیوانه ای سنگی به من زد شاد باش
خاطر آیینه ی ما از کسی دلگیر نیست
#فاضل_نظری
وقتی گریبان عدم
با دست خلقت میدرید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل میآفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها میکشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم میچشید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این
دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینیتر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!
من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گلی
چیزی نمیدانم از این
دیوانگی و عاقلی
#افشین_یداللهی
#زادروز
کارم چو زلف یار پریشان و درهمست
پشتم به سان ابروی دلدار پرخمست
غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت
این شادی کسی که در این دور خرمست
تنها دل منست گرفتار در غمان
یا خود در این زمانه دل شادمان کمست
زین سان که میدهد دل من داد هر غمی
انصاف ملک عالم عشقش مسلمست
دانی خیال روی تو در چشم من چه گفت
آیا چه جاست این که همه روزه با نمست
خواهی چو روز روشن دانی تو حال من
از تیره شب بپرس که او نیز محرمست
ای کاشکی میان منستی و دلبرم
پیوندی این چنین که میان من و غمست
#سعدی
شرم سنگین
غروب سرد پاییزی تو را دلگیر میبینم
امانم میدهی با خاطراتت جفت بنشینم؟
تورا همچون گلی خوشبو دراین گلزارمیجویم
هزاران بوسه از هر شاخه ی گلدار میچینم
زلیخایی شدم هنگامه شد پیراهن یوسف
دریدم عفت خود را ،دریدم شرم سنگینم
ندارد رنگ نیرنگی،به عشقم پی نخواهی برد
به فتواهای بی منطق نخواهی کرد تمکینم
چه جای بیستون دیگر، که عمری اینچینن از جان
کشیدم نقش رویش را ،فقط در جان شیرینم
زبان عشق را هرگز کسی اینجا نمی فهمد
مرا آنوقت میفهمی که خواهی کرد تدفینم
ربوده عقل ودینم را،خودش شد دین وایمانم
جهان فریاد من بشنو، که دور از عشق بی دینم
تمام خاطراتش را شبی از کنج دل برچید
کنون حق داری از دردش، شوی فریاد نسرینم
#نسرین_حسینی
🌿
جز من که نبضِ هر نفسم از برای توست
یک شهر، مبتلای تو و خندههای توست
من آشنای گریه و باران و حسرتم
اما تو ناز کن که خدا آشنای توست
این وجه اشتراک برایم غنیمت است
این وجه مشترک که خدایم خدای توست
"شاید جهان، جهنّمِ دنیای دیگریست"
اما بهشت، قسمتی از شانههای توست
شوقِ وصال و حسرت و بیتابی و فراق
با اختصار، گوشهای از ماجرای توست
با اینکه عشق، اوجِ خودآزاریِ من است
اما دلم خوش است، جنونم به پای توست
آری، تو آفتابی و من برکهای غریب
تبخیر میشوم که وجودم برای توست...
👤 علی صفری