اي تپش هاي تـن سوزان من
آتشي در سـايهء مــژگان من
اي ز گنـــدمزارهــا سرشارتر
اي ز زرين شاخــه ها پر بارتر
اي در بگشوده بر خورشيدها
در هجــوم ظلــمت ترديــدها
با توام ديگر ز دردي بيم نيست
هست اگر، جزدردخوشبختيم نيست
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
چون نگهبانی
که در کف مشعلی دارد
میخرامد شب !
میان شهر خواب آلود
خانهها با روشناییهایِ رویایی
یک به یک در گیر و دار
بوسهی بدرود ...
فروغ فرخزاد
@foroghfarokhzad
من از دیار عروسکها میآیم
از زیر سایههای درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصلهای خشک تجربههای عقیم دوستی و عشق ..
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
-آدم وقتی یک سیب را گاز میزند و از بو و مزهاش کیف میبرد چه لازم دارد که پشت جعبهآینه باشد برای نمایش به دیگران که آی سیب خوردهام. کتاب چاپ میکنی و قصه مینویسی برای کیفِ خودت. همین فیلم میسازی برای کیفِ خودت و بعد برای نشاندادنش و اینکه بدانند چگونه کارهای دیگر هم میشود کرد و چیزهای دیگری هم میشود گفت. حتی تالار نمایش اجاره میکنی و آن را نمایش میدهی، و کیف میکنی که «آب در خوابگه مورچگان» ریختهای. اصلاً انتظار تصویب و تائید نداری. نفسِ کار اصلِ کار است. اگر با دیگران فرقی داری چرا از دیگران تائید بخواهی، یا تائید دیگران را ارزش بدهی.
نامه به سیمین
ابراهیم گلستان
• @foroghfarokhzad •
تو از میان نارونها گنجشکهای عاشق را
به صبح پنجره دعوت می کردی
وقتی که شب مکرر میشد
وقتی که شب تمام نیمشد
تو از میان نارونها گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ما
تو با چراغهایت می آمدی
وقتی که بچه ها می رفتند
و خوشه های اقاقی می خوابیدند
و من در آینه تنها می ماندم
تو با چراغهایت می آمدی ...
تو دستهایت را می بخشیدی
تو چشمهایت را می بخشیدی
تو مهربانیت را می بخشیدی
وقتی که من گرسنه بودم
تو زندگانیت را می بخشیدی
تو مثل نور سخی
بودی...
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
یک گروه دورهمی دوستانه 😎
کتابخوانی به صورت گروهی 😍
گفتگوی صوتی با موضوع مطرح شده ✅
گقتگو در زمینه خودشناسی و تبادل نظر 🌱
هر شب چالش اطلاعات و بازی داریم 💚
مطالب سیاسی و مذهبی ممنوع ❌
مرسی که رعایت میکنید 💚
/channel/+zWH8k8s_OTM0Yzcy
و دختری كه گونههايش را
با برگهای شمعدانی رنگ میزد
آه
اكنون زنی تنهاست
اكنون زنی تنهاست . . .
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
تا به کی در عطشی دردآلود
به سر آرم همه شبهایم را
خوب دانم که مرا برده ز یاد
زآنکه شیرین شده از من کامش
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
من از دیار عروسکها میآیم
از زیر سایههای درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصلهای خشک تجربههای عقیم دوستی و عشق ..
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
دیر آمدی و دامنم از کف رفت
دیر آمدی و غرق گنه گشتم
از تند باد ذلت و بدنامی
افسردم و چو شمع تبه گشتم
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
در سر من چیزی نیست
به جز چرخش ذرات غلیظ سرخ
و نگاهم
مثل یک حرف دروغ
شرمگین است و فروافتاده!
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
شب در اعماق سیاهی ها
مه چو درهاله ی راز آید
نگران دیده به ره دارم
شاید آن گمشده باز آید
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
🔊🔊🔊
خرید و فروش انواع کتابهای نایاب و کمیاب ادبی هنری تاریخی سینمایی و تئاتر
روزنامهها و مجلات قدیمی
کتابهای چاپ سنگی و خطی
اسناد قدیمی
برای اطلاع از موجودی و سفارشات خود لطفا در کانال کتابفروشی «کتاب کاغذ» عضو شوید
هر روز با نایابترین کتابها در کتاب کاغذ همراهتان هستیم
شمارههای تماس:
۰۹۳۷۰۰۹۳۵۳۹
۰۹۱۰۹۹۷۶۸۶۸
تلگرام:
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
/channel/ketabkaghaz
اینستاگرام:
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
instagram.com/ketabekaghaz2?igsh=OGQ5ZDc2ODk2ZA==
دوستت میدارم
دوستت میدارم
یک لحظه از مقابل چشمم
دور نمیشوی،
نفسم از یادت میگیرد
و خونم در قلبم طغیان میکند.
#فروغ_فرخزاد
نامه به گلستان
@foroghfarokhzad
فروغ فرخزاد، اسیر، شب و هوس
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمی آید
اندوهگین و غمزده می گویم
شاید ز روی ناز نمی آید
چون سایه گشته خواب و نمی افتد
در دامهای روشن چشمانم
می خواند آن نهفتهٔ نامعلوم
در ضربه های نبض پریشانم
مغروق این جوانی معصومم
مغروق لحظه های فراموشی
مغروق این سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و همآغوشی
می خواهمش در این شب تنهایی
با دیدگان گمشده در دیدار
با درد ، درد ساکت زیبایی
سرشار ، از تمامی خود سرشار
می خواهمش که بفشردم بر خویش
بر خویش بفشرد من شیدا را
بر هستیم بپیچد ، پیچد سخت
آن بازوان گرم و توانا را
در لابلای گردن و موهایم
گردش کند نسیم نفسهایش
نوشد ، بنوشد که بپیوندم
با رود تلخ خویش به دریایش
وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله های سرکش بازیگر
در گیردم ، به همهمه در گیرد
خاکسترم بماند در بستر
در آسمان روشن چشمانش
بینم ستاره های تمنا را
در بوسه های پر شررش جویم
لذات آتشین هوسها را
می خواهمش دریغا ، می خواهم
می خواهمش به تیره ، به تنهایی
می خوانمش به گریه ، به بی تابی
می خوانمش به صبر ، شکیبایی
لب تشنه می دود نگهم هر دم
در حفره های شب ، شب بی پایان
او ، آن پرنده ، شاید می گرید
بر بام یک ستارهٔ سرگردان
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
درخت کوچک من
به باد عاشق بود!
به بادِ بی سامان...
کجاست خانه ی باد؟
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیدهام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسهات...
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
ﻣﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﻮ
ﻭ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯿﺪﺍﺭﺩ
ﻭ ﮐﺴﯽ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﻮﺩ
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﮔﻨﮕﯽ ﺑﺎﺯ می یاﺑﺪ
ﺑﺎ
ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﭼﯿﺰ ﻏﺮﺑﺘﺒﺎﺭ ﻧﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻬﻮﺕ ﺗﻨﺪ ﺯﻣﯿﻦ هستم
ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺑﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﺸﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﯾﺶ
ﺗﺎ ﺗﻤﺎﻡ
ﺩﺷﺘﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺭﻭﺭ ﺳﺎﺯﺩ..!
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
عشق تو
همچو باران رحمتی است که میبارد
بر سنگلاخ قلب گنهکاری
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
🔊🔊🔊
خرید و فروش انواع کتابهای نایاب و کمیاب ادبی هنری تاریخی سینمایی و تئاتر
روزنامهها و مجلات قدیمی
کتابهای چاپ سنگی و خطی
اسناد قدیمی
برای اطلاع از موجودی و سفارشات خود لطفا در کانال کتابفروشی «کتاب کاغذ» عضو شوید
هر روز با نایابترین کتابها در کتاب کاغذ همراهتان هستیم
شمارههای تماس:
۰۹۳۷۰۰۹۳۵۳۹
۰۹۱۰۹۹۷۶۸۶۸
تلگرام:
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@ketabkaghaz
اینستاگرام:
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
instagram.com/ketabekaghaz2?igsh=OGQ5ZDc2ODk2ZA==
چون نگهبانی
که در کف مشعلی دارد
میخرامد شب !
میان شهر خواب آلود
خانهها با روشناییهایِ رویایی
یک به یک در گیر و دار
بوسهی بدرود ...
فروغ فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
آن روزها رفتند
آن روزهائی کز شکاف پلکهای من
آوازهایم، چون حبابی از هوا لبریز، میجوشید
چشمم به روی هر چه میلغزید
آنرا چو شیر تازه مینوشید
گوئی میان مردمکهایم
خرگوش ناآرام شادی بود
هر صبحدم با آفتاب پیر
به دشتهای ناشناس جستجو میرفت
شبها به جنگلهای تاریکی فرو میرفت
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
و گاهی عشق در نهایت میمیرد ...
سیمرغ کانالی برای دوست داران ادبیات ایران و جهان
/channel/siiiiimorgh
شايد هنوز هم
در پشت چشمهای له شده
در عمق انجماد
يک چيز نيمه زندهی مغشوش
بر جای مانده بود.
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاشق گشته ام
گوئیا «او» مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام
هر دم از آئینه می پرسم ملول
چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟
لیک در آئینه می بینم که، وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم
همچو آن رقاصه هندو به ناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش
ره نمی جویم بسوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی آنرا را ز بیم
در دل مرداب ها بنهفته ام
می روم … اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا… ؟ منزل کجا… ؟ مقصود چیست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
«او» چو در من مرد، ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوئیا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت
آه… آری… این منم… اما چه سود
«او» که در من بود دیگر نیست، نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
«او» که در من بود آخر کیست، کیست؟
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •