ما از نفوذ سایههای شک در
باغهای بوسههامان رنگ میبازیم
ما در تمام میهمانیهای قصر ِنور
از وحشت آوار میلرزیم ...
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
شاید این را شنیده ای که زنان
در دل «آری» و «نه» به لب دارند
ضعف خود را عیان نمی سازند
رازدار و خموش و مکارند
آه، من هم زنم، زنی که دلش
در هوای تو می زند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
سایهٔ توام به هر کجا روی
سر نهادهام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجستهام هنوز
تا که برگزینمش به جای تو
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
سايه ها،
زير درختان، در غروب سبز می گريند.
شاخه ها چشم انتظار سرگذشت ابر،
و آسمان،
چون من، غبار آلود دلگیری.
باد، بوي خاکِ بارانخورده می آرد.
سبزه ها در راهگذار شب پريشانند.
آه، اكنون بر كدامين دشت می بارد؟
باغ، حسرتناکِ بارانی ست،
چون دل من
در هوای گريهٔ سيری
#هوشنگ_ابتهاج
• @foroghfarokhzad •
ناگهان احساس میکنم که همه
تنهایم گذاشتهاند و رفتهاند
شاید نامِ دیگرِ مرگ همین باشد
هیچگاه نمیدانستم که از تنها مردن اینهمه میترسم
زمان چهگونه جای مرا خواهد گرفت؟
#شهرام_شیدایی
• @foroghfarokhzad •
پرویز ...
تو هنوز نتوانستهای مقصود مرا از نوشتن این کلمات درک کنی . تو نمیتوانی تصور کنی که من چه قدر و تا چه اندازه احتیاج به محبت دارم من در زندگی خانوادگی هیچ وقت خوشبخت نبوده ام و هیچ وقت از نعمت یک محبت حقیقی برخوردار نشدهام.
شاید این حرف من تا اندازهای برای تو عجیب باشد . ولی اگر میدانستی باور میکردی.
#فروغ_فرخزاد
نامهبه پرویز شاپور
• @foroghfarokhzad •
آخ، دوستت دارم، دوستت دارم. وقتی مینویسم که دوستت دارم سینههایم درد میگیرند. همیشه همینطور است. عشق مثل شیری که در پستان میماند و مکیده نمیشود میخواهد سینهام را بشکافد. دوستت دارم. مضحک است که بنویسم دوستت دارم. اگر هشتاد ساله هم بشوم باز مثل جوانها دوستت دارم. اگر هزار سال دیگر هم به دنیا بیایم باز دوستت دارم. اگر باد هم خاکم را ببرد و هیچ بشوم باز هم دوستت دارم. آخ شاهی جانم. شاهی جانم. شاهی جانم.
فروغ فرخزاد
نامه به ابراهیم گلستان
۱۳ ژوئن ۱۹۶۶
• @foroghfarokhzad •
قلبم از فرط اندوه لرزید
وای بر من، که دیوانه بودم
وای بر من، که من کشتم او را
وه که با او چه بیگانه بودم
او به من دل سپرد و به جز رنج
کی شد از عشق من حاصل او
با غروری که چشم مرا بست
پا نهادم به روی دل او
من به او رنج و اندوه دادم
من به خاک سیاهش نشاندم
وای بر من، خدایا، خدایا
من به آغوش گورش کشاندم...
@foroghfarokhzad
#فروغ_فرخزاد
تمام روز
رها شده چون لاشه ای بر آب
به سوی سهمناک ترین صخره پیش می رفتم
به سوی ژرف ترین غارهای دریایی
و گوشتخوارترین ماهیان.
و مهره های نازک پشتم
از حس مرگ تیر کشیدند...
نمی توانستم
دیگر نمی توانستم
صدای پایم از انکار راه بر می خاست
و یاسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود
و آن بهار ، و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت
با دلم می گفت:
"نگاه کن!
تو هیچگاه پیش نرفتی؛
تو فرو رفتی."
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
من از دیار عروسکها میآیم
از زیر سایههای درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصلهای خشک تجربههای عقیم دوستی و عشق ..
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
قربانت بروم. قربان سراپای وجودت بروم. قربان موهای سفیدِ پشتِ گردنت بروم. قربان مردمکهای سرگردان چشمهایت بروم. قربان غم و شادیات بروم. تو چه هستی که جز در تو آرام نمیگیرم. حتی جای پایی از تو در خاک برای من کافیست. برای من کافیست. کافیست تا بتوانم اعتماد کنم. بتوانم بایستم. بتوانم باشم. کافیست که صدایم کنی، بگویی فروغ و من به دنیا بیایم و درختها و آفتاب و گنجشکها با من به دنیا بیایند. دوستت دارم، دوستت دارم و دلم تاب تحمل این همه عشق را ندارد.
#فروغ_فرخزاد
نامه به ابراهیم گلستان
۲۷ مه ۱۹۶۶
موسیقی پس زمینه : آستاره بختیاری
• @foroghfarokhzad•
به تو قول دادم که دوستت نداشته باشم
سپس در برابر این تصمیم بزرگ وحشت کردم
به تو قول دادم که برنگردم
و قول دادم از اشتیاق نمیرم
اما مردم
و بارها برگشتم
بارها تصمیم گرفتم که دست بردارم
اما یادم نمیآید دست برداشته باشم
_نزار قبانی
@ree_gram
ما از نفوذ سایههای شک در
باغهای بوسههامان رنگ میبازیم
ما در تمام میهمانیهای قصر ِنور
از وحشت آوار میلرزیم ...
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
درخت را نگاه کن
از ما دو تن غمگین تر است
برگ ها در حال فرو ریختن
ریشه ها در تشنگی من مدام از درخت یاد می کنم تا تابستان بماند
تا ما تمام تابستان را
زیر سایه اش گمان زندگی داشته باشیم
#احمدرضا_احمدی
• @foroghfarokhzad •
بسکه لبریزم از تو
میخواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه ی
تو آویزم
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
من برای ملتم میرقصم، ولی به جایش برای ملتم میایستم سینهام را هم سپر میکنم
فریدون فرخزاد
۱۶ مرداد سالروز قتل دکتر فریدون فرخزاد
▪︎ @foroghfarokhzad ▪︎
حق با شماست
من هیچگاه پس ازمرگم
جرات نکرده ام
که درآینه بنگرم
وآنقدرمرده ام
که هیچ چیز
مرگ مرا
دیگرثابت نمیکند
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
دل گرفتار خواهشی جانسوز
از خدا راه چاره میجویم
پارساوار در برابر تو
سخن از زهد و توبه میگویم
آه، هرگز گمان مبر که دلم
با زبانم رفیق و همراهست
هرچه گفتم دروغ بود، دروغ
کی ترا گفتم آنچه دلخواهست
شاید این را شنیدهای که زنان
در دل ”آری" و "نه“ به لب دارند
ضعف خود را عیان نمیسازند
رازدار و خموش و مکارند
آه، من هم زنم، زنی که دلش
در هوای تو میزند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
دلم میخواهد یک نفر را پیدا کنم و با او از تو حرف بزنم. یک نفر که تو را به اندازهی من و مثل من بشناسد. اگر هوا آنقدر سرد نبود لخت میشدم و میرفتم توی دریا و روی موجها میافتادم و گریه میکردم. دوستت دارم. قربانت بروم. دوستت دارم. میخواهمت. با پوست تنم میخواهمت. توی رختخوابم که میغلطم همهاش انتظار دارم که چشمهای تو را نزدیک چشمهای خودم پیدا کنم. اما نگاهم پر از سفیدی ملافهها میشود. قربان کت و شلوارهایت بروم. قربان کفشهایت بروم. قربان بوی پیراهن زیرهایت بروم. قربان جای دستهایت بر کاشیهای سیاهِ دیوارِ حمام خانهمان بروم. اگر تو نباشی که مرا ببوسی من هر شب پیرتر میشوم. اگر تو مرا نخواهی من لحظه به لحظه زشتتر میشوم و دق میکنم.
#فروغ_فرخزاد
نامه به ابراهیم گلستان
۲۹ مه ۱۹۶۶
تو از میان نارونها گنجشکهای عاشق را
به صبح پنجره دعوت می کردی
وقتی که شب مکرر میشد
وقتی که شب تمام نیمشد
تو از میان نارونها گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ما
تو با چراغهایت می آمدی
وقتی که بچه ها می رفتند
و خوشه های اقاقی می خوابیدند
و من در آینه تنها می ماندم
تو با چراغهایت می آمدی ...
تو دستهایت را می بخشیدی
تو چشمهایت را می بخشیدی
تو مهربانیت را می بخشیدی
وقتی که من گرسنه بودم
تو زندگانیت را می بخشیدی
تو مثل نور سخی
بودی...
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
کتابی ،
خلوتی ،
شعری ، سکوتی
مرا مستی و سکر زندگانیست
چه غم گر در بهشتی ره ندارم
که در قلبم بهشتی جاودانیست
#فروغ_فرخزاد
• @foroghfarokhzad •
قربان صدایت بروم که مثل صدای گنجشکهای صبح، دلم را پُر از همهمهی شادی میکند. شاهی، تو عزیزترین چیزی هستی که من در زندگی دارم. تنهاترین چیزی هستی که میتوانم دوست بدارم. تو چشمهی طهارت من هستی. چیزی هستی که رویم جاری میشوی و پاکیزهام میکنی
نجاتم میدهی. از دست بدیهای خودم نجاتم میدهی. تو اگر حتی دشمنم هم باشی تنها دشمنی هستی که میتوانم به او اعتماد کنم. شاهی، من بیتو زندگی نمیکنم. این را بدان. بیتو فقط روز میگذرانم. مثل غربتیها که زمین ندارند و سرگردانند.
این زندگی کردن نیست. هیچکدام از این رنگها مرا فریب نمیدهد و راضی نمیکند. این انتظار زندگی کردن را کشیدن است.
#فروغ_فرخزاد
نامه به ابراهیم گلستان
۱۶ ژوئن ۱۹۶۶
• @foroghfarokhzad •