کتاب تازه:
📗بلندشو قهرمان!
قهرمان یوسفی، قهرمان بزرگی است که در سالن ارث از مجموعهٔ ورزشی گلکسیوی در حال مسابقه است در حالی که همسرش، ساقی عزیز، کیلومترها آنطرفتر دارد در گالریهای نیویورک میگردد تا استعداد هنریاش را شکوفا کند. البته این موقعیت بینظیر جز به لطف دوست و حامی همیشگی قهرمان، آقای ساقدی، پیش نیامده است.
قهرمان در این مدت اخیر در پستخانهای در پارک مشغول به خدمت بوده است و تنها همنشنیش، پس از یاد یار مهربانش، آقای «مرد» است، مرد بزرگوار مهربان و حکیمی که کتاب مقدسی دارد به نام #ملکوت. مشکل فقط این است که آقای مرد معتقد است احتمالا جن در قهرمان حلول کرده و باید به مطب دکتر خاتم مراجعه کنند. البته قهرمان مخالف این فرضیه است و معتقد است که هم احوالش و هم بیحالی نوجوانان پارک ناشی از ضعف ایمان و نقشههای تجارت جهانی است.
____________________
📗 #بلندشو_قهرمان
🖋نویسنده: #علیرضا_جوانمرد
🖌طراح جلد: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
داستان «سنگ» از خانۀ شاکیه شروع میشود، رقاصۀ زیبای دمشق. زرعه مهمان او شده است و دل به او سپرده و ساکن خانهاش شده. اما شاکیه عاشقان بسیاری دارد و زرعه باید راهی پیدا کند تا بتواند دل او را به دست آورد.
زرعه که برای جلب محبت شاکیه قصد کرده از او تندیسی بسازد، به دنبال سنگی مناسب میگردد. شاکیه او را به سراغ تاجری به نام ابنطفیل میفرستد برای سفارش سنگ. در همین روزها، زرعه به سراغ زنی غیبگو میرود تا راز این همه تشنگی و سرگشتگی را از او بپرسد. زن به او میگوید که تو نفرینشدهای. اما زرعه او را دیوانه میخواند.
پس از مدت اندکی، زرعه از وجود سنگی خونی در کاخ خلیفه باخبر میشود و عزمش را جزم میکند که باید آن سنگ را به دست بیاورد و شبانه با دو نفر وارد کاخ میشود و سنگ را میدزدند.
سنگ در دست مجسمهساز مثل موم میشود. هرچه بخواهد میتواند با آن بکند. میتواند مجسمهاش کند، میتواند هم پیکانی کند برای زدن بر لب دشمن.
سنگ میتواند روضهای شود که هرگز نشنیدهای.
#سنگ
🍀 @esmpub
📗 عروس قریش
🌸اولین روایت عاشقانه از زندگانی مادر پیامبر🌸
🖋 نوشته: مریم بصیری
24آبان، روز کتاب و کتابخوانی، مصادف با ولادت پیامبر اکرم (ص)
☀️ما را به اسم کتاب هایمان بخوانید...
🍀 @esmpub
📙احمد گفت: «باید یک طوری باشد که از هر طرف باد بیاید خاک بریزد توی قبر...»
احمد کنار حبيبه نشست و با هم کمی میوه خوردند.
احمد پرسید: «تو اول می خوانی؟»
حبیبه شانه هایش را بالا انداخت. احمد کف بیابان خوابید عمود به قبله. حبیبه رو به قبله ایستاد.
حبيبه زیر لب گفت: «نماز میت میخوانم برای ...»
و دیگر هیچ نگفت و بلند گفت: «الله اکبر» تا رسید به تکبیر چهارم.
خواست بگويد «اللهم اغفر لهذا الميت» نتوانست. زیرلبی گفت:
«خدایا این احمد گناه دارد.»
تکبیری گفت و به احمد گفت: «تمام شد.»
بعد حبيبه عینکش را کناری گذاشت و خوابید کنار احمد.
گفت: «احمد نوبت توست.»
احمد حبیبه را بوسید. گفت: «دلت می آید؟»
- یعنی من بی نماز بروم توی قبر؟
- شهيد نماز ندارد... خیلی از همرزم هایم را اینطوری کردم توی خاک.
حبیبه خندید و گفت: «شاید از همین است که دلت سنگ شده...»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📗 #پیشانی_نوشت_ها
🖋 نویسنده: #علیرضا_جوانمرد
🖌 #طراح جلد و مدیر هنری: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
☀️ ما را به اسم کتاب هایمان بخوانید...
☘️ @esmpub
همهچیز سر و ته شده. احمقانه است... بیایند، بروند، اصلاً به من چه؟ هر کاری میکنی آخرش کاسهکوزهها سرت شکسته میشود. حال خوب را بیخیال... طلب این و آن را بیخیال... طلب خودت را بیخیال... دانشجوها را بیخیال... همهشان را بیخیال... اصلاً این دانشکده را بیخیال... لیوان قهوه را میفشارم و پرتش میکنم تو سطل آشغال بزرگ کنار دانشکده... دانشجوها را بیخیال... بیپولیشان را بیخیال... شهریه نداشتنشان را بیخیال... دعواهای خانوادگیشان را بیخیال... کتاب و اینترنت نداشتنشان را بیخیال... بیخیال... مریضیشان را بیخیال... مریضی... مریضی... این را چطوری بیخیال؟
قیافۀ حسام جلوی چشمم میآید.
کی فکر میکرد غش کردنهای این بچه سر کلاس از سرطان خون باشد؟
سرطان سرطان سرطان... این سرطان لعنتی.
هر گوشه که نگاه میکنی یکی سرطان دارد... من اگر سرطان بگیرم چی؟ واقعاً باید چیکار کنم؟
______
📘 #پل
🖋 #آراز_بارسقیان
🖌 طراح جلد و مدیر هنری: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
______
☀️ ما را به اسم کتابهایمان بخوانید...
🍀 @esmpub
امروزه عشق در حالتی مقبول ، به دستورالعملی برای لذت بردن تبدیل شده است. عشق بیشتر از هر چیزی باید بتواند احساس رضایت را برانگیزد. دیگر در خودش فقط احساس و تحریک غیرمنطقی دارد. از این منظر آسیب دیدن، تهاجم و خرد شدن دیگر مذموم نیست. عاشق شدن زمانی به اندازۀ کافی مذموم بود. ولی همین مذموم بودن اساس عشق بود.
____________
📙 تقلای اِروس
🖋 #بیونگ_چول_هان
🖊 ترجمه: #آراز_بارسقیان
🖌 طراح جلد و مدیر هنری: #مجید_کاشانی
📚 نشر اسم
_____________
☘️ ما را به اسم کتابهایمان بخوانید...
🍀 @esmpub
«تأملات نابهنگام» وارد کتابفروشیها میشود.
مجموعهای چندجلدی از مدرسۀ هنر برلین که در هرکدام از جلدها به بررسی یک چالش فلسفی-اجتماعی پرداخته است:
۱- روانسیاست: نئولیبرالیسم و تکنولوژیهای جدید قدرت
نوشته: بیونگ چولهان. ترجمه: آراز بارسقیان
۲-اینترنت ما: اطلاعات زیاد و فهم کم در عصر کلانداده
نوشته: مایکل پاتریک لینچ. ترجمه: حامد قدیری
۳-تقلای اِروس
نوشته: بیونگ چولهان. ترجمه: آراز بارسقیان
۴-بوطیقای ناسیونالسوسیالیسم: شرحی بر کتاب «نبرد من» هیتلر
نوشته: آلبرت کوشارکه. ترجمه: ابراهیم موسوی
🍀 @esmpub
منتشر شد
کتاب عروس «قریش» اولین رمان با محوریت زندگی حضرت آمنه و عبدالله؛ به قلم خانم مریم بصیری.
••••••••••••••••••••
- تا به حال حجابهای بهشت برای هیچ زنی کنار نرفته و فرشتگان بر هیچ زنی موکل نشدهاند جز مریم، مادر عیسی و آمنه، مادر احمد.
آمنه از شدت شگفتی از هوش رفت و وقتى چشمانش را باز کرد، سقف و دیوارها سر جایش بودند و جز مادرش کسى نزد وى نبود. بِرّه با تعجب به دخترش مینگریست و آمنه به طفلش که در آغوش بِرّه بود.
این کتاب در 320 صفحه و با قیمت 38000 تومان به بازار عرضه شده است.
🖌 طراح جلد و مدیر هنری: مجید کاشانی
📚 نشر اسم
#ما_را_به_اسم_کتاب_هایمان_بخوانید
🍀 @esmpub
مجموعهٔ پنججلدی #بهترین_داستان_های_جهان پس از روزهای پرفراز و نشیبی که برای چاپ شدنش سپری شد و با تلاشهای مصرانه دوستانمان، سرانجام به بازار کتاب رسید.
هر خوانندهای در مواجهه با بهترين نمونههای داستانكوتاه در جهان، مهمترين تجربيات ممکن را میآموزد. چنانچه اهل مطالعه و آموختن باشد، لذتی وافر خواهد برد و اگر اهل تحقيق و تعمق باشد، با در اختيار داشتنشان میتواند به تحليلی درخور برسد. تاريخِ اين قالب ادبی را از آغاز تا کنون میتوان به چهار دورۀ «استادان كهن»، «دوران طلایی»
«مدرنيستها» و «پستمدرنها» تقسيم کرد، چنانچه داستانهای این پنج جلد نیز همینگونه دستهبندی شدهاند.
جلد اول شامل تقويم شكلگيری داستان كوتاه و معرفی بزرگترين نويسندههای همان دوره و اثری برگزيده از آنان است. در مجلدهای بعدی نیز علاوه بر معرفی هر نويسنده،
یکی از برجستهترين داستانهایش ترجمه شدهاست.
با داشتن چنين مجموعهای از داستانهای کوتاه جهان، مشهورترين و زیباترین داستان های کوتاهی را که تا به امروز نوشته شده، از تولستوی و اُ هِنری گرفته تا براتیگان و بارتلمی، در اختيار داريد.
این مجموعه به همت #احمد_گلشیری گردآوری شده و با طراحی جلد هنرمندانه #مجید_کاشانی به مراتب جذابتر و متمایز از گذشته توسط #نشر_اسم به چاپ رسیده است و به صورت جلدهای جداگانه نیز در بازار عرضه میشود.
جهت شفاف شدن بیشتر تفاوتهای این مجموعه با مجموعه قبلی که در انتشارات علمی فرهنگی به چاپ رسید به نکاتی اشاره میکنیم:
در بررسی بسیار اجمالی کتاب بهترین داستانهای جهان، چاپ انتشارات «علمی فرهنگی» اشتباهات فاحشی وجود دارد:
در جلد دوم این مجموعه"(قرن نوزدهم و بیستم)؛ دوران طلایی(بخش اول)" سه داستان بسیار با ارزش، بی هیچ دلیلی حذف شده است.
داستان های حذف شده عبارتند از:
معبد - اثر:گائو رینگ جیان
برخورد با خائن - اثر: آگوستو روئا باستوس
در آن سوی مرگ و زندگی - اثر: سِزار وایه خو
جدای از مسئله حذف داستان ها، یک اشتباه فاحش در جلد چهارم: مدرنیست ها(سنت ستیزان) (بخش اول) وجود دارد. و آن اینکه یکی از داستانهای جیمز جویس، به نام "خواهر" دو داستان فرض شده!
درواقع در این چاپ از جویس به جای دو داستان، سه داستان قید شده است!
https://www.instagram.com/p/Bxw2y-yh1Ka/?igshid=rr45cnzzz72v
💎 معرفی #خبرگزاری_ایکنا از کتاب #سرشار_زندگی
🌱 سرشار زندگی، نام زیبایی برای این کتاب است و پس از خواندن آن مخاطب #حس_خوبی خواهد داشت، شخصیتهای این داستان #ساده و #صمیمیاند و به راحتی میتوان با آنها ارتباط برقرار کرد. بخشهایی از کتاب #طنز روانی دارد که مخاطب را به خواندن کتاب ترغیب میکند. 🌹
ــــــــــــــــــ
🔗 http://iqna.ir/fa/news/3811119
📡 #انعکاس_رسانه
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتابهایمان بخوانید
🍀 @esmpub
☕️ #یک_حبه_کتاب
🚙 من با دو #دختر_غریبه. سرجمع میشود سه سرنشین غریبه. منی که دیشب تمام محتویات کیف پولم را روی میز کامپیوتر خالی کردم. از میان کارتهای جورواجورم فقط کارت عابربانک و کارت ملیام را برداشتم. تقریبا هیچ نشانهای جز همان کارت ملی که امیدوارم در #آتش ماشین بسوزد، ندارم.
🚘 دو سرنشین دیگر ماشین احتمالا معلوم است که برای سفر دیگران را با خبر کردهاند؛ اما من یکی؟ تیتر #روزنامه_حوادث: کشف جسد مرد مرموز در ماشین #لکسوس #شاسی_بلند یا این یکی: دانشجویان جوان طعمه مرد بیهویت. اگر تصادف کنیم... «آقا، شما وقتی با مردم سفر میکنین همینطوری بیصدا میشینین؟»
با من بود؟ «ببخشین؟»
کمکراننده چیزی گفته بود؛ «شما همیشه اینقدر ساکتین؟»
راننده میگوید: «نوشین، اگه حرف نزنه پیادهش میکنیم اصلا...»
💎 #رمان #سه_شنبه بافتهی زیبایی از #تنهایی، #جبر و تلاشی پسرانه برای رویارویی جانانه با #واقعیت
ــــــــــــــــــ
📙 #سه_شنبه
✍️ #آراز_بارسقیان
🎨 طراح جلد: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتابهایمان بخوانید.
🍀 @esmpub
📜 رمان #تذکره_اندوهگینان، داستان #عشق دو راه گمکرده که به دنبال یکدیگر میگردند اما هرچه میگردند کمتر پیدا میکنند. 💞
💎 #چاپ_دوم کتاب مستطاب حسام مطهری منتشر شد.
ــــــــــــــــــ
📗 #تذکره_اندوهگینان
✍️ #حسام_الدین_مطهری
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتابهایمان بخوانید.
🍀 @esmpub
🌱 رمان #سرشار_زندگی داستان زن و شوهری که کودکی در راه دارند اما مرد رازهای کوچکی برای پنهان کردن دارد و از فاش شدنشان میترسد.
💎 #چاپ_چهارم محبوبترین رمان نشر اسم منتشر شد.
ـــــــــــــــــ
📗 #سرشار_زندگی
✍️ #جان_فانته
📃 #محمدرضا_شکاری
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتاب هایمان بخوانید.
🍀 @esmpub
💗 آدمهای #عاشق همیشه حال و هوای عجیب و غریبی پیدا میکنند. اونها دوست دارند هر روز مطمئن بشند شریک زندگیشون درست مثل روز اول پای این زندگی ایستاده؟ این قوت قلبشون میشه و کمک میکنه تا بهتر و محکمتر ادامه بدند.
🌱 #سندی_مومنی نویسندۀ همین حال و هواهای #عاشقانه است. اون راوی قلبهای شکسته و کششهای غمانگیز عاطفیه که در انتقال این تجربههای #زنانه و لطیف، بسیار خوب عمل میکنه.
👠 یه #زن حسود، یه زن قوی، یه زن پیچیده و چند تا زن متفاوت دیگه شخصیتهای این کتاب هستند که همگی توی جایگاه خودشون احساس تزلزل و دلنگرانی دارند. برخی باهاش کنار میان و بعضیشون هم تصمیم میگیرند راههای دیگهای در پیش بگیرند.
ــــــــــــــــــ
📘 #کولی_با_شکلات_تلخ
✍️ #سندی_مومنی
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتاب هایمان بخوانید
🍀 @esmpub
💡 این روزها خیلی دربارهی #حافظه_تاریخی میشنویم. برخی معتقدند که جامعه حافظه تاریخی ضعیفی دارد. شاید یک دلیلش این باشد که ما کمتر رمانهایی را میخوانیم که بر اساس یک حافظهی تاریخی قوی نوشته شدهاند.
📰 «این مرد از همان موقع هم بوی مرگ میداد» یکی از همین رمانهایی است که هرکسی باید برای تقویت حافظهی تاریخیاش آن را مطالعه کند. قصههایی که با نگاه به گوشههای تیز گذشته ساخته شدن و قصدشان این است که ما را متوجه سمت و سوهایی از تاریخ معاصر بکنند که گسلهای اجتماعی و سیاسی امروز روی آن بخشها شکل گرفته است.
💎 محمد حنیف در این رمانش که حجمی به بلندای سیصد و اندی صفحه را در بر میگیرد، چهرهی زنانهی این گسلها را ساخته است. دختر یک سرهنگ مقتدر، یک مامور ساواک و آدمهایی از دربار #پهلوی شخصیتهای اصلیِ این رمان هستند.
ـــــــــــــــــــــ
📕 #این_مرد_از_همان_موقع_بوی_مرگ_می_داد
✍️ #محمد_حنیف
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتابهایمان بخوانید.
🍀 @esmpub
#نشر_اسم میخواهد تیم ترجمهاش را گسترش دهد و از همکاری با مترجمان جوانی که دوست دارند در حوزهٔ #ناداستان (نانفیکشن) فعالیت کنند، خوشحال میشود. اگر مایل هستید به جمع ما بپیوندید، نکات زیر را مطالعه کنید و فایل درخواستی را برای ما بفرستید. منتظرتان هستیم.
🔴۱. دربارهٔ نشر اسم: ما در نشر اسم به دنبال ترجمهٔ کتابهایی در حوزهٔ ناداستان (نانفیکشن) هستیم؛ کتابهایی که زبان و بیانی نسبتاً ساده و جذاب داشته باشند و بتوانند مخاطب را با یک مسئلهٔ جدی آشنا کنند. هماکنون ما کتابهایی با موضوعات مختلف در اختیار داریم که مایلایم با کمک مترجمانِ خوب، آنها را به فارسی برگردانیم.
🔴۲. ویژگیهای مترجم مطلوب: ما مترجمانی میخواهیم که سابقهٔ فعالیت در حوزهٔ ترجمه داشتهاند، اما اگر سابقهٔ چندانی ندارید ولی گمان میکنید که توانایی ورود به عرصهٔ ترجمهی کتاب را دارید، ما از حضورتان استقبال میکنیم. در مجموع، ما دنبال مترجمان بالفعل یا بالقوهای هستیم که به ترجمه علاقه داشته باشند، بخواهند جدیتر و حرفهایتر این مسیر را دنبال کنند، عاشق این باشند که با «متن» سروکله بزنند و نهایتاً از ترجمهٔ متن انگلیسی به فارسی لذت ببرند.
🔴۳. تست ترجمه: اگر میخواهید به جمع ما بپیوندید، باید تست ترجمه را از سر بگذرانید. برای این کار، فایل تست یکصفحهای را از این لینک در دراپباکس یا از این لینک در کانال تلگرامی نشر اسم که در پست بعدی آمده دانلود کنید و ترجمهاش را به نشانی esm.nashr@gmail.com برای ما بفرستید. ناظران ما ترجمهٔ شما را بررسی میکنند و عیار آن را بر اساس دو ویژگی مطابقت ساختاری و روانی متن میسنجند و در صورت تأیید ترجمه، با شما تماس میگیرند.
🔴۴. نکتهای مهم دربارهٔ تست: فایل تست از کتابی انتخاب شده که سالها پیش ترجمه و منتشر شده است. همچنین همهٔ متقاضیان همین یک صفحه را ترجمه میکنند. بنابراین نشر اسم هیچ بهرهای از آن نمیبرد و از آنجا که صرفا برای تست است، هیچ هزینهای بابت آن پرداخت نمیشود.
🔴۵. کیفیت فایل ارسالی: لطفا فایلتان را به شکل زیر آماده کنید و در قالب ایمیلی با عنوان «تست ترجمه» برای ما بفرستید:
🔹الف) عنوان فایل: «فایل تست نام و نام خانوادگی». مثلا: فایل تست علی احمدی
🔹ب) بخش اول فایل: اطلاعات فردی شامل (1) نام و نام خانوادگی، (2) سال تولد، (3) شهر محل سکونت، (4) شمارهٔ تماس و (5) آدرس ایمیل.
🔹ج) بخش دوم فایل: اطلاعات تحصیلی شامل مدارک کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکترا و احیانا حوزوی.
🔹د) بخش سوم فایل: سوابقتان در ترجمه (توجه کنید که فقط در حوزهٔ ترجمه و مثلا کلاسهای زبان و تافل و... یا سوابقی نامرتبط به زبان مثل تدریس و... لازم نیست.)
🔹ه) متن فارسی ترجمهشده از فایل تست.
توجه داشته باشید که همهی اطلاعات صرفا در یک فایل word یا pdf باشد و از ارائهی اطلاعات در متن ایمیل خودداری کنید.
در پایان امیدواریم امکان همکاری مطلوب بین ما و شما فراهم شود.
مدیر تیم ترجمهٔ نشر اسم
📜 ابتسام که خبر را به بِرّه رساند، زن نفهمید چطور خودش را هراسان به خانهٔ آمنه برساند. از وقتی دخترش به خانهٔ شوی رفته بود تنها بود و باید همیشه دلهرهٔ تنهایی او را میداشت. از وقتی هم که فهمیدهبود دخترش قرار است فرزندی صالح به دنیا بیاورد، بیم و اضطرابش فزونی یافته بود. همه چیز را میتوانست تحمل کند، اما توطئهٔ قتل آمنه چیزی نبود که بتواند به راحتی از آن بگذرد. دیگر جایز نبود دخترش را تنها بگذارد. باید تا زمان زادن آمنه در خانهٔ او سکنی میگرفت و مراقبش میبود. .
آمنه تا نیمهشب به تسبیح پروردگار پرداخت و همصدا با خودش، صدای تسبیح سنگ و خاک و درختان را شنید که همراه او برای سلامت کودکش شکر به جای میآوردند. صدای تسبیح پسرش را هم میشنید، پس از آنکه به او دلداری داده بود که زرقا و هیچکس دیگر نمیتواند به او آسیبی برساند. آمنه غوطهور در آرامشی عجیب از خوشحالی اشکش چکید و باران داغ اشک صورتش را شستوشو داد؛ اما در دلش نیز باران میبارید انگار، بارانی سرد که دلش را خنک میکرد.
#پیامبر #عروس_قریش
____________________
📗 #عروس_قریش
🖋نویسنده: #مریم_بصیری
🖌مدیر هنری: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
🍀 @esmpub
⚡️مردمی که در جامعۀ کامیاب نئولیبرال شکست میخورند، به جای شک کردن به جامعه یا نظام، خودشان را مسئول تقدیرشان میبینند و احساس شرمندگی میکنند. هوش خاصی که رژیم نئولیبرالیستی را تعریف میکند در اینجا نهفته است.
_______________
📗#روان_سیاست از مجموعه «تأملات نابهنگام»
🖋 نویسنده: #بیونگ_چول_هان
🖊 مترجم: #آراز_بارسقیان
🖌 طراح جلد و مدیر هنری: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
_______________
☀️ ما را به اسم کتاب هایمان بخوانید...
🍀 @esmpub
کتاب تازه؛ «اینترنت ما»
اینترنت ما مواجههای فلسفی با اینترنت و رسانههای مجازی است. مایکل پاتریک لینچ معتقد است اینترنت هم مانند کتابت سفر در زمان را ممکن کرده، و در عین حال از کتابت فراتر رفته و توانسته امکان طیالارض را هم برای ما فراهم کند. این شیوهٔ نوین کسب دانش و اطلاعات میتواند سایر شیوههای دانستن را تضعیف کند. نویسنده البته با نگاهی ضدتکنولوژی به سراغ این موضوع نرفته است، بلکه صرفاً این دغدغه را دارد که «تحولات سریع در حوزهٔ تکنولوژی نحوهٔ دانستن و نیز مسئولیتهای ما در قبال دانشمان را تحت تأثیر قرار میدهد.». به همین دلیل باید به شیوهٔ استفاده از این تکنولوژیها بیندیشیم. لینچ در این کتاب مخاطب غیرمتخصص را در نظر داشته است.
کتاب در قالب مجموعهٔ «تأملات نابهنگام» منتشر شده است.
اینترنت ما؛ اطلاعات زیاد و فهم کم در عصر کلاندادهها | مایکل پاتریک لینچ | حامد قدیری | نشر اسم | ۳۸۸ص. جیبی | ۳۳۰۰۰ تومان
#معرفی_کتاب_تازه #پیشخان
@kaaghaz
مدرسهٔ هنر برلین در پرداختن به مسائل #علوم_انسانی از زوایایی نو پیشقدم شمرده میشود. این مدرسه برای نگاهی تازه به مسائل و مشکلات امروزهٔ جوامع توسعهیافته و واکاوی آنها، با درخواست از نظریهپردازان و متفکران حوزههای مختلف اجتماعی و فلسفی آلمان، مجموعهای را تحت عنوان #تاملات_نابهنگام گردآوری و منتشر کرده است. از آنجایی که این مجموعهآثار طوری تهیه و تدوین شده بود که با وجود عمق و تازگی نگاه، فهم آن برای دانشجویان و علاقهمندان به حوزهٔ علوم انسانی هم آسانتر باشد، دانشگاه امآیتی نیز آن را به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر کرده است.
.
حال در نشر اسم با کمک همکارانمان کوشیدهایم این آثار را با ترجمهای روان و مناسب در اختیار همهٔ علاقهمندان فلسفه و علوم انسانی قرار دهیم.
فعلا چهار جلد از این مجموعه منتشر شده که به تدریج جلدهای دیگر نیز به آن اضافه خواهد شد.
📚ما را به اسم کتابهایمان بخوانید.
🍀 @esmpub
باز گمش کردم. دلم میخواست برایش درد دل کنم و بپرسم چرا فقط من باید این وسط مریض شوم و به
آن حال بیفتم. شما که دکترید، راهنماییم کنید. و بگویم دکتر جان من فکر میکنم از شدت ضعف دچار مالیخولیا شده ام و به قول شما پزشکها گرفتار سندرم حاج ناصر شده ام و ویروسی در ذهن من به
فحش فعال شده است که هرچه پیشتر میروم، سلولهای بیشتری را از من در بر میگیرد. بفرما.
سروکلهاش پیدا شد و این بار مشتی بادام ریخت توی مشتم و رفت. هیچ سؤالی نکرد. نپرسید »خوبی؟«، نگفت »تصمیمت چیست؟«، عین فرفره رفت. چهارده تا بادام بود. دستش را خواندم. حتما به نیت چهارده معصوم. میخورم. بسیار خوب. فحشت هم نمیدهم. چون اینجا نجف است و علی
هست و آه...
برشی از کتاب #احضاریه
🖋نوشته #علی_مؤذنی
🖌طراح جلد و مدیر هنری: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
🍀 @esmpub
حالا نشسته اند توی کافیشاپ. اسدی قهوه میخورد و استاد چای؛
-شاید سؤالم عجیب باشد، اما به من بگویید خانم اسدی که آیا او واقعا از جنس ما بود؟
- متوجه منظورتان نمیشوم؟
- وقتی کسی بیش از هزار سال عمر میکند...
نمی دانست چه باید بگوید. جرعه ای چای نوشید و زیر نگاه منتظر اسدی شانه بالا انداخت که نمیدانم ...
- بارها و بارها استاد، به آن چند دقیقهای که با او توی ماشین نشسته بودم، فکر کردهام و خواستهام او را به یاد بیاورم، اما مثل خوابی که دیدهای و در بیداری هر کار میکنی، نمیتوانی به یادش بیاوری...
بازدمش را بیرون داد. گفت: «بیشتر از آن چیزی که در طرح از او نوشتهام، به یاد ندارم، استاد...»
و انگشت اشاره را بالا آورد. گفت: «اما حال و هوای خودم را خوب به خاطر دارم .»
- «احساس امنیتی را که در کنار او داشتم، نمیتوانم فراموش کنم.»
خودش را کشید جلو و تنهاش را انداخت روی میز، گفت: «میدانید استاد، من آن مسیر را در شب با پدر و برادرهایم هم رفتهام، اما حتی در کنار آنها هم میترسیدم به تاریکی جنگل نگاه کنم. فقط جلویم را نگاه میکردم و خط باریک نور چراغهای ماشین را. یا چشمهایم را میبستم که چیزی نبینم، اما آن شب یکسره چشمهایم توی جنگلی میچرخید که با آنکه تاریک بود، اما انگار زیر هردرختش نورافکنی روشن بود. آسمان آنقدر به زمین نزدیک شده بود که ...»
باز خود را عقب کشید و تکیه داد و باز به سقف نگاه کرد. گفت: «چه بگویم...»
- از بوی تنش هم نمیتوانید بگویید؟ از عطرش؟
اسدی به او خیره شد. پیدا بود در این خیرگی دارد به خاطرهٔ عطر تن مردی فکر میکند که تجربهٔ امنیت بینظیری را برایش به ارمغان آورده است، گفت: «انگار گل سرخ را بو کنی!»
و با تکان سر تشبیه خود را تأیید کرد. گفت: «این بوی عطری بود که توی ماشینش بود، حالا یا عطر تن خودش بود یا...
و شانه بالا انداخت که نمیدانم...
پرسید: «وقتی رفتید دم پنجره و سرخم کردید که ازش بپرسید کرایهتان چقدر می شود، چی؟ باز هم صورتش را ندیدید؟ »
سر تکان داد که نه. اما ناگهان دستش را آورد بالا که چیزی بگوید، اما منصرف شد و سر تکان داد که هیچی.
پرسید: «چی می خواستید بگویید؟»
اسدی گفت: «هیچی استاد... عرض کردم که... مثل یک خواب است، خوابی که دیده ای، اما نمی توانی تعریفش کنی...»
.
بریدهای از کتاب 📙 #دوازدهم
✒نوشته #علی_مؤذنی
🎑طراح جلد و مدیر هنری: #مجید_کاشانی
#نشر_اسم
@esmpub
https://www.instagram.com/p/Bz2L_rthL2-/?igshid=9unqux0okhmo
💎 گفتگوی #خبرگزاری_مهر با #دانیال_حقیقی: من نویسنده متنهای #شرور هستم
💣 نویسندهی کتابهای #ابداعی هستم. هیچکدام به طور مشخص و ساده نمیتواند در یک ژانر یا دسته بندی قرار بگیرد، آنها #شرور هستند و از دستهبندی شدن تن میزنند.
✂️ خیلی از همین #سرویراستارها و کسانی که کارگاههای #نویسندگی دارند، شبیه تنظیم کنندهی تجاری یک قطعهی موسیقی هستند.
ساختار درونیاش را طوری به هم میریزند که فقط صدای دوپدیس دوپدیسِ سینتی سایزر را بشنوید. آنها از صدای ویلیون سل و شیپور متنفرند. فقط صداهای #مصنوعی کیبورد را میپسندند.
🐣 مشکل کسانی مثل من نیستند که اسمشان توی #لیست_بدها رفته. مشکل آن #چایی_شیرینهایی هستند که دوست دارند حتی در سنین بزرگسالی هم مثل کودکیشان #مبصر_کلاس باشند.
مبصرهای سیساله و چهلسالهی کلاسِ درسهای شیرین نویسندگی.
💞 من همیشه دربارهی #عشق نوشتهام اما درگیر #سانتی_مانتالیسم نمیشوم.
تصویر من از عشق، کلیشهای نیست.
آدمهای من، خیلی کول با عشق برخورد میکنند.
ــــــــــــــــــ
🔗 mehrnews.com/news/4620903
📡 #انعکاس_رسانه
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتابهایمان بخوانید.
🍀 @esmpub
☕️ #یک_حبه_کتاب
ا🧮 امروز قاعده بازی این است پسرم، با #زن جماعت، با #ادبیات_چی جماعت، با #ناشر جماعت، با #خبرنگار جماعت، با #مخاطب جماعت... بازیات را بکن آخر عزیز دل.
🌆 ملت میروند #اینستاگرام راه میاندازند فوجفوج با چرتوپرتهای دلبرکُششان #دختر تور میکنند، تو مینشینی علیه #شبکه_های_اجتماعی مقاله چهارهزارکلمهای مینویسی تحلیلش میکنی؟ جوووون بابا! عوضی گرفتی...
ــــــــــــــــــ
📓 #پسران_سالخورده
✍️#حسام_الدین_مطهری
🎨 طراح جلد: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتاب هایمان بخوانید
🍀 @esmpub
☕️ #یک_حبه_کتاب
💞از #پدر بارها پرسیدهام که آیا از من #خجالت نمیکشد کنار #مادر دراز میکشد و #می_بوسدش؟ و او بارها گفته است اگر خجالت میکشیدم، تو به دنیا نمیآمدی و خندیده است. به مادر گفته است دست یک شیرپاکخورده را بگذارد توی دستم و از خانه بیرونم کند، تا باز #تنها شوند، مثل آن قدیمها که من نبودام و خندیده است. گفتهام کجا بروم بهتر از پیش شماها؟
✉️ و پدر گفته است پیش همان کس که تا نصفشب به هم اساماس میدهید، نکند امام جماعت محل است که تا نیمشب مسئله شرعی ازش میپرسی؟
⚰️ و مادر ناله کرده است تا ما را آرزوبهدل توی #قبر نگذارد هیچ کجا نمیرود. بارها پدر گفته است: «بچه بعد از چهلسالگی میشود زنگوله پای #تابوت؛ مثل خودت پسر.» و دست روی شانهام گذاشته است: «بچه که گذشت... یک زنگوله برای تابوتت دستوپا کن...»
ــــــــــــــــــ
📗 #پیشانی_نوشت_ها
✍️ #علیرضا_جوانمرد
🎨 طراح جلد: #مجید_کاشانی
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتابهایمان بخوانید
🍀 @esmpub
⛔️ اثر غیرداستانی #هزارتوی_سعودی، کتابی دربارهی دستگاه عریض و طویل خاندان سعودی، روابط تو درتوی #آل_سعود و البته مردم و جامعه #عربستان.
💎 #چاپ_دوم هزارتوی سعودی منتشر شد.
ــــــــــــــــــ
📗 #هزارتوی_سعودی
✍️ #کارنالیوتهاوس
📃 #نگار_باغانی - #ابراهیم_موسوی
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتاب هایمان بخوانید.
🍀 @esmpub
📰 رمان #آمریکایی، داستانی از پشت صحنهی تراژیکِ رویای آمریکایی.
🔮 شاید وقتی زن، به زندگی پیتر وارد شد هیچ گاه فکر نمیکرد که معلمی ساده، با چهره ای نه چندان جذاب، روزی تبدیل به یکی از پرحاشیه ترین مردان آمریکا شود. «آمریکایی» داستانی از قلب زندگی آمریکایی. روایت قماری بزرگ برای اصلاحات ساختار #سرمایه_داری در سرزمین رویاها. این کتاب بر اساس رخدادهای تاریخی #واقعی نوشته شده است.
💎 #چاپ_دوم آمریکایی منتشر شد.
ــــــــــــــــــ
📘 #آمریکایی
✍️ #هاوارد_فاست
📃 #فریدون_مجلسی
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتاب هایمان بخوانید.
🍀 @esmpub
💞 گفتم: «من به شما قول دادم که نگاهتان نکنم، نگاهتان هم نکردم.»
مشتش باز شد. طرح انگشتر بدلیاش را دیدم. برگ درخت نخل بود. به دستش میآمد. گفت: «حالا نگاهم کنید!»
سرچرخاندم و نگاهش کردم. یک دشت گل را که از روی تپه تماشا کنی. دلم برای خودم سوخت. یک ماه از دیدن چهرهاش محروم شده بودم. فقط به گناه #عاشقی! اشکهام جاری شدند. جا خورد و بعد که حجم اشکهایم را دید، دست و پاش را گم کرد و دست کرد توی کیف و دستمال درآورد و دراز کرد به طرفم. گفت: «الهی بمیرم! چی شد؟»
گفتم: «حالا که نگاهتان کردم، فهمیدم که چقدر دلم برای صورتتان تنگ شده بود.»...
💗 #آپارتمان_روباز رمان #عاشقانه #علی_موذنی
💸 با این گرانی کاغذ و کتاب، نسخه الکترونیک کتابها پیشنهاد خوبیه. مخصوصا برای کتابهایی که چاپشان تمام شده 📱
ـــــــــــــــــــ
این رمان را میتوانید با تخفیف از روی #طاقچه بردارید.
🔗 https://taaghche.ir/book/21645
ـــــــــــــــــــــ
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتابهایمان بخوانید.
🍀 @esmpub
📹 گوشههایی از جشن افتتاحیه فروشگاه #کتاب_اسم
🌱 سپاس از همه عزیزانی که روشنی بخش جمع ما بودند. 🌹
ــــــــــــــــــ
📚 #نشر_اسم
ــــــــــــــــــ
ما را به "اسم" کتابهایمان بخوانید.
🍀 @esmpub