🆔 @englishstoriesClub
🅾 Saladin (Audio)
🆔 @englishstoriesClub
🅾 Saladin (Audio)
🆔 @englishstoriesClub
🅾 Saladin (Audio)
🆔 @englishstoriesClub
🅾 Clever Rabbit and the Lion
🅾 خرگوش زیرک و شیر
🅾 Kids' stories
🅾 PDF
🅾 Help! #help کمک 🅾
Did you ever have to call for help?
Were you ever in a situation that was an emergency? It is good to know what to do in case of an emergency. You should always know how to get in touch with the police and fire departments. I have heard stories where very young boys or girls have called the police and saved their friends or family members lives. Because they knew just who to get a hold of.
If you see a fire, you should call the fire department. A lot of tragedies have been prevented because the calls have been made quickly. It is important that emergency vehicles arrive very quickly. That is why those vehicles have sirens.
When their sirens go, it means to get out of the way.
Policemen, firemen and ambulance attendance are trained to handle very difficult situations. They often save people's lives. They go through a lot of training to become good at what they do. They never panic in emergencies.
For your part, you should keep emergency numbers near the phone or know what the emergency numbers are. Where I live, there is a special number that you call for any emergency. We teach that number to everyone, even very tiny children.
It is important to remain calm if you need help. If you call an emergency number, you have to be able to speak clearly and tell the person you are talking to, exactly what the problem is.
I hope you are never in an emergency situation, but it is a good idea to be prepared.
🅾 کمک! 🅾
🛑 آیا تا به حال مجبور شده اید برای کمک تماس بگیرید
آیا تا بحال در موقعیتی قرار داشته اید که اضطراری و اورژانسی باشد؟
خوب است که بدانیم در مواقع اضطراری چه باید کرد.
همیشه باید بدانید که چطور با ادارات پلیس و آتش نشانی تماس بگیرید.
من داستان هایی شنیده ام که در آنها پسران یا دختران خیلی جوان با پلیس تماس گرفته اند و جان دوستان یا اعضای خانواده شان را نجات داده اند.
برای اینکه میدانستند دقیقا به چه کسی باید مراجعه کنند.
اگر یک آتش سوزی ببینید باید با اداره ی آتش نشانی تماس بگیرید.
از خیلی از اتفاقات ناگوار بخاطر اینکه تماس ها سریعا برقرار شده، جلوگیری شده است.
این مهم است که ماشین های اورژانس (ماشین های مربوط به نهادهای مرتبط) خیلی سریع برسند.
بخاطر همین است که آن ماشین ها آژیر دارند. وقتی آژیر آنها روشن میشود به این معناست که باید از سر راه کنار رفت. نیروهای پلیس، آتش نشان و آمبولانس به گونه ای آموزش دیده اند که از پس موقعیت های خیلی سخت برآیند. آنها اغلب جان افراد را نجات می دهند.
آنها تمرین های بسیاری را پشت سر می گذارند که در کار خود خبره شوند. آنها هرگز در مواقع اورژانسی دچار هول و وحشت نمی شوند.
نقش شما این است که شماره های اضطراری را نزدیک تلفن نگه دارید یا آنها را بلد باشید.
در جایی که من زندگی می کنم شماره خاصی وجود دارد که شما برای هر موقعیت اضطراری با آن تماس میگیرید.
ما آن شماره را به همه آموزش میدهیم حتی بچههای خیلی کوچک.
اگر به کمک نیاز دارید مهم است که آرامش خود را حفظ کنید.
اگر با یک شماره ی اضطراری تماس گرفتید باید قادر باشید که واضح صحبت کنید و به کسی که با او صحبت می کنید دقیقا مشکل را بگویید.
امیدوارم که هیچوقت در موقعیت اضطراری نباشید اما آماده بودن ایده ی خوبی است.
@englishstoriesClub
🌀 تعرفه اشتراک فیلترشکن پرسرعت
📞 پشتیبانی ۲۴ ساعته | ⚡ اتصال فوری
🎉 با ۱۰٪ تخفیف ویژه اول هفته (تا پایان دوشنبه)
---
1️⃣ اشتراک ۱ ماهه
30 گیگ: ➤ 90,000 تومان
50 گیگ: ➤ 135,000 تومان
❌نامحدود (500 گیگ): ➤ 270,000 تومان
---
2️⃣ اشتراک ۳ ماهه
80 گیگ: ➤ 225,000 تومان
150 گیگ: ➤ 360,000 تومان
---
3️⃣ اشتراک ۶ ماهه
200 گیگ: ➤ 450,000 تومان
400 گیگ: ➤ 765,000 تومان
---
📩 برای خرید و دریافت کانفیگ، همین حالا پیام بده!
📍 محدودیت زمانی: فقط تا پایان دوشنبه
@netadmin24
🅾 I'm a Dinosaur #Plesiosaurus
Читать полностью…🆔 @englishstoriesClub
🅾 The last dinosaurs
🅾 اخرین دایناسورها
🅾 The Last Dinosaurs
In a lost land of tropical forests, on top of the only mountain in the region, trapped inside an old volcanic crater system, lived the last ever group of large, ferocious dinosaurs.
For thousands and thousands of years they had survived all the changes on Earth, and now, led by the great Ferocitaurus, they were planning to come out of hiding and to dominate the world once more.
Ferocitaurus was an awesome Tyrannosaurus Rex who had decided they had spent too much time isolated from the rest of the world. So, over a few years, the dinosaurs worked together, demolishing the walls of the great crater. When the work was done, all the dinosaurs carefully sharpened their claws and teeth, in readiness to terrorisethe world once again.
On leaving their home of thousands of years, everything was new to them, very different to what they had been used to inside the crater. However, for days, the dinosaurs continued on, resolute.
Finally, from the top of some mountains, they saw a small town. Its houses and townsfolk seemed like tiny dots. Never having seen human beings before, the dinosaurs leapt down the mountainside, ready to destroy anything that stood in their way…
However, as they approached that little town, the houses were getting bigger and bigger… and when the dinosaurs finally arrived, it turned out that the houses were much bigger than the dinosaurs themselves. A boy who was passing by said: “Daddy! Daddy! I’ve found some tiny dinosaurs! Can I keep them?”
And such is life. The terrifying Ferocitaurus and his friends ended up as pets for the village children. Seeing how millions of years of evolution had turned their species into midget dinosaurs, they learned that nothing lasted forever, and that you must always be ready to adapt.
And adapt those dinosaurs did, Making for truly excellent and fun pet
🅾 آخرین دایناسورها
دریک سرزمین گمشده از جنگلهای استوایی، در بالای تنها کوه منطقه، محاصرهشده در میانیک دهانهی ساختهشده از مواد مذاب آتشفشانی،یک گروه از آخرین بازماندگان دایناسورهای بزرگ و وحشی زندگی میکردند.
برای هزاران و هزاران سال، آنها از تمامی تغییرات زمین جان سالم بدر بردند. و اکنون با رهبری فراسوتورس بزرگ، آنها داشتند برنامهریزی میکردند که از مخفیگاه خود بیرون بیایند و باری دیگر جهان را به تسخیر خود دربیاورند.
فراسوتورسیک دایناسور خفن از نژاد رکس تیرانوسور بود که با خود فکر کرد که زمان زیادی را بهصورت منزوی از دیگر جهان گذرانده بودند. برای همین، برای چند سال دایناسورها با کمکیکدیگر، دیوارهای دیوارهی بزرگ آتشفشانی را خراب کردند. وقتیکه کارشان تمام شد، تمامی دایناسورها بهدقت دندانها و پنجههای خود را تیز کردند؛ تا باری دیگر در دنیا رعب و وحشت ایجاد کنند.
وقتیکه خانهی چندین و چند هزارسالهی خود را ترک کردند، همهچیز برای آنها تازگی داشت؛ و بسیار با آن چیزی که در خانهی خود در میان دیوارههای آتشفشانی به آن عادت داشتند تفاوت داشت.
اما برای روزها، دایناسورهای قصه ما بهطور مصممی به راه خود ادامه دادند.
درنهایت از بالای تعدادی کوه، شهر کوچکی دیدند. خانهها و مردم شهر مثل نقاطی ریز دیده میشدند. دایناسورها که هیچگاه انسانی ندیده بودند، از کوهپایه به سمت پایین پریدند، درحالیکه آماده بودند هر چیزی که سر راهشان قرار میگرفت را ویران کنند.
اما، همانطور که به آن شهر کوچک نزدیکتر میشدند. خانهها بزرگ و بزرگتر میشدند … و وقتیکه درنهایت دایناسورها به آن شهر رسیدند، مشخص شد که خانهها از خود دایناسورها خیلی بزرگتر بودند! پسربچهای که داشت ازآنجا میگذشت گفت: “پدر! پدر! من چند تا دایناسور کوچک پیدا کردم! آیا میتوانم آنها را نگهدارم؟”
زندگی نیز اینچنین است. فراسوتورس وحشتناک و دوستانش به حیوانات خانگی بچههای روستا تبدیلشدند. وقتیکه دیدند که چگونه سیر تکاملی میلیونها سال چگونه، گونهی جانوریشان را به دایناسورهای ریزهمیزه تبدیل کرده است؛یاد گرفتند که هیچچیز تا پایان باقی نمیماند، و شما همیشه بایستی برای وفق دادن خود (با شرایط جدید) آماده باشی.
آن دایناسورها هم با تبدیلشدن به حیوانات خانگی عالی و شاد با شرایط جدید وفق پیدا کردند.
@englishstoriesClub
🔥🔥 کل سریال های ما را با تخفیف ویژه تهیه کنید
🔴تخفیف 0️⃣8️⃣ درصدی800هزارتومان
فقط0️⃣5️⃣1️⃣هزارتومان😍
📣لینک چنل سریال فرندز👇👇
✈️ /channel/friendsemovie
✈️ /channel/friendsemovie
✈️ /channel/friendsemovie
⬅️ برای تهیه ی مجموعه کامل سریالها در فروش ویژه عدد 4️⃣ را به ایدی زیر ارسال کنید⬇️⬇️
🔂 /channel/FriendsAdminn
🔂 /channel/FriendsAdminn
🟡هر ترم کلاس زبان حداقل 1 میلیونه‼️
ولی ازینجا میتونی رایگان تو مدت زمان کمتر انگلیسی یاد بگیری 💛💛💛
➪ 𝙹𝙾𝙸𝙽
➪ 𝙹𝙾𝙸𝙽
➪ 𝙹𝙾𝙸𝙽
➪ 𝙹𝙾𝙸𝙽
➪ 𝙹𝙾𝙸𝙽
❌ عضویت محدود ❌
✅اگر میخوای انگلیسی رو شروع کنی و 3️⃣ ماهه پروندهاش رو ببندی عدد 3️⃣ رو به آیدی زیر بفرست⬇️
⭐️ http://T.me/Reza_Arashnia_admin
🆔 @englishstoriesClub
🅾 The Elves and the shoemaker
🆔 @englishstoriesClub
🅾 Saladin (Audio)
🆔 @englishstoriesClub
🅾 Saladin (Audio)
بیا اینجا هر روز تست زبان بزن ❤️
Читать полностью…🆔 @englishstoriesClub
🅾 Clever Rabbit and the Lion
🅾 خرگوش زیرک و شیر
🅾 Kids' stories
🅾 Audio file
🆔 @englishstoriesClub
🅾 #help help کمک
🅾 Audio File
📣 آغاز هفته با یه تخفیف داغ!
🔥 فقط تا پایان دوشنبه 🔥
🛡️ کانفیگ اختصاصی فیلترشکن با ۱۰٪ تخفیف ویژه
🚀 سرعت بالا
🔐 امنیت کامل
📱 قابل استفاده روی تمام دستگاهها
🕒 پشتیبانی ۲۴ ساعته
همین حالا تهیه کن و اینترنت بدون مرز رو تجربه کن!
📩 برای دریافت کانفیگ و خرید، دایرکت بده / پیام بده
@netadmin24
@englishstoriesClub
Love story
🆔 @englishstoriesClub
🅾 The Ugly Duckling
داستان قهرمان المپیک :
شخصی که نه مربی داشت و نه امکانات
نیزه رو خودش ساخت ، تمام فنون رو از اینترنت یاد گرفت ، به خود آموزش داد و اجرایی کرد و قهرمان المپیک شد
🛑 The ugly duckling 🛑
Mummy Duck lived on a farm. In her nest, she had
five little eggs and one big egg. One day, the five little eggs started to crack. Tap, tap, tap! Five pretty, yellow baby ducklings came out.
Then the big egg started to crack. Bang, bang, bang! One big, ugly duckling came out. ‘That’s strange,’ thought Mummy Duck.
Nobody wanted to play with him. ‘Go away,’ said his brothers and sisters. ‘You’re ugly!’
The ugly duckling was sad. So he went to find some new friends.
‘Go away!’ said the sheep. ‘Go away!’ said the cow. ‘Go away!’ said the horse.
No one wanted to be his friend. It started to get cold. It started to snow! The ugly duckling found an empty barn and lived there. He was cold, sad and alone.
Then spring came. The ugly duckling left the barn and went back to the pond.
He was very thirsty and put his beak into the water. He saw a beautiful, white bird! ‘Wow!’ he said. ‘Who’s that?’
‘It’s you,’ said another beautiful, white bird.
‘Me? But I’m an ugly duckling.’
‘Not any more. You’re a beautiful swan, like me. Do you want to be my friend?’
‘Yes,’ he smiled.
All the other animals watched as the two swans flew away, friends forever.
🛑 جوجه اردک زشت🛑
اردکِ مادر در مزرعه ای زندگی می کرد.
در لانه اش پنج تخم کوچک و یک تخم بزرگ داشت.
یک روز، پنج تخم کوچک شروع به ترک خوردن کردند. ترق، ترق، ترق!
پنج جوجه اردک کوچولوی زرد و زیبا از آنها بیرون آمدند.
بعد تخم بزرگ شروع به ترک خوردن کرد. تلق، تلق، تلق!
جوجه اردک بزرگ زشتی از آن بیرون آمد.
اردکِ مادر با خودش فکر کرد: «عجیبه.»
هیچ کس دوست نداشت با او بازی کند.
خواهر و برادرهایش به او می گفتند «از اینجا برو.»
«تو زشتی!»
جوجه اردک زشت غمگین بود. پس رفت تا دوستان جدیدی پیدا کند.
گوسفندگفت: «از اینجا برو!»
گاوگفت: «از اینجا برو!»
اسب گفت: «از اینجا برو!»
هیچ کس نمی خواست با او دوست شود.
کم کم هوا سرد شد.
برف شروع به باریدن کرد.
جوجه اردک زشت انباری خالی پیدا کرد و آنجا ماند. سردش شده بود و غمگین و تنها بود.
سپس بهار از راه رسید.
جوجه اردک زشت از انبار بیرون رفت و به برکه برگشت.
خیلی تشنه بود و منقار خود را در آب فرو برد.
او پرنده ای زیبا و سفید بود!
او گفت: «وای! اون کیه؟»
پرنده سفید زیبای دیگری گفت: «اون تویی.»
«من؟ ولی من که یه جوجه اردک زشتم.»
«دیگه نیستی. تو هم مثل من یه قوی زیبا هستی.»
دوست داری با من دوست بشی؟»
او لبخندی زد و گفت: «آره.»
همه حیوانات دیگر آنها را که تا همیشه با هم دوست ماندند، در حال پرواز و دور شدن از آنجا تماشا کردند.
@englishstoriesClub
⏳شانس کسایی که آنلاینن
لیست تا ساعاتی دیگر حذف میشود ...
🆔 @englishstoriesClub
🅾 Meeting Mrs Dumoise
🅾 Level 2
🆔 @englishstoriesClub
🅾 Meeting Mrs Dumoise
🅾 Level 2
🅾 @englishstoriesClub
🅾 The Mystery of the Missing Coin
🅾 Audio file