englishstoriesclub | Неотсортированное

Telegram-канал englishstoriesclub - داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

11200

Подписаться на канал

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

میدونستی برای مهاجرت فقط کافیه انگلیسیت خوب باشه تا بتونی شغل مناسب گیر بیاری و اقامت بگیری؟🔴😀

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🅾 I'm a Dinosaur #Plesiosaurus

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🅾 The story of quinine

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🆔 @englishstoriesClub

🅾 The last dinosaurs
🅾 اخرین دایناسورها

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

داستان قهرمان المپیک :
شخصی که نه مربی داشت و نه امکانات
نیزه رو خودش ساخت ، تمام فنون رو از اینترنت یاد گرفت ، به خود آموزش داد و اجرایی کرد و قهرمان المپیک شد

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🅾 The Last Dinosaurs

In a lost land of tropical forests, on top of the only mountain in the region, trapped inside an old volcanic crater system, lived the last ever group of large, ferocious dinosaurs.

For thousands and thousands of years they had survived all the changes on Earth, and now, led by the great Ferocitaurus, they were planning to come out of hiding and to dominate the world once more.

Ferocitaurus was an awesome Tyrannosaurus Rex who had decided they had spent too much time isolated from the rest of the world. So, over a few years, the dinosaurs worked together, demolishing the walls of the great crater. When the work was done, all the dinosaurs carefully sharpened their claws and teeth, in readiness to terrorisethe world once again.

On leaving their home of thousands of years, everything was new to them, very different to what they had been used to inside the crater. However, for days, the dinosaurs continued on, resolute.

Finally, from the top of some mountains, they saw a small town. Its houses and townsfolk seemed like tiny dots. Never having seen human beings before, the dinosaurs leapt down the mountainside, ready to destroy anything that stood in their way…

However, as they approached that little town, the houses were getting bigger and bigger… and when the dinosaurs finally arrived, it turned out that the houses were much bigger than the dinosaurs themselves. A boy who was passing by said: “Daddy! Daddy! I’ve found some tiny dinosaurs! Can I keep them?”

And such is life. The terrifying Ferocitaurus and his friends ended up as pets for the village children. Seeing how millions of years of evolution had turned their species into midget dinosaurs, they learned that nothing lasted forever, and that you must always be ready to adapt.

And adapt those dinosaurs did, Making for truly excellent and fun pet

🅾 آخرین دایناسورها

دریک سرزمین گمشده از جنگل‌های استوایی، در بالای تنها کوه منطقه، محاصره‌شده در میانیک دهانه‌ی ساخته‌شده از مواد مذاب آتش‌فشانی،یک گروه از آخرین بازماندگان دایناسورهای بزرگ و وحشی زندگی میکردند.

برای هزاران و هزاران سال، آن‌ها از تمامی تغییرات زمین جان سالم بدر بردند. و اکنون با رهبری فراسوتورس بزرگ، آن‌ها داشتند برنامه‌ریزی میکردند که از مخفیگاه خود بیرون بیایند و باری دیگر جهان را به تسخیر خود دربیاورند.

فراسوتورسیک دایناسور خفن از نژاد رکس تیرانوسور بود که با خود فکر کرد که زمان زیادی را به‌صورت منزوی از دیگر جهان گذرانده بودند. برای همین، برای چند سال دایناسورها با کمکیکدیگر، دیوارهای دیواره‌ی بزرگ آتش‌فشانی را خراب کردند. وقتیکه کارشان تمام شد، تمامی دایناسورها به‌دقت دندان‌ها و پنجه‌های خود را تیز کردند؛ تا باری دیگر در دنیا رعب و وحشت ایجاد کنند.

وقتیکه خانه‌ی چندین و چند هزارساله‌ی خود را ترک کردند، همه‌چیز برای آن‌ها تازگی داشت؛ و بسیار با آن چیزی که در خانه‌ی خود در میان دیواره‌های آتش‌فشانی به آن عادت داشتند تفاوت داشت.

اما برای روزها، دایناسورهای قصه ما به‌طور مصممی به راه خود ادامه دادند.

درنهایت از بالای تعدادی کوه، شهر کوچکی دیدند. خانه‌ها و مردم شهر مثل نقاطی ریز دیده میشدند. دایناسورها که هیچ‌گاه انسانی ندیده بودند، از کوهپایه به سمت پایین پریدند، درحالیکه آماده بودند هر چیزی که سر راهشان قرار میگرفت را ویران کنند.

اما، همان‌طور که به آن شهر کوچک نزدیک‌تر میشدند. خانه‌ها بزرگ و بزرگ‌تر میشدند … و وقتیکه درنهایت دایناسورها به آن شهر رسیدند، مشخص شد که خانه‌ها از خود دایناسورها خیلی بزرگ‌تر بودند! پسربچه‌ای که داشت ازآنجا میگذشت گفت: “پدر! پدر! من چند تا دایناسور کوچک پیدا کردم! آیا میتوانم آن‌ها را نگه‌دارم؟”

زندگی نیز این‌چنین است. فراسوتورس وحشتناک و دوستانش به حیوانات خانگی بچه‌های روستا تبدیل‌شدند. وقتیکه دیدند که چگونه سیر تکاملی میلیون‌ها سال چگونه، گونه‌ی جانوریشان را به دایناسورهای ریزه‌میزه تبدیل کرده است؛یاد گرفتند که هیچ‌چیز تا پایان باقی نمیماند، و شما همیشه بایستی برای وفق دادن خود (با شرایط جدید) آماده باشی.

آن دایناسورها هم با تبدیل‌شدن به حیوانات خانگی عالی و شاد با شرایط جدید وفق پیدا کردند.


@englishstoriesClub

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🔵تدریس پر انرژی "به نمایندگی از شما" با فیلم مکمل رو ببین و از یادگیری لذت ببر


🔵برای شروع فقط کافیه نام و شماره تماست رو به آیدی زیر بفرستی و منتظر تماس مشاوران ما باشی
   👇
⭐️ @Reza_Arashnia_admin

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🅾 A story of Russia's great storyteller (Anton Chekhov)
🅾 داستان نویسنده‌ی بزرگ روسی( آنتوان چخوف)
@englishstoriesClub

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

@englishstoriesClub

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

@englishstoriesClub

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🅾 The story of quinine

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🅾 The Little Red Hen

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🆔 @englishstoriesClub

🅾 The Ugly Duckling

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

داستان قهرمان المپیک :
شخصی که نه مربی داشت و نه امکانات
نیزه رو خودش ساخت ، تمام فنون رو از اینترنت یاد گرفت ، به خود آموزش داد و اجرایی کرد و قهرمان المپیک شد

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🛑 The ugly duckling 🛑

Mummy Duck lived on a farm. In her nest, she had

five little eggs and one big egg. One day, the five little eggs started to crack. Tap, tap, tap! Five pretty, yellow baby ducklings came out.

Then the big egg started to crack. Bang, bang, bang! One big, ugly duckling came out. ‘That’s strange,’ thought Mummy Duck.

Nobody wanted to play with him. ‘Go away,’ said his brothers and sisters. ‘You’re ugly!’

The ugly duckling was sad. So he went to find some new friends.

‘Go away!’ said the sheep. ‘Go away!’ said the cow. ‘Go away!’ said the horse.

No one wanted to be his friend. It started to get cold. It started to snow! The ugly duckling found an empty barn and lived there. He was cold, sad and alone.

Then spring came. The ugly duckling left the barn and went back to the pond.

He was very thirsty and put his beak into the water. He saw a beautiful, white bird! ‘Wow!’ he said. ‘Who’s that?’

‘It’s you,’ said another beautiful, white bird.

‘Me? But I’m an ugly duckling.’

‘Not any more. You’re a beautiful swan, like me. Do you want to be my friend?’

‘Yes,’ he smiled.

All the other animals watched as the two swans flew away, friends forever.

🛑 جوجه اردک زشت🛑

اردکِ مادر در مزرعه ای زندگی می کرد.
در لانه اش پنج تخم کوچک و یک تخم بزرگ داشت.

یک روز، پنج تخم کوچک شروع به ترک خوردن کردند. ترق، ترق، ترق!

پنج جوجه اردک کوچولوی زرد و زیبا از آنها بیرون آمدند.
بعد تخم بزرگ شروع به ترک خوردن کرد. تلق، تلق، تلق!
جوجه اردک بزرگ زشتی از آن بیرون آمد.
اردکِ مادر با خودش فکر کرد: «عجیبه.»
هیچ کس دوست نداشت با او بازی کند.

خواهر و برادرهایش به او می گفتند «از اینجا برو.»
«تو زشتی!»
جوجه اردک زشت غمگین بود. پس رفت تا دوستان جدیدی پیدا کند.
گوسفندگفت: «از اینجا برو!»
گاوگفت: «از اینجا برو!»
اسب گفت: «از اینجا برو!»
هیچ کس نمی خواست با او دوست شود.
کم کم هوا سرد شد.
برف شروع به باریدن کرد.
جوجه اردک زشت انباری خالی پیدا کرد و آنجا ماند. سردش شده بود و غمگین و تنها بود.
سپس بهار از راه رسید.
جوجه اردک زشت از انبار بیرون رفت و به برکه برگشت.
خیلی تشنه بود و منقار خود را در آب فرو برد.
او پرنده ای زیبا و سفید بود!
او گفت: «وای! اون کیه؟»
پرنده سفید زیبای دیگری گفت: «اون تویی.»
«من؟ ولی من که یه جوجه اردک زشتم.»
«دیگه نیستی. تو هم مثل من یه قوی زیبا هستی.»
دوست داری با من دوست بشی؟»
او لبخندی زد و گفت: «آره.»
همه حیوانات دیگر آنها را که تا همیشه با هم دوست ماندند، در حال پرواز و دور شدن از آنجا تماشا کردند.

@englishstoriesClub

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🌟 با عضویت در لیست تلگرامی جامع آموزش زبان زیر عضو بی نظیرترین‌ و کامل ترین مجموعه آموزش زبان انگلیسی تلگرامی شوید:⬇️⬇️
🌟 پادکست، کوییز، گرامر، آیلتس، تافل، ویدیو، آموزش زبان به کودکان، اصطلاحات انگلیسی، زبان کنکور و ... :⬇️⬇️

تخفیف باور نکردنی تابستانی داریم
فقط تا امشب
✈️اگر می‌خوای  انگلیسی رو شروع کنی و 6️⃣ ماهه پرونده‌اش رو ببندی عدد 6️⃣ رو به آیدی زیر بفرست⬇️
http://T.me/Reza_Arashnia_admin

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

@englishstoriesClub
Love story

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🆔 @englishstoriesClub

🅾 The Ugly Duckling

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🅾 The Little Red Hen

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🅾 @englishstoriesClub

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🛑 The ugly duckling 🛑

Mummy Duck lived on a farm. In her nest, she had

five little eggs and one big egg. One day, the five little eggs started to crack. Tap, tap, tap! Five pretty, yellow baby ducklings came out.

Then the big egg started to crack. Bang, bang, bang! One big, ugly duckling came out. ‘That’s strange,’ thought Mummy Duck.

Nobody wanted to play with him. ‘Go away,’ said his brothers and sisters. ‘You’re ugly!’

The ugly duckling was sad. So he went to find some new friends.

‘Go away!’ said the sheep. ‘Go away!’ said the cow. ‘Go away!’ said the horse.

No one wanted to be his friend. It started to get cold. It started to snow! The ugly duckling found an empty barn and lived there. He was cold, sad and alone.

Then spring came. The ugly duckling left the barn and went back to the pond.

He was very thirsty and put his beak into the water. He saw a beautiful, white bird! ‘Wow!’ he said. ‘Who’s that?’

‘It’s you,’ said another beautiful, white bird.

‘Me? But I’m an ugly duckling.’

‘Not any more. You’re a beautiful swan, like me. Do you want to be my friend?’

‘Yes,’ he smiled.

All the other animals watched as the two swans flew away, friends forever.

🛑 جوجه اردک زشت🛑

اردکِ مادر در مزرعه ای زندگی می کرد.
در لانه اش پنج تخم کوچک و یک تخم بزرگ داشت.

یک روز، پنج تخم کوچک شروع به ترک خوردن کردند. ترق، ترق، ترق!

پنج جوجه اردک کوچولوی زرد و زیبا از آنها بیرون آمدند.
بعد تخم بزرگ شروع به ترک خوردن کرد. تلق، تلق، تلق!
جوجه اردک بزرگ زشتی از آن بیرون آمد.
اردکِ مادر با خودش فکر کرد: «عجیبه.»
هیچ کس دوست نداشت با او بازی کند.

خواهر و برادرهایش به او می گفتند «از اینجا برو.»
«تو زشتی!»
جوجه اردک زشت غمگین بود. پس رفت تا دوستان جدیدی پیدا کند.
گوسفندگفت: «از اینجا برو!»
گاوگفت: «از اینجا برو!»
اسب گفت: «از اینجا برو!»
هیچ کس نمی خواست با او دوست شود.
کم کم هوا سرد شد.
برف شروع به باریدن کرد.
جوجه اردک زشت انباری خالی پیدا کرد و آنجا ماند. سردش شده بود و غمگین و تنها بود.
سپس بهار از راه رسید.
جوجه اردک زشت از انبار بیرون رفت و به برکه برگشت.
خیلی تشنه بود و منقار خود را در آب فرو برد.
او پرنده ای زیبا و سفید بود!
او گفت: «وای! اون کیه؟»
پرنده سفید زیبای دیگری گفت: «اون تویی.»
«من؟ ولی من که یه جوجه اردک زشتم.»
«دیگه نیستی. تو هم مثل من یه قوی زیبا هستی.»
دوست داری با من دوست بشی؟»
او لبخندی زد و گفت: «آره.»
همه حیوانات دیگر آنها را که تا همیشه با هم دوست ماندند، در حال پرواز و دور شدن از آنجا تماشا کردند.

@englishstoriesClub

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🔵تدریس فوق‌العاده "نوک زبونمه" با فیلم مکمل رو ببین و از یادگیری لذت ببر‼️

🟣ما بهت اطمینان میدیم که زبان انگلیسی رو خیلی راحت و اصولی یاد میگیری ‼️
🟣میخوای یادگیری زبان رو شروع کنی ولی نمیدونی از کجا برای شروع نام و شماره تماست رو به آی دی زیر بفرست و منتظر تماس مشاوران ما باش ‼️
🟣 @Reza_Arashnia_admin
🟣 @Reza_Arashnia_admin

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

@englishstoriesClub

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🆔

🅾 3 things I learned while my plane crashed
🅾 (real stories)
@englishstoriesClub

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🆔

🅾 Don't wait to be a hero
@englishstoriesClub

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🅾 I'm a Dinosaur #Plesiosaurus

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

@englishstoriesClub
Love story

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🅾 @englishstoriesClub

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

🅾 The Last Dinosaurs

In a lost land of tropical forests, on top of the only mountain in the region, trapped inside an old volcanic crater system, lived the last ever group of large, ferocious dinosaurs.

For thousands and thousands of years they had survived all the changes on Earth, and now, led by the great Ferocitaurus, they were planning to come out of hiding and to dominate the world once more.

Ferocitaurus was an awesome Tyrannosaurus Rex who had decided they had spent too much time isolated from the rest of the world. So, over a few years, the dinosaurs worked together, demolishing the walls of the great crater. When the work was done, all the dinosaurs carefully sharpened their claws and teeth, in readiness to terrorisethe world once again.

On leaving their home of thousands of years, everything was new to them, very different to what they had been used to inside the crater. However, for days, the dinosaurs continued on, resolute.

Finally, from the top of some mountains, they saw a small town. Its houses and townsfolk seemed like tiny dots. Never having seen human beings before, the dinosaurs leapt down the mountainside, ready to destroy anything that stood in their way…

However, as they approached that little town, the houses were getting bigger and bigger… and when the dinosaurs finally arrived, it turned out that the houses were much bigger than the dinosaurs themselves. A boy who was passing by said: “Daddy! Daddy! I’ve found some tiny dinosaurs! Can I keep them?”

And such is life. The terrifying Ferocitaurus and his friends ended up as pets for the village children. Seeing how millions of years of evolution had turned their species into midget dinosaurs, they learned that nothing lasted forever, and that you must always be ready to adapt.

And adapt those dinosaurs did, Making for truly excellent and fun pet

🅾 آخرین دایناسورها

دریک سرزمین گمشده از جنگل‌های استوایی، در بالای تنها کوه منطقه، محاصره‌شده در میانیک دهانه‌ی ساخته‌شده از مواد مذاب آتش‌فشانی،یک گروه از آخرین بازماندگان دایناسورهای بزرگ و وحشی زندگی میکردند.

برای هزاران و هزاران سال، آن‌ها از تمامی تغییرات زمین جان سالم بدر بردند. و اکنون با رهبری فراسوتورس بزرگ، آن‌ها داشتند برنامه‌ریزی میکردند که از مخفیگاه خود بیرون بیایند و باری دیگر جهان را به تسخیر خود دربیاورند.

فراسوتورسیک دایناسور خفن از نژاد رکس تیرانوسور بود که با خود فکر کرد که زمان زیادی را به‌صورت منزوی از دیگر جهان گذرانده بودند. برای همین، برای چند سال دایناسورها با کمکیکدیگر، دیوارهای دیواره‌ی بزرگ آتش‌فشانی را خراب کردند. وقتیکه کارشان تمام شد، تمامی دایناسورها به‌دقت دندان‌ها و پنجه‌های خود را تیز کردند؛ تا باری دیگر در دنیا رعب و وحشت ایجاد کنند.

وقتیکه خانه‌ی چندین و چند هزارساله‌ی خود را ترک کردند، همه‌چیز برای آن‌ها تازگی داشت؛ و بسیار با آن چیزی که در خانه‌ی خود در میان دیواره‌های آتش‌فشانی به آن عادت داشتند تفاوت داشت.

اما برای روزها، دایناسورهای قصه ما به‌طور مصممی به راه خود ادامه دادند.

درنهایت از بالای تعدادی کوه، شهر کوچکی دیدند. خانه‌ها و مردم شهر مثل نقاطی ریز دیده میشدند. دایناسورها که هیچ‌گاه انسانی ندیده بودند، از کوهپایه به سمت پایین پریدند، درحالیکه آماده بودند هر چیزی که سر راهشان قرار میگرفت را ویران کنند.

اما، همان‌طور که به آن شهر کوچک نزدیک‌تر میشدند. خانه‌ها بزرگ و بزرگ‌تر میشدند … و وقتیکه درنهایت دایناسورها به آن شهر رسیدند، مشخص شد که خانه‌ها از خود دایناسورها خیلی بزرگ‌تر بودند! پسربچه‌ای که داشت ازآنجا میگذشت گفت: “پدر! پدر! من چند تا دایناسور کوچک پیدا کردم! آیا میتوانم آن‌ها را نگه‌دارم؟”

زندگی نیز این‌چنین است. فراسوتورس وحشتناک و دوستانش به حیوانات خانگی بچه‌های روستا تبدیل‌شدند. وقتیکه دیدند که چگونه سیر تکاملی میلیون‌ها سال چگونه، گونه‌ی جانوریشان را به دایناسورهای ریزه‌میزه تبدیل کرده است؛یاد گرفتند که هیچ‌چیز تا پایان باقی نمیماند، و شما همیشه بایستی برای وفق دادن خود (با شرایط جدید) آماده باشی.

آن دایناسورها هم با تبدیل‌شدن به حیوانات خانگی عالی و شاد با شرایط جدید وفق پیدا کردند.


@englishstoriesClub

Читать полностью…

داستانهای انگلیسی (متن،صوت،ترجمه)

Mangita and Larina

دوخواهر به نام مانگیتا و لورینا

@englishstoriesClub
@englishstoriesClub

Читать полностью…
Подписаться на канал