هدف کانال معرفی مکاتب و نظریه های علوم سیاسی و روابط بین الملل و ارائه فایل، سخنرانی، بخشهایی از کتابهای تخصصی رشته علوم سیاسی، روابط بین الملل و اقتصاد سیاسی میباشد. ارتباط با ادمین و ارسال مطالب و تحلیلها: @ngolizadehmoghadam
در سال ١٩٣٨ سه داستان جهانی (بخوانید ایدئولوژی) در مقابل ما گذاشته شده بود تا یکی را انتخاب کنیم. اما این انتخاب در ١٩۶٨ به دو داستان تقلیل یافت و نهایتاً در سال ١٩٩٨ بنظر میرسید که یک داستان واحد چیره شده است. در سال ٢٠١٨ اما بنظر می رسد که تعداد داستانها به صفر تنزل یافته است. تعجبی ندارد که حاکمان لیبرال، که طی دهه های اخیر بر بخش اعظمی از جهان حکومت میکردند، در یک موقعیت شوک و آشفتگی قرار گیرند. باور به یک داستان که در آن همه چیز به طرز مطلوبی روشن است، از هر نظر اطمينان بخش است، اما از دست دادن ناگهانی تمام داستانها، که در آن همه چیز معنای خود را از دست میدهد، وحشت انگیز است؛ لیبرالها هم درست بمانند حاکمان شوروی سابق در دهه ١٩٨٠، اکنون از درک این حقیقت عاجزند، که چطور تاریخ از مسیر تعيين شده خود منحرف شده و گزینه ای هم وجود ندارد تا به کمک آن بتوان واقعیت دنیا را تفسیر کرد. آشفتگی در هدف یابی آنها را واداشته است تا در قالب مفاهیم آخرالزمانی بيانديشند، گویی که انحراف تاریخ از مسیر خوش فرجام تنها به این معنا میتواند باشد که ما اکنون با شتاب به سمت «آرماگدون» در حرکتیم؛ وقتی توان خود را در رویارویی با واقعیت از دست بدهيم، ذهن ما بر روی سناریوهای فاجعه بار میخکوب می شود و همانند شخصی که بعد از تجربه یک سردرد بدخیم دچار توهم ابتلاء به یک غده مغزی سرطانی میشود، فکر میکنیم که تمدن انسانی در حال نابودی است.
📙٢١ درس برای قرآن بیست و یکم
✍️یوال نوح حراری
/channel/ecopolitist
اسطوره تاریخی دیگری که صهیونیسم بر آن پایه گذاری شده است، اسطوره تداوم نژادی و غم دائمی بازگشت است. یک نوع شجره نامه سازی ساختگی، می خواهد چنین اعتقادی را به وجود آورد که تمام یهودیان جهان، امروزه از اخلاف یک نژاد واحدند... از جهت تاریخی اندیشه یک ملت برگزیده جنبه کودکان دارد، زیرا تمام ملتها در نوشته های مربوط به خودشان، تصویر برجسته و برتری از خود را ترسیم کردهاند، که مفهوم برگزیدگی از آن استنباط میشود. به چه علت، باید نوشتههای تنها یک ملت را بر اساس روایت باور کنیم؟... کشور صهیونیست اسرائیل، در جایی که استقرار یافته، فاقد هرگونه مشروعیت است: مشروعیت تاریخی، مشروعیت توراتی، مشروعیت حقوقی و مشروعیت اخلاقی؛ زیرا رفتار و اعمال داخلی و خارجی آن از قبیل نژادپرستی، توسعهطلبی ارضی، تروریسم دولتی و... این کشور را مانند دیگر کشورها و حتی همچون بدترین مالکی ساخته است که با آنها بیش از همه، رابطه نزدیک دارد.
📖ماجرای اسرائیل صهیونیسم سیاسی
✏️روژه گارودی
/channel/ecopolitist
پرستیژ برحسب برخلاف سیاست کسب و حفظ قدرت فینفسه به ندرت هدف قرار میگیرد. غالباً سیاست پرستیژ یکی از ابزارهایی است که سیاست حفظ وضع موجود و سیاست امپریالیستی میکوشند از طریق آن به اهداف خود نائل آیند. از این مسئله میتوان به این نتیجه رسید که سیاست پرستیژ فاقد اهمیت است، اما به واقع همانطور که پرستیژ در روابط میان افراد حائز اهمیت زیادی است، این سیاست، در روابط بین الملل نیز نقشی مهم دارد. در اینجا همچنین روشن می گردد که سیاست داخلی و بینالمللی نمودهای متفاوت واقعیت اجتماعی واحدی هستند. در هر دو حوزه، تمایل به کسب شناسایی اجتماعی، نیروی پویا و بالقوه است که روابط اجتماعی را تعیین و نهادهای اجتماعی را ایجاد میکند. هر فردی خواهان آن است که همقطارانش طرز تلقی او را از خود تایید نمایند. تنها با ستایش دیگران از خوبی، هوش و قدرت او است که وی از آنچه خود صفات برجسته خویش میداند آگاهی کامل مییابد و میتواند کاملاً از آنها برخوردار گردد. او تنها از طریق اشتهار به فضایل میتواند بهره خود از امنیت، ثروت و قدرت را که حق خود می داند، به دست آورد و بدین ترتیب در تلاش برای حفظ موجودیت و قدرت - که ماده خام جهان اجتماعی است - نحوه تفکر دیگران درباره ما، به اندازه آنچه واقعاً هستیم، اهمیت مییابد. تصویری که دیگران از ما در آیینه ضمیر خود دارند (یعنی پرستیژ ما) هرچند ممکن است انعکاس تحریف شده ای از واقعیت وجودی ما باشد، اما موجودیت ما را به عنوان اعضای جامعه تعیین میکند، حال آنکه واقعیت وجودی ما چنین نقشی ندارد.
📖 سیاست میان ملتها
✍️هانس جی مورگنتا
/channel/ecopolitist
آنچه مسلم است امروز در اغلب کشورها افکار عمومی یک قدرت واقعی است و اهمیت آن بستگی به رشد سیاسی مردم دارد. دولت و مسئولان اداره کشور حتی در نظامهای سیاسی خودکامه و استبدادی ناچارند که به آن توجه کنند. در پارهای از موارد افکار عمومی به اندازه ای مهم و نیرومند است که تصمیمگیران، رهبران و مسئولان اداره کشور جز پیروی از آن افکار چارهای ندارند. ولی افکار عمومی واقعی و ریشه دار و گسترده را نباید با برخی از خواست ها و جریانهای فکری زودگذر یکی بپنداریم؛ ناسیونالیسم مسلماً از پایه و بنیادهای ریشهدار افکار عمومی عصر ما است. میان ناسیونالیسم و افکار عمومی پیوند تنگاتنگی وجود دارد، زیرا آنچه در حال حاضر شاهد آنیم، اینست که جهان به کشور - ملتها تقسیم شده است، افکار عمومی در چهارچوب ملی و با پیوند با ناسیونالیسم معنادار است. ناسیونالیسم سازنده و ملغمه همبستگی گروه انسانی کم و بیش بزرگی است که در یک سرزمین معین زندگی میکند. همچنین این تعلق و بستگی به آرمانها و منافع و سرنوشت مشترک، ریشه آگاهی همگانی و افکار عمومی است که هدف آن پاسداری از منافع و سرزمین مشترک است و تصمیم گیران و مسئولان سیاسی کشور نمیتوانند در درازمدت خلاف جهت افکار عمومی و آرمانهای مردم تصمیم گرفته و اقدام کنند.
📙مبانی سیاست
✍️ عبدالحمید ابوالحمد
/channel/ecopolitist
در خصوص تاریخ پیدایش، تکوین و تکامل مفهوم مدرن و مدرنیته بعنوان یک ایده یا نظریه، از زمان ظهور آن در بستر فرهنگ غرب تا زمان سقوط امپراتوری روم در قرن پنجم میلادی تاکنون، میتوان به پنج مرحله عمده اشاره کرد:
١. قبل از هر چیز، در ابتدا واژه لاتین modernus، (مشتق شده از واژه modo بمعنای اخیراً) بمنظور جایگزینی برای تقابل دَوریِ ویژگی کهن و نو، یا "قدیم و جدید" دوران شرک و کفر عتيق با مفهومی از حال" بعنوان گسستی غیرقابل بازگشت با گذشته بکار می رفت. این مفهوم جدید از حال بود که مبنای تضادهایی بین باستانیها و مدرنها قرار گرفت که قرون وسطی را از نیمه دوم قرن دوازدهم تا آغاز رنسانس مشخص ساخته بود.
٢. نخستین جابجایی و تغییر معنایی عمده با توسعه و تکامل آگاهی از عصری جدید در اروپا در خلال قرن پانزدهم صورت گرفت. این جابجایی در بدو امر اساساً در قالب تعابیر و اصطلاحاتی چون "رنسانس" و "رفرماسیون" صورت گرفت؛ واژه هایی که بیانگر آستانه یا طلیعه دورانی جدید بودند. در این فرایند، رابطه جدیدی میان کهن و مدرن به بهای کنار زدن یا نادیده انگاشتن دوران قرون وسطی ایجاد گردید و مدرن" در برابر" وسطی" یا میانه قرار گرفت، نه در برابر باستان یا کهن، و تا زمانی که از باستان تقلید میشد از حق تقدم و اولویت برخوردار بود.
٣. در مرحله سوم، که از قرن شانزدهم شروع شد و تا قرن هفدهم ادامه یافت، تعابیر و اصطلاحات رنسانس و رفرماسیون بصورت شاخه های توصیف گر دوره های تاریخی درآمدند که اینک مراحل تکامل خود را گذرانده بودند. این امر شرایط و زمینه ها را برای ظهور و پیدایی واژه جدید دال بر دوره ای جدید فراهم ساخت، دوره ای که بطور کلی پی آیند قرون وسطی محسوب میشد. در این مقطع بود که تضمن مفهوم نوآوری، ابداع، ابتکار نهفته در واژه modernus به معنای "امروزین" چیزی که تمام شد، دوران آن به سر رسید، یا از نظر تاریخی گذشته است - مجددا احیاء گردید. رنسانس سعی نموده بود تا اقتدار باستانی را جایگزین اقتدار کلیسایی و قرون وسطایی سازد. ولی اکنون این باستانیان و اقتدار باستانی بود که از زاویه و چشم انداز حالِ موجود در منازعه مشهور به "منازعه باستانیان و مدرنها" مورد حمله قرار گرفت.
۴. در مرحله چهارم یعنی در عصر روشنگری و نتایج و عواقب پیایند آن بود که مفهوم تازگی و نو بودن کیفی درباره زمان ها، دورانها، و بهتر بودن و دیگر بودن آنها نسبت به آنچه که در گذشته وجود داشت، تثبیت و محکم گردید. در این دوره، زمانمندی و گذرا بودن انتزاعی مفهوم "جدید" نقش و اهمیت تعیین کننده و دوران سازی پیدا کرد، زيرا اکنون میشد از روی قرائن و امارات آنرا به صورت آینده ای تهی، بی انتها، و نامحدود پیش بینی کرد. لذا ساختار اصلی مدرنیته بعنوان شکلی از آگاهی از زمان تاریخی را میتوان حاصل ترکیب و درهم آمیختن مفهوم زمان در معنای مسیحی آن به مثابه جریانی غیرقابل بازگشت، با نقد مفهوم ابدیتِ متناظر آن دانست،که آنرا در برابر سنت قرار می داد.
۵. و بالاخره برای پرداختن به زمان حال، باید به مرحله پنجم نیز اشاره کرد که در آن، انتزاع خاص و پارادوکسی مربوط به زمان مندی مدرنیته هم به صورت یک معضل در می آید و هم مورد تاکید و تأیید قرار میگیرد. مرحله پنجم در واقع دوران پس از جنگ جهانی دوم است که طی آن، همانطور که ریموند ویلیامز گفته است "مدرن" نقطه ارجاع و سکوی پرش خود را از "حال" یا "اکنون" به "درست همین الان" یا حتی به "بعداً" تغییر می دهد، جابجا می کند؛ و بعضی اوقات مقصد یا ماْوایی است که همواره روبه سوی گذشته دارد، یا به گذشته بازمیگردد، گذشته ای که "معاصر" را میتوان از باب حضورمندیِ آن، با آن مقایسه نمود. در این مرحله مدرنیته بصورت یک دوره تاریخی گسسته و منفصل در قالب شاکله یا طرح موقتی خود تثبیت شده است، و در قالب نام خاصی پدیدار گشته و در گذشته خود تنها وامانده است و "نزاع باستانیان و مدرنها" جای خود را به "نزاع مدرنها و معاصران داده است که در هیئت" پست مدرن سربرآورده اند. لیکن پست مدرن شدن نیز حداقل به این معنا، چیزی نیست همان مدرن باقی ماندن یا همگام بودن با زمان.
📝📝مدرنیته :گذار از گذشته به حال
✏️پیتر آزبورن
/channel/ecopolitist
«Why fascism is so tempting -- and how your data could power it | Yuval Noah Harari»
سخنرانی یوال نوح حراری، فیلسوف و تاریخدان موثر قرن در مورد ملی گرایی، فاشیسم و تاثیرات آنها بر روی روحیه ملتها و نیز اثرات آتی ترکیب فناوری اطلاعات و بیولوژیکی بر آینده حکمرانی
https://youtu.be/xHHb7R3kx40
/channel/ecopolitist
دولتی که با کودتا یا با انقلاب به قدرت میرسد، بیگمان و بیتردید چندان پای بند به قوانین و مقررات حقوقی نیست، بی اینکه چنین دولتی بتواند همه قوانین پیشین را ناديده بگيرد و زیر پا بگذارد. زیرا برای گردش زندگی اجتماعی و سیاسی لازم است که بسیاری از قوانینی که مردم با آن خو گرفته اند اجرا شود، و تنها آن دسته از قوانین که پایه و اساس نظام سیاسی سرنگون شده بر آن استوار است، باطل و ملغی اعلام میشود؛ چنین دولتی - که غالبا دولت موقت خوانده میشود - با جایگزین کردن نهادهای سیاسی، اداری و قضایی تازه به جای نهادهای حاکمیت شکست خورده اقدام به تاسیس حاکمیت جدید میکند. اما آنچه مسلم است این که در کوتاه مدت بیگمان مشروعیت چنین نظامی به سرعت مستقر نمیشود و گاه مدتها طول میکشد تا مردم با حاکمیت جدید و قوانین آن خو گرفته و آنرا برحق بدانند، مگر آنکه از دید غالب حکومت شوندگان، حاکمیت پیشین بدلیل کرختی و نداشتن کارایی و قاطعیت از عهده اداره امور کشور ناتوان باشد و باورهای تثبیت و تایید وضع و نیز مشروعیت آن از بین برود.
📙مبانی سیاست
🖌عبدالحمید ابوالحمد
/channel/ecopolitist
در طی هزاران سال انسانها درباره معنای زندگی بحث کرده اند اما این شاید بسیار بلند پروازانه بنظر آید که ما نمیتوانیم تا ابد به بحث در این زمینه ادامه دهيم. انسان خردمند نمیتواند صبر کند و در سایه تهدید آمیز بحران زیست محیطی، پررنگتر شدن تهدید سلاحهای کشتار جمعی و ظهور نوین سازیهای فنی جدید، فرصتها برای فلسفه، دین و علم در حال از دست رفتن است و این اجازه به آنها داده نخواهد شد تا در این زمینه بیش از این بحث کنند. از همه مهمتر، شاید هوش مصنوعی و زیست فناوری هم اکنون تدارک بازآفرینی و باز مهندسی را برای بشریت فراهم می آورد. به زودی کسی به ناگزیر در مورد استفاده از این فناوریها تصمیم خواهد گرفت؛ فیلسوفان افراد بسیار شکیبائی هستند، اما مهندسین نمیتوانند تا به آن حد شکیبا باشند و سرمایهگذاران از همه بی طاقت ترند. اگر شما نمیدانید که با نیروی مهندسی کردن چه باید کرد، نیروهای بازار هزار سال وقت ندارند تا شما جوابی به آنها بدهید. دستان نامرئی بازار پاسخ کور خود را بر شما تحمیل خواهند کرد و اگر نمیخواهید بگذارید که درآمدهای فصلی آینده زندگی شما را تعيين کنند، پس ناگزیر از این هستید که نظر روشنی از مفهوم زندگی ارائه دهید.
📘٢١ درس برای قرن بیست و یکم
✏️یوال نوح حراری
/channel/ecopolitist
اکنون دیگر مدرنیته بصورت یک دوره تاریخی گسسته و منفصل در قالب شاکله یا طرح موقتی خود تثبيت شده است، و در قالب "نام" خاصی پدیدار گشته و در گذشته خود تنها وامانده است. "نزاع باستانیان و مدرنها" جای خود را به "نزاع مدرنها و معاصران" در هیئت "پست مدرنها" داده است. لیکن پست مدرن شدن نیز حداقل به این معنا، چیزی نیست جز همان مدرن باقی ماندن، و همگام با زمان بودن. همان چیزی که لیوتار از آن تعبیر به مقوله ای میکند که بخشی از مدرن است. اکنون یک اثر تنها زمانی میتواند "مدرن" به حساب آید که ابتدا پست مدرن باشد. لذا پست مدرنیسم پایان مدرنیسم یا مدرنیسمِ به پایانِ خود رسیده نیست، بلکه مدرنیسم در ابتدای راه و مدرنیسم تازه پیدا شده و در مراحل آغازين آن است، و این وضعیتی است ثابت، پایدار و ماندنی.
📙مدرنیته :گذار از گذشته به حال
🖍پیتر آزبورن
/channel/ecopolitist
در پايان قرن بيستم به نظر می رسيد که نبرد ايدئولوژی های بزرگ ميان فاشيسم، کمونيسم و ليبراليسم با پيروزی آشکار ليبراليسم به پايان رسيده باشد و سياست دمکراتيک، حقوق بشر و بازار آزاد سرمايه بر تمام دنيا حاکم شده باشند. اما تاريخ، طبق معمول، چرخش غير منتظره ای کرد و ليبراليسم اکنون، پس از فروپاشی فاشيسم و کمونيسم، در وضعيت بغرنجی قرار گرفته است. ليبراليسم دقيقا زمانی اعتبار خود را از دست
می دهد که انقلابات دوگانه داده فن آوری «information technology» و زيست فن آوری( biotechnology) با بزرگ ترين چالش هايی که گونه انسان خردمند تا کنون با آن مواجه
بوده، دست و پنجه نرم می کند. درهم آميخته شدن اين دو فن آوری می تواند به زودی ميليون ها انسان را از بازار کار به بيرون پرتاب کند و بنيان آزادی و برابری را در هم ريزد. الگوريتم های داده کلان می توانند ديکتاتوری های ارقام را برپا کنند و در ادامه، تمام قدرت در دستان معدوی از حاکمان متمرکز شود، که در نتیجه آن اغلب مردم نه تنها از استعمار، بلکه از چیزی بسیار بدتر، یعنی بی ربط بودن و غیرضروری بودن رنج خواهند برد.
📘٢١ درس برای قرن بیست و یکم
✏️یوال نوح حراری
/channel/ecopolitist
در هر چهارچوب موضوعی الگوهای رقیب ظاهر می شوند و هر یک روند تکاملی و تحولی مورد نظر خود را به تعبیر خود و با تکیه بر متغیرهایی مورد بررسی قرار می دهند؛ با آنکه در ابتداء هیچ یک از محققان حاضر به پذیرش نقدی علیه الگو یا دیدگاه نظری خود نیستند، اما پس از فروکش کردن تعصبات، این انتقادات پذیرفته شده و با رها کردن مفروضات ساده انگارانه اولیه، چهارچوب های نظری تعدیل میگردد. بطور کلی میتوان چنین نتیجه گرفت که هیچ یک از دیدگاههای نظری قادر به حذف کامل سایر دیدگاهها برای تبدیل خود به الگوی مسلط نبوده و نیستند بلکه برعکس، همزیستی چندین دیدگاه رقیب، محیط روشنفکرانه ای برای تحقیقات اساسی در مورد موضوعات مختلف پدید آورده است.
#نظریه در سیاست
#تحول در نظریه ها و الگوها
/channel/ecopolitist
بهترین راه برای کسانی که اهل دانش و هنر نیستند و بدنبال حکومت بر یک جامعه هستند، تقلید از فرمان و قانونی است که توسط مرد سیاسی نوشته شده است؛ مرد سیاسی نیازی به پیروی از قوانین خودنوشته ندارد، چه او قادر به درک هر وضعیت جدیدی است که برای جامعه نمایان میشود. ولی کشورهای دیگر که حاکم خردمند ندارند، ناگزیر از پیروی از قوانین هستند و نباید برخلافِ قوانین نوشته یا آداب و رسوم گامی بردارند. زیرا قانون تنها بهره ای است که جامعه از علم و عدالت مردم سیاسی یا فیلسوف شاه برده است.
#رساله مرد سیاسی
#افلاطون
/channel/ecopolitist
از آنجا که سیاست امپریالیستی و سیاست حفظ وضع موجود ماهیتی کاملا متفاوت دارند، سیاستهایی نیز که در مقابل هر یک از آنها اتخاد میشود، باید کاملاً متفاوت باشند؛ سیاستی که مناسب برخورد با سیاست حفظ وضع موجود است، برای رویارویی با سیاستهای امپریالیستی کافی نیست. در برابر سیاستی که خواهان تعدیلاتی در توزیع قدرت موجود است، میتوان با سیاست بده و بستان، سیاست توازن، و سیاست مصالحه برخورد نمود؛ یعنی کلا سیاستی که از تکنیک تعدیل در توزیع علم قدرت بهره میجوید تا بیشترین امتیازات را کسب کند و حداقل زیان را متحمل گردد. بالعکس، در مقابل سیاست امپریالیستی، که خواهان براندازی توزیع موجود قدرت است، حداقل باید سیاست سدنفوذ را اتخاذ نمود، که در دفاع از توزیع موجود قدرت در مقابل تهاجمات، توسعه طلبها یا سایر اختلالات در وضع موجود که از سوی امپریالیست صورت می گیرد، وقفه ایجاد می کنند. این سیاست، دیواری بنا میکند که یا مانند دیوار بزرگ چین و خط ماژینوی فرانسه عینی است و یا مانند خط مرزی نظامی که در سال ١٩۴۵ بین شوروی و جهان غرب رسم شد، فرضی است. با اتخاذ این سیاست عملاً به دولت امپریالیست میگویند که تا اینجا میتوانی پیش بروی، نه بیشتر. و به این ترتیب به او هشدار داده می شود که قدمی فراتر از این خط، بیتردید به جنگ خواهد انجامید.
#سیاست میان ملتها
#هانس جی مورگنتا
/channel/ecopolitist
همچنانکه دسته حد وسطی میان فرد و عموم است. حکومت یک دسته نیز حد وسط حکومت فردی و حکومت عامه است. ولی حکومت عامه (دمکراسی) ضعیفترین نوع حکومت شمرده می شود که نه از حیث خوبی به پای حکومتهای دیگر میرسد و نه از لحاظ بدی. زیرا در این نوع حکومت قدرت در دست عده ای بیشمار است و به اجزاء بسیار کوچک تقسیم شده. از این رو اگر همه انواع حکومت توأم با قانون باشد، دمکراسی بدترین آنهاست، و اگر همه بی قانون باشند، دمکراسی بهترین آنها. بدین جهت اگر بنا باشد که همه حکومتها با بی قانونی و لگام گسیختگی همراه باشند، زندگی در کشوری که دارای حکومت دمکراسی است بهتر از کشورهای دیگر است. ولی اگر همه حکومتها منظم و از روی قانون باشند باید از زندگی در کشور با نظام دمکراسی تا حد امکان پرهیز کرد، چه در این صورت حکومت نخستین یا یک فرد بهترین حکومتهاست، البته به جز حکومت فیلسوف که در میان انواع حکومتها مانند خدایی است در میان آدميان.
📙رساله مرد سیاسی
✏️افلاطون
/channel/ecopolitist
ریشه تاریخی مدرنیته را میتوان در مقاله شارل بودلر تحت عنوان "نقاش زندگی مدرن" یافت. در آن مقاله مدرنیته بیانگر تمام چیزهایی است که سبک و سلیقه معاصر میتواند از شعر در درون تاریخ داشته باشد. و بعنوان پدیده ای گذرا، سیال، فرار، مشروط و غیر ثابت تعريف شده بود، نوعی تقطیر امر ابدی از جریان ناپایدار و زودگذر. چنین توصیفی به خوبی و با ظرافت تمام در بر دارنده سیمای ژانوسی مدرنیته به عنوان تجربه ای از تحول است، که شدت و حدت این تحول، آن را به سمت نقطه واگشت و واژگون سازی سوق می دهد. بر این اساس مدرنیته موجب فرونشاندن یا سرکوب هرگونه تداوم و استمرار در حمایت از یک رشته حملات و ضربات کم و بیش آنی میگردد، که سبب تجزیه و متلاشی شدن ذهنیت و ایجاد بحران هایی در شکل روایی بازنمایی خواهند شد.
مدرنیته در اصل مقوله ای زیبایی شناختی است، مقوله ای که در عامترین و کلیترین معنای خود بیانگر تجربه ای است خاص از زمان و در عین حال به تعبیر نظریه پردازان از مکان. لیکن بعد تاریخی مدرنیته، آن را بطور تنگاتنگ با بررسی جامعه شناسانه اشکال فرهنگی مرتبط میسازد.
مدرنیته بعنوان یک مفهوم جامعه شناختی بدواً با مفاهیمی چون صنعتی شدن، دنیا گرایی، یا غیردینی شدن، بوروکراسی و مفهوم شهر و شهرنشینی همراه است. مدرنیته از نظر دورکیم، عبارت است از حرکت از "همبستگی مکانیکی" یا ماشینواره به "همبستگی ارگانیک" یا اندامواره، که پیامد تقسیم کار فزاینده ای است که در واقع کلید جامعه شناختی زندگی مدرن بشمار میرود. از دیدگاه تونیز، مدرنیته به مثابه حرکت از پیوندهای بین شخصی موجود در جماعت(گماینشافت) به سمت تفرد یا فردیت ناپیدا و گمنام جامعه(گزلشافت) تلقی می گردد. در حالیکه وبر مدرنیته را فرایند تعمیم یافته و همگانی عقلانی شدن و حصول عقلانیت و فرایند افسون زدایی و رهایی از توهمات میداند، گئورگ زیمل، آنرا شکل عینیت یافته فرهنگ مدرن میداند که در پول و با پول تجسم یافته است، فرهنگی که در قلب ذهنیت بیگانه شده زندگی مدرن قرار دارد.
در نظر مارکس مدرنیته همراه با احیاء مداوم و بازآفرینی مستمر انگیزه ها و محرکها به سمت تغییر و تحول، در واقع نتیجه پویایی های انباشت سرمایه محسوب می شود.
#مدرنیته:گذار از گذشته به حال
#پیتر آزبورن
/channel/ecopolitist
مدرنیته در مقام مقولهای مربوط به تبویب تاریخی یا دوران بندی و تعیین مراحلِ تاریخی نقش دوگانه ایفا میکند: اولاً معاصر بودن یک عصر را به زمان طبقهبندی آن بر می گرداند؛ و دوماً این معاصریت را برحسب نوعی تزّمن کیفیتاً جدید و خود - تعالی بخش مشخص میسازد که زمان حال را از گذشته بسیار نزدیک هم که شناسایی و تعیین هویتش در گرو آن است، نیز جدا ساخته و بین آنها فاصله و شکاف میاندازد. همین کیفیت یا حالت دوگانه متناقض و ذاتاً دیالکتیکی است که مدرنیته را به صورت مقولهای بسیار مقاوم، پایدار، غیرقابل مقاومت و به تبع آن مقوله ای بسیار پیچیده و معضل آفرین درآورده است. این حاصلِ انتزاعِ ساختارِ منطقیِ فرایندِ تحول از شاخص های عینی تاریخی آن است. بدین ترتیب قالب یا ظرف زمانی موقت و گذرایی که از این طریق ایجاد میشود، ارزش انحصاری و جامع یا فراگیر را برای حال تاریخی در برابر گذشته به مثابه نفی و استعلای آن و بعنوان نقطه یا موضعی که از آن باید به تبویب و دوره بندی و درک تاریخ به مثابه یک کل نائل آمد، در نظر گرفته است.
#مدرنیته: گذار از گذشته به حال
#پیتر آزبورن
/channel/ecopolitist
💠💠رابطه علم و فلسفه
برای علم و فلسفه معانی مختلف آورده شده است. اما مراد ما در اینجا از علم، علوم تجربی و مراد از فلسفه، متافیزیک است. همانند علوم دیگر، فلسفه نیز دارای مبادی، موضوع و مسائل مبتلابه است. مبادی فلسفه را بدیهیات و برخی اصول معرفت شناختی تشکیل میدهد و موضوع آن، «موجود بما هو موجود» است و مسائل آن نیز حول همین موضوع میچرخد. علم و فلسفه در عین یگانگی در استخوان بندی معرفتی، در موضوع، روش و غایت با يکديگر متفاوت اند:
🔸 موضوع علوم مختلف «موجود» با ویژگی های متعدد است، اما موضوع فلسفه همان «موجود بما هو موجود» است. بهمین دلیل است که احکام علمی، قابل تسری به موضوعات دیگر نیستند. اما کلیت موضوع فلسفه، این امکان را فراهم می آورد که احکام فلسفی اختصاص به یک موضوع خاص نداشته باشد و قابل اطلاق به همه موجودات باشند. به تعبیر دیگر، رابطه علم و فلسفه یک رابطه طولی است، نه یک رابطه عرضی. یعنی احکام فلسفه ناظر و راجع به موضوعات علمی هم هستند، اما احکام علمی ناظر به موضوع فلسفه نمیشود.
🔸علم و فلسفه در «روش» نیز با یکدیگر متفاوت اند. روش در علوم، تجربه است. بدین معنی که داوری در مورد دعاوی علمی به عهده تجربه است و سخن علمی سخنی است که تجربه بتواند ضعف و خلل یا صحت آنرا نشان دهد. در حالیکه احکام و قضایای فلسفی از این حیث هرگز با تجربه درگیر نمیشوند و با اتکا به تجارب و مشاهدات، نمیتوان دست به اثبات یا ابطال گزاره های فلسفی زد. روش فلسفه در ارزیابی دعاوی فلسفی، «تعقلی» است. یعنی داور نهائی برای تعيين صحت یا سقم یک نظر فلسفی، عقل و تحلیلهای عقلی و منطقی است و تجربه در آن مدخلیتی ندارد.
🔸علم و فلسفه از حیث غایت نیز با یکدیگر متفاوتند؛ هدف علم، مسط کردن و توانا کردن آدمی برای بهره برداری از امکانات عالم طبیعی است و همچنان که فرانسیس بیکن اعلام میدارد « دانایی، توانایی است». یعنی علمی است که هر چه بیشتر بر توانایی ما می افزاید، غرض اولیه علم، ايجاد اقتدار و توانایی و تسلط است. برعکس علم برای فلسفه نمیتوان چنین هدفی متصور بود. يعنی احکام فلسفی در پیش بینی آینده حوادث و به تبع آن برنامهریزی و توانا کردن آدمی برای سلطه بر عالم نقش مستقیمی ندارد. و هدف فلسفه و فیلسوف در وهله اول جستجوی حقایق و بیان احکام کلی هستی است.
#علم و فلسفه
#مباحث فلسفه علم
/channel/ecopolitist
داستان لیبرال طی قرن بیستم دو داستان فاشیست و کمونیست را از میدان به در کرد و به داستان غالب در دنیا تبدیل گشت؛ این داستان در حالی که ضعف ها و کاستی های نظام موجود را میپذیرد، اما راه حل را عبارت از آزادی بیشتر برای مردم میداند؛ کافی است از حقوق بشر دفاع کنیم، به همه مردم حق رای بدهیم، بازار های آزاد برپا کنیم و بگذاریم افراد و عقاید و کالاها به ساده ترین شکل ممکن در سراسر جهان در حرکت باشند؛ اگر تنها به لیبرالیزه کردن و جهانی کردن نظام های سیاسی و اقتصادی ادامه دهیم، صلح و کامیابی برای همه به ارمغان خواهیم آورد. از این پس، برنامه سیاسی لیبرال عبارت بود از دمکراتیک سازی دیکتاتوریها. تنها با بحران مالی ٢٠٠٨ بود که ناکارآمدی لیبرالیسم آشکار گردید و موج جدیدی از سرخوردگی به عمق دولتهای لیبرال اروپای غربی و آمریکای شمالی نفوذ کرد و در حالی که همین چند سال پیش آمریکایی ها و اروپایی ها هنوز تلاش میکردند عراق و لیبی را به زور تفنگ لیبرالیزه کنند، گروههای زیادی از مردم در کنتاکی و یورک شایر اکنون چشم انداز لیبرال را نامطلوب و یا غیر قابل تحقق میپندارند. آنها نمیخواهند به سادگی از امتیازات نژادی، ملی یا جنسی خود چشم بپوشند و بسیار دیگر لیبرالیزاسیون و جهانی سازی را نمایش گسترده ای میدانند که برای قدرتمندتر کردن معدود حاکمان در راس قدرت انجام می شود، در حالیکه هزینه آن را توده ها میپردازند.
📘٢١ درس برای قرن بیست و یکم
✍️یوال نوح حراری
/channel/ecopolitist
هر چیزی که از ایده بهره ای دارد، یا باید از کل آن بهره ور باشند یا از جزئی از آن. تنها ایده است که به شکل واحد است که در عین اینکه در هر یک از اجسام کثیر وجود دارد، وحدت خود را حفظ میکند. و وقتی میگوییم چیزها از ایده بهره ای دارند مرادمان اینست که چیزها اشباح و تصاویر ایده هستند و خود ایده آن وحدتی است که فکر می یابد و میشناسد و آن وحدت در همه چیزها همیشه صورتی ثابت و لایتغیر دارد و امری ورای شناسایی ماست و بطور کلی هیچ یک از چیزهایی را که ما ایده مستقل تلقی می کنیم، نمیشناسیم زیرا ما فاقد ایده شناسایی هستیم و شناخت کامل اشیاء تنها از عهده کسی بر میآید که از ایده شناسایی بهره کامل برده است و آن کس که دارای دقیقترین و کاملترین شناسایی هاست فقط خداست.
#رساله پارمیندس
#افلاطون
/channel/ecopolitist
عرصه سیاست را خواه کشور بدانیم و خواه این عرصه را بزرگتر یا کوچکتر از پهنه کشور بپنداریم، گرفتن تصمیم های سیاسی بعهده یک نفر یا چند نفر است و بازی سیاسی را شمار اندکی از شهروندان رهبری میکنند. این که بدانیم در یک گروه یا نهاد سیاسی تصمیم گیری از دید آیین های حقوقی با چه مقامی است، سودمند است ولی از دید علم سیاست برای شناختن رویدادهای سیاسی بسنده نیست. زیرا میان آن چه در قوانین آمده است، با آن چه در عمل روی میدهد، اغلب دوگانگی ژرفی وجود دارد. هدف علم سیاست نیز برغم وجود این قالبها و چهارچوبهای حقوقی، شناختن واقعیت و چگونگی عمل زندگی سیاسی است. علم سیاست به پژوهنده می آموزد که در عمل تا کجا این هنجارهای قانونی رعایت و پذیرفته شده و اینکه واقعیت تصمیم گیری ها تا چه میزان با آنچه که باید باشد قابل تطابق است. زیرا علارغم انتظار و امید عموم بر رعایت بی چون و چرای قانون و تثبیت آنها، حتی در حکومتهایی که مدعی رعایت قوانین هستند، در عمل بخش اعظمی از قوانین و مقررات، توسط مسئولان و رهبران سیاسی نادیده گرفته می شود.
📖مبانی سیاست
🖌عبدالحمید ابوالحمد
/channel/ecopolitist
گروهی همه چیز را از آسمان و جهان نادیدنی ها به پایین می کشند و به روی زمین می آورند و صخره ها و درختان بلوط را با دو دست محکم میگیرند و فقط به آنها اعتماد میکنند و میگویند تنها درباره چیزی میتوان گفت «هست» که بتوان لمس کرد و با دست گرفت: یعنی جسم و هستی را یکی میدانند، و اگر یکی از افراد گروه دیگر به اینان بگوید چیزهایی هم هست که جسم ندارند، به سخن او اعتنا نمی کنند و از او روی برمی گردانند. مخالفان اینان که بر هستی غیر جسم تاکید میکنند، از عالم بالا و جهان نادیدنی ها با احتیاط تمام دفاع میکنند و میگویند هستی راستین خاص ایده های بی جسم است که فقط در عالم اندیشه قابل تصورند.
پ. ن: بطور کلی نوع نگاه این دو دسته به دنیا و هر آنچه که در آن واقع شده است، یادآور دو نوع معرفت شناسی است. معرفت شناسی تجربی و شهودی
#رساله سوفیست
#افلاطون
/channel/ecopolitist
دموکراسیها فقط با رسم و راه دمکراسی پدید آمدند؛ راه دیگری وجود نداشت. دمکراسی ها بوسیله مذاکرات، مصالحه ها و موافقت نامه ها بوجود آمدند. آنها را تظاهرات، مبارزات طرح ریزی شده و انتخابات و حل و فصل اختلافات به طریق مسالمتآمیز، ایجاد کردند. دمکراسی ها حاصل کار رهبران سیاسی بود که در حکومت بودند و یا در بین مخالفان، و آن جرأت را داشتند که با وضع موجود به مقابله برخيزند و از منافع فوری هواخواهان خود پیروی کنند که از زمانی دراز نیاز به دمکراسی را دریافته بودند. دمکراسی ها را رهبرانی بوجود آوردند که در حکومت و در بین مخالفان فعال بودند و در مقابل تحریکات تندرو و قشری های حکومت در اعمال خشونت، مقاومت نشان میدادند. دمکراسی ها را رهبرانی در هر دو گروه برپا داشتند که خردمندانه دريافته بودند که در سیاست، فضیلت و حقیقت در انحصار هیچ کس نیست. مصالحه، انتخابات و عدم خشونت خصوصیات دمکراسی شدن در موج سوم آن است که در درجات مختلف در فرایندهای تغییر شکل، فروپاشی و جابجایی که مشترک تمامی دمکراسی ها است، خودنمایی کرده اند.
#موج سوم دموکراسی
#ساموئل هانتینگتون
/channel/ecopolitist
از نظر تاریخی بیشتر شورشها و انقلاب ها برای بدست آوردن و پاسداری از حقوق طبیعی بوده است و امروز هم افراد بسیاری از حقوق موضوعه به نام اصول حقوق طبیعی انتقاد میکنند. میان باور به اصول حقوق طبیعی و مخالفت با قدرت حاکم همیشه نزدیکی و پیوندهایی بوده است و چنین پیوندی در سرشت حقوق طبیعی است که در بالای قدرت و حاکمیت بوده و بازدارنده و محدود کننده این قدرت است. از این رو خواه ناخواه ناديده انگاشتن حقوق طبیعی، پذیرش و روی آوردن به سوی حقوق موضوعه و اعلام این که تنها این حقوق والا و ارزشمند است، برای استوار ساختن قدرت حاکمیت و استبداد آن است. یعنی از باور به حقوق طبیعی به این هوده میرسیم که دولت حق قانونگذاری ندارد یا اگر قانونی میگذارد باید در چارچوب قوانین طبیعی باشد. زیرا انکار حقوق طبیعی دستهای قدرت حاکم یعنی دولت را در گذاشتن هر گونه قوانین و مقرراتی که بتواند قدرتش را افزایش دهد، باز میگذارد و خواه ناخواه به خودکامگی مطلق میگراید. البته این بدان معنی نیست که وجود حقوق طبیعی همیشه به نفع مردم خواهد بود، بلکه گاها اصول حقوق طبیعی نیز به آسانی میتواند در جهت خودکامگی باشد و فرمانروایان به نام حقوق طبیعی پذیرش بی چون و چرای حکومت شنوندگان را از فرامین بخواهند.
📖مبانی سیاست
✏️عبدالحمید ابوالحمد
/channel/ecopolitist
یک واقعیت در تقسیم بندی نظام های سیاسی بر اساس متغیرهای الگویی کلان عبارتست از اینکه گروه بندی وسیعی از نظامها با عنوانی مثل «غیرغربی»، تعداد زیادی از متغیرهای مهم را در حاله ای از ابهام فرو میبرد؛ گاه تفاوت موجود در میان کشورهای غیرغربی به اندازه ای است که گنجاندن تمام این نظامها در یک تقسیم بندی باعث تحریف واقعیت میشود. همچنین نمیتوان ادعا کرد که تمامی نظام های سیاسی غیرغربی از صفاتی برخوردارند که به سادگی آنها را از جوامع غربی متمایز میسازد؛ گاه نقطه تمایز در میان نظامهای غربی خود به قدری زیاد است که گنجاندن تمام آنها در یک گروه متمایز نیز نتیجه ای جز تعمیم های گمراه کننده نخواهد داشت.
بطور کلی تمامی نظامهای سیاسی عناصر سنتی و مدرن را به درجات متفاوت در خود جای داده اند و ارائه الگوهای ایستا برای طبقه بندی کشورها در جهانی که نظامهای سیاسی موجود در آن پیوسته در حال تغییر و تحول هستند، مبین وضعیت منحصر به فرد تک تک نظام سیاسی خواهد بود و نه بیان کننده یک روند و فرآیند.
#سیاست مقایسه ای
#سید عبدالعلی قوام
/channel/ecopolitist
کوشش تمامی نظامهای سیاسی تازه مستقر که جانشین نظام سیاسی پیشین و شکست خورده میشوند اینست که خود را با قوانینی که هست هماهنگ سازند تا برحق و مشروع بودن را در پی داشته باشد. چنانچه با قوانین موجود نتوان به چنین هدفی دست یازید فرمانروایان جدید خواهند کوشید تا از بالا و ورای قانون، خود را با مشروعیت پیشین پیوند دهند، تا جانشین پیوسته گذشتگان مشروع، قلمداد شوند. آنها پیوسته خود را از نسل حکومتها و پادشاهانی معرفی میکنند که مورد احترام همه مردم یا غالب آنها میباشد؛ آنچه مسلم است هر قدرت و حاکمیتی برای استوار ساختن قدرت و ادامه آن نیاز به گفت و گو و شنود با انبوه مردم و حکومت شوندگان دارد، و گویاترین و روشنترین زبان برای پدید آوردن پیوند و ارتباط حاکمیت و شهروندان، حقوق است.
📚مبانی سیاست
🖌عبدالحمید ابوالحمد
/channel/ecopolitist
بالا رفتن شمار مقررات حقوقی دلیل پیدا شدن جنبه ها و پیوندهای اجتماعی تازه میان مردم است که حاکمیت یا قدرت عمومی در تلاش است تا برای اینگونه مسایل راه حل هایی پیش پای مردم بگذارد. گسترش قلمرو قانون در عین حال و همیشه نشانه این واقعیت است که قدرت عمومی نمیخواهد پیوندهای اجتماعی تازه در محدوده رابطه های خصوصی و اخلاقی مردم بماند. روشن است که هر اندازه دولت بیش از پیش در زندگی خصوصی مردم دخالت کند و هر اندازه چهارچوبهای ابتکارهای شخصی و آزادی عمل افراد در زندگی فردی و اجتماعی تنگتر شود، بهمان نسبت به خودکامگی قدرت حاکم افزوده شده و به حاکمیت تام تبدیل خواهد شد، تا جایی که دیگر مرزی میان حوزه عمومی و خصوصی باقی نماند؛ یعنی نظام حاکم ممکن است برای خوردن و خوابیدن مردم هم قانون وضع کند و افرادی که از آنها سرپیچی میکند را کیفر داده و ماموران نظام بتوانند هرگاه اراده کنند برای بررسی اجرای قوانین به خانه های مردم سرازیر شوند.
📒مبانی سیاست
✏️عبدالحمید ابوالحمد
/channel/ecopolitist
حقوق بیش از همه ابزاری است که به قدرت و حاکمیت حالت و موقعیت دائمي و جاودانه میبخشد که درازتر از زندگی یک نسل بوده و عامل اصلی نهادی کردن قدرت است که در زبان حقوقی «شخصیت حقوقی» خوانده می شود. مقررات و آئینهای حقوقی لازمه نهادی شدن قدرت بوده و همچنین ابراز مهمی است که قدرت را در دیدگاه انبوه حکومت شوندگان مشروع و برحق جلوه میدهد؛ چنانچه دولتی که با یک کودتای نظامی قدرت را در یک جامعه بدست میگیرد، همیشه نخستین اقدامش اینست که با رای اعتماد قوه مقننه یا با همه پرسی، خود را در قالب قانونی که پیش از این بر جامعه حاکم بوده، قرار دهد تا از این راه مشروع گردد. اما این بدان معنی نیست که قانونی بودن و بر حق بودن همیشه و همواره با یکدیگر همگام و همراه میباشند؛ قانونی بودن هماهنگ بودن و منطبق بودن قدرت و حاکمیت است با قوانین کشور، در حالیکه برحق و مشروع بودن هماهنگ بودن قدرت و حاکمیت با باورهای انبوه مردم حکومت شونده است. قانونی بودن قدرت حاکم در همه موقعیتهای عادی سیاسی و اجتماعی، دلیل و نشانه مشروع بودنش نیز است. زیرا حکومت شوندگان به روشنی درمی یابند که حاکمیت وفادار به قوانینی است که گذاشته است و با همه شهروندان در برابر آن، يکسان رفتار میکند.
📘مبانی سیاست
🖌عبدالحمید ابوالحمد
/channel/ecopolitist
اصولا یک رشته علمی معمولا پس از ایجاد یک الگو رشد و توسعه می یابد؛ زیرا از این طریق پژوهشگران آن رشته خواهند توانست مسیر و جهت مطالعه و پژوهش را دنبال کنند. در چنین مسیری، پژوهشگر با موارد زیادی از بی قاعدگی ها مواجه می شود که الگوی مورد نظر نمیتواند توضیح دهنده آن رفتارها باشد. در واقع روند فزاینده انواع این بیقاعدگیهاست که گرایش به سوی علمی کردن رفتارها را شدت میبخشد ولی زمانی این قانون مندیها دارای معنا و مفهوم است که بتوان با مطالعات تجربی دقیق، علتها را از معلول تفکیک کرده و فرآیند تعاملات میان متغیرهای گوناگون را توضيح داد. بطور معمول ظهور هر الگوی جدید در فضایی از رقابتها و چالشها تحقق می یابد و طی آن تعریف مجددی از مسائل مهم صورت می گیرد، روشهای نوینی ارائه می شود و ضوابط منحصر به فردی برای حل مسائل مطرح می گردد. از آنجا که علم بدون وجود یک الگو نمیتواند پیشرفت داشته باشد، لذا از بین رفتن یک الگوی قدیمی باید همراه و همزمان با تولد الگوی جدید باشد.
#بازآفرینی الگو در سیاست
#تحول در نظریه ها
/channel/ecopolitist
در گذشته و در جوامع نخستین همه هنجارهای اجتماعی به یک شکل و دارای رنگ اخلاقی بود و میان قواعد اخلاقی و دیگر هنجارهای اجتماعی دوگانگی و بیگانگی وجود نداشت. تنها با پیدایی مفهوم حقوق بود که هنجارها به دو بخش هنجارهای اجتماعی صرف و هنجارهای حقوقی که نمود خارجی آنها را در قوانین موضوعه مشهود است، تقسيم شد. با چنین تفکیکی، افراد در قبال هنجارهای اجتماعی دارای الزام و تعهد پذیرش آنها نیستند و در صورت نقض این هنجارها شاید مورد کین و بیمهری دیگران قرار گیرند یا دچار عذاب وجدان گردند که نوعی کیفر اخلاقی است. در مقابل هنجارهای حقوقی و حقوق چنان با مفهوم دولت و حاکمیت پیوند یافته است و به مفهومِ قدرت متکی شده است که هر گونه نقض آنها توسط افراد - فارغ از تعلق ضمانت اجراهای اخلاقی یا اجتماعی به آنها، با قدرت تام نهادهای سیاسی، قضایی و قانونگذاری و ضمانت اجرای حقوقی یا کیفری مواجه خواهد شد.
#جامعه شناسی حقوق
#لوی برول/ترجمه ابوالفضل قاضی
/channel/ecopolitist
تنها یک نوع حکومت عادلانه وجود دارد و آن هم حکمرانی فیلسوف شاه یا مرد سیاسی است و انواع و روشهای دیگر حکومت، اعم از سلطنتی، استبدادی، الیگارشی، آریستوکراسی و دمکراسی هنگامی پدید می آیند که آدمیان از آن یگانه حکمران راستین روی برمیگرداند و معتقد میشوند که ممکن نیست مردی پیدا شود که از روی قابلیت و دانش فرمانروایی کند و بخواهد و بتواند از روی عدالت به هر کسی حق واقعی او را بدهد. بلکه میگویند که اگر مردی تنها زمام حکومت را بدست آورد، هر آسیبی را که بخواهد به هر یک از آحاد مردم خواهد رساند و هر کس را که میل کند، خواهد کشت.
#رساله مرد سیاسی
#افلاطون
/channel/ecopolitist