drbahmanmoshfeghi | Неотсортированное

Telegram-канал drbahmanmoshfeghi - Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

-

طبیب عشق منم باده ده که این معجون/ فراغت آردو اندیشه ی خطا ببرد

Подписаться на канал

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

کنت دو مونت فورت ایتالیا ئی درسال ۱۲۹۵ قمری از سوی ناصر الدین شاه به ایران آمد و مامور سازمان نظمیه کرد
وقتی اوشراب خواری راقدغن کرد میرزا علی میکده این رباعی را سرود:
ای می خواران سیه شده روز شما
حکم است پلیس بو کند پوز شما
از من شنوید و می دگر حقنه کنید
تا آنکه پلیس بو کند کون شما

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

یک صد وهفتاد و سه سال پیش میرزا حسین خان سپهسالار روز نامه ی وطن را برپا کرد: درنهم محرم ۱۲۹۳ برابر با پنجم فوریه ۱۸۷۶ منتشر شد و بلافاصله بساطش را برچیدند.در آن آمده است: این روزنامه را وطن نام نهاد یم از آنکه وطن پرستی نزد هر فرد ملت والا ترین فضیلت هاست
وطن پرستی تنها پرستش زادگاه نیست وبر معنی ی جامع تری دلالت دارد و احترام به قوانین و بنیاد ها را نیز شامل است. هر کس دلی پاک دارد وطنش را عزیز شما رد.به خجستگی نامی که برگزیده ایم؛ همیشه ودر هرمقامی مدافع حقوق حقوق کشور و مردم می باشیم..
منبع کتاب اندیشه ی ترقی و حکومت قانون
عصر سپهسالار
نوشته دکتر فریدون آدمیت

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

چه زود ونابهنگام ودرد ناک ماراترکردی.ازدل نروی هرچند ازدیده برفتی. یاد وخاطره ات همیشه دردهاست
روانت شاد یادت گرامی باد
بهمن مشفقی

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

همکاران محترم پرتلاش و عزیز جامعه آزمایشگاهیان
روزتون مبارک
شاد و سلامت باشید

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

با سلام و احترام. امروز ۲۰ فروردین ۱۴۰۳ مصادف با هشتمین سالگرد درگذشت چهره ماندگار مطالعات تاریخی ایران استاد دکتر منوچهر ستوده است. یاد ایشان را که برای اعتلا تاریخ و فرهنگ سرزمین عزیز ما بیش از هشت دهه جانفشانی نمود گرامی می داریم.

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

اولین پیام من در آغاز سال نو به همشهریان و مردم میهن عزیز من ایران آرزوی رسیدن به آزادی و حکومت قانون به معنای واقعی کلمه است
به امید تحقق چنین آرزویی
لاهیجان دکتر بهمن مشفقی - اول فروردین ماه سال ۱۴۰۳ شمسی

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

خودنوشت!
نام: بهمن.
نام خانوادگی: مشفقی محمدی.
سال تولد : بیست و چهارم دی ماه 1316 شمسی. برابربا 14 ژانویه 1938 میلادی-لاهیجان.
تحصیلات ابتدایی : دبستان دولتی ایرانشهر و سال اول وچهارم متوسطه دبیرستان ایرانشهرلاهیجان. ادامه تحصیلات متوسطه در: دبیرستان رازی تهران.
تحصیلات دانشگاهی:دانشگاه تهران .دانشکده پزشکی واخذ دکتری پزشکی- پزشک عمومی در سی ویکم خرداد ماه سال 1346 شمسی.
از 24 تیرماه 48 به ترتیب در شهرستانهای تنکابن- رشت- بندرکیاشهر- آستانه اشرفیه- لاهیجان در درمانگاههای بیمه های اجتماعی به خدمت مشغول بودم. سالیانی چند پزشک کشیک شب در بمارستانهای تنکابن- لاهیجان- بیمارستان بازکیا گوراب (احمدقوام) بودم.
بخاطر علاقه ای که از سالهای نوجوانی درجریان مبارزات ملی شدن صنعت نفت به مسایل و رخداد های میهنم درمن بوجود آمده بود ، به عضویتِ شاخه ی دانش آموزی " حزب ایران " شعبه ی لاهیجان که از احزاب طرفدار دکترمصدق بود، درآمدم .همیشه اوقات به رخداد های اجتماعی-فرهنگی و مدنی شهرو میهنم علاقه نشان داده ومی دهم و نسبت به آنها بی تفاوت نبوده ونیستم.
در سالهای دانشجویی در مقطع شرکت در مبارزات انتخابات مجلس شورای ملی، سال 1339 دانشجویان دانشگاه تهران، به مدت ِ کوتاهی در زندان قزل قلعه ی تهران زندانی بودم.
در اول بهمن ماه سال 1340 شمسی در جریان حمایت دانشجویان دانشگاه تهران از دانش آموزان دبیرستان دارالفنون تهران و حمله ی سربازان گارد شاهنشاهی به دانشگاه تهران ، دستگیر و مدت چند ماه، باز در زندان قزل قلعه تهران زندانی بودم سالها مطالعه کتابها ونشریات مختلف سبب شد هراز گاهی یادداشتهایی جمع آوری نموده وبسیاری از آنها را در جراید به چاپ برساندم.
نکته ی قابل ذکر اینکه ، مهرماه امسال ، درست هفتاد سال از تاسیس کتابخانه ی خصوصی ام که شامل چند هزار جلد کتاب و نشریات مختلف در زمینه های گوناگون می باشد، می گذرد.اولین کتابهای این کتابخانه در مهرماه سال 1328 شمسی فراهم گردید.
تنوع موضوعات و لحن نوشته هایم، که بسیاری ازدوستان، اصطلاح :"نقد گزنده" را برای آنها بکار برده اند، حکایت از این دارد که هدف نوشته هایم به قصد خوشایند یا هراس از اعرازکسی نبوده ونیست!
خودرا" نویسنده" به آن معنی که درفرهنگ نویسندگی آمده است نمی دانم، بلکه خود را تنها بیان کننده ی مقصود ونقطه نظرها می دانم و به همین جهت زبان این بیان، زمانی " جد" وزمانی " طنز" است.
اولین نوشته ام در شانزده سالگی در اولین وآخرین شماره ی یک نشریه ی شهرم لاهیجان، به نام " هدف ملت" به چاپ رسید که بیوگرافی "آلبرت آنشتین"بود.!
دردی ماه سال 1351 این شانس به من رو نمود که شریک زندگی ام را از یک خانواده ی اصیل و فرهنگی لاهیجان با انتخاب عزیزی به نام ِ " سهیلا معصومی" آغاز نمایم، که در وفاداری و دل سوزی و توجه به همه ی امور زندگی ،مثال زدنی وبرای من افتخاراست. ثمره ی این ازداوج سه فرزند عزیز: " مژده" ،" محمدعلی" ، "مرمر" که همگی دارای تحصیلات عالی دانشگاهی می باشند.
مدتی است که سرگرم نوشتن خاطرات زندگی و رخداد هایی که شاهد بودم ونیزگرد آوری مقالات بی شمار در زمینه های مختلف که در جراید محلی و استان ومرکز به چاپ رسیده است می باشم و عنوانی که برای زندگی نامه ام انتخاب نموده ام : " ما را به سخت جانیِ خود، این گمان نبود!" است.
سالها پیش به همت محقق سخت کوش و جوان شهر ما آقای علی امیری، جزوه ی کوچکی از دوره ی زندگانی ام (از تولد تا پایان دوره متوسطه") را تحت عنوان : " خانه هایی با سفالهای طلایی و خیابانهایی با سنگفرش های زرین" به چاپ رساندند.
اثر چاپ نشده ای به طنز، تحت عنوان : " این بیمه شده ی عزیز!" هم دارم.-والسلام! اول شهریورماه سال 1398 شمسی- دکتر بهمن مشفقی.

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

زنده سوزان
عنوان سرمقاله شماره ۱۷۶ گیله وا است. دربخشی از آن آمد است: در اینجا جنگ نیست بدبختانه تابخواهید آتش های دیگر هست: آتش فقر آتش گرانی و تورم' آتش بیکاری؛ اتش دزدی و سرقت آتش مدیریت ناکارا و'۰۰۰۰۰اتش اعتیاد و اعتیاد و اعتیاد ۰ پیر و جوان ندارد۰ شهر و روستا ندارد۰۰۰۰

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

مطالعه کتاب دیپلماسی نوشته ی هنري کیسینجر را توصیه می کنم
دکتر بهمن مشفقی

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

بخش دوم –خاطرات خدمت سربازی در حزیره قشم.(سال1347شمسی)
پس از پایان دوره آموزشی من داوطلب خدمت در جزیره قشم و محلی بنام ِ " سوزا"شد م افسر مربوطه به من گفت تو اصلا می دانی " سوزا " کجا است و چه شرایط سختی دارد؟ تو بچه ی شمالی، با آن آب و هوای شمال، نمی توانی آنجا دوام بیاوری.من گفتم من این انتخاب را با غلاقه وعشق خدمت به مردم نقاط محروم کرده ام.
عزیمت به جزیره قشم :
خلاصه روز اعزام با هواپیما رفتیم بندر عباس وخودمان را به رئیس پایگاه سپاه بهداشت معرفی کردیم. او گفت تا اعزام شما به جزیره قشم قعلا چند روز در پادگان نیروی در یایی منزل خواهی کرد بعد با هماهنگی بخشدار قشم، به قشم اعزام می شوی.این هماهنگی دوهفته طول کشید و من در پادگان زندگی شاهانه ای داشتم و هر شب تا نیمه های شب باشگاه آنجا رقص و آواز و برنامه های شادی بود و اغلب شرکت کنندگان هم سربازان و افسران آمریکایی بودند وواقعا به من خوش گذشت. غذای" میگو" یی که آشپزان باشگاه درست می کرد واقعا بی نظیر بود ، بطوری که وقتی دریک سفرمحمد رضا شاه به بندرعباس، در آن پادگان نیروی دریایی آنرا خورد ، پرسید آشپز شما کی هست و این " میگو "را به این خوشمزگی درست کرد ؟ وقتی به او معرفی کردند، شاه آن آشپز را با خود به تهزان آورد. از نظز زمانی بد نیست بدانید که تازه آهنگ " چرا نمی رقصی " با صدای ویگن ، در آمده بود که درهنگام اجرا ، شادی بخش بود.
بندر عباس در آن سالها موج می زد از مهندس های جوان زیرا اسکله و دیگر تاسیسات را داشتند می ساختند وشهر پر بود از جوان ها ویک آدم با ذوقی در خیابان منجر به بولوار ودریا یک ساندویچی داشت و به خود لقب " مهندس " داده بود و ساندویجی او به " ساندویجی مهندس" و به او " مهندس ساندویج " می گفتند که مشتریان فراوانی داشت.دکتر های سپاه بهداشت و کمک پزشکان شان، که اغلب شب های جمعه به این ساندویچی سر می زدند و صاحب با ذوق آن، برادرش را برای کمک به خودش روی صندوق نگهداشته بود و به او اقب " دکتر" داده بود.! مشتری دستور غذا را به مهندس ساندویح می داد واو مشتری را برای پرداخت پول پیش برادرش می فرستاد و خطاب به او می گفت :" دکتر! " این آقا این چیز ها را سفارش داده است...
بعد از دوهفته، رفتیم به جزیره قشم با " موتور لنچ " و پرسان پریان، بخشداری را پیدا کردیم که نام بخشدار آنجا " افراسیابی " بود و هیکل افراسیاب را داشت بخصوص وقتی مقابلش ایستادم. خودم را معرفی کردم وگفتم وسیله ی رفتن مرا به " درمانگاه سوزا " فراهم کنید. دیدم می خندد.گفتم چرا می خندید ؟ گفت اصلا چنین در مانگاهی هنوز ساخته نشده است به شما فقط روی کاغذ نشان دادند.
ماکه مزه ی دوهقفته حوشگذرانی را در باشگاه نبروی در یایی در کارنامه داشتیم فورا گفتم آقای بخشدار،من می روم بندر عباس. بخشدار گفت آقای دکتر شما این کار را نکنید زیرا حتی همین مرکز بخش هم دکتر ندارد و شما نعمتی برای ما هستید. زیرا پزشک در مانگاه سازمان شاهنشاهی هم رفته است .ما به شما ساختمان تازه احداث مهمانسرای شهرداری را ( هنوز افتتاح نشده بود) می دهیم که مستقر بشوید و جعبه های دارو و وسایل پزشکی تان را آنجا بگذارید اگر بیمار فوری مراجعه کرد ویزیت کنید. من قبول کردم و دونفر کمک پزشکی هم که با من بودند به من گفتند : دکتر جان ! ما مال بابلسر هستیم می تونیم تا روشن شدن وضع شما، برویم پدرو مادر مان را ببینیم ؟ من معمولا سخت گیر نیستم و خیلی مستقل عمل می کنم با وجود مسئولیتی که برای من داشت به آنها گفتم بروید ولی به من یک آدرس که که تلفن داشته باشد بدهید و قول بدهید به محض اینکه به شما خبر داددم بیایید ، فورا حرکت کنید.( جزیره ی قشم آن زمان تلفن نداشت و ما با بیسیم ژاندار مری می توانستم تا بند رعباس تماس بگیریم و آنها با تلفن با شهرهای دیگر تماس بگیرند ).
قریب به یک ماهی سرگردان بودم و دراین مدت نقشه کشیدم که از طریق استانداری در مانگاه سازمان شاهنشاهی را برای استقرار بگیرم.طولی نکشید یک نامه از استاندار ( یمین افشار نام داشت ) آمد که بروم دردرمانگاه سازمان شاهنشاهی مستقر بشوم.
با لباس نظامی خیلی رسمی رفتیم درمانگاه سازمان شاهنشاهی که محوطه اش درو پیکر نداشت وبا سیم خاردار محصور شده بود. بعد از فریاد های متعدد یک نفر کله اش پیدا شد و خیلی بی اعتنا ء به لباس نظامی ما، آمد جلوی من وگفت : چی کاردارید ؟ گفتم این حکم آقای استاندار است و من آمدم بعنوان پزشک اینجا مستقر بشوم. خیلی خونسرد و عادی گفت : ما فقط دستورات سازمان شاهنشاهی مرکز را اجرا می کنیم ما کارمند استاندار نیستیم.

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

پارکینگ دوچرخه واتوموبیل های متناسب کودکان در حاشیه پیاده راه استخر لاهیجان

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

دربیست و ششمین سالروز خاموشی شاد روان دکتر حسین شکوری پزشک عالیقدر و متخصص بیماری‌های اطفال یاد و خاطره اش گرامی باد دکتر بهمن مشفقی

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

در بیست و چهارمین سالروز خاموشی شاد روان ثریا مستوفی محصصی ، مادر همسر عزیزم یاد وخاطره اش گرامی باد- لاهیجان -دکتر بهمن مشفقی. پانزدهم شهریور ماه 1402 شمسی.

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

مهستی گنچه ای
مهستی گنجه ای از بزرگترین و مشهور ترین زنان عهد سلجوقی است.این شاعر زیبا و فاضل به سال 490 هجری دریک خانواده ی روحانی درگنجه زاده شد.در چهار سالگی به مکتب رفت وتا ده سالگی مقدمات علوم را فرا گرفت.در ضمن نزد اساتید فن موسیقی به آموختن این هنر ها پرداخت ونواختن عود وچنگ و خواندن دستگاههای موسیقی را فراگرفت ودر رشته ی رقص ومجلس آرایی نیز بهره ی کافی بدست آورد. "پان ریپکا " ادیب و ایرانشناس معروف مهستی را رباعی سرای بزرگ می داند.
مهستی معاصر خیام ونظامی بود.او به حجاب و پرده پوشمی و حرمسرا داری می تازد:
مارا به دم پیر نگه نتوان داشت
در حجره دلگیر نگه نتوان داشت
آنرا که سرزکف چو زنجیر ُبوَد
در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت
مهستی در اواخر عمر بار دیگر به زاد گاهش گنجه باز گشت ودر آنجا به سن 86 سالگی در گذشت.
منبع- کتاب زن درتاریخ-مولف ع-نوابخش-نشر رفعت. رونمایی از دکتر بهمن مشفقی.لاهیجان.

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

هفتاد و اندی سال قلمزنی!

روز قلم برهمه ی قلمزنانِ شرافتمند مبارک باد!

" روزِقلم" بهانه ای شد تا نگاهی به قلم زدن های دوران عمرم درمسائل مختلف بیندازم :
اولین باری که نوشته ای از من دریک نشریه ی محلی بچاپ رسید، " بیوگرافی آلبرت آینشتاین " در نشریه ی " هدفِ ملت " چاپ لاهیجان-به صاحب امتیازی .....

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

۱۶ اردیبهشت روزی است که زنده یاددکتر وارسته را به مدت ۶سال درکنار مان نداریم ولی همواره یادشان درقلبهای ما جاودانه است.روحشان شاد یادشان مانا
🖤😢🖤🌺😢🌺🖤

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

چهره ی زیبای مسیر پیاده راه استخر لاهیجان

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

چه زود ونابهنگام ودرد ناک ماراترکردی.ازدل نروی هرچند ازدیده برفتی. یاد وخاطره ات همیشه دردهاست
روانت شاد یادت گرامی باد
بهمن مشفقی

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

با نهایت تاسف وتاثیر خبر درگذشت دوست وهمکار ارجمند دکتر محمد حسن(بیژن ) راستروان رابه اطلاع عموم همکاران می رسانم
او در تمام سال‌های دانشکده پزشکی دانشگاه تهران شاگرد اول بود ضمن عرض تسلیت به خانواده های داغدار روانش شاد یادش گرامی باد
لاهیجان دکتر بهمن مشفقی

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

بالاخره بعد سالها مسئولین نام دکتر مظفر معصومی استاد دانشگاه تهران وموسس دانشگاه آزاد لاهیجان را بر سردر دانشکده علوم پایه نصب کردند

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

اولین برف اولین هلیم

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

GIF from Dr.Moshfeghi

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

برادر عزیزم دکتر محمد مشفقی پس از ۵۹ سال اقامت در آمریکا چشم از جهان فرو بست روانش شاد یادش گرامی باد دکتر بهمن مشفقی

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

من از این موقعیت استفاده کردم وبه ژاندار مری رفتم و گفتم استانداری را برای من بگیرند که من تکلیف این مرد بی ادب را که حاضر نیست حکم استاندار را گوش کند روشن کنم. چند ساعت طول کشید و از استانداری بندر عباس تلگرامی به این شرح آمد : سرکار ستوان دکتر بهمن مشفقی سپاهی بهداشت در مانگاه سوزا- با توسل به نیروی ژاندار مری در در مانگاه سازمان شاهنشاهی مستقر شود- یمین- افشار.
ما که سرِما برای این کار هادرد می کرد، با کمانکارد ژاندارمری و سه نفر ژاندارم ،عازم تسخیر درمانگاه شدیم و رئیس ژاندار مری گفت اگر نیاز است من بیایم.گفتم نه قربان نیرو به اندازه ی کافی هست خیال شما جمع باشد.
این بار وقتی به سیم خاردار درمانگاه رسیدم، راسا با کمک ژاندارم ها آنرا پاره کردم وبه در ورودی ساختمان درمانگاه که رسیدم ، همان شخص باز مانع ورود ما شد و لی این بار دیگر اعتنایی نکردم وبا پوتین های نظامی درب ورودی را شکستم و وارد در مانگاه شدم. آن مرد وضع را که چنین دید گفت : من رفتم این شما واین در مانگاه که باید به سازمان شاهنشاهی پاسخگوباشید. من اعتنایی نکردم و اولین کاری که کردم با بیسیم ژاندار مری با بندر عباس و از آنجا با " بابل سر" با دونفر کمک پزشک هایم تماس گرفتنم وگفتم هر چه زود تر خود را به جزیره قشم برسانند.سه روز بعد در جزیره ی قشم حاضر شدند.( یکی از آنها از قرار سالهاست ساکن آمریکا شده است ( پایان بخش دوم)

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

سال 1346- سال فارغ التحصیل شدن از دانشکده پزشکی دانشگاه تهران. وخدمت سربازی .
بخش اول :
درسی ام خرداد ماه 1346 در طی مراسم با شکوهی در زمین چمن دانشگاه، ازدانشکده پزشکی دانشگاه تهران فارغ التحصیل شدم و در مهرماه همان سال به خدمت سربازی ( سپاه بهداشت ) رفتم .پس از دوره آموزشی در " پادگان فرح آباد تهران" در موقع تقسیم ما ، داوطلبانه جزیره ی قشم را برای خدمت انتخاب کردم و مرتبا به بچه ها می گفتم : کجا رفت آن شعارکمک به مردم مناطق محروم شما که در دانشگاه فریاد می زدید؟ حالا همه داوطلب مناطق خوش آب وهوا هستید ؟
خاطره ای از دوره ی آموزشی خدمت سربازی ام در پادگان فرح آباد تهران :
سلام نظامی و یک خاطره:
مهر ماه سال 1346شمسی یعنی پنجاه وچهار سال پیش، دوره ی آموزشی خدمت مقدس سربازی را در تهران و در" پادگان فرح آباد" می گذراندم.گروهان ما فرمانده اش سروان" ابدال پور" نام داشت. روزی همه ی ما را جمع کرد و در حالیکه همه روی زمین پادگان نشسته بودیم گفت: یک نفر را بعنوان ارشد گروهان انتخاب کنید و از این پس هر کار و تقاضایی دارید به او بگویید و او به من منتقل می کند و دیگر لازم نست هرکدام شما وقت و بی وقت به دفتر من بیایید.سکوتی بین همه ی ما برقرار شد و به دنبال آن افزود: حالا چه کسی را انتخاب می کنید؟ جمعیت یکصدوپنجاه نفری اعضای گروهان ما مرکب از پزشکان و ذندان پزشکان و دارو سازان بود و پزشکان تخصص های مختلف هم بودند، یک صدا فریاد زدند : مشفق ! مشفق! مشفق! ....من به روی خودم نیاوردم و همانطور میان آن جمع نشسته بودم که صدای سروان ابدال پور بلند شد و گفت : مشفق کی هست؟ من با اندکی تاخیر از میان جمعیت با قدِ غیر استاندارد برخاستم ! شگفت زده گفت: اینها توروانتخاب کردند؟ ! بدون اینکه پاسخ اش را بدهم صدای سوت و کف زدن حاضرین که نشان از تایید شان از انتخاب من بود، اورا مجاب کرد که من انتخاب بچه ها هستم و برو برگرد هم ندارد.!
بعد از انتخاب شدن من بعنوان" ارشد گروهان " ( در حالی که از من مسن تر هم بودند) سروان ابدال پور گفت : بیا دفتر من تا به تو شرح وظائف ات را بگویم....به دفترش رفتم واول از هر چیز از من پرسید : عجب طرفدارانی داری، اینها چطور میان این همه که از تو قوی تر وبلند قامت تر و حتی متخصص هم بودند، ترا انتخاب کردند؟! گفتم ما در دانشگاه تهران سالهای دانشکده باهم بودیم و اینها می دانستند که من چه تحفه ای هستم! این بود که مرا انتخاب کردند. بعد مقداری در خصوص شرح وظائف من صحبت کرد و تاکید کرد که باید خیلی مواظب باشی و مسئولیت های زیادی بعهده ی تو است، سعی کن نظم و ترتیب را هیچگاه فراموش نکنی، پاسخی ندادم و سکوت کردم. بعد گفت طبق مقررات با ید باهم برویم پیش " فرمانده ی گردان" تا ترا به ایشان معرفی کنم.
فرمانده گردان اسمش " هاشمی " بود و از نظر نظامی درجه ی سرگردی داشت. وقتی وارد اتاقش شدیم او را پشت میزش با چهره ای خندان م مهربان دیدم. سروان ابدال پور شروع کرد به معرفی من و خطاب به ایشان گفت : جناب سرگرد این شخص که مشاهده می کنید محبوبیت اش میان سربازان گروهان، از " جان کندی " هم بیشتر است! و همه ی اعضای گروهان این را انتخاب کرده اند!( آن زمان " جان کندی " از نظر محبوبیت در همه جا بر سرز بانها بود! سرگرد هاشمی هم که همیشه لبخند برلب و رفتار مهربانی داشت، به من تبریک گفت و سخنان مختصری در مورد شرخ وظائف من به من یاد آوری کرد وبعد گفت : می توانید بروید. من هم ضمن" سلام نظامی" دادن به او در حال خروج از دفترش بودم که مرا صدا زد وگفت : شما باید بدانید که در ارتش وقتی کلاه بر سر نباشد، سلام نظامی نمی دهند!( خدا روحش را شاد کند من هر وقت از میادین شهر لاهیجان عبور می کنم عزیزانی را می بینم که لباس رسمی به تن دارند و نه تنها کلاه برسر ندارند ، بلکه اغلب با موبایل با دوستان شان در حال صحبت کردن هستند، به یاد سرگرد هاشمی می افتم). در این لحظه اتفاق وحشت ناکی افتاد، بدین معنی در حالیکه کلاه کار سربازی ام در دست چپم بود، بدون اینکه متوحه آن بشوم برای اینکه به او ثابت کنم که حرفش را درست فهمیده ام و به اجرا می گذارم، کلاه کار سرگرد هاشمی را که روی میزش بود برداشتم و گذاشتم روی سرم و یک سلام نظامی رسمی و جدی دادم و در حال رفتم از دفترش بودم که مرا صدا زد وگفت : دانشجو، چرا کلاه من را برداشتی و روی سرت گداشتی؟ کلاه تو که تو دستته!؟...خلاصه این نه اولین ونه آخرین دسته گلی بود که در دوره ی آموزشی خدمت مقدس سربازی ام به آب دادم.... ( پایان بخس اول )

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

۲۹ مهر ماه روز جهانی سیب مبارک باد

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

روز گذشته به دعوت انجمن آثار ومفاخر فرهنگی لاهیجان در سالن پژوهشکده چای لاهیجان برای معرفی کتاب " احیای صنعت چایکاری و چایسازی" تالیف پروفسور محمد کاتوزی ( تنظیم و ویراستاری دکتر ابراهیم آذر پور)شرکت داشتم. خوشبختانه جمع کثیری از علاقمندان به چای و چایکاری در این جلسه حضور داشتند.نکته ای میان سخنان سخنرانان جلسه با اشاره ای کوتاه عنوان شده بود نظرم را جلب کرد ، مسئله ی نخریب درد ناکِ قدیمی ترین کارخانه ی چایسازی لاهیجان واقع در محوطه ی "باغ کشاورزی لاهیجان" بود. جادارد این مسئله سوآل و پیگیری گردد که مسئول وقت باغ کشاورزی لاهیجان چه کسی بوده است و چه مقامی دستور تخریب غم انگیز قدیمی ترین کارخانه ی چای سازی لاهیجان را داده بود؟ وآن ماشین های بینظیر کار خانه به کجا برده شد و به چه کسی تحویل کردید؟ این حداقل تقاضای مردم عزیز شهر لاهیجان، شهر چای و به عبارتی شهر پایتخت چای ایران است .به امید توجه و پیگیری ویژه از سوی مسئولین امر دراین زمینه. لاهیجان- بیست و یکم مهر ماه سال 1402 شمسی – دکتر بهمن مشفقی- شهروند شهرچای، این محصول نفرین شده ی سبزِسیاه بخت.!

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

توماس مان.
مطالعه ی زندگی نامه ی " توماس مان" درعینِ اینکه انسان را شگفت زده می کند، بی اختیار عشقی وصف ناپذیرِ این نویسنده ی آلمانی درقلب خواننده ایجاد می شود.اودر پاسخ به نامه ای که رئیس دانشکده ی فلسفه،دانشگاه فریدریش ویلهلم از "بن" در تاریخ19 دسامبر سال 1936 نوشته بود،درپایان ِ نامه اش نوشت : "...خدایا کشور تیره روز وحرمت شکسته ی ما یاری رسان وبیاموزکه با خودش و جهان، در آرامش بسر برَد ." بعد از جنگ جهانی اول، اروپا، کشور آلمان را طرد کرد واین داوری طبعا شامل حال نویسندگان هم می شد.
اولین آلمانی که بعداز فترت طولانی جایزه ی نوبل گرفت، "توماس مان" بود.در زمان اعطای جایزه، بیست وهشت سال از انتشار داستانِ " بودنبورگ ها" می گذشت.سخنرانی توماس مان در مهمانی اعطای جایزه ی نوبل، جوِ حاکم درآن دوران را بخوبی نشان می دهد.
حرمتِ باز یافته ی آلمان دوام چندانی نیافت.در سال 1933 "حزب نازی" برکشور مسلط شد ونشان داد که قدرت یافتن مردم برفرهنگِ مغز شسته،چه پیامد هایی می تواند داشته باشد. برای حاکمان نازی آلمان ، تنها معیار معتبر، وابستگی به نژاد آریایی بود و بس.آنها بجای اینکه به ترا وش مغزاهمیت بدهند، با ابزار مهندسی ِ دقیق ابعاد جمجمه های مردم را اندازه می گرفتند تا بدانند فاصله ی چشم ها با استخوان های گونه ازهم، با رقم هایی که به تصور آنها اختصاص به نژادِ خالص ِ آریایی داشت تطبیق می کند یا نه!
روزگار مردم اندیشمند در ان شرایط نیازی به توصیف ندارد." نازی ها " هر گونه فعالیت فکر ی ناهماهنگ با تعصب نژادی را مردود می دانستند واعتقاد داشتند که در میان آریایی ها، جایی برای صاحبان چنین اندیشه هایی وجود ندارد.
"هیتلر" پیشوای آشفته مغز آلمان در اولین سخنرانی اش بعنوان صدر اعظم آلمان،از گسترش فضای زندگی صحبت کرد و قول داد که در طی یک دوره ی ده تا دوازده ساله آلمان را به کشوری با نور وهوای بیشتر تبدیل کند. فرومایگانی که صاحب منصب شده بودند هر یک این گفته ی پوچ را به میلِ خودشان تفسیر می کردند: مثلا نظامی ها ی نازی، ماشین جنگ را تدارک دیدند.گردانندگان آموزش و پرورش به" پاک سازی" پرداختند.هیتلر ونظامی هایش در پایانِ مهلت دوازده ساله قول خودشان را عملی کردند، چون در پایان جنگ بسیاری از خانه ها سقف نداشتند وبیشتر نور وهوا می گرفتند. اما دانشگاهها به زمان طولانی نیاز نداشتند وعرصه را چنان برمخالفان تنگ کردند که بیشتر دانشمندان صاحب اعتبار یا مجبور به جلای وطن شدند ویا در حاشیه قرار گرفتند. در چنین شرایطی " توماس مان" با احساس خطر سلطه ی نازی، ها وارد صحنه شد ودر جمهوری نیمه جان " وایمار" با زبان وقلم به مبارزه با فاشیسم برخاست وخشم کور هیتلر واطرفیانش را به جان خرید." توماس مان" نشان داد که چگونه یک انسانِ منفکری بی آنکه گناهی مرنکب شده باشد بخاطر نپذیرفتن آنچه به نظرش نادرست می آید دچار عقوبت می شود.(پایان)
منبع- فصل نامه ی فرهنگی ،ادبی،هنری " سمرقند"-شماره 5- ویژه نامه ی " توماس مان" رونمایی از دکتر بهمن مشفقی- لاهیجان شهریور ماه 1402 شمسی

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

افق روشن.؟
دریغم آمد که شعرزیررا که ازدفترعاسقانه های "شاملو" : افق روشن، هوای تازه ، خواندم وشورونشاط غیرقابل وصفی به من دست داد، با شما تقسیم نکنم. این شعر درسال 1334شمسی اوج خفقان سالهای بعد از کودتای 28 امرداد32 سروده شد وافق روشن زندگی انسان را نشان می دهد. این شعر به تعبیر" دکتر پروین سلاجقه " نویسنده ی کتاب_ : " امیرزاده ی کاشی ها " درنقد شعرمعاصر، ژرف نگرانه وریزبین دوره های مختلف شعر شاملو رابررسی وتحلیل کرده است،زبان حال مردم همه ی زمان هاست.:
روزی ما دوباره کبوترهای مان را پیدا خواهیم کرد
ومهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کم ترین سرود/ بوسه است
وهرانسان/برای هرانسان/برادری است
روزی که دیگردرهای خانه های شان را نمی بندند
قفل/افسانه یی ست
وقلب برای زندگی بس است.
روزی که معنای هرسخن دوست داشتن است
تا تو بخاطرآخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف ،زندگی ست
تامن بخاطرآخرین شعررنج جستجوی قافیه نبرم
روزی که هرلب ترانه ئی ست
روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
ومهربانی با زیبایی یک سان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهای ما دانه بریزیم...
" ومن آن روز را انتظارمی کشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم." ( افق روشن، هوای تازه، ص207)

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

از سال 1332 تا سال 1339 اینجانب هیچگونه فعالیت سیاسی علنی نداشتم، هراز گاهی پاره ای از نشریات هواداران دکتر مصدق را که به همت اعضای نهضت مقاومت ملی معروف شده بود ونشریه ی " راه مصدق" را منتشر می کردند را مطالعه و در محدوده ی بسیار کوچکی پخش می کردم. از جمله در " دبیرستان رازی " تهران،که دراثر بی احتیاطی که کرده بودم، برای چند روز ی از مدرسه اخراج شدم.
تا اینکه درسال 1339 شمسی با توجه به اوضاع سیاسی ایران و شرایط جهانی، اندکی فضای سیاسی کشور باز شد و برای اولین بار پس از هفت سال از کودتای 28 امرداد 32 و گذشتِ هفت سال از فاجعه ی شانزدهم آذرماه سال 1332 وکشتار سه تن از دانشجویان دانشکده ی فنی دانشگاه تهران، به نام های : برزگ نیا، شریعت رضوی و قندچی، دانشجویان دانشگاه تهران به رهبری سازمان دانشجویان جبهه ملی در دانشگاه تهران در روز شانزدهم آذربا تعطیل کردن تمام کلاس های دانشکده ها، در مقابل دانشکده فنی دانشگاه تهران جمع شدند و یکی از دانشجویان به نام " پروانه ی اسکندری " که بعد ها همسر زنده یاد داریوش فروهر شد، با لای صندلی رفت واز انبوه جمعیت حاضر خواست به احترام شهدای شانزدهم آذر 32 دانشکده فنی سه دقیقه سکوت نمایند. به دنبال آن دانشجویان پس از عبور از خیابان های دانشکاه به ترتیب از جلوی دانشکده داروسازی، دانشکده پزشکی ، دانشکده دندان پزشکی، دانشکده علوم، ساختمان درحال ساخت دانشکده ادبیات و دانشکده هنر های زیبا و محوطه ی مجسمه و سرانجام در مقابل دانشکده حقوق توقف کردند و یکی از دانشجویان دانشکده حقوق بنام جمال اسکویی از صندلی بالا رفت و متن اعلامیه ی جبهه ملی را به بمناسبت روز شانزدهم آذر ماه منتشر شده بود قرائت کردند و سپس از انبوه جمعیت حاضر خواستند با نظم و ترتیب دانشگاه را ترک کنند.

طولی نکشید دوباره سخت گیری های رژیم شروع شد و جلوی فعالیت ها احزاب و جمعیت ها و نشریات منتقد گرفته شد ودر جریان انتخابات مجلس شورای ملی در دوره ی نخست وزیری شریف امامی گروه کثیری از دانشجویان بازداشت شدند از جمله اینجانب که به مدت سه ماه در زندان قزل قلعه زندانی بودم و سپس بدون محاکمه آزاد شدم.
در سال 1340 با روی کارآمدن حکومت دکتر علی امینی ،باز فضا بسته شد و حتی اجازه داده نشد که مراسم روز شانزده آذر آزادانه در دانشگاه تهران برگزار شود که هیچ، بلکه در اول بهمن ماه سال 1340 با هجوم بیرحمانه ی گارد شاهنشاهی به رهبری خسرو داد و حمله به کلاس های درس و آزمایشگاه ها خسارات فراوانی وارد آوردند و دکتر احمد فرهاد معتمد با وجود اینکه از طرف شاه بعنوان رئیس دانشگاه تهران انتخاب شده بود بعنوان اعتراض به هجوم گارد شاهنشاهی به دانشگاه تهران، از سمتِ خود استعفا ء داد و باز عده ی کثیری از دانشجویان دستگیر شدند ،از جمله اینجانب که پس از سه ماه و نیم بازداشت شدن در زندان قزل قلعه، باز بدون محاکمه آزاد شدم.
از پایان سال 1341 تا زمانی که هیاهوی" اصلاحات" و" جامعه ی مدنی " درسال 1376 برزبانها افتاد و حکومت خاتمی برسر کار آمد، از آنجا که شنیده بودم می گویند این "جبهه ملی" ها فقط حرف می زنند و هیچوقت وارد میدان نمی شوند، حالا هم که حکومت آزادی روی کار آمده است و سخن از" اصلاحات" و " جامعه ی مدنی" گفته می شود، ساکت نشسته اند و تما شا می کنند. این بود که لبخندی به آنها زدم، ولی طولی نکشید که متوجه شدم که آنها نه بویی از اصلاحات برده اند نه از جامعه ی مدنی، فقط می خواهند در قدرت باشند. این بود که باز خود را کنار کشیدم و تماشاگر رخداد های میهنم شدم وهمچنان هستم. ولی به آن آرزویی که از پانزده سالگی برای رسیدن به آن، یعنی حکومت مردم برمردم و آزادی احزاب و گروها وجمعیت ها ی مختلف، هنوز نرسیده ام.
در طول این هفتاد ویک سال هروقت فرصتی دست داد که به مسائل و مشکلات مردم در منطقه ای که بسر می بردم و خدمت می کردم، از سالهای خدمت سربازی ام در جزیره قشم گرفته تا سالهای خدمتم در شهرهای مختلف از جمله تنکابن ورشت وبندر کیاشهر و آستانه ی اشرفیه و بخصوص زادگاهم لاهیجان ، شاهد بودم دست به قلم می بردم.
کارنامه ام دراین زمینه، نوشتن صد ها مقاله در روزنامه های مرکز و محلی در طول این سالها بوده است که اغلب شان را در بایگانی کتابخانه ی شخصی ام دارم.
در پایان آرزوی موفقیت و سربلندی همه ی قلمزنان شرافتمند را در روزی که به " روزقلم" نامیده شده است دارم. جاوید باد ایران.
لاهیجان- چهاردهم تیرماه سا ل 1402 شمسی- دکتر بهمن مشفقی.

Читать полностью…
Подписаться на канал