drbahmanmoshfeghi | Неотсортированное

Telegram-канал drbahmanmoshfeghi - Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

-

طبیب عشق منم باده ده که این معجون/ فراغت آردو اندیشه ی خطا ببرد

Подписаться на канал

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

بخش پنجم :
گزارش " کندرو" به ضُحاک :
کلید گنج های ضُحاک بدست مردی بود بنام " کند رو" که با آنکه بیداد گری را چندان دوست نمی داشت، نسبت به ضُحاک بسیار وفادار بود. کاخ ضُحاک نیز بدست وی سپرده بود. چون بکاخ در آمد ، دید جوانی نیرومند وسروبالا ، برتخت ضُحاک نشسته و "گرزی گاوسر" بدست دارد و" شهرنواز" و" ارنواز" را نیز ....

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

گلِ قهر و آشتی : یاد آور ضرب المثلِ : ول کن....تا ول کنم : وزیر خارجه جدید آمریکا رفع تحریم‌ها را به بازگشت ایران به محدودیت‌های برجام مشروط کرده است و در مقابل ایران هم می‌گوید تنها پس از رفع تحریم‌ها حاضر به اجرای دوباره محدودیت‌ها است.

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

حمید مصدق ،آميخته عشق و سياست
۱۰ بهمن ۱۳۱۸: ۸۱ سال پيش در چنين روزی حميد مصدق در شهرضا (قمشه) اصفهان زاده شد. با اينكه او هرگز فعاليت سياسی نداشت، اما بخش‌هايی از ماندگارترین اثرش تا امروز شعار سياسی بسياری از تلاشگران آزادی و برابری بوده است.
"گيرم كه آب رفته به جوی آيد، با آبروی رفته چه بايد كرد؟"

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

عکس روز: آبشار نیاگارا در قاب یخ

آبشار نیاگارا که یکی از زیباترین آبشارهای جهان محسوب می‌شود، در مرز کانادا و ایالات متحده قرار دارد. این آبشار پس از آبشار ویکتوریا در آفریقای جنوبی دومین آبشار بزرگ در دنیا و از مهم‌ترین مقاصد گردشگری در کانادا است. حجم عظیم این آب هرگز از جریان باز نمی‌ایستد. وجود مه و آب در حال ریزش، اشکال یخی را در سواحل رودخانه و کناره‌های آبشار پدید می‌آورند و قابی زیبا برای آن می‌سازند.
منبع- دویچه وله- نهم بهمن 99- 24 ژانویه 2021

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

فکرمی کنید، ساختمان بولوار استخر لاهیجان( کوه ابوقُبیس) چند پارکینگ کسری دارد؟
امروز در فضای مجازی در خصوصِ " تخلفات و نقض ِ حقوق شهروندی " در زیرِ شکل دوساختمان عظیم الجثه یکی بنام پارک رویال با 305 کسری پارکینگ ودیگری مجتمع ابن سینا با 302 کسری پارکینگ نظرم را جلب کرد، با خود گفتم از شهروندان نجیب و صبور لاهیجانی بپرسم ، ساختمان بولوار استخر ( کوه ابوقبیس) پارکینگ کسری دارد و شهرو شهروندان ما با چه ترافیک وحشتناکی روبرو خواهند شد؟

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

پنج سال پیش در چنین روزی

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

آنچه لازم است نسل امروز در باره ی " آشویتس" بداند.
آزادسازی آشویتس؛ بازایستادن " کارخانه مرگ"
هولوکاست را نماد بربریت نازیسم و آشویتس را نماد هولوکاست می‌دانند. در این اردوگاه بیش از یک میلیون انسان با "نظمی کارخانه‌ای" قربانی جنون نژادگرایی شدند. ۲۷ ژانویه سالروز آزادسازی آشویتس است.
آشویتس نام آلمانی شهر کوچکی در جنوب لهستان است. اما این نام با فاجعه هولوکاست مترادف شده است. در این شهر در سال ۱۹۴۰ به دستور سازمان مخوف "اس‌اس" اردوگاهی ساخته شد که "کارخانه مرگ" نام گرفت. "کارخانه مرگ" یعنی تأسیساتی با کار سازمان‌یافته برای کشتار منظم گروه‌های بزرگی از آدمیان بدون اینکه از آنان نشانی باقی بماند. "قطار مرگ" در ساعات بامدادی به محل اردوگاه می‌رسید و عصر همان روز از سرنشینان آن جز خاکستر چیزی بر جای نمانده بود. گویی هرگز نبوده‌اند .
تنها در عرض سه سال بیش از ۱/۱ میلیون انسان که ۹۰ درصد آنان یهودیان از سراسر اروپا بودند، در این اردوگاه به قتل رسیدند. در تاریخ ۲۷ ژانویه ۱۹۴۵ نیروهای ارتش سرخ وارد آشویتس شدند و اسیران بازمانده را آزاد کردند . «آشویتس بیرکناو»؛ کشتارگاه آدمی
نازی‌ها از سال ۱۹۴۱ شروع به ساختن اردوگاه‌هایی برای کشتار جمعی کردند که به آنها "اردوگاه‌های مرگ" می‌گفتند. این اردوگاه‌ها عمدتا در سرزمین‌های اشغال شده لهستان و بلاروس ساخته شدند. در کنار آشویتس که به بزرگ‌ترین و معروف‌ترین "کارخانه مرگ" تبدیل شد،" مایدانک"، "تربلینکا"، "بلزسک" و" سوبیبور" نیز جزو چنین اردوگاه‌هایی بودند. شمار کل قربانیان اردوگاه‌های مرگ را بیش از سه میلیون تن برآورد می‌کنند. این اردوگاه‌ها در نسل‌کشی یهودیان نقشی کانونی داشتند.
آشویتس از یک اردوگاه اصلی که به آن "آشویتس یک" می‌گفتند و دو اردوگاه جنبی به نام‌های "آشویتس ـ بیرکناو" و "آشویتس ـ مونوویتس" تشکیل شده بود. نازی‌ها برای اولین بار گاز "سیکلون ب" را که برگرفته از سم سیانور بود، برای کشتن اسیران جنگی شوروی در "آشویتس ـ بیرکناو" به کار بردند. سپس با ساختن اتاق‌های گاز و کوره‌های جسد‌سوزی تدریجا این محل را به بزرگ‌ترین "کارخانه مرگ" تبدیل کردند.
کشتار جمعی و منظم یهودیان از اوایل سال ۱۹۴۲ آغاز شد و یهودیان انتقالی از اسلواکی نخستین قربانیان بودند. به محض ورود قطار حامل قربانیان به "آشویتس ـ بیرکناو"، آنان را به صف می‌کردند، عده‌ای را برای کار اجباری برمی‌گزیدند و بقیه را مستقیم به اتاق‌های گاز می‌فرستادند. در بالای دروازه اصلی آشویتس شعار "کار آزاد می‌کند" به چشم می‌خورد. اما در واقع نازی‌ها کسانی را که بلافاصله با گاز سمی نمی‌کشتند، با کار ضدانسانی می‌کشتند.
از هر قطاری که به آشویتس می‌رسید تنها ۱۵ تا ۲۰ درصد اسیران را برای کار زنده می‌گذاشتند. اما آنان که "به زندگی محکوم شده‌ بودند" غالبا بیش از سه ماه دوام نمی‌آوردند. شرایط وحشتناک کار که روزانه تا ۱۵ ساعت طول می‌کشید، یا سرما و گرسنگی و بیماری، خیلی زود آنان را از پای درمی‌آورد .
اما نازی‌ها در اردوگاه‌های کار نیروی زندگی آدمیان را به کلی ویران می‌کردند. زندانیان اردوگاه‌ها کار نمی‌کردند تا چیزی تولید کنند، بلکه کار می‌کردند تا بمیرند. آنان در وضعیت "مردن پایدار" بودند.
کودکان، سالخوردگان و کسانی که توانایی جسمی برای کار اجباری نداشتند بلافاصله به اتاق‌های گاز فرستاده می‌شدند؛ اتاق‌هایی که به صورت حمام‌های دسته‌جمعی ساخته شده بودند و تا حدود دو هزار تن را در خود جای می‌دادند. به قربانیان دستور می‌دادند که برای "حمام" برهنه شوند، اما از دوش‌ها به جای آب گاز سمی بیرون می‌آمد. سپس گروهی ویژه از زندانیان باید اجساد را به کوره‌های جسدسوزی منتقل می‌کردند.
این کوره‌ها روزانه تا پنج هزار جسد را خاکستر می‌کردند. فقط در سال ۱۹۴۴ حدود ۶۰۰ هزار یهودی به آشویتس منتقل شدند و از آن میان ۵۰۰ هزار تن مستقیم در اتاق‌های گاز به قتل رسیدند.
در تاریخ ۲۷ ژانویه ۱۹۴۵ واحدهایی از لشکر ۳۲۲ توپخانه ارتش شوروی در جبهه اوکراین، اردوگاه آشویتس را آزاد کردند. آنان انتظار مقاومت بیشتری داشتند، اما بسیاری از نازی‌ها گریخته بودند. نازی‌ها پیشتر حدود ۶۰ هزار زندانی آشویتس را به "راهپیمایی‌های مرگ" به سمت غرب واداشته بودند که بیشتر آنان جان باختند. با این همه سربازان شوروی در آشویتس با ۷۶۰۰ زندانی روبرو شدند که جز پوستی بر استخوان از آنان چیزی باقی نمانده بود و به مردگان متحرک می‌ماندند.
اگر چه نازی‌ها اتاق‌های گاز و کوره‌های جسدسوزی را منفجر کرده بودند، اما سربازان شوروی در این اردوگاه علاوه بر ۶۵۰ جسد، ۸۴۳ هزار لباس مردانه، ۸۳۷ هزار لباس زنانه، ۴۴ هزار جفت کفش و نزدیک هشت تُن موی سر پیدا کردند

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

.آنگاه فریدون بزرگان وآزادگان را گرد کرد وگفت " ضُحاک ستم پیشه سالها جور کرد و مردم این دیار را بخاک وخون کشید واز آیین یزدان ورسم داد ونیکی یاد نکرد. یزدان ِ پاک مرا برانگیخت که روی زمین را از آفتِ ستم او پاک کنم. خدا را سپاس که توفیق یافتم . برستمگر چیره شدم. از من جز نیکی وراستی وآیین یزدان پرستی نخواهید دید.اکنون همه کردگار را سپاس گویید و سلاح جنگ را بیکسو گذارید وبسرِ خان و مان خود روید .آرام و آسوده باشید.".
مردمان شادشدند و فرمان بردند. فریدون بر تخت ِ شاهی نشست و بداد و دهش پرداخت. رسم بیداد برافتاد و جهان آرام گرفت.( پایان بخش چهارم. )
تدوین از- دکتر بهمن مشفقی- لاهیجان.

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

بخش چهارم:
کاوه آهنگر.
داد خواهی کاوه :
درهمین هنگام خروش وفریادی دربارگاه برخاست ومردی پریشان وداد خواه دست بر سرزنان، پیش آمد وبی پروا فریاد براورد که " ای شاه ستمگر، من کاوه ام، کاوه ی آهنگرم، عدل و دادِ تو کو؟بخشندگی و رعیت نوازی ات کجاست؟ اگر تو ستمگر نیستی چرا .....

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

اندکی بعد از اینکه پست سک و سایه را پس از پیاده روی امروز گذاشتم ....پیشی ها یی که مشاهده می کنید برای من پیغام دادند : پس ماچی؟ دیدم حق با آنهاست....این شما این پیشی های سربالایی شیخ زاهد لاهیجان
دوشنبه ششم بهمن ماه ۹۹

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

ضُحاک مار دوش.
بخش سوم : ضُحاک ماردوش.
ناسپاسی جمشید- سالیان دراز از پادشاهی جمشید گذشت. دد ودام ودیو وآدمی درفرمان او بودند وروز به روز برشکوه ونیروی او افزوده می شد، تا آنجا که غرور دردلِ جمشید راه یافت وراه ِ ناسپاسی پیش گرفت.
یکایک به تختِ مهی بنگرید
به گیتی جزازخویشتن کس ندید
منی کرد آن شاهِ یزدان شناس
زیزدان بپیچیدو شد ناسپاس
ضُحاک فرزند امیری نیک سرشت وداد گر بنام " مرداس" بود.اهریمن که در جهان جز فتنه وآشوب کاری نداشت، کمر به گمراه کردنِ ضُحاکِ جوان بست.به این مقصود خود را بصورت مردی نیکخواه وآراسته درآورد وپیشِ ضُحاک رفت و سردر گوش ِاو گذاشت وسخن های نغز و فریبنده گفت. ضُحاک فریفته ی او شد. اهریمن سفره ی بسیار رنگینی با خورش های گوناگون وگوارا از پرندگان و چارپایان آماده کرد.ضُحاک خشنود شد، روز دیگر سفرهی رنگین تری فراهم کرد وهمچنین هر روز غذای بهتری می ساخت. اورا خوشنود ساخت و اهریمن گفت" شاها دلِ من از مهرِ تولبریز است وجزشادی تو چیزی نمی خواهم. تنها یک آرزو دارم وآن اینکه اجازه دهی دو کتفِ ترا ازراه بندگی ببوسم ". ضُحاک اجازه داد.اهریمن لب بردوکتف شاه گذاشت وناگاه از روی زمین ناپدید شد.
روئیدن مار بردوش ِ صُحاک.
برجای لبان اهریمن بردوکتف ضُحاک دو مارِ سیاه رویید. مار هارا از بن بریدند، اما بجای آنها بی درنگ دو ماردیگر رویید.
در همین روز گار بود که جمشید را غرور گرفت و فره ایزدی از او دور شد. ضُحاک فرصت را غنیمت دانست وبه ایران تاخت. بسیاری از ایرانیان که در جستجوی پادشاهی نو بودند به او روی آوردند وبی خبر از جور وستمگری ضُحاک اورا برخود پادشاه کردند. جمشید سراسر هفصد سال زیست وهرجند به فروشکوه او پادشاهی نبود ،سرانجام به تیره بختی از جهان رفت.
جمشید دو دختر خوبرو داشت : یکی " شهرنواز" و دیگری " ارنواز" این دونیز دردستِ ضُحاک ستمگر اسیر شدند واز ترس به فرمان او درآمدند. ضُحاک هردو را به کاخ خود برد و آنان را با دوتن به پرستاری ماران گماشت
خواب دیدن ضُحاک :
ضُحاک سالیان دراز به ظلم و بیداد پادشاهی کرد وگروه بسیاری از مردم بی گناه را برای خوراک ماران به کشتن داد. کینه ی او در دلها نشست وخش مردم بالا گرفت. یک شب که ضُحاک در کاخ شاهی خفته بود، درخواب دید ناگهان سه مرد جنگی پیدا شدند وبسوی او روآوردند. از آن میان آنکه کوچکتربود و پهلوانی دلاور بود بروی تاخت وگرز گران خود را برسر او فروکوفت. آنگاه دست و پای اورا با بند چرمی بست و کشان کشان به طرف کوه دماوند کشید . ضُحاک از معبرین خواست خواب اورا تعبیر کنند.تنها یک نفر جرات کرد و گفت : " شاها، تعبیر خواب تو اینست که روزگارت به آخر رسیده و دیگری بجای توبرتخت شاهی خواهد نشست، فریدون نامی در جستجوی تاج وتخت شاهی برمی آید وترا با گرز گران از پای در می آورد و دربند می کشد.". ازشنیدن این سخنان ضُحاک مدهوش شد.
زادن فریدون :
ازایرانیان آزاده مردی بود بنام " آتبین" که نژادش به شاهان قدیم ایران و طهمورث دیوبند می رسید. زنِ وی " فرانک" نام داشت.ازاین دو فرزندی نیک چهره و خجسته زاده شد. اورا " فریدون" نام نهادند. فریدون چون خورشید تابنده بود وفرو شکوه جمشیدی داشت.
آگاه شدن فریدون از نسب خود :
سالی چند گذشت وفریدون بزرگ شد، جوانی بلند بالا و زورمند و دلاور شد. اما نمی دانست فرزند کیست. چون شانزده ساله شد از کوه به دشت آمد ونزد مادر خود رفت واز او خواست تا بگوید پدرش کیست واز کدام نزاد است.
آنگاه فرانک راز پنهان را آشکار کرد وگفت " ای فرزند دلیر، پدر توآزاد مردی از ایرانیان بود. نژاد کیانی داشت ونسبش پشت به پشت به طهمورت دیوبند پادشاه نامدار می رسید. فریدون چون داستان را شنید،خونش بجوش آمد ودلش پردرد شد وآتش کین در درونش شعله زد. روبه مادر کرد و گفت " مادر، حال که این ضُحاک ستمگر روز مارا تباه کرده واین همه از ایرانیان را بخون کشیده، من نیز روز گارش را تباه خواهم ساخت. دست به شمشیر خواهم برد وکاخ و ایوان اورا با خاک یکسان خواهم کرد.
روزی ضُحاک فرمان داد تا بارگاه را آراستند وخود برتخت عاج نشست وتاج فیروزه برسر گذاشت ودستور داد تا موبدان شهر را حاضر کردند. آنگاه روی به آنان کرد و گفت" شما آگاهید کخ من دشمنی بزرگ دارم که گرچه جوان است،اما دلیر ونامجوست ودر پی برانداختن تاج و تخت من است. جانم از اندیشه ی این دشمن همیشه در بیم است.باید چاره ای جست: باید گواهی نوشت که من پادشاهی داد گر وبخشنده ام و جز راستی و نیکی نورزیده ام، تا دشمن بدخواه بهانه ی کین جویی نداشته باشد.باید همه ی بزرگان و نامداران این نامه را گواهی کنند ".
ضُحاک ستمگر وتند خوبود.از ترس خشمش همه جرات خود را باختند وبرداد گری ونیکی و بخشندگی ضُحاک ستمگر گواهی نوشتند. ( پایان بخش سوم)

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

هنر ِ استفاده از زیبایی های شهرِ همیشه زیبای ما ، لاهیجان را ، داشته باشیم.
وقتی روز هایی که به پیاده روی در جاده ی شیخ زاهد لاهیجان می روم، از لحظه ی شروع سعی می کنم ازطبیعت زیبای مسیرجاده و اطراف آن لذت ببرم و انرژی بگیرم. تمام حواسم به کار خودم است تا از هرچیز که نظرم را جلب می کند، غافل نبا شم و گاهی به ثبت آنها بوسیله ی دور بین موبایلم دست می زنم که ماندگارش سازم .
آزار دهنده ترین چیزدرمسیر جاده شیخ زاهد،عبور با سرعت و پر سرو صدای اتوموبیل ها است که اغلب، جوانان اعم از دختر و پسر رانندگیِ آنرا بعهده دارند.. گاهی از روی ( نمی خواهم بگویم خُبث طینت ) بلکه از روی شیطنت که لازمه ی سنین آنهاست، ویراژ های خطر ناکی می دهند که اگر انسان متوجه نباشد ، چه بسا ممکن است حوادث ناگواری رخ بدهد. هنوز برای من شگفت انگیز و جای سوآل است که چرا رانندگان چنین وسائلی نمی دانند که باید از این مسیر زیبا به آهستگی و آرامی حرکت کنند وازمناظر زیبای مسیر و اطراف آن لذت ببرند و شاد شوند.شنبه چهارم بهمن ماه 1399 شمسی- دکتر بهمن مشفقی.

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

بخش دوم : ادامه ی داستانهای شاهنامه.
توضیح : زنده یاد دکترمنصوررستگارفسایی استاد عالیقدردانشگاه شیراز در مقدمه ی کتاب " فرهنگ نام های شاهنامه " که در دوجلد درسال 1369 از سوی موسسه مطالعات تحقیقات فرهنگی، روانه ی بازار کتاب شد، نوشت : " ....برای من شاهنامه، تنها یک اثر ماندگارو خواندنی حماسی نیست، محورزندگی و آینه ی تمام نمای حیات است که از آن صدای ضربان قلب زنده وتپنده ی انسانِ پُرتوان و پویای بی زمان و مکان را ی شنوم، انسانی که برغم مشکلات و مصایب پی درپی و روز افزون، یک لحظه از پای نی ایستد، و چه در اسطوره وچه در تاریخ، پیام سرشار ازاعتبارو عبرت ِ خویش را به گوش های مان می رساند و در دلهای مان می نشاند.
برای من شاهنامه به رودی عظیم ماننداست که درعین زیبایی وقدرت، آراسته وکامل است ودرمسیر طولانی خود تا دریا در هرجایی ودر هر چشمی و برای هر گوشی جلوه وجمال وزمزمه ای خاص دارد وبرای اندیشمندان، ساختار پیروزی وشکست، امید ونومیدی، زادن ها و مردن ها، درآن بسیار پر معنا وتفکر انگیزاست.این کتاب شناسنامه ی زندگی پر طلاطم و سرشار از گیرو دارملتِ سلحشور ایران است که هرگز نام را به ننگ نفروخته است وپیوسته جان را به پای نام نیک خویش باخته است....."
آغاز تمدن.
در آغازمردمان پرکنده می زیستند و پوشش از برگ می ساختند و خورش آنان از گیاه و میوه درختان بود. کیومرث پادشاه نخستین جهان مرددمان را گرد کرد و به فرمان خود در اورد و آئین شاهی را بنیاد گذاشت و مردم را به خورش و پوشش بهتر رهبری کرد. هوشنگ پادشاهی هوشمند و بینا دل بود وبه آبادانی جهان کمر بست. هوشنگ نخستین کسی بود که آهن را شناخت و آنرا از دل سنگ بیرون آورد. چون براین فلز گرانمایه دست یافت پیشه ی آهنگری را بنیاد گذاشت وتبر و اره و تیشه از آهن ساخت. چون این کار صورت گرفت راه و رسم کشاورزی را آغاز نهاد. نخست به آبیاری گرایید وبا کندن جویها آب رود خانه ها را بدشت و هامون برد. آنگاه بذر افشاندن و کاشتن و درودن را به مردمان آموخت و مردان کار امد را به برزگری گماشت. بدین گونه کتر خورش مردم بسامان رسید وهرکس توانست در خانه ی خود نان فراهم کند.
در کیش و آئین ویزدان پرستی، هوشنگ پیرو نیای خود کیومرث بود. گرامی داشتن آتش و نیایش آن نیز از زمان هوشنگ آغاز شد، چه نخست اوبود که آتش را از سنگ پدید آورد

پدیدار شدن آتش.
آن چنان بود که یک روز هوشنگ با گروهی از یاران خود بسوی کوه می رفت، ناگاه از دور ماری سیاه رنگ و تیز تاز و هول انگیز پدیدار شد.دو چشم سرخ برسر داشت وار دهانش دود برمی خاست. هوشنگ دلیر و چالاک بود. سنگی برداشت و پیش رفت و آنرا به نیروی تمام بسوی مار پرتاب کرد.مار پیش از آنکه سنگ به وی برسد ازجابرجست و سنگی که هوشنگ پرتاب کره بود به سنگی دیگر خورد و هر دو درهم شکستند و شراره های آتش به اطرلف جستن کرد و فروغی رخشنده پدید آمد.
هرچند مارکشته نشد اما راز آتش گشوده شد. هوشنگ جهان افرین را ستایش کرد و گفت این فروغ،فروغ ایزدی است باید آنرا گرامی بداریم و بدان شاد باشیم.
چون شب فرا رسید فرمان داد تا به همان گونه شراره از سنگ جهاندند وآتشی بزرگ برپا کردند وبه پاس فروغی که ایزد بر هوشنگ آشکار کرد ه بود جشن ساختند وشادی کردند. می گویند " جشن سده" که نزد ایرانیان قدیم بسیارگرامی بود وبه هنگام آن آتش می افروختند، از آن شب به یادگار مانده است.
کوشش هوشنگ به اینجا پایان نگرفت. فره ایزدی با وی بود واورا برکار های بطرگ توانا می کرد.
هوشنگ بود که دام ها ی اهلی را چون گاو و خر وگوسفند از دامهای نخجیری چون گور وگوزن جدا ساخت، تا هم مایه ی خوراک مردمان باشد وهم در ورزیدن زمین وکشاورزی بکار آیند.
از جانوران دونده آنها را که چون سنجاب وقاقم و روباه و سمور پوست نرم و نیکو داشتند برگزید تا مردمانپوست آنها را برخود بپوشند. بدینگونه هوشنگ عم ر خود را به کوشش واندیشه و جستجو برای آبادانی جهان و آسایش مردمان بکار برد و جهان را آباد تر از آنجه به وی رسیده بود به طهمورث سپرد.
طهمورث :
طهمورث کار های پدر را دنبال کرد وبردانش وآگاهی مردمان افزود. او بود که نخست رشتن پشم بره و میش را به مردمان آموخت و آنان را به بافتن جامه و فرش راهنما شد. او بود که سبزه وکاه و جورا خورش دامهای اهلی قرار داد.جانواران شکاری را نیز نخست او برگزید. ازددان رمنده ،یوز و سیاه گوش را و از پرندگان تیز چنگ ، باز وشاهین را او رام کرد وشیوه ی تربیت انان را برای شکار او به مردمان آموخت. ماکیان و خروس را نیز اوبه خانه ها آورد. با دیوان وبا آفت های جهان ستیزه کرد و آنها را درهم شکست وفرونشاند.
نوشتن خط نیر از زمان وی آغاز شد. با این همه هنوزدانش مردمان فراوان نبود و آموختنی بسیار بود.
طهمورث جای به جمشید سپرد و جمشید بود که به کمک فره ایزدی و نیروی اندیشه اش آئین زندگی را رونق بخشید ودانش های نوین به مردمان آموخت.
جمشید :

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

سقوطِ سیاست و سیاست مداران را در نسل خود شاهد هستم
زمانی جهان در دست سیاست مدارانی بود که از شخصیت ویژه ای برخوردار بودند و جهان سیاست از آنها اعتبار می گرفت، افرادی چون : گاندی ها، نهروها- سوکارنو ها، دکتر مصدق ها، قوام نکرومه ها- عبدالناصرها، دوگل ها، کندی ها، ... مدتی است که جهان سیاست را دلقک ها بدست گرفته اند و چه بسا نابساما نی های سالهای اخیر در جهان ناشی از وجود آنها باشد. لاهیجان- دکتر بهمن مشفقی.

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

همکاران عزیزم!
دوستان خوبم که طعم شیرین یادگرفتن را چشیده‌اید و در سایه آن به جایگاهی رسیده‌اید که احترامی درخور در باور مردم پیدا کرده‌اید. در این یادداشت می‌خواهم برای شما از کودکان و نوجوانانی بنویسم که طوفان کرونا نه تنها زندگی روزمره و نان شب آنها را با خود برده بلکه با محرومیت از آموختن امید و آینده آنها را نیز مورد تهدید قرار داده است:
🔻در پاسخ استعلام کامبک ( کمیته اجتماعی مبارزه با کرونا ) آموزش و پرورش‌های لاهیجان، رودبنه،سیاهکل و دیلمان ......

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

نوش دارو بعد از مرگ سهراب : 💯#حرف_مردم؛
✍️ عصر جمعه شما بخیر
چند تا جوون از ظهر امروز تو‌ باغهای چای شیخ زاهد (روبروی عمارت شیخ زاهد و ....) با سر و صدای زیاد و اره موتوری به جون درخت‌های قدیمی افتادن ....،
شما خبری ندارین ؟ اینها اصلا کی هستن ؟ چرا دارن درخت ها رو می برن ؟

✅کانال خبری لاهیجان
🆔 @lahidjan

✍️ دومین تذکر امروز بابت قطعی درختان قدیمی لاهیجان و عدم پاسخگویی مسئولین

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

حمید مصدق ،آميخته عشق و سياست
۱۰ بهمن ۱۳۱۸: ۸۱ سال پيش در چنين روزی حميد مصدق در شهرضا (قمشه) اصفهان زاده شد. با اينكه او هرگز فعاليت سياسی نداشت، اما بخش‌هايی از ماندگارترین اثرش تا امروز شعار سياسی بسياری از تلاشگران آزادی و برابری بوده است.
"گيرم كه آب رفته به جوی آيد، با آبروی رفته چه بايد كرد؟"
پدر حميد مصدق بازرگان بود: "از سال دوم دبيرستان مقيم اصفهان بودم و آنجا ديپلم ادبی گرفتم".
در دبيرستان سرپرستی كتابخانه مدرسه را داشت. ۱۹ ساله بود كه در دانشگاه تهران نخست اقتصاد و سپس حقوق خواند: "در سال ۱۳۵۰ (۳۲ ساله) فوق ليسانس حقوق اداری را دريافت نمودم و از سال ۱۳۵۱ به عنوان عضو هيأت علمی به كار تدريس در مدارس عالی و دانشگاه ها مشغول شدم".
۳۳ ساله بود كه وكيل پايه يك دادگستری شد و تا پايان عمر با اين حرفه زندگی را می‌گذراند.
او چند مجموعه قانون مانند "قوانين تجارت" را به چاپ رسانده و "مقدمه‌ای بر روش تحقيق" نوشته كه از كتاب‌های درسی دانشگاه‌ها بوده است.
دانشجو كه بود در كوره آجرپزی در جنوب تهران كار می‌كرد و از نخستين منظومه‌اش "درفش كاويانی" برای كارگران آنجا می‌خواند:
"می‌خواستم شعرم برای آنها قابل درك باشد. اگر شاعر نتواند تصوير و احساسش را در قالب واژه‌ها به مخاطبش منتقل كند، سروده‌اش شعر نيست:
به فرمان سپهسالار كاوه مردم ايران
ز دل راندند
نفاق و بندگی و خسته جانی را
و بنشاندند
صفا و صلح و عيش و شادمانی را".
ساله بود كه ماندگارترين اثرش "آبي، خاكستری، سياه" را به چاپ رساند كه با بيانی آهنگين، عاطفی، ساده، گرم و صميمي، از عاشقی می‌گويد كه در شبی بارانی از فراق معشوق می‌نالد. عشق فردی در اين منظومه با مهر به مردم درآميخته و سادگی و روانی سبك، اقبال پايدار اثر را در پی داشته است. همه چيز حتی تركيب‌های نامتعارفی مانند "دروغزار" و "زهرناك" در شعر او آشنا می‌نمايند:
"با من اكنون چه نشستن‌ها، خاموشی‌ها،
با تو اكنون چه فراموشی‌هاست
چه كسی می‌خواهد
من و تو ما نشويم؟
خانه‌اش ويران بادَ
من اگر ما نشوم، تنهايم
تو اگر ما نشوي، خويشتنی
از كجا كه من و تو
شور يكپارچگی را در شهر
باز برپا نكنيم"
با اينكه او هرگز فعاليت سياسی نداشت، اما بخش‌هايی از اين منظومه تا امروز شعار سياسی بسياری از تلاشگران آزادی و برابری بوده است:
"من اگر بنشينم، تو اگر بنشينی،
چه كسی برخيزد؟
چه كسی با دشمن بستيزد؟"
حميد مصدق در ۵۹ سالگی در تهران درگذشت.
منبع- دویچه وله- رونمایی از: دکتر بهمن مشفقی- لاهیجان

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

شاهد از غیب رسید و تصادف زنجیره ای در جاده شیخ زاهد لاهیجان - بدنیست مجددا پستی را که در این زمینه گذاشته بودم رونمایی کنم : هنر ِ استفاده از زیبایی های شهرِ همیشه زیبای ما ، لاهیجان را ، داشته باشیم.
وقتی روز هایی که به پیاده روی در جاده ی شیخ زاهد لاهیجان می روم، از لحظه ی شروع سعی می کنم ازطبیعت زیبای مسیرجاده و اطراف آن لذت ببرم و انرژی بگیرم.
آزار دهنده ترین چیزدرمسیر جاده شیخ زاهد،عبور با سرعت و پر سرو صدای اتوموبیل ها است که اغلب، جوانان اعم از دختر و پسر رانندگیِ آنرا بعهده دارند.. گاهی از روی ( نمی خواهم بگویم خُبث طینت ) بلکه از روی شیطنت که لازمه ی سنین آنهاست، ویراژ های خطر ناکی می دهند که اگر انسان متوجه نباشد ، چه بسا ممکن است حوادث ناگواری رخ بدهد. هنوز برای من شگفت انگیز و جای سوآل است که چرا رانندگان چنین وسائلی نمی دانند که باید از این مسیر زیبا به آهستگی و آرامی حرکت کنند وازمناظر زیبای مسیر و اطراف آن لذت ببرند و شاد شوند.شنبه چهارم بهمن ماه 99- لاهیجان- دکتر بهمن مشفقی.

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

عرض تسلیت به جامعه فوتبال و ورزشِ ایران ، مهرداد میناوند
بازیکن سابق پرسپولیس و تیم ملی فوتبال ایران که از هفته قبل در بیمارستان بستری شده بود، در سن ۴۵ سالگی در پی ابتلا به کرونا درگذشت. میناوند ۷۵ مرتبه پیراهن تیم ملی را پوشیده و سال ۸۴ با توپ خداحافظی کرده بود

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

لحظه ای پیش به ضرورتی بیرون رفته بود م در مسیر آتش روشن کرده بودند این عکس را انداختم

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

آلمان در سال ۱۹۹۶ روز آزادسازی آشویتس در ۲۷ ژانویه را روز گرامی‌داشت خاطره قربانیان رژیم نازی اعلام کرد. در سال ۲۰۰۵ سازمان ملل متحد همین روز را "روز جهانی گرامی‌داشت قربانیان هولوکاست" نامید. از آن زمان هر سال به این مناسبت مراسمی برگزار می‌شود. منبع- دویچه وله.
تنظیم و رونمایی از – دکتر بهمن مشفقی –لاهیجان..

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

آنچه لازم است نسل امروز در باره ی " آشویتس" بداند.
آزادسازی آشویتس؛ بازایستادن " کارخانه مرگ"
هولوکاست را نماد بربریت نازیسم و آشویتس را نماد هولوکاست می‌دانند. در این اردوگاه بیش از یک میلیون انسان با "نظمی کارخانه‌ای" قربانی جنون نژادگرایی شدند. ۲۷ ژانویه سالروز آزادسازی آشویتس است.
آشویتس نام آلمانی شهر کوچکی در جنوب لهستان است. اما این نام با فاجعه هولوکاست مترادف شده است. در این شهر در سال ۱۹۴۰ به دستور ....

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

بخش چهارم:
کاوه آهنگر.
داد خواهی کاوه :
درهمین هنگام خروش وفریادی دربارگاه برخاست ومردی پریشان وداد خواه دست بر سرزنان، پیش آمد وبی پروا فریاد براورد که " ای شاه ستمگر، من کاوه ام، کاوه ی آهنگرم، عدل و دادِ تو کو؟بخشندگی و رعیت نوازی ات کجاست؟ اگر تو ستمگر نیستی چرا فرزندان مرا بخون می کشی؟ من هجده فرزند داشتم، همه را جز یک تن، گماشتگان تو به بند کشیدند و به جلاد سپردند.
کاوه رو به بزرگان وپیرانی که نامه را گواهی کرده بودند نمود وفریاد برآورد که " ای مردان بد دل وبی همت،شما همه جرات خود را از ترس این دیو ستمگر باخته وگفتار اورا پذیرفته اید ودوزخ را بجان خود خریده اید. من هزگز چنین دروغی را گواهی نخواهم کرد وستمگر را دادگر نخواهم خواند". سپس آشفته بپا خاست و نامه را سرتا بن درید وبدور انداخت و خروشان پرخاش کنان با آخرین فرزند خود از بارگاه بیرون رفت. پیشگیر چرمی خود رابر سرنیزه کرد وبرسر بازار رفت و خروش براوردکه " ای مردمان ، ضُحاک ماردوش ستمگری ناپاک است. بیایید تا دست این دیو پلید را از جان خود کوتاه کنیم وفریدون والا نژاد را بسالاری برداریم وکین فرزندان و کشتگان خود بخواهیم. تاکی برما ستم کنند وما دم نزنیم؟
سالاری فریدون :
سخنان پرشور کاوه در دلهانشست ، مردمی که از بیداد ضُحاک بجان آمده بودند در پی کاوه افتادند و گروهی بزرگ فراهم شد. کاوه با چرمی که بر سر نیزه کرده بود از پیش می رفت و گروه داد خواهان و کین جویان در پی او می رفتند، تا بدرگاه فریدون رسیدند.
فریدون بمیان ایشان رفت و بگفتار ستمدیدگان گوش داد.نخست فرمان داد تا چرم پاره ی کاوه را با پرنیان وزر و گوهر آراستند و آنرا " درفش کاویانی" خواندند.آنگاه کلاه کیانی برسر گذاشت وکمر برمیان بست و سلاح جنگ پوشید ونزد مادر خود فرانک آمد که " مادر، روزکین خواهی فرارسیده. من به کار زار می روم تا بیاری یزدان پاک کاخ ستم ضُحاک را ویران کنم.تو با خدا باش و بیم بدل راه مده.". چشمان فرانک پرآب شد، فرزند را به یزدان سپرد و روانه ی پیکارساخت. فریدون" گرزگاوسر" بدست براسبی کوه پیکر نشست و به سرداری سپاهی که از ایرانیان فراهم شده بود ودم بدم افزوده می شد روی بجانب کاخ ضُحاک نهاد. گشودن کاخ ضُحاک : چون به یک میلی شهر رسید کاخی دید بلند و آراسته که سر برآسمان داشت و چون نوعروسی زیبا بود.دانست که کاخ ضُحاک ستمگر است." گرز گاوسر" را بدست گرفت وپا در کاخ گذاشت. ضُحاک خود در شهر نبود. نگهبانان کاخ چون نره دیوان پیش آمدند. فریدون گرز بر سر آنها کوفت و آنان را از پای در آورد. همچنان پیش می رفت ویاران ضُحاک را برخاک می انداخت تا به بارگاه رسید.تخت ضُحاک آنجا بود، تخت را بدست آورد و برآن نشست. سپاهیان فریدون نیز در کاخ ضُحاک جا گرفتند. آنگاه فریدون به شبستان ضُحاک که دختران خوب روی در آن گرفتار بودند در آمد و" شهر نواز" و "ار نواز" دختران جمشید را که از ترس هلاک رام ضُحاک شده بودند بیرون آورد. دختران جمشید شادی کردند و اشک بر رخسار افشاندند و گفتند " ما سالها در پنجه ی ضُحاک دیو خو اسیر بودیم و از ماران او رنج می بردیم. اکنون یزدان را سپاس که بدست تو آزاد شدیم.".
فریدون به تخت نشست و" شهرنواز" و" ارنواز" را بر راست و چپ خود نشاند ونوید داد که بزودی پی ضُحاک را از خاک ایران خواهد برید.
نبرد ضُحاک با فریدون :
چون ضُحاک با سپاه خود به شهر رسید، دیده همه ی مردم از پیر و جوان براو شوریده و فریدون را به سالاری خود پذیرفته اند. مردمان چون از رسیدن سپاه ضُحاک آگاه شدند یک باره برآنان تاختند.سپاهیان فریدون نیز بیاری آمدند. از بام و دیوار سنگ وخشت چون تگرگ برسر سپاه ضُحاک می ریخت. هنگامه ی جنگ چنان گرم شد که گردِ کار زارآسمان تیره گردید و کوه بستوه آمد. ضُحاک بخود می پیجید واز رشک وحسد خون می خورد. وقتی دانست از سپاهش کاری ساخته نیست از لشکر جدا شد و پنهان به کاخ خود که بدست فریدون افتاده بود درآمد. دید فریدون بجای وی فرمان می دهد وزر و گوهر می بخشد و"ارنواز " و" شهر نواز" نیز بخدمت او درآمدند. آتش ِرشکش تیزتر شد. خنجری آبگون از کمر برکشید وبجانب دختران جمشید شتافت تا آنان را هلاک کند.فریدون بیدار بود، چون با د فرازآمد و" گرز گاوسر" را برافراخت و سخت برسرِ ضُحاک کوفت. ترک ضُحاک از آن ضربت سهمگین خرد شد وستمگر ناتوان برخاک افتاد. فریدون خواست با ضربه ی دیگر اورا نابود سازد که باز پیک ِ ایزدی ظاهر شد و به فریدون گفت " اورا مکش، اورا دربند کن و در کوه دماوند زندانی ساز، زمان کشتن وی هنوز نرسیده است.".

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

عروسی بوشُم، عروسی رفتم، عروسی نَ بو، عروسی نبود...
در پیاده روی امروزبه زبان بومی با خود، دِلی ، دِلی (Yodel) می کردم وشعری را از زمان کودکی بزرگان خانواده در موردِ یک عروسی می خواندند و در حافظه ام ثبت شده بود، برای خود می خواندم ( دِلی ، دِلی می کردم )که می گفتند :
عروسی بوشُم، عروسی نَ بو= عروسی رفتم، عروسی نبود
نیشتنه بوشُوم، جا، دَ نَ بو= خواستم بنشینم، جا نبود.
خُشکه عروسیُ خشکه تماشا= عروسی ی خشک وتما شای آن هم طراوتی نداشت.
پُر پُره خاش و، گوشتِ دِ نشا = از نظر غذا هم فقط استخوان بود و گوشتی دیده نمی شد! عکس ها : زیبایی سقف سفالی- جویبار راهش را پیدا ی کند. تنه ی درخت قطع شده-آخرین بازمانده برف اخیردر باغات چای مسیرجاده شیخ زاهد لاهیجان.
هفتم بهمن ماه 99- لاهیجان دکتر بهمن مشفقی.

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

امروز سوژه ی پیاده روی: سگ ها و سایه بود

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

بخش سوم از داستانهای شاهنامه : ضُحاک مار دوش.
بخش سوم : ضُحاک ماردوش.
ناسپاسی جمشید- سالیان دراز از پادشاهی جمشید گذشت. دد ودام ودیو وآدمی درفرمان او بودند وروز به روز برشکوه ونیروی او افزوده می شد، تا آنجا که غرور دردلِ جمشید راه یافت وراه ِ ناسپاسی پیش گرفت. ....

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

جمشید با فرو شکوه بسیار به تخت نشست و برهمه ی جهانیان پادشاه شد. دیو و مرغ و پری همه در فرمان او بودند و در کنار هم بهآسایش می زیستند. جمشید هم شهریار بود و هم موبد. کار دین و دولت هردو را هرمزد بدست وی سپرد.
نخستین کاری که جمشید پیش گرفت، ساختن ابزار جنگ بود تا خود را بدانها نیرو بخشد وراه را بربدی ببندد : آهن را نرم کرد و از آن خود وزره و جوشن و خفتان و برگستوان ساخت.پنجاه سال دراین کوشش بسرآورد وگنجینه ای از سلاح جنگ فراهم ساخت. آنگاه جمشید به پوشش مردمان گرایید وپنجاه سال نیز در آن صرف کرد تا جامه ی بزم و رزم را فراهم آورد. از کتان و ابریشم و پشم جامه ساخت و همه ی فنون آنرا از رشتن و بافتن و شستن و دوختن به مردمان آموخت. چون این کارنیز به پاان رسید، جمشید پیشه های مردم را سامان داد واهل هرپیشه را گرد هم جمع کرد. همه ی مردمان را به چهار گروه بزرگ بخش کرد : یکی مردان ِ دین که کار شان پرسنش کردگار و کار های روحانی بود. اینان را در کوه جای داد.( ایرانیان در زمانهای بسیار کهن معبئ و مسجد نداشتند و آفریدگار را در فضای بازو بر بلندی ها و فراز تپه ها و کوهها پرستش می کردند.).
دیگر مردان رزم که آزادگان و سربازان بودند وکشور به نیروی آنها آرام و برقرار بود. سوم برزگران که کارشان ورزیدن زمین و کاشتن و درودن بود و به تلاش و کوشش خود تکیه داشتند وبه آزادگی می زیستند ومزد و منت از کسی نمی بردند وجهان به آنان آباد بود. چهارم کارگران و دست ورزان که به پیشه های گوناگون وابسته بودند.
جمشید پنجاه سال نیزدر این کار بسر آورد تا کار و پایگاه و اندازه ی هر کسی معین شد. آنگاه جمشید در اندیشه ی خانه و ساختمان افتاد ودیوان را که درفرمان او بودند تا خاک و آب را بهم آمیختند و گل ساختند وآنرا در قالب ریختند و خشت زدند.سنگ وگچ را نیز به کمک خواستند و خانه و گرمابه و کاخ . ایوان بپا کردند. چون این کار ها فراهم شد و نیاز های نخستین برآمد، جمشید در اندیشه ی آراستن زندگی مردمان افتاد : سینه ی سنگ را شکافت و از آن گوهر های گوناگون چون یاقوت و بیجاده و فلزات گرانبها چون سیم و زر بیرون آورد تا زیور زندگی و مایه ی خوشدلی مردمان باشد.آنگاه در حستجوی بوی های خوش برآمد وبرگلاب و عود و عنبرو مشک و کافور دست یافت. سپس جمشید در اندیشه ی گشت و سفر افتاد و دست به ساختن کشتی برد و برآب دست یافت و با کشتی از کشوری به کشور دیگر می رفت. پنجاه سال نیز در این کار سپری شد.
عید نوروز
بدین سان جمشید با خرد مندی به همه ی هنر ها دست یافت وبرهمه ی کار ها توانا شد وخود را در جهان یگانه دید.آنگاه انگیزه ی برتری و والاتری در او بالا گرفت و در اندیشه ی سیر در آسمانها افتاد.فرمانداد تا تختی گرانبها برای او ساختند و گوهر بسیار در آن نشاندند.جمشید برآن تخت نشست و سپس به دیوان که بنده ی او بودند فرمان داد تا تخت را از زمین برداشتند و بسوی آسمان برافراشتند. جمشید در آن چون خورشید تابان نشسته بود ودر هوا سیر می کرد. این همه را به نیروی فره ایزدی می کرد. جهانیان از شکوه وتوانایی وی خیره ماندند، گرد آمدند و بربخت و فرش آفرین خواندند وبراو گوهر افشاندند و آن روز را که نخستین روز فروردین ماه بود " نوروز" خواندند و جام و می خواستند و به شادی و رامش نشستند. هر سال آن روز را جشن گرفتند و شادمانی کرند. عید نوروز از اینجا پدید آمد.
جمشید سیصد سال بدینسان پادشاهی کرد. دراین مدت مردم از رنج و مرگ آسوده بودند. وی چاره ی درد مندی وبیماری و راز تندرستی را پدیدار کرده و به مردمان آموخته بود. در روز گار جمشید جهان آرام و شادکام بود و دیوان بنده واردر خدمت آدمیان بودند. گیتی پر از نوای شادی بود و یزدان راهنما و آموزنده ی جمشید بود .( پایان بخش دوم)
لاهیجان- دکتر بهمن مشفقی.

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

بخش دوم : ادامه ی داستانهای شاهنامه.
توضیح : زنده یاد دکترمنصوررستگارفسایی استاد عالیقدردانشگاه شیراز در مقدمه ی کتاب " فرهنگ نام های شاهنامه " که در دوجلد درسال 1369 از سوی موسسه مطالعات تحقیقات فرهنگی، روانه ی بازار کتاب شد، نوشت : " ....برای من شاهنامه، تنها یک اثر ماندگارو خواندنی حماسی نیست، محورزندگی و آینه ی تمام نمای حیات است که از آن صدای ضربان قلب زنده وتپنده ی انسانِ پُرتوان و پویای بی زمان و مکان را ی شنوم، انسانی که ....

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

پیامی چو بوی ِ خوشِ آشنایی.
کمیته ی اجتماعی مبارزه با کرونا( کامبک)
همکاران عزیزم!
دوستان خوبم که طعم شیرین یادگرفتن را چشیده‌اید و در سایه آن به جایگاهی رسیده‌اید که احترامی درخور در باور مردم پیدا کرده‌اید. در این یادداشت می‌خواهم برای شما از کودکان و نوجوانانی بنویسم که طوفان کرونا نه تنها زندگی روزمره و نان شب آنها را با خود برده بلکه با محرومیت از آموختن امید و آینده آنها را نیز مورد تهدید قرار داده است:
در پاسخ استعلام کامبک ( کمیته اجتماعی مبارزه با کرونا ) آموزش و پرورش‌های لاهیجان، رودبنه،سیاهکل و دیلمان در مجموع ۱۲۰۰ نفر از دانش‌اموزان این مناطق را بدلیل در اختیار نداشتن تبلت و گوشی همراه دچار مشکل آموزشی و یا محدودیت حضور در فضای مجازی و ادامه تحصیل اعلام کرده‌اند.
با پیگیری ها و جستجوی میدانی، مددکاران داوطلب کامبک با تحقیق از منابع گوناگون ( مدیران و فرهنگیان محلی، بهورزها و معتمدین محلی) متوجه شده‌اند که حدود ۴۰۰ نفر از این دانش آموزان در خطر ترک تحصیل در سال جاری بوده و یا فقدان تبلت در روحیه و بهداشت روانی انها تاثیر منفی بسیارداشته است.
کامبک که لازم است یاداوری کنم که نهادی کاملا مردمی، غیردولتی و غیر سیاسی است در پناه حمایت‌های مردمی که در طی یک سال گذشته جمع‌آوری کرده‌ تاکنون توانسته برای ۹۱ نفر از این دانش‌اموزان تبلت تهیه کند اما همانطور که می‌بینید برای خروج از وضعیت بحرانی هنوز یک چهارم راه را نیز نپیموده‌است.
تبلت های اهدایی کامبک از برند لنووو بوده و دو گیگ حافظه داشته و دارای وارنتی یک ساله و امکان اتصال به شبکه مجازی از طریق سیم کارت و وای‌فای است. کارشناسان کامپیوتر که داوطلبانه به کامبک پیوسته‌اند با وسواسی که در انتخاب آن بخرج داده‌اند تلاش کرد‌اند کیفیت و قیمت مناسب را مدنظر قرار دهند.

همکاران عزیز!من به عنوان فردی که در پناه حمایت‌های مردمی اشک شوق وامید را در چشمان این فرزندانمان (دریافت کنندگان تبلت)دیده‌ام و از زبان معتمدان کامبک شنیده‌ام که چگونه داشتن رویای بهتر به زندگی ایشان بازگشته است از شما دعوت می‌کنم در تجربه شیرین نقش داشتن در فردای بهتر این فرزندانمان شریک شوید!
همکاران عزیزم!
زنجیره مهربانی کامبک پس از یک سال و به تدریج با پیوستن افراد از قشرهای گوناگون از جمله پزشکان،مهندسان، وکلا،زنان خانه‌دار، فرهنگیان، بازاریان،کارمندان و مسوولان ادارات، دانشجویان و جوانان و فعالین اجتماعی دیگر تشکیل شده‌ است و رویای ایجاد پیوند بین انسان‌های شریف و خوب منطقه را در هدف دارد تا بتواند برج و بارویی از مهربانی، تلاش و احساس مسوولیت اجتماعی در مقابله با هجوم بلایا و شداید و بی‌عدالتی های اجتماعی برای مردم شهر و منطقه خود فراهم آورد..
دوستان عزیزم!
تعدادی از شما همکاران پس از فراخوان کامبک در پویش تهیه تبلت برای دانش‌اموزان منطقه شرکت کرده‌اند و با پیوند زدن خوبی‌های خود به این زنجیر ه، استحکامات شهرمان را نیرومندتر ساخته‌اند.
ما در تهاجم بیرحمانه ناروایی‌ها و بی عدالتی‌های اجتماعی.، بلایای طبیعی و غیرطبیعی بشدت به این برج و بارو نیاز داریم
پس :
شما را چشم در راهیم
مهران قسمتی زاده/ دوم بهمن ۱۳۹۹
🌹🌹🌹🌹
شماره حساب دریافت کمک‌های مردمی کامبک:
بانک مسکن لاهیجان به نام نظام پزشکی لاهیجان- سیاهکل:
شماره حساب: ۴۲۰۰۰۰۰۰۷۲۱۱
شبا: ir190140040000420000007211
کارت: 628023135041091

سایت:
www.cameback.ir
ایمیل:
kembc@cameback.ir
تلگرام:
@KEMBC
اینستاگرام:
Instagram.com/kembc20
تلفن:- 422104626-013

Читать полностью…

Dr.Bahman Moshfeghi دکتر مشفقی

بعد ازهوشنگ فرزندش " طهمورث" بجای او به تخت شاهی نشست. اهریمن بد سرشت با آنکه چند بار شکست خورده بود دست از بداندیشی و بد کاری بر نمی داشت و همواره در پی آن بود که این جهان را که آفریده ی یزدان بود به زشتی وناپاکی بیالاید و مردمان را در رنج بیفکند وآسایش و شادی آنان را تباه کند وگیاه و جانور را دچار آفت سازد و دروغ و ستم را در جهان پراکنده کند.
طهمورث در اندیشه ی چاره افتاد و کار اهریمن را به راهنمایی" شیداسب" که راهنمایی آگاه دل و نیک خواه و یزدان پرست بود در میان نهاد." شیداسب" گفت کار آن ناپاک را با افسون چاره باید کرد. طهمورث چنین کرد وبا افسونی نیرومند سالار دیوان را پست و ناتوان کرد و فرمانبردار ساخت. آنگاه چنانکه برچارپا می نشینند بر،وی سوار شد و به سیرو سفر در جهان پرداخت. دیوان و یاران اهریمن که در فرمان طهمورث بودند چون زبونی و افتادکی سالار خود را دیدند برآشفتند و از فرمان طهمورت گردن کشیدند و آشوب کردند. طهمورث از کار دیوان آگاه شد بهم برآمد به نبرد با آنان برخاست، دیوان چون شکست و خواری خود رادیدند زنهار خواستند که ما را ببخش تا ما نیز هنری نو به تو بیآموزیم. طهمورث زنهارداد و آنان نیز در فرمان او درآمدند و رمز نوشتن را بوی آشکار کردند ونزدیک سی گونه خط از پارسی و رومی وتازی و پهلوی و سغدی و چینی به وی آموختند. طهمورت پس از سالیانی چند درگذشت و پادشاهی جهان را به فرزندش جمشید باز گذاشت.( پایان بخش اول)
لاهیجان- دکتر بهمن مشفقی.

Читать полностью…
Подписаться на канал