بودن کنار تو مثل ضیافت بود.
دیر یا زود یکیمان میبایست از سر میز بلند میشد،
و اول تو بودی که بلند شدی.
📚قطعه نایاب برای تعمیر ریش تراش
👤سینا دادخواه
بهشت که زورکی نمیشه آقای فضلی، اونقدر فشار میارید که از اونور جهنم میزنه بیرون!
#مارمولک
از مردان و زنان متوسط حذر کن!
از عشقشان. چرا که در عشقشان متوسط هستند، و به دنبال عشق متوسط هم میگردند.
امّا در نفرت نبوغ دارند.
به اندازه کافی نبوغ در نفرتشان دارند که تو را بکشد، که هرکسی را بکشد.
چون هنری ندارند، از فهم هنر هم عاجز خواهند بود.
چون از عشق ورزیدنِ کامل عاجزند، عشق تو را هم ناقص میپندارند و آن وقت ازت متنفر میشوند و تنفرشان کامل است؛
کامل ترین هنرشان!
چارلز بوکوفسکی
آینده چیه؟ کدوم آینده؟ کدوم یکی از اتفاقایی که واست توی زندگی افتاده همونی بوده که واسش برنامهریزی کردی؟
#همین_یک_ساعت_پیش
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه میکنی، وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر میشود...
#قیصر_امینپور
از جملههایی که زیاد میگیم و میشنویم، اینه که «من اگر جای تو بودم فلان کار رو میکردم».
و این درحالیه که بیشتر ما از تحلیل اینکه در جایگاهی که خودمون واقعا هستیم چه باید بکنیم، عاجزیم.
ای یار ناسامان من از من چرا رنجیدهای؟
وی درد و ای درمان من، از من چرا رنجیدهای؟
ای سرو خوش بالای من، ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من، از من چرا رنجیدهای؟
بنگر ز هجرت چون شدم، سرگشته چون گردون شدم
وز ناوکت پرخون شدم، از من چرا رنجیدهای؟
گر من بمیرم در غمت، خونم بتا در گردنت
فردا بگیرم دامنت، از من چرا رنجیدهای؟
من سعدی درگاه تو، عاشق به روی ماه تو
هستیم نیکوخواه تو، از من چرا رنجیدهای؟
#سعدی
*❤️
برمیگردم کمی بمان برمیگردم
حتی زخمی و نیمه جان برمیگردم
حتی اگر فرشته ات اهریمن شد
از دستش سرنوشت ما پرسیدن شد
@NewFoldeer
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همیگردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
حافظِ جان
وقتی میپرسم “روزت چطور بود؟” یعنی حتی دلم میخواد درباره خوب یا بد بودن قهوه ای که صبح خوردی هم بشنوم.
Читать полностью…خونه مشغول کاربودم که دخترم بدو بدو اومد و پرسید...
دخترم : مامان تو زنی یا مردی ؟
من : زنم دیگه پس چی ام ؟
دخترم : بابا ، چی اونم زنه ؟
من : نه مامانی بابا مرده .
دخترم : راست میگی مامان ؟
من : آره چطور مگه ؟
دخترم : هیچی مامان ! دیگه كی زنه ؟
من : خاله مریم ، خاله آرزو ، مامان بزرگ
دخترم : دایی سعید هم زنه ؟
من : نه اون مرده !
دخترم : از كجا فهمیدی زنی ؟
من : فهمیدم دیگه مامان، از قیافه ام .
دخترم : یعنی از چی ؟ از قیافه ات؟
من : از اینكه خوشگلم ،
دخترم : یعنی هر كی خوشگل بود زنه ؟
من : اره دخترم
دخترم : بابا از كجا فهمید مرده
من : اونم از قیافش فهمید . یعنی بابایی چون ریش داره و ریشهاشو میزنه و زیاد
خوشگل نیست مرده !
دخترم : یعنی زنا خوشگلن مردا زشتن ؟
من : آره تقریبا .
دخترم : ولی بابایی كه از تو خوشگل تره
من : اولا تو نه شما بعدشم باباییت كجاش از من خوشگل تره ؟
دخترم : چشاش
من : یعنی من زشتم مامان ؟
دخترم : آره
من : مرسی
دخترم : ولی دایی سعید هم از خاله خوشگلتره !!
من : خوب مامان بعضی وقتها استثنا هم هست
دخترم : چی اون حرفه كه الان گفتی چی بود
من : استثنا یعنی بعضی وقتها اینجوری میشه
دخترم : مامان من مردم
من : نه تو زنی
دخترم : یعنی منم زشتم
من : نه مامان كی گفت تو زشتی تو ماهی ، ولی تو الان كودكی
دخترم : یعنی من زن نیستم ؟
من : چرا جنسیتت زنه ولی الان كودكی
دخترم : یعنی چی ؟
من : ببین مامان همه ی آدما شناسنامه دارن كه توی شناسنامه شون جنسیتشون مشخص
میشه جنسیت تو هم توی شناسنامه ات زنه .
دخترم : یعنی منم مامانم ؟
من : اره دیگه تو هم مامان عروسكهاتی
دخترم : نه ، مامان واقعی ام ؟
من : خوب تو هم یه مامان واقعی كوچولو برای عروسكهات هستی دیگه
دخترم : مامان مسخره نباش دیگه من چی ام ؟
من : تو كودكی
دخترم : كی زن میشم ؟
من : بزرگ شدی
دخترم : مامان من نفهمیدم كیا زنن ؟
من : ببین یه جور دیگه میگم . كی بتو شیر داده تا خوردی بزرگ شدی
دخترم : بابا
من : بابات كی بتو شیر داد ؟ !!!!!!!!!!
دخترم : بابا هر شب تو لیوان سبزه بهم شیر میده دیگه
من : نه الان رو نمی گم ، كوچولو بودی ؟
دخترم : نمی دونم
من : نمی دونم چیه ؟ من دادم دیگه
دخترم : كی؟
من : ای بابا ولش كن ، بین مامان ، زنها سینه دارن كه باهاش به بچه ها شیر میدن
، ولی مردا ندارن
دخترم : خب بابا هم سینه داره
من : اره داره ولی باهاش شیر نمی ده !! فهمیدی
دخترم : خوب منم سینه دارم ولی شیر نمی دم پس مردم .
من : ای بابا ببین مامان جون خودت كه بزرگ بشی كم كم می فهمی .
دخترم : الان می خوام بفهمم .
من : خوب هر كی روسری سرش كنه زنه هر كی نكنه مرده
دخترم : یعنی تو الان مردی میریم پارك زن میشی
من : نه ببین ، من چیه تو میشم ؟
دخترم : مامانم
من : خوب مامانا همشون زنن و باباها همشون مردن
دخترم : آهان فهمیدم .
من : خدا خیرت بده كه فهمیدی ، برو با عروسكهات بازی كن
------------------------------
نیم ساعت بعد
دخترم : مامان یه سوال بپرسم
من : بپرس ولی در مورد زن و مرد نباشه ها
دخترم : در مورد ماهی قرمزه است .
من : خوب بپرس
دخترم : مامان ماهی قرمزه زنه یا مرده ؟!!!!!!
عمیقترین رشد و تحولات فردی، هنگام مطالعه یا مراقبه رخ نمیدهند بلکه در سهراهیِ تعارض اتفاق میافتند:
هنگامِ خشم، ترس و ناامیدی.
وقتی رخ میدهند که داری همان واکنشهای همیشگی را نشان میدهی و ناگهان متوجه میشوی که انتخاب دیگری هم داری!
ورونیکا توگالوا
اینکه شما خودت رو همینی که هستی پذیرفتی و دوست داری دلیل نمیشه که:
۱) دیگران هم چیزی که هستی رو دوست داشته باشن؛
۲) چیزی که هستی چیز خوبی باشه؛
۳) وظیفه نداشته باشی در جهت بهبودش تلاش کنی.