deltangie_abadi | Неотсортированное

Telegram-канал deltangie_abadi - Deltangie Abadi

1103

✔️به خلوتگاه ما خوش اومدين.. ⚜ما رو در اينستاگرام دنبال كنيد : instagram.com/deltangie_abadi تو آن يك نفرى كه من سال ها از بودنش مى گويم: يك نفر بود... تو همانى!

Подписаться на канал

Deltangie Abadi

#پیام_ناشناس
من فکر میکنم مقصر اون خانوم نیست و شمایی شما طرحواره وابستگی داری اگر دنبال درمانش نباشی در نهایت تمام روابطت به این شکل ختم میشن ، حساس و زودرنجی شاید اون دختر خسته شده انقدر برای هرکاری مجبور شده بهت توضیح بده تا قهر نکنی ، حالا که حس کردی جاتون عوض شده خب بسم الله جاتو پس بگیر
من طرف دختر همچین رابطه ای بودم اوایلش توضیح میدادم ولی اون هر رفتار منو به چیزی معنی میکرد ازینکه همه چیزو توضیح بدم و از شدت فضایی که بهم نمیداد خسته شده بودم

@HarfBeManBot

Читать полностью…

Deltangie Abadi

#پیام_ناشناس
بنظرم تمام کاری که میتونی رو انجام بده که بعداً پشیمون نشی که کم کاری اى از سمت تو بوده.
یکبار کاملا جدی صحبت کن و خیلی قاطعانه بگو خط قرمزت رو .احتمالا در تعیین مرز ها و red flag ها جديت كامل نداشتى از ابتداى رابطه. بايد بگى انتظارت از رابطه اينه كه بعد از بحث صحبت كنيم و سكوت اذيتت ميكنه. براى آخرين بار قاطعانه بگو و اگر نشد بپذير كه اون فرد بلوغ كافى براى بودن در رابطه رو ندارن كه اگر داشتن شرط رابطه رو ميدونستن كه درك كردن تفاوت ها و فهميدن همديگه است👌🏻

@HarfBeManBot

Читать полностью…

Deltangie Abadi

#پیام_ناشناس
بیا بیرون از این رابطه ی سمی که همیشه تو باید پا پیش بذاری
اگه واقعا حسش مثل تو بود یک بار هم اون میومد.
یا اهمیت میداد به ناراحتی های همیشگیت
اینکه همیشه فقط یک نفر بره جلو خود خود تاکسیکه
و نشون میده حس تون دو طرفه نیست
واسه کسی بمیر که برات تب کنه!

@HarfBeManBot

Читать полностью…

Deltangie Abadi

#پیام_ناشناس
رها کن بره :))
امیدوارم این سه کلمه رو خوب درک کنی و بهش عمل کنی. وگرنه شاهد فروپاشی روحت خواهی بود و این فروپاشی به مرور با تنفر به خودت ادغام میشه. و بسته به شخصیت و روحیاتت، تا سال های سال همراهته. نذار به اون جا برسه‌.
از طرف کسی که دختری مشابه دوست دختر تو، تو زندگیش بود و الان چند ساله که یه مرده متحرک سرشار از افسردگی و بیچارگی و ناکامی و شکست و تنفره :)

@HarfBeManBot

Читать полностью…

Deltangie Abadi

@deltangie_abadi

Читать полностью…

Deltangie Abadi

ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده

عمر آیینه بهشت اما آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد

مهدی اخوان ثالث

@deltangie_abadi | #کمی_شعر

Читать полностью…

Deltangie Abadi

زنده بودن و دیدن مرگ تن‌ها.

@deltangie_abadi

Читать полностью…

Deltangie Abadi

تماشایش می‌کردم. پرنده‌ای که مدام به انجیر خشک مانده بر شاخه‌ی درخت، نوک می‌زد.
چه می شود کرد!؟ جهان مملو از کارهای بی سرانجام و‌ تلخ است؛ و من همچنان دوستت دارم.

#حمید_جدیدی

@deltangie_abadi

Читать полностью…

Deltangie Abadi

در نهایت از امیدواری‌ها بیشترین رنج‌ها نصیب آدمی می‌شود ..

#دلتنگى_ابدى

〰〰〰〰〰〰〰〰️〰

Читать полностью…

Deltangie Abadi

‏تنهایی زندگی کردن اینطوریه که هروقت مواد غذایی میخری دلت برا بابات تنگ میشه، هر وقتم که آشپزی میکنی دلت برای مامانت تنگ میشه.

@deltangie_abadi

Читать полностью…

Deltangie Abadi

من فکر می‌کنم آدمیزاد حق داره گاهی بی‌دلیل ناراحت باشه. نه اینکه از چیزی یا کسی. از خودش. از ذات جهان. از اینکه چرا همه‌چیز این شکلیه ..

@deltangie_abadi

Читать полностью…

Deltangie Abadi

نمى دونى چند شب بيدار موندم و به اين فكر بودم كه چرا به اندازه كافى براى تو خوب نبودم ..

@deltangie_abadi

Читать полностью…

Deltangie Abadi

‏می‌دونید چیه؟ واقعن زندگی نکردیم. این رسمش نبود. آدم بدی هم نبودیم. زندگی به کام ما نبود. بعد از این هم دیگه مهم نیست.
واقعن مهم نیست.

@deltangie_abadi

Читать полностью…

Deltangie Abadi

‏سپس گفت: هدف از آموختن، صمیمانه‌ترْ فشردنِ دست جنون است. غیر از این، اتلاف وقت است و بس؛

@deltangie_abadi

Читать полностью…

Deltangie Abadi

زندگیمون یه مرثیهٔ طولانی و ملال‌آوره. هرچی هم بشه آخرش، ما با این غم قراره زندگی کنیم و به گور بریم. هولمون دادن توی یه سیاه‌چاله بی‌انتها و ما در اوج یأس و استیصال، تلاش می‌کنیم که به جایی آویزون بشیم و به این سقوط بی‌پایان و بی‌معنی پایان بدیم ولی چیزی وجود نداره جز ما، و سقوط.

@deltangie_abadi

Читать полностью…

Deltangie Abadi

#پیام_ناشناس
سلام رفیق، منم مثل سایر اعضای این خانواده (کانال) میخوام تجربه مشابه خودمو برات بگم.
من با یه دختر رابطه لانگ داشتم حدود شیش ماه، اوایل آشناییمون زیاد تو فکر رابطه جدی نبودم و بیشتر به چشم یک دوست که میتونستم باهاش درد و دل کنم میدیدمش، بگذریم که اون منو کم کم وابسته خودش کرد، جوری ابراز علاقه میکرد که من بی اونکه بفهمم بهش مبتلاشدم، گذشت و گذشت و همش ازم میخواست برم به دیدنش، با اینکه شهرامون دور بود من جوری برنامه چیدم که برای کار و زندگی برم تهران که بهش نزدیک تر باشم و همو زود به زود ببینیم، وقتی باهم دیدار داشتیم هم خوب پیش رفت و واقعا فکر میکردم ما برای هم زاده شدیم
چندماهی گذشت و ما در هفته یکی دوباری همو میدیدیم و هردومونم شاغل بودیم، البته اون همیشه میگفت که دارم قسط وام هامو با پول کارم میدم و سرماه هیچی برام نمیمونه، منم که عاشقونه دوستش داشتم میگفتم تو فکر اینچیزا نباش، جوری پولامو خرجش میکردم که واس خودم هیچی نمیموند که حتی یه دست لباس نو عوض کنم، ولی غرورمم اجازه نمیداد به اون بگم که نمیرسونم، کم کم دیدم خوبی هام و ابراز علاقه‌ام یجورایی تبدیل به وظیفه شده
تا اینکه متوجه بهونه گیرشدنش شدم، هربار الکی حتی باوجود اینکه خودش مقصر بود قهر میکرد و همیشه هم اونیکه پاپیش میذاشت من بودم چون وابسته‌اش شده‌بودم
چندین بار غرورمو واسش زیر پاگذاشتم و من آشتی کردم ، کم کم رفتارش باهام سرد شد، جوریکه تا من زنگ نمیزدم اصلا خبری ازش نبود، دیدارامون کمترشدش، رفتارش جوری بود انگار میخواد منو از خودش دورکنه، تا اینکه یه شب بعد آخرین باری که باز من پاپیش گذاشتم و بهش پیام دادم، گفت دلم برای دستای مردونت تنگ شده، فردا بیا دنبالم بریم بیرون، منم فرداش بدون اینکه خبری بدم رفتم در محل کارش که خیرسرم سورپرایزش کنم، اما وقتی رسیدم اونجا نبود، بهش زنگ زدم جواب نداد، پیام داد تو راهم دارم میرم جایی، قانع نشدم از همکارش پرسیدم کی و باکی رفت میدونید ؟
گفت یه پسری با ماشین اومد دنبالش همین و بس، اما اون نه برادر داشت نه فامیلی که شاسی داشته باشه، شک کردم داشتم خودمو میخوردم، دفعه آخرکه قهرکردیم پیج منو آنفالو کرده بود، ولی من با یه پیج دیگه فالو داشتمش بی اینکه بدونه
میدونی چیشد ؟
لایو گذاشته بود پا بساط مشروب !
فهمیدم کارش اینه ، من فقط یه طعمه بودم که تا لحظه آخر داشت ازم سوءاستفاده میشد.
خلاصه داداش ، رفیق ، دوست
میگن عشق بالاترین کیفیت زندگیه
اما ما مردا یچیز داریم به اسم غرور که اگه واس عشق بذاریمش زیرپا هربلایی سرمون میارن، حتی وقتی عاشقی حواست باشه معشوق واقعی به غرور عشقش لطمه نمیزنه .

@HarfBeManBot

Читать полностью…

Deltangie Abadi

#پیام_ناشناس
اول از همه امیدوارم هرچه زودتر حالت خوب بشه،

ببین بنظر من در یک رابطه اینکه شما چه تصور و دیدی به رابطه دارید اصلا مهم نیست، اینکه اشاره کردی رابطه ما جدیه و ... . اصلا مهم نیستش ک بنطر تو رابطتون چیه! چیزی که اهمیت داره اینه که آیا طرف مقابل به اندازه تو سرمایه گذاری میکنه؟ آیا تلاش میکنه؟ آیا برای اونم جدی هست؟؟
اینکه شما تو یک خونه زندگی میکنید و هنوزم به احساساتت بی تفاوته خیلی نشونه بدی هستش و بنظرم ساده نگذر ازش،
آدم باید در برابر پارتنرش مسئولیت پذیری و تعهد داشته باشه نه اینکه به امان خدا ولش کنه تا خودش خوب شه
این که میگی وقتی همه جیز خوب و خوشه اونم خوبه اصلا درست نیستش ک بخوای اینو ملاک قرار بودی چون تو خوبی همه خوبن این که هنر نیست مهم اینه ادم توی شرایط بحرانی و بد چطور رفتار میکنه! درواقع تمایز اینجا ایجاد میشه.
طبق حرفی که زدی پارتنر تو به احساساتت اهمیت چندانی نمیده و سعی نمیکنه مسائلتو حل کنه و بااینکه تو باهاش حرف زدی و خودشو بهش فهموندی باز هم کاری برات نمیکنه و بنظرم این نشونه خوبی نیست و متاسفم که اینو میگم ولی حتا شاید ازت داره سواستفاده میشه دراین رابطه! اینکه بخاطر کم شدن هزینه ها اومده پیش تو و انقدر هم باهات بد رفتار میکنه خیلی برای من عجیبه!

شرایط سختی داری و درک میکنم اما میتونم بهت بگم قوی باش و عزت نفس داشته باش و لطفا بخاطرش از خودت نگذر
بیشتر روی رابطه ات فکرکن بیشتر به مقدار ارامشی ک بااین ادم داری فکرکن به چیزایی ک از دست میدی و ب دست مساری بااین ادم بیشتر فکرکن.‌..و بازم میگم از خودت نگذر
کسی ک ناراحتیت براش مهم نیست هرگز شریک زندگی مناسبی برات نمیشه.

@HarfBeManBot

Читать полностью…

Deltangie Abadi

پرسيد: چگونه دوستم ميدارى؟
گفتم: آنچنان كه حتى وقتى ناراحتم ميكنى براى آنكه مبادا ناراحت شوى ناراحت نميشوم ..

@deltangie_abadi

Читать полностью…

Deltangie Abadi

شب‌ها از فراقت دیوانه می‌شوم. وقتی که بیمار میشوی، یا زمانی که داغ‌دار کسی هستی یا وقتی که در تنگنای زندگی گیر میکنی، من کیلومتر‌ها به دور از تو کاری از دستم بر نمی‌آید. مفهوم عجز و بیچارگی همین باید باشد.

ناظم حکمت به پیرایه

@deltangie_abadi | #نامه_ها

Читать полностью…

Deltangie Abadi

«تنها آرزویم این است که پیش تو باشم و حرف نزنم. مثل آن موقع‌ها که من بیدار می‌شدم و تو هنوز خواب بودی و من مدتی طولانی نگاهت می‌کردم، چشم‌انتظار بیداری‌ات. این بود، عشقم، این خود خوشبختی بود! و این چیزی است که باز انتظارش را می‌کشم

#نامه‌_ها
کامو به ماریا
#دلتنگى_ابدى

〰〰〰〰〰〰〰〰️

Читать полностью…

Deltangie Abadi

اشرف مخلوقات وقتی نمی‌تونه بجای عزیزانش درد بکشه چه فرقی با هیچی داره؟

@deltangie_abadi

Читать полностью…

Deltangie Abadi

به نزد شوپنهاور آرامشِ حقیقی، در گروِ دروغ گفتن به خود و کذب بافتن و فریفتنِ خود و دیگری نیست، اینکه مدام بواسطه‌ی روانشناس‌های انگیزشیِ شارلاتان، خود را فریب دهیم که بله هدف اصلی زندگی خوشبختی است و جهان اساسا برای لذت و خوشوقتی آفریده شده است، از اساس غلط است و خود منشا اصلیِ یأس و فسردگی و کرختی و بدبختی ست چرا که یک چنین فرد متوهمی با یک چمان توهماتِ هولناکی که خوشبختی را حق مسلم خود و موفقیت در هر زمینه ای را هدف و غایت خویش قرار می دهد، پس از مواجه شدن با واقعیتِ تلخِ هستی و زندگی، از دورو متلاشی خواهد شد.

و آن وقت زبان به شکوه و گلایه گشوده و با اندوه و حسرتی وصف ناپذیر عبارت کلیشه ایِ انسان های کله قندیِ بی مخ را تکرار خواهد کرد: خدایا چرا من! چرا من! چرا من! مگر من چه گناهی کرده بودم! ای وای ای وای...

هستی نسبت به این موجوداتِ فلج مغزی و نه تنها صرفا نسبت به این ها بل نسبت به هیچ احد الناسی هیچ حس و هیچ ترحمی ندارد. زندگی نسبت به ما هیچ لطفی ندارد، ما هستیم و اتفاقاتِ تلخ و ناگوار و رنج و درد و وحشت و ترس و استرس و اضطرابِ بودن! چنانچه پیشتر نیز اشاره کردیم بود و نبود ما برای هستی تفاوتی نمی کند، اگر در یک روز و در یک ساعت یا در یک لحظه تمام ابناء بشر در بدترین حالت ممکن نابود شوند، ککِ هستی هم نمی گزد!

اما مردم معمولا بیماری و حوادث ناگوار را یک اتفاق شاذّ و نادر می شمارند و همواره سعی دارند در حق کسی که بیماری یا مصیبتی بر سر او آمده با عباراتی همانندِ؛ "ایشون واقعا وضعش فرق می کرد. اون مثل بقیه نبود معلوم بود اینطوری میشه! و..." به توجیهِ شوربختی و ذلت و خفتِ وضعیتِ آدمی بپردازند و نهایتا چنین وانمود کنند که بله بیماری و حوادث تلخ، استثناء است و اصلا امکان ندارد برای ما هم اتفاق بیافتد! دقیقا همانند افرادی که وقتی خبر مرگِ دیگران به اثر ویروس کرونا را می شنوند با خود چنین زمزمه می کنند که "بله ایشان واضح بود که مبتلا می شوند و می میرند اصلا برخی ها هر جور بیماری بگیرند خواهند مرد و..." این افراد با این اظهار نظر های فله ای که خود هم از کذایی بودنش آگاه اند، در واقع قصد دارند که آن ترسِ وحشتناک، از مرگ بار بودنِ این ویروس را پنهان کنند و این یعنی فرار رو به جلو و عدم توانایی مواجهه با حقیقت هستی و زندگی.

#ابوذر_شریعتی
#شوپنهاور

@deltangie_abadi

Читать полностью…

Deltangie Abadi

تو اکنون خاص‌ترین و بزرگترین شوق من برای جنگیدن علیه این زندگی نامساعد، این زندگی‌ ناراضی‌کننده و نامراد هستی.

#نامه‌_ها
ادگار آلن پو به ویرجینیا کِلم

@deltangie_abadi

Читать полностью…

Deltangie Abadi

ما انسان‌ها ذاتا موجوداتی طالبِ ثبات و پایداری هستیم و همواره سودا و تمنای بودن در کنار کسانی که دلی در گرو مهر و محبتشان داریم را در سر می‌پرورانیم. (بودنیِ ناتمام و جاودان)

و در عین حال از جدایی، تنهایی، دوری، رفتن، از دست دادن، پایان، پیری، بیماری، مرگ و خلاصه هر چه خاطرمان را مکدر کند ... بیزاریم، حتی اگر بیزار نباشیم این مسائل برایمان هولناک است چرا که خواستار ثباتیم و این در حالی‌ست که به تعبیرِ #هراکلیتوس در این عالم اساسا هیچ چیز، مطلقا هیچ چیز نیست که از تغییر و دگرگونی در امان باشد، همه چیز رو به زوال است، همه چیز رو به پایان است، انسان موجودی‌ست رو به‌سوی مرگ و هیچ چیز هیچ غایتی ندارد، پیری می‌رسد، تنهایی می آید، رفتن ضروری می‌شود، بیماری رخ می‌دهد، از دست دادن‌ها یک‌به‌یک آغاز می‌شود و داسِ مرگ، ناگهان تمامی آرزو و آمال‌ را بر می‌چیند!

و بالاخره آن ثباتی که آدمی سودایش را داشت همچون کفِ روی آب، اندک‌اندک کنار رفته و واقعیت دهشتناک زندگی و هستی یعنی دگرگونیِ مطلق و رنج و درد و زجر و... سر بر می‌کِشَد.

اصولا رنج و درد ما آدمیان نیز ریشه در همین تمنای ثبات و جاودانگی داشتن، دارد.

دل‌گرفتگی یا دچار قبض و بسط‌های روحی شدن‌ها نیز در همین سودای ثبات و جاودانگی در سر پروردن است چرا که از همان ابتدا گمانِ خام برده بودیم که روزگاری که در شرایطی ظاهرا به نسبت خوب، قرار داشتیم، همواره همه چیز چنان خواهد بود و ماند و یا خوشبختی و هر آن لذت بردن و کام برداشتن از زندگی حق بدیهی‌مان است؛ اما بی درنگ با سیلی محکم روزگار (تغییر و تصادف و اتفاق و...) از این خواب شیرینِ توهم بیرون آمده و متوجه عدمِ ثبات وضعیت خود شده و یاد و خاطری برایمان تبادر می‌شود و نهایتا این امر منجر به حسرتی دردناک می‌گردد.

آیا حقیقتا این وضعیت برای بشر (ماهیان دریای سراب) با آن همه رویا که آن هم سرابی بیش نبود ترحم‌برانگیز و اسفناک نیست؟

رحم است بحال تب و تاب نفسي چند
کاين خشک لبان ماهي درياي سرابند!

گویی ما آیینه دارانِ عدم، حقیقتا عدم بوده و پرت شدنمان به هستی و وجود یافتنمان، مهلتی کوتاه از برای درکِ درد موجود در این عالم و رفتن به سوی نیستی بوده، به تعبیر بیدل:

مطلبی گر بود از هستی همین آزار بود
ور نه در کنجِ عدم، آسودگی بسیار بود

#ابوذر_شریعتی
#شوپنهاور

@deltangie_abadi

Читать полностью…

Deltangie Abadi

دلْ بهتری؟

گویا مردم نایین (و اطرافش)، وقتی کسی، «عزیز» از دست می‌دهد و بخواهند حالش را جویا شوند، این‌طور می‌پرسند.

@deltangie_abadi | #كلمه_بازى

Читать полностью…

Deltangie Abadi

فاصله‌ی ما باهم چهار شهر بود. موقع برگشتن، تمام تن و لباس‌هایم بوی عطرش را می‌داد.‌ در میانه‌ی راه و بعد از شهر اول، بو تقریبا نصف شده بود. باید نوک بینی‌ام را به دست و پیراهنم کمی نزدیک می‌کردم. بعد از شهر دوم مجبور شدم تا سطح پوست و پارچه برای استنشاق، نزدیک شوم. در خروجی شهر سوم تقریبا بویی نمانده بود.
وقتی از اتوبوس پیاده شدم تا به خانه‌ی خودم برگردم، فقط بوی خودم را می‌دادم. از او کاملا دور شده بود. چیزی حدود ۶ ساعت یا پانصد کیلومتر... یک سری واحد اندازه گیری مسخره و کسل کننده برای سنجش فاصله. چیزهای بهتری هم برای اندازه گیری دوری و مسافت وجود دارد!
واحد عطر را اگر سی سی حساب کنیم و هر بار عطر زدن را نهایت یک سی سی...
درواقع من از او، چیزی حدود دو سی سی و نیم عطر، دور شده بودم.

#یادداشت‌ها
#حمید_جدیدی

@deltangie_abadi

Читать полностью…

Deltangie Abadi

💔🥲

@deltangie_abadi

Читать полностью…

Deltangie Abadi

«حال من بد نیست و یعنی هیچ جای بدنم درد نمی‌کند ولی اگر بخواهی حالم را عمیق‌تر جویا شوی باید به تو بگویم که به‌هیچ‌وجه از زندگی خوشم نمی‌آید…»

@deltangie_abadi

Читать полностью…

Deltangie Abadi

گفت یه خورده چاپلوسی کنی توی شرکت ترفیع می‌گیری؛ ما ترجیح دادیم بیکار بشیم! گفت فاصله بگیری از عشقت و بهش بی‌محلی کنی دنبالت راه می‌افته؛ ما ترجیح دادیم بی یار بشیم!
گفت برای استاد خوش خدمتی کنی نمره بالا می‌گیری؛ ما ترجیح دادیم مشروط بشیم!
گفت از علاقه‌ات دست بکشی و با قواعد منسوخ بری جلو، پیش خانواده عزیز می‌شی؛ ما ترجیح دادیم طرد بشیم!
گفت اگه نقش بازی کنی و خودت نباشی توی جمع دوستات پذیرفته می‌شی؛ ما ترجیح دادیم تنها بشیم!
ببين، ما هم می‌تونستیم، هم بلد بودیم، اما نخواستیم صاحب جایگاه باشیم و شخصیت‌مون رو اجاره بدیم!
هزینه‌شم می‌دیم. با سرِ بالاگرفته...

@deltangie_abadi

Читать полностью…

Deltangie Abadi

قسمت بیستم (قسمت پایانی)
"ناهید"

دو هفته بود از کنار خسرو جُم نخورده بود
دو هفته بود که آب و غذا از گلویش پایین نمیرفت
دو هفته بود که هیچ کس جرات نمیکرد بگوید ناهید بیمارستان را ترک کن.
دو هفته بود هر شب کنار تخت خسرو مینشست و جوری صحبت میکرد که انگار نه انگار در حالت کماست.
.
.
صبح روز پانزدهم بود
صبح روزی که طبق معمول ناهید گوشه ای از سالن بیمارستان خوابش برده بود که پرستار بالای سرش آمد

_علائم حیاتی نامزدت برگشته

ناهید در حالت خواب و بیداری از جایش بلند شد و با موهای بر هم ریخته لباسی نامرتب خودش را به خسرو رساند و با لبخند زیر گریه زد و روی زمین نشست و سجده کرد.
دو هفته بیدار ماندن و خدا خدا کردنش جواب داده بود و پزشکان امیدوار بودند که از حالت کما خارج میشود.
انگار که دنیا را به ناهید داده بودند ....انگار که جانی دوباره گرفته بود
...انگار که خسرو در تمام مدتی که در حالت کما بوده
حرف هایش را مو به مو گوش کرده و از خدا خواسته که ناهیدش را تنها نگذارد...
که حرف هایش رنگ بدقولی نگیرد
که نکند ناهید هر بعد از ظهر چشم بدوزد به گوشی تلفن و خسرویی نباشد که حال دلش را بخرد
انگار که از خدا عشق را خواسته بود!
.
.
دو روز نکشید که خسرو از حالت کما خارج شد و به هوش آمد اما...
اما به گفته ی پزشک به دلیل ضربه ای که هنگام برخورد با زمین به نخاعش وارد شده پاهایش فلج شده بود و باید ادامه ی زندگی را روی ویلچر میگذراند و تا آخر عمر دیگر نمیتوانست راه برود.
.
ناهید نمی توانست از این خبر ناراحت باشد
آخر فقط از خدا بودن خسرو را خواسته بود...همین نفس کشیدنِ خسرو برایش دنیایی رضایت داشت.
خسرویی که پس از گذشت سه روز انتقالش به بخش با هیچکس حرف نمیزد و واقعیت را نمی دانست
.
.

آنروز با اندکی ریشِ بلند و موهای پریشان تر از همیشه روی تخت دراز کشیده بود و زل زده بود به سقف که ناهید را بالای سرش دید
ناهید ایستاده بود و فقط نگاهش میکرد و بی صدا اشک میریخت.
بی حرف شال ناهید را مقابل صورت گرفت و بو کرد و سرش را برگردانند و بغض گلویش را خفه میکرد
.
.

_نامردی بود زنده بمونم....برو ناهید ...فقط برو

ناهید هیچ حرفی نزد و خم شد و پیشانی اش را بوسید و نوار کاستِ صدایِ ضبط شده ی ماه بانو را در ضبط صوتی کنار خسرو گذاشت و روشن کرد و رفت.
.
.
ناهید رفت اما چه رفتنی
با وضعیتی که برای خسرو بوجود آمده بود تمام خانواده با زبان بی زبانی میگفتند فکر خسرو را از سرت بیرون کن!
اما ناهید به عشق فکر میکرد
به زندگی
به خسرو!
به خسرویی که بعد از فهمیدنِ واقعیت چون نمیخواست ناهید به پایش بسوزد در خانه پنهان شده بود و دیدار با ناهید را ممنوع!
ممنوع کرده بود و دلش مثل سیرو سرکه میجوشید
ممنوع کرد بود و فکرِ اینکه ناهید مال دیگری شود رگ هایش را بند می آورد.
.
.
بالاخره یک روز ناهید تصمیمش را گرفت و مقابل همه ی خانواده ایستاد و فریاد کشید که خسرو...تمام آن چیزی ست که من از زندگی میخواهم
تمام عشقی ست که در گلویم گیر کرده
تمام نفسی ست که در سینه ام پیچیده
تصمیمش را گرفت و با هر بدبختی که بود خودش را به خسرو رساند و این حَصرِ ممنوع را شکست و کنارش نشست...
هر نفسشان پر از عشق بود اما نمیتوانستند این سکوت سرشار از حرف های نگفته را بشکنند....
.
.
خسرو راهی جز تسلیم در مقابل ناهید پیش رویش نبود
دیگر همه میدانستند ناهید، خسرو رادوست دارد
همه میدانستند زن ها اگر عاشق شوند
اگر عشق را باور کنند
هیچکس جلو دارشان نمیشود
ناهید عشق را باور کرده بود
خسرویِ مجنون را باور کرده بود
باور کرده بود و برایش ماند
باور کرده بود که....
خسرو، ناهید را دوست دارد

خسرو، ناهید را دوست دارد/ #علی_سلطانی

@deltangie_abadi

Читать полностью…
Подписаться на канал