『﷽』 ˼ وضعے چنان کہ درخور حسنش نمیرود آشفتہ حال را نبود معتبر سخن ˹
خستگی اَشکال مختلفی داره؛
من به هر شکلی که میشناسید خستم.
روزگارش بوی تعفن گرفت .. در اثرِ تلنبار شدنِ جنازهی آرزوهاش ، کنجِ خلوت و تاریکِ زندگیش .!
Читать полностью…من عصا قورت داده نیستم. چوب سادگیمو خوردم، تو گلوم گیر کرده.
Читать полностью…دردم سر میکنه ،
اونقدری که همه چیز رو، جابجا مینویسه.
چنان تمام باورهایم را فرو ریختی
که من را بیمن
من را بیتو گذاشتی.
باور کنید همهی ما تنهاییم ولی زمان میبره تا متوجه بشیم.
Читать полностью…روحم را میتوانم به دستان پیرمردی که سالها حمالی کرده است تشبیه کنم ، همانقدر خسته و چروکیده.
Читать полностью…دچار افسردگی بعد از زایمان شدم؛
زایمان مادرم برای به دنیا آوردن من.
جوانهی دلش را خشکاند ریشههای درخت کهنسالِ درد.
Читать полностью…انگار آتش فشان درونم فوران کرده و مردم شهرِ
دلم ، دارن توی مواد مذاب میسوزن و درخواست
کمک میکنن.
در آخرین خط نامهی خداحافظیاش نوشته بود:
«دلم با رفتن نبود،اما دیگر راهی نداشتم.»