dahoatgranekoda | Неотсортированное

Telegram-канал dahoatgranekoda - دعوتگران اللّه

6589

النحل آیه42 الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (مهاجران، آن) کسانیند که (در برابر اذیّت و آزار مشرکان) شکیبائی ورزیدند و (در زندگی) توکّل و تکیه‌ی آنان بر پروردگارشان است. ایدیه مدیر کانال @Azhwan136

Подписаться на канал

دعوتگران اللّه

سوره مرسلات (آیه ۱-۷)

وَالْمُرْسَلَاتِ عُرْفًا (١)

سوگند به فرشتگانی كه پی در پی فرستاده می‌شوند،

فَالْعَاصِفَاتِ عَصْفًا (٢)

و آنها كه همچون تند باد حركت می‌كنند،

وَالنَّاشِرَاتِ نَشْرًا (٣)

و سوگند به آنها كه (ابرها را) می‌گسترانند،

فَالْفَارِقَاتِ فَرْقًا (٤)

و آنها كه جدا می‌كنند،

فَالْمُلْقِيَاتِ ذِكْرًا (٥)

و سوگند به آنها كه آیات بیدارگر (الهی) را (به انبیا) القا می‌نمایند

عُذْرًا أَوْ نُذْرًا (٦)

برای اتمام حجّت یا برای انذار،

إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَوَاقِعٌ (٧)

كه آنچه به شما (درباره قیامت) وعده داده می‌شود، یقیناً واقع‌شدنی است!

Читать полностью…

دعوتگران اللّه


إستَعِن عَلیٰ صَلاحِ قَلبِکَ مِنَ العزلَة،
فَالقَلب یُفسِدهُ الزحام!

«برایِ پاک کردنِ قلبت از "خلوت" استفاده کن،
چرا که قلب در شلوغی فاسد می‌شود!»

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره انسان (آیه ۵-۱۲)

إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا (٥)

به یقین ابرار (و نیكان) از جامی می‌نوشند كه با عطر خوشی آمیخته است،

عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا (٦)

از چشمه‌ای كه بندگان خاص خدا از آن می‌نوشند، و از هر جا بخواهند آن را جاری می‌سازند!

يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا (٧)

آنها به نذر خود وفا می‌كنند، و از روزی كه شرّ و عذابش گسترده است می‌ترسند،

معنی‌آیه(٨)

و غذای (خود) را با اینكه به آن علاقه (و نیاز) دارند، به «مسكین» و «یتیم» و «اسیر» می‌دهند!

معنی‌آیه(٩)

(و می‌گویند:) ما شما را بخاطر خدا اطعام می‌كنیم، و هیچ پاداش و سپاسی از شما نمی‌خواهیم!

معنی‌آیه(١٠)

ما از پروردگارمان خائفیم در آن روزی كه عبوس و سخت است!

معنی‌آیه(١١)

(بخاطر این عقیده و عمل) خداوند آنان را از شرّ آن روز نگه می‌دارد و آنها را می‌پذیرد در حالی كه غرق شادی و سرورند!

معنی‌آیه(١٢)

و در برابر صبرشان، بهشت و لباسهای حریر بهشتی را به آنها پاداش می‌دهد!

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔱 حـدیث شــریف:

#صحیح_مســـلم

🌹گذاشتن یک دست بر دست دیگر

🔷عَنْ وَائِلِ بْنِ حُجْرٍ: أَنَّهُ رَأَى النَّبِيَّ صلی الله علیه و سلم رَفَعَ يَدَيْهِ حِينَ دَخَلَ فِي الصَّلاَةِ كَبَّرَ وَصَفَ هَمَّامٌ حِيَالَ أُذُنَيْهِ ثُمَّ الْتَحَفَ بِثَوْبِهِ، ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ الْيُمْنَى عَلَى الْيُسْرَى، فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ يَرْكَعَ أَخْرَجَ يَدَيْهِ مِنَ الثَّوْبِ ثُمَّ رَفَعَهُمَا، ثُمَّ كَبَّرَ فَرَكَعَ، فَلَمَّا قَالَ: «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» رَفَعَ يَدَيْهِ، فَلَمَّا سَجَدَ سَجَدَ بَيْنَ كَفَّيْهِ. (مسلم/401)

🔶ترجمه: وائل بن حجر می‌گوید: من نبی اکرم صلی الله علیه و سلم را دیدم که هنگام شروع نماز دست‌هایش را ـ طبق روایت همام تا برابر گوش‌هایش ـ بلند نمود و تکبیر گفت. سپس خود را در پارچه‌اش پیچید و دست راستش را بالای دست چپ‌اش گذاشت. بعد از آن، هنگامی‌که خواست رکوع نماید، دست‌هایش را از پارچه بیرون نمود و دست‌هایش را (تا برابر گوش‌هایش) بالا برد. سپس تکبیر گفت و رکوع نمود. همچنین هنگامی‌که «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» گفت، رفع یدین نمود (دست‌هایش را بلند کرد). و چون به سجده رفت، میان دو کف دستش، سجده نمود.

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

﴿ فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ﴾ پەروەردگاری وەڵامی دایەوە...

- ‏خودایە ئەو وەڵامدانەوەیش ببەخشە بە ئێمە🖤!

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

قسمت_سوم

رفتم خونه و مهناز زنگ زد گفت روژین عزیزم چرا اینطوری کردی گفتم تورو به مقدساتت قسم بهم راستشو بگو که واسه نظافت نرفته بودی ساختمان موسیقی؟؟ اونم گفت نه به ذات پاک پرودگارم (همیشه این کلمه رو خیلی شیرین میگفت) آخر صحبت هامون گفتم قران داری منظورم همون صوت هاست خیلی بهش احتیاج دارم الان میام بهم بده 😳اونم از تعجب شاخ در اورده بود که یه دختر بی_دین صدای قران میخواد چیکار اما میدونستم که دیگه موسیقی نمیتونه آرامم کنه تنها دوای_دلم شده بود صوت آرام قرآن، شب و روز سوره ی ملک میگرفتم تا اینکه وقتی میگرفتم حفظ کرده بودم یه روز که باهم حرف میزدیم مهناز همون صوت قشنگ همیشگی رو گرفت منم همش باهاش تکرار میکردم از بس حواسم به قرآن بود یادم رفته بود که پیش مهنازم وقتی بهش نگاه کردم اشکای قشنگش داشت میریخت بهم گفت ادمایی که تو زمان جاهلیت خیلی بد بودن خیلی انسانهای خوبی خواهند شد تو دین هیچ وقت یادم نمیره جمله ای ساده ای بود اما ته قلبم نشست منم بخاطر عقاید پوچ خودم گفتم هیچ وقت هیچ وقت من مسلمان نخواهم شد امکان پذیر نیست اونم فقط با سکوت جوابم داد این سکوتش خیلی برام دردناک بود همیشه جوابش سکوت ولی خیلی دردآور تا شب همین جمله تو ذهنم میچرخید و تو فکر بودم نکنه که مهناز از جواب من ناراحت شده شاید اون منظورش من نبودم بهش اس دادم عذرخواهی کردم و گفتم فکر مسلمان شدن منو از ذهنش بیرون کنه؛ گفت من کی گفتم تو مسلمان شو ولی میخوام بدونم منظور از امکان پذیر نبودن مسلمان شدن تو چیه ترست از چیه روژین؟! ده دقیقه بود پیام بدست رسیده بود اما جوابی نداشتم ایا خودم نمیخوام آیا از ترس مادرم یا ترس جدایی با خواهرم یا چه چیزی دیگه ای؛ فقط گفتم من اینجوری راحتم همین شب خوش یه روز که از مدرسه می اومدم منهاز رو دیدم اومده بود خونه باباش چشاش قرمز شده بود بهم که نزدیک شد گفتم مهناز گفت ولم کن روژین از هرچی ادم بی دین دنیاست منتفرم من نمیدونم چرا ازش ناراحت نشدم کیفمو دادم سوژین دنبالش کردم محل زندگیمون رو به روش یه پارک بود خواهش کردم مهناز بیا اینجا فقط تا اروم میشی کنارت میشینم قبول کرد منم دیدم خیلی ناراحته خواستم باهاش شوخی کنم گفتم من تورو مثل سوژین دوست داشتم فکر میکردم منم مثل خواهرتم اونم همون نگاهای سنگین شو بهم کرد اما اینبار سکوت نکرد حرف زد گفت تو رو هیچ وقت خواهر خودم ندونستم دختر کافر نمیشه خواهر من نمیشه دوست من و دوستش داشته باشم اگه تا حالا باهات حرف زدم فقط و فقط بخاطر رضای پرودگارم بوده من بخاطر چی الان شدم نظافتچی؟ بخاطر ترس از خالقم که نون حروم از گلوم نره پایین بخاطر چی خانوادم منو بیرون کردن بخاطر چادرم بخاطر حجابم بخاطر اسلامم حالش خیلی بد بود نمیدونم چی شده بود و هرگزم ندونستم که اون روز چرا انقد ناراحت بود فقط مکث کردم بهش نگاه میکردم حرف میزد تو دلم بهش حق میدادم
🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره مزمل (آیه ۱-۶)

يَآ أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ (١)

ای جامه به خود پیچیده!

قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا (٢)

شب را، جز كمی، بپاخیز!

نِصْفَهُٓ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلًا (٣)

نیمی از شب را، یا كمی از آن كم كن،

أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا (٤)

یا بر نصف آن بیفزا، و قرآن را با دقّت و تأمّل بخوان؛

إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا (٥)

چرا كه ما بزودی سخنی سنگین به تو القا خواهیم كرد!

إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئًا وَأَقْوَمُ قِيلًا (٦)

مسلّماً نماز و عبادت شبانه پابرجاتر و با استقامت‌تر است!

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

⚜ حدیث شـریف:

#صحیــح_بـخــــارے

خداوند در سورة بقره مي فرمايد: « أو صدقه » يعني طعام دادن به شش نفر مسكين

♦️🔹عن كَعْب بْنَ عُجْرَةَ رضی الله عنه قَالَ: وَقَفَ عَلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ ﷺ بِالْحُدَيْبِيَةِ وَرَأْسِي يَتَهَافَتُ قَمْلاً فَقَالَ: «يُؤْذِيكَ هَوَامُّكَ؟» قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «فَاحْلِقْ رَأْسَكَ ـ أَوْ قَالَ: احْلِقْ» قَالَ: فِيَّ نَزَلَتْ هَذِهِ الآيَة:ُ ﴿فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ﴾ إِلَى آخِرِهَا فَقَالَ النَّبِيُّ ﷺ: «صُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ، أَوْ تَصَدَّقْ بِفَرَقٍ بَيْنَ سِتَّةٍ، أَوِ انْسُكْ بِمَا تَيَسَّرَ». (بخارى:1815)

♦️🔸ترجمه: كعب بن عجره رضی الله عنه مي‏گويد: رسول خدا ﷺ در حديبيه، متوجه شد كه سرم شپش زده است. فرمود: «آنها موجب ناراحتي تو شده اند»؟ عرض كردم: بلي. آنحضرت ﷺ فرمود: «پس موهايت را بتراش». كعب مي‏گويد: اين آيه دربارة من نازل شد:﴿فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ﴾ (اگر كسي از شما بيمار شد و يا ‌ناراحتي در سر داشت تا آخر آيه .. ) بنابراين، رسول ‏الله ﷺ فرمود: «بخاطر آن، سه روز، روزه بگير يا سه صاع خوراك، ميان شش مسكين، توزيع كن. يا آنچه برايت ميسر است، قرباني كن».


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

‌‌رَبَّنَا ‌آتِنَا‌ فِي ‌الدُّنْيَا ‌حَسَنَةً ‌وَفِي ‌الْآخِرَةِ ‌حَسَنَةً ‌وَقِنَا‌ عَذَابَ ‌النَّارِ‌

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

⚜حـدیث شـــریف:

#صحیــح_بـخــــارے

🐑 هنگام برخورد با مانع، هدي بايد قبل از تراشيدن موي سر، ذبح گردد.

🌸 عَنِ الْمِسْوَرِ رضی الله عنه أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و سلم نَحَرَ قَبْلَ أَنْ يَحْلِقَ وَأَمَرَ أَصْحَابَهُ بِذَلِكَ. (بخارى: 1811)

🌼ترجمه: مِسور رضی الله عنه روايت مي كند كه رسول الله صلی الله علیه و سلم قبل از آنكه سرش را بتراشد، هدي خود را ذبح نمود و دستور داد كه اصحابش نيز، چنين كنند.


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

چاڪترین ڪار ئەوەیە هەموو ڪاتەڪانی
ژیانـت لە پێناو اللە تەرخان بڪەیــت و محاسە
بـــەی نەفســت بڪەیت بە توندی لەبەرامبـەر
هەڵەیەڪ. . .

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

⚜حـدیث شـــریف:

#صحیــح_بـخــــارے

برخورد به مانع در حج

♦️🔸 عن ابْن عُمَرَ رَضِي اللَّه عَنْهمَا يَقُولُ: أَلَيْسَ حَسْبُكُمْ سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ ﷺ إِنْ حُبِسَ أَحَدُكُمْ عَنِ الْحَجِّ طَافَ بِالْبَيْتِ وَبِالصَّفَا وَالْمَرْوَةِ ثُمَّ حَلَّ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى يَحُجَّ عَامًا قَابِلاً فَيُهْدِي أَوْ يَصُومُ إِنْ لَمْ يَجِدْ هَدْيًا. (بخارى:1810)

♦️🔹ترجمه: ابن عمر رضي الله عنهما فرمود: آيا سنت رسول ‏الله ﷺ براي شما كافي نيست؟ هر گاه براي كسي از شما (بعد از پوشيدن احرام)، مانعي ايجاد شد، (پس از برطرف شدن آن)، خانه كعبه را طواف كند و بين صفا و مروه سعي نمايد و از احرام خارج شود و سال بعد، حج گزارد. و هدي ذبح كند. و اگر قادر بر هدي نبود، روزه بگيرد.


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

چەند چیرۆکێک لە باسی کەڕامەت لە قورئاندا


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔱 حـدیث شــریف:

#صحیح_مســـلم

💠 تکبیر گفتن در نـماز

♦️🔸عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و سلم إِذَا قَامَ إِلَى الصَّلاَةِ يُكَبِّرُ حِينَ يَقُومُ، ثُمَّ يُكَبِّرُ حِينَ يَرْكَعُ، ثُمَّ يَقُولُ: «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» حِينَ يَرْفَعُ صُلْبَهُ مِنَ الرُّكُوعِ، ثُمَّ يَقُولُ وَهُوَ قَائِمٌ «رَبَّنَا وَلَكَ الْحَمْدُ» ثُمَّ يُكَبِّرُ حِينَ يَهْوِي سَاجِدًا، ثُمَّ يُكَبِّرُ حِينَ يَرْفَعُ رَأْسَهُ، ثُمَّ يُكَبِّرُ حِينَ يَسْجُدُ، ثُمَّ يُكَبِّرُ حِينَ يَرْفَعُ رَأْسَهُ، ثُمَّ يَفْعَلُ مِثْلَ ذَلِكَ فِي الصَّلاَةِ كُلِّهَا حَتَّى يَقْضِيَهَا، وَيُكَبِّرُ حِينَ يَقُومُ مِنَ الْمَثْنَى بَعْدَ الْجُلُوسِ، ثُمَّ يَقُولُ أَبُو هُرَيْرَةَ: إِنِّي لأََشْبَهُكُمْ صَلاةً بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و سلم. (مسلم/392)

♦️🔹ترجمه: ابوهریره می‌گوید: رسول الله صلی الله علیه و سلم هنگامی که برای نماز برمی‌خاست و هنگامی‌که به رکوع می‌رفت، تکبیر می‌گفت. و زمانی که کمرش را از رکوع بلند می‌نمود، «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» می‌گفت. و در حالت ایستاده «رَبَّنَا وَلَكَ الْحَمْدُ» می‌گفت. سپس هنگام سجده کردن و بلند شدن از سجده، تکبیر می‌گفت و در همه‌ی‌ نماز تا پایان، اینگونه عمل می‌نمود. همچنین هنگامی‌که بعد از خواندن دو رکعت از تشهد، بر می‌خاست، تکبیر می‌گفت.
➖در پایان، ابوهریره گفت: نماز من بیشتر از نماز همه‌ی‌ شما به نماز رسول الله صلی الله علیه و سلم شباهت دارد.


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

ئەو گوناهەنەی کە لە قورئان باس کرەوە,🥀

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

بزانە کێ؟
هەموو کارێکی بە چاکە لە قەڵەم دەدرێت



🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

💠 قسمت_پنجم

از اون روز به بعد مهناز همیشه باهام حرف میزد بعضی وقتا حرف عوض میکردم گاهی وقتا انقد بحث اسلام برام شیرین بود دیگه بدون اختیار گوش میدادم 😔ولی اما میترسیدم نمیدونم از چی الان فکر میکنم تنها دلیلم خواهرم بود که وقتی مسلمان میشدم شاید خداحافظ با اون بود روز چهار شنبه سوری بود همیشه طبق معمول رفتیم روستای پدر بزرگم (پدرپدرم) همیشه من آتیش روشن میکردم و عادت به مشروبات هر چند با وجود خانواده ملحد و بی دینم ولی مخالف این کارم بودن اما من بیشتر مشتاق میشدم ولی در نوروزها کلا آشکار میخوردم چون بهم اجازه میدادن (استغفرالله) اون روز اتیش روشن کردم اون روز یادمه خیلی گناه کردم تاحدی زیاده روی کرده بودم که اصلا یادم نمی اومد که کلا روز چطوری گذشت مهناز بهم زنگ جواب دادم باور نمیکرد که میگفت عمدا اینطوری حرف میزنی منم 😔فکر کنم اون روز خیلی اونو اذیت کردم دیگه باهام حرف نزد نمیدونستم که چرا حرف نمیزنه بیخیال اینکه مشروب حرامه و نمیدونستم 😔روز یکشنبه ها می اومد همون مسجد قبله تا یکشنبه فقط بهش زنگ زدم جواب نداد صدای اذان عصر رو شنیدم خودمو حاضر کردم و رفتم سمت مسجد قبله وقتی رفتم فقط کفش های سیاه خاکی شده و کفش های چندتا دختر کوچک بود رفتم سلام کردم بچه ها جواب دادن مهناز جواب نداد بچه ها رو به مهناز کردن گفتن خانم مگه شما نمیگفتین جواب سلام واجبه اونم گفت جواب سلام مسلمان بچه شلوغش کردن مهناز گفت پاشین پاشین برین خونه کلاس تمومه امروز قرآنی در دست گرفت میخوند با صدایی بلند منم گفتم میشه بگی از چی ناراحتی گفت یعنی تو نمیدونی گفتم چی بدونم گفت حالو وضع خودتو اون روز واقعا افتضاح بود گفتم نگرانم شدی؟ گفت روژین تو با این سنت اینا چیه میخوری ما هر جمعه به ماموستامون میگیم برات دعا کنه که الله نور_هدایت به قلبت بتاباند تو هم اینجوری گفتم من چیکار کردم گفت اون زهرماری حرامه گفتم نمیدونستم کمی سکوت کرد گفت از من نترس از الله بترس من همیشه پیشت نیستم او همیشه آگاه است منم کمی عصبی شدم گفتم نمیدونستم؛ چیکار کنم تو راضی باشی من خسته شدم اونم با یک آه بلند گفت بعد سکوت گفت روژین عزیزم فعلا خداحافظ من همش تو فکر اون جمله مهناز بودم واقعا یه ترسی تو دلم اما باورش برام سخت بود و سردرگم که کدوممون در اشتباهیم قبلا وقتی تازه با مهناز آشنا شده بودم از اینکه در اشتباهه خیلی اطمینان داشتم ولی الان فکر میکنم بیشتر من در اشتباه باشم روزها گذشت فقط در حد تماس تلفنی باهام ارتباط داشتیم؛ طبق معمول مدرسه میرفتم و اواخر مدرسه بود یه هفته دیگه امتحان داشتم هر روز محمد می اومد دنبالم یا مارو می آورد دیگه کلا همه میدونستن که خواهرم و محمد با هم رابطه دارن هر دوتاشونو خیلی دوست داشتم ولی خوشم نمیومد از این رابطه نه بخاطر گناهشون بلکه بخاطر این بود که عضو از خانوادمون بود مثل برادر بهش نگاه میکردم نمیتونست چیز دیگه برای من باشه خبر از مهناز نداشتم میدونستم کجا پیداش کنم عصری که محمد اومده بود خونمون منم ماشینشو ازش قرض گرفتم رفتم مسجد که اونجا درس روانخوانی بچه ها داشت وقتی دیدم خیلی دلم گرفت بهش گفتم چرا من باید همیشه دنبال تو باشم چرا تو نه؟؟؟؟ اونم گفت تو که دنبال من نیومدی مسجد رو دوست داری منو بهونه میکنی نشستم پیش بچه ها مثل شاگردهای دیگه که عشق بچه ها به معلمشون زیاد بود مثل من به اون همشون دعواشون میشد که پیش مهناز بشینن منم میخواستم پیش اون بشینم بعضی وقتا نگاهش به من بود و غمگین میشد بعضی وقتام میخندید صدایی دلنشینش تو مغزم پیچیده بود انقدر تکرار کرده بود که خودم تو دلم میگفتم فالیعبدو رب هذاالبیت یادشش بخیر چقدر شیرین بود اون لحظه ها 😭بهم گفت روژین جان اگه دوس داری هر وقت من کلاس داشتم اینجا توم بیا من هر چند تو دلم یه شادی بزرگ بود ولی گفتم بزار بهش فکر کنم بعد از کلاس به چند تا دوستانش زنگ زد و گفت امروز دعوتتون میکنم با بستنی تو هم با ماشین ما رو ببر منم خیلی خوشحال شدم هنوزم خندم میگیره من با اون موها و اون تیپ اونام با اون چادرهای سیاه رنگ خانه کعبه هم خنده دار بود هم خیلی عجیب سبحان الله نمیدونم چطوری اون روز رو توصیف کنم وقتی رفتیم اونجایی که بستنی بخوریم خیلی شلوغ بود مجبور شدم ماشین رو خیلی دورتر از خودمون پارک کنم مشغول حرف و خنده و بستنی خوردن بودیم مثل همیشه دو تا بستنی خوردم تقریبا تاریک شده بود دلم میخواست که واسه شام دعوت شون کنم اما میدونستم نمیتوانستن بیاین وقتی رفتیم دنبال ماشین ماشین هیچ جا نبود انگار اصلا نبود باور نمیکردم که ماشین نیستش😳


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

💠 قسمت_چهارم

درون گناهبارم بهش میگفت چرا بخاطر چی دنبالش کردی تو که مجبور نبودی و دلمم براش میسوخت نشستم تا حرفاش تموم شد درونم یه آتیشی بود که نمیتونم تصورشم کنم اما ناراحت بودم چون مثل خواهر خودش حسابم نکرده بود حتی بعنوان یه دوست در حالی که برای من خیلی مهم بود گفتم مهناز جان دیگه خودت رو اذیت نکن لازم نیست تویی که مسلمان هستی با کافر دوست باشی این خلاف دین توئه و دیگه رفتم دو روز گذشت من کلا قید دوستم رو زده بود هر چند خیلی دوستش داشتم حتی شب وقت خواب که اون وقت زیاد فکر میکنم یادم می اومد و خیلی گریه میکردم بعد دو روز و تلفن خونه مون زنگ خورد منم خیلی بی اهمیت مثل همیشه جواب تلفن رو دادم بیخیال اینکه به شماره نگاه کنم و یادم رفته بود شماره خونمونو هم بهش داده بودم برداشتم مهناز بود ❤️وقتی صداشو شنیدم یه دفعه دلم پر شد گفتم تویی مهناز هیچ وقت فکر نمیکردم دوباره حتی صداتم بشنوم گفت روژین توروخدا ببخشید خیلی معذرت خواهی کرد گفتم به یه شرط میبخشمت که ببینمت دلم برات تنگ شده دیوونه، اونم گفت الان کلاس دارم تو مسجد گفتم باید ببینمت گفت امروز نمیشه گفتم کدوم مسجدی بیام اونجا گفت اخه تو مسجد فکر نکنم درست باشه تو بیایی گفتم چرا خیلیم دوس دارم ببینم مسجد چطوریه اونم گفت باشه تو که نمیتونی این جا جایی مسلمانان تو سکوت کرد و گفتم راحت باش بگو گفت تو بی دینی اینجا جا یه مقدسیه برای ما گفتم قسمت میدم به خدات بزار بیام گفت باشه برو غسل کن بعد بیا اینجا همه کارای که گفت انجام دادم بلند ترین مانتوی که داشتم رو پوشیدم و موهامو تند بستم روسری بزرگی سرم کردم ماشین مامانمو بردم استرس زیادی داشتم انقد که تو راه استفراغ کردم بازم استرس داشتم نمیدونم چرا وقتی رسیدم دست و پام میلرزید وقتی رفتم تو نماز جماعت عصر بود دیوارهای بلند با اجر های زرد پنچره بزرگ سقف روشنایی زیادی به مسجد داده رفتم جلو نماز خواهران دستاشونو بالای نافشون رفته بودن با چادرهای تمیز و سیاهشون پاهاشونو بهم چسپیده بودن و حرکات عجیبشون جالب و عجیب بود برام و دیدن این لحظه ها برام خیلی خوشایند بود نمازشون تموم شد بهم گفتن تو نماز نمیخوانی من جوابی نداشتم اگه مهناز رو نشناخته بودم یه جواب زشت میدادم ولی برام معلوم شده بود که اونا از من بهترن مهناز جواب داد روژین نماز نمیخونه 😞 خجالت کشیدم پیش مسلمانان اونا بدون خبر از ملحد بودن من در مورد نماز و بهشت برام صحبت کردن من رفته بودم پیش مهناز اما کلا اونو فراموش کرده بودم غرق در حرفای خواهران دینیم شده بودم 😭 نمیدونم چطوری دارم اینارو مینویسم تا من وارد دین قشنگ الله شدم همشونو از دست دادم تو عمرم دیگه فکر نکنم همیچین آدمهای خوش زبونی رو ببینم 😔آرزومه فقط یه بار یه بار فقط چند کلمه برام حرف بزنن حتی شده به یه خبرشم راضیم 😔فقط اونا طعم شیرینی ایمان رو چشیدن و دوستان خوبی داشتن یکی از اونا اسمش فرشته بود دخترا بهش لقب ام اسامه رو داده بودن اینجوری صداش میکردن حرفاش برام شیرین بود وقتی حرفاش تموم گفت از ته دل برات دعا میکنم الله راه زیباشو بهت نشون بده و هدایت روشنشو شامل حالت کنه همه گفتن آمین وقتی به مهناز نگاه کردم گریه میکرد منم گریه ام گرفت هنوز ندونستم چرا فقط دلم هوایی تازه میخواست هوایی که تمیز باشه


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

دڵ بە چی ئارام دەبێت؟


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره ماعون (آیه ۱-۷)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ (١)

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.
آیا كسی كه روز جزا را پیوسته انكار می‌كند دیدی؟

فَذَٰلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ (٢)

او همان كسی است كه یتیم را با خشونت می‌راند،

وَلَا يَحُضُّ عَلَىٰ طَعَامِ الْمِسْكِينِ (٣)

و (دیگران را) به اطعام مسكین تشویق نمی‌كند!

فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ (٤)

پس وای بر نمازگزارانی كه...

الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ (٥)

در نماز خود سهل‌انگاری می‌كنند،

الَّذِينَ هُمْ يُرَآءُونَ (٦)

همان كسانی كه ریا می‌كنند،

وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ (٧)

و دیگران را از وسایل ضروری زندگی منع می‌نمایند!

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

⚜حـدیث شــریف:

#صحیــح_بـخــــارے

🦂 آنچه را مُحرِم مي تواند بكُشد و آنچه مجاز است در حرم كشته شود

▪️عَنْ عَائِشَةَ رَضِي اللَّه عَنْهَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و ســـلم قَالَ: «خَمْسٌ مِنَ الدَّوَابِّ كُلُّهُنَّ فَاسِقٌ يَقْتُلُنَّ فِي الْحَرَمِ الْغُرَابُ، وَالْحِدَأَةُ، وَالْعَقْرَبُ، وَالْفَأْرَةُ، وَالْكَلْبُ الْعَقُورُ». (بخارى:1829)

▫️ترجمه: از عايشه رضي ‏الله ‏عنها روايت است كه رسول ‏الله صلی الله علیه وســلم فرمود: «پنج نوع از حيوانات را كه موذي هستند، مي توان در حرم كشت و آنها عبارتند از: كلاغ، باز شكاري، عقرب، موش و سگِ هار».

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

بزانە نەفست لەوانەیە کە اللە لێی ڕازییە؟


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره توبه (آیه ۸ الی۱۱)

كَيْفَ وَإِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لَا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَلَا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَىٰ قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (٨)

چگونه [مشركان بر پیمان خود پای بندند؟] در صورتی كه اگر بر شما چیره شوند، نه [پیوندِ] خویشاوندی را در حقّ شما رعایت می‌كنند، نه پیمانی را!! شما را با زبانشان خشنود می‌كنند، ولی دل‌هایشان [از خشنود كردن شما] امتناع دارد و بیشترشان بدكار و نافرمان‌اند

اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِٓ إِنَّهُمْ سَآءَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (٩)

آیات خدا را در برابر بهایی اندك فروختند و مردم را از راه خدا بازداشتند؛ راستی بد است آنچه را همواره انجام می‌دادند

لَا يَرْقُبُونَ فِي.......(١٠)

در حقّ هیچ مؤمنی رعایتِ [پیوندِ] خویشاوندی و پیمانی را نمی‌كنند؛ و آنان هستند كه متجاوزند

ترجمه(١١)

پس اگر [از پیمان شكنی، قطع رحم، كفر و شرك‌] توبه كنند و نماز را بر پا دارند و زكات بپردازند، برادران دینی شمایند؛ و ما آیات خود را برای گروهی كه [حقایق را] می‌دانند، به صورت‌های گوناگون بیان می‌كنیم

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

💠 قسمت_دوم

اون روز گذشت سوژین به مادرم گفته بود که من با یه مسلمان اونم از تعصبی هاش میخوام رفاقت کنم مامانم ازم بازجویی کرد منم گفتم مامی تو که انقدر بدبین نبودی فقط واسه تنوع باهاش بعضی وقتا حرف میزنم مامانمو اونشب قانع کردم ولی خیلی از دست سوژین عصبی شده بودم ، رفتم پذیرایی محمد اونجا بود پسر عموم (در واقع منو سوژین خواهرای شیری محمد بودیم اونم برادر ما اما اون موقعها که بی دین بودیم فقط یه پسر عمو بود) رفتارهای عجیب محمد خیلی وقت بود برام عجیب بود اما یه مدت بود سوژینم برام عجیب بود حس میکردیم یه چیزی رو دارن ازم پنهون میکنن خیلی عصبی بودم از فضولی سوژین خوب یادمه گفتم پسر مسخره تو چرا همیشه میای اینجا اونم گفت نمیام پیش تو که این جای سلامت است سوژینم گفت ولش کن محمد میدونم دلش از چی پره من اون موقه ها خیلی عصبی بودم موهاشو از پشت گرفتم گفت به تو هیچ ربطی نداره محمد از هم جدامون کرد ؛ من رفتم تو اتاقم دیدم گوشیم رو جا گذاشتم رفتم پایین گوشیمو بیارم صحنه عجیبی دیدم خیلی جا خوردم خلاصه فهیمیدم که محمد و سوژین عاشق همدیگر شدن خیلی ناراحت شدم هیچی نگفتم به هیچ کس حتی با سوژینم حرف نمیزدم مثل همیشه مدرسه و کلاس های موسیقی میرفتیم و همیشه مهناز رو میدیدم و از اینکه کنارم قران میگیرفت ناراحت نمیشدم شمارش رو ازش گرفته بودم با هم شبا اس بازی میکردیم اون میدونست من بی دینم اما بعدها میگفت امیدوارم بودم ایمان بیاری یک روز رفتیم خانه باغ عموم اون وقتا اسبمو اونجا نگه میگذاشتیم منو محمد و سوژین و چند تا از پسر عمه هام و دختر عمه و عموهام رفتیم اسب سواری من همش مواظب خواهرم بودم که کار اشتباهی با محمد نکنه اما دیگه شرمی نمونده بود واسه اذیت کردن منم بود یه کاری میکردن که اذیت بشم خلاصه اون روز خیلی ناراحت شدم به مهناز زنگ زدم گریه کردم خیلی گریه کردم گفت این چیزا این رابطه ها که تو زندگیت عادیه چرا گریه میکنی من گفتم نمیدونم ولی محمد از بچگی با ما بزرگ شده همش به چشم برادر خودمون نگاش میکنم بعدشم مگه چند سالشونه اونم گفت قربون اسلام برم بازم همون صدایی دل نشین میومد سر تلفن انگار تسیکن دلم بود؛ گفتم قرانه؟ گفت اره خواهش کردم برام بگیره، گفت روژین مطمئنی؟ گفتم هیچ وقت انقد مطمئن نبودم اونم با گریه گفت از خدامه 😭خدای من هیچ وقت انقد آرامش نگرفتم به اندازه ی اون روز اما بازم سر اعتقادات کثیف خودم بودم اما دیگه موسیقی آرومم نمیکرد حتی خواهرم سوژین که تمام وجودم بود تنها دلیلم واسه رفتن به کلاس های موسیقی فقط و فقط مهناز بود یه روز خانوادگی میخواستیم بریم بیرون از کوچه خودمون بیرون می اومدیم طبق اخلاق همیشگیم خیلی توجه میکردم به بیرون حس کردم مهناز رو میبینم که داشت به اون خونه خیلی بزرگ میرفت جیگرم آتیش گرفت گفتم مامان وایسا مامان وایسا من چیزی تو خونه جا گذاشته شما برین من با ماشین بابا میام مامانم گفت تو فقط بهونته رانندگی کنی تازه یاد گرفتی بلای سرخودت میاری منم گفتم به جون تو مامان بحث رانندگی نیست 😔(استغفرالله قسم بزرگم جون مامانم بود) اونم ماشینو نگه داشت و رفت منم دوان دوان خودمو رسوندم به خونه بدون اختیار نمیدونم چم شده بود فقط میدونستم حالم خوب نبود بدونه اینکه بدونن در رو باز کرد منم بدونه اینکه بدونم کین گفت روژین تو اینجا چیکار میکنی اشکام می اومدن گفتم تو این جا چیکار میکنی گفت اینجا خونه منه خونه پدرمه دهنم قفل شد و هرازان سوال مهناز گفت روژین جان بیا بشین با هم حرف میزنیم منم گفتم نه باید برم از این خونه رفتم بیرون تو دلم میگفتم این دختره کیه اون که نظافتچی بود الان تو این محل این خونه لوکس چکار میکنه اون که به گفته بود با عمه اش زندگی میکنه؟؟!!؟



🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره شوری (آیه ۱ الی۶)

حمٓ (١)

حم‌ (۱)

عٓسٓقٓ (٢)

كَذَٰلِكَ يُوحِيٓ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (٣)

این‌گونه خدای توانای شكست‌ناپذیر و حكیم به سوی تو و كسانی [از پیامبران‌] كه پیش از تو بودند وحی می‌كند

لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ (٤)

آنچه در آسمان‌ها و زمین است، فقط در سیطره مالكیّت و فرمانروایی اوست، و او بلند مرتبه و بزرگ است.

تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَالْمَلَآئِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَلَآ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (٥)

نزدیك است آسمان‌ها از فرازشان [به سبب عظمت وحی‌] بشكافند و فرشتگان پروردگارشان را همواره همراه با ستایش تسبیح می‌گویند، و برای كسانی كه در زمین هستند، درخواست آمرزش می‌كنند؛ آگاه باشید! بی‌تردید خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.

وَالَّذِينَ.......(٦)

كسانی كه غیر خدا را سرپرستان و یاران خود گرفته‌اند، خدا نگهبان و مراقب بر [اعمال و گفتار] آنان است و تو كارساز بر آنان نیستی

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

💠 قسمت_اول

السلام علیکم و رحمة الله
✍ من 19سالمه از زمان هدایتم چهار پنچ سالی میگذره الحمدالله به اذن پرودگارم میخوام داستان هدایتم برای خواهران و برادران خانواده گلستان_حجاب بنویسم امیدوارم تسکین و چراغ راهی برای همه باشد ان شاء الله 😔13 سالم بود که به اسرار پدر و مادرم رفتم کلاسهای موسیقی چون هم علاقه زیادی به آوازخوانی داشتم و والدینم بخاطر حمایت از من منو خواهر دوقلوم (سوژین) رو به بهترین کلاسهای خارج از شهر میبردند یه سال از رفت و امد ما به کلاس ها سوژین گذشت خیلی علاقه نداشتم به موسیقی اما بخاطر اینکه از هم جدا نشیم نمیتونستم نرم تاخودمون نمیگفتیم روژین یا سوژینیم نمیدونستن اما تفاوت ما تو افکارمون بود اما بخاطر علاقه شدیدی که بهم داشتیم و ترس از جدایی همیشه بعد از دعوایی بینمون بالاخره باهم راه میومدیم بعد رفت و آمدهای طولانی یه سال به کلاس های موسیقی یه روز که سر کلاس بودیم من اون روز یکم مریض بودم و از کلاس خارج شدم هیچ وقت اون موقعها کسی تو ساختمان نبود اما یه چیزی توجه مو به خودش جلب کرد این صدای چیه موسیقی نیست خیلی آرام_بخش بود وقتی رفتم یه خانم خیلی خوشکل یه چادر تنش بود که نظافتچی ساختمان بود با گوشیش یه چیزی گرفته بود گفتم سلام یه لحظه گفتم چرا بهش سلام کردم اون یه خانمه غرورش میشکنه من میبینمش که نظافتچی خجالت میکشه ، گفتم این چیه گرفتی خیلی شبیه اذانه مسلمانان است اونم فکر کرد گفت علیکم سلام تو مدرسه قران نخوندی گفتم یعنی قرانه گفتم همیشه سر کلاسش قرآن خوابم میبرد گفت حالا کاری داشتید منم گفتم حالم خوب نبود نمیتونستم سر کلاس باشم ببخشید مزاحم کارتون شدم اونم گفت نه اختیار داری، من داشتم میرفتم که حواسم نبود سطل آبی که روی کولر بود رو ریختم رو زمین که تازه تمییز شده بود خیلی ناراحت شدم عذرخواهی کردم و ازش خواستم که بزاره که من تمییز کنم اونم گفت مشکلی نیست خودم انجام میدم اخر با اسرار زیاد قبول کرد که کمکش کنم تا وقتی که تموم شد هیچی حرفی بینمان زده نشد فقط قران گرفته بود با اینکه من از مسلمانان متنفر بودم اما از اون خانم خوشم اومد دوست داشتم اونم مثل من باشه دوست داشتم که دوستم بشه اما نه با این سروضعش 😔وقتی دارم اینا رو مینویسم باور کنید قلبم داره آتیش میگیره بهترین دوستم بود روز بعد که سوار ماشین میشدم تو دلم همش میگفتم خیلی خوب میشه دوباره ببینمش وقتی رفتم کاری که کردم رفتم لیست نظافت روزانه رو نگاه کردم دیدم امروز نمیاد تا یه هفته دیگم تعطیل بودیم و من منتظر آمدنش بودم وقتی می آمدیم تو راه یکم جاده شلوغ بود دیر رسیدم وقتی رسیدم اونم دیدم همون خانم چادری دم ساختمان بهم سلام کردیم به سوژین گفتم این دختر عشقمه گفت: ای همون دختر نظافتچیه؟ گفتم اره یواش بگو غرورش میکشنه گفت: ازشش خوشم نمیاد تو که خودت میدونی اینا مخالف سرسخت ما هستن منم گفتم باشه من که کاری باهاش ندارم رفتم بعد کلاس استاد گفتم یه یکم استراحت میکنم و بعد تمرین میکنیم من بهونه جور کردم رفتم پیش اون خانم چادریه سلام کردم و یه کم وحشت کرد گفت وعلیکم سلام گفتم کمک نمیخوای؟ گفت نه عزیزم کارم اینه من زیاد اسرار نکردم ازم پرسید کاری دیگه داشتی منم گفتم نه فقط گفتم سر بزنم یه کم در مورد کارش حرف زدیم این دیدن ها یه ماه طول کشید هر روز که می آمدم اونم میدیدم یه روز که رفتم پیشش دوباره قران گرفته بود یکم رنگش زرد شده بود اسرار کردم که کمکش کنم وقتی داشتم باهاش کار میکردم گفتم تو که انقد مریضی این چیه گرفتی گفت شفاست من بخاطر دل اون چیزی نگفتم روز بعدشم کمکش کردم بازم قران گرفته بود سرمو بلند کردم موهای بلندمم رو هم در آوردم اجازه نمیداد خوب ببینم اون صدای قرانم خیلی اذیتم میکرد گفتم مهناز میشه اون قران رو خاموش کنی من اذیت میشم داره گریم میگیره اونم با نگاه سنگینی قران رو قطع کرد و


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره حجرات (آیه ۱ الی ۴)

يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (١)

ای اهل ایمان! بر خدا و پیامبرش [در هیچ امری از امور دین و دنیا و آخرت‌] پیشی مگیرید و از خدا پروا كنید كه خدا شنوا و داناست.

يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوٓا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ (٢)

ای مؤمنان! صدایتان را بلندتر از صدای پیامبر نكنید، و آن گونه كه با یكدیگر بلند سخن می‌گویید با او بلند سخن نگویید، مباد آنكه اعمالتان پوچ و بی‌اثر شود و شما پوچ شدنش را درك نكنید

إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ........(٣)

بی‌تردید كسانی كه صدایشان را نزد رسول خدا پایین می‌آورند، آنانند كه خدا دل هایشان را برای پرهیزكاری امتحان كرده، برای آنان آمرزش و پاداشی بزرگ است

ترجمه(٤)

یقیناً كسانی كه تو را از پشت اطاق ها صدا می‌كنند، بیشترشان معرفت [به حرمت و عظمت تو] ندارند

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔹 قسمت_آخر

هنوز دردهای قبل رو دارم چون عصب_های پام زنده‌ست خیلی از اوقات احساس می‌کنم پامو می‌برن همیشه یک درد عجیب داره که باهامه و قابل وصف نیست و وحشتناکه سالهاست مزه ی سلامتی یادم رفته نمی‌دونم پیاده_روی چه حسی داره نمی‌دونم دویدن چطوره نمی‌دونم درد نداشتن به چه معناست فقط می‌دونم گاهی دردهام کمتر میشه و من می‌تونم غذایی درست کنم یا یک کاری انجام بدم زندگی با یک پا فوق_العاده سخت و طاقت فرساست اما جنبه_های مثبت را هم می‌بینیم شکر خدا که الان می‌تونم آب بخورم بدون اینکه بالا بیارم به راستی مدتها آرزوم بود که فقط یک جرعه آب بخورم ولی بالا نیارم... ❤️شکر خدا همسر مهربان و خانواده خوبی دارم شکر خدا که دیگران با دیدن من به مسجد می‌آیند گاهی اوقات بعضی از شاگردانم می‌گفتند ما خجالت می‌کشیم وقتی شما با این وضعیت به مسجد می‌آیید برای آموزش قرآن و ما در خانه‌ایم... اما راضیم چون می‌دانم در آخرت همین ها سبب می‌شود از بار گناهانم کم شود... ☝️🏼 بالاتر از هر چیز نعمت ایمان است کسی که ایمان داشته باشد سختی ها را تحمل می‌کند چون می‌داند در مقابلش اجر و پاداش دریافت می‌کند چون می‌داند بهشت با سختی و مشقت به دست می‌آید و حلاوت و شیرینی را در بهشت الله خواهد چشید ان‌شاءالله و دنیا را هم بر خود سخت نمی‌گیرند مومنان... بزرگواران شکر_گزار باشیم والله در طول زندگانیم که 12 سال آن با سرطان بود هیچوقت نتوانستم آنگونه که باید شکر گزار الله باشم و در طول آن 12 سال یک_بار هم ناشکری نکردم اما زبان هر چه حمد و ثنا گوید بازم قاصر است.... 😔سبحان الله شاید الان هزاران نفر هستن در آرزوی یک خواب راحت هستند بدون درد... خواهران و برادرانم فقط یک مصیبت رو نبینید بلکه نعمت ها را هم ببینید و به فکر روزی باشید که در بارگاه الهی این مصیبتها سبب آرامش و ناجی ما خواهند شد... در زندگی الله رو وکیل خود قرار دهیم مطمئن باشیم الله اجر هیچ‌کس رو ضایع نمی‌کند.... همیشه به الله پیله کنیم وقتی با او باشیم آرامش داریم حتی در لحظه های فوق العاده سخت و دشوار زندگی... 💐جزاک الله خیرا که داستان من رو خواندید ببخشید اگه در نگارش آن اشتباهی داشتم دلنوشته ای بود به همه عزیزانی که از مشکلات زندگی نا_امید هستند... در آخر از همه تون تقاضای دعای_خیر و عاقبت به خیری دارم الله متعال ما را در بهشتش گرد آورد... اللهم آمین یا الرحم الراحمین
🌹تشکر از ام نیلا الله متعال ایشان را استقامت و برکت عمر دهد...اللهم آمین

السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

🖊 پـــــایان...


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره یس (آیه ۴۶الی۵۲)

وَمَا تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا.....(٤٦)

و هیچ آیه‌ای از آیات پروردگارشان برای آنان نمی‌آید مگر اینكه از آن روی می‌گردانند.

ترجمه(٤٧)

هنگامی كه به آنان گویند: از آنچه خدا روزی شما كرده، انفاق كنید، كافران به مؤمنان گویند: آیا كسانی را اطعام كنیم كه اگر خدا می‌خواست آنان را اطعام می‌كرد؟ [پس گرسنگی را خدا بر آنان خواسته است‌] ولی شما [ای كفرپیشگان!] جز در گمراهی آشكاری نیستید.

ترجمه(٤٨)

و می‌گویند: اگر راستگویید، این وعده [قیامت و عذاب‌] كی خواهد بود؟

ترجمه(٤٩)

اینان جز یك فریاد مرگبار [آسمانی‌] را انتظار نمی‌كشند كه آنان را در حالی كه سرگرم نزاع و ستیز [در امور دنیایی‌] اند فراگیرد.

ترجمه(٥٠)

[فریادی كه وقتی بر سر آنان زده شود] نه می‌توانند وصیتی كنند و نه [اگر بیرون خانه باشند] می‌توانند به خانواده خود برگردند

ترجمه(٥١)

و در صور دمیده می‌شود، ناگاه همه آنان از قبرها به سوی‌ پروردگارشان می‌شتابند.

ترجمه(٥٢)

می‌گویند: ای وای بر ما، چه كسی ما را از خواب گاهمان برانگیخت؟ این واقعیتی است كه [خدای‌] رحمان وعده داده بود و پیامبران راست گفتند!

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔹 قسمت_هشتم

😔دلم گرفته بود خیلی تنها بودم دیگه همه فهمیدن بودن که ترسیدم پدر شوهرم با مادر شوهرم رفتن اتاق خودشون و منو خواهر شوهرام و برادر شوهرام باهم بودیم دیگه کمی حالم بهتر شد باهم حرف می‌زدیم شوخی می‌کردیم خیلی بهتر شدم.... ✍🏼روز بعد رفتارم بهتر بود استرس شب قبل رو نداشتم پدر شوهر و مادر شوهرمم باهام خوب بودن.... از مسافرت برگشتیم عبدالله خوشحال بودم چون خانواده همسرم خوب بودن و آدمای بی غل و غش و پایبند به فرائض بودن.... بعد از یک ماه عبدالله گفت مجبوریم برای کار بریم خارج از کشور و پیش خانواده‌م باهم رفتیم دو هفته اول تنها بودم یک شب گفتم یا الله من با تو معامله می‌کنم با همه‌شون خوب خواهم بود تو وکیل من باش و محبت من را در قلبشان قرار بده الحمدلله با خواهر شوهرم خیلی رابطه م خوب شد از نزدیکترین دوستانم هم رابطه‌م بهتر شد خیلی دوسش دارم شاید اندازه برادرام خیلی درکم می‌کنه خیلی باهام خوب بود و واقعا دختری اهل دین و عاقل و فهمیده بود بی آلایش دیگه بقیه شونم که کم سن و سال بودن ارتباطم باهاشون خوب شد.... 📞یک روز ام_محدثه (نسیم هدایت) که از دوستانم بود با من تماس گرفت با صدای گرفته پر از اندوه گفت که روژین فوت کرده... 😭بی مهابا اشکم می‌ریخت تلفن رو قطع کردم دومین عزیزم رو از دست دادم برای بار دوم من در عین ناباوری خواهرم رو از دست دادم چقدر برام سخت و دردناک بود... روزها فکرش رو می‌کردم و شبها گریه چند روز از این خبر تلخ گذشت داشتم وضو می‌گرفتم با خودم گفتم آسیه بَس کن دوست داشتی روژین مثل خودت زجر بکشه؟ سختی بکشه؟ الله بهتر می‌داند... 🔹شب خوابم برد توی خوابم با روژین جانم روبرو بودم من عصا نداشتم و هردومون سالم بودیم یک نوع لباس تنمون بود ؛ بهم گفت آسیه خودت میدونی چقدر عبادت داشتم اما باز هم حسرت میخورم کاش عبادت‌هایم بیشتر بود... دوست عزیز من حتی بعد از وفاتش هم برای من خیر به همراه داشت سبب شد بیشتر به فکر عباداتم باشم... 🗓بعد از یک ماه پدر شوهر و مادرشوهرم و یکی دیگه از خواهر شوهرام که همسن خودم بود اومدن خونمون؛ با خودم می‌گفتم یاالله انقد محبت می‌کنم و توی این غریبیشون مادرشوهرم برام مثل مادر خودم باشه همه تلاش خودم رو می‌کردم بی‌ادبی نکنم و مرهمی برای دل مادر شوهرم باشم چون خیلی غمگینه یک روز پدر شوهرم با پدرم تلفنی حرف زدن یا الله من تو خواب هم نمی‌دیدم اینطور بشه... اون شب خوابم نمی‌برد همش گریه می‌کردم عبدالله می‌گفت چرا انقد گریه میکنی؟ می‌گفتم یقین دارم الله کسی که بر او توکل کند رو ضایع نمیکنه؛ گفتم عبدالله من خدا رو وکیل کردم و او کاری کرد پدرم و پدرت با هم حرف بزنن اون شب فقط میگفتم الحمدلله عبدالله هم می‌گفت الحمدلله که خانمی به این خوبی دارم.. با خواهر شوهرام کلا باهم بودیم خیلی خوب بودن الحمدلله برای من خواهری کردن الله خواست اینطور بشه وگرنه من بهشون حق می‌دادم که منو نخوان چون خیلی سخته یک پا بودن عروس خانواده... مادر شوهرم مغرب ها برامون چای درست می‌کرد و لذت می‌بردیم و بعد از سه ماه برگشتیم شهر خودمون و واقعا دلتنگ همه

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…
Подписаться на канал