🔻 قسمت_چهل_و_ششم
گفتم کاکه خیلی اذیت شدی گفت چیزی نیست حالا تو از مادر برام بگو راستی برای مادر کادو گرفتم در آورد گفت این مال مادرم این مال توپلی این مال خواهر بزرگم اینم مال تو... 😕گفتم پس پدر چی؟ گفت پدری ندارم برام مُرده گفتم خدا نکنه این چه حرفیه... گفت اون روز که شناسنامه رو پاره کردو به صورتم پرت کرد برام مُرد دیگه پدری ندارم... خندید گفت حالا کادوت رو باز کن ببینم خوشت میاد.. بازش کرد یه چادر مشکی بود گفت پاشو بنداز ببینم بهت میاد... ☺️بلند شدم انداختم به خودم یه دختر و پسر یه گوشه نشسته بودن دختر گفت اینو ببین از الان عشق زندگیش رو پیر کرد عین پیرزن ها... برادرم بلند شد گفت آهای این خواهرمه خواهری که هیچ وقت عزت برادرش رو زیر_پا نذاشته.... بیاد با یه بیشرف مثل تو خلوت کنه؟ پسره بلند شد گفت به من میگی بیشرف؟ برادرم گفت بشین بخدا جلو دوست_دخترت طوری میزنمت مثل سگ واق_واق کنی ادمد جلو برادرم فقط یه مشت بهش زد افتاد زمین... دختر بلند شد گفت بی_عرضه رفت بیرون برادرم به پسره گفت حالا برو ببین خواهرت با کدوم بیشرف تری از تو یه گوشه خلوت کرده.... 🔹گفت بریم شیون تا یه جایی باهات میام تو راه همش چادر ازم میافتاد خندید گفت جمعش کن ولی قوربونت برم این تارای گیتارت رو قایم کن تا وقتی که به شوهرت نشون بدی.... تو راه بهش نگاه میکردم از خوشحالی داشتم بال در می آوردم که برادرم پشتم رو گرفته بود فقط باید یه خواهر باشی که برادرت پشتت رو بگیره تا بفهمی چه حسی داشتم.... رفتم خونه اونم رفت گفت بهت زنگ میزنم مواظب مادر باش نزار ناراحت بشه.. رفتم خونه به برادر کوچیکم گفتم بیا کادو برات آوردم باز کرد لباس ورزشی بود گفتم مادر اینم برای تو آوردم گفت به چه دردم میخوره احسان نیست که ببینه گفتم مادر تورخدا آنقدر خودت رو ناراحت نکن احسان که بچه نیست... 😔گفت دنیا برام تموم شده بعد از احسان... گفتم مادر یه کم بخند توروخدا میدونی از چه وقتی کسی تو این خونه نخندیده؟ گفت خندهی من احسان تا نیاد در نمیاد دیگه هیچ وقت نمیخندم اول آخر هر حرفش فقط احسان بود.... بعد چند روز زن عموم با عمم داشتن راجب احسان حرف میزدن یواشکی مادرم تازه چشماش خواب رفته بود زن عموم گفت میگن امسال چند نفر تو سرما مُردن سر مرز برای کولبری رفته بودن... 😔گفت خدا نگه دار احسان باشه از خدا میخوام اون طوریش نشه... مادرم شنید گفت احسان کجاست زن عموم گفت نمیدونم بخدا مادرم گفت نه شنیدم راجب احسان حرف میزدید گفت چیزی نیست بخواب گفت باید بهم بگی مادرم نمیدونست که کولبری میکند آنقدر اصرار کرد زن عموم گفت خواهر میگن احسان داره کولبری میکنه ولی همه مرز ها رو گشتن دنبالش پیداش نکردن... مادرم گفت خاک برسرم پسر من کولبری میکنه؟؟؟ بلند شد زن عموم گفت کجا گفت ولم کن میرم بیارمش شروع کرد به گریه کردن.....
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
⚜️حدیث شریف
➖ وجوب عمره وفضيلت آن
☘️ عنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رضی الله عنه أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و سلم قَالَ: الْعُمْرَةُ إِلَى الْعُمْرَةِ كَفَّارَةٌ لِمَا بَيْنَهُمَا وَالْحَجُّ الْمَبْرُورُ لَيْسَ لَهُ جَزَاءٌ إِلاَّ الْجَنَّةُ». (بخارى:1773)
🌿ترجمه: از ابوهريره رضی الله عنه روايت است كه رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: «يك عمره تا عمره ديگر، موجب بخشش و كفاره گناهاني ميشود كه ميان آن دو عمره، انجام گرفته اند. و حج مقبول پاداشي جز بهشت ندارد»
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
.
💞فضیلت صلوات درشب وروز جمعه💞
پیامبر ﷺ فرمودند:
💖در روز و شب جمعه بر من صلوات بفرستید، و هر کس بر من صلوات بفرستد، خداوند ۱۰ بار بر او صلوات میفرستد.» [رواه بيهقی/5994]💖
💞اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد
اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آل إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد💕
سوره كهف (آیات ۴تا۸)
وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا (٤)
و (نیز) آنها را كه گفتند: « #خداوند، فرزندی (برای خود) انتخاب كرده است»، انذار كند.
مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَآئِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا (٥)
نه آنها (هرگز) به این سخن یقین دارند، و نه پدرانشان! سخن بزرگی از #دهانشان خارج میشود! آنها فقط دروغ میگویند!
فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَىٰٓ آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَٰذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا (٦)
] گویی میخواهی بخاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه #هلاك كنی اگر به این گفتار ایمان نیاورند!
إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا (٧)
ما آنچه را روی #زمین است زینت آن قرار دادیم، تا آنها را بیازماییم كه كدامینشان بهتر #عمل میكنند!
وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا (٨)
(ولی) این زرق و #برقها پایدار نیست، و ما (سرانجام) قشر روی زمین را خاك بی گیاهی قرار می دهیم
- سُبحان الله
- الحَمد لله
- لا إله إلا الله
- الله أكبر
- أستغفِرُ الله
- لا حَول ولا قوة إلا بالله
- سُبحان الله وبِحمده
- سُبحان الله العَظيم
- اللهم صل وسلم على نبينا
محمد و آل محمد
🌷 حدیث شریف ....
✅ وعَنْهَا قَالَتْ: قُلْتُ: يا رَسُولَ اللَّهِ أَرَأَيْتَ إِن عَلِمْتُ أَيَّ لَيْلَةٍ لَيْلَةُ القَدْرِ ما أَقُولُ فيها ؟ قَالَ: "قُولي:
«اللَّهُمَّ إِنَّكَ عَفُوٌّ تُحِبُّ العفْوَ فاعْفُ عنِّي.»
💠 از أم المؤمنین عایشه رضی الله عنها روايت شده است که گفت:
▪️به پيامبر صلی الله علیه و سلم گفتم:
ای رسول خدا! اگر شب قدر برايم معلوم شد، بفرماييد در آن چه بگويم؟
▫️فرمودند: بگو:
🔻«اللَّهُمَّ إِنَّكَ عَفُوٌّ تُحِبُّ العَفْوَ فَاعْفُ عَنِّي»
«بارخدايا! تو بسيار عفو کنندهای و عفو و گذشت را دوست داری، پس مرا عفو کن و از من درگذر.»
📚 [رواه ترمذی: ۳۵۰۸]
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_چهل_و_سوم
😔به این فکر میکردم که خدایا اگر توبه نمیکردم چیزی رو که تو قبرستان دیدم.... به گریه افتادم فقط شکر خدا رو میکردم که بهم فرصت توبه کردن داد... تو راه شروع کردم به دعا کردن دعای بخشش از خدا رو کردم که تو یه دره خسته شده بودم گفتم یه کم استراحت میکنم بعد میرم گشنگی و خستگی بهم فشار آورده بود که چشمم به یه چیزی خورد که داره تکون میخوره... 🐇دقت که کردم یه خرگوش بود گفتم خدایا تو این برف روزی اینو میدی به فکر این موجود هم هستی به بزرگی خدا فکر میکردم ، چشمم به خرگوش بود که دیدم یه روباه بهش نزدیک میشه خواستم به طرفش برف بندازم که خرگوشه فرار کنه ولی گفتم شاید این روزیه روباه باشه خدا به همه چیز آگاه هست بهش نزدیک و نزدیکتر شد که بهش حمله کرد خرگوش فرار کرد صحنه جالبی بود... رفت توی یه سوراخ که روباه شروع کرد به کندن زمین تا گرفتش سبحان الله جلو چشمام تیکه تیکهش کرد بلند شدم که برم تا منو دید فرار کرد؛ راه افتادم تو فکر بود گفتم یه روزی تو هم مثل این خرگوش میمیری حالا با خودت چی داری برای قیامت جز یه کول بار گناه و کفر... خاک بر سرت احسان که هیچ کاری نکردی صدای شلیک تیر شنیدم گفتم خدایا مامورا هستن حالا چیکار کنم؟ نمیتونستم فرار کنم چون پاهام خیلی درد میکرد به دوروبرم نگاه کردم چیزی نمیدیدم از یه تپه بالا رفتم که به چهار نفر رسیدم دلم خوش شد سگ_شکاری داشتن با تفنگ گفتم ازشون راه رو میپرسم تا بهشون نزدیکتر میشدم بیشتر احساس دل خوشی میکردم بهشون رسیدم سلام کردم یکیشون جواب سلامم را داد پرسیدم کاکه جان برای جای کولبرا زیاد مونده؟ یکیشون گفت ما نمیدونیم برو پی کارت تا یه گلوله خالی نکردم تو سرت...
😳بهش نگاه کردم چیزی نگفتم رفتم پاهام خیلی درد داشت بخاطرش میلنگیدم یه کم ازشون دور شدم که یکیشون گفت آهای بیاید این بدبخت رو ببینید داره میلنگه... میخندیدن یکیشون گفت گناه داره چرا بهش میخندید بهشون توجه نکردم رفتم دنبالم آمدن از پشت هُلم داد کلاهم رو گرفت برگشتم گفتم بهم پس بده گفت اگر ندم چیکار میکنی؟ 😣از دهنش بوی مشروب میومد گفتم باشه مال تو رفتم... گفت مگه من گدا هستم مثل تو که این کلاه کثیف رو بهم میدی؟ دوباره هُلم داد گفت یه گوله حرومت کنم کثافت.. گفتم بیحرمتی نکن من که چیزی نگفتم گفت نه بگو ببینم میخوای چی بگی؟ آنقدر خسته بودم که به زور راه میرفتم که از پشت منو گرفت خوردم زمین گفتم کاکه جان من که کاری به کار شما ندارم دارم راه خودم رو میرم، همش میگفت یه گوله خالی کنم تو کلت.... یکیشون گفت ولش کن بابا بیا بریم گفت نه من باید اینو ادب کنم... همین جا شلوارش رو پایین میکشم بهم فحش داد بلند شدم کولم رو انداختم گفتم مودب باش گفت چیه زبون در آوردی به مادرم فحش داد گفتم چی گفتی دوباره بگو؟ خواست غلطش رو تکرار کنه با کله زدم به صورتش... کمرش رو گرفتم زدمش زمین رو سینش نشستم با مشت میزدم به صورتش رفیقاش از پشت منو میزدن ولی کاری با اونا نداشتم فقط به صورتش میزدم بی عرضه نمیتونست حتی تکون بخوره تا یکیشون با پشت تفنگش به پشت سرم زد چشام سیاهی رفت افتادم زمین... خوب جایی رو نمیدیدم بلند شد شروع کرد به زدنم دستم رو جلوی صورتم گرفتم میگفت اون تفنگ رو بده من میکشمش با رفیقش درگیر شد رفیقش میگفت بهت نمیدم... 😔بلند شدم به پشت سرم دست زدم خون آلود شده بود بازم جلو آمد با مشت به سینش زدم ولی هُلم داد خوردم زمین هر چهارتاشون شروع کردن به زدنم از هر طرفی با لگد بهم میزدن با دستم جلو صورتم رو گرفته بودم تا یکیشون گفت بسشه بزارید اینجا بمیره... اون نامرد گفت لباساش رو در میارم گیج شده بودم کتم رو گرفت کشید پاره شد تیکه تیکهش کرد هنوز رو زمین بودم بهش گفتم ای بیشرف دوباره شروع کرد به زدنم پاش رو گرفتم خورد زمین دوباره رو سینش نشستم شروع کردم به زدنش فقط اون رو میزدم که یکیشون از پشت منو گرفت....
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
⚜ حدیث شریف:
#صحیــح_بـخــــارے
صدقة فطر، بر هر فرد برده و آزاد فرض است.
💠 عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِيَ اللَّه عَنْهُُمَا قَالَ: فَرَضَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و سلم صَدَقَةَ الْفِطْرِ، صَاعًا مِنْ شَعِيرٍ أَوْ صَاعًا مِنْ تَمْرٍ، عَلَى الصَّغِيرِ وَالْكَبِيرِ، وَالْحُرِّ وَالْمَمْلُوكِ. (بخارى: 1512)
♦️ ترجمه: عبد الله بن عمر رضي الله عنهما ميگويد: رسولالله صلی الله علیه و سلم صدقه فطر را بر هر كوچك و بزرگ و برده و آزاد مسلمان، فرض قرار داد. و مقدار آن را يك صاع جو يا كشمش يا خرما تعيين فرمود
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
.
سوره اعراف (آیات۱تا۴)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
الٓمٓصٓ (١)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. المص
كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلَا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَذِكْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ (٢)
این #كتابی است كه بر تو نازل شده؛ و نباید از ناحیه آن، ناراحتی در سینه داشته باشی! تا به وسیله آن، (مردم را از #عواقب سوء عقاید و اعمال نادرستشان) بیم دهی؛ و تذكّری است برای مؤمنان.
اتَّبِعُوا مَآ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِٓ أَوْلِيَآءَ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ (٣)
از چیزی كه از طرف #پروردگارتان بر شما نازل شده، پیروی كنید! و از اولیا و #معبودهای دیگر جز او، پیروی نكنید! اما كمتر متذكّر میشوید!
وَكَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا فَجَآءَهَا بَأْسُنَا بَيَاتًا أَوْ هُمْ قَآئِلُونَ (٤)
چه بسیار شهرها و آبادیها كه آنها را (بر اثر گناه فراوانشان) #هلاك كردیم! و عذاب ما شبهنگام، یا در روز هنگامی كه استراحت كرده بودند، به #سراغشان آمد.
#مەرجەکان_حەج
♦تـەوافی کۆتایی
♦سەرتاشین یان کورت کردنەوە
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
اللهمَّ ارزُقني تَوبَةً نَصوحةً قَبلَ المَوت🤲🏻ئامین
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_چهل_و_یکم
گفت باید باهام بیایی من کولت رو میبرم تو هم بیا ؛ گفتم صبر کن مال خودم نیست نمیام گفت بخدا میایی دنبالش رفتم که کول رو بگیرم گفت اگر نیایی نباید اینجا هم بمونی منم باهاش رفتم... رسیدیم خونهشون گفت مادر مهمون داریم گفت قدمش رو چشمم خوش اومده بفرما...یه پیرزن بود رفتم تو گفتم مادر جان ببخشید مزاحم شدم گفت این چه حرفیه خش اومدی خیلی محترم بود پسرش گفت بلند شو این لباس ها رو بپوش گفتم نه نمیخواد گفت چقدر تعارفی هستی... رفتن بیرون لباسام خیسِ خیس بود عوضشون کردم ، بعد اومدن داخل مادرش درست جلوم نشست گفت پاهات رو دراز کن گفتم نه پاهام رو گرفت دراز کرد تا زانوهام رو روغن زد که گرم گرم شدن بخدا داشتم از خجالت آب میشدم دستام رو هم تا آرنج روغن زد گفت خجالت نکش تو هم مثل پسرم هستی چند سالته؟ گفتم 17 سالمه گفت سنت کمه نباید اینقدر به خودت فشار بیاری بعد برام نون و پنیر آورد بخدا از هر غذایی خوشمزه تر بود... پسرش برام چایی آورد گفت نخور پسرش گفت چرا مادر گرمش میکنه؟ گفت نه دندوناش الان سرد هستن آگه بخوره دندوناش ترک برمیداره بده برای دندوناش.... گفت از بخاری فاصله بگیرد برای پوستت بده ماشاءالله برای خودش یه دکتر بود بعدش گفت دراز بکش دو تا پتو روم انداخت گرم گرم شدم.... 🕘تا ساعت 9 خوابیدم که با صدای گوسفندها بیدار شدم زود بلند شدم لباسهام خشک شده بود پوشیدم اون مادر مهربون اومد گفت چرا بیدار شدی؟ گفتم دیره باید برم گفت صبر کن صبحانه بخور بعد برو... ازش تشکر کردم کولم رو برداشتم گفت صبر کن الان میام دم در ایستادم رفته بود برام چند تا لقمه و گردو و کشمش تو یه نایلون کرده بود گفت راهت دوره تو راه بخور... وقتی گذاشت تو جیبم دستش رو بوسیدم گفتم مادر جان شرمنده بخدا چیزی ندارم بهتون بدم حلالم کنید.... 🔹گفت این چه حرفیه پسرم همین که دنبال یه لقمه نون حلالی با این سن کمت یک دنیا ارزش داره تو هم مثل پسرم هستی... به پسرش گفت تا راه رو بهم نشون بده ؛ رفتم همش میگفت به خدا سپردمت خدا پشت پناهت باشه مواظب خودت باشه بخدا از خونشون دور شده بودم که به پشت سرم نگاه کردم دیدم هنوز داره برام دعا میکنه.... به پسرش گفتم مادرت زن خوبیه گفت بخدا یه تار موش رو به دنیا نمیدم من پدرم رو تو بچگی از دست دادم مادرم برام پدری کرده و هم مادری... گفتم زن نداری گفت پارسال ازدواج کردم زنم رفته خونه پدرش قهر کرده میگه باید بریم شهر من گفتم آخه کجا برم من که کاری بلد نیستم برم اونجا کارگری کنم اینجا گوسفند دارم یه تیکه زمین دارم بیام شهر که چی بشه... گفت سه بار رفتم دنبالش گفته نمیام منم قسم خوردم که دیگه نرم دنبالش گفتم نباید قسم میخوردی باید قانعش میکردی که اینجا بهتره... پرسیدم راستی چرا صبح کسی برای نماز نیومد گفت ماموستا گفته هوا سرده هر کی خونه خودش نماز بخونه گفتم مگه میشه همچنین چیزی؟؟ گفت حالا که اینجا شده گفتم شرمنده خیلی اذیت شدید راه رو بهم نشونم داد گفت این چوب و چاقو را داشته باش مواظب گرگ ها باش مستقیم برو اگرسیدی سر دو راهی از سمت راست برو نری سمت چپ مین_گذاری هست... اگر گرگ ها رو دیدی تا میتونی ازشون دور شو اگر خدایی نکرده بهت حمله کردن قوی ترینشون رو بزن اگر اون رو بزنی بقیه ازت میترسن... 😢گفت راهت خیلی طولانی است از مسیرت خیلی دور شدی باید 5 ساعت راه بری ازش تشکر کردم حلالیت طلبیدم و رفتم تو راه به مادر مهربانش فکر میکردم که چه زن مهربانی بود میگفتم اگر خدا بهم عمر داد حتما میام براشون جبران میکنم ، وقتی بهش فکر میکردم یاد مادرم افتادم که همیشه برام دعا میکرد... 😔همیشه میگفتم آخه دعا به چه درد من میخوره، اونم میگفت احسان از خدا میخوام عمرت باعزت بهت بده از هر بلای به دور باشی....
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
أَللَّەُ أَکْــبَرُ کَبِیرَاً ،
وَالْحَمْدُللَّەِ کَثِیرَاً ،
وَسُبْحَانَ اللَّەِ بُکْرَةً وَأَصِیلاً .
✾اللّهُمّ صَلِّ و سَلم عَلَی نبیّنا مُحَمَّد
✾اللّهُمّ صَلِّ و سَلم عَلَی نبیّنا مُحَمَّد
✾اللّهُمّ صَلِّ و سَلم عَلَی نبیّنا مُحَمَّد
سورهنجم (آیات۱تا۱۲)
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ(١)
#سوگند به ستاره هنگامی كه افول میكند۱
مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَىٰ
كه هرگز دوست شما[محمّد ص] #منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است،۲
وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰٓ
و هرگز از روی #هوای_نفس سخن نمیگوید!۳
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ
آنچه میگوید چیزی جز #وحی كه بر او نازل شده نیست!۴
عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَىٰ
آن كس كه قدرت عظیمی دارد[جبرئیل امین]او را #تعلیم داده است؛۵
ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَىٰ
همان كس كه #توانایی فوق العاده دارد؛ او سلطه یافت۶
وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَىٰ
در حالی كه در اُفق اعلی قرار داشت!۷
ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ
سپس نزدیكتر و نزدیكتر شد۸
فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ
تا آنكه فاصله او(با #پیامبر)به اندازه فاصله دو كمان یا كمتر بود۹
فَأَوْحَىٰٓ إِلَىٰ عَبْدِهِ مَآ أَوْحَىٰ
در اینجا #خداوند آنچه را وحی كردنی بود به بندهاش وحی نمود۱۰
مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰٓ
قلب(پاكاو)در آنچه دید هرگز #دروغ نگفت۱۱
أَفَتُمَارُونَهُ عَلَىٰ مَا يَرَىٰ
آیا با او درباره آنچه(با چشم خود)دیده #مجادله_میكنید۱۲
🔻 قسمت_چهل_و_پنجم
گفتم اگر میشه یه گوشه نگه داری من پیاده میشم روم نمیشد بگم پولم رو بده گفت با این وضعت کجا...؟ میبرمت بیمارستان گفتم نه نمیام چیزی نیست گفت بشین بابا... رفتیم بیمارستان گفت شماره پدرت رو بده بهشون خبر بدم نگران نباشن گفتم لازم نیست ولش کن گفت نمیشه تو که بیکس و کار نیستی... 😔بهش نگاه کردم گفتم هستم گفت مگه میشه؟ گفتم حالا که شده بهم نگاه کرد گوشیش رو گذاشت تو جیبش رفت بیرون وقتی برگشت برام وسایل وغذا آورده بود دکتر اومد گفت باید بستری بشه گفتم نه نمیخوام میرم نمیتونم بمونم... اصرار کرد ولی قبول نکردم گفت با مسئولیت خودت میری بیرون گفتم باشه رفتیم بیرون تو ماشین با خودم گفتم پول رو ازش نمیگیرم خرج بیمارستان کرده و برام غذا آورده ولی چیزی تو جیبم نبود... گفتم همینجا پیاده میشم گفت کجا میری نمیشه باهات کار دارم رفتیم دم در خونهشون گفتم نمیام تو من میرم پیاده شدم کمی رفتم... گفت پولت رو ندادم کجا میری گفت حلالت باشه برام غذا و پول بیمارستان دادی نمیخوام اومد دنبالم گفت بخدا نمیزارم بری دستم رو گرفت بزور گفت باید بیایی تو خونه نمیخواستم برم پاهام خیلی درد داشت به زور منو برد تو خونه ؛ رفتیم داخل خونه گفت بشین راحت باش کسی نمیاد پیشمون بچه ها طبقه بالا هستن گفت پاشو برو یه دوش بگیر گفتم نمیخواد گفت چقدر تعارفی هستی رفتم تو حمام پیرهنم خونی بود شستمش گفتم خدایا حالا چی بپوشم رفتم بیرون برام لباس آورده بود سفره رو کنار بخاری پهن کرده بود ؛ گفت لباسهارو بپوش بیا بشین بیا جلو غذات رو بخور داشتم آب میشدم از خجالت.... گفت چرا خجالت میکشی؟ من میرم بالا تو غذا بخور رفت منم خیلی گشنهام بود و خوردم بعدش اومد سفره رو برد بالا ازش تشکر کردم گفتم من میرم ممنون به خاطر همه چیز گفت بشین بابا کارت دارم... گفت میخوای کار کنی؟ گفتم چه کاری؟ بهت وسایل میدم ببر بفروش آگه فروشتی پولشو برام بیار.. گفتم اگر حلال باشه از خدامه گفت حلاله گفتم من چیزی ندارم ضمانت پیشت بزارم گفت تو ضمانت خودت رو گذاشتی گفتم چی؟ گفت ولش کن از فراد میریم انبار همه چیز رو در اختیارت میزارم ؛ گفتم چرا بهم اعتماد میکنی؟گفت به تو اعتماد ندارم به ایمانت اعتماد میکنم واگه بهم خیانت کنی و پولم رو بالا بکشی دنبالت نمیام هیچ وقت ولی در قیامت پیش خود خدا اونجا حقمو ازت میگیرم... 💭هزارتا فکر آمد تو ذهنم خدایا چیکار کنم گفتم ممنون از لطفت ولی نه نمیتونم... گفت چرا ؟ گفتم اگر فردا تو این راه وسایلا رو ازم گرفتن چی اگر ماشین تصادف کرد و بار نابود شد چی؟ گفت اینار و از شرط کارت بر میدارم...گفتم باشه ولی باید یه کاغذ بنویسیم گفت نمیخواد گفتم نه باید بنویسیم از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_چهل_و_چهارم
کاپشنم پاره شده بود فقط دعا میکردم زود برسم که کول رو تحویل بدم استراحت کنم پام درد عجیبی داشت و به شدت میلنگیدم...از روی کوه پایین رو نگاه کردم مردم رو دیدم دلم خوش شد دوست داشتم فریاد بزنم بگم من آمدم ولی خندم گرفت به خودم گفتم چیکار کردی مگه تو کی هستی قرار نیست کسی چشم به راهت باشه... 😔فقط صاحب باره اونم که فقط بارش رو میخواد رفتم پایین آنقدر خسته بودم که تقریبا خودم رو میکشیدم تا رسیدم پایین یکی منو دید گفت چرا این طوری هستی لباسات چرا خونی گرگها بهت حمله کردن...؟؟؟؟ گفتم چیزی نیست همه بهم نگاه میکردن یکی گفت چرا میلنگی گفتم پام سردشه بی_حسه گفت بشین ببینم سیاه نشده گفتم پام چرا سیاه بشه گفت اگر سرما بخوره پات سیاه میشه باید قطعش کنی.... 😰 استرس تمام وجودم رو گرفت تا جوراب هام و در آوردم تو دلم میگفتم نه خدایا پام رو ازم نگیر... وقتی نگاهش کردم سالم بود فقط شکر و سپاش خدا رو میکردم یکی گفت پاشو من ماشینم اینجاست برو تو ماشینم برام بخاری روشن کرد به این فکر میکردم که اگر پام رو از دست میدادم چی میشد... سرم رو گزاشتم رو داشبورد ماشین تا تونستم گریه کردم شکر خدارو میکردم که این همه نعمت بهم داده ولی من جز کفر و گناه چیزی نکردم... به صاحب بار زنگ زدن اومد وقتی منو دید گفت کو بارم..!؟ بهش دادم به که بهم نگاه کرد گفتم اگر میشه منو تا یه جایی برسونید گفت سوار شو تو راه خواستم بگم پولم رو بده... گفت دیشب تمام بارهام رو گرفتن تو چطور بارت رو آوردی تا اینجا؟ چرا مال تو رو نگرفتن؟ 😔گفتم وقتی مامورا امدن همه کول هاشون رو انداختن فرار کردن منم انداختم ولی بعد برش داشتم... گفت چرا؟؟ گفتم آخه آون اقایی که بار رو بهم داد گفت امانت باشه پیشتون ماشین رو نگاه داشت بهم نگاه کرد..... گفت چیییی؟ جونت مهمتر بود یا این وسایل؟ گفتم نمیدونستم چیکار کنم گفت پس چرا صبح بر نگشتی گفتم دیشب گم شدم به روستایی رفتم گفت اونجا که خییییلی دوره گفت از اول برام تعریف ببینم چرا لباسات خونیه..؟ همه رو براش تعریف کردم گفت تو دیونه ای بخدا آخه این وسایل چه ارزشی داره آخه به خاطر یه حرف جونت رو به خطر انداختی؟ پرسید چرا نرفتی دنبال یه شغل دیگه گفتم رفتم ولی کسی بهم چیزی نمیداد همه ازم ضمانت میخواستن منم کسی و چیزی نداشتم پیششون بزارم و خلاصه با این حرفها رسیدیم شهر....
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
هـــر_روز_یـــک_حدیثــــــ
فضیلت سوره بقره
♦️عن أَبي هريرةَ أَنَّ رسولَ اللَّهِ ﷺ قال: «لا تَجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ مَقَابِر، إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنْفِرُ مِن الْبيْتِ الَّذي تُقْرأُ فِيهِ سُورةُ الْبقَرةِ».
[رواه مسلم]
💠از ابوهريره روايت است که: رسول الله ﷺ فرمود: «خانه های خود را گورستان نسازيد، همانا شيطان از خانه ای که در آن سوره ی بقره خوانده شود، می گريزد»
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
.
سوره بلد (آیات ۱تا۷)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
لَآ أُقْسِمُ بِهَٰذَا الْبَلَدِ (١)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.
#قسم به این شهر مقدّس [= مكّه]،
وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَٰذَا الْبَلَدِ (٢)
شهری كه تو در آن #ساكنی،
وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ (٣)
و به پدر و فرزندش [= #ابراهیم خلیل و فرزندش #اسماعیل ذبیح]،
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ (٤)
كه ما انسان را در رنج #آفریدیم (و زندگی او پر از رنجهاست)!
أَيَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ (٥)
آیا او #گمان میكند كه هیچ كس نمیتواند بر او دست یابد؟!
يَقُولُ أَهْلَكْتُ مَالًا لُبَدًا (٦)
میگوید: «مال زیادی را (در كارهای خیر) #نابود كردهام!»
أَيَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُٓ أَحَدٌ (٧)
آیا (انسان) #گمان میكند هیچ كس او را ندیده (كه عمل خیری انجام نداده) است؟!
استغفرك ربي واتوب اليــك ،حسبي اللـه ونعم الوكيل ،لا حول ولا قوة الا باللــه العلي العظيم ،لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين ،اللهم صلِ وسلم وبارك على محمد وال محمد 🌿
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
( دعای قرآنی )
رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ
پروردگارا! در دنیا به ما نیکی رسان و در آخرت نیز به ما نیکی عطاء فرما (و سرای آجل و عاجل ما را خوش و خرّم گردان) و ما را از عذاب آتش (دوزخ محفوظ) نگاهدار
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_چهل_و_دوم
چندتا کوه رفتم کفشهام خیس شده بود هوا خیلی سرد بود چشام رو به زور باز میکردم تمام زمین فقط سفید بود برف همه جا رو گرفته بود غیر از سفیدی رنگ دیگری نمیدیدم یه جا پام دو گذاشتم تمام پام فرو رفت توی برف به زور پام رو آوردم بیرون که کفشم جا موند دستم رو فرو کردم توی برفها که که بکشمش بیرون ولی پاره شد وقتی آوردمش بیرون با بند کفشم بستمش به پام ولی انگار چیزی تو پام نبود ، نون و گردوها رو در آوردم و خوردم داشتم راه میرفتم از یه کوه تا اخرای کوه رفته بودم ؛ وقتی ایستادم مثل دیوانه ها میخندیدم که احسان پارسال این موقع یه کمونیست و بی_دین بودی و تو چه خوشی ولی الان دیندار و تو چه زحمت بدبختی هستی خندم میومد آنقدر خندیدم بعد گفتم خدایا راضیم به رضایت.... 🗻خودم رو به بالای کوه رساندم ولی هیچ چیزی نمیدیدم پام رو احساس نمیکردم انگار دیگه پایی نداشتم آدرسی که داده بود درست اومده بودم به خاطر سردیه پام میلنگیدم با جهت خورشید احساس کردم وقت نمازه ظهر شده گفتم خدایا حالا چطور وضو بگیرم آب که نیست آیا با برف میشه؟ نمیدونستم درسته یا نه ولی با برف وضو گرفتم وقتی برف را به صورتم میمالیدم انگار صورتی نداشتم صورتم هیچ حسی نداشت نماز ظهر و عصر باهم خوندم... 🔹یه کم نون و گردو برام مونده بود خوردم با دستم پام رو فشار میدادم که خون توشون جریان پیدا کنه ولی انگار بی تاثیر بود بلند شدم به راهم ادامه دادم به یه جایی رسیدم نمیدونم چی بود ترس تمام بدنم رو گرفته بود انگار از یه چیزی میترسیدم ولی نمیدونم چی بود احساس میکردم دارن از پشت بهم ضربه میزنن ولی به هر طرف که نگاه میکردم چیزی نمیدیدم خودم رو آماده کردم برای درگیری ولی خدایا با چی من که چیزی نمیبینم... 😰گفتم فرار کنم یه کم تند رفتم ولی پام خیلی درد داشت ترسم بیشتر شد چاقو رو در آوردم و چوبم رو گرفتم ولی برای کی؟ میگفتم بسم الله باز میترسیم انگار دره ی جنها بود خیلی ترسیده بودم... آدرنالین بدم آنقدر بالا رفته بود که به نفس نفس افتاده بودم دوست داشتم فریاد بزنم داد بزنم ترس از هر طرفی میومد داشتم دیوونه میشدم از ترس ولی خدایا از چی نمیدونستم سبحان الله..... 😔زانو زدم رفتم تو سجده گفتم خدایا مثل بچه ای که میترسه میره تو آغوش مادرش از این ترس به تو پناه آوردم خدایا دارم دیوانه میشم پناهم بده پناهم باش تو سجده آیت_الکرسی خوندم بلند شدم انگار تو یه پادگان که یه گردان دارن ازم محافظت میکنن ترسی نمونده سبحان الله... به راهم ادامه دادم تو راه یاد روزی افتادم که به مادرم گفتم مادر من نمیتونم پیشونیم رو به زمین بزن غرور خودم رو بشکنم ولی حالا با یک سجده خدا منو از دیوانگی محض نجات داد حمد و سپاس خدا رو کردم شروع کردم به ذکر کردن پروردگارم به این فکر میکردم که خدا چقدر گذشت و بخشش داره....
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
سوره علق (آیات ۱تا۸)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ (١)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. بخوان به نام #پروردگارت كه (جهان را) آفرید،
خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ (٢)
همان كس كه #انسان را از خون بستهای خلق كرد!
اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ (٣)
بخوان كه #پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است،
الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (٤)
همان كسی كه بوسیله قلم #تعلیم نمود،
عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ (٥)
و به انسان آنچه را #نمیدانست یاد داد!
كَلَّآ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَىٰٓ (٦)
چنین نیست (كه شما میپندارید) به یقین انسان #طغیان میكند،
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَىٰٓ (٧)
از اینكه خود را #بینیاز ببیند
إِنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ الرُّجْعَىٰٓ (٨)
و به یقین بازگشت (همه) به سوی #پروردگار تو است!
پێغەمبەرمان ﷺ فەرمویەتی:
(بَلِّغُوا عَنِّي وَلَوْ آيَةً)
واتە لە منەوە بیگەیەنن لە دینەكەی خودا تەنانەت ئایەتێڪیش بێت)
لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْعَظِيمُ الْحَلِيمُ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ رَبُّ السَّمَوَاتِ، وَرَبُّ الْأَرْضِ، وَرَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
سوره انسان(آیات۱تا۶)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا(١)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. آیا زمانی #طولانی بر انسان گذشت كه چیز قابل ذكری نبود؟!
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا (٢)
ما انسان را از نطفه مختلطی آفریدیم، و او را #میآزماییم؛ (بدین جهت) او را شنوا و بینا قرار دادیم!
إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا (٣)
ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاكر باشد (و پذیرا گردد) یا #ناسپاس!
إِنَّآ أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَلَاسِلَ وَأَغْلَالًا وَسَعِيرًا (٤)
ما برای #كافران، زنجیرها و غلها و شعلههای سوزان آتش آماده كردهایم!
إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا (٥)
به یقین ابرار (و نیكان) از جامی مینوشند كه با عطر خوشی #آمیخته است،
عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا (٦)
از #چشمهای كه بندگان خاص خدا از آن مینوشند، و از هر جا بخواهند آن را جاری میسازند!