dahoatgranekoda | Неотсортированное

Telegram-канал dahoatgranekoda - دعوتگران اللّه

6589

النحل آیه42 الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (مهاجران، آن) کسانیند که (در برابر اذیّت و آزار مشرکان) شکیبائی ورزیدند و (در زندگی) توکّل و تکیه‌ی آنان بر پروردگارشان است. ایدیه مدیر کانال @Azhwan136

Подписаться на канал

دعوتگران اللّه

 ربنا اتنا في الدنيا حسنة وفي الاخرة حسنة وقنا عذاب النار

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

لأ آله آلا الله وحده لا شريك له الملك وله الحمد وهو عليّ كل شيء قدير 🌸

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره زخرف(آیه۳۶الی۴۳)

وَمَنْ يَعْشُ.....(٣٦)

و هر كس خود را از یاد [خدای‌] رحمان به كوردلی بزند، شیطانی بر او می‌گماریم كه آن شیطان دمسازش باشد

ترجمه(٣٧)

بی‌تردید شیطان‌ها چنین كسانی را از راه خدا باز می‌دارند، در حالی كه [با این گمراهی سخت‌] گمان می‌كنند راه یافتگان واقعی آنانند

ترجمه(٣٨)

تا زمانی كه [در قیامت‌] نزد ما آیند [به شیطانش‌] گوید: ای كاش میان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، پس بد همنشینی بودی

ترجمه(٣٩)

[به آنان گویند: امروز این گفتگو و آرزوی دوری از شیطان‌] هرگز به شما سودی نمی‌دهد؛ زیرا [در دنیا] ستم ورزیدید [و] اكنون همه با هم در عذاب مشترك خواهید بود

ترجمه(٤٠)

آیا تو می‌توانی [دعوتت را] به كران بشنوانی، یا كوردلان و كسانی را كه در گمراهی آشكارند هدایت كنی؟!

ترجمه(٤١)

چون تو را از دنیا ببریم، یقیناً از اینان انتقام خواهیم گرفت

ترجمه(٤٢)

یا [اگر از دنیا نبریم‌] آنچه را از عذاب به آنان وعده كرده‌ایم به تو نشان خواهیم داد [در هر صورت ما آنان را عذاب می‌كنیم‌]، و بی‌تردید بر آنان چیره‌ایم

ترجمه(٤٣)

پس به آنچه بر تو وحی شده تمسك بجوی، یقیناً تو بر راهی مستقیم قرار داری

ابوبکرالشاطری

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

«۞ سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى»

نام پروردگار والاى خود را به پاكى ستایش کن ♥️

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

⚜️ حدیث شریف



🍅 حق جسم در روزه

🍊 حديث عَبْدُاللَّهِ بْنُ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ رَضِي اللَّه عَنْهُمَا تَقَدَّمَ وَقَالَ في هَذِهِ الرواية: فَكَانَ عَبْدُاللَّهِ يَقُولُ بَعْدَ مَا كَبِرَ يَا لَيْتَنِي قَبِلْتُ رُخْصَةَ النَّبِيِّ ﷺ.
ترجمه: حديث عبد الله بن عمرو بن العاص رضي الله عنهما قبلا بيان گرديده است. در اين روايت، چنين آمده است كه عبد الله وقتي پا به سن گذاشت، گفت: اي كاش! من رخصت (تخفيف)رسول ‏الله ﷺ را مي پذيرفتم. (و بيشتر از سه روز درماه، روزه نمي گرفتم).


🍍 وفي رواية عنه: أَنَّهُ لما ذكر صِيَامَ دَاوُدَ سلام الله علیه قَالَ: وَكَانَ وَلا يَفِرُّ إِذَا لاقَى قَالَ عبدالله: مَنْ لِي بِهَذِهِ يَا نَبِيَّ اللَّهِ قَالَ النَّبِيُّ ﷺ لا صَامَ مَنْ صَامَ الأَبَدَ مَرَّتَيْنِ.(بخاري:1977)

🍈 در روايتي ديگر از عبد الله چنين نقل شده است كه وقتي رسول ‏الله ﷺ سخن از روزة حضرت داوود سلام الله علیه بميان آورد (كه يك روز در ميان، روزه مي گرفت)، فرمود:(بدينجهت بود كه) «هنگام رويارويي با دشمن، فرار نمي كرد». عبد الله مي گويد: عرض كردم: اي رسول خدا! كسي هست كه اين را براي من، متعهد شود؟ رسول الله ﷺ دوباره، فرمود: «كسي كه تمام عمر را بدون وقفه روزه گيرد، روزه اش معتبر نخواهد شد».

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_سی_و_پنجم

عموم هرجایی که فکرش رو میکرد دنبال برادرم میگشت ولی هیچ اثری نبود یه روز تمام عموهام اومدن دنبالمون که بریم بیرون برای تفریح که مادرم حالش بهتر بشه ولی هر کاری کردن نرفتیم اونا رفتن شب شادی زنگ زد که فرهاد پسر عموم تصادف کرده و حالش خیلی وخیمه برای مادرم تعریف کردم با خودم گفتم که حالش خوبتر میشه و میگه اینم  تلافی احسان... ولی گفت خاک برسرم چیشده..؟ زود رفتیم بیمارستان وقتی رفتیم همه جلوی در اتاق عمل بودن مادر گریه کرد گفت چی شده دوست و رفیق احسانم چش شده؟ مادر فرهاد گفت خواهر حلالم کن کن تورو خدا بهت بد کردیم اگر تو حلالمون کنی خدا فرهاد  و بهمون بر میگردونه.... مادرم گفت بخدا هیچ کینهای ندارم حلالتون کردم بخدا اگر هم چیزی گفتم خواستم خودم رو سبک کنم... مادرم طوری گریه میکرد انگار احسان تو اتاق عمل است میگفت خدایا پسرم رو ازم گرفتن ولی تو بگذر و این پسر رو بهمون برگردان.... 😔همه دور مادرم رو گرفته بودن گریه میکردن مادرم گفت چرا گریه میکنید؟ بهم میگفتید دیوونه شده ولی بخدا دیوونه نیستم فقط دیوونه احسانم آخه چیکار کرده بود همه گریه میکردن زن عموم گفت ببخش بخدا پشیمونیم.... بعد از دو سه ساعت فرهاد رو آوردن بیرون بردنش بخش بیهوش بود مادرم براش گریه میکرد حتی مادر فرهاد مادرم رو گرفته بود که دیگه گریه نکنه... همه رفتیم خونه. 😔شادی به مادرم گفت زن عمو چرا براش گریه میکنی اینا همونایی هستن که احسان رو بیرون کردن گفت اینم تقدیر خدا بود بخدا دوست ندارم هیچ کس چیزیش بشه اون نفرین هایی هم که میکردم فقط خودم رو سبک میکردم آخه فرهاد چیزیش بشه احسان من بر میگرده ؟ چرا راضی بشم به اینکه مادری داغدار بشه... چند شب گذشت همه اومدن خونهی ما پیش مادرم برای حلالیت عموی بزرگم گفت زن داداش اینا بچگی کردن  تو بزرگی کن و حلالشون کن... مادرم گفت بخدا من کینهای ندارم فقط ازشون یه سوال دارم آخه سر کدوم کارش بیرونش کردن؟ فقط جواب اینو بدن ؛ همه سکوت کرده بودن ؛ مادرم گفت چقدر بهتون گفتم که این پسر رو من بزرگ کردم با حرف زور کاری رو انجام نمیده همه گفتن زن داداش ببخش مادرم گفت ببخشش  آگه فرهاد تصادف نمیکرد  پشیمون میشدید الان پسرم کجاست تو این سرما..؟ 😔بهم میگفتید زن داداش دیوونه شده چیزی بهتون نمی.گفتم ولی تورو خدا من دیوونه هستم؟؟؟ عموی بزرگم گفت به من ببخششون حلالشون کن مادرم گفت حلالشون کردم ولی بچم چی وون کجاست...؟ عموم گفت میارمش، مادرم گفت بخدا هیچ وقت نمیاد میشناسمش گریه میکرد عموم گفت پیداش میکنم... هیچ خبری از برادرم نبود با خودم میگفت چطور با اون مریضیش از بیمارستان رفته... 📞بعد از سه هفته شادی گفت احسان بهم زنگ زده گفته یه شماره_حساب بهم بده تا پول بیمارستان رو بهت بدم گفتم کجا بود؟ گفت بهم گفته که یه شهر دیگه هستم گفتم چی بهش گفتی گفت بهش گفتم شماره حساب ندارم باید بیایی دستی بهم بدی گفته تا جمعه میام تا جمعه ثانیه ها را میشمردم....
🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

نوێژ بکەن پێش ئەوەی نوێژتان لەسەر بکرێت.💔

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره نحل (آیه ۴۸ الی۵۴)

أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَىٰ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ......(٤٨)

آیا به سوی آنچه خدا آفریده نظر نكردند كه سایه‌های آنان در حالی كه فروتنانه برای خدا سجده می‌كنند، از راست و چپ برمی‌گردد؟

ترجمه(٤٩)

و آنچه در آسمان‌ها و زمین از جنبندگان و فرشتگان وجود دارد، فقط برای خدا سجده می‌كنند و تكبّر و سركشی نمی‌ورزند.

ترجمه(٥٠)

از پروردگارشان كه بر فراز آنان است می‌ترسند، و آنچه را به آن مأمور می‌شوند انجام می‌دهند

ترجمه(٥١)

و [فرمان قاطعانه‌] خدا [ست كه‌] فرمود: دو معبود انتخاب نكنید [كه این انتخابی خلاف حقیقت است‌]؛ جز این نیست كه او معبودی یگانه است؛ پس تنها از من بترسید.

ترجمه(٥٢)

آنچه در آسمان‌ها و زمین است، فقط در سیطره مالكیّت و فرمانروایی اوست، و نیز دین پایدار مخصوص اوست؛ آیا از غیر او پروا می‌كنید؟!

ترجمه(٥٣)

و آنچه از نعمت ها در دسترس شماست از خداست، آن گاه چون آسیبی [مانند سلبِ نعمت‌] به شما رسد، ناله و فریادتان را به التماس و زاری به درگاه او بلند می‌كنید.

ترجمه(٥٤)

سپس هنگامی كه آسیب را از شما برطرف كند [بر خلاف انتظار] گروهی از شما به پروردگارشان شرك می‌آورند!!

یاسرالدوسری

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

⚜️ حدیث شریف

☢ وعَنْها رَضِي اللَّه عَنْهَا وفي رواية زيادة وَكَانَ يَقُولُ: «خُذُوا مِنَ الْعَمَلِ مَا تُطِيقُونَ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَمَلُّ حَتَّى تَمَلُّوا» وَأَحَبُّ الصَّلاةِ إِلَى النَّبِيِّ ﷺ مَا دُووِمَ عَلَيْهِ وَإِنْ قَلَّتْ، وَكَانَ إِذَا صَلَّى صَلاةً دَاوَمَ عَلَيْهَا. (بخارى:1970)

✴️ترجمه: از عايشه رضي ‏الله‏ عنها در روايتي ديگر، چنين آمده است كه رسول ‏الله ﷺ فرمود: «به اندازة توانايي خود، عمل (عبادت) كنيد. زيرا خداوند (از دادن پاداش) خسته نمي شود، مگر اينكه شما خسته شويد». و پسنديده ترين نماز نزد رسول خدا ﷺ نمازي است كه بر آن، مداومت شود اگر چه اندك باشد. و هر وقت، رسول خدا ﷺ نمازي مي خواند، بر آن، مداومت مي كرد.

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🌹 حدیث شریف :



🔘 فضیلت روزه گرفتن در راه الله (جهاد)

🌸 عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و سلم: «مَا مِنْ عَبْدٍ يَصُومُ يَوْمًا فِي سَبِيلِ اللَّهِ، إِلاَّ بَاعَدَ اللَّهُ بِذَلِكَ الْيَوْمِ وَجْهَهُ عَنْ النَّارِ سَبْعِينَ خَرِيفًا». (مسلم/1153)

✅ ترجمه: ابو سعید خدری می‌گوید: رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: «هر بنده‌ای که یک روز در راه الله (جهاد) روزه بگیرد، الله متعال، چهره‌اش را به مسافت هفتاد سال، از دوزخ، دور می‌نماید». (بعضی از علما گفته‌اند: «فی سبیل الله» به معنای این است که برای خشنودی الله روزه بگیرد).


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سُبْحَانَ اللهِ وَبِحَمْدِهِ، عَدَدَ خَلْقِهِ وَرِضَا نَفْسِهِ وَزِنَةَ عَرْشِهِ وَمِدَادَ كَلِمَاتِهِ.

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

ئاگادار بە، اللە دەتبینێت

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_هجدهم

گفت باید بهم قول بدی که جایی به زبونت نیاری... گفتم قول میدم ؛ گفت شیون جان زیبایی نعمت خوبی هست از طرف خدا به بشر ولی جای خودش بد چیزیه.... 👌🏼گفت یه روز تو میدون کارگرا یه مرد اومد گفت دو نفر میخوام که آجر از راه پله با پُشتشون ببرن طبقه 3 منو یک مرد میان سال رفتیم ؛ تو راه بهم گفت چرا درس نمیخونی چرا کارگری میکنی؟ خیلی مرد خوبی بود انگار داشت با برادر خودش حرف میزد تا رسیدیم گفت باید امروز تموم بشه کار صبح استادکار میاد برای بنایی... خودش رفت گفت که کار دارم تا عصر برنمیگردم اگر چیزی خواستید به زنم بگید اون خونهست... حدود 1 ساعت کار کردیم که اون مرد گفت نمیتونم پُشتم درد میکنه من میرم، بهش گفتم که بهش قول دادیم که امروز کار رو تموم کنیم گفت والله نمیتونم و رفت... داشتم آجر  میبردم بالا از راه پله یک دفعه تو حیاط سرم رو بالا کردم دیدم یه 'زن از پنجره داره بهم نگاه میکنه... سرم رو انداختم پایین به کارم مشغول شدم وقتی داشتم از راه پله بالا میرفتم در رو باز کرد گفت بفرما این چایی رو بخور رفتم بالا که اجراو بزارم آمدم پایین همانجا بود چایی رو گرفتم خوردم لباسش ناجور بود بهش توجه نکردم به کارم رسیدم وقتی از راه پله ها رفت آمد میکردم درست جلو در میایستاد... 🤔با خودم گفتم اگر این دفعه باشه باهاش تند رفتار میکنم که بره تو وقتی رفتم نبود الحمدالله تا چند دفعه رفتم بعدش اومد در رو باز کرد گفت ببخشید بیزحمت میشه لامپ اون اتاق رو برام عوض کنید آخه سوخته گفتم چشم؛ اصلا بهش نگاه نمیکردم سرم پایین بود وقتی رفتم دستم نمیرسید رفت چهار پایه آورد رفتم بالا (خدا ببخش) تالامپ رو عوض کردم از ترس افتادم بلند شدم هولش دادم خورد زمین فرار کردم نمیدونستم دارم کجا میرم فقط تند داشتم فرار میکردم.... میترسیدم به پشتسرم نگاه کنم آنقدر 'دویدم که از نفس افتادم اون روز همش داشتم میترسیدم از چی نمیدونم شیون بخدا من ترسو و بیغیرت نیستم ولی نمیدونستم دارم از چی میترسیدم ولی بخدا شیطان رو تو آون اتاق احساس کردم....  😒گفتم خدا بکشتش نابودش کنه... گفت خواهر اینو نگو بگو خدا هدایتش کنه بخدا مرد خوبی داشت ولی چرا بعضی از زنان  'قدر چیزی رو که دارن رو نمیدانند... گفتم داداش یه سوال بپرسم ناراحت نمیشی؟ گفت از تو نه بگو.. گفتم از وقتی رفتی سیر غذا خوردی خندید گفت اره بابا خوب غذایی خوردم یه شب هیچ وقت فراموشش نمیکنم....  گفتم کجا برام بگو....  🕌گفت یه روز بعد نماز مغرب تو مسجد داشتم دعا میکردم که احساس کردم یکی بالا سرمه گفت برادر امشب عقیقه پسرمه توهم دعوتی گفتم نمیام نمیشه گفت دعوتی رو که نمیشه رد کرد....


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

عمری کوڕی خەتتاب لەدۆزەخ دەترسا
لەکاتێکدا موژدەی بەهەشتیشی پێدرابوو
ئەی ئێمە چی….؟!!

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره نساء(آیه۱۷۶)

يسْتَفْتُونَك قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُم فِي الْكَلَالَة إِن امْرُو هَلَك لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَه أُخْت فَلَهَا نِصْف مَاتَرَك وَهُوَ يَرِثُهَآإِنْ لَم يَكُن لَهَا وَلَد فَإِن كَانَتَااثْنَتَيْن فَلَهُمَاالثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ وَإِن كَانُوٓاإِخْوَةً رِجَالًاوَنِسَآءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظ الْأُنْثَيَيْن يُبَيِّنُ اللَّه لَكُم أَن تَضِلُّوا وَاللَّهُ بِكُل شَيْء عَلِيم(١٧٦)

از تو(در باره ارث خواهران و برادران) سؤال می‌كنند،بگو« خداوند،حكم كلاله(خواهر و برادر)را برای شما بیان می‌كند:اگر مردی از دنیا برود، كه فرزند نداشته باشد، و برای او خواهری باشد، نصف اموالی را كه به جا گذاشته،از او(ارث)می‌برد؛و (اگر خواهری از دنیا برود،وارث او یك برادر باشد،)او تمام مال را از آن خواهر به ارث می‌برد،در صورتی كه (میّت)فرزند نداشته باشد؛و اگر دو خواهر(از او)باقی باشند دو سوم اموال را می‌برند؛و اگر برادران و خواهران با هم باشند،(تمام اموال را میان خود تقسیم می‌كنند؛و)برای هر مذكّر،دو برابر سهم مؤنّث است.خداوند(احكام خود را)برای شما بیان می‌كند تا گمراه نشوید؛و خداوند به همه چیز دانا است

ابوبکرشاطری

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_سی_و_هفتم

شادی خندید گفت کاکه جان میخواستی چوپان بشی؟ گفت مگه چشه پیامبر خدا علیه الصلات و السلام چوپان بوده بخدا باید بهش افتخار کنیم ؛ گفتم کاکه جان بعدش چیکار کردی؟ گفت به فکر یه استاد افتادم تو شهر سقز بود یه سال توی مشهد در مسابقات کشوری از من خوشش اومده بود بهم پیشنهاد داد تا بهش سر بزنم برای تیمش مسابقه بدم دو روز رفتم کارگری پول گیرم اومد و رفتم سقز  باشگاه کاراته رو پیدا کردم گفتن شب ساعت 9 باز میشه صبر کردم تا همه اومدن از یکی پرسیدم مربی فلانی کجاست؟ بهم گفت که معتاد شده باورم نمیشد گفتم خدایا این مربی بوده چطور میشه معتاد شده باشه...!؟ تو باشگاه بهشون نگاه میکردم دلم پَر میزد برای تمرین به یکیشون گفتم این ضربه رو اینطوری بزن قدرتش بیشتره مربیشون شنید گفتم ببخشید قصد دخالت نداشتم...  🔹گفت نه اختیار داری کاراته کار کردی؟ گفتم بله گفت چرا تمرین نمیکنی؟ گفتم لباس ندارم برام لباس آورد اینقدر  خوشحال بودم که انگار دنیا رو بهم داده بودن؛ شروع کردم به تمرین اواخر  تمرین بود گفت همه جمع بشن برای مبارزه گفتم آخ جون مبارزه.. بهش گفتم یه مبارزه برام بزار با یکی از بچه ها برام گذاشت بیچاره چیزی بلد نبود؛ گفت تو بشین یکی دیگر رو برام گذاشت اون کارش خوب بود چند بار بهش گفتم گاردت رو ببر بالا مربیشون گفت اگه میتونی بزنش محکم من یه کم باهاش کار کردم با پام زدم به صورتش افتاد زمین گیج شد مربی گفت چند وقته کار میکنی؟ گفتم 7 ساله ورزش میکنم ازم خوشش اومد گفت باید همیشه بیایی  گفتم نمیتونم، بعد باشگاه ازش تشکر کردم و رفتم گفت صبر کن باهم بریم... تو راه گفت چرا دنبال اون مربی هستی؟ گفتم دنبال کار هستم گفتم شاید تو بانه کسی رو بشناسه ضمانت منو بکنه... گفت بیچاره معتاد شده کسی دیگه کسی تحویلش نمیگیره... گفتم آخه چطوری؟؟ گفت هیچ کس نمیدونه فردا چی پیش میاد.... 🤔گفت کجا میری؟؟ گفتم اگه ماشین باشه بر میگردم شهرمون گفت این موقع شب نه میریم خونه ما گفتم مزاحم نمیشم گفت مزاحم چی مادر خانمم مریضه بچهها پیشش هستن امشب تنهام میریم خونه...  خلاصه رفتم پیشش گفت اگه دنبال کاری با قدرت بدنی که داری میتونی بری کولبری گفتم باشه میرم بانه اول شاید بهم وسایل دادن صبحش رفتم بانه هر مغازهای که میرفتم میگفتن باید یکی ضمانت کنه یا نقدی بخری بعضی مغازه ها رو خجالت میکشیدم برم دو روز گشتم کسی بهم وسایل نمیداد شبها میرفتم ساختمانهایی نیمه کاره میخوابیدم  بعد از مدتی رفتم مرز برای کولبری الان اونجا کار میکنم....

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

#حـدیث_شـریـف

کتاب ایمان : جزو ايمان است كه آنچه براي خود می‌پسندي، براي برادرت نيز بپسند

13- «عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اَللهُ عَن‍‍‍‍ْهُ عَنِ النَّبِيِّ ﷺ قَالَ: «لا يُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ حَتَّى يُحِبَّ لأَخِيهِ مَا يُحِبُّ لِنَفْسِهِ»». (بخارى:13)

ترجمه: «از انس رَضِیَ اَللهُ عَن‍‍‍‍ْهُ روایت است كه نبی ‏اكرم ﷺ فرمود: «مؤمن كسی است كه آنچه برای خود می‌پسندد، برای برادر (مسلمان) خود نیز بپسندد»».

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_سی_و_ششم

روز جمعه همراه با شادی سر قرار رفتیم وقتی کاکم رو دیدم تمام صورتش خشک شده بود با دیدنش گریه کردم بغلش کردم فوری گفت مادر خوبه خودت خوبی از شدت گریه نمیتونستم حرف بزنم گفتم کجا رفتی بخدا صد بار مُردم گفت چیزی نیست عزیزم من خوبم گفتم چه خوبی صورتت چرا اینطوری شده؟ گفت چیزی نیست از مادر بگو حالش چطوره خوب شده گفتم خوبه  دلتنگ توست گریه کرد گفت فداش بشم بخدا منم دلم براش یه ذره شده شادی گفت کاکه بیا بریم خونه پدرم اومده دیگه همه چیز تمام شد گفت نه بخدا هرگز نمایم دیگه نه عمویی دارم نه پدری نه کسی بخدا غیر از مادرم و شیون و شادی کسی برام مهم نیست گفت شادی پول بیمارستان چند بود تا بهت بدم میرم؛  شادی گفت عیبه از اینا حرفها میزنی؟ من کی ازت پول خواستم گفت نه بخدا حق_الناسه باید بدم 😔گفتم کاکه کجا بودی گفت یه جا کار میکنم گفتم کجا گفت نپرس گفتم میپرسم باید بهم بگی ازش اسرار کردم گفت سر مرز کولبری میکنم تا اینو گفت با شادی گریه کردیم گفتم آخه چرا تو کولبری میکنی گفت چیه مگه من چمه؟!؟ گفت شادی بهم بگو چنده تا بهت بدم شادی گفت نمیدونم تو خونه نوشتم یادم نیست گفت باشه بیا هرچقدر میخوای بردار باید برم گفت اینطوری نمیخوام برادرم گفت باید برم دیر وقته نمیرسم امشب باید برم گفتم کاکه جان تور خدا نرو خطر داره همینجا بمون کار کن گفت کار نیست کار ساختمان هم خیلی کمه چیزیم نمیشه اگر خدا بخواد گفتم کاکه اون شب از  بیمارستان کجا رفتی آخه بخدا با زن عموم اومدیم دنبالت  گفت اون شب مامور بیمه آمده بهم گفت اینجا که هتل نیست اومدی باید پول رو هم بدی اگه نداری برو گفتم میان بهتون میدن بهم بی_حرمتی کرد گفتم باشه میرم ولی بخدا میان بهتون میدن گفت امشب اینجا بمون صبح برو نتوانستم قیامت طاقت بیارم همون شب رفتم آنقدر ضعیف بودم که نمیتوانستم راه برم هرجوری بود تا تونستم از بیمارستان دور شدم ولی کجا رو داشتم برم رفتم تو یه ساختمان نیمه کاره بخدا شهادتین رو میگفتم که دارم میمیرم تا نماز صبح اونجا بودم که صدای اذان رو شنیدم رفتم مسجد نماز رو خوندم یه گوشه دراز کشیدم ماموستا گفت چرا اینجا میخوابی؟ گفتم الان میرم  گفت نه منظورم این است که بیا بریم خونه ما گفتم نه اگه اجازه بدی همینجا استراحت میکنم بعد میرم تا ظهر اونجا بودم نمیتونستم راه برم بعد نماز گفت چرا نمیری دکتر؟ گفتم نمیخواد خدا شفام میده اگه بخواد گفت درسته ولی سببی هست رفت برام غذا آورد نخوردم اصرار کرد و خوردم دو روز اونجا بودم به لطف خدا خیلی بهتر شدم بهم گفت کار پیامبر خدا چوپانی و تجارت بود و امر کرده به تجارت گفتم میرم دنبال چوپانی رفتم به هرکی میگفتم میخوام چوپان بشم بهم میخندیدن به یکی گفتم من چمه که کسی منو نمیخواد برای چوپانی؟؟ گفت بچهی شهری یا روستا؟ گفتم شهر گفت چوپانی سخته تو نمیتونی


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

ڕووداوە گرنگەکانی مانگی شەعبان



🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره حجرات(آیه۱۱-۱۲)

يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَىٰٓ أَنْ يَكُونُوا خَيْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَآءٌ مِنْ نِسَآءٍ عَسَىٰٓ أَنْ يَكُنَّ خَيْرًا مِنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوٓا أَنْفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ........(١١)

ای اهل ایمان! نباید گروهی گروه دیگر را مسخره كنند، شاید مسخره شده‌ها از مسخره كنندگان بهتر باشند، ونباید زنانی زنان دیگر را[مسخره كنند]شاید مسخره شده‌ها از مسخره كنندگان بهتر باشند، و از یكدیگر عیب‌جویی نكنید و یكدیگر را با لقب های ناپسند صدا نزنید؛ بد نشانه و علامتی است اینكه انسانی را پس از ایمان آوردنش به لقب زشت علامت‌گذاری كنند. و كسانی كه [از این امور ناهنجار و زشت‌]توبه نكنند ستمكارند

ترجمه(١٢)

ای اهل ایمان! از بسیاری از گمان ها [در حقّ مردم‌] بپرهیزید؛ زیرا برخی از گمان ها گناه است، و [در اموری كه مردم پنهان ماندنش را خواهانند] تفحص و پی‌جویی نكنید، و از یكدیگر غیبت ننمایید، آیا احدی از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده‌اش را بخورد؟ بی‌تردید [از این كار] نفرت دارید، از خدا پروا كنید كه خدا بسیار توبه‌پذیر و مهربان است.

ماهرالمقیلی

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ.

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

چاکەکانت مەکە بە تۆزی بەربا


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_سی_و_چهارم

زن عموم گفت صبر کن تا صبح دیر وقته همه خوابن ساعت سه شب بود عموم گفت میگم زنگ بزن بیان... شادی گفت من زنگ میزنم به همه عموهام زنگ زد ، عموی بزرگم به مادرم میگفت نگران نباش بخدا جلو چشمات تک تکشون رو میزنم به چه جرئتی به احسان من بی حرمتی کردن بعد از مدتی همه اومدن پدرم اول از همه اومد تا اومد داخل عموم بلند شد که بزندش مادرم نذاشت بعدا همه عموهام اومدن مادرم نذاشت روشون دست بلند کند ولی گفت این بیشرف رو باید ادب کنم (با عموی کوچکم بود) اون رو زد گفت تا حالا چندتا از گند کاری هات رو درست کردم نذاشتم کسی بفهمه... گفت داداش نمیبینی دماغم رو شکسته گفت ایکاش تو رو میکشت من دیهت رو میدادم به پدرم گفت الان پسرت کجاست؟  پدرم چیزی نمیگفت گفت چرا جواب نمیدی پسرت کجاست؟ بگو ببینم به اجازهی کی شناسنامهش رو پاره کردی گفتی از ارث محرومی..؟ 😔تا اینو گفت مادرم بد حال تر شد بردیمش بیمارستان مادرم به پدرم گفت برو دیگه هیچ وقت نمیخوام ببینمت ؛ عموم گفت خواهرم خودت رو ناراحت نکن بخدا  پیداش میکنم به اسم خودم براش شناسنامه میگیرم تمام داراییم رو به نامش میزنم... ولی اثری از برادرم نبود... بهار شده بود ولی هیچ خبری از برادرم نبود دیگه بهم زنگ نمیزد گاهی وقتا میگفتم مُرده 🤔شادی گفت بریم به آون آدرسی که بهمون داد رفتیم تو یه منطقه بود که خیلی ارتفاعش بلند ماشین نمیرفت با پرس و جو خونه رو پیدا کردم در زدیم یه پیرزن بود گفتیم احسان رو میشناسی؟ گفت نه احسان کیه؟ عکسش رو بهش نشون داد گفت اره  میشناسمش... گفت از کجا آدرسی داری ازش؟ گفت هوا سرده بیاید تو رفتیم داخل خونه خیلی فقیرانه بود یه پسر بچه کوچیک بود توی خونه گفتم مادر جان از کجا میشناسیش گفت یه روز با این نوهم سر کوچه بودیم... اومد خونه نوم رو کول کرد دست منم گرفت تا از کوچه اومدیم بالا تو راه باهم حرف میزدیم از اون وقت هر از گاهی بهم سر میزنه برام پول یا میوه میاره؛ شادی گفت بخدا احسان دیوانه شده خودش هیچی نداره هر چی در میاره به این پیرزن میده مگه این کیه ولی بعد اشک شادی در اومد گفتم پسر یا دختر نداری عروست کجاست؟ گفت دختر ندارم یه پسر دارم اونم زندانه زنش میگفت که باید بری دنبال پول کلفت آنقدر بهش فشار آورد تا رفت قاچاقی الان یه ساله زندونه زنش ازش طلاق گرفته بچه رو تنها گذاشته و ازدواج کرده بعضی وقتها گاهی میاد و به بچههاش سر میزنه؟ گفتم مگه چندتا نوه داری گفت سه دختر دیگه مدرسه هستن الان شاید بیان... 🔻گفتم مادر جان از احسان آدرسی نداری گفت نه دخترم خیلی کم حرف میزد تا میاومد دلداریم میداد این پسر با همه فرق میکرد هر کی میاد بهم کمک کنه انگار من کنیز اونم طوری بهم کمک میکنه انگار منو خریده ولی این پسر وقتی چیزی میاره ازم تشکر میکنه که اجازه میدم بهم کمک کنم خدا خفظش کنه ، گفت حالا چرا دنبالش هستین که نوهاش اومدن تا رسیدن گفت دخترای گلم بشینید درستون رو بنویسید سبحان_الله هردوتاشون یه کیف داشتن شادی اشکش در آمد گریه کرد منم نتوانستم خودم رو کنترل کنم گفتم کلاس چندمید؟ یکیشون گفت من سوم اون یکی گفت من اولم  هیچ وقت فکر نمیکردم که اینقدر فقیر باشند شادی گفت هردوتاتون یه کیف دارید گفتن اره مادر بزرگ بهمون قول داده اگر خوب درس بخوانیم برامون کیف بخره... 👌🏼باشادی رفتیم بازار هر چی توانستیم براشون گرفتیم وقتی بردیم حس عجیبی داشتم نمیتونستم خودم رو کنترل کنم گریهم گرفته بود وقتی میدیدم با یه کم خرت_و_پرت میشه دل یه خانواده را خوش کرد حس آرامی داشتم تا حالا هیچ وقت نشده بود این حسو داشته باشم....


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره سجده (آیه ۱۵الی۱۹)

إِنَّمَا يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا الَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِهَا خَرُّوا .......(١٥)

فقط كسانی به آیات ما ایمان می‌آورند كه وقتی به وسیله آن آیات به آنان تذكر داده شود، سجده كنان به رو در می‌افتند و همراه با ستایش پروردگارشان را از هر عیب و نقصی تنزیه می‌كنند در حالی كه [از سجده و سپاس و تنزیه‌] تكبّر نمی‌ورزند

ترجمه(١٦)

[ملازم بستر استراحت و خواب نیستند، بلكه‌] از بستر خواب برای عبادت برمی‌خیزند در حالی كه همواره پروردگارشان را به علت بیم [از عذاب‌] و امید [به رحمت‌] می‌خوانند و از آنچه آنان را روزی داده‌ایم، انفاق می‌كنند

ترجمه(١٧)

قطعاً هیچ كس نمی‌داند چه چیزهایی كه مایه خوشحالی آنان است به پاداش اعمالی كه همواره انجام می‌داده‌اند، برای آنان پنهان داشته‌اند

ترجمه(١٨)

با این حال آیا كسانی كه مؤمن‌اند مانند كسانی هستند كه بدكار و نافرمان‌اند؟ [نه هرگز این دو گروه‌] مساوی نیستند

ترجمه(١٩)

اما كسانی كه ایمان آورده و كارهای شایسته انجام داده‌اند، برای آنان بهشت‌هایی كه اقامت‌گاه دائمی است خواهد بود [كه به آنان‌] به پاداش اعمالی كه همواره انجام‌ می‌دادند، پیشكش می‌شود

اسلام‌صبحی

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره بقره ( معنی آیه ۲۵۹)

عٍُزیر پیامبر(ع)

یا همانند كسی كه از كنار یك آبادی (ویران شده) عبور كرد، در حالی كه دیوارهای آن، به روی سقفها فرو ریخته بود، (و اجساد و استخوانهای اهل آن، در هر سو پراكنده بود؛ او با خود) گفت: «چگونه خدا اینها را پس از مرگ، زنده می‌كند؟!» (در این هنگام،) خدا او را یكصد سال می‌میراند؛ سپس زنده كرد؛ و به او گفت: «چه‌قدر درنگ كردی؟» گفت: «یك روز؛ یا بخشی از یك روز.» فرمود: «نه، بلكه یكصد سال درنگ كردی! نگاه كن به غذا و نوشیدنی خود (كه همراه داشتی، با گذشت سالها) هیچ‌گونه تغییر نیافته است! (خدایی كه این چنین مواد فاسدشدنی را در طول این مدت، حفظ كرده، بر همه چیز قادر است!) ولی به الاغ خود نگاه كن (كه چگونه از هم متلاشی شده! این زنده شدن تو پس از مرگ، هم برای اطمینان خاطر توست، و هم) برای اینكه تو را نشانه‌ای برای مردم (در مورد معاد) قرار دهیم. (اكنون) به استخوانها (ی مركب سواری خود نگاه كن كه چگونه آنها را برداشته، به هم پیوند می‌دهیم، و گوشت بر آن می‌پوشانیم!» هنگامی كه (این حقایق) بر او آشكار شد، گفت: «می‌دانم خدا بر هر كاری توانا است».

ماهرالمقیلی

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_سی_و_سوم

همسایه با هم حرف میزدن یکی میگفت دزده یکی میگفت نه بابا معتاده مامورا گفتن بریم بالا اومدن گفتم خدایا من که دزد نیستم تو میدونی از سرما به اینجا پناه آوردن که بخوابم آخه اینجا که چیزی نداره رفتم پشت بام که... 👈🏼یکی گفت اونهاش پشت بام بگیریدش دزد دزد... فرار کردم چندتا پشت بام دیگه ارتفاعش زیاد بود ولی از ترس اینکه نگیرنم پریدم پام پیچ خورده... 😔گفتم کاکه بخدا اون شب مادرم از خواب پرید همش میگفت پسرم افتاد از بلندی گریه کردم گفتم کاکه بسه توروخدا تمومش کن گفت گریه نکن فدات بشم اینا که چیزی نیست.... گفت برید دیر وقته گفتم پیشت میمونم گفت نمیشه برو مواظب مادر باش اینجا که نمیزارن گفتم صبح میام پیشت گفت نیا مواظب مادر باش.... رفتیم خونه عموم همش بفکرش بودم گریه میکردم خوابم نبرد زن عموم گفت چیشده چرا همش گریه میکنی گفتم چیزی نیست؛ شادی همه چیز رو برای زن عموم و مادرم تعریف کرد به مادرم مگفت خودت که اخلاق احسان رو میشناسی بخدا میره دیگه هیچ وقت به ماهم زنگ نمیزنه ، زن عموم گفت بریم بیمارستان دنبالش میارمش خونه خودم... 👌🏼وقتی رفتیم بیمارستان اونجا نبود از یه نفر که روبروی اتاقش بود پرسیدم گفت که امشب رفته گفتم چرا؟ گفت مامور بیمه اومده بود گفت که اگه کسی نیاد برای حساب باید بری دیگه نمیتونی اینجا بمانی ، اونم رفت... خدایا تمام دنیا رو سرم خراب شد با خودن گفتم اون وضع خرابش آخه کجا رفت....!؟! رفتیم خونه مادرم نبود تمام اتاق ها رو گشتیم ولی نبود رفتیم تو خیابان دنبالش میگشتیم ؛ شادی پیداش کرده بود گفت که چندتا خیابان پایین تر به زور آوردمش میگفت داشت میرفت دنبال احسان... 😔از برادرم هیچ خبری نشد یه شب دیر وقت بود همه خواب بودیم که زنگ خونه به صدا در اومد ؛ مادرم دوید تو حیاط گفت پسرم اومده بدون روسری همه رفتیم بیرون درو که باز کردیم عموم بود از سفر برگشته بود زن عموم روسری خودش رو سر مادرم کرد مادرم گفت کاکه آمدی میبینی پسرم رو ازم گرفتن میبینی احسانم رو ازم گرفتن چه خاکی بر سرم شد.... عموم بغلش زد گفت خواهرم بخدا از همه چیز بیخبر بودم ولی بخدا میارمش خونه بخدا پیداش میکنم رفتیم تو خونه شادی همه چیزو براش تعریف کرد حتی دروغ هم گفت که عموم و پر کنه عموم گفت زن داداش بخدا قسم جلو چشمات تک تکشون رو میزنم به زن عموم گفت به اون بیشرفا زنگ بزن بیان اینجا ببینم....

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

دختری‌ و اینجا عضو نیستـے ؟! 🩷🥺
پر از لباسای حجابی خوشگله 🍓✌️🏼 ! .
‌‌      ‌/ ̄ \
 ‌|  |
 |  | / ̄ \
( ̄v ̄)|/ \    \
  > 🎀<  ヽ_ノ
(_人_)   \
|     / ̄ ̄ ̄\    |
  \ (    ⌢ o  ⌢  ) ノ
    >----------<

خیلـے‌قشنگه‌اینجا 😍👆🏿🥤 . **
دخترای‌‌خوش‌سلیقه‌عضو‌بشیدا 😻🫂🍕 !

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

واز هێنان لە تاوان، ژیانت بۆ دەگەرێنیتەوە


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

⚜ حدیث شـریف:

#صحیــح_بـخــــارے

خداوند در سورة بقره مي فرمايد: « أو صدقه » يعني طعام دادن به شش نفر مسكين

♦️🔹عن كَعْب بْنَ عُجْرَةَ رضی الله عنه قَالَ: وَقَفَ عَلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ ﷺ بِالْحُدَيْبِيَةِ وَرَأْسِي يَتَهَافَتُ قَمْلاً فَقَالَ: «يُؤْذِيكَ هَوَامُّكَ؟» قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «فَاحْلِقْ رَأْسَكَ ـ أَوْ قَالَ: احْلِقْ» قَالَ: فِيَّ نَزَلَتْ هَذِهِ الآيَة:ُ ﴿فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ﴾ إِلَى آخِرِهَا فَقَالَ النَّبِيُّ ﷺ: «صُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ، أَوْ تَصَدَّقْ بِفَرَقٍ بَيْنَ سِتَّةٍ، أَوِ انْسُكْ بِمَا تَيَسَّرَ». (بخارى:1815)

♦️🔸ترجمه: كعب بن عجره رضی الله عنه مي‏گويد: رسول خدا ﷺ در حديبيه، متوجه شد كه سرم شپش زده است. فرمود: «آنها موجب ناراحتي تو شده اند»؟ عرض كردم: بلي. آنحضرت ﷺ فرمود: «پس موهايت را بتراش». كعب مي‏گويد: اين آيه دربارة من نازل شد:﴿فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ﴾ (اگر كسي از شما بيمار شد و يا ‌ناراحتي در سر داشت تا آخر آيه .. ) بنابراين، رسول ‏الله ﷺ فرمود: «بخاطر آن، سه روز، روزه بگير يا سه صاع خوراك، ميان شش مسكين، توزيع كن. يا آنچه برايت ميسر است، قرباني كن».

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_هفدهم

مادرم برگشت گفت چرا گریه میکنی خواستم بهش بگم ولی گفتم چیزی نیست دلتنگ احسانم گریه کرد و گفت دیگه چه فایده اون که نیست... 😔کفشاش رو آورد میبوسید گفتم مادر این چه کاریه میکنی...؟ گفت مادر نیستی تا بدونی چی میکشم الهی اینی که به سر من آمده به سر کسی نیاد ؛ این کفش احسانمه الان یعنی چی پوشیده بغلشون میکرد... سر سفره بشقاب برادرم رو غذا میریخت و میگفت الان میاد گشنشه بچهم ولی خودش چیزی نمیخورد همش به بشقاب نگاه میکرد گریه میکرد این کار و پیشهاش شده بود.... تا چند روز که دوباره یه تلفن زنگ خودد برادرم بود گفت اگر گریه کنی دیگه هیچ وقت بهت زنگ نمیزنم گریه نکن بهم بگو مادرم چطوره حالش خوبه...؟ 😔منم گفتم بَده بخدا مریض شده از دوری تو.. گریهم گرفت گفتم تور خدا قطع نکن ، میخوام ببینمت... گفت نمیشه گفتم توروجون مادر گفت دیگه این قسم رو نخور گناهه گفتم باشه هر چی تو بگی ولی بزار ببینمت... مکث کرد گفت فردا صبح ساعت 11 بیا پارک فلان یه روسری مادر هم برام بیا اگر توانستی... صبح آنقدر هل شده بودم که روسری یادم رفت ساعت 10 رفتم خیییلی سرد بود.... تا ساعت 11 صبر کردم یه موتور سیکلت  که کلاه کاست سرش بود آمد دروست جلوم ایستاد گفت... خانم یه افتخار میدی به ما...؟ ازش دور شدم پیاده شد دنبالم اومد باز تیکه میانداخت پشتم بهش بود داشتم ازش دور میشدم با خودم گفتم خدایا الان برادرم برسه بخدا باهش دعوا میکنه ولکن نبود ، باز متلک زد... کیفم رو بلند کردم که بزنمش تا برگشتم خدایا این برادرمه... ولی از آون همه هیکل یه استخوان که انگار یه پوست کشیده بودن روش مونده بود.... 😭گریهم گرفت بغلش کردم گفت بسه همه دارن نگاهمون میکنن عیبه گفتم به من چه دارم برادرم رو بغل میکنم گفت اونا که نمیدونن که خواهرمی بسه دیگه... ولی ولش نمیکردم تا بزور گفت بسته دیگه همه داشتن نگاهمون میکردن... گفت بیا بریم دوست ندارم اینجا باشیم سوار موتر شدیم رفتیم بیرون شهر از شدت سرما پوستم داشت کَنده میشد ولی درونم گرم گرم بود چون عزیزترین کسم رو از پشت بغل کرده بودم ، وقتی رسیدیم همش داشتم نگاهش میکردم به صورت زیبا و به ریش خرماییش نور عجیبی داشت از نگاه کردنش سیر نمیشدم  که گفت چیه داری به چی نگاه میکنی...؟!؟ گفتم چرا اینطوری شدی چقدر لاغر شدی چرا سرت رو تراشیدی گفت چیزی نیست اینطوری دوست دارم ؛ از مادرم بگو چرا مریضه مریضیش جیه بردینش دکتر...؟ 😔خواستم بهش بگم که اون شب حمله قلبی زده ولی نخواستم ناراحتش کنم گفتم چیزی نیست خوب میشه... 😢گفتم کاکه برگرد بخدا همه پشیمونن ، گفت محاله دیگه بر گردم چرا اون شب پشتم در نیومد از عموهام میترسید بخدا اگر اشاره میکرد هر 4 تا رو میزدم دیگه برام مهم نیست نمیخوام هیچ وقت ببینمش گفتم کی؟! گفت پدرت (حتی نگفت پدرم) 🔹گفتم اونم پشیمونه گفت دیگه فایده نداره اون شب پشتم رو خالی کرد پشیمانی چه فایده داره....؟دیگه حرفش رو نزن ازش ناراحتم خیلی بخدا دوست داشتم اون شب بجای عموم پدرت بود که منو بزنه برام خیلی آسون تر بود... گفتم حالا چرا سرت رو تراشیدی سکوت کرد دانستم که یه چیزی شده بهش گیردادم که بهم بگه....

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…
Подписаться на канал