dahoatgranekoda | Неотсортированное

Telegram-канал dahoatgranekoda - دعوتگران اللّه

6589

النحل آیه42 الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (مهاجران، آن) کسانیند که (در برابر اذیّت و آزار مشرکان) شکیبائی ورزیدند و (در زندگی) توکّل و تکیه‌ی آنان بر پروردگارشان است. ایدیه مدیر کانال @Azhwan136

Подписаться на канал

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_چهل_و_پنجم

😔هنوزم نمیدونم چطوری سفره را جمع کردم و ظرفها رو شستم و همش سعی میکردم بدونم قضیه چیه دیگه برادرمم فهمید که من حرفاشو باور نکردم بلند شد و گفت که میره کار داره منم گفتم بابا منم باهاش میرم بی حوصله م بلاخره باهاش رفتم بیرون از خونه ازش پرسیدم که چرا لب به غذا نزد چیزی شده اتفاقی افتاده 😭برادرم چیزای بهم گفت که من تو مدت اون سه چهار سال هیچ وقت بهش نه فکر کرده بودم نه بهم گفته بودن اما وجودم رو لرزوند از خوف الله نمیدونستم چیکار کنم فقط بی_اختیار اشکام می اومد پایین از الله کمک و یاری میخواستم برگشتم خونه از اون خونه متنفر شده بودم از چیزهایی که توش بود از قدمی که بر میداشتم بیشتر ترس برم داشته بود هر چی که نگاه میکردم الان فهمیده بودم که پدرم با چه پولی خریده بود با چه قیمتی و خونه و زندگی کیا رو نابود کرده از همه مهمتر چطور داره نون حرام به خانوادش میده برام خیلی سخت بود 😭اگر به بابام نگاه میکردم دلم شدیدا سجده های طولانی و آرامش قرآن رو میخواست تنها آرامشی که دلم همیشه بهش قرص بوده اون شب از الله خیلی توبه و استغفار کردم اما قلبم هنوز ناآرام بود 😞وقتی به این فکر میکردم هر روز حرام میره گلوی من و خانوادم واقعا میمیردم و زنده میشدم صبح طبق معلوم پدرم صدام زد واسه صبحانه منم نمیدونستم چیکار کنم به ناچار رفتم پایین از سر میز نشسته بودم بهش نگاه میکردم مامانم گفت بخور دیگه منم پاشدم گفتم من اینارو نمیخورم میوه میخورم در یخچال رو باز کردم میوه رو آوردم بیرون گفتم عه بابا تو هم نمیدونی یه میوه خوب بیاری همش سرسری رد میشه یه چیزی میاری همه تعجب کرده بودن چون میوه مشکلی نداشت پدرمم عادتشو بلد بودم گفت که اولا هیچ عیبی نداره میوه ها دوما اگر بابات نمیدونه خودت بیار یکم زحمت رو دوشم کم کن الحمدلله تونستم همون روز پدرم رو قانع کنم که دیگه از این بعد خودم وسایل خوراکی خونه رو بگیرم اولش یکم از محمد پول قرض گرفتم و بعدش
🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا ۚ رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا ۚ رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ ۖ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا ۚ أَنتَ مَوْلَانَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

#چیرۆکی ئەو سێ کەسەی کە لەئەشکەوتەکە گیریان خوارد


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

صلوات وسلام برحبیبم🌺

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

گرنگی دوعاو پاڕانەوە


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

ڪاتێڪ تۆ دەڵــێیت:

«اللهـم لـكَ الحمـد
حمـداََ ڪثيـراََ طيبـاََ
   مبارڪـاََ فیـە».

فریشتـەڪـان ملـملانێ لەسـەر
نووسیـنی خێرەڪـەی دەڪـەن.
💜

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

بزانە چی دەتگەیەنێت بە بەهەشت؟


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

قوربانی


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره اعلی (آیه ۱۷)

وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰٓ (١٧)

در حالی كه آخرت بهتر و پایدارتر است.

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

.
اللهُ أڪبر اللهُ أڪبر اللهُ أڪبر،لا إلهَ إلَّا الله،
اللهُ أڪبر اللهُ أڪبر، ولله الحَمْد..

.

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

آیه ۵۸ و ۵۹ سوره عنکبوت

۞وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفًا تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ۞

«و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند، آنان را در غرفه‌هایی از بهشت جای می‌دهیم که نهرها در زیر آن جاری است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ چه خوب است پاداش عمل‌کنندگان!»

۞الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ۞

«همانها که (در برابر مشکلات) صبر (و استقامت) کردند و بر پروردگارشان توکّل می‌کنند.»




Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سُبْحَانَ اللَّهِ ،💜🪻

وَالْحَمْدُ لِلَّهِ ،🩷🌸

وَلا إِلَهَ إِلا اللَّهُ ،💜🪻

وَاللَّهُ أَكْبَرُ ،🩷🌸

اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي ،💜🪻

اللَّهُمَّ ارْحَمْنِي 🩷🌸

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي.💜🪻

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره جمعه (آیه ۹)

يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوٓا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَىٰ ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٩)

ای مؤمنان! چون برای نماز روز جمعه ندا دهند، به سوی ذكر خدا بشتابید، و خرید و فروش را رها كنید. كه این [اقامه نماز جمعه و ترك خرید و فروش‌] برای شما بهتر است اگر [به پاداشش‌] آگاهی داشتید

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره سجده (آیه ۱۳الی۱۴)

وَلَوْ شِئْنَا لَآتَيْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَلَٰكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ (١٣)

اگر می‌خواستیم، هدایت هركسی را [از روی اجبار] به او عطا می‌كردیم، [اما همه را آزاد و مختار آفریدیم تا راه هدایت یا گمراهی را خود انتخاب كنند] ولی فرمان من بر عذاب لازم شده است كه بی‌تردید دوزخ را از همه جنّیان و آدمیانی [كه آیات من را تكذیب كردند] پر خواهم كرد

فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَآءَ يَوْمِكُمْ هَٰذَآ إِنَّا نَسِينَاكُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (١٤)

پس [به آنان گویند:] به كیفر آنكه دیدار امروزتان را فراموش كردید [عذاب دوزخ را] بچشید، كه ما [هم‌] شما را از رحمت خود محروم نموده‌ایم و به كیفر آنچه همواره انجام می‌دادید، عذاب جاودانه را بچشید

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره ملك(آیه ۱۳الی۱۸)

وَأَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِٓ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ(١٣)

و گفتارتان را پنهان كنید یا آن را آشكار سازید، مسلماً او به نیّات و اسرار سینه‌ها داناست

أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ.......(١٤)

آیا كسی كه [همه موجودات را] آفریده است نمی‌داند؟!! و حال آنكه او لطیف و آگاه است

ترجمه(١٥)

اوست كه زمین را برای شما رام قرار داد، بنابراین بر اطراف و جوانب آن راه روید و از روزی خدا بخورید، و برانگیخته شدن مردگان و رستاخیز به سوی اوست

ترجمه(١٦)

آیا از كسی كه [حاكمیت و فرمانروایی‌اش‌] در آسمان قطعی است [چه رسد در زمین‌]خود را در امان دیده‌اید، از اینكه[با شكافتن زمین‌] شما را در آن فرو برد در حالی كه جنبش موج‌آسایش را ادامه دهد

ترجمه(١٧)

آیا از كسی كه حاكمیت و فرمانروایی‌اش در آسمان قطعی است [چه رسد در زمین‌] خود را در امان دیده‌اید از اینكه توفانی سخت [كه با خود ریگ و سنگ می‌آورد] بر شما فرستد؟ پس به زودی خواهید دانست كه بیم دادن من چگونه است

ترجمه(١٨)

مسلماً كسانی كه پیش از آنان بودند [آیات خدا و پیامبران را انكار كردند]، پس [بنگر] عذاب من چگونه بود!

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره لقمان (آیه ۶)

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَٰٓئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ (٦)

برخی از مردم‌اند كه سخنان باطل و سرگرم‌كننده را می‌خرند تا از روی نادانی [مردم را] از راه خدا گمراه كنند و آن را به مسخره بگیرند؛ برای آنان عذابی خواركننده خواهد بود

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_چهل_و_چهارم

الحمدلله توانستم خواهرم رو پیدا کنم باهاش در تماس باشم خواهرم قصد برگشتن داشت میگفت که برمیگردم و از وقتی رفتم سخت مریض شدم و نمیتوانم اونجا تحمل کنم درسم تموم شه برمیگردم 😔از یه طرفم بابام اسم سوژین رو حتی تو شناسنامه ش هم در آورده بود اما بازم دوست داشتم برگرده اگر هم اون برنمیگشت من میرفتم پیشش به مرور زمان خواهرم بی تفاوت تر شد و علاقه اش به آنجا زیاد و زیادتر شد خودم احساس کرده بودم اما به قولی که خواهرم دلبسته بودم تا اینکه از زبانش شنیدم که نمیخواد برگردد 😭اسرار های منم اثری نمیکرد اصلا بر خلاف میلم مجبور به تصمیمی شدم که من برم پیش خواهرم اما قضیه من فرق داشت که با محرم برم یه سال بیشتر از رفتن خواهرم گذشته بود من همچنان فکر و ذهنم شده بود عربستان رفتن خواهرمم همچنان رو حرفش مونده بود اما فقط الله میدونست چی پیش میاد بلاخره برادرم برگشت از شیراز حفظش تموم شده بود الحمدلله یه عالم و حافظ قرآن شده بود من روزهای خوب رو داشتم با چشمام میدیدم اینبار من شاگرد برادرم شدم الحمدلله از یه طرفم دیگه قضیه مسلمان بودن من عادی شده بود برای خانوادم شده بودم همون روژین قبل اما تنها چیزی اونا رو آزار میداد نقابم بود یه روز حسابی تدارک دیده بودم که برادرم بیاد واسه شام خونه ما هر چی اسرار کردم بیاد قبول نمیکرد مدت ها بود که نمی اومد برای شام یا نهار منم بی خبر از این موضوع ناراحت بودم دلم میخواست بیاد آخر سر گفتم نیای قهر میکنم از این حرفا اونم قبول کرد که بیاد 👌اون شب حسابی خودمو خسته کردم بخاطر اومدن برادرم روز دوشنبه بود طبق معمول میدونستم روزه است اما واقعا متعجبم کرد سر سفره چیزی بجزء دسر نخورد به بهانه اینکه روزه بوده و وقتی روزه میگیره اینطوری میشه اما حرفاش واسه بقیه جای باور بود اما واسه من نه چون من بهتر از خودش اونو میشناختم و این فکر واقعا مشغولم کرده بود که چرا

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره حاقه(آیه۱الی۱۵)

الْحَآقَّةُ(١)

آن روز حقی است

ترجمه(٢)

آن روز حق چیست؟

ترجمه(٣)

و تو چه می‌دانی آن روز حق چیست

ت(٤)

[قوم‌]ثمود و عاد آن روز كوبنده را انكار كردند

ت(٥)

اما قوم ثمود با عذابی سركش هلاك شدند

ت(٦)

و اما قوم عاد با تندبادی بسیار سرد و طغیان گر به نابودی رسیدند

ت(٧)

كه خدا آن را هفت شب و هشت روز پی در پی بر آنان مسلط كرد و [اگر] می‌دیدی كه آنان مانند تنه‌های پوسیده و پوك درختان خرما روی زمین افتاده‌اند

ت(٨)

آیا از آنان هیچ باقی مانده‌ای می‌بینی؟

ت(٩)

فرعون و كسانی كه پیش از او بودند و مردم شهرهای زیر و رو شده[قوم لوط] مرتكب گناهان بزرگ شدند

ت(١٠)

فرستاده پروردگارشان را نافرمانی كردند و خدا هم آنان را به عذابی سخت گرفت

ت(١١)

هنگامی كه آب طغیان كرد،ما شما را در كشتی سوار كردیم

ت(١٢)

تا آن را برای شما مایه تذكر و بیداری قرار دهیم و گوش شنوا آن را[به عنوان مایه عبرت و تذكر]حفظ كند

ت(١٣)

چون در صور یك بار دمیده شود

ت(١٤)

و زمین و كوه‌ها از جای خود برداشته شوند و هر دوی آنها یك باره درهم كوبیده و ریز ریز گردند

ت(١٥)

آن روز است كه آن واقعه بزرگ واقع می‌شود

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_چهل_و_سوم

😔مجبور شدیم با گفتن چندتا دروغ بلاخره من و محمد همدیگر را ببینم از آخرین باری که دیده بودمش 7 ماه یا بیشتر میگذشت اینبار فرق میکرد با نقاب رفتم پیش روی برادرم اما هیچ وقت فکر نمیکردم انقد شکست خورده و داغون باشد 😭وقتی برادرمو دیدم بدون اختیار بغلش کردم تنها کسی بود که برام مونده بود مهناز فرشته سوژین همه رفتن و بدون هیچ خبری😔نمیدونم چقدر گذشته بود پیش هم بودیم اما آنقدر میدونم بدون هیچ حرفی فقط داشتیم گریه میکردیم یه لحظه نگاهم به برادرم افتاد سبحان الله این برادر محمد منه ریش زیبا صورت گردش دلم با دیدن سیمای مسلمانیش حسابی آروم شد 😔من هنوز طلاق مو از آقا فواد نگرفته بودمو وضعیت روحیم که تعریفی نداشت برادر خیلی تسکینم داد مثل سوژین جلو چشم می اومد با حرفای برادرم خیلی به خودم اومدم واقعا لازم داشتم یکی برام حرف بزنه و آرامم کند تا بتونم قوی باشم با مشکلاتی که رو به رومونه مبارزه کنم اول از همه باید طلاق میگرفتم اونم کار آسانی نبود 😭خیلی احتیاج داشتم برادرم رو اما برادرم باید برمیگشت بخاطر حفظ و درسش ، اینبار که برادرم برگشت شیراز خیلی چیزا تغییر کرد اینبار باید قوی تر از همیشه میبودم چون نه سوژینی بود نه محمد از اون طرف قلب شکسته ام با وجود مخالفت های خانوادم و اسرار های عمه م و سر سختی های آقا فواد بلاخره با کمک الله تونستم طلاقم را بگیرم خیییلی سخت بود اما الله با من بود الحمدلله خانوادم دیگه مثل سابق نبودن و خیلی بهم گیر نمیدادن من خودم کلاس میرفتم و کلاس هم داشتم فقط تنها چیزی که اونا رو اذیت میکرد نقابم بود اما خیلی اذیتم نمیکردن مثل گذشته از یه طرفم من دنبال خواهرم بود که هیچ خبری ازش نداشتم از رفتنش 6 ماهی گذشته بود 😔شب و روز دعا میکردم فقط زنده باشه کافیه الانم باور نمیکنم چطور این همه مدت تونستم ازش دور بمونمتا اینکه

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره سجده (آیه ۱۰الی۱۳)

وَقَالُوٓا أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ....(١٠)

[منكران لجوج‌] گفتند: آیا زمانی كه [پس از مردنمان بدن ما ریز ریز شد و پوسید و] در زمین گم شدیم، آیا به راستی ما در آفرینشی جدید خواهیم آمد؟ [نه اینكه این لجوجان متكبر فقط منكر قدرت حق باشند] بلكه‌ آنان منكر لقاء پروردگارشان هستند

ترجمه(١١)

بگو: فرشته مرگ كه بر شما گماشته شده است [روح‌] شما را می‌گیرد، سپس شما را به سوی پروردگارتان باز می‌گردانند

ترجمه(١٢)

و اگر ببینی زمانی كه [این‌] مجرمانِ [منكر قیامت‌] نزد پروردگارشان سرهایشان را به زیر افكنده‌اند [می‌بینی كه می‌گویند:] ای پروردگار ما [به آنچه ما را وعده داده بودی‌] بینا شدیم و [به دعوت حق‌] شنوا گشتیم، پس ما را به دنیا برگردان تا كار شایسته انجام دهیم، بی‌تردید ما باور كننده [همه حقایق‌] هستیم

ترجمه(١٣)

اگر می‌خواستیم، هدایت هركسی را [از روی اجبار] به او عطا می‌كردیم، [اما همه را آزاد و مختار آفریدیم تا راه هدایت یا گمراهی را خود انتخاب كنند] ولی فرمان من بر عذاب لازم شده است كه بی‌تردید دوزخ را از همه جنّیان و آدمیانی [كه آیات من را تكذیب كردند] پر خواهم كرد.

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_چهل_و_دوم

خانوادم از همه چیز را ازم منع کردن این دفعه خیلی سخت_گیر جدی و تر از همیشه بود، از اتاق نمیگداشتند بیرون بیام اگر هم بیرون می اومدم رو سرم و می ایستادن که وضویی چیزی نگیرم 😔36 روز تمام چهار وضو رو با آب گرفتم اونم تو معذزتا تو حمام بقیه وضوها را با تیمم 😭حتی نمیذاشتن حمام برم شرایط روحی هم که افتضاح یه بیماری عجیبی گرفتم کلا فلج شدم نمیتونستم راه برم اولش در حد سرما خوردگی بود بعد روز به روز حالمو بدتر بدتر میکرد اونام فکر میکردن الکیه یا بازی تا اینکه تمام دهانم زخم های عجیبی در آورده بود و رنگم زرد شده بود اون موقه چون من خیلی مریض بودم حتی توان حرف زدنم نداشتم منو با بی_حجابی میبردن دکترمتاسفانه😔 دکتر تشخیص داد که مریضیم از روی ناراحتی و فشار روحی بود الحمدلله به لطف الله و به سبب داروها بعد یه ماه الحمدلله شفا یافتم این موضوع مریضی خیلی به نفعم تموم شد تونستم از اون چهار دیواری بیرون بیام اولاش که من مریض بودم مثل یه مرده متحرک منو میبردن دکتر با بی حجابی وقتی حالم که خوب شد دیگه با نقاب و چادرم رفتم دکتر شاخ در آورده بود که من اینطوریم سبحان الله همون جا بهم گفت که دیگه نمازهاشو مرتب میخونه؟☺️ البته دیگه ازشون خبری ندارم و الله عاقبت بخیرشان کند دیگه خانوادم نمیتونستن اون قدرم بهم گیر بدن دیگه دو ترس تو دلشون افتاده بود یکی ترس شرایط روحیم دوم ترس احتمال رفتن من حقم داشتن از یه طرف حالم زیاد خوب نبود بخاطر نبودن خواهرم خانوادم فکر میکردن بخاطر زندونی کردنم مریض شدم اما اینطور نبود من از دوری همسان خودم اینطوری شده بودم و هر روز حسرت میخوردم که چرا رفتن خواهرم رو نگاه کردم کاش نگاه نمیکردم کاش منم میرفتم 😔دو ماه بود خواهرم رفته بود حتی کوچکترین خبرم ازش نداشتم حتی از محمد بی خبر بودم ولی باعث و بانیش خانوادم بودن که گوشیم رو گرفته بودند 😭بلاخره محمد برگشت میدونستم بابام نمیزاره منو ببینه

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره آل عمران (آیه ۱۱۷الی ۱۱۸)

مَثَلُ مَا يُنْفِقُونَ فِي هَٰذِهِ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيهَا صِرٌّ أَصَابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوٓا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلَٰكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (١١٧)

داستان آنچه [كافران‌] در این زندگی دنیا انفاق می‌كنند، مانند بادی آمیخته با سرمایی سخت است كه [به عنوان مجازات‌] به كشتزار قومی كه بر خود ستم كرده‌اند برسد و آن را نابود كند؛ و خدا به آنان ستم نكرده است، ولی آنان به خویشتن‌ ستم می‌ورزند

يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَآءُ مِن..........(١١٨)

ای اهل ایمان! از غیر خودتان برای خود محرم راز نگیرید؛ آنان از هیچ توطئه و فسادی درباره شما كوتاهی نمی‌كنند؛ شدت گرفتاری و رنج و زیان شما را دوست دارند؛ تحقیقاً دشمنی [با اسلام و مسلمانان‌] از لابلای سخنانشان پدیدار است و آنچه سینه‌هایشان [از كینه و نفرت‌] پنهان می‌دارد بزرگ‌تر است. ما نشانه‌ها [یِ دشمنی و كینه آنان‌] را اگر می‌اندیشید برای شما روشن ساختیم

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

بزانە (لا اله الا الله) یعنی چی؟


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

..🕋📿
◈فەزڵ و گەورەیی ڕۆژی عەڕەفە

قال رسوول اللەﷺ :ما من يوم أكثر
من أن يعتق الله فيه عبدا من النار من
يوم عرفة. رواە مسلم

واته: هیچ ڕۆژێك نیه‌ ئه‌وه‌نده‌ی ڕۆژی
عه‌ره‌فه‌ خوای گه‌وره‌ به‌نده‌ی تیادا ئازاد
بكات له‌ ئاگری دۆزه‌خ


🌺کانال دع
وتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_چهل_و_یکم

تا شب نتوانستم برم خونه واقعا توان برگشتن رو نداشتم وقتی به خودم اومدم یادم افتاد که بوده به خانوادم چی بگم با سوژین رفتم بیرون اما الان بگم کجاست؟؟ خدایا کمکم کن برگشتم خونه زودی به طرف اتاقم دویدم کسی منو نبینه آگرین خواهرم اومد در رو قفل کرده بودم چون واقعا جوابی نداشتم گفت روژین پس سوژین و برادر محمد کوشون منم الکی تند گفتم الله اکبر بعد چند ثانیه دیگه اومد بازم پرسید اونا چرا باهات نیستن منم یه آه کشیدم و گفتم اونا یه جا دعوت بودن رفتن اونجا احتمالا بمونن شب اونجا، همش سوال میکرد که کجا و کی شب به گوشی سوژین زنگ زدم خاموش بود با اینکه میدونستم خاموش و دیگه روشن نمیشه باز زنگ میزدم و امیدوار بودم واسه یه لحظه روشن بشه 😔حتی اگه جوابم نده صدای بوق شمارش هم آرام_بخش وجودم بود میتونم به آسونی قسم بخورم که اون شب حتی واسه یه لحظه م نخوابیدم از یه طرف نگران خواهرم بودم با این سن کم میتونه اونجا در غربت دوام بیاره هرچند با افراد مطمئنی بود اما از یه طرفم از خانوادم واقعا میترسیدم چه جوابی داشتم بهشون بگم صبح صدای اذان می اومد دوباره گریه ام گرفت یاد اون شبی افتادم که صدای اذان صبح رو میشنیدم و چقدر با بدبختی به این رسیدم و رسیدیم اون موقع هم منو خواهرم دور بودیم از هم با این تفاوت که الان مسلمان بود دستام رو بلندم کردم و گفتم خدایا قبلا برایش دعای هدایت کردم الانم ازت میخوام روحم رو بهم برگردونی 😔ساعت 11 صبح بود بابام بهم زنگ زد روژین خواهرت کجاست؟ منم از ترس زود گوشی رو قطع کردم دوباره زنگ زد این دفعه یکم جرئت پیدا کردم و گفتم بابا محمد بهش زنگ زد و از من جدا شد گفت میرن مهمونی شایدم شبم بمونن من فقط همینو میدونم چند ساعتی گذشته بود داشتم سکته میکردم تا اینکه پدرم برگشت خونه میدونستم و منتظر دعوای بزرگی بودم به طرفم اومد و گفت بهم بگو سوژین کجاست؟ منم همون جواب قبلی رو دادم اون گفت به محمد زنگ زدم اصلا اون برنگشته منم گفتم آخه مگه میشه بزار من به سوژین زنگ بزنم اونم گفت لازم نمیکنه خاموشه دنیا دور سرم میچرخید بزور خودمو نگه داشته بودم نمیدونستم زنده ام یا مرده فقط به خودم جرئت میدادم و میگفت یاالله یا الله 😔بلاخره پدرم فهمید که سوژین غیبش زده اما نمیدونست کجا همش از من میپرسید کجا رفته من را تو اتاقم زندانی کردن نذاشتن دیگه مدرسه برم حتی یه بیرون رفتن کوچیک اما نمیدونستن من همینجوری هم حالم خوب نبود 😔

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

ئەم دەڕۆژە چۆن بەڕێبکەین ؟

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_چهلم

😔من بدون خواهرم زندگیم خیلی سخت میشد نمیتونستم حجابم رو نگه دارم نمیتونستم ایمانم رو نگه دارم همش گول زدن خودمونه گفتم الان هر چند تو مجبوری بری اما بازم درست نیست چون تو بدون محرمی 😔گفت روژین تو که میدونی شرایط چه جوریه کاری ازم بر نمیاد اینجا نه تنها دیگه نمیتونیم حجاب کنیم بلکه عقد مامان و بابا هم باطل میشه با ماندنم درسته اونا نه نمازی دارن نه چیزی دیگه ای اما باید این عقد باطل نشه من میمیرم اینطوری بشه با خواهرم هر چند حرف زدم اما بازم کار ساز نبود خواهر دیگه تصمیم خودشو گرفته بود برای رفتن اون پیش من خوابید صبح نمازمون را با هم خواندیم ازم خواست برایش امامت کنم ، رفتاراش واقعا معلوم بود که رفتنش نزدیک است اون روز با همه خیلی خوب بود با وجود رابطه های پاره خونه اما همش میخواست روزی خوبی برای همه باشه همش بابامو بوس میکرد بابامم براش عجیب بود چرا اینطوری میکنی اما نمیدونست که اون روز آخرین روز سوژین تو خونه ست😔😭 عصر بود سوژین خودشو آماده بود نقاب منو زده بود بابام گفت کجا سوژین؟ اونم گفت محمد قرار برگرده میریم دنبالش منم تعجب کردم چون اگر برمیگشت به منم میگفت سوژین گفت روژین تو هم بیا با من بیا سر راه شیرینی بخر منم گفتم خودتون بخرید سر درد دارم خواهرم خیلی بهم اسرار کرد برم بلاخره راضی شدم برم ازم خواست من رانندگی کنم تو راه خیلی نصیحتم کرد برای ادامه راهی که پیش روم بود و در آخر کلمه ای به زبان آورد اون لحظه آرزو میکردم کر باشم و هیچی نمیشنیدم 😭خواهرم بهم گفت که این لحظه های آخرین لحظه من و اون است این نگاه ها آخرین نگاه های منو اونه و آخرین_دیدار مونه خواهرم بهم گفت که داره میره دستای خواهرم را مثل دیوانه ها گرفته بودم و التماسش میکردم که نره اونم بغلم میکرد و میگفت انقد سختش نکن اما روی من کار ساز نبود واقعا برام سخت بود نمیتوانستم خواهرم رو ول کنم و هر بار آغوش کردنی احساس میکردم دارم میمیرم قلبم درد میکرد چیزی دیگه به زبونم نمی اومد جز اینکه خواهر نرو خواهشا نرو اما بلاخره خواهر نقاب بلندش را کنار زد و صورت مثل ماهش را دیدم و بهم گفت الصبرالضیاء خواهرم بوسم کرد و رفت😭نگاهش کردم تا آخرین لحظه چشامو یه لحظه نبستم با قدمی که خواهرم برمیداشت اروم اروم نابود میشدم چون خواهرم روحم رو با خودش برد من دیگه یه جسم بی_روح شدم

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_سی_و_نهم


😔مطمئن شدم که من نمیتونم برم و تصمیم گرفتم به خواهرم بگم اشک امانم نمیداد واقعا برام سخت بود همچین تصمیمی اما مجبور بودم اول بخاطر الله دوم بخاطر خانوادم بلاخره اروم شدم به خواهرم گفتم نمیام اونم ازم توضیح میخواست که چرا و حتی بهم گفت تو ترسویی برام مهم نبود که اون چی میگه یا چی فکر میکنه تنها چیزی که بهش فکر میکردم یه راه چاره واسه نرفتن خواهرم بود یه هفته بود از تصمیم خواهرم میگذشت تو اون یک هفته یادم نمیاد که شبها یه لحظه خوابیده باشم یا کارم گریه کردن بود یا دعا کردن اصلا دردهای خودمو فراموش کردم مسئله فواد و طلاقم از یه طرف و منو خواهرم از هم دور میشویم یه طرف یه شب داشتم نماز میخوندم صدای در اتاقم به صدا در اومد خواهرم بود عزیزترین کس زندگیم با شنیدن صدایش قلبم بیشتر میتپید و دستام میلرزید سرم رو بلند کردم گفتم یاالله سوژینم رو ازت میخوام زندگیمو ازم نگیری نمیتونم به خودت قسم و دوباره صدای خواهرم اومد روژین جان خوابی 😭رفتم در رو باز کردم بدون گفتن چیزی با تمام وجودم بغلش کردم نمیدونستم این آخرین_شبی که خواهرم کنارمه میدونستم داره تنهام میزاره نمیدونستم اینبار امتحان انقد سخته نمیدونستم که الله اینطوری صلاح میدونه و نمیدونستم اون شب روحم از بدنم جدا میشه و روز های دل_تنگی های من شروع میشه 😭فقط فکر میکردم باید تند بغلش کنم صدای گریه های خواهرم هنوز بعضی وقتا تو گوشمه خواهرم گفت چرا اینطوری میکنی روژین گریه م گرفت دیوونه منم گفتم اشکالی نداره تو منو زیاد به گریه میندازی توم یکم گریه کن اونم سرشو انداخت پایین و گفت منم دلم نمیخواست اینطوری بشه اما حالا که شده باید راضی باشیم به رضای الله اومدم بگم که پشیمان نشدی نمیخوای باهام بیای مشکل تو چیه؟؟؟ نگذاشتم حرفاش تموم بشه بهش گفتم خواهر تو مجبوری بری من چی من چه جوابی دارم به الله بدم که پدر و مادرم با گمراهی در جهل بمیرند

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

اللەﷻ خێری بۆت بوێت، چیت پێ دەدا؟

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…
Подписаться на канал