⚜️حدیث شریف:
📝احادیث صحیح بخاری
آيا رمضان گفته شود يا ماه رمضان و يا هر دو؟
▫️ عنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِي اللَّه عَنْهمَا قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّه صلی الله علیه و سلم يَقُولُ: «إِذَا رَأَيْتُمُوهُ فَصُومُوا، وَإِذَا رَأَيْتُمُوهُ فَأَفْطِرُوا، فَإِنْ غُمَّ عَلَيْكُمْ فَاقْدُرُوا لَهُ» يعني: هِلالِ رَمَضَانَ. (بخارى:1900)
▪️ترجمه: عبد الله بن عمر رضي الله عنهما مي گويد: از رسول الله صلی الله علیه و سلم شنيدم كه فرمود: «هرگاه، هلال رمضان را ديديد، روزه بگيريد. و هرگاه، هلال شوال را مشاهده كرديد، افطار كنيد. و اگر آسمان، ابري بود (ماه رويت نشد)، سي روز را كامل كنيد».
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_پنجاه_و_یک
گفت سر چه کاری منو با اون وضعیت بیرون کردید؟ مگه من چیکار کرده بودم...؟ عموم گفت هرچی بوده تمام شده رفته... گفت نه بخدا باید جواب منو بدید عموم گفت به من ببخشون هر چی بوده تمام شده.... کاکم عصبانی شد گفت تمام شده رفت؟ فقط همین؟ میدانید چه به من گذشته تو این مدت اگر این نامردا همدیگر رو دعوت میکردن برای من بوقلمون سر میبوریدن من مثل گداها تو این شهر این کوچه آن کوچه میگشتم بخدا از اینا ناراحت نیستم هر چی بوده تقدیر خدا بوده فقط همیشه یه چیز منو ناراحت میکرد اونم اینکه اون موقع که کفر خدا رو میکردم اینا چرا چیزی بهم نگفتن منو نزدن بیرونم نکردن...!؟! ☝️🏼بخدا تا جواب منو ندید دیگه هیچ حرفی باهاتون ندارم برید بیرون.. مادرم عیبه گفت مادر ولشون کن توروخدا لیاقتشون همینه عموم هر کاری کرد باهاشون نرفت بعد از ظهر عموم و پدرم با یه ماموستا آمدن داداشم عصبانی شد گفت مگه من زنم قهر کرده باشم رفتید ریش_سفید آوردید ؟ ماموستا شروع کرد به حرف زدن برادرم گفت من یه سوال پرسیدم جوابش رو میخوام... هر حرفی زد نمیام ، رفتن شبش مادرم گفت باید باهام بیای خونه گفت مادر جان ببخش ولی نمیام ، مادرم گفت اگر تو نیای منم دیگه نمیرم خونه و صبح از اینجا میرم خونه سالمندان... 😳گفت مادر این چه حرفیه مگه من مُردم؟ مادرم اصرار کرد ولی گفت نمیام مادر قسم خوردم دیگه نیام... شب بعدش باز نماز خوند مادرم گفت بیا استراحت کن خسته میشی ؛ گفت مادر اون موقع که کفر خدا رو میکردم خسته نمیشدم حالا خسته بشم.... صبحش باز پدرم و عموم با یه ماموستای دیگه آمدن ماموستا ازش خواست که برگرده ولی قبول نکرد خیلی اصرار کردن ماموستا رفت مادرم به پدرم گفت باید طلاقم بدی پدرم گفت این چه حرفی که میزنی؟؟؟ برادرم گه استغفرالله مادر داری چی میگی این حلال ترین چیزی که خدا دوست نداره... گفت من تصمیم خودم رو گرفتم... عموم گفت بخدا هرگز نمیزارم زن داداش مگه چی شده؟ گفت میخوام پیش احسان بمونم دیگه بر نمیگردم... کاکم گفت مادر جان اینو نگو یه مدت پیشم بمون بعد برو خونهت هر وقت خواستی بهم سر بزن گفت به هیچ کس گوش نمیدم برو یه ماموستا بیار همین الان باید منو طلاق بدی پدرم گفت هرگز این کارو نمیکنم دیگه تو هم حق نداری اینو بگی... زن عموم اومد گفت چه خبره؟ گفتم زن عمو مادرم میگه طلاق میخوام.... کاکم گفت مادر جان توروخدا بس کن... زن عموم گفت همش تقصیر توست گفت من چرا ؟ گفت تو نمیای خونه مادرت آنقدر دوستت داره میخواد طلاق بگیره پیش تو بمونه گفت باشه مادر جان میام خونه تو دیگه خودت رو ناراحت نکن.... رفتیم تو ماشین مادرم میخندید از خوشحالی... رسیدیم خونه ولی برادرم تو حیاط گفت مادر من میرم خونه عموم گفت باشه عزیزم منم میام اونجا ؛ همه رفتیم انگار دوست نداشت بیاد خونه خودمون شادی از خوشحالی نمیدونست داره چیکار میکنه خیلی ذوق کرده بود ، برادرم به عموم گفت بیا کارت دارم دنبالش رفتم گفت شیون برو بیرون با عموم یه کاری دارم... ولی خودم رو به یه چیزی مشغول کردم به عموم گفت میخوام یه کاری برام انجام بدی گفت تو بگو هر چی باشه چشم؛ گفت عموم میخوام شناسنامه بگیرم و با هام بیای محضر شاهد باشی... گفت برای چه کاری شهادت بدم؟ گفت میخوام پدرم تو محضر سند بزنه که از ارث محرومم و منم راضی هستم... گفت نمیشه این چه کاریه؟ گفت بخدا باید برام انجام بدی؛ رفتم به مادرم گفتم که احسان چی به عموم گفته مادرم اومد گریه کرد گفت مادرم به عموم گفت بخدا حرفش رو دلم سنگینی میکنه نمیخوام هیچ چیزی رو ازش بگیرم... گفت اگر قبول نکنید بخدا میرم دیگه هیچ وقت منو نمیبینید زن عموم مادرم رو راضی کرد که احسان از ارث چیزی نگیره... برای نهار مادرم مثل پروانه دور برادرم میچرخید گفت مادر جان خودت رو اذیت نکن چیزی نمیخوام روزه هستم... وقت نماز ظهر گفت میرم مسجد مادرم گفت نمیزارم جایی بری بخدا باید همین جا نمازت رو بخونی... همه عموهام بودن رفت وضو گرفت اومد ایستاد برای نماز عموم گفت بلند شید برای نماز... همه پشت سرش ایستادن به خودم گفتم خدایا اون شب با اون وضع بیرونش کردن حالا پشت سرش دارن نماز میخونن....
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_پنجاه
زن عموم گفت احسان بیا بریم خونهی ما گفت بخدا هیچ جا نمیام همه اصرار کردن ولی با هیچ کس حرف نمیزد... زن عموم به عموم گفت امشب بزارید بمونه منم پیششون میمونم بهش فشار نیارید گفت آخه اینجا که چیزی نیست شب برای سرما چیکار میکنید؟ گفت هرچی تونستید برامون بیارید همه رفتن منو زن عموم خواهر با مادرم پیشش موندیم برادرم گفت مادر جان پاهات رو دراز کن شروع کرد به ماساژ مادرم بعد عموم با پدرم اومدن و برامون پتو و غذا آوردن، برادر کوچیکم باهاشون اومد تا احسان رو دید پرید تو بغلش باهام شوخی میکردن پدرم کنارش نشست گریه کرد گفت احسان پسرم ببخش بیا بریم خونه بخدا دارو ندارم رو به نامت میزنم... ولی بهش توجهای نکرد پدرم بوسیدش ولی پشتش رو کرد به پدرم دلم داشت از سینه در میآمد... احسان به منو زن عموم گفت شما هم برید میخوام با مادرم تنها باشم ولی من نرفتم گفتم از خونهت بیرونم میکنی؟ من نمیرم... بزور موندم با برادر کوچیکم مادرم گفت اینا چیه؟؟؟ گفت مادر جان خدا بهم لطف کرده درگاه رحمتش رو به رویم باز کرده با یکی تو شهر بانه آشنا شدم از لطف خدا بهم جنس میده منم میفروشم به مغازه داران.... 🔸مادرم گفت قوربونت برم آخه چطوری برام بگو؟ تو که کسی رو نمیشناسی؟ عین یه بچه ای که تازه روز اول مدرسه شه برای مادرم داشت تعریف میکرد.... دیر وقت بود برادر کوچیکم خوابش برد به مادرم گفت مادر جان بخواب دیر وقته گفت تو چیکار میکنی باهم خوابیدن بعد بلند شد پاهای مادرم رو ماساژ میداد مادرم گفت بسه قوربونت برم دستاد خسته میشن... گفت مادر جان این دست ها رو برای تو خسته نکنم به چه دردم میخورن...؟ مادرم بزور خوابوندش مادرم رو بغل کرده بود ؛ نمیتونستم بخوابم بعد بلند شد مادرم گفت کجا میری؟ گفت جایی نمیرم تو بخواب رفت وضو گرفت مادرم گفت چیکار میکنی گفت مادر میخوام شکر خدا رو بجا آورم بخدا امشب بهترین نعمت دنیا رو بهم داده... ☺️امشب هیچ شاهزادهای اندازی من خوشحال نیست از هر شاهی پر قدرت تر و خوشحال ترم ؛ میخوام از خدا سپاس تشکر کنم که زندهم گذاشته تا باز تو رو ببینم.... نماز خوند مادرم پشت سرش نماز خوند سوره الرحمان میخوند بعد از نماز مادرم عادت داره چشماش رو میبنده و دعا میکنه... برادرم برگشت به مادرم نگاه کرد که دستاش رو به آسمان است و گریه کرد سرش رو برد تو دستای مادرم گریه میکرد گفت مادر جان روم سیاه پسر خوبی برات نبودم حلالم میکنی...؟ مادرم گریه میکرد گفت بخدا همیشه ازت راضی بودم و هستم... حلالت میکنم برادرم گفت خدایا خودت شاهدی که ازم راضی است حلالم کرد.... تا صبح نخوابیدم مادرم و احسان فقط دعا میکردن... صبح پدرم و عموهام آمدن گفتن احسان باید برگردی با هیچ کدومشون حرف نمیزد مادرم گفت بیا بریم خونه... گفت مادر قسم خوردم دیگه پام رو تو اون خونه نزارم آنقدر بهش فشار آوردن گفت فقط یه سوال دارم جوابش رو میخوام وگرنه برید بیرون.....
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
#قەدەغەکراوەکانی_ئیحرام
دووەم : داپۆشینی دەس و دەموچاوی ئافرەت
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_چهل_و_نهم
عموم خیلی خوشحال شد به مادرم گفت زن داداش جان الان میرم احسان رو میارمش شیون میدونه کجاست... مادرم بلند شد گفت کجا...؟ منم میام منم میام... عموم گفت نه تو استراحت کن الان میرم میارمش ؛ مادرم گفت نه بخدا منم میام ولی عموم نذاشت بیاد گفت حالت خوب نیست بمون خونه.... 🔹شب بود و ما رفتیم تو راه عموم زنگ زد گفت زن داداش گریه میکنه میکنه میگه من میرم پیش احسان... عموم بهشون آدرس داد گفت بیاریدش رسیدیم ؛ در زدیم احسان آمد در رو باز کرد به عموم پدرم و من نگاه کرد... 😒گفت چرا آوردیشون برو دیگه با تو هم کاری ندارم... درو بست عموم در زد گفت پسرم احسان درو باز کن باهات کار دارم ولی چراغ رو خاموش کرد... پدرم من و عموم هر کاری میکردیم درو باز نکرد تا مادرم آمد از دور گفت کو پسرم کجاست؟ احسانم کجاست؟ پدرم گفت در رو بسته باز نمیکنه... ☺️مادرم در زد گفت احسان پسرم منم درو باز کن نمیخوای رو مادرت درو باز کنی..؟ احسان در رو باز کرد گفت من غلط بکنم رو تو درو باز نکنم مادرم رو بغل کرد رفتیم تو احسان خواست در رو ببنده مادرم نذاشت تو بغل هم آنقدر گریه کردن که همه به گریه افتادن نمیتونستن حرف بزنن فقط گریه میکردن... عموم گفت زن داداش بسه برات خوب نیست ولی توجه نمیکرد برادرم با دستاش اشکاش رو پاک میکرد ولی خودش داشت گریه میکرد نمیتونست حرفی بزنه زن عموم از هم جداشون کرد که گریه نکنن کاکم سرش رو گذاشت رو ران مادرم گریه میکرد مادرم از اون بدتر بود....با خواهر بزرگم از بغلشون کردم گریه امونموم رو بریده بود احسان داشت اروم تر میشد گفت مادر جان بخدا دلم برات یه ذره شده قوربونت برم بسه گریه نکن... ☕️براش چایی و خرما گذاشت ولی بازم مادرم اروم نمیشد گفت مادر دوست داری برم دیگه هیچ وقت منو نبینی...؟ مادرم گفت نه بخدا گفت پس قوربونت برم بسه دیگه گریه نکن.... عموم رو پتو نشسته بود بلند شد محکم پتو رو از زیر عموم کشید گفت مادر جان بلند شو روی این بشین گفت نه پسرم نمیخوام... گفت نه بخدا میدونم که به فرش چندصد شانه خونت نمیرسه ولی باید رو این بشینی ؛ برای مادرم خرما آورد دانههاش رو در میآورد به زور میداد به مادرم که بخوره... مادرم گفت چرا پشتت رو کردی به مردا گفت مادر مردی نمیبینم... همه به هم نگاه میکردن عموم گفت احسان پسرم حالت خوبه ؟ همه بهش سلام کردن مادرم گفت چرا جواب شون رو نمیدی عیبه؟ گفت و علیک عموم گفت پاشو بریم خونه.... ولی هیچ جوابی نمیداد مادرم گفت بیا بریم خونه ؛ گفت مادر جان خونم اینجاست خوشت نمیاد کوچیکه؟ مادر جان بخدا هر شب مهمون دارم مادرم گفت الهی قوربون خودت و مهمونات برم چیزی براش میزاری بخورن؟ خندید گفت نه مادر جان چیزی نمیخورن من قرآن میخونم اونا هم گوش میدن خدا برام مهمون میفرسته تا دیر وقت من خوابم میبره اونا هم میرن.....
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
⚜حدیث شریف:
#صحیح_بخارے
🌙عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رضی الله عنه أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ﷺ قَالَ: «مَنْ أَنْفَقَ زَوْجَيْنِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ نُودِيَ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ: يَا عَبْدَ اللَّهِ، هَذَا خَيْرٌ، فَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الصَّلاةِ دُعِيَ مِنْ بَابِ الصَّلاةِ، وَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الْجِهَادِ دُعِيَ مِنْ بَابِ الْجِهَادِ، وَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الصِّيَامِ دُعِيَ مِنْ بَابِ الرَّيَّانِ، وَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الصَّدَقَةِ دُعِيَ مِنْ بَابِ الصَّدَقَةِ» فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ رضی الله عنه : بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا عَلَى مَنْ دُعِيَ مِنْ تِلْكَ الأَبْوَابِ مِنْ ضَرُورَةٍ فَهَلْ يُدْعَى أَحَدٌ مِنْ تِلْكَ الأَبْوَابِ كُلِّهَا؟ قَالَ: «نَعَمْ وَأَرْجُو أَنْ تَكُونَ مِنْهُمْ». (بخارى: 1897)
💥ترجمه: از ابوهريره رضی الله عنه روايت است كه رسول الله ﷺ فرمود: «هركس، دو نوع انفاق در راه خدا نمايد، از دروازه هاي بهشت ندا داده مي شود: اي بنده خدا ! اين است نتيجه كار خير. پس هر كسي كه اهل نماز بوده، او را از دروازة نماز، و هر كس اهل جهاد بوده او را از دروازة جهاد، و كسي كه اهل روزه بوده، او را از دروازة رَيّان و كسي كه اهل صدقه بوده، او را از دروازة صدقه، صدا مي زنند. ابوبكر رضی الله عنه گفت: اي رسول خدا! پدر و مادرم فدايت باد( اگر چه) كسي كه از يك دروازه، صدا زده شود، نيازي ندارد ( كه از دروازه هاي ديگر او را صدا بزنند) ولي آيا چنين فردي وجود دارد كه او را از همة درها صدا بزنند؟ فرمود: «آري، اميدوارم كه تو نيز يكي از آنها باشي
».🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
سوره انفطار (آیه ۱)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ إِذَا السَّمَآءُ انْفَطَرَتْ (١)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.
آن زمان كه آسمان [= كرات آسمانی] از هم #شكافته شود،
وَإِذَا الْكَوَاكِبُ انْتَثَرَتْ (٢)
و آن زمان كه #ستارگان پراكنده شوند و فرو ریزند،
وَإِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَتْ (٣)
و آن زمان كه #دریاها به هم پیوسته شود،
وَإِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ (٤)
و آن زمان كه #قبرها زیر و رو گردد (و مردگان خارج شوند)
عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ (٥)
(در آن زمان) هر كس میداند آنچه را از پیش #فرستاده و آنچه را برای بعد گذاشته است.
يَآ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ (٦)
ای انسان! چه چیز تو را در برابر #پروردگار_كریمت_مغرور ساخته است؟!
🌹 حدیث شریف :
#صحیح_مســلم
♦️فضیلت روزه
✅ عن أَبَی هُرَيْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و سلم: «قَالَ اللَّهُ ﻷ: كُلُّ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ لَهُ إِلاَّ الصِّيَامَ فَإِنَّهُ لِي وَأَنَا أَجْزِي بِهِ، وَالصِّيَامُ جُنَّةٌ، فَإِذَا كَانَ يَوْمُ صَوْمِ أَحَدِكُمْ، فَلاَ يَرْفُثْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَسْخَبْ، فَإِنْ سَابَّهُ أَحَدٌ أَوْ قَاتَلَهُ، فَلْيَقُلْ: إِنِّي امْرُؤٌ صَائِمٌ، وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَخُلُوفُ فَمِ الصَّائِمِ أَطْيَبُ عِنْدَ اللَّهِ، يَوْمَ الْقِيَامَةِ، مِنْ رِيحِ الْمِسْكِ، وَلِلصَّائِمِ فَرْحَتَانِ يَفْرَحُهُمَا: إِذَا أَفْطَرَ فَرِحَ بِفِطْرِهِ، وَإِذَا لَقِيَ رَبَّهُ فَرِحَ بِصَوْمِهِ. (مسلم/1151)
💠ترجمه: ابوهریره میگوید: رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: «اللّه میفرماید: هر عملی که فرزند آدم، انجام دهد، برای خودش میباشد، جز روزه که مخصوص من است و من خودم پاداش آنرا خواهم داد. روزه، سپری (در برابر آتش جهنم) است. پس هر گاه، یکی از شما روزه بود، ناسزا نگوید و سر و صدا راه نیندازد. اگر کسی با او درگیر شد یا ناسزا گفت، در جوابش بگوید: من روزه هستم. سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست، بوی دهان روزه دار نزد الله از بوی مشک، خوشبوتر است. روزه دار دو بار، خوشحال میشود: یکی، هنگامیکه افطار میکند. و دیگری، زمانی که با پروردگارش ملاقات مینماید از روزهاش شادمان میشود».
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْعَظِيمُ الْحَلِيمُ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ رَبُّ السَّمَوَاتِ، وَرَبُّ الْأَرْضِ، وَرَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ...
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
سوره تكاثر (آیات۱تا۸)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ (١)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. افزون #طلبی (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (و از خدا #غافل نموده) است
حَتَّىٰ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ (٢)
تا آنجا كه به دیدار #قبرها رفتید (و قبور مردگان خود را برشمردید و به آن افتخار كردید)!
كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ (٣)
چنین نیست كه #میپندارید، (آری) بزودی خواهید دانست!
ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ (٤)
باز چنان نیست كه شما #میپندارید؛ بزودی خواهید دانست!
كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ (٥)
چنان نیست كه شما خیال میكنید؛ اگر شما علم الیقین (به آخرت) داشتید (افزون #طلبی شما را از خدا غافل نمیكرد)!
لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ (٦)
قطعاً شما جهنّم را #خواهید دید!
ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ (٧)
سپس (با ورود در آن) آن را به
#عین_الیقین خواهید دید.
ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ (٨)
سپس در آن روز (همه شما) از #نعمتهایی كه داشتهاید بازپرسی خواهید شد!
🔻 قسمت_چهل_و_هفتم
😔هر کاری کردیم مادرم آروم نشد گفتم مادر بخدا من احسان رو دیدم این لباسی که برات آوردم رو اون بهم داده حالش خوبه... ولی باور نمیکرد میگفت داری دروغ میگی میرم دنبالش... به پدرم و عموهام زنگ زدیم اومدن عموم گفت چرا بهش گفتید کولبری میکند؟ گفت زن داداش بخدا اونجا نیست همه مرزها رو دنبالش گشتیم ولی نبود مادرم دست بردار نبود میگفت میرم دنبالش حاضر شدیم رفتیم شهر مرزی تو راه فقط گریه میکرد میگفت آخه پسرم رو چه به کولبری؟ آنقدر نگران بود و هواسش نبود میگفت ماشین رو نگهدارید پیاده میرم این ماشین منو نمیرسه....سبحان الله 😔میگفت دستم بشکنه چرا براش غذا نیاوردم لباساش رو یادم رفت زن عموم آرامش میکرد رسیدیم شهر مرزی تو شهر برفی نمونده بود ولی گفتن باید با ماشین تویوتا برید سواری با سواری نمیشه سخته رفتیم مرز سراغش رو از هر کی میگرفتیم نمیشناختن... 😭مادرم آنقدر گریه کرد که همه دورمون رو گرفتن گفت خودم میرم بالا میدونم اونجاست تو اون برف از کوهها بالا میرفت اروم و قرار نداشت نشست رو برفا گریه میکرد میگفت پسرم احسانم کجاست؟ بیا فدات بشم الهی... هرکی میرسید میگفت بخدا ندیدمش ولی برای مادرم نگران میشد همه براش نگران بودن نمیتونستیم آرومش کنیم آنقدر گریه کرد که بیهوش شد بردیمش بیمارستان بهش سرم زدن بازم اونجا هم اروم نمیشد میگفت احسان رو برام بیارید به زور عموم آوردیمش خونه صبحش بردیمش پیش دکتر خودش گفت والله کاری از من بر نمیاد نباید ناراحت بشه دورو برش باید اروم باشه... آوردیمش خونه آنقدر گریه می کرد که دیگه اشکی براش نمونده بود روز به روز بدتر میشد به چند روز برادرم به زنگ زد گفت بیا فلان جا کارت دارم تنها بیا... رفتم تا دیدمش گریه کردم گفتم کاکه تور خدا برگرد گفت چی شده؟ گفتم مادر فهمیده که تو مرز کار میکنی خیییلی ناراحته... گریه کرد گفت چیکار کنم آخه نمیتونست حرف بزنه به خاطر گریش بعد گفت بیا بریم کارت دارم رفتیم... تو یه کوچه تو یه زیر زمین در رو باز کرد گفت این وسایل امانت مردم پیش من است اگر من مُردم یا طوریم شد به این شماره زنگ بزن این امانت هارو بهشون پس بده... 🤔گفتم چی هست؟ گفت اون آقا تو بانه مغازه داره همونی که بارشو آوردم الان باهاش کار میکنم اینار و بهم داده که بفروشم و سودش مال من و پول وسایل بهش میدم... دیدم وسایل خانگی بود خیلی خوشحال شدم گفت از لطف خدا سود خوبی داره... یه پکنیک و ماهی_تابه کوچک داشت رو زمینش هم یه موکت و یه پتو پهن کرده بود گفت بشین امروز نهار مهمون خودمی... تخم_مرغ درست کرد گفت این دفعه نشد اگر دفعه بعد بیایی یه غذای خوب برات درست میکنم.. گفتم کاکه چی درست میکنی گفت برات املت درست میکنم باهم میخندیدیم بعد از چند ساعت گفت حالا برو مواظب مادر باش نزار ناراحت باشه... گفتم بخدا خیلی حالش بده گفت توکل به خدا چیزی نمیشه ان شاءالله... گفتم تا کی میخوای این طوری زندگی کنی؟ گفت همیشه بخدا دیگه هیچ طایفهای ندارم قسم خوردم که هیچ وقت برنگردم گفت اگر به کسی بگی من اینجا هستم میرم دیگه هیچ_وقت به تو هم زنگ نمیزنم و کاری بهت ندارم گفتم نه توروخدا گفت باشه برو دیر وقته.....
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
اَللَّه أَكْبَرُ كَبِيراً وَالْحَمْدُ لِلَّهِ كَثِيراً وسُبْحَانَ اَللَّهِ بُكرَةً وَأَصِيلاً
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
سوره طارق (آیات۱تا۸)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ وَالسَّمَآءِ وَالطَّارِقِ (١)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. سوگند به آسمان و #كوبنده شب!
وَمَآ أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ (٢)
و تو نمیدانی كوبنده #شب چیست!
النَّجْمُ الثَّاقِبُ (٣)
همان ستاره درخشان و شكافنده #تاریكیهاست!
إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ (٤)
(به این آیت بزرگ #الهی سوگند) كه هر كس مراقب و #محافظی دارد!
فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ (٥)
انسان باید بنگرد كه از چه چیز #آفریده شده است!
خُلِقَ مِنْ مَآءٍ دَافِقٍ (٦)
از یك آب جهنده #آفریده شده است،
يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَآئِبِ (٧)
آبی كه از میان پشت و #سینهها خارج میشود!
إِنَّهُ عَلَىٰ رَجْعِهِ لَقَادِرٌ (٨)
مسلّماً او [= خدائی كه انسان را از چنین چیز #پستی_آفرید] میتواند او را بازگرداند!
🤍كُلُّ نَفْسٍ ذآئِقَةُ الْمَوْتِ🤍
هەموو ڕۆحێك تام و چێژی مردن ئەکات
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
سوره اخلاص (آیه ۱-۴)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم
ِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (١)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.
بگو: #خداوند، یكتا و یگانه است؛
اللَّهُ الصَّمَدُ (٢)
خداوندی است كه همه #نیازمندان قصد او میكنند؛
لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ (٣)
( #هرگز) نزاد، و زاده نشد،
وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ (٤)
و برای او #هیچگاه شبیه و مانندی نبوده است!
🌹 حدیث شریف :
#صحیح_مســلم
♦️فضیلت ماه مبارک رمضان
▪️ عنْ أَبِي هُرَيْرَةَ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و سلم قَالَ: «إِذَا جَاءَ رَمَضَانُ فُتِّحَتْ أَبْوَابُ الْجَنَّةِ، وَغُلِّقَتْ أَبْوَابُ النَّارِ، وَصُفِّدَتْ الشَّيَاطِينُ». (مسلم/1079)
▫️ترجمه: از ابوهریره روایت است که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: «وقتی ماه رمضان فرا میرسد، درهای بهشت گشوده میشوند، درهای دوزخ، بسته میگردد و شیاطین به زنجیر کشیده میشوند».
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
سوره معارج (آیات۱تا۷)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
سَأَلَ سَآئِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ (١)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. تقاضاكنندهای تقاضای #عذابی كرد كه واقع شد!
لِلْكَافِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ (٢)
این عذاب #مخصوص_كافران است، و هیچ كس نمیتواند آن را دفع كند
مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعَارِجِ (٣)
از سوی خداوند ذی المعارج [= #خداوندی كه فرشتگانش بر آسمانها صعود و عروج میكنند]
تَعْرُجُ الْمَلَآئِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ (٤)
فرشتگان و روح [= فرشته مقرّب خداوند] بسوی او عروج میكنند در آن روزی كه مقدارش #پنجاه هزار سال است!
فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلًا (٥)
پس صبر #جمیل پیشه كن،
إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا (٦)
زیرا آنها آن روز را #دور میبینند،
وَنَرَاهُ قَرِيبًا (٧)
و ما آن را #نزدیك میبینیم!
سێ میوان بەبێ ھەواڵ دێن ….
مردن
قەدەر
رزق
خوایەگیان مردنمان بەئیمانەوە بێت
قەدەریشمان جوان بێت
رزقیشمان حەڵاڵ بێت
امــــــین
#قەدەغەکراوەکانی_ئیحرام
یەکەم : لەبەرکردنی جلوبەرگی دوراو
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_چهل_و_هشتم
رفتم خونه به کسی چیزی نگفتم چون میترسیدم داداشم بره و دیگه به منم زنگ نزنه چند روز گذشت مادرم خیلی نگران بود شبها خواب نداشت میرفت تو حیاط قدم میزد دعا میکرد پدرم از اون بدتر شده بود... زن عموم (مادر شادی) مرتب خونه ما بود یه هفته گذشت که زن عموم بزور مادرم رو میخوابوند مادرم یه دفعه از خواب پرید خواب احسان رو دیده بود شروع کرد به گریه کردن آنقدر گریه کرد که نتوانستم خودم رو نگه دارم... روز بعدش رفتم پیش کاکم که هرجوری شده بیارمش خونه ولی یکی از همسایهها گفت روزها خونه نیست فقط شبها میاد رفتم خونه خودمون ولی کسی نبود ؛ به زن عموم زنگ زدم گفت مادرت رو بردیم دکتر زود بر میگردیم ولی تا ساعت 9 برنگشتن پرسیدم زن عموم چی بهش گفتن؟ گفت دکترا گفتن برای مادرت فقط دعا کنید داشتم دیوانه میشدم همه عموهام و داییهام سکوت کرده بودن مادرم تو اتاق خواب بود که مردا تو هال عموی بزرگم عصبانی شد هر چی از دهنش در اومد به عموهام گفت... 😔گفتم به شادی چرا آنقدر ناراحت و عصبیه عموم؟ اولش گفت چیزی نیست ولی اصرار کردم گریه کرد و گفت دکترا مادرت رو جواب کردن ؛ گفتن ببریدش خونه و براش دعا کنید... 😭تمام بدن شُل شد گریه کردم تو آشپزخانه دختر عموهام دلداریم میدادن رفتم پیش مادرم با خواهر بزرگم بغلش کردیم گریه کردیم ولی مادرم فقط میگفت احسان را برام بیارید زن عموهام مارو بردن بیرون ولی گفتم میرم پیش مادرم به زور رفتم کنار نشستم همه عموهام آمدن تو اتاق خواب از مادرم حلالیت میخواستن مادرم گفت چی بهتون بگم که احسان رو ازم گرفتید همه گریه کردن میگفتن پشیمونیم بخدا قسم. گریه میکردن به این فکر افتادم که چه بلاهایی به سرش آوردن که اون شب بیرونش کردن و خودش چه بلاهایی به سرش آمده... نمیتونستم حرف بزنم منو بردن بیرون رفتم اتاق احسان یه گوشه گریه میکردم شادی آمد گفت از احسان خبری نداری؟ کجاست چیزی نگفتم گفت ایکاش میدونستم کجاست به پدرم میگفتم... 😏گفتم بیاد که دوباره اذیتش کنن؟ گفت نه فقط بیاد مادرت رو ببینه شاید مادرت خوب بشه...گفتم من میدونم کجاست...خیلی اصرار کرد ولی بهش نگفتم... گفتم اگر بگم دوباره عموهام اذیتش میکنن گفت نه پدرم نمیزاره... رفت پدرش رو آورد گفت شیون جان احسان کجاست...؟!؟ گفتم نمیگم میرید اذیتش میکنید گفت بخدا قسم دیگه نمیزارم کسی بهش چپ نگاه کنه گفتم تو یه زیر_زمین هست گفت کجا گفتم تو فلان منطقه گفت بیا بریم بیاریمش....
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🌙🕌 🌙 *مُبارٓكٌ علٓيْكُمْ شّٓهرُ رٓمٓضٓان*
*الْلَّھُم أَهِلَهُ عَليْنَا بِالْأمْنِ وَالإِيْمَانِ وَالْسَّلامَةِ وَالْإِسْلَامِ وَالْعَوْنٓ عَلَى الْصَّلاةِ وَالصِّيَامِ وَتِلَاوَةِ الْقُرْآَنِ الْلَّھُمّ سَلِّمْنَا لِرَمَضَانَ وَسَلِّمْهُ لنا وَتَسَلَّمْهُ مِنّا مُتَقَبَّلاً يٓارٓبٓ العٓالِٓمينْ*
*🌙 وكل عام ؤآنتم بخير 🌙*
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
سوره انشقاق (آیات۱تا۸)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
إِذَا السَّمَآءُ انْشَقَّتْ (١)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.
در آن هنگام كه آسمان [= كرات آسمانی] #شكافته شود،
وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ (٢)
و تسلیم فرمان #پروردگارش شود -و سزاوار است چنین باشد-
وَإِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ (٣)
و در آن هنگام كه زمین #گسترده شود،
وَأَلْقَتْ مَا فِيهَا وَتَخَلَّتْ (٤)
و آنچه در #درون دارد بیرون افكنده و خالی شود،
وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ (٥)
و #تسلیم فرمان پروردگارش گردد -و شایسته است كه چنین باشد-
يَآ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ (٦)
ای انسان! تو با تلاش و رنج بسوی #پروردگارت میروی و او را ملاقات خواهی كرد!
فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ (٧)
پس كسی كه نامه #اعمالش به دست راستش داده شود،
فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا (٨)
بزودی حساب #آسانی برای او میشود،
🌹 حـدیث شــریف:
#صحیح_مســـلم
مسواک زدن، وقت نماز
▪️عنْ أَبِي هُرَيْرَةَ عَنِ النَّبِيِّ صلی الله علیه و سلم قَالَ: «لَوْلاَ أَنْ أَشُقَّ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ـ وَفِي حَدِيثِ زُهَيْرٍ: عَلَى أُمَّتِي ـ لأََمَرْتُهُمْ بِالسِّوَاكِ عِنْدَ كُلِّ صَلاَةٍ». (مسلم/252)
▫️ترجمه: ابوهریره روایت میکند که نبی اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: «اگر بر مؤمنان، دشوار نمیشد، دستور میدادم تا وقت هر نماز، مسواک بزنند».
و در روایت زهیر آمده است که فرمود: «اگر بر امتم دشوار نمیشد، دستور میدادم تا وقت هر نماز، مسواک بزنند»
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
.
سوره معارج (آیات۱۱تا۱۹)
يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذَابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ (١١)
آنها را نشانشان میدهند (ولی هر كس گرفتار كار خویشتن است)، چنان است كه #گنهكار دوست میدارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند،
وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِيهِ (١٢)
و #همسر و برادرش را،
وَفَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ (١٣)
و #قبیلهاش را كه همیشه از او حمایت میكرد،
وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ يُنْجِيهِ (١٤)
و همه مردم روی #زمین را تا مایه نجاتش گردند؛
كَلَّآ إِنَّهَا لَظَىٰ (١٥)
امّا هرگز چنین نیست (كه با اینها بتوان نجات یافت، آری) شعلههای سوزان #آتش است،
نَزَّاعَةً لِلشَّوَىٰ (١٦)
دست و پا و پوست سر را میكند و #میبرد!
تَدْعُو مَنْ أَدْبَرَ وَتَوَلَّىٰ (١٧)
و كسانی را كه به #فرمان خدا پشت كردند صدا میزند،
وَجَمَعَ فَأَوْعَىٰٓ (١٨)
و (همچنین آنها كه) #اموال را جمع و ذخیره كردند!
إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا (١٩)
به یقین انسان حریص و #كمطاقت آفریده شده است،