گرچه می گویند: می گریند روی ساحل نزدیک سوگواران در میان سوگواران. قاصد روزان ابری داروگ! کی می رسد باران؟ @mozafari_mehr
مرا زیبا به یاد بیار
اینها، آخرین سطرهای من است
فرض کن که من
رویایی بودم
که از زندگی تو گذر کردم...
#اورهان_ولی
«إن ظننت أنني لا أفتقدك، فإن بعض الظن إثم.»
اگر گمان بردی دلتنگت نیستم پس بدان که «بعضی از گمانها گناهاند.»
#لاادری
من ماندهام با خندههایی سرد
با گریههای گاه و بیگاهم
اصلا نمیفهمم چه میگویم
اصلا نمیدانم چه میخواهم
من ماندهام با آخرین عشقم
که استخوان در پوستم دارد
که گاهی از من میزند بیرون
گاهی زیادی دوستم دارد
من ماندهام تنهای تنها؟ نه!
تنهایی من جمعیت دارد
تنهایی من رهبری تنهاست
که ظاهرا محبوبیت دارد
تنهایی من صندلیهایی
خرد و خمیر از غصه و شادیست
در ازدحام قرمز و آبی
تنهایی من جوّ آزادیست
تنهایی من در خیابانها
از نسبتش با من گریزان است
تنهایی من جمعیت دارد
تنهایی من مثل تهران است
#یاسر_قنبرلو
لقد طرقت علی بابک منذ ان کان شجره
من بر درت از روزی که درخت بود،
کوبیدهام.
حالا باید بخوابم.
فردا باز هم به تو فکر خواهم کرد;
مثل دریا به ادامه ی خویش.
در شلوغی بازار ماهی فروشان رشت
در زیر بارانِ بیامانِ انزلی
در خنکی رطوبتِ جنگلهای الیمستان
در غلظتِ مهآلودهی پرپیچِ اسالم به خلخال
در سرم
و در غشاءِ ناموزونِ سلولها
رگ به رگ
از همه دور میشومЧитать полностью…
نقطهی کور میشوم
زندهبهگور میشوم
باز مقابلم تویی.
آنها پیاده شدند و راننده نتوانست برای چیزی که از اتوموبیل بیرون میرفت، کلمهای بهتر از تنهایی پیدا کند. همانطور که مردم پیادهرو نتوانستند بفهمند که مردی، بیآنکه وجود داشته باشد، بازو به بازوی زنی از کنارشان میگذرد.
#بیژن_نجدی
دو خط بالاتر از انشاء قبلی که برای تو نوشته بودم شعری بود بیپر؛ حالا اما تنها آروزیم این است که ای کاش کلمات را قتل عام میکردم به وقت سرودن؛
Читать полностью…باید صد سال بگذرد تا خستگی از استخوانهای نازکِ تو در امان بماند؛
Читать полностью…حالا جملاتِ تمام شده را با نقطهای مهر و موم میکنم. همان که تو بودی؛ تو بدونِ آوایی از تاریکی.
Читать полностью…میگفت گاهی انگار توی دلم کمانچه میزنند، میگفت من موسیقی بلد نیستم، اما قشنگ میزنند، تلخ میزنند...
Читать полностью…همچون دالانی بلند،
تنها بودم...
پرندگان از من رفته بودند
شب با هجوم بی مروتش،
سخت تسخیرم کرده بود.
خواستم زنده بمانم
وفکر کردن به تو، تنها سلاحم بود!
تنها کمانم
تنها سنگم...
#پابلو_نرودا
@daar_vag
حالا اما قطعهای از غروب در پلکهای من درآویخته است؛
گرم و کدر
رنگی میان ارغوانی و بنفش
فاصلهی سالها سرگردانی
و سرگرانی
با جادهای که به ساحل میریزد؛
ساحل که یعنی تو
تو با دو بندِ کوچکِ انگشت
بندی که یعنی من؛
همچون دالانی بلند تنها بودم
و پرندگان همه از من رفته بودند
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
حرف بزن٬
ابر مرا باز کن
دیر زمانیست که بارانیام
حرف بزن٬
حرف بزن سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
صبح تو را در فروشگاه دیدم
هلو و زردآلو سوا میكردی
گفتی برای یك مهمان است ...
تمام روز
در انتظار زنگ تلفن بودم
#گئورگ_تومانیان
در من کوچه ای است
که با تو در آن نگشتهام
سفری است
که با تو هنوز نرفتهام
روزها و شبهایی است
که با تو به سر نکردهام
و عاشقانههایی که با تو هنوز نگفتهام...
#افشين_يداللهی
برای تو نه؛ برای تصویری که از تو ساخته بودم و میپرستیدمش، دلم تنگ شده است.
رقیه خدابنده اویلی
"که شیوع کردهای در رگهایم"
دور از تک درختی که روزی کاشتیم نشستهام؛ دور از شاخهای؛ شاخهای که من بودم؛ من بدونِ یکی از برگها؛ همان که...
به غم مباش که ما را هنوز بر یادی......
#خاقانی
در محضر درویش #ارسلان_کاوه
@daar_vag
اگر روز را بگردم خورشیدی پیدا نخواهم کرد؛ که این خود شاید گریزی باشد از تاریکیِ روز به انگشتانِ روشنِ تو؛ همان که تو بودی؛ تو بدونِ یکی از حفرهها؛ حفره که یعنی من.
Читать полностью…میدانم که حتما تو نان پختهای؛ مگرنه این حس بویایی چیزی جز عطرِ کاجگونهی انگشتانِ تو را نمیشناسد.
Читать полностью…دور از نفست اگر آرامشی هست تنها در بسترِ خاک است؛ ای کاش آیینهی چشمانت آسمانِ روز و شبم بود و اینطور شاید هرزمانی که دست دراز میکردم، آغوشت نزدیک بود.
حالا اما تو از بندِ به صف ایستادهی سینهام به من نزدیکتری. چند بند پایینتر از شانه. همانکه از توست، با تو و برای تو.
همچون دالانی بلند تنها بودم و پرندگان همه از من رفته بودند...
Читать полностью…