🕊 گسترش گفتمان لیبرالیسم-محوریت آزادی فردی و اجتماعی-فردگرایی و شهروندی-اندیشۀ انتقادی و خردگرایی-حاکمیت قانون سکولار-دموکراسی-مدرنیتۀ سیاسی-جامعه مدنی-مالکیت خصوصی 🌌 #مشروطه_پادشاهی #ملی_گرایی #لیبرالیسم_محافظهکار #ایرانشهری
🗽اندیشه معتدل توکویل در پرهیز از فردگرای افراطی و خودخواهی:
📍«احساس سنجیده و آرام هر فرد را در اجتماع وامی دارد خود را از توده همنوعان جدا کند و همراه خانواده و دوستانش کنار نشیند، و پس از آنکه حلقه کوچک خود را بدین سان تشکیل داد، جامعه بزرگ را با طیب خاطر به حال خود گذارد ...
خودخواهی نطفه همه فضایل را زایل میکند؛ فردگرایی ،ابتدا، فقط فضایل زندگی همگانی را تحلیل می برد؛ اما در دراز مدت همه و همه را از پا
در می آورد و سرانجام در خودخواهی محض جذب میگردد. خودخواهی خوی زشتی است به قدمت جهان و در شکلهای گوناگون جامعه یافت میشود؛ فردگرایی ریشه دموکراتیک دارد، و هر چه شرایط برابرتر باشد بیشتر گسترش می یابد.
(مجموعه آثار، یکم اب، ۱۰۵)
الکسی دو توکویل جامعه شناس لیبرال دموکرات
فرانسوی
@cafe_andishe95
🚨ترسانگیزی، عامل بقای استبداد؟!
-بخش2
از دید ماکیاولی، این ترسانگیزی اما نباید به حدی برسد که منجر به نفرت مستمر و ماندگار مردم از حاکم و طرز حکومت او شود. این خردمندِ آدمشناس به ویژه بر این نکته تأکید میکند که حاکمان نباید بدون توجیه قوی و منطقی خونریزی کنند و از آن مهمتر، هیچگاه نباید به منافع مالی و اموال و داراییهای شخصی اکثریت باشندگان جامعهای که بر آن حکومت میکنند، دستدرازی کنند:
«..با اینهمه، شهریار نمیباید ترس از خویش را چنان در دلها اندازد که اگر نتواند مِهر مردم را به خود برانگیزد، مایه نفرت از وی شود زیرا ترس از خویش را میتوان نیک در دلها افکند بیآنکه سبب نفرت شود و این آنگاه است که شهریار به مال و ناموس رعایا و شهروندان خویش دست نیازد و چون ناگریز شود که دست به خون کسی یازد، باید وجهی منطقی، شایسته و دلیلی روشـن داشته باشد. اما بالاتر از همه باید از دست یازیدن به داراییِ دیگران دست باز دارد زیرا مردم مرگ پدر را زودتر فراموش میکنند تا از دست رفتن میراث پدری را…!»
این توصیف واقعبینانه از طبیعت انسان، در طول چند قرن پس از رُنسانس، آثار و میراث ماکیاولی را به شهرت و بدنامی توأمانی دچار کرد که ریشه در ناخرسندی بیشینه اهل سیاست از صراحت مثالزدنی و تلخ او در بیان واقعیات جاری در سیاستورزی آنها دارد.
🔚
چون نیک بنگریم، هنوز از پسِ پنج قرن از تحریرِ «شهریار»، در عصر دموکراسیها، تقریبا تمامی حکومتهای مستقر در خاورمیانه، با درصدی از شدت و ضعف، از روی توصیههای یادشده در فصل هفدهم رساله «شهریار» اداره میشوند. شوربختانه، در افق آینده این جوامع نیز، نور امیدی به چشم نمیخورد و به نظر میرسد که تا دهههای آینده نیز، «شهریارِ» نیکولو ماکیاولی، نه متنی تاریخی بلکه دستورالعملی برای حکمرانیِ حاکمان مستبد و جنایتکار این قسمت از دنیا خواهد بود.
✍🏼یوسف مصدقی
@cafe_andishe95
خبرها از تنش و درگیری بین جمهوری اسلامی و اداره گاز و علفهای خشک بیابان حکایت دارد.
Читать полностью…علی خامنهای، ۳ فروردین ۱۳۹۹:
ما دشمن زیاد داریم. هم دشمنان جن، جنی، هم دشمنان انسی. اینها به هم کمک هم میکنند
@hafezeye_tarikhi
⚔️🛡در مبارزه بر ضد اسطوره های سیاسی فلسفه چه کمکی میتواند به ما بکند؟ به نظر می آید که فیلسوفان جدید مدتها پیش هرگونه امیدی به تأثیرگذاری بر سیر رویدادهای سیاسی و اجتماعی را از دست داده باشند. هگل برای فلسفه ارج و حرمت بسیار قائل بود. اما با این وصف این خود هگل بود که میگفت فلسفه برای اصلاح جهان همیشه دیر به میدان می آید. بنابراین اگر تصور کنیم که فلسفه می تواند از زمانه ی خویش فراتر رود همان قدر احمقانه است که تصور کنیم فرد میتواند از زمان بیرون جهد. «هنگامی که فلسفه رنگ خاکستری خود را بر چیز دیگری میزند، این امر حاکی از این است که صورتی از زندگی پیر شده است و فلسفه با خاکستری کردنش نمیتواند آن را از نو جوان کند بلکه فقط میتواند آن را بشناسد. جغد مینروا وقتی به پرواز در می آید که شب سایه هایش را می گستراند.» اگر این گفته ی هگل درست بود، فلسفه به سکوت مطلق یعنی به اتخاذ گرایشی كاملاً منفعل در مورد حیات تاریخی انسان محکوم بود. فلسفه می بایست فقط وضع تاریخی موجود را بپذیرد و آن را تبیین کند و در برابر آن سر فرود آورد. در این صورت فلسفه چیزی جز تفکر و تأمل بیهوده نخواهد بود. اما به نظر من این گفته ی هگل هم با خصلت کلی فلسفه و هم با تاریخ فلسفه تناقض دارد. برای رد این گفته ذکر نمونه ی کلاسیک افلاطون بسنده خواهد بود. متفکران دوران گذشته نه فقط «زمانه ی خویش بودند که در اندیشه درک شده بود» بلکه غالباً می بایست از زمانه ی خویش فراتر روند و در تقابل با آن بیندیشند. بدون این تهور عقلانی و اخلاقی فلسفه نمی توانست به وظیفه ی خود در حیات فرهنگی و اجتماعی بشر عمل کند.
از میان بردن اسطوره های سیاسی فراسوی توان فلسفه است، زیرا اسطوره از لحاظی آسیب ناپذیر است: استدلال های عقلی بر آن بی اثرند و نمی توان آن را با قیاس های منطقی ابطال کرد. اما فلسفه میتواند خدمت مهم دیگری انجام دهد. فلسفه می تواند به ما کمک کند تا خصلت دشمن را بفهمیم. برای نبرد با دشمن باید او را شناخت. شناختن دشمن یکی از نخستین اصول یک استراتژی منسجم است. شناختن دشمن فقط دانستن ضعف ها و نقایص او نیست بلکه شناختن نیروی او نیز هست. همه ی ما دچار این خطا بوده ایم که نیروی اسطوره را دست را دست کم بگیریم. هنگامی که برای نخستین بار اسطوره های سیاسی را شنیدیم آنها را آن قدر پوچ، ناهمساز، تخیلی و مضحک یافتیم که به دشواری توانستیم بر ارزیابی خود غلبه کنیم و آنها را جدی بگیریم. اکنون برای همه ما روشن شده است که ناچیز گرفتن نیروی اسطوره، اشتباه بزرگی بوده است. این اشتباه را نباید دوباره تکرار کنیم. باید منشأ، ساختار و روش ها و فن اسطوره های سیاسی را به دقت مطالعه کنیم و دشمن را رو در رو ببینیم تا دریابیم که چگونه باید با او بجنگیم. "
📚کتاب : اسطوره دولت ارنست کاسیرر-
یدالله موقن
@cafe_andishe95
هممیهنانم،
رژیم ضدایرانی جمهوری اسلامی و رهبر ضحاکصفتش پس از چنددهه زیست انگلی و مکیدنِ شیره جان ایران، اینک که در آستانه سقوط قرار دارند، نقاب ایرانگرایی را به چهره پلیدشان زدهاند و با وقاحتی بیشرمانه و صدایی گوشخراش، به تحریف سرود «ای ایران» روی آوردهاند.
این همان حکومتیست که از آغاز برای مشروعیتبخشی به ظلم و جنایات بیرحمانه خود، به اسلام و تشیع چنگ زد، و دشمنی با ایران، فرهنگ، تمدن، خاک، ملت و منافع ملی را سرلوحه تمامی اقداماتش ساخت. حال در آستانه سقوط، خود را پاسدار ایران معرفی میکند؛ حال آنکه در نام سپاه تروریستی و سرکوبگر پاسدارانش حتی واژه ایران وجود ندارد؛ و چه بهتر که وجود ندارد.
خامنهای با خیال اینکه از این ستون به آن ستون شاید فرجی باشد، مَکر میورزد و گمان میبرد میتواند مردم ایران را فریب دهد. همین مردم اما بیدار و هوشیار هستند و مَکر او را با در هم کوبیدن بساط ظلمش به خود او بر خواهند گرداند.
یقین دارم که با عزم و اراده ملت بزرگ ایران، نور بر تاریکی پیروز خواهد شد.
پاینده ایران،
رضا پهلوی
@OfficialRezaPahlavi
💥جنگ و صلح☮️
وضع طبیعی:
در یک "وضع طبیعی"، عامل اصلی تنازعات و جنگ ها، کمبود منابع است. از قدیم الایام که انسانها در وضع طبیعی می زیستند، مانند حیوانات، برای زنده ماندن به جان هم می افتادند و به اصطلاح، قانون جنگل حکفرما بود.
پس از پیدایش دولت ها این تنازع، در میان مردمان یک کشور قدری تخفیف یافت و تابع قوانین روزگار خود شد. اما در روابط بین کشورها و ملل همسایه، کماکان وضعیت طبیعی و قانون جنگل حکمفرما بود. هر که زورش می رسید، کشور همسایه را چپاول و غارت می کرد و اساساً انگیزه اصلی جنگ، کسب غنائم بود.
دلیل این غارتگری، در ذات بشر نبود، بلکه در کمبود منابع بود. این تجاوزات یک نُرم و ارزش شناخته شده بود. چه برای ضدقهرمانانی چون چنگیز و آتیلا و تیمور و چه برای قهرمانانی چون کورش و اسکندر و نادر. تفاوت این قهرمانان با ضد قهرمانان در این بود که قهرمانانی مثل کورش، هوای کشور مغلوب را داشتند و ضدقهرمانانی چون چنگیز، می آمدند و می کشتند و می سوختند و می بردند.
استعمار:
در گذشته به دلیل عدم امکانات بحری، تجاوز به همسایگان سرزمینی محدود می شد اما در قرون جدید، رشد و پیشرفت قوای بحری، پیدایش پدیده ای را ممکن ساختند که نامش "استعمار" بود.
استعمار هم ناظر به کمبود منابع بود اما تفاوتش با جنگهای امپراطوری ها در گذشته این بود، که منافعی برای کشور اشغال شده هم داشت. آشنایی با تکنولوژی و فرهنگ و حقوق و امکانات جدید تمدنی از جمله این منافع بود. آشنایی با همین مفاهیم، موجب خالی شدن زیر پای استعمار و رونق یافتن موضوع استقلال در کشورهای آسیایی و آفریقایی و آمریکایی شد.
امپریالیسم:
در قرن بیستم، مفهوم جدیدی به نام "امپریالیسم" توسط لنین و بوخارین و رزا لوگزامبورگ، برساخته شد که طبق آن، سرمایه داری به دلیل اضافه تولید و نداشتن بازار مصرف و برای چاره کردن تضادهای درونی اش، ناگزیر است، بحران های ساختاری خود را به کشورهای پیرامون منتقل کند و از اینجا مفاهیمی چون متروپل و پیرامون، شمال و جنوب و جهان اول و دوم و سوم، ساخته شد. تضاد عمده از تضاد بین سرمایه و کار، تبدیل به تضاد بین امپریالیسم و جهان سوم شد و رنگ و روی جهانی و انترناسیونالیستی یافت. دشمن مشترک همه ملل، امپریالیسم بود و به ترجیع بند مبارزات روشنفکران تبدیل شد.
جهانی شدن:
با کمرنگ شدن، مفاهیم چپگرا و ستیزنده، مفهومی نو از جهانی شدن سرمایه، جایگزین مفاهیم ضدامپریالیستی و ضد سرمایه شد. کشورها متوجه شدند نه تنها سرمایه گذاری خارجی یک عیب نیست بلکه یک نقطه قوت برای توسعه منابع است. بدین سان روابط بین شرق و غرب هم جنبه اقتصادی یافت و کشوری مانند ویتنام که سمبل مبارزه ضدامپریالیستی بود، سمبل جلب سرمایه آمریکایی شد. سرمایه و اقتصاد از عاملی برای جنگیدن تبدیل به عاملی برای صلح و همکاری شد زیرا سرمایه به امنیت و صلح نیاز دارد. نوعی تقسیم کار بین المللی رخ داد و هر کشوری در زمینه های که مزیت نسبی داشت، سرمایه گذاری کرد.
از طرفی جنگ های جهانی و تخاصماتی که این تعامل سرمایه را تهدید می کرد باید کنترل می شد و ایده تشکیل نهادهای بین المللی در زمینه اقتصاد و حقوق و فرهنگ رونق گرفت. سازمان ملل و بانک جهانی و نهادهایی مثل یونسکو و حقوق بشر و دادگاه لاهه و از آن قبیل، محصول این ایده بودند.
در واقع خروج از وضع طبیعی ابتدا در میان مردمان یک کشور رخ می دهد و با تاخیر فراوان به روابط بین کشورها سرایت می کند. خروج از وضع طبیعی به معنی حاکمیت قانون و تساوی همه در مقابل آن است. این حاکمیت، مطلق نیست و هم در میان آحاد یک کشور و هم در میان کشورهای جهان، مساوی نیست. به همین دلیل هنوز حق وتو داریم. هنوز در روابط بین المللی، تناسب قوا به نفع قدرت قوی تر است. ولی همین جوامع بین المللی با همه نواقص و کمی و کاستی هایشان، قدم های موثری به طرف خروج از وضع طبیعی(و به تعبیر هابز، جنگ همه علیه همه) هستند و انتظار هست که بهتر هم بشوند. در قانون مشروطه، نمایندگان منتخب اصناف بودند و زنان حق رای نداشتند. در اروپا و آمریکا نیز تا صد سال پیش زنان حق رای نداشتند. حقوق بشر به تدریج توسعه یافت و نهادینه شد. در قوانین بین المللی نیز هنوز تبعیض هایی هست که باید به تدریج رفع شوند
در روزگار جدید به لطف جهانی شدن سرمایه و همینطور ایجاد نهادهای بین المللی و حکمیت قانون- برغم روزگار گذشته- امکان رابطه بُرد-بُرد بین ملل و دول فراهم شده است و تعامل برای رفع کمبود منابع، بسیار موثرتر و بهتر از تنازع کار می کند.
شاید هنوز از دولت جهانی کانت، فاصله ای بس بعید داشته باشیم، ولی از همیشه تاریخ بدان نزدیک تریم. نوع جدیدی از جهان وطنی و انترناسیونالیسم صلح جو که مبانی ستیزه گر و مهاجم ندارد.
📚منبع:
مبانی نقد فکر سیاسی، مرتضی مردیها، نشر نی
محمدامین مروتی
@cafe_andishe95
محمدتقی مصباح یزدی، ۱۷ اسفند ۱۳۹۱:
دنبال این باشیم کسانی سرکار بیایند که هدفشان اسلام باشد در درجه اول. هیچوقت ایرانی بودن جای اسلام را نخواهد گرفت
گفتند جانم فدای ایران، این افتخاری نیست برای ما. همه چیز فدای اسلام
یادمان نرود اصل اسلام است، اصل ولایت فقیه است
@hafezeye_tarikhi
📌"ملیگرایی یکشبه"!!📍
آنان که با "طناب قطور اسلام و اسلامگراییِ امتی"، چهلوهفت سال خواستن ملیگرایی و ایرانگراییِ ایرانیان را خفه کنند! این روزها، نمیتواند با ادعای دروغین "ملیگراییِ یکشبه" و ایران ایران گفتن شان؛ ملیگرایی را "ریسمان نجات" خود و حکومت خود کنند!!
حتی:
با توسل جُستن به "ایران ایران گفتنهای متظاهرانه"ی نچسبشان در نوحههای مذهبی حکومتی، آنهم در "عزاداریهای کربلاییِ" خود با آن صداهای گوشخراش و ناموزون.
اکثریت مردم ایران، گول "این بازیها" را نمیخورند. چون، مردم این زمانه، همان مردم پنجاهوهفت نیستند که دل در گرویِ آرمانهای خیالی خیالپردازان بدهند. آن آرمانهای خیالی، سالهاست که رنگ باخته و سراب بودنشان را، مردم در همهی این چهار دهه به چشم خود دیدهاند؛ و سراب بودن آنها را، آزمودهاند.
با این اوضاع، حالا تصور کنید این "مدعیان ملیگرایی یکشبه"! بیایند همین فردا پاسارگاد را به روی مردم باز بگذارند و تجمع در آن را، مجاز اعلام کنند؛ آنوقت فکر میکنید چی میشود؟ اولین و فراگیرترین و پُرطنینترین شعار مردم، شعارِ "رضاشاه روحت شاد" خواهد بود.
آیا این بازیگران مدعی ملیگرایی، اصلاً اجازه ابراز چنین ملیگرایی را، به مردم خواهند داد؟!
نه فقط در پاسارگاد، که در مراسمهای معمولی ملی نیز با روحیهی غالب ملیگرایی مردم؛ شعارها قطعا از جنس شعارهای حکومت نخواهد بود، تا حکومت بتواند این بازی خود را پیش ببرد.
بقول امروزیها، ژست ملیگرایی گرفتن به "سیس آخوندهای حکومتی" نمیخورد که در همهی این چهار دهه، ملیگرایی را کفر میدانستند و طاغوتی و شاهنامه را نامهی شاهان میخواندند؛ و حکومت هخامنشیان را یک توهم میشمردند و...!
همچنان که به "سیس چپها" هم نمیخورد که با مترادف دانستن ملیگراییِ ایرانی با ناسیونالیسم اروپایی، آن را فاشیستی میخواندند! و ملیگرایان ایرانی را "فاشیست" خطاب میکنند همچنان!!
🔒این دو نیروی ضد ملیگرایی، سابقهی خرابی در این زمینه دارند و همهی پُلهای پشتسر را، خراب کردهاند؛ چه در دوره حکومت اسلامی و حتی چه در دهههای پیش از سال پنجاهوهفت!!
اینان، یعنی نمیدانند ملیگرایی "یک ابزار" نیست که بتوان یکشبه ملیگرا شد! و با توسل به آن، به اهداف یکشبهی خود رسید!!
ملیگرایی، در حقیقتِ خود، اما نه یک ابزار؛ که "یک فرهنگ است". فرهنگی که در طول زمان حاصل میشود آنهم با کسب دانایی و آموختن پیوسته از فرهنگ ایران؛ و همزمان، دلبستن و دلبستگیِ دائمی به داشتههای ایران اعم از فرهنگی و تاریخی و حتی اسطورهای آن.
مگر میشود امتگرایانِ مُنکر ملیگرایی، یکشبه و یکهو ملیگرا شوند؟! اگر بگویند آری، میشود. آنگاه باید بگویند آن انکارهای دشمنانه و آن تضاد عمیق میان نگاه و عمل امتی با ملیگرایی و این ستیز تمامعیار چند دههای با آن را، چگونه رفع و رجوع میکنند که سازگار آید باهم؛ تا حدی که مردم چنین تناقض آشکاری را باور کنند؟!
نه. مردم یا دقیقتر اکثریت مردم این زمانه بویژه با توجه به تجارب تلخ این چند دهه، باور نمیکنند چنین چرخشهای یکشبه را و چنین نگاه ابزاری به ملیگرایی را؛ چه از جانب امتگرایان باشد! و چه توسط انترناسیونالیستها!!
و
نه تنها باور نمیکنند ملیگرا شدن یکهوی امتیها را در این روزها یا دقیقتر در این شبها؛ که بویژه با طعنه، خواهند گفت:
"جیک جیک مستونت بود!
یاد زمستونت بود"؟!!
✍🏼اسفنداد ایرانیاد
@cafe_andishe95
📮 اگه به دنبال فرصتهای شغلی ، پروژههای دورکاری ، دوره های آموزشی و منابع درسی هستی این کانالها مختص شماست.
🔗 لینک ورود به پوشه
🔗/channel/addlist/6CyGbeSMsB9iZjg8
❌کارل اشمیت متفکر فاشیسم هیچ درکی از دموکراسی نداشت
او با یکدندگی معتقد بوددرون اجتماعی سیاسی دموکراتیک جایی برای پلورالیسم وجوود ندارد!دموکراسی آنگونه که او می فهمید مستلزم وجود دموس همگن است و این هر گونه امکان پلورالیسم را از بین می برد به همین دلیل او تضاد عبور ناپذیری بین پلورالیسم لیبرال و دموکراسی می دید
برای او تنها پلورالیسم مشروع پلورالیسم دولتها بود
او منتقد فردگرایی و عقلگرایی لیبرال نیز هست و با فاشیسمش به سمت پیش مدرن میل میکند.
هویت یابی سیاسی او نیز که مبتنی بر دوست/دشمن است محتوای فاشیستی نازیستی دارد
او در دادگاه نورنبرگ متهم شد و به دلیل فقد شواهد کافی، محکوم نشد اما اگر قاضی تفکرات او را بررسی کرده بود قطعاً مشخص میشد که او به صورت تئوریک و ذاتی یک فاشیست است.که البته در مرحله نظر جرمی نیست.
"جهل دلیل نیست" در مورد اشمیت کاربرد دارد و بسیاری از منتقدین لیبرال دموکراسی
زیرا بیس تفکر اشمیت بر مبنای غلط استوار است چنانکه دیدیم توهم دارد که دموکراسی باید همگن و غیر پلورالیستی و توده ای باشد
در واقع او منتقدی بی دانش است که الفبای دموکرااتیک تکثرباوری را نیاموخته و خود را جای منتقد دموکراسی جا زده.
اشمیت امروزه مصالح لازم برای راست اقتدارگرای ضد لیبرال و چپها و نئومارکسیستهای ضد لیبرال دموکراسی و البته ناآگاهان سیاسی را فراهم کرده است.مصالحی سست و بی پایه.
🔎نقد یک پدیده منوط به تسلط بر مفاهیم کلیدی و پایه است
اشمیت با خرافات ذهنی و عقاید فاشیستی فاقد هرگونه چارچوب نظری در بدیهیات شناخت از امر دموکراتیک بود و با چنین کیفیتی قابلیت نقد لیبرالیسم و لیبرال دموکراسی را ندارد.
@cafe_andishe95
💠 حقایق بسیار سرسخت و مقاومند و آرزوها، گرایشها و دلبستگیهای ما، هر چه باشند، نمیتوانند جای حقایق و مستندات را بگیرند.
▫️جان آدامز
📚📖حقایق و مغالطهها در اقتصاد، توماس ساول ترجمه سجاد امیری و جواد قربانی
@cafe_andishe95
💡 ایدهها، اقتصاد جهان با چه تئوریهایی اداره میشود.
🗽علیه دیکتاتوری اکثریت
جان استوارت میل هم اعمالی از دولت و هم از مردم را مضر میدانست.
@cafe_andishe95
🌞ژنرال شارل دوگل در جنگ جهانی دوم، رهبر آزادی بخش فرانسه بود. او بعد از جنگ به ریاست جمهوری رسید و غیر از تلاشهایی که برای آزادسازی فرانسه از اشغال آلمانِ نازی کرد، از اقدامات ارزشمند او آزاد سازی ۱۲ مستعمره آفریقایی فرانسه بود. او در سال ۱۹۶۹، رفراندومی برای اصلاحات قانونی و اجتماعی برگزار کرد.
دوگل مدعی بود برای رفع مشکلاتی که اعتراضات وسیع سال ۱۹۶۸ یکی از نشانههایش بود، رئیس جمهور به قدرت و اختیارات بیشتری نیاز دارد.
مردم فرانسه علیرغم احترامی که برای شارل دوگل قائل بودند، به آن رفراندوم رأی منفی دادند و دوگل که نتوانسته بود اعتماد و موافقت مردم را جلب کند، از قدرت کنارهگیری کرد. درس بزرگ مردمِ فرانسه برای مردم دنیا این بود که: سوابقِ جانفشانی و خدمت یک قهرمان, دلیل و توجیه کافی برای سپردن مقدرات زندگی یک ملت و کشور به دست آن قهرمان نیست؛ چون به سادگی امکان هیولا شدن را به قهرمان میدهد.
دموکراسی، متضمن برابری افراد جامعه و تبعیت حاکم از ملت است، هیچ حاکم فرهمندی نباید اختیار بیابد ارادهاش را بر ملت تحمیل کند. دموکراسی فقط آن نیست که بتوان با رأی مردم کسی را به مقامی منصوب کرد، بلکه دموکراسی آنست که بشود آنکس را که در مسند قدرت است، با رأی مردم از قدرت عزل کرد.
@cafe_andishe95
حکومت شوروی ، درست زمانی که هیچکس انتظار نداشت ناگهان تمام شد
/channel/book_archives
✖️نفهمیدن رمز پیروزی چپها است.
داروین صبوری
@cafe_andishe95
🚨ترسانگیزی، عامل بقای استبداد؟!
-بخش1
نیکولو ماکیاولی (Niccolò Machiavelli) خداوندگار اندیشه سیاسی نوین، در فصل هفدهم از رساله شهیر و کمابیش بدنامش «شهریار» (The Prince/Il Principe) به یکی از بنیادیترین پرسشهای تاریخ سیاست میپردازد و به مدد عقل حسابگر، پاسخی درخور به آن میدهد. در مشهورترین ترجمه این رساله به فارسی عنوان فصل مورد اشاره، چنین به لباس واژگان فارسی درآمده است: «در باب سنگدلی و نرمدلی و اینکه مهرانگیزی بهتر است یا ترسانگیزی[؟]»
ماکیاولی در «شهریار»: بطور کلی نوعِ بشر، ناسپاس، جفاکار، آزمند و بزدل است و تا زمانی که حاکمِ پیروز باشید، وفادار به شما!
پیش از آنکه به استدلال و پاسخ ماکیاولی در باب پرسش بالا بپردازم، ذکر این نکته خالی از فایده نیست که ماکیاولی، «شهریار» را یکسره به طریقه اداره امیرنشینها و حکومتهای مطلقه فردی اختصاص داده و در ابتدای کتاب هم بحث درباره حکومتهای جمهوری را به اثر مفصلاش، «گفتارها در باب نخستین ده دفترِ [تاریخ] تیتوس لیوی» (Discourses on the First Ten of Titus Livy) احاله کرده است. بنابراین، به هنگام مطالعه «شهریار»، باید به یاد داشته باشیم که این رساله، در باب چه موضوعی نوشته شده است.
آنچه اما «شهریار» را از باقی آثار ماکیاولی متمایز میکند، صراحت توأم با تعقلی است که او در این رساله در پیش گرفته است. توصیههای ماکیاولی به حکمران مخاطب این کتاب- و البته خوانندگان فرضی آن در آینده- فراسوی احکام اخلاقی یا نیک و بد وجدانی است. این خردمند بزرگ عهد رنسانس، با تکیه بر عبرتِ فجایع و شکستهای گوناگونی که در آشوبها و هرج و مرج اروپای آن دوران به چشم دیده و با مدد گرفتن از دانش وسیع خود در تاریخ، در این رساله مختصر و مفید، طرحی نو در علم سیاست در انداخته و بنا به نظر اکثریت قریب به اتفاق علمای علم سیاست، مبانی سیاست نوین را پیریزی کرده است.
📑ماکیاولی در این رساله، بیش از باقی آثارش، به تمایلات و نیاتی که رفتارها و تصمیمات آدمیان را رهبری میکنند میپردازد و از این چشمانداز، شناخت طبیعت انسان را یکی از بنیادهای علم سیاست و پیشنیاز اصلی سیاستورزی فرض میکند. بر همین مبناست که او عرصه سیاست را که پیوندی ناگسستنی با موضوع کسب «قدرت» دارد، محلی برای جولانِ پلیدترین خصائص انسانی میداند.
طبیعی است که با چنین رهیافتی به سیاست، نگاه ماکیاولی به نوع بشر نمیتواند همدلانه و مهرورزانه باشد. او در همین فصل هفدهم از رساله «شهریار»، در باب سرشت آدمیان، بیتعارف چنین حکم میکند: «بطور کلی نوعِ بشر، ناسپاس، جفاکار، آزمند و بزدل است و تا زمانی که حاکمِ پیروز باشید، وفادار به شما».
حال اگر حکمرانی بر سر دوراهیِ سنگدلی یا نرمدلی با شهروندان کشوری که بر آن حکومت میکند قرار گرفت، کدام یک از این دو راه ضامن استمرار حکومت و قوام دولت اوست؟ پاسخ اولیه خداوندگارِ سیاست نو این است که خوش میبود اگر آمیزهای از هر دو راه، قابل انتخاب میبود اما از آنجا که در عالَم واقع داشتنِ همزمان خدا و خرما مقدور نیست، حکمران عاقل باید میان سنگدلی و نرمدلی، اولی را انتخاب کند.
استدلال ماکیاولی درباره ترجیح ترسانگیزی به مهرانگیزی، ساده اما خردمندانه است. مهر و لطف شهروندان نسبت به حاکمان، امری است دلبخواهی که وابسته به ارضاء نیازها، تمایلات و سلائق آنهاست و فرد حاکم، سلطه و ارادهای همهجانبه بر آن ندارد. از این منظر، مردم بنا بر انگیزهها و عواطفشان، تصمیم میگیرند که حاکم یا سیاستمداری را دوست بدارند یا منفور بدانند. در مقابل اما، ترس و خوف آدمیان، دلبخواهی نیست و ریشه در عاملی خارجی دارد که حدود بیم و خطر را برای آنها تعیین میکند. بر این مبناست که نوع بشر، اختیاری واقعی برای انتخاب میان ترسیدن و نترسیدن ندارد و اگر عاملی هراسانگیز یا حاکمی بیرحم در مقابل خود ببیند، سپر میاندازد و تسلیم احساس ترس میشود.
ماکیاولی هوشمندانه بر این نکته انگشت میگذارد که عقل ایجاب میکند که هر انسانی به چیزی تکیه کند که استواریِ آن وابسته به اراده خود اوست نه خواست و اراده دیگران. به همین قیاس، حاکمان هم باید به چیزی تکیه کنند که در حیطه اراده آنهاست و نه آنچه که خارج از اراده آنها قرار دارد. مِهر مردمان، خارج از اراده حاکمان است اما ترس شهروندان در بیشتر موارد در کنترل اراده و ابزار ارباب قدرت است. پس بر حاکم است که بر آنچه بر آن کنترل بیشتری دارد تکیه کند که همانا ترس شهروندان است و نه مِهرشان.
@cafe_andishe95
👁🗨سقوط آزاد یک تحلیلِ مُغرض: چگونه ادعاهای بیسند علیه شاهزاده رضا پهلوی در باتلاقِ بیمنطقی غرق میشوند...
تحلیلِ بهظاهر دلسوزانهای که در تلاش است تا تصویری مخدوش از وضعیت ایران ترسیم کند، به طرز فاجعهباری در دامِ تعصب و سوگیری گرفتار شده است. در این میان، حملات ناجوانمردانه و بیاساس به شاهزاده رضا پهلوی، نه تنها نشاندهندهٔ ضعف استدلال نویسنده است، بلکه عمقِ نیاتِ پلید و هدفمند او را برملا میسازد. نویسندهای که جرات میکند بدون ارائه کوچکترین مدرک، اتهاماتی سنگین چون "دعوت دخالت بیگانه" و "دست داشتن در حملهٔ اسرائیل" را به شاهزاده رضا پهلوی نسبت دهد، نه تنها فاقدِ ابتداییترین اصولِ اخلاقِ حرفهای است، بلکه به شعور مخاطب نیز توهین میکند.
این چه منطقی است که ارتباط یک فعال سیاسی با دولتها و سازمانهای بینالمللی را "دعوت دخالت بیگانه" تعبیر میکند؟
شاهزاده رضا پهلوی همواره بر ضرورت تغییرات دموکراتیک در ایران و حمایت از حقوق بشر تاکید داشته است. او در این راستا، با بسیاری از دولتها و سازمانهای بینالمللی در ارتباط بوده است. این ارتباطات، به هیچ وجه به معنای دعوت دخالت بیگانه نیست، بلکه تلاشی است برای جلب حمایت بینالمللی از مبارزات مردم ایران برای آزادی و دموکراسی.
این نوع اتهامزنی ها نشاندهنده فقدان استدلال منطقی و مستند در تحلیل نویسنده است.
آیا نویسنده انتظار دارد شاهزاده رضا پهلوی در برج عاج بنشیند و هیچ تلاشی برای جلبِ حمایتِ جهانی از مبارزاتِ مردم ایران برای آزادی و دموکراسی نکند؟
این قبیل ادعاها، چیزی جز تلاشِ مذبوحانه برای تحریفِ واقعیت و پنهان کردنِ حقیقت نیست. شاهزاده رضا پهلوی، در قامت یک رهبر ملی، وظیفه دارد از هر طریقِ ممکن برای منافع ایران و ایرانیان تلاش کند و ارتباط با جامعه بینالمللی، یکی از ابزارهای مشروع و موثر در این راستاست.
اما اوجِ وقاحتِ این تحلیلِ مُغرضانه، در نسبت دادنِ "دست داشتن در حملهٔ اسرائیل" به شاهزاده رضا پهلوی نمایان میشود.
این اتهام، نه تنها بیاساس و مضحک است، بلکه نشاندهندهٔ عمقِ کینه و عداوتِ نویسنده نسبت به شاهزاده رضا پهلوی است. آیا نویسنده میتواند حتی یک سند، یک مدرک، یا یک قرینه ارائه دهد که این ادعایِ شرمآور را اثبات کند؟
پاسخ روشن است: خیر! زیرا این اتهام، چیزی جز زاییده تخیلاتِ بیمارگونه نویسنده نیست.
شاهزاده رضا پهلوی، بارها و بارها بر تمامیت ارضی ایران و عدم مداخلهٔ خارجی در امور داخلی کشور تاکید کرده است. او همواره منافع ایران را در اولویت قرار داده و برای سربلندی و پیشرفتِ میهن خود تلاش کرده است. اتهام "دعوت دخالت بیگانه" به او، نه تنها بیانصافی و ناجوانمردانه است، بلکه توهین به تاریخ و هویتِ یک خاندانِ اصیل و وطنپرست است.
نویسندهای که اینچنین گستاخانه و بیپروا به تخریبِ چهره یک شخصیتِ ملی میپردازد، هدفی جز ایجاد تفرقه و انحرافِ افکار عمومی ندارد. اما خوشبختانه، مردم ایران به خوبی آگاه هستند و فریبِ این قبیل دسیسهها را نخواهند خورد. شاهزاده رضا پهلوی، همچنان به عنوان یک صدای رسا برای آزادی و دموکراسی در ایران، مورد حمایت و احترامِ میلیونها ایرانیِ در سراسر جهان قرار دارد و این حمایت، سدی محکم در برابرِ تمامِ توطئهها و تهمتهایِ ناروا خواهد بود.
در پایان، به نویسنده این تحلیلِ مُغرضانه توصیه میکنم که به جای پرداختن به تخریبِ دیگران، کمی به خود رجوع کند و به دنبالِ یافتنِ حقیقت باشد. شاید در این صورت، بتواند از این باتلاقِ بیمنطقی و تعصب رهایی یابد و به جمعِ انسانهایِ آزاده و منصف بپیوندد. اما تا آن زمان، ادعاها و اتهامات او، چیزی جز مشتی دروغ و تهمت نخواهد بود که در تاریخِ این سرزمین، به زبالهدان سپرده خواهد شد.
در پایان برای درک بهتر نقش شاهزاده رضا پهلوی در تحولات ایران، لازم است از تحلیلهای دقیق، منطقی و مبتنی بر شواهد روی آورد و از تعصبات و سوگیریهای شخصی دوری کرد.
✍🏼 اشو
@cafe_andishe95
بیشک آیندگان به ما خواهند خندید و از طرفی بر ما شرم خواهند فرستاد که چطور در قرن ۲۰ و ۲۱ این جانوران نیم قرن بر ایران حکومت کردند.
✅@behzadmehrani77
🔅ولتر می گوید در عصری زندگی می کنیم که خرد هر روز بیشتر از روز پیش هم در کاخ های مجلل بزرگان مهمان است و هم در فروشگاه های شهروندان و حجرۀ بازرگانان. این پیشرفت توقف ناپذیر است و سرانجام میوه های خرد خواهند رسید و باید هم برسند. احترام به گذشته و سنت نباید مانع چیدن این میوه ها شود، زیرا قانون اساسی جهان عقلی این است که این جهان تنها هنگامی وجود پیدا میکند و مستقر می شود که هر روز آن را از نو بیافرینیم. «زمان های گذشته چنان اند که گویی هرگز وجود نداشته اند. همیشه ضروری است که از نقطه ای که در آن ایستاده ایم و ملت ها بدان رسیده اند آغاز کنیم.»
این گفته برخاسته از اندیشههایی است که فقط ولتر میتوانست آن را با چنین ایجاز و وضوحی بیان کند. این جمله گویای تمام اعتقادات و گرایشهای عقلی عصر روشنگری است. "
📚فلسفه روشنگری ارنست کاسیرر ترجمه یدالله موقن
@cafe_andishe95
🕊جان لاک، از فلاسفه برجسته قرن هفدهم و و عصر روشنگری ،یکی از بنیانگذاران فلسفه و نظریه اجتماعی لیبرال بود.
. او در آثار خود، به ویژه در "دو رساله درباره حکومت"، نظریات مهمی درباره مالکیت و حقوق فردی ارائه داده است. اصل اساسی مالکیت در نظریه لاک به سه جنبهی اصلی تقسیم میشود و صرفاً منظور مال و دارای فیزیکی نیست:
🗽 ۱. مالکیت جان (حق مالکیت بر خود)
لاک اعتقاد داشت که هر فرد مالک جان و وجود خود است. این به این معناست که انسانها حق دارند بر روی خود و خواستههای خود کنترل داشته باشند. این مفهوم شامل آزادی فردی و حق تصمیمگیری درباره زندگی خود میشود.
اهمیت و مصداقها:
⦁ آزادی اراده: هر فرد باید حق داشته باشد که آزادانه انتخاب کند چگونه زندگی کند.
⦁ مسئولیت شخصی: افراد مسئول اعمال خود هستند و نمیتوانند به راحتی از پیامدهای آنها فرار کنند.
⦁ حق انتخاب: حق انتخاب حرفه، محل زندگی و روابط اجتماعی، بخشی از مالکیت جان انسانهاست.
🗽🗽 ۲. مالکیت آزادیهای اساسی
لاک بر این باور بود که آزادیهای اساسی انسانها، از جمله آزادی بیان، مذهب و عقیده، جزء بنیادین حقوق انسانی هستند. او این حقوق را به عنوان بخشی از "مالکیت" افراد میداند که باید محترم شمرده شوند.
اهمیت و مصداقها:
⦁ آزادی بیان: هر فرد حق دارد نظر خود را بیان کند و باید از هرگونه سانسور و سرکوب محافظت شود.
⦁ آزادی مذهب: افراد باید حق داشته باشند به هر دینی که میخواهند ایمان آورند یا حتی بیدین باشند.
⦁ حقوق اجتماعی: حق مشارکت در زندگی سیاسی و اجتماعی، به عنوان ابزاری برای حفظ آزادیهای فردی و جمعی شناخته میشود.
🗽🗽🗽 ۳. مالکیت دارای و اموال
لاک همچنین معتقد بود که انسانها حق دارند بر منابع طبیعی و اموال خویش مالکیت داشته باشند. او استدلال میکرد که افراد از طریق کار و تلاش خود میتوانند بر منابع طبیعی مالکیت پیدا کنند. این مفهوم به نوعی با نظریه کار لاک مرتبط است.
اهمیت و مصداقها:
⦁ حق مالکیت خصوصی: افراد میتوانند نتایج تلاشهای خود را تصاحب کنند و این مالکیت نباید بدون رضایت آنها سلب شود.
⦁ مالکیت و اقتصاد: آزادی اقتصادی و حق مشارکت در تجارت و بازار یکی از اصول بنیادین اقتصاد لیبرال است.
⦁ توسعه و نوآوری: مالکیت بر اموال و منابع، افراد را به سرمایهگذاری و نوآوری تشویق میکند و به رشد اقتصادی کمک میکند.
جان لاک با تبیین این سه جنبه اصلی مالکیت، نه تنها به حقوق فردی و آزادیهای شخصی تاکید کرد، بلکه اصول بنیادینی را برای ایجاد جوامع مستقل و آزاد مدرن ارائه داد. این نظریات او بر خلاف نظرات منسوخ کارل مارکس تا به امروز بر نظریههای سیاسی و اقتصادی تاثیرگذار بوده و در بسیاری از نظامهای دموکراتیک مدرن به کار گرفته میشود.
@cafe_andishe95
🟥دوران محمدرضاشاهی؛ جنایات سریالی سرخ و سیاه (صد سال پهلوی؛ ۱۳۰۴ تا ۱۴۰۴)
@cafe_andishe95
تام باراک، نماینده آمریکا در سوریه:
▪️ما دریافتهایم که فدرالیسم کارآمد نیست. شما نمیتوانید در دل یک کشور مستقل، یک ساختار جداگانه یا غیرملی داشته باشید…
همه باید از چیزهایی بگذرند تا به یک نتیجه برسیم: یک ملت، یک مردم، یک ارتش، و یک سوریه.
@Nejatbahrami
✅ با نگاهی به آخرین فرصتها، لطفاً پیش از حذف این پست :
فوری وارد شوید.⤵️💵💰
دکتر مصطفی رشیدی در گفتگو با محمد تنگستانی
❌ نقدی بر گفتمان حجت کلاشی: ملیگرایی دروغین، پان ایرانیسم و مخالفت با عملیات نظامی اسراییل
آنالیز و آسیب شناسی نوعی نگاه که به بهانه ملیگرایی، عملیات نظامی اسراییل علیه جمهوری اسلامی را محکوم میکند.
▪️ارسالی اعضای کانال
@cafe_andishe95
دیکتاتور مدتی است که در میان جمع حضور نیافته و از ترس سقوط و مرگ به پناهگاه رفته است.
صدام نیاز به روحیهبخشی به نیروهای کمتوان و در آستانهٔ تلاشی خود دارد.
او و نیروهای امنیتیاش ابتدا عدهای از طرفداران و نوچهها را جمع میکنند. کسانی از مقامات میدانند که صدام در میان جمع حظور خواهد یافت اما تعدادی که قرار است دچار شور و هیجان بشوند از احتمال حضور او کاملا بیخبر هستند.
همیشه شرایط بحرانیای وجود دارد که دیکتاتور نیاز به "تئاتر شور" داشته باشد.
صدام حسین برای ایجاد شور، هیجان و وفاداری در جمعهای مردمی، از مجموعهای پیچیده از ترفندهای روانشناختی، تبلیغاتی و امنیتی استفاده میکرد.
این روشها کاملاً مهندسیشده بودند و با همکاری نهادهای امنیتی (مانند مخابرات و جهاز الأمن الخاص)، رسانههای حکومتی و ساختار حزب بعث اجرا میشدند.
"سرویس امنیت ویژه" یا همان "جهاز الأمن الخاص"، برجستهترین نهاد امنیتی در عراق در دوران حکومت صدام بود.
صدام برای پوشاندن شکستها و ناتوانیهایش چگونه از پروپاگاندا استفاده میکرد؟
۱-
ایجاد "تئاتر شور":
افراد حاضر در سالنها یا خیابانها از پیش گزینش میشدند—از اعضای حزب بعث، دانشجویان بسیجشده، کارکنان امنیتی.
آنها مانند تئاتر، از قبل تمرین میکردند که چه موقع شعار بدهند، دست بزنند، فریاد بزنند یا گریه کنند.
۲-
"ورود ناگهانی": عنصر غافلگیری برای ایجاد هیجان!
صدام در شرایط بحرانیاش بدون اعلام رسمی یا با تأخیر نمایشی وارد مجلس میشد؛ تا با ورودش، جمعیت از جا برخیزد و فریاد بزند؛ این تکنیک احساس کاریزماتیک بودن او را تقویت میکرد.
برای مثال در ۹ آوریل ۲۰۰۳، همزمان با فروریختن ساختار حکومتی رژیم بعث در عراق، صدام حسین بدون اطلاعرسانی قبلی از پناهگاه خود خارج شد و بهصورت غافلگیرانه در جمعی از شهروندان یکی از محلههای بغداد ظاهر شد. این اقدام ناگهانی که واپسین حضور عمومی او پیش از ناپدید شدن تلقی میشود، در تحلیل بسیاری از ناظران تلاشی برای حفظ وجههٔ رهبری و نمایش پایداری در آستانهٔ سقوط کامل دولت بعثی بود. تصاویر این حضور از سوی رسانههای رسمی ضبط و پس از چند روز با هدف تقویت روحیهٔ عمومی و ایجاد تصور تداوم قدرت از تلویزیون عراق پخش شد
۳-
استفاده از موسیقی، شعار و مداحی حزبی
مداحان بعثی و عشیرهای با اشعاری حماسی یا قبیلهای، نام صدام را تمجید میکردند.
شعارها هماهنگشده شده بود مانند "بالروح بالدم نفدیک یا صدام" (با جان و خون، فدای تو میشویم ای صدام)
۴-
استفاده از کودکان، زنان و عشایر
زنان با لباس سنتی شعارهای قبیلهای میدادند که نماد "حمایت مادرانه" از رهبر بود.
شخصیتهای عشایری صدام را به عنوان "شیخ الشیوخ" تجلیل ووفاداری قبیلهای را تقویت میکردند.
۵-
بهرهبرداری از رسانه و دوربین
صحنهها بارها از زوایای مختلف فیلمبرداری میشدند و در "تلویزیون ملی" با تدوین هیجانی پخش میشد.
آنها با گرفتن نماهای بسته از چهرههای گریان حالت احساسی خلق میکردند. سپس این تصاویر در تلویزیون دولتی بارها بازپخش میشدند تا تصویر "صدام محبوب" تثبیت بشود.
✅@behzadmehrani77
❌🚩بیان سفاهت کمونیسم مارکس در سریال تاسیان در کنار نظر مرحوم هویدا
@cafe_andishe95
💡 ایدهها، اقتصاد جهان با چه تئوریهایی اداره میشود.
راز ثروتمندی را از زبان پدر سرمایه داری بخوانیم
💰به نظر آدام اسمیت، منفعت طلبی در شرایط رقابتی عامل اصلی ثروتمندی یک ملت است
@cafe_andishe95
🔺هزار یک آه و نالههای ایرانیان که در عرضِ یک سال در عزاداریِ امامان به آسمان میرود، اگر برای بدبختی و سیاهروزیِ خویش کشیده و کرده بودند حالا دیگر به کلی اساسِ ظلم را از مرز و بوم ایران برانداخته و خود را صاحب ثروت و تمدن و شرافت و افتخار ساخته بودند. آن مصارف و مخارجی که تا حال ایرانیان برای قبور هزار ساله خرج کردهاند اگر صرف مکاتب و بیمارخانهها و دارالعَجَزه شیعیان ایران نموده بودند البته روح حسین را از خود خرسند و ملتِ خویش را ارجمند و سعادتمند و خاطرِ عقلای غیرتپرور عالم دل شاد و منِ مستمند را از غم آزاد میکردند. (از خطابهی سی و یکم)
📚📖صد خطابه، میرزا آقاخان کرمانی
@cafe_andishe95
عظمت به چه دردم میخورد؟ دلم میخواهد در کشور کوچکی مثل دانمارک زندگی کنم . نه سلاح هسته ای داشته باشد نه نفت نه گاز آن وقت دیگر هیچ کس با تفنگ تو سرم نمیزند
/channel/book_archives