«وصله ی جان» یعنی:
مرمت کننده ی روح، متعلق به آخرین رگ قلب، چسبیده به آخرین جانِ آدمی، بنا کننده ی غم های زیبا، ریشه ی احساسات عمیق، عضو جدایی ناپذیر قلب...
اگه کسی رو داری که انقدر برات عزیزِ
«وصله ی جان»صداش کن..
@baycot 🪐
برای بهترین آدم زندگیتون این تیکه از کتاب تکه های از کل منسجم رو بفرستین که میگه:
"با هم عبور خواهیم کرد از دردها و بحرانها
با هم عبور خواهیم کرد از تغییراتی که لازم است انجام دهیم
با هم گذر خواهیم کرد از هر لحظه این زندگی غیرقابل پیش بینی"
به همین قشنگی...
@baycot 🪐
وقتی همهجا از غزل من سخنی هست
یعنی همهجا تو
همهجا تو ....
همهجا تو...
@baycot 🪐
#محمدعلی_بهمنی
نوشته بود:
«از کسی که تو سختی، ریشه هاتو به امید گره میزنه مواظبت کن..!»
و انگار این تعریف عزیزترین آدم زندگیم بود…
@baycot 🪐
تو را میخواهم برای پنجاه سالگی
شصت سالگی، هفتاد سالگی...
تو را میخواهم برای تنهایی
تو را میخواهم وقتی باران است
برای صبح، برای ظهر، برای شب، برای همهی عمر ...
#نادر_ابراهیمی
@baycot 🪐
من و تمامی تنهاییام، تمامیِ دردم
من و تمامی این روزها که گریه نکردم...
@baycot
#حامد_ابراهیمپور
عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمیدهد، ممکن است در کتابها هیجانانگیز باشد، ولی در واقعیت بهشکل غیرقابل تحملی خستهکننده و زجرآور است.
هیچچیز جالب و خواندنی در عشق یکطرفه وجود ندارد....
@baycot
#استیو_تولتز
یکی از دردناکترین خصیصههای غالب خانوادههای ایرانی اینه که به فرزندشون معنای عشق بی قید و شرط ”unconditional love” رو یاد نمیدن. تو هیچ وقت به خاطر خودت دوست داشته نمیشی. بلکه همیشه یک سری استانداردها رو باید پر کنی تا دوست داشته بشی. نمرههات خوب باشه. نقش دختر محجوب یا پسرِ کاری رو به خوبی ایفا کنی. ویژه باشی...
نتیجهش میشه اینکه اون والدِ متوقع حتی اگر هزاران کیلومتر ازش دور شده باشی هم ته ذهنت رسوب میکنه و یه جا در نقش پارتنرت ظاهر میشه یه جا در نقش رئیست، دوستت، راننده تاکسی و... که همیشه و مدام تلاش میکنی راضی نگهشون داری. چون میترسی اگر مطابق میل و ایدهآلهای اونا نباشی دیگه دوستت نداشته باشن و ترک بشی.
در کنار هیچ آدمی احساس امنیت نمیکنی و در نهایت این فشار خردت میکنه.
@baycot
مادربزرگم همیشه می گفت :
دعا کن ولی اصرار نکن،
خدا اگه واست خواسته باشه
هیچکس جلو دارش نیست
@baycot
دلتنگ که باشی
آدم دیگری میشوی!
خشنتر... عصبیتر... کلافهتر...
و تلخ تر و جالبتر اینکه با اطراف هم
کاری نداری همهاش را نگه میداری و دقیقاً
سر همان کسی خالی میکنی
که دلتنگش هستی...
@baycot 🪐
نزار قبانی چقدرقشنگ گفته:
اگر سخن میانِ من و تو پایان یافت و راههایِ وصال قطع شدند و جدا و غریبه گشتیم، از نو با من آشنا شو...
@baycot 🪐
برایت بگویم سرنوشت عشقمان
چه می شود؟
مثل همه عاشق و معشوق های این دوره ماهم احتمالا از مد جا نمانیم و روزی به ته ماجرا برسیم.
اگر خیلی هنرمند و احساساتی باشیم شاید چند روزی کنج دل و ته گلویمان را بعض بگیرد و سپس خیلی آرام فاز فراموشی را آغاز میکنیم و خیلی چیزها را از یاد میبریم.
من احتمالا در آخر به حرف پدر و مادرم برسم ((گوربابای عشق))
و بروم خانه اقدس خانم همسایه جهت امر خیر آخر از هر انگشت دخترش هزاران هنر می بارد !!
و توهم به جای پسر بچه ای کوچک و بازیگوش مردی پخته و کمی ثروتمند را انتخاب کنی.
بی حوصله، اخمو و بی اعتنا هم بود بازهم مهم نیست
مرد را چه به خنده و شوخی !!!
من سعی میکنم خانه ای بخرم و به تعداد بچه هایم به فکر تعداد اتاق خواب برای خانه ام باشم
و با تمرکز روی کار، آیندشان را تضمین کنم
توهم احتمالا آن موقع در پشت ویترین مغازه ها دنبال لباس ترگل برگل برای کودکانت هستی تا مانند خودت خوش پوش بار بیایند
و همه فکر و ذهنت تربیت درست آن ها باشد
و اصلا یادت نباشد روزی منی بود و من یادم نباشد که تو بودی
و چه قول هایی به هم دادیم
روزی دخترت می گوید که می خواهد با دوستانش به گیلان برود و تو ناگهان یاد آن میفتی که من، عاشق گیلان بودم و قرار بود روزی دوتایی به گیلان سفر کنیم چند ثانیه خیره به جایی فکر میکنی و سپس به خودت می آیی حواست به او جمع می شود و اگر آن روزها هنوز نصیحت کردن مد باشد نصیحتش میکنی که آرام برانند و مواظب خودشان باشند
احتمالا با پسرم کلی رفیق باشم و به من بگوید که کسی را برای اولین بار دوست دارد و من یاد تو بیفتم اما احتمالا سر به سرش بگذارم و حواسم را از تو پرت کنم میگوییم الان کجاست عکسش را نداری ببینم پسرم می گویید الان با دوستانش در مسافرت هستند در استان مورد علاقه تو گیلان و عکسش را به من نشان دهد و من دختری را در عکس ببینم که کاملا شبیه آن روزهای توست و دیگر هیچ چیز از حرف های پسرم نفهمم فقط بین حرف هایش بشنوم که به هم قول دادیم روزی دوتایی به گیلان سفر کنیم.
@baycot
#رامین_وهاب_راوی
دوستت خواهم داشت
آنگونه كه نمىتوان کسی را دوست داشت
بهسان قایقی در دستان امواج اقیانوس
بهسان کویر که باران را میبلعد
به سان اولین شکوفهای که رخ نشان میدهد
بهسان تک گلی سرخ میان علفهای هرز
دوستت دارم
آنگونه که غرور به رقص درآمد
و تمنا چون قاصدکی نقرهفام
فضا را درخشان کرد
و امید دف زنان
ترانه سر داد
آنگه که معنا دگرگون شد
دوستت داشتم
آبها به سوی آسمان جاری شد
ستارهها بر ماه فرود آمدند
جنگل به پرواز درآمد
و من هنوز دوستت داشتم
@baycot 🪐
#هدی_تاج
از چشمهایش برایت گفته بودم؟
وقتی من را نگاه میکرد، آنقدر دلتنگِ نگاهش میشُدم که حتی تاب پلک زدن هایش را هم نداشتم.
@baycot 🪐
#عارف_محسنی