bahag | Неотсортированное

Telegram-канал bahag - تشنه ی حقیقت

1449

تاسیس نهم آذر ۱۳۹ گفته بودند عشق آسمانیست خود بدیدم عشق با پا می آید... ل_مجنون

Подписаться на канал

تشنه ی حقیقت

تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجلس👆

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag. 🌺🍃

صفحه‌ای که می‌بینید یک بازی ایرانی ۴۷۰۰ ساله‌ست شبیه به منچ. صفحه اصلی از شهر سوخته بدست آمده. یک پژوهشگر ایرانی در بریتانیا توانسته نحوه بازی رو کشف کنه. ۵ قطعه ساخته شده که بزودی در موزه ایران باستان به نمایش درمیاد. مقاله علمی مربوط به بازگشایی رمز این بازی هم بزودی منتشر میشه.
.

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃

قانون "پل طلایی" در روان شناسی روابط

اگر کسی در مذاکره به شما دروغ گفت و شما متوجه شدید که او دروغ می‌گوید، نباید این مسئله را مطرح کنید. به عبارتی، ما اصلا حق نداریم طرف مقابلمان را ضایع کنیم. چرا که در مذاکره، طرف مقابل، یا همکار من است یا دوست یا یکی از اعضای خانواده من. باید به یاد داشته باشیم که به‌ هر حال، می‌خواهم رابطه‌ام را با این فرد ادامه بدهم و اگر بخواهم دروغش را به رویش بیاورم، برای خودم نامطلوب خواهد بود. چرا که حرمت‌ها از بین می‌رود و دیگر به‌ سختی می‌توان رابطه را ادامه داد.
به همین دلیل در مذاکره مفهومی داریم به نام «پل طلایی».
این مفهوم که یک قانون خیلی قدیمی ‌چینی است، می‌گوید اگر دشمن به شما حمله کرد و از پلی بر روی رودخانه‌ای گذشت، پل پشت سرش را خراب نکنید؛ چون وقتی دشمن بداند دیگر راه برگشتی ندارد، انرژی و تلاشش برای شکست دادن شما مضاعف خواهد شد. در عوض بروید و پل پشت سرش را از طلا بسازید تا اگر خواست عقب‌نشینی کند، احساس کند که روی این پل طلایی، حتی عقب‌نشینی هم افتخار است.
پس ما، نه تنها نباید طرف مذاکره‌مان را ضایع کنیم، بلکه حتی موظف هستیم کمک کنیم که او خطایش را به شیوه آبرومندانه‌ای بپوشاند و عقب‌نشینی کند. در این صورت، رابطه قابل‌ ترمیم خواهد بود. مطرح کردن دروغ و خیانت دیگران، تنها در حالتی معنا پیدا می‌کند که تصمیم گرفته باشیم دیگر تحت هیچ شرایطی به دوستی و همکاری با آنان ادامه ندهیم.
نه تنها مثال های متعدد سیاسی و تجاری، بلکه حتی مثال های خانوادگی هم در این زمینه وجود دارد.
وقتی مادری از فرزندش می‌پرسد که تو سیگار می‌کشی؟ فرزند هم می‌گوید نه؛ اصلا! مادر ممکن است یک لحظه اشتباه کند و بخواهد ثابت کند که من گیج نیستم! من زرنگم و واقعیت را می‌فهمم. با بیان واقعیت، اولین اتفاقی که می‌افتد این است که قبح این ماجرا در خانواده می‌ریزد. ولی زمانی که قبح این قضیه ریخته نشده است حداقلش این است که در ساعتی که فرزندشان در خانه است، به خاطر پنهان کردن از آنها سیگار نمی‌کشد. حتی اگر در خانه دیدند که ته سیگار افتاده، می‌توانند پل طلایی بسازند: «آن مهمانی که سیگاری بود چرا ته سیگارش را اینجا انداخته» که فرزند احساس کند هنوز حرمتی وجود دارد و باید مواظب باشد.
سخت است که من چیزی را بفهمم و نگویم؛ ولی من می‌خواهم بچه‌ام تربیت شود نه اینکه شعور خودم را ثابت کنم! این خیلی خطرناک است که ما با اطرافیانمان به شکلی برخورد کنیم که چیزی برای از دست دادن باقی نماند.
اگر شما به من دروغ بگویید و من این دروغ را به روی شما بیاورم، شما مسلما به من نمی‌گویید: «من نمی‌دانستم تو متوجه می‌شوی من دروغ می‌گویم! پس از این به بعد من دیگر به تو دروغ نمی‌گویم!» بلکه با خودتان می‌گویید باید به این آدم دروغ‌های پیچیده‌تری گفت! پس شما با این کار آن فرد را تبدیل به یک آدم راستگو نمی‌کنید، بلکه او را به یک دروغ‌گوی حرفه‌ای‌تر تبدیل می‌کنید. بنابراین منی که کیف بچه‌ام را می‌گردم، در واقع امنیت ایجاد نمی‌کنم، بلکه باعث می‌شوم فرزندم سوراخ‌های بهتر و امن‌تری برای قایم‌کردن پیدا کند.


@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃

هیچگاه مردمانت را دشمن یا عناصر دشمن مخوان؛ زیرا دو اصل دارد:
یا اینقدر ظالم بودی که مردم خودت دشمنت شده‌اند،
یا آنقدر ضعیف بودی که دشمنانت مردمت را کنترل میکنند...

👤جوزف گوبلز

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

نکته ای دیگر
وقتی داریم از راه باطل بهره گیری میکنم طبیعتا دیگر گفتن حق دشوار میشود و امروزه چه بسیارند آنان که  در برابر حق سکوت گزیده اند به دلیل اینکه دارند از باطل بهره برداری میکنند.

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

دو سارق وارد یک ویلا شدند و پس از جستجو گاوصندوق را پیدا کردند.  دزد بزرگ آن را با تجربه خود بدون نیاز به هیچ شکستگی باز کرد. پر از پول بود.
دزد پول را بیرون آورد. روی یکی از صندلی های دور میز نشست و به دزد جوانتر گفت:
ورق را از جیب خود بیرون بیاور.
سارق جوان حیرت زده گفت: بیا فرار کنیم قبل از اینکه وجود ما را احساس  کنند. اگر بخواهیم بازی کنیم در خانه بازی می کنیم.
سارق متخصص به شدت او را سرزنش کرد و گفت:
من رهبر هستم.
همانطور که می گویم عمل کن.
در یخچال را هم باز کن و سه قوطی پپسی و سه لیوان بیاور!!!
مرد جوان با ترس ورق را بیرون آورد و آنها شروع به بازی و نوشیدن کردند ...
سارق متخصص گفت:
تلویزیون را روشن  و صدای آن را تا انتها بالا ببر.
  مرد جوان تردید کرد و سارق متخصص او را شدیداً توبیخ کرد. سارق جوان در حالی که مات و مبهوت بود به حرف استادش عمل کرد با این تصور که استادش دیوانه شده.
او از ترس می لرزید زیرا میدانست آنها را دستگیر کرده و در زندان خواهند انداخت.
صاحب ویلا بیدار شد. تپانچه ای در دست گرفت و گفت:
چیکار میکنید شما دزدها؟  هیچ کس حرکت نکند وگرنه شما را خواهم کشت.
دزد متخصص اهمیتی نمی داد و به دوست جوانش گفت:
بازی کن! بازی کن و به او توجه نکن.
صاحب قصر به پلیس زنگ زد.
پلیس آمد و صاحب قصر به آنها گفت: اینها دزد هستند و این پولی را که جلوی  آنهاست از خانه من سرقت کردند.
سارق متخصص به پلیس گفت:
این مرد دروغگو است. او ما را دعوت کرد تا با او بازی کنیم. در واقع بازی کردیم و او را بردیم. وقتی تمام پول خود را از دست داد اسلحه خود را بیرون آورد و گفت: یا پول من را پس می دهید یا با پلیس تماس می گیرم و به آنها میگویم که شما دزد هستید!
افسر به سه قوطی پپسی و پولهای پراکنده روی میز نگاه کرد. همچنین صدای بلند تلویزیون و به سارقان که در حال ورق بازی بودند و به هیچ کس اهمیت نمی دادند.
پلیس به صاحب قصر گفت: شما در خانه خود قمار بازی می کردید و وقتی تو شکست خوردی به ما زنگ زدی!
اگر دوباره این موضوع را تکرار کنید من تو را به زندان خواهم انداخت.
سپس افسر به  طرف در رفت تا بیرون برود.
سارق متخصص به او گفت:
جناب سروان!
اگر بیرون بروید و ما را اینجا بگذارید ممکن است او ما را بکشد.
و این چنین شد که دو سارق با پول و تحت حفاظت پلیس از خانه خارج شدند!

سارقان بزرگ نه تنها ثروت کشور را می ربایند، بلکه تحت حمایت قانون این کار را انجام می‌دهند!

این وضعیت کشور ماست، پول مملکت را می‌دزدنند!! با صدای بلند هم می‌ دزدند، و در کمال آرامش پپسی می‌نوشند و تحت حفاظت پلیس پولها را از کشور خارج می‌کنند و …

محرم و صفر و انتخابات و راهپیمایی های متعدد که همان صدای تلویزیون است
برای رد گم کنی و فریب مردم و جهان است ،...

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

‏فرانسوی زبان‌های کانادا یه ضرب المثلی دارن که میگه: «برج ایفل بلنده اما نه وقتی از کانادا بهش نگاه می‌کنی.»
تا وقتی که به یه چیز نزدیک باشی بزرگ می‌بینیش، اما وقتی از دور بخوای بهش نگاه کنی متوجه می‌شی که اونقدرا سخت نیست...
گاهی بباید فاصله بگیرید و دور بشید .....

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃

امروز ۲۳ تیرماه،سالگرد فوت مریم میرزاخانی ریاضیدان و استاد دانشگاه استنفورد است. میرزاخانی در سال ۲۰۱۴ به دلیل کنش گری در زمینه"دینامیک و هندسه سطوح ریمانی و فضاهای پیمانه ای آن ها" برنده مدال فیلدز شد که بالاترین جایزه در ریاضیات است.وی اولین زن و ایرانی برنده مدال فیلذر است.
میرزاخانی در ۲۳ تیر۱۳۹۶ در پی سرطان پیشرفته در امریکا چشم از جهان فرو بست

یاد و خاطره این دانشمند ایرانی گرامی باد🥀

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

این پست رو سیو کن و برا دوستاتم بفرست
شماره‌هایی‌ که‌ شاید یه روزی بدردت‌ بخوره


➡️ 4317
▫️اگه میخوای از یه مدرسه شکایت کنی کافیه با این شماره تماس بگیر.


➡️ 140
▪️ اگه کد پستی خونه، محل کار یا هر آدرس دیگه‌ای رو میخوای کافیه به این شماره زنگ بزنی و آدرس یا شماره تلفنش رو بدی تا کد پستی رو بهت بگه.

➡️ 02154467000
▫️اگه مشکلی داشتی یا حس کردی حالت بده و نمیتونی پیش مشاور بری، کافیه به این شماره زنگ بزنی تا بصورت تلفنی مشاوره بگیری.

➡️ 133
▪️اگه تو موقعیتی هستی که تاکسی گیر نمیاد و عجله داری کافیه با این شماره تماس بگیری و ازشون درخواست تاکسی کنی.

➡️ 120
▫️ اگه جلوی در خونتون ماشین پارک کرده و راننده‌اش نیست کافیه با این شماره تماس بگیری و شماره پلاک ماشین رو واسش بخونی.

➡️  2151
▪️ اگه پت داری و تو شرایط اضطراری قرار گرفتی میتونی با این شماره تماس بگیری چون مربوط به آمبولانس حیواناته.

➡️ 193
▫️اگه بسته پستی داری و واسه ارسالش نمیتونی تا اداره پست بری، با این شماره تماس بگیر تا بیان بسته رو دم خونتون ازت تحویل بگیرن.

➡️ 1640
▪️ اگه حالت خوب نیست و میخوای حالتو بهتر کنی کافیه با این شماره تماس بگیری

➡️ 197
▫️ اگه از پلیس شکایت داری، زنگ بزن به این شماره  پیگیری میکنن

🔻 اگر در خطر خودکشی قرار دارید
با این  دو شماره «۱۲۳ و ۱۴۸۰» تماس بگیرید!


➡️ ۰۲۱-۵۴۴۶۷۰۰۰
🔺با این شماره‌ تماس میتوانید
به صورت ناشناس با یک روانشناس صحبت کنید
تماس کاملا محرمانه است و هیچ اطلاعاتی هم از
شما دریافت نمی‌شود!

◀️ ۱۲۳ : اورژانس اجتماعی
◀️ ۱۴۸۰ : سازمان بهزیستی
◀️ ۰۲۱-۵۴۴۶۷۰۰۰ : الو حالم خوب نیست


شماره های کاربردی


@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

مردی به سرعت و چهارنعل با اسبش می تاخت . اینطور به نظر می رسید که به جای بسیار مهمی می رفت

مردی که کنار جاده ایستاده بود
فریاد زد کجا می روی؟

مرد اسب سوار جواب داد
نمی دانم از اسب بپرس!

این داستان زندگی خیلی از مردم است
آنها سوار بر عادتها و باورهای غلطشان می تازند ، بدون اینکه بدانند به کجا می روند...

#دارن_هاردی

@Bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

این پیام هشمندانه رو در صفحه دوست فیسبوکی خوندم. فکر می کنم که شما هم از خواندش خرسند شوید.

💔 *باهمسرم تا همیشه*🌹🌹
*قابل توجه متاهلین عزیز، جالبه حتما تا آخر بخونید.*
*روزی  استاد روانشناسی وارد* *کلاس شد و به دانشجویانش گفت: " امروز میخواهیم بازی کنیم!‌"*
*سپس از آنان خواست که فردی بصورت داوطلبانه به سمت تخته برود.*
*خانمی داوطلب این کار شد.*
*استاد از او خواست اسامی سی نفر از مهمترین افراد زندگیش را روی تخته بنویسد.*
*آن خانم اسامی اعضای خانواده, بستگان, دوستان , هم کلاسی ها و همسایگانش را نوشت.*
*سپس استاد از او خواست نام سه نفر را پاک کند که کمتر از بقیه مهم بودند.*
*زن ,اسامی هم کلاسی هایش را پاک کرد.*
*سپس استاد دو باره از او خواست نام پنج نفر دیگر را پاک کند.*
*زن اسامی همسایگانش را پاک کرد.*
*این ادامه داشت تا اینکه فقط اسم چهار نفر بر روی تخته باقی ماند;*
*نام : مادر/پدر/همسر/و تنها پسرش ...*
*کلاس را سکوتی مطلق فرا گرفته بود. چون حالا همه میدانستند این دیگر برای آن خانم صرفا یک بازی نبود.*
*استاد از وی خواست نام دو نفر دیگر را حذف کند.*
*کار بسیار دشواری برای آن خانم بود.*
*او با بی میلی تمام , نام پدر و مادرش را پاک کرد.*
*استاد گفت: " لطفا یک اسم دیگر را هم حذف کنید!"*
*زن مضطرب و نگران شده بود.*
*با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار نام پسرش را پاک کرد. و بعد بغضش ترکید و هق هق گریست ...*
*استاد از او خواست سر جایش بنشیند و بعد از چند دقیقه از او پرسید: "چرا اسم همسرتان را باقی گذاشتید؟!!"*
*والدین تان بودند که شما را بزرگ کردند و شما پسرتان را به دنیا آوردید.*
*شما همیشه میتوانید همسر دیگری داشته باشید!!*
*دو باره کلاس در سکوت مطلق فرو رفت.*
*همه کنجکاو بودند تا پاسخ زن را بشنوند.*
*زن به آرامی و لحنی نجوا گونه پاسخ داد :"روزی والدینم از کنارم خواهند رفت. پسرم هم وقتی بزرگ شود برای کار یا ادامه تحصیل یا هر علت دیگری ,ترکم خواهد کرد"*
*پس تنها مردی که واقعا کل زندگی اش را با من تقسیم میکند , همسرم است!!!*
*همه دانشجویان از جای خود بلند شدند و برای آنکه زن , حقیقت زندگی را با آنان در میان گذاشته بود برایش کف زدند*
*با همسرت به از آن باش , که با خلق جهانی*
*معلم برای شاگردانش داستان کشتی مسافرتی که در دریا غرق شده بود را نقل کرد.  کشتی در دریا واژگون شد و فقط و فقط یک زوج  از مسافران این کشتی بودند که موفق شدند خود را به نزدیک قایق نجات برسانند. در قایق نجات فقط برای یکی از آن دو جا بود.. یا مرد باید میماند و یا زن...*
*اینجا بود که مرد همسرش را کنار زد و خودش به داخل قایق نجات پرید. زن در حالی که همسرش درون قایق نجات بود و خودش داخل کشتی در حال غرق شدن ایستاده بود فریاد زد و چیزی به همسرش گفت.*
*معلم از دانش آموزان پرسید: "فکر میکنید آن زن چه چیزی را به شوهرش گفت؟"*
*دانش آموزان فریاد زدند: "ازت متنفرم؟! ای کاش بهتر شناخته بودمت؟"*
*معلم متوجه پسری شد که آرام در جای خود نشسته. از پسر خواست تا به سؤال پاسخ دهد. (فکر میکنی آن زن در لحظات آخر به شوهرش چه گفت؟). پسر جواب داد: "به نظرم زن گفته: مواظب بچه مون باش!"*
*معلم با تعجب پرسید: "تو این داستانو قبلا شنیده بودی؟"*
*پسر سرش را تکان تکانی داد و گفت: "نه ولی مامان من هم قبل از اینکه* *در اثر مریضیش از دنیا بره همینو به بابام گفت (مواظب بچه مون باش!)"*
*معلم غمگین شد و گفت پاسخ  تو درست است.*
*کشتی غرق شد، مرد به خانه رفت و دخترش را به تنهایی بزرگ کرد.* *چندین سال بعد از اینکه مرد هم از دنیا رفت، یک روز دختر در حال مرتب کردن وسایل بازمانده از* *پدرش، کتاب خاطرات او را پیدا کرد. مشخص شد که در زمانی که حادثه غرق شدن کشتی اتفاق افتاد مادرش مبتلا به یک بیماری لاعلاج بود و  واپسین روزهای زندگیش را* *میگذراند.
به همین خاطر هم پدرش برای سوار شدن به قایق نجات مادرش را کنار زده بود. پدرش در دفترچه خاطراتش اینطور نوشته بود:*
*" چقدر آرزو میکردم اکنون در اعماق دریا و در کنارت باشم، اما به خاطر دخترمان مجبورم که تو را تنها بگذارم تا همیشه در آنجا بیآرامی"*
*داستان در اینجا تمام شد و کلاس در سکوتی مطلق بود.*
*گاهی در پس کارهای خوب و بد دلایل پیچیده ای وجود دارد که ما آنها را نمیدانیم یا آنقدر پیچیده اند که درک و فهم آنها بسیار سخت و دشوارست!*
... آنهاییکه مدام برای شما پیامک میفرستند از روی بیکاری نیست . به این خاطر است که شما در یاد و قلب آنها جای دارید. ...

*روزگار  "دو چيز  با  ارزشو"  از ما* *می گيره 😘
دوستهای خوب و روزهای خوب. *ولی هيچ وقت*
*نميتونه  "يه  چيزو"  از  ما  بگيره "روزهای خوبی"  که با  "دوستهای خوب" گذشت .*
*امیدوارم زندگیتون پر از این روزهای" خوب" باشه.*

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

اصل پیش‌ پا افتادگی چیست؟

نورس‌کوت پارکینسون، مورخ و نویسنده انگلیسی در سال ۱۹۵۷ «اصل پیش‌ پا افتادگی» یا «قانون علاقه به چرندیات» را مطرح کرد.
@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

ملایی مسلمان برای تبلیغ اسلام به سوئد اعزام شد. محفلی به مناسبت ورودش برگذار کردند.
ملا گفت: ای مردم، شما را به دین اسلام دعوت می‌کنم که اسلام تنها راه‌حل است!
سوئدی‌ها پرسیدند: اسلام راه‌حل چیست؟!
ملا گفت: راه حل همهٔ مشکلات!
سوئدی‌ها گفتند: خب ما مشکلی نداریم که احتیاج به راه حل داشته باشد!
ملا گفت: شما مسلمان شوید، مشکلات خودش می‌آید!😅😅

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

یه زمانی
علی‌اکبر هاشمی‌رفسنجانی رئیس‌جمهور بود؛
علی‌اکبر ناطق‌نوری رئیس‌مجلس؛
علی‌اکبر ولایتی هم وزیرخارجه؛
و علی‌اکبر محتشمی وزیرکشور!

بعضی خارجی‌ها فکر می‌کردن "علی‌اکبر"، یه لقب دولتی هست که به سرانِ ایران اعطا می‌شه!

بعد من می‌خواستم برم ترکیه، توی مرز پاسپورتم را دادم، یارو یه نگاه کرد از جاش بلند شد به من احترام گذاشت به بقیه گفت این آقا علی‌اکبره! همه پا شدند! رئیسشون اومد جلو پاسپورت منو داد بعد همه به ستون وایستادن و یه راهرو باز کردند و من از همشون سان دیدم و از مرز با احترام رد شدم! بقیهٔ همسفرها که هاج و واج مونده بودند، پشت‌سر من می‌دویدند، و بدون بازرسی هر چی داشتند از مرز رد کردند!

از خاطرات  * علی اکبر زرندی*
کتاب *رویاهای شیرین من*

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

*«تعصب‌های قلابی»*

✍️ مهدی تدینی

می‌خواهم با مثالی به نکته‌ای اشاره کنم. مسئله‌ام تاریخ گفتن نیست، بلکه قصدم صرفاً همان نکته است.

اول مهر ۱۳۳۲ یک آتش‌سوزی عمدی در فرودگاه نظامی قلعه‌مرغی رخ داد.
این خرابکاری فقط از افسران نفوذی برمی‌آمد.
با توجه به اهمیت مسئله، دادستانی ارتش باید بهترین افسر خود را برای پیگیری مسئله مأمور می‌کرد.
به همین منظور افسری ممتاز به نام سرهنگ مبشری را به این کار گماشت و چیزی نگذشت که خرابکاران شناسایی و محاکمه شدند.

پس از برگزاری دادگاه روزی سرهنگ مبشری ــ همان افسر ممتاز و کوشا ــ پیش دادستان ارتش رفت و با نهایت عصبانیت به کوتاهی دادگاه نظامی اعتراض کرد.
از این ناراحت و خشمگین بود که چرا دادگاه به متهم «حبس ابد» داده است، در حالی که چنین خائنی باید «اعدام» می‌شد!
این افسر ممتاز چنین روحیه و جدیتی در کار داشت. دادستان ارتش هم او را دلداری داد و گفت هنوز دادگاه تجدیدنظر مانده است...

چند ماه بعد، به طور تصادفی در پی بازداشت یک افسر ــ سروان عباسی ــ یک سازمان مخفی از افسران نفوذی حزب توده در ارتش شناسایی شد.
این افسران نفوذی بازداشت شدند.
در میان سردستهٔ بازداشت‌شدگان یک نام برای شما آشنا خواهد بود: سرهنگ محمدعلی مبشری؛ همان افسر ممتاز که امنیتی‌ترین پرونده‌ها به او سپرده می‌شد و سخت عصبانی بود چرا یک عنصر خرابکار اعدام نشده!

در این ماجرا تأمل کنید.
آنچه در اینجا دیدیم ما را با «روان‌شناسی نفوذ» آشنا می‌کند.
به طور کلی عناصر نفوذی ــ در هر جا، در هر سازمان و حزب و جنبش و رژیمی ــ در ظاهر سختگیرترین، متعصب‌ترین و تندروترین عناصرند.
عنصر نفوذی جوری عمل می‌کند که معتقدترین و بی‌مماشات‌ترین به نظر رسد.
خود را دلسوزترین و کوشاترین عنصر نشان می‌دهد و در تندروی اول صف است.
این خوش‌خدمتی و غیرت‌ورزی باعث می‌شود کسی به او شک نکند و از آن مهم‌تر، مدارج را بهتر بالا بیاید و در جایگاه بهتری قرار بگیرد.

نفوذی‌ها با همین روش خود را به سر صف می‌رسانند.
اگر قرار به دست‌بوسی‌ باشد، دست‌بوس‌ترینند؛
اگر قرار به فریاد زدن باشد، بلندتر از دیگران فریاد می‌زنند،
اگر قرار به تندروی باشد، مرزهای تندروی را جابجا می‌کنند؛
اگر قرار بر رادیکالیسم باشد، از همه رادیکال‌ترند.

این قاعده در هر نوع نفوذ در هر جا صدق می‌کند.
هیچ بعید نیست دزد کسی باشد که بلندتر از همه فریاد می‌زند

*«دزد را بگیرید»*

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

اینجا تمام می شود
تمام هیاهوها ، از هیجده تا هشتاد
از صبح تا شب
یکشنبه تا دوشنبه
از اول سال تا آخر سال

اینجا تمام می شود
اون پوست فریبنده
آن صورت بیضی شکل که هر مردی را روشن می کند
اون لباس پر زرق و برق
اون بدن جذاب و شیک

اینجا تمام می شود
اون ماشین های عجیب و غریب ومجلل
اون هوش
اون پنجاه درجه
اون همسر زیبا
اون بچه های خوب

دوست من اینجا تمام می شود
شهرتی که بیشتر به دنبال آن هستید
اون زندگی مجلل
آن "بر تمام ثروت من"
که "میدونی من کی هستم؟"

اینجا تمام می شود
که من جفت شما نیستم؟
من از تو ثروتمندترم
من زیبا هستم
خیلی از پسرها مرا تشویق می کنند
در واقع دختران برای داشتن من می جنگند

همه چیز اینجا تمام می شود
اون شعر خوبت
قدرت جبر تو
هر کسی از شما
بهترین های شما

فقط مسئله زمان است
اما یک امر ضروری است
حقیقت دردناکی که باید پذیرفت
دومتر در انتظار همه است
اینجاست که همه چیز تمام می شود

پس هیچی نداری
تو بزرگتر از هیچی
طوری رفتار نکن که خدایی هستی
در یک چشم به هم زدن
همه به هوا خواهند رفت..

خودتو متواضع کن!!
از گرد و غبار به گرد و غبار اینجا به پایان می رسد
@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

🔰🔰سیستم خوب یا انسان خوب! مساله کدام است؟

▪️غلامرضا مصدق


🔆چرا بجای تمرکز بر گزینش انسان های خوب، باید بر ایجاد سیستم های خوب همت گماشت؟تحويلدار بانك از نظر سلسله مراتب سازمانی بانک در پایین ترین رتبه قرار دارد . تقریبا ً تمامی دریافت و پرداختهای بانک توسط تحویلدار انجام میشود ، به عبارتی پولهای بانک در اختیار تحویلدار است .

🔆آیا تا بحال شنیده ايد تحویلداری پولهای بانک را اختلاس کرده باشد ؟ قطعاً خير . آيا هزاران هزار تحويلدار بانك شاغل و بازنشسته همگی انسان‌های پرهیزکار و امانتداری بوده و هستند که حتی یک مورد خیانت در امانت از اینهمه آدم تا بحال مشاهده نشده ؟ خیر ، همگی انسان‌های معمولی هستند ، نمازخوان ، نماز نخوان ، اخلاق مدار ، بي اخلاق ، انساندوست ، بي تفاوت ، ..... در این لشگر چند ده هزار نفری همه جور آدم وجود دارد . اما علیرغم اینهمه تفاوت همگی در یک ویژگی مشترک هستند ، هیچکدام حتی با وجود نیاز شدید به پول و تنگدستی هرگز به پول زیادی که همواره در اختیارشان خیانت نمی کنند .

🔆بانک‌ها و بسیاری از سازمانهای مشابه بجای اتکا به ویژگیهای اخلاقی پرسنل خود ، با طراحی و اجرای سیستم های کنترلی کارآمد ، عملی و کم هزینه ، از انسان‌های معمولی کارمندانی درستکار و کارآمد می سازند. حال فرض كنيد بانک‌ها بجای اتکا به سیستم کنترلی دریافت و پرداخت تحویلداران بر گزینش و بکارگیری انسان‌های خوب تمرکز می‌کردند ، خدا میداند الان بانک‌ها چند هزار پرونده تخلف و تعدی  تحویلدار داشتند؟

🔆در ايران بر اساس يك قانون نانوشته با لحاظ کردن ملاحظاتي ، نظام اداري عملاً نه بر طراحي و اجرای سيستم خوب بلكه برمبناي گزينش و بکارگیری انسان‌های خوب شکل گرفته است . معیار خوب بودن هم عمل به مناسک دینی و مهم‌تر از آن وفاداری است. چون در هر دو معیار از کاربلدی خبر زیادی نیست، افراد فرصت طلب و ناتوان با تظاهر به وفاداری و انجام مناسک دینی بدون دارا بودن توانایی خاصی می‌توانند جواز قرار گرفتن در مناصب را بگیرند. افراد توانمند ، باسواد و  مطمئن از توانایی خود نیازی به تظاهر نمی بینند و معمولاً از ابراز وفاداری چاپلوسانه به مقامات هم گریزان هستند ، در نتیجه در نظام اداري تقاضای زیادی برای آنها وجود ندارد ، معدود راه یافته گان آزاده و توانمند به بدنه مدیریتی هم بعد از مدتی دلسرد و سرخورده شده یا سازمان متبوع خود را ترک می‌کنند یا با منزوی شدن و گوشه گیری به گذران ایام مشغول می‌شوند .

🔆اگر انتقادات از ناکارآمدی و فساد گسترده نظام اداری را در رسانه ها و خطابه ها دنبال کنیم اکثر منتقدین بکار نگرفتن انسان‌های خوب( كه اين روزها جوانان انقلابي خطاب ميشوند ) و عدم نظارت کافی را دلیل اصلی ناکارآمدی و فساد نظام اداری میدانند . یعنی همان اشتباهی که مسئولین ما به سهو و عمد مرتکب می‌شوند ، اکثر منتقدین هم به سهو مرتکب اشتباه در تشخیص درد ميشوند .

🔆اولاً در هيچ جاي دنيا نظام اداري كارآمد و عاري از فساد مبتنی بر انسان‌های خوب مشاهده نشده که ما دومی آن باشیم . ثانیاً ، چرا به جای سیستم های خود کنترل به نظام های متکی بر انسان‌های خوب اتکا کنیم که برای مانع شدن از لغزش آنها سیستم های عریض و طویل و پرهزینه نظارتی ایجاد کنیم ،

🔆الان به همان اندازه که نظام اداری ما ناکارآمد و فاسد است ، سازمانهای نظارتی هم به درجاتی دچار این بلیه هستند ، بعيد است كشوری در دنیا وجود داشته باشد که به اندازه ایران تشکیلات نظارتی داشته باشد . ثالثاً ، در بين متهمان و محكومان فساد اداري هيچ غير خودی که خارج از چارچوب نظام گزينشي سفت و سخت نظام گزینش نشده باشد وجود ندارد  و به ظاهر همه هم ظواهري متشرع دارند .

🔆نظام اداری ما به دلیل ساختار از اساس غلط آن روز به روز ناکارآمد و فسادپذیرتر میشود ، با حفظ ساختار فعلی و اتکا محض به بگیر و ببند برای اصلاح آن قطعاً راه بجايي نخواهد برد .

🔆سيستم هاي خوب انسانهاي بد را هم به درستكاري واميدارند و آدم هاي خوب در سيستم هاي بد دچار لغزش ميشوند . بي راه نيست اگر فاسدان نظام اداري را به نوعي قرباني سيستم هاي فساد پذير محسوب كنیم
.

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃

شخص ثروتمندی خواست بهلول را
در میان جمعی به سُخره بگیرد.
به بهلول گفت:
"هیچ شباهتی بین من و تو هست؟"
بهلول گفت: "البته که هست"
مرد ثروتمند گفت:
"چه چیزِ ما به همدیگر شبیه است؟ بگو!"
بهلول جواب داد:
"دو چیز ما شبیه یکدیگر است،
یکی جیب من و کلهٔ تو که هردو خالی است
و دیگری
جیب تو و کلهٔ من که هر دو پُر است.!

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

سلام علیکم
@bahag 🌺🍃

چند وقت پیش یک سفر کاری داشتم
من همیشه عادت دارم زود وارد ایستگاه قطار میشم تا بتوانم سریعتر وارد قطار بشم و برم تخت های بالا جا بگیرم ولی اون روز دیرتر وارد ایستگاه شدم و وقتی رفتم داخل کوپه دو تا خانم جوان تخت های بالا جا گرفته بودند,
قسمت پایین یه خانم با پسر حدودا ۹ ساله ای و یک خانم میانسال نشسته بودند.
من هم ناچار همون پایین نشستم
و از همون ابتدا مشغول کتاب خواندن شدم
و بعد از گذشت یکی دو ساعت
متوجه شدم  خانمی که پسر بچه ای همراهش بود گریه میکنه
و خانم مسن روبرویش داره با هاش صحبت میکنه,
ناخودآگاه به سخنان این دو بانو گوش کردم,
گویا مادر شوهر و خواهر شوهر این بانو در کوپه بغلی بوده اند و او فرزندش را به کوپه بغل فرستاده بود و به فرزندش گفته بود ببین در مورد من چه می‌گویند
و فرزندش برگشته بود و هر چه شنیده بود برای مادرش تعریف کرده بود و ظاهرا حرفهای خوشایندی نزده بودند
خانم مسن که زنی با کمالات بود
به این مادر گفت ، تازمانی که *اعتیاد به رنج کشیدنت*
را ترک نکنی ، اوضاع همین است
برایم جالب بود ، مگر ما انسانها معتاد به رنج کشیدن میشویم؟؟
من آموختن را دوست دارم !
به نظرم جامعه بزرگترین دانشگاهی است که هر انسانی بدون پرداخت شهریه می‌تواند در کلاسهای آن شرکت کند! و انتخاب کند در چه کلاسی در این دانشگاه درس بخواند .
اون روز من هم در کوپه در یک کارگاه عملی شرکت کرده بودم ...
مادری معتاد به رنج و استادی که آماده بود تا راهنمایی کند
من هم سر تا پا شوقِ آموختن،
استاد رو به خانم گریان کرد و گفت ، از کی معتاد شدی؟؟
خانم گریان گفت من اصلا معتاد نیستم
من هیچی مصرف نمیکنم
استاد گفت ، چرا تو رنج کشیدن عادت روزانه ات شده
مگر تو امروز مسافر نیستی ؟؟
اون خانم گفت ، چرا داریم میریم سفر
استاد گفت ، تو امروز به خاطر دغدغه ات برای سفر، رنج مصرف نکرده بودی اما تا در کوپه نشستی ، فرزندت را فرستادی تا از  کوپه کناری برایت مواد تهیه کند
و او هم سخنانی زهرآگین را برایت آورد و تو هم مصرف کردی و اکنون هم مشغول رنج کشیدن و گریه کردن هستی.
دیدگاه این استاد برایم بسیار جالب بود،
خانم گریان هم که گویی مثل من با دیدگاه جدیدی روبه رو شده بود گریه اش متوقف شد و گفت ولی اونا خیلی بد هستن ، چرا باید پشت سرم حرف بزنند؟!!!
استاد گفت ، شغل مواد فروش ، فروش مواده،تو چرا مواد آنها را میخری؟
تا زمانی تو بهایی نپردازی هیچکس به زور به تو هیچ موادی نمی‌دهد.
او ادامه داد در این دنیا همه فروشنده هستند
تو مشخص کن خریدار چه چیزی هستی!!!
خریدار آرامشی، خریدار شادی هستی
یا خریدار رنج و اندوه !!؟
و من هرگز به دنیا اینگونه نگاه نکرده بودم
برایم زیباترین تعبیری بود که تا کنون شنیده بودم
استاد ادامه داد
اگر در طول روز از خودت بپرسی
امروز میخوام چه چیزی را بخرم
که برای زندگی ام مفید باشد،
بابت اجناس بنجل پولی نمیپردازی!!!
بحث آن روز، دیدگاه جدیدی را در من به وجود آورد.
واقعا امروز ما خریدار چه چیزی هستیم؟
تنبلی و بطالت،
رنج و اندوه ،
شادی، آرامش
و یا یک هدف مشخص و رشد و بخشش و رضایت مندی از زندگی ؟ !!

ما انسانها همیشه حق انتخاب داریم...!!!

امروز وقتمان ساعات عمر و احساسات مان را می‌دهیم و چه چیزهایی را درقبال آن می خریم؟

ما با لحظه به لحظه عمرمان  خرید میکنیم...
روزگارمان سرشار از خریدهای مفید و با ارزش  باد...

هرگز آرامش خود را فدای دیگران نکنیم
اینکه گاهی وقتها خشمگین میشویم به معنی این است که به خاطر اشتباه دیگران، خود را تنبیه بکنیم
و اینکه کینه کسی را به دل بگیریم به معنی این است که برای کشتن دیگری، ما زهر بخوریم
و ...
عصبانیت و کینه و ... موجب از دست دادن آرامش میشود..
@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

🏛حکایتی زیبا

در شهر خوی حدود 200 سال پیش دختر ماهرخ و وجیهه و مومنه‌ای زندگی می‌کرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق می‌ترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه تنها او ،بلکه کسی نپذیرفت.

عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او می‌ترسیدند. علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور. این مرد چنین کرد، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید. مرد عازم حج شد، و بعد یک سال برگشت، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد. خانه رسید در زد، زن علی بابا بیرون آمده گفت: من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد.

مرد عازم تبریز شد، در خانه ای علی بابا خان را یافت، علی باباخان گفت، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم، مرد پرسید، تو در تبریز چه می‌کنی؟ علی باباخان گفت: از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی خیانت کنم، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیده‌ام و اینجا خانه‌ای اجاره کرده‌ام تا تو برگردی. پس حال با هم بر می گردیم شهرمان خوی.

زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

یک دقیقه مطالعه

ﺻﺎﺩﻕ هدایت در کتاب بوف کور از سیزده درد مشترک ایرانیان چنین مینویسد:

١ - ﺍﮐﺜﺮ ﻣﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎ ﺗﺨﯿﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻔﮑﺮ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ.
٢ - ﺩﺭ ﻫﺮ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﺷﺨﺼﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻣﻠﯽ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ.
٣ - ﺑﺎ ﻃﻨﺎﺏ ﻣﻔﺖ ﺣﺎﺿﺮﯾﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺍﺭ ﺑﺰﻧﯿﻢ.
٤ - ﺑﻪ ﺑﺪﺑﯿﻨﯽ ، ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺵ ﺑﯿﻨﯽ ﺗﻤﺎﯾﻞ ﺩﺍﺭﯾﻢ.
٥ - ﻧﻮﺍﻗﺺ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ، ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺭﻓﻊ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻗﺪﺍﻣﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ.
٦ - ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻓﻀﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦ ‏« ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ‏» ﺷﺮﻡ ﺩﺍﺭﯾﻢ.
٧ - ﮐﻠﻤﻪ ﯼ ‏«ﻣﻦ ‏» ﺭﺍ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ‏« ﻣﺎ ‏» ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ.
٨ - ﻏﺎﻟﺒﺎً ﻣﻬﺎﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ.
٩ - ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ.
١٠ - ﺍﺯ ﺩﻭﺭﺍﻧﺪﯾﺸﯽ ﻭ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﻋﺎﺟﺰﯾﻢ ﻭ ﺩﭼﺎﺭ ﺭﻭﺯﻣﺮﮔﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ.
١١- ﻋﻘﺐ ﺍﻓﺘﺎﺩﮔﯽ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻭ ﺗﻮﻃﺌﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﯾﻢ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺁﻥ ﻫﻢ ﻗﺪﻣﯽ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ.
١٢ - ﺩﺍﺋﻤﺎً ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ، ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ.
١٣ - ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻗﯿﻘﻪ  آخر ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ.
@bahag

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

۱۰تیر در تقویم ایران باستان #جشن_تیرگان است.تیرگان روزی است که در اساطیر ایران آرش کمانگیر،از بلندترین نقطه البرز که دماوند است برای تعیین مرز ایران کمان کشید.ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه گفته #تیرگان روز بزرگداشت مقام نویسندگان بود.برخی۱۳ تیر را نیز #روز_تیرگان می‌دانند....

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

گویند؛ مردی در امامزاده ایی اختیار ادرارش را از کف داد و در صحن امامزاده ادرار کرد! مردم خشمگین شدند و به سمت او هجوم بردند و خواستند که او را بکشند...! مرد که هوش و فراستی بسیار داشت گفت: ای مردم! من قادر به ادرار کردن نبودم؛ امامزاده مرا شفا داد... ناگهان به یکباره مردم ادرار او را به عنوان تبرک به سر و صورت خود مالیدند!!! 😂

علی اکبر دهخدا

"به زاهد گفتم این زهد و ریا تا کی بود باقی
بگفتا؛ تا به دنیا مردم نادان شود پیدا !"

🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

پارکینسون در کتاب خود روایتی از جلسه تخصیص بودجه به راکتور هسته‌ای را مطرح می‌کند. ظاهراً قرار بوده در آن جلسه به دو موضوع پرداخته شود. اولی مسئله خرید راکتور هسته‌ای بود و دومی ساخت پارکینگ برای دوچرخه‌ها. اعضای کمیته در آن جلسه چندان تمایلی به بحث و بررسی در خصوص موضوع راکتور و نحوه تخصیص بودجه به آن از خود نشان نمی‌دهند و بخش اول جلسه در همان دقایق اول به اتمام می‌رسد و تصمیم نهایی گرفته می‌شود؛ اما در ادامه برای تصمیم‌گیری در خصوص نحوه احداث پارکینگ برای دوچرخه‌ها و اختصاص بودجه برای این کار، چندین برابر بخش اول زمان صرف می‌شود و بحث‌های مختلفی توسط حضار مطرح می‌شود.
درواقع اصل پیش پا افتادگی پارکینسون نشان از علاقه انسان‌ها به بحث‌های بی‌اهمیت و پیش پا افتاده دارد. شاید ریشه اصلی این علاقه ترس انسان‌ها از بی‌سواد به نظر رسیدن و یا تنبلی بیش‌ازحد در تفکر عمیق باشد. چنین رفتارها و رویکردهایی را به‌وفور می‌توان در رفتارها و رویکردهای مدیران ارشد سازمانی و سیاستمداران هم مشاهده کرد. زمان‌هایی که پیوسته اذهان و افکار عمومی را به سمت بحث‌های پیش پا افتاده و بی‌اهمیت سوق می‌دهند و همواره از درگیر شدن در بحث‌های تخصصی و عمیق فراری هستند.
با توجه به این اصل، کاری که ما می‌توانیم برای پرهیز از گرفتار شدن در دام آن انجام دهیم این است که حواسمان باشد در زندگی روزمره و در موقعیت‌های مختلف کاری گرفتار بحث‌های بی‌اهمیت و پیش پا افتاده نشویم. بحث‌هایی که نه نیاز چندانی به دانش و تخصص عمیق دارند و نه اینکه نتیجه ارزشمندی قرار است از آن حاصل شود.
 
@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

قاعده‌ی اشتباهی هست که تا به امروز تغییر نکرده است:
مردهای نویسنده را ابتدا «نویسنده» می‌بینند، بعد «مرد».
اما زن‌های نویسنده را ابتدا «زن» می‌بینند، بعد «نویسنده»!

#الیف_شافاک

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

*دارم به خانه سالمندان ميروم*

این متن توسط یک خانم نویسنده بازنشسته نوشته شده که احساسش را زمان انتقال به خانه سالمندان به نگارش در آورده است:

@bahag 🌺🍃

*دارم به خانه سالمندان میروم،مجبورم.*

وقتی زندگی به نقطه ای میرسد که دیگر قادر به حمایت از خودت نیستی، بچه هایت به نگهداری از فرزندان خودشان مشغول اند و نمی توانند ازتو نگهداری کنند،
این تنها راه باقی‌مانده است.

خانه سالمندان شرایط خوبی دارد: اتاقی ساده، همه نوع وسایل سرگرمی، غذای خوشمزه، خدمات هم خوب است.
فضا هم بسیار زیباست اما قیمتش ارزان نیست.
حقوق بازنشستگی من به سختی می تواند این هزینه را پوشش دهد.

البته اگر خانه ی خودم را بفروشم به راحتی از پس هزینه اش برمی آیم.

می توانم در بازنشستگی خرجش کنم؛ تازه ارث خوبی هم برای پسرم بگذارم.

پسرم میگوید : «پول ها و اموالت باید به خودت لذت بدهد. ناراحتِ ما نباش.»

حالا من باید برای رفتن به خانه سالمندان آماده شوم.
به هم ریختن خانه خیلی چیزها را دربرمی گیرد:

1⃣ جعبه ها، چمدان ها، کابینت و کشوها که پر از لوازم زندگی است، لباس ها و لوازم خواب برای تمام فصول.

2⃣ از جمع کردن خوشم می آمد.
کلکسیون تمبر، ده ها نوع قوری دارم. کلکسیون های کوچک زیاد، مثل گردنبندهایی از سنگ کهربا و چوب گردو و از این قبیل.

3⃣ عاشق کتابم. کتابخانه‌ام پر از کتاب است. انواع شیشه بطری مرغوب خارجی.
از هر نوع وسایل آشپزخونه چند ست دارم.

4⃣ دیگ و قابلمه و بشقاب و هر چه که می شود دریک آشپزخانه پر تصور کرد.
ده ها آلبوم پر از عکس و...

به خانه پر از لوازم نگاه می‌کنم و نگران می شوم.

خانه سالمندان تنها یک اتاق با یک کابینت، یک میز، یک تخت، یک کاناپه، یک یخچال، یک تلویزیون، یک گاز و ماشین لباسشویی دارد.

دیگر جایی برای آن همه وسایلی که یک عمر جمع کرده ام ندارد.

یک لحظه فکر می کنم مالی که جمع کرده ام، دیگر متعلق به من نیست.
در واقع این مال متعلق به دنیاست.

به این ها نگاه می کنم، با آن ها بازی می کنم، از آن ها استفاده می کنم، ولی نمی توانم آن ها را با خودم به خانه سالمندان ببرم.

می خواهم همه اموالم را ببخشم، ولی نمی توانم؛ هضمش برایم مشکل است.
از طرفی بچه ها و نوه هایم برای کارهایم و این همه چیز جمع آوری شده ارزش آنچنانی قائل نیستند.
به راحتی می توانم تصور کنم که آن ها با این همه چیزی که با سختی جمع کرده ام، چطور برخورد می کنند:

همه لباس ها و پوشاک گران قیمت دور ریخته می شود. عکس های با ارزش نابود می شود، کتاب ها، فله‌ای فروخته می شود.
کلکسیون هایم چه ؟؟!!!!
مبلمان هم با قیمتی بسیار کم فروخته می شود.

از بین کوه لباسی که جمع کرده بودم، چند تکه برداشتم، چند تا وسیله آشپزخانه، چند تا از کتاب های مورد علاقه‌ام و چند تا قوری چای.
کارت شناسایی و شهروندی، بیمه، سند خانه و البته کارت بانکی، تمام.

این همه متعلقات من است. میروم و با همسایه‌ها، خداحافظی می‌کنم....

سه بار سرم را به طرف درب خانه خم می کنم و آن را به دنیا می سپارم.

*بله در زندگی، شما روی یک تخت می خوابید و در یک اتاق زندگی می کنید بقیه اش برای تماشا و بازی است.*

بالاخره مردم بعد از یک عمر زندگی می فهمند:
ما واقعا چیز زیادی نیاز نداریم.

1⃣ دور خودتان را برای خوشحال شدن، خیلی شلوغ نکنید.

2⃣ رقابت برای شهرت و ثروت خنده دار است.

3⃣ زندگی بیشتر از یک تختخواب نیست.

4⃣ افسوس
که هر چه برده ایم، باختنی است.

5⃣ برداشته ها، تمام گذاشتنی است.

پس در لحظه و حال زندگی کنید.

زیاد در گیر تجملات، خانه، ماشین و.... نباشید.

*در یک کلام انبار دار نباشید.*

*سبکبال باشید، از زندگی لذت ببرید، خوب باشید، با خودتان، با دیگران، با همه.*

« خوب بخورید ، خوب بپوشید ، خوب سفر کنید ، زندگی را زیاد سخت نگیرید

« توصیه میکنم حتما بخونید ، این برای همه ما هست ، امروز پدر و مادران ما ، فردا نوبت خود ماست کمی تفکر زمان زود می‌گذرد فردا دیر است 🙏🙏

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

شب گریه کنان جریان را به پدرم گفتم، فردا صبح پدرم دستم را گرفت و به مدرسه برد و با عصبانیت از مدیر مدرسه علت اخراج مرا پرسید.!!

مدیر گفت؛ چون بچه های این مدرسه همه به بیماری کچلی مبتلا هستند از مرکز دستور داده اند برای اینکه بچه های سالم، مبتلا به کچلی نشوند هر بچه کچلی که در مدرسه هست اخراج کنیم.!!

پدرم گفت؛ اما پسر من که کچل نیست.!!

مدیر مدرسه گفت؛ بله منم میدانم پسر شما کچل نیست اما اگر قرار بود کچل ها را از مدرسه اخراج کنیم باید درِ مدرسه را می بستیم.!!

این بود که چهار- پنج بچه ای که کچل نبودند را اخراج کردیم تا مدرسه تعطیل نشود.!!

حالا حکایت ِ مبارزه با فساد هم مثل حکایت آقای پزشکزاد شده است…

حالا که نمیشود همه دزدها و رانت خوران و اختلاسگرها را گرفت و یا زندانی و اخراج کرد،

بهتره همین تعداد معدود افراد سالم و غیر دزد را از مملکت اخراج کرد!!
تا هم مملکت یکدست شود و هم تعطیل نشود...

Читать полностью…
Подписаться на канал