bahag | Неотсортированное

Telegram-канал bahag - تشنه ی حقیقت

1449

تاسیس نهم آذر ۱۳۹ گفته بودند عشق آسمانیست خود بدیدم عشق با پا می آید... ل_مجنون

Подписаться на канал

تشنه ی حقیقت

ملایی مسلمان برای تبلیغ اسلام به سوئد اعزام شد. محفلی به مناسبت ورودش برگذار کردند.
ملا گفت: ای مردم، شما را به دین اسلام دعوت می‌کنم که اسلام تنها راه‌حل است!
سوئدی‌ها پرسیدند: اسلام راه‌حل چیست؟!
ملا گفت: راه حل همهٔ مشکلات!
سوئدی‌ها گفتند: خب ما مشکلی نداریم که احتیاج به راه حل داشته باشد!
ملا گفت: شما مسلمان شوید، مشکلات خودش می‌آید!😅😅

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

یه زمانی
علی‌اکبر هاشمی‌رفسنجانی رئیس‌جمهور بود؛
علی‌اکبر ناطق‌نوری رئیس‌مجلس؛
علی‌اکبر ولایتی هم وزیرخارجه؛
و علی‌اکبر محتشمی وزیرکشور!

بعضی خارجی‌ها فکر می‌کردن "علی‌اکبر"، یه لقب دولتی هست که به سرانِ ایران اعطا می‌شه!

بعد من می‌خواستم برم ترکیه، توی مرز پاسپورتم را دادم، یارو یه نگاه کرد از جاش بلند شد به من احترام گذاشت به بقیه گفت این آقا علی‌اکبره! همه پا شدند! رئیسشون اومد جلو پاسپورت منو داد بعد همه به ستون وایستادن و یه راهرو باز کردند و من از همشون سان دیدم و از مرز با احترام رد شدم! بقیهٔ همسفرها که هاج و واج مونده بودند، پشت‌سر من می‌دویدند، و بدون بازرسی هر چی داشتند از مرز رد کردند!

از خاطرات  * علی اکبر زرندی*
کتاب *رویاهای شیرین من*

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

*کچلان را اخراج کنید*

برگی از خاطرات؛
ایرج پزشکزاد روزنامه نگار و نویسنده معروف سالها قبل نوشته هست:

من در کلاس سوم دبستان که درس میخواندم شاگرد بسیار درسخوان و ترو تمیز و منظمی بودم...

یک روز مدیر مدرسه، من و سه - چهار دانش آموز دیگر که مثل من شیک و ترو تمیز بودند را صدا کرد پرونده مان را زیر بغلمان گذاشت و از مدرسه اخراجمان کرد.!!

👇👇

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃

✍️مردی با لباس و کفشهای گرانقیمت به دیواری خیره شده بود و میگریست.
نزدیکش شدم و به نقطه ای که خیره شده بود با دقت نگاه کردم , نوشته شده بود:
"این هم میگذرد"
✍️علت اش را پرسیدم گفت! این دست خط من است که چندین سال پیش در این نقطه هیزم میفروختم..... حال صاحب چندین کار خانه ام .
پرسیدم, پس چرا دوباره اینجا برگشتی ؟
گفت آمدم تا باز بنویسم : این هم میگذرد.

گر به دولت برسی مست نگردی مردی
گر به ذلت برسی پست نگردی مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی
.

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

سهراب نتیجه حس کنجکاوی من از دیوار فرو ریخته انتهای باغ خانه مان بود؛
وقتی که سرک کشیدم تا بفهمم پشت دیوار کجاست؛

پشت دیوار کسی ساز می زد و من هر روز به بهانه چیدن شبدرهای هرزبه انتهای باغ میرفتم
سازگوش می دادم ودل می سپردم به صاحبش
طولی نکشید که متوجه ام شد.. و این آغاز همه پایان ها بود..

سهراب برایم ساز می زد و من با همان سوز جنوبی زمزمه میکردم; روزهای خوبِ شهرمان را و جنگ را و آوارگی و.. عشق را!

ما دل بسته بودیم و طعم این خواستن حالم را خوب کرده بود...
نهایت خواستن ونزدیکی‌مان گرفتن دست های گرم دیگری از همان چند سانتی متر خرابی دیوار بود؛
من عاشق همین محدودیت بودم...

و حَظ می بردم از سهراب که می‌گفت: بدتر از جنگ زده شدن میدانی چیست؟
اینکه بینمان دیوار است.. هزار هزار آجر و
چشم های مشکی ات را باید میان ترکش های جنگ ببینم"

عمر دلدادگی‌مان چندی نبود که هردو خانواده فهمیدند راز دیوار را
من بر حسب تعصب پدر حبس خانه شدم و
سهراب به قرار دل خانواده که عروسِ جنوبی جنگ زده نمی‌خواستند، به اجبار دیوار را گل گرفت.

حالم دیگر خوب نبود و هرچه می‌گذشت باورم بیشتر ترک برمی‌داشت
در عجب بودم که سهراب چرا کاری نمی کند...
تا اینکه
بعد از ماه ها
به خیال پدر،
آب ها که از آسیاب علاقه ام افتاده بود
اجازه گرفتم تا از خانه بیرون بزنم
و من جایی نرفتم مگر پشت پرچین خانه سهراب
اما..خبری نبود
هفته های مدید...
اما خبری نبود
تا..
یک بعد از ظهر پر از نومیدی به طبق عادت از کنار خانه‌شان گذشتم که دیدم سهراب و..
کسی که من نبود..
از من روشنتر.. پر رنگ تر
و سهراب را که صدا می‌زد لهجه نداشت..

به خودم که آمدم با تنی که می لرزید روبروی هردوشان بودم
چشم های سهراب برق می زد اما می ترسید
خوب نگاهش کردم..
و آخرین حرفی که به او زدم:
"می دانی بدتر از جنگ زده شدن چیست؟
اینکه یک نفر...
دلت را به هم بزند.."
نماندم که حرف هایش را بشنوم،
وبعدازهفته ای کوتاه آن خانه راهم ترک کردیم

چهل سال از آن روزها می گذرد..
چهل سال است که تهران را ندیده ام و چهل سال است که در شهر جنگ زده‌ام تنهایم..
و دانسته ام عشق به یک اندازه در دو نفر نفوذ نمی‌کند..!

نسرین قنواتی
@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

وقتی يه پنگوئن عاشق يه پنگوئن ديگه ميشه
كل ساحل رو ميگرده و قشنگترين سنگ رو انتخاب ميكنه و اون رو واسه جفت ماده ميبره
اگر ماده از سنگ خوشش اومد و قبول كرد جفت هم ميشن ولی اگر قبول نكرد پنگوئن نر احساس ميكنه سنگی كه پیـدا كرده اصلا قشنگ نبوده و اونوقت اونو ميبره زير آب لای مرجانها ميندازه تا ديگه هيچ پنگوئنی اشتباه اونو تكرار نكنه و نا اميد نشه.
شما هم سعی کنید یه سنگ و از سر راه یکی بردارید نه اینکه جلو پاش بندازید که زندگیش خراب شه...!

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

مزمورِ درخت


ترجیح می‌دهم که درختی باشم
در زیر تازیانهٔ کولاک و آذرخش
با پویهٔ شکفتن و گفتن
تا
رام‌ْصخره‌ای
در ناز و در نوازشِ باران
خاموش از برای شنفتن.

#شفیعی_کدکنی
@Bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

«من معلّم هستم»
زندگی، پشت نگاهم جاریست
سرزمین کلمات، تحت فرمان منست
قاصدک‌های لبانم هر روز سبزه‌ی نام خدا را به جهان می‌بخشد

«من معلّم هستم»
گرچه بر گونه‌ی من سرخی سیلی صد درد، درخشش دارد
آخرین دغدغه‌هایم اینست :
نکند حرف مرا هیچ کس امروز نفهمید اصلاً؟
نکند حرفی ماند؟
نکند مجهولی روی رخساره‌ی تن سوخته‌ی تخته سیاه جا مانده‌ست؟

«من معلّم هستم»
هر شب از آينه‌ها می‌پرسم :
به کدامين شيوه؟
وسعت ِيادِ خدا را
بکشانم به کلاس؟
بچه ها را ببرم تا لب ِدرياچه‌یِ عشق؟
غرق ِدریایِ تفکّر بکنم؟
با تبسّم يا اخم؟
با یکی بود و نبود، زیر یک طاق کبود؟
یا کلاغی که به خانه نرسید؟
قصّه گویی بکنم؟
تک به تک یا با جمع؟
بدوم یا آرام ؟

«من معلّم هستم»
نيمکت ها نفس گرم ِقدم‌هایِ مرا می‌فهمند
بال‌هایِ قلم و تخته سياه
رمز ِپرواز ِمرا می‌دانند
سيب‌ها دست ِمرا می‌خوانند....

«من معلّم هستم»
درد ِفهميدن و فهماندن و مفهوم شدن
همگی مال من است....

«فریدون مشیری»

❤️ روز معلم مبارک ❤️

@Bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

‍ ‍ خواندنی👌👇👇

۱۱ اردیبهشت سالروز درگذشت گل آقا


( زاده ۷ شهریور ۱۳۲۰ فومن  --  درگذشته ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۳ تهران ) نویسنده ، روزنامه نگار و طنزنویس

کیومرث صابری فومنی، معروف به گل آقا ، پایه‌گذار مؤسسه گل آقا  بود.  او از دانشگاه تهران فوق لیسانس ادبیات داشت و به معلمی مشغول بود. در مدرسه همکار و دوست نزدیک محمدعلی رجایی شد و هم‌زمان در مجله توفیق فعالیت می‌کرد و معاونت سردبیری این مجله را بر عهده داشت که با توقیف شدن توفیق فعالیت وی نیز در آن نشریه به پایان رسید.
صابری از ۲۳ دی سال ۱۳۶۳ شروع به نوشتن یادداشت‌های روزانهٔ طنز با نام مستعار «گل آقا» و تحت عنوان «دو کلمه حرف حساب» با محتوای انتقاد از دستگاه‌های دولتی و مشکلات موجود جامعه در صفحهٔ سوم روزنامه اطلاعات کرد.
پس از گذشت شش سال از نوشتن یادداشت‌های دو کلمه حرف حساب،  تصمیم گرفت که اولین هفته‌نامهٔ طنز پس از انقلاب را منتشر کند. وی با هدف تیراژ صد هزار نسخه، در ۱ آبان سال ۱۳۶۹ اولین نسخهٔ هفته‌نامهٔ گل آقا را به قیمت ۱۵ تومان منتشر کرد که با نایاب شدن نسخه‌های اولیه مجبور به تجدید چاپ شد.
هفته‌نامه «گل‌آقا» به مدیریت کیومرث صابری، سرآمد نشریاتی بود که طی دهه‌های ۷۰ و ۸۰ با زبان طنز و کاریکاتور به نقد فضای سیاسی و اجتماعی کشور می‌پرداخت.
در ۲ آبان سال ۱۳۸۱، و در دوازدهمین سالگرد انتشار هفته‌ نامهٔ گل آقا، هم‌زمان با چاپ ۵۴۸ شماره، صابری تصمیم به تعطیلی هفته‌نامه به دلایلی نامعلوم گرفت و با چاپ سرمقالهٔ شماره ۵۴۸ که این بار در آن نه شاغلام و غضنفری بود و نه گل آقایی، با نام صابری از تصمیم خود برای پایان کار هفته‌نامه خبر داد.
کیومرث صابری پس از تحمل یک بیماری سخت،  زندگی را بدرود گفت، در حالی که به اصرار خودش جز سه چهار نفر، کسی از بیماری‌اش خبر نداشت تا دلی آزرده نشود و خاطری اندوهگین نگردد.

روحش شاد و یادش گرامی باد

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

خواندنی👌👇👇

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺩﻭﺩﺳﺘﻪ ﺍﻧﺪ:
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﻣﺎﻝ ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻮﺭ!
ﯾﺎ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﮔﺪﺍﮔﺸﻨﻪ!
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﺧﺮﺣﻤﺎﻝ!
ﯾﺎ ﮐﻤﺘﺮﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﺗﻨﺒﻞ!
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺳﺮﺳﺨﺖ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﮐﻠﻪ ﺧﺮ!
ﯾﺎ ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ
ﻣﯿﮕﯿﻢ ﻣﺸﻨﮓ!
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﭘﺮﺍﻓﺎﺩﻩ!
ﯾﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﺗﺮﻥ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﻫﺎﻟﻮ!
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﻭﻟﺨﺮﺝ!
ﯾﺎ ﺍﻫﻞ ﺣﺴﺎﺏ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﻦ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﺧﺴﯿﺲ!
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻥ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﮔُﻨﺪﻩ ﺑَﮏ!
ﯾﺎ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﻓﺴﻘﻠﯽ!
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡﺩﺍﺭﺗﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﺑﻮﻗﻠﻤﻮﻥ ﺻﻔﺖ!
ﯾﺎ ﺭﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﺗﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﺍﺣﻤﻖ!
ﮐﻼ ﻣﻌﯿﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ
ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ؛ ﻧﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ!

بیاید انسان بودن را تجربه کنیم..

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

🌺🍃

🔸مهدی نصیری، سردبیر سابق کیهان، در داستانی کنایه‌آمیز در کانال تلگرام خود نوشت:

می‌گویند دو دوست در کنار رودخانه‌ای می‌رفتند. ناگاه فردی را دیدند که در آب افتاده و کمک می‌طلبد. یکی از دو دوست،‌ خود را به آب زد و نجاتش داد. هنوز نفس تازه نکرده بود که دومین فرد را دید که آب می‌بردش. باز به داخل رودخانه پرید و او را هم نجات داد.

دقایقی نگذشت که سومین شخص را دید که درون رودخانه، فریادکشان کمک می‌خواهد؛ هر چند خسته بود اما نتوانست بی‌تفاوت باشد و باز هم خود را به آب زد و نجاتش داد.

دوستش که تا آن زمان کاری نکرده بود با دیدن این صحنه ها، به بالا دست رودخانه دوید و وقتی برگشت، دوست دیگرش به او گفت که چندین نفر دیگر را هم نجات داده ولی ساعتی است که دیگر، رودخانه آدم نمی‌آورد.

دوستی که به بالای رودخانه رفته بود گفت:‌ وقتی دیدم رود این همه آدم می‌آورد، با خود گفتم حتماً‌ علتی در بالا دست هست. چون بدانجا رفتم،‌ پلی دیدم که دیوانه‌ای در میانش ایستاده و هر که از آن می‌گذرد را درون آب می‌اندازد. دیوانه را گرفتم و به خانواده‌اش در روستای مجاور سپردم. علت این که ساعتی است رودخانه آدم نمی‌آورد، همین است.
حکایت آشنای این روزهای ما...

خیرین و نیک‌خواهان با دل و جان در پایین دست در تلاش‌اند و خسته از افزایش روز افزون نیازمندان، اما کاش دوستی پیدا می‌شد و یه سری به بالادست می‌زد، مشکل آنجاست!

قطعا دیوانه‌ای روی پل اقتصاد ایستاده است باید فکری بحال او بکنیم تا همه ملت را آب نبرده است....

🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

♻️پل رابرتز

همه ما باید از شوروی _و رهبران فاسد آن_ سپاسگزار باشیم، زیرا آنها بطور قطعی ثابت کردند سوسیالیسم کارساز نیست، در حالیکه هیچکس نمی‌تواند بگوید قدرت کافی یا بروکراسی کافی یا برنامه‌ریزان کافی نداشتند یا به اندازه کافی پیش نرفتند.

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃

می‌گویند: فیل را که می‌خواهند با هواپیما جابجا کنند،برای حفظ تعادل،زیر دست و پایش جوجه مرغ‌هایی می‌ریزند!
فیل ساعت‌ها تکان نمی‌خورد، نمی‌خوابد، نمی‌آشامد، تا به مقصد برسد. فکر می‌کند اگر پا از پا بردارد، تکان بخورد جوجه‌ای یا مادرش را زیر دست و پای سنگین‌اش له کند.
فکر میکنم: این هیکل گنده و قدرتمند، به جای قلب، پروانه‌ای زیبا و ظریف دارد که در سینه‌اش می‌تپد.

و همچنین فیل حیوانی ست که زمانیکه یکی از همنوعان خود را از دست می‌دهد اشک میریزد..
.

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

🚨ایرانی یا راهی خواهد یافت یا راهی خواهد ساخت

♦️کارت به کارت اختصاصی به جای کارتخوان

✍️بزرگوار یک خودپرداز اختصاصی گذاشته بود برا خودش کنار صندوق رستوران، که وقتی خواستی پول غذاتو حساب کنی، به جای دستگاه پوز، ازت رمزت رو بپرسه و برای خودش کارت به کارت کنه!

✍️سیاست ها وقتی بر علیه عرف مردم باشه،مردم قطعا راهی برای دور زدن اون قانون پیدا میکنن😢
..

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

✍️فریدون فرخزاد میگه :

منصفانه تر بود
هر کس
تاوان نفهمیدنش را
خودش میداد... !

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

*دارم به خانه سالمندان ميروم*

این متن توسط یک خانم نویسنده بازنشسته نوشته شده که احساسش را زمان انتقال به خانه سالمندان به نگارش در آورده است:

@bahag 🌺🍃

*دارم به خانه سالمندان میروم،مجبورم.*

وقتی زندگی به نقطه ای میرسد که دیگر قادر به حمایت از خودت نیستی، بچه هایت به نگهداری از فرزندان خودشان مشغول اند و نمی توانند ازتو نگهداری کنند،
این تنها راه باقی‌مانده است.

خانه سالمندان شرایط خوبی دارد: اتاقی ساده، همه نوع وسایل سرگرمی، غذای خوشمزه، خدمات هم خوب است.
فضا هم بسیار زیباست اما قیمتش ارزان نیست.
حقوق بازنشستگی من به سختی می تواند این هزینه را پوشش دهد.

البته اگر خانه ی خودم را بفروشم به راحتی از پس هزینه اش برمی آیم.

می توانم در بازنشستگی خرجش کنم؛ تازه ارث خوبی هم برای پسرم بگذارم.

پسرم میگوید : «پول ها و اموالت باید به خودت لذت بدهد. ناراحتِ ما نباش.»

حالا من باید برای رفتن به خانه سالمندان آماده شوم.
به هم ریختن خانه خیلی چیزها را دربرمی گیرد:

1⃣ جعبه ها، چمدان ها، کابینت و کشوها که پر از لوازم زندگی است، لباس ها و لوازم خواب برای تمام فصول.

2⃣ از جمع کردن خوشم می آمد.
کلکسیون تمبر، ده ها نوع قوری دارم. کلکسیون های کوچک زیاد، مثل گردنبندهایی از سنگ کهربا و چوب گردو و از این قبیل.

3⃣ عاشق کتابم. کتابخانه‌ام پر از کتاب است. انواع شیشه بطری مرغوب خارجی.
از هر نوع وسایل آشپزخونه چند ست دارم.

4⃣ دیگ و قابلمه و بشقاب و هر چه که می شود دریک آشپزخانه پر تصور کرد.
ده ها آلبوم پر از عکس و...

به خانه پر از لوازم نگاه می‌کنم و نگران می شوم.

خانه سالمندان تنها یک اتاق با یک کابینت، یک میز، یک تخت، یک کاناپه، یک یخچال، یک تلویزیون، یک گاز و ماشین لباسشویی دارد.

دیگر جایی برای آن همه وسایلی که یک عمر جمع کرده ام ندارد.

یک لحظه فکر می کنم مالی که جمع کرده ام، دیگر متعلق به من نیست.
در واقع این مال متعلق به دنیاست.

به این ها نگاه می کنم، با آن ها بازی می کنم، از آن ها استفاده می کنم، ولی نمی توانم آن ها را با خودم به خانه سالمندان ببرم.

می خواهم همه اموالم را ببخشم، ولی نمی توانم؛ هضمش برایم مشکل است.
از طرفی بچه ها و نوه هایم برای کارهایم و این همه چیز جمع آوری شده ارزش آنچنانی قائل نیستند.
به راحتی می توانم تصور کنم که آن ها با این همه چیزی که با سختی جمع کرده ام، چطور برخورد می کنند:

همه لباس ها و پوشاک گران قیمت دور ریخته می شود. عکس های با ارزش نابود می شود، کتاب ها، فله‌ای فروخته می شود.
کلکسیون هایم چه ؟؟!!!!
مبلمان هم با قیمتی بسیار کم فروخته می شود.

از بین کوه لباسی که جمع کرده بودم، چند تکه برداشتم، چند تا وسیله آشپزخانه، چند تا از کتاب های مورد علاقه‌ام و چند تا قوری چای.
کارت شناسایی و شهروندی، بیمه، سند خانه و البته کارت بانکی، تمام.

این همه متعلقات من است. میروم و با همسایه‌ها، خداحافظی می‌کنم....

سه بار سرم را به طرف درب خانه خم می کنم و آن را به دنیا می سپارم.

*بله در زندگی، شما روی یک تخت می خوابید و در یک اتاق زندگی می کنید بقیه اش برای تماشا و بازی است.*

بالاخره مردم بعد از یک عمر زندگی می فهمند:
ما واقعا چیز زیادی نیاز نداریم.

1⃣ دور خودتان را برای خوشحال شدن، خیلی شلوغ نکنید.

2⃣ رقابت برای شهرت و ثروت خنده دار است.

3⃣ زندگی بیشتر از یک تختخواب نیست.

4⃣ افسوس
که هر چه برده ایم، باختنی است.

5⃣ برداشته ها، تمام گذاشتنی است.

پس در لحظه و حال زندگی کنید.

زیاد در گیر تجملات، خانه، ماشین و.... نباشید.

*در یک کلام انبار دار نباشید.*

*سبکبال باشید، از زندگی لذت ببرید، خوب باشید، با خودتان، با دیگران، با همه.*

« خوب بخورید ، خوب بپوشید ، خوب سفر کنید ، زندگی را زیاد سخت نگیرید

« توصیه میکنم حتما بخونید ، این برای همه ما هست ، امروز پدر و مادران ما ، فردا نوبت خود ماست کمی تفکر زمان زود می‌گذرد فردا دیر است 🙏🙏

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

شب گریه کنان جریان را به پدرم گفتم، فردا صبح پدرم دستم را گرفت و به مدرسه برد و با عصبانیت از مدیر مدرسه علت اخراج مرا پرسید.!!

مدیر گفت؛ چون بچه های این مدرسه همه به بیماری کچلی مبتلا هستند از مرکز دستور داده اند برای اینکه بچه های سالم، مبتلا به کچلی نشوند هر بچه کچلی که در مدرسه هست اخراج کنیم.!!

پدرم گفت؛ اما پسر من که کچل نیست.!!

مدیر مدرسه گفت؛ بله منم میدانم پسر شما کچل نیست اما اگر قرار بود کچل ها را از مدرسه اخراج کنیم باید درِ مدرسه را می بستیم.!!

این بود که چهار- پنج بچه ای که کچل نبودند را اخراج کردیم تا مدرسه تعطیل نشود.!!

حالا حکایت ِ مبارزه با فساد هم مثل حکایت آقای پزشکزاد شده است…

حالا که نمیشود همه دزدها و رانت خوران و اختلاسگرها را گرفت و یا زندانی و اخراج کرد،

بهتره همین تعداد معدود افراد سالم و غیر دزد را از مملکت اخراج کرد!!
تا هم مملکت یکدست شود و هم تعطیل نشود...

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

⭕️ طنز واقعی گروه کارمندان ، کارگران و بازنشستگان

*یک ژیان در جاده خراب میشود. یک که بنز داشته رد میشده میآید کمک و ژیان را بکسل میکند تا برساند به شهر بعدی*
*راننده بنز به راننده ژیان میگوید اگر دیدی خیلی سرعت میروم ، بوق و چراغ بزن تا سرعت را کم کنم* 

*وسط راه ، یک اتومبیل ب ام و با سرعت بالا از بنز سبقت میگیرد. به راننده بنز بر میخورد و او هم گازش را می گیرد که از ب ام و سبقت بگیرد او فراموش میکند که ژیان را بکسل کرده. راننده ژیان هم هر چی بوق میزند و چراغ می‌دهد ، راننده بنز متوجه نمیشود*
*این ۳ اتومبیل با سرعت از گشت جاده ای عبور میکنند. افسر گشت به ایست بازرسی بعدی بیسیم میزند و میگوید:*
*یک ب ام و یک بنز با سرعت بالای ۲۰۰ کیلومتر دارند آیند با آنها کاری نداشته باشید.*
*بعداز بنز و ب ام و یک ژیان دارد با سرعت بالای ۲۰۰ کیلومتر میآید و مرتب هم بوق و چراغ میدهد که از آنها سبقت بگیرد. آن ژیان را نگه دارید تا من برسم و با جریمه بالا پدرش را در بیاورم*

این شده حکایت افزایش حقوق کارمندان و کارگران و بازنشستگان. همه قیمتها حتی تعرفه های خود دولت مثل آب و برق و تلفن و مسکن و حمل و نقل چندبرابر شده هیچکس دنبال پیگیری نیست ، به حقوق کارمندان و کارگران و بازنشستگان که میرسد همه از دولت تا نمایندگان مجلس دنبال این هستند که با عدم افزایش معقول حقوق ، تورم را کنترل کنند..

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃
✍️به او گفتم:
آزادی یعنی اینکه انسان ،
این امکان را داشته باشد
تا شک کند،
اشتباه کند،
جست‌وجو کند،
حرفش را بزند،
و بتواند به هر مقام ادبی ،
هنری ، فلسفی ، مذهبی ،
اجتماعی و سیاسی نه بگوید!

آن مقام بلندپایەی فرهنگی
با حالتی انزجارآلود گفت:
اینکه شما می‌گویید
یعنی ضد انقلاب!


اینیاتسیو سیلونه (۱۹۷۸-۱۹۰۰)
سیاستمدار و نویسنده‌ی مشهور ایتالیایی

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃

پدر بازنشسته  شرکت نفت بود؛
جنگ که شروع شد خانه‌مان را از دست دادیم و به تهران اثاث کشی کردیم و در خانه باغی که ارثیه  آقاجانم بود، ساکن شدیم...من در همین خانه دلباختم؛ و در همین خانه هم.. باختم...
ادامه 👇

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃

✍️آدمی ساخته‌ی افكار خويش است!
فردا همان خواهد شد
كه امروز می‌انديشيده است!


موریس مترلینگ (۱۹۴۹-۱۸۶۲)
نویسنده ، شاعر و فیلسوف شهیر بلژیکی برنده نوبل ادبیات ۱۹۱۱

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

یه آقایی میخواست ماشینش رو بهم بفروشه. اونقدر ازش تعریف کرد که آخرش پشیمون شد نفروخت! حالا اینکه سه ساعت من رو سر کار گذاشت به کنار، به نظرم حرکتش خیلی قشنگ بود. یه لحظه به این فکر کردم که آدما از ماشین که دیگه کمتر نیستن. خیلی قشنگ میشه اگر بخوای قبل از اینکه جایگاهشون رو به کسی بدی، بفروشیشون، تخریبشون کنی، قبلش فقط یه لحظه به خوبیاشون فکر کنی. شاید پشیمون شدی.......

@bahag  🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

شرابِ تلخ می‌خواهم که مردافکن بُوَد زورش
که تا یک دَم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

سِماطِ دَهرِ دون پرور ندارد شهدِ آسایش
مَذاقِ حرص و آز ای دل، بشو از تلخ و از شورَش

بیاور مِی که نَتْوان شد ز مکرِ آسمان ایمن
به لَعبِ زهرهٔ چنگیّ و مرّیخِ سلحشورش

کمندِ صیدِ بهرامی بیفکن، جامِ جم بردار
که من پیمودم این صحرا، نه بهرام است و نه گورش

بیا تا در مِی صافیت رازِ دَهر بِنْمایم
به شرطِ آن که نَنْمایی به کج طبعانِ دل کورش

نظر کردن به درویشان مُنافیِّ بزرگی نیست
سلیمان با چُنان حشمت، نظرها بود با مورش

کمانِ ابرویِ جانان نمی‌پیچد سر از حافظ
ولیکن خنده می‌آید، بدین بازویِ بی زورش

@Bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahahg 🌺🍃
حکایت👇👇

حسین بن منصور حلاج را در ظهر روز صیام، گذر به کوی جذامیان افتاد!
جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند.
حلاج بر سر سفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد.
جذامیان گفتند:
دیگران بر سر سفره ما نمی نشینند
و از ما می ترسند.
حلاج گفت آنها روزه اند و برخاست.
غروب ، هنگام افطار حلاج گفت :
خدایا روزه مرا قبول بفرما

شاگردان گفتند :
استاد ما دیدیم که روزه شکستی!
حلاج گفت :
ما مهمان خدا بودیم.
روزه شکستیم ولی دل نشکستیم...
.

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

♨️رخدادهایی که بزودی دنیا را تغییر خواهند داد!

♻️ پیش‌بینی‌های شگفت‌ انگیزی که باور کردنشان سخت است، اما ممکن است بزودی به واقعیت تبدیل شوند و اصلا متوجه آن نشویم مانند تلفن همراه و دوربین آن و اتصال به اینترنت از طریق آن و ارتباط با تمام دنیا.

و اکنون پیش بینی های آینده ای نه چندان دور :

1▪︎ تعمیرگاه های خودرو ناپدید می شوند.

چون : موتورهای بنزینی/دیزلی از 20000 قطعه تشکیل شده در حالیکه موتورهای خودروهای برقی دارای 20 قطعه هستند، با گارانتی مادام العمر فروخته میشوند و در نمایندگی جداسازی و تعویض قطعه فقط 10 دقیقه طول می کشد. موتورهای خودروهای الکتریکی معیوب در یک تعمیرگاه منطقه ای با استفاده از رباتها تعمیر خواهند شد.

2▪︎ پمپ بنزینها ناپدید می شوند.
در خیابانها ایستگاههای شارژ برق نصب می شود ( اکنون در برخی کشورها شروع شده).

3.▪︎صنایع زغال سنگ از بین خواهند رفت. شرکتهای بنزین/نفت و حفاری برای نفت متوقف خواهد شد.

4▪︎ خانه ها انرژی الکتریکی را در طول روز تولید و ذخیره می کنند تا مورد استفاده قرار گیرد و دوباره به شبکه بفروشد. این شبکه آن را ذخیره و در صنایعی با مصرف برق بالا توزیع می کند.
آیا کسی سقف تسلا را دیده است؟

5▪︎ کودکان ماشین های فعلی را در موزه ها خواهند دید.

یک مثال واقعی
در سال 1998، کداک 170000 کارمند داشت و 85 درصد از تولید کاغذ عکس خود را در سراسر جهان به فروش رساند. در عرض دو سال مدل کسب و کار آنها ناپدید شد و آنها ورشکست شدند.

اتفاقی که برای کداک و پولاروید افتاد، طی 5 تا 10 سال آینده برای چندین صنعت نیز اتفاق خواهد افتاد.

در سال 1998 فکر می کردید که بعد از 3 سال هیچ عکسی روی فیلم گرفته نمی شود؟

6▪︎ دوربین دیجیتال در سال 1985 اختراع شد و پس از یک دوره محبوبیت با آمدن گوشیهای دوربین دار خداحافظی تلخی داشت‌.

7▪︎ این اتفاق دوباره (سریعتر) با هوش مصنوعی در دیگر حوزه ها مانند سلامت، خودروهای خودران و الکتریکی، آموزش، چاپ سه بعدی، کشاورزی و ... رخ خواهد داد.

8▪︎ نرم افزار ها و رباتها اکثر صنایع سنتی را در 5 تا 10 سال آینده مختل خواهد کرد.
شرکت اوبر هیچ ماشینی نخواهد داشت.

9▪︎ هوش مصنوعی: کامپیوترها در درک جهان بهتر می شوند. امسال یک کامپیوتر بهترین بازیکن جهان را شکست داد (10 سال زودتر از حد انتظار).

10▪︎ ربات واتسون IBM که به شما مشاوره حقوقی در عرض چند ثانیه با دقت 90 درصد در مقایسه با دقت 70 درصد انسان ها ارائه می کند، موجب بیکاری وکلا خواهد شد.

همچنین واتسون به پزشکان در تشخیص سرطان کمک می کند (4 برابر دقیق تر از انسان).

11▪︎ ماشینهای خودران در عرض دو سال کل صنعت را تغییر خواهند داد. شما دیگر نمی خواهد ماشین داشته باشید زیرا با تلفن خود با ماشین تماس می گیرید و نزدیکترین خودران در برابر شما ظاهر می شود و شما را به مقصد می رساند.

12▪︎دیگر نیازی به گواهینامه رانندگی نیست.
هر ساله 1.2 میلیون نفر در سراسر جهان در تصادفات رانندگی جان خود را از دست می دهند. در آینده در هر 60000 مایل یک تصادف خواهد بود. با رانندگی خودکار، تصادفات به یک تصادف در 6 میلیون مایل کاهش می یابد. این باعث نجات یک میلیون نفر در سال می شود.

13▪︎ شرکتهای بیمه با مشکلات بزرگی مواجه خواهند شد زیرا هزینه ها بدون حادثه ارزان می شود. مدل کسب و کار بیمه خودرو ناپدید خواهد شد.

14▪︎ املاک و مستغلات تغییر خواهد کرد. زیرا با کار در حال حرکت، مردم برج های خود را رها کرده و به محله های زیباتر و مقرون به صرفه تر می روند.

15▪︎ در سال 2030، خودروهای الکتریکی تسلط خواهند یافت. شهرها سر و صدای کمتری خواهند داشت و هوا بسیار تمیزتر خواهد بود.

16▪︎ برق فوق العاده ارزان و تمیز خواهد بود. تولید انرژی خورشیدی بطور چشمگیری افزایش خواهد یافت.

17 ▪︎ سلامت: شرکت‌هایی با یک دستگاه پزشکی (به نام «تری‌کورد») که با تلفن شما کار می‌کند و اسکن شبکیه و نمونه خون شما را می‌گیرد و تنفستان و 54 نشانگر زیستی را تجزیه و تحلیل می کند... تقریباً هر بیماری را شناسایی می کند و به شما نسخه پزشکی می دهد.

⏪از این واقعیت غافل نشوید که آینده از آنچه که فکر می کنید نزدیکتر است.

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

حکایت👌👇👇

روزي ملانصرالدين خطايي مرتکب ميشود و او را نزد حاکم مي برند تا مجازات را تعيين کند .

حاکم برايش حکم مرگ صادر مي کند اما مقداري رافت به خرج مي دهد و به وي مي گويد:
اگر بتواني ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بياموزاني از مجازاتت درمي گذرم . ملانصرالدين نيز قبول مي کند و ماموران حاکم رهايش مي کنند .

عده اي به ملا مي گويند: مرد حسابي آخر تو چگونه مي تواني به يک الاغ خواندن و نوشتن ياد بدهي ؟

ملانصرالدين مي فرمايد :
انشاءالله در اين سه سال يا حاکم مي ميرد يا خرم...

😄

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

مناجاتی زیبا از خواجه عبدالله انصاری:

بارالها؛
از كوی تو بيرون نشود پای خيالم
نكند فرق به حالم
که برانی
چه بخوانی
چه به اوجم برسانی
چه به خاكم بكشانی
نه من آنم كه برنجم
نه تو آنی كه برانی...

نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی كه گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد، نروم باز به جايی
پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهی
كس به غير از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهی...

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

دروغ دروغ است و همیشه نکوهیده هست الا برای نجات جان ادم بی گناه... اونم در حد کفایت نه بیشتر ...
شاید عدم شهادت بهترین راه باشد ...
یا اعلام بی نظری....

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر، تهیه بدستور می شود
گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود…
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
ازهرچه زندگیست دلت سیر می شود
گویی به خواب بود جوانی‌ مان گذشت
گاهی چه زود فرصت مان دیر می شود
کاری ندارم کجایی چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

قیصر امین پور
@bahah 🌺🍃

Читать полностью…
Подписаться на канал