جا برای معاشقه کم بود ما فقط مشاعره کردیم آبا عابدین
گفتم من چند سال سخت پیش رو دارم
میتوانی تاب بیاوری؟
گفت من برای تو میمیرم، برای تو زندگی میکنم.
متحیر به او نگاه کردم و با خودم گفتم
"من چقدر این جملات را دوست دارم"
برای همین هم باورشان کرده بودم. آدمی دروغها را زودتر باور میکند.
اما انگار سالهای سخت پیش رو آسان شده بود
انگار در پنجاه سالگی کنار او نشسته بودم
و آرزو میکردم که ای کاش با او بمیرم
که زندگی بدون او چه ارزشی میتواند داشته باشد؟
من باور کرده بودم، من دروغها را باور کرده بودم.
لیلا کوه
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
همیشه که همه چیز نباید باب میل ما باشد
برای همین زیاد آه میکشم
سلمان میگوید حضرت آه را صدا نزن
من هم میگویم آ، انگار که میخواهم بگویم آه، یک آه عمیق و گیرا
بهتر بود فال میگرفتم، پس چشمانم را میبندم تا نیت کنم
لای خانه را باز میکنم، آینه میآید(آینهی کنار تخت، نه آینهی کنار در) که روی آن نوشتهام به تاریکی خوش آمدی، حالا تاریکی تویی، نور تویی
دستم را میبرم توی آینه
عکست را برمیدارم و پهن میکنم آنسوی جیوهها
نشستهای لبهی تخت و لبخند میزنی
آن سوی جیوهها درست مثل آنسوی پنهان چشم است که از آن همیشه برایت اشک ریختهام.
عکست را در آغوش میگیرم و پیش از آنکه مچاله شوی دوباره میگذارمت توی آینه.
این آه را گذاشته بودم برای باقیماندهات، برای همین خرده بوسهها، خرده آغوشها، خرده عکسها.
این نامه را هم مینویسم پشت آینه، اگر روزی شهر آینهها را پیدا کردی، مرا از این خط بیرون بیاور.
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
من فکر میکنم خوندن قصهها خیلی مهمه
چون اگر نخونیشون مجبوری زندگیشون کنی
چون اگر خوانندهشون نباشی، راویشون میشی.
با هر چراغی که روشن میشه، انگار یه لبخند بهت اضافه میشه. خونه بودن اینجوریه، تهران جان.
Читать полностью…دست میکشم رو موهاش، میگم نترس دختر کوچولو من کنارتم، میگه نمیر، زنده بمون
میگم باباها همیشه سر قولشون میمونن.
حالا چشمای قشنگتو ببند، من اینجام که تو آروم باشی، هرجا هم لازم شد همینجوری چشاتو ببند و صدام کن.
میخنده و چشماشو توی عکسش میبنده.
شبت بلند و آروم
ستارهی سهیلم
دمای باب طبعم
هوای باب میلم
#آباعابدین
من همچنان به تماشای تو نشسته
از تو رنگی سرخ برجا مانده بود
و از من پرهایی که پرواز کردن نمیتوانست
تو پرنده را نمیشناختی
#آباعابدین
@aba_abedin_channel
شعر: استاد شفیعی کدکنی
خوانش: #آباعابدین
@aba_abedin_channel
من صدای نشستن برفم
تا بیام و بهم سلام کنی
تا یه آدم ازم بسازی و بعد
وسط کوچهتون رهام کنی
#آباعابدین
@aba_abedin_channel
قایق اگه به گِل بشینه
دیگه دلش پارو نمیخواد
انقدر داغونم که میگم
افسردگی دارو نمیخواد
#آباعابدین
#آدم_ابری
@aba_abedin_channel
شعر: آرتور لوند کویست
خوانش: #آباعابدین
@aba_abedin_channel
بیدارم کن
از این خوابِ بینهایت سیاه
که سکوتش
تا مغزِ استخوانِ سمعکها تیر میکشد
نه دری به سمتی
نه پنجرهای به آسمانی باز میشود
تا دستکم به پرواز فکر کنم
اینجای خواب به مرگ شبیه است
به حسِ پرندههایی که از لبِ پرتگاه پر میزنند
و فراموش کردهاند
بالهایشان را قبل از خواب جا گذاشتند
چشم
چشم را نمیبیند
صدا به صدا نمیرسد
که صدایت کنم
که بغلم کنی
نه!
مرا به یک پنجره معرفی کن
یا بالهایت را قدر یک شب به من قرض بده
تا صبح ابرها بالهایت را بیاورند
من باید از این خواب بروم
#آباعابدین
@aba_abedin_channel
صدامو تا شب پایان جنگ توپیدم
شبیه نعرهی یک مین تو لحظهی تحریک
عجیبتر که خودم کشته میشدم هر بار
با صلحِ واضحِ قاتل کنار هر شلیک
#آباعابدین
#آدم_ابری
@aba_abedin_channel
شعر: اسماعیل خویی
خوانش: #آباعابدین
@aba_abedin_channel
از آدمایی که رفتن بپرس، به کجا رسیدن.
چمدون قبل سفر چمدونه، بعد سفر هم چمدونه.
آدما میرن که به جای درست برسن، به آدم درست، ولی تنها کار درست موندنه.
تنها کار درست، درست کردن و موندنه.
آدما میخوان صد نفرو از یه زاویه دوست داشته باشن، ولی من یاد گرفتم یه نفرو از صدتا زاویه دوست داشته باشم و هرروز با هر قهر و آشتی یه زاویه به زوایام اضافه بشه.
فاطمه میگفت: من تمام دلخوشیم اینه که شبا کنار امیر بخوابم، حتی اگه قهر یا ناراحت باشم، حتی اگه خیلی چیزا خراب باشه، حتی اگه یه جاهایی کم بیارم. راست میگفت چون فاطمه چمدون نبود، فاطمه یه نفرو اونقدر دوست داشت که ازش عبور نمیکرد، چون فاطمه قبل از رفتن رسیده بود.
@aba_abedin_channel
همیشه شب بوده، امشب هم شب است
من برای تاریکی نامهای دیگری میگذارم
مثلا امروز صبح "میز" بود، ظهر "ماشین" بود، الان هم "پتو"ست.
میگفت: اگر نمیتوانی چیزی را تغییر بدهی آنرا بپذیر و من هم تاریکی را پذیرفتم،اصلا برای همین پنجره را کور کردهام و چراغها را کشتهام که وقتی در خانه راه میروم، به جای خالی تو نگاه نکنم، به رفتار متناقضت در عشق ورزیدن فکر نکنم و در خاطراتی که باهم نداریم غرق نشوم.
حدس بزن کدام طرف دیوار خانه است!؟
این را گفتی و در را بستی، شاید هم من بستم، چه فرقی می کند، در هر حال من خانه را آن طرف دیوار جا گذاشتم.
اصلا برای همین خوابیدن را شروع نمیکنم، چون نمیتوانم چشمهایم را ببندم، چون در هر دو طرف پلکم تاریکیست و این یعنی همه چیز تاریک است، من تاریک است، تو تاریک است، میز تاریک است، ماشین تاریک است، پتو تاریک است، تاریکی تاریک است.
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
اینجایی که ایستادی تاریکترین جای دنیاست
ولی باید بدونی دقیقا از همینجاست که میتونی نور رو ببینی و پیدا کنی.
به خودت و نور قلبت اعتماد کن و بدون من هم اینجا کنارتم.
شاید باور نکنی ولی من نورهای زیادی رو دیدم که آرزو داشتن امروز جای تو باشن.
نترس، نگران نباش و فقط بوی نور رو دنبال کن
و هروقت کمک خواستی چشماتو ببند و صدام کن.
باشه؟
شجاعی یا چیزی برای از دست دادن نداری؟
این دوتا در عمل یه چیزن ولی در باطن خیلی فرق دارن
رفتن راحتترین کاریه که آدما انجام میدن، اما آیا درستترین کاره؟ آیا لازمهی ادامه دادن رفتنه؟
من ولی دوست دارم بمونم، دوست دارم تو روزای سخت در کنار چیزایی که یه روزی باهاشون شاد بودم، بمونم. دوست دارم بهشون بگم حالا که همهچیز برای رفتن فراهمه و همه دارن میرن من میمونم، مثل هربار.
این روزا تعریفم از دوست داشتن خیلی عوض شده
حالا فکر میکنم
دوست داشتن یعنی وقتی که میتونی بری، بمونی.
تهران عزیزم! سلام.
من با تمام خیابانهای تو بزرگ شدم، در کوچههای تو عاشق شدم، در بامهای تو گریستم، من نام تمام درختانت را بلدم، تمام پرندگانت را میشناسم و با شروع خورشید، بیشتر دوستت داشتم.
تهران عزیزم! حالا که خالی از هر صدا و هیاهو در دستان مادرت دماوند آرام گرفتهای، حالا که اهالیت تورا به تنهایی وانهادند.
من تورا رها نمیکنم، من اگر حتی آخرین بازماندهات باشم، مراقبت خواهم بود.
تهران عزیزم!
من عزیزانم را رها نمیکنم.
#آباعابدین
نگرانت بودم و روی صدای انفجارها حساس، شبیه پرندها که روی شاخهها قرار ندارند.
#آباعابدین
گریه میکنم برای شهرم
اما پشت صورت خندونم
شرجی و گرفته و سنگینم
قطرههای اول بارونم
توی خونهی خودم مدفونم
کشور من و تو قبرستونه
بندری بزن برقصی با من
این حقیقت لب کارونه
#آباعابدین
#آدم_ابری
@aba_abedin_channel
ولی اگه همهجا رو دنبالم گشتی و پیدام نکردی
بیا تو غربت قمیشی پیدام کن
لای گنجشکای بیلونه و بیجای محله
#آباعابدین
@aba_abedin_channel
آن همه مرغان، به خدمت سیمرغ رفتند.
هفت دریا، در راه پیش آمد.
بعضی از سرما، هلاک شدند. و بعضی از بوی دریا، فرو افتادند.
از آن همه ، دو مرغ ، بماندند.
منی(خودستایی) کردند که :
-همه فرو رفتند. ما خواهیم رسیدن به سیمرغ!
همین که سیمرغ را بدیدند، دو قطره خون از منقارشان فرو چکید، و جان بدادند !
آخر این سیمرغ، آن سوی "کوه قاف" ساکن نشسته است. اما، پرواز او ، از آنسو ، خدا داند که کجاست ؟!
این همه مرغان، جان بدهند، تا گرد کوه قاف، دریابند.
-دعوی حالت می کنند !؟
-اگر در همه عمر، یک روز به وی "حالت" ، رسیده باشد، جان او دگرگون شده باشد !
شمس تبریزی
خوانش: #آباعابدین
@aba_abedin_channel
میترسم پرواز کنی
میانههای راه
یادت بیافتد پرنده نیستی
برگردی
و من مرده باشم
#آباعابدین
@aba_abedin_channel
من با درختایی که دستای سیاشون
از زیرِ برفا مونده بیرون گریه کردم
با یاکریمایی که تو ایوون نشستن
با تیتراژِ فیلمِ هامون گریه کردم
#آباعابدین
#آدم_ابری
@aba_abedin_channel
متن: نادر ابراهیمی
خوانش: #آباعابدین
@aba_abedin_channel
ما ماهیها بدون آب میمیریم،
به ابرها بگوئید
کمی به حالمان گریه کنند
#آباعابدین
@aba_abedin_channel
شب
آغاز فروپاشی است
آن زمان که ماه
ازخانه رفته باشد
و تنها عکسش را
به آسمان آویخته باشد
حالا پتو را روی صورتت بکش
و هی بهانه بیاور
که فقط
درتاریکی مطلق می توانی بخوابی
#آباعابدین
@aba_abedin_channel