ژوان یه کلمه ی کوردی و به اسم دختر هم گفته میشه.
دوستتر دارمَت از هر دو جهان
دوستتر دارم از خویشتنَت ...
_خاقانی
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
در پارس که تا بودهست از ولوله آسودهست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
در دلم آرام تصوّر مکن، وَز مژهام خواب توقّع مدار...
#سعدی
شنیدهام که درخت از درخت باخبر است.
و من گمان دارم
که سنگ هم از سنگ
و ذره ذره عالم که عاشقان هماند؛
مگر دل تو که بیگانه است
با دلِ من ...
_هوشنگ ابتهاج
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری، طاقت نمانْد ما را...
#سعدی
برون آید نفس افتان و خیزان از دلِ تنگم
چو مجنونی که با زنجیر از زندان برون آید...
_طالب آملی
یک روز می آیی که من دیگر دچارت نیستم.
(حالا برو دوراتو بزن عزیزم)
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی
زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
بیا که تجربه کردیم و غیرِ دیدنِ تو
جراحتِ دلِ ما را نبود مرهم هیچ...
_اهلی شیرازی
تا سر زلف پریشان تو محبوب منست
روزگارم به سرِ زلفِ پریشان مانَد...
#سعدی
ظِلِّ مَمدودِ خَمِ زلفِ توام بر سر باد
کاندر این سایه قرارِ دلِ شیدا باشد
شکفته باش گرت غیرِ عشق نیست غمی
غمی که عشق بوَد از کدام عیش کم است؟
_طالبآملی
گفتم «آباد تَوان ساخت دِلم را» گفتا:
«حُسن این خانه هَمین اَست که ویران مانَد»...
_فروغی بسطامی