ژوان یه کلمه ی کوردی و به اسم دختر هم گفته میشه.
گر چه روی سخنش بود به ظاهر با غیر،
نمکی بود که ما را به جراحت میزد.
صائب گفته
از یادِ تو برنداشتم دست هنوز
دل هست به یادِ نرگست مست هنوز
گر حالِ مرا حبیب پرسید گویید
بیمارِ غمت را نفسی هست هنوز..
_شهریار
پرسید : اندوه دوری را چه تسکین است ؟
گفتم: "خیال "
_محتشم کاشانی
حافظ اندیشه کن از نازکیِ خاطرِ یار
برو از دَرگَهَش این ناله و فریاد بِبَر
سعی نابرده در این راه به جایی نرسی
مزد اگر میطلبی طاعتِ استاد بِبَر
سینه گو شعلهٔ آتشکدهٔ فارس بِکُش
دیده گو آبِ رخِ دجلهٔ بغداد بِبَر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفانِ بلا
گو بیا سیلِ غم و خانه ز بنیاد بِبَر
چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری
چه غمخواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری
مرا گویی مشو غمگین، که خوش دارم تو را روزی
چو میگردم هلاک از غم، تو آنگه خوش مرا داری!
_عراقی
خواستم بنویسم دلم برایت تنگ شده
اما اینجا کلمات هم در حبس شکنجه میشوند
به غیرِ عشق که از کار برده دست و دلم
نمیرود دل و دستم به هیچ کارِ دگر...
_صائب تبریزی
لب دوختیم و خیره به چشمان هم شدیم
نازم به این سکوت که با گفت و گو گذشت
_یدالله امینی
دوش میگفت به مژگانِ درازت بِکُشم
یا رب از خاطرش اندیشهٔ بیداد بِبَر
روزِ مرگم نفسی وعدهٔ دیدار بده
وان گَهَم تا به لَحَد فارغ و آزاد بِبَر
دولتِ پیرِ مُغان باد که باقی سهل است
دیگری گو برو و نامِ من از یاد بِبَر
زلفِ چون عَنبَرِ خامَش که ببوید؟ هیهات
ای دلِ خامْ طمع، این سخن از یاد بِبَر
روی بِنْمای و وجودِ خودم از یاد بِبَر
خِرمنِ سوختگان را همه گو باد بِبَر
با آن که دلم از غم هجرت خون است
شادی به غم توام ز غم افزون است
اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب!
هجرانش چنین است، وصالش چون است؟
گر چه پیدا بود از چشمم پریشان حالی ام
هر که احوال مرا پرسید گفتم : عالی ام ...
تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد...
_حافظ