snhelmi | Неотсортированное

Telegram-канал snhelmi - 🔥سرای حلمی🔥

453

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست بر هر که بخواند این خط راز سلام انتشار مطالب بدون ذکر نام و منبع نقض قانون مالکیت مادی و معنوی‌ست و پیگرد به همراه دارد. snhelmi.blog.ir instagram.com/snhelmi youtube.com/@navidhelmi دونیت hamibash.com/helmi

Подписаться на канал

🔥سرای حلمی🔥

شب، شب زنده ماندن نیست، لیکن جان به در می‌بریم. شب، شب خوابیدن نیست، لیکن هیچ باکمان نیست. چرا که این خوابیدن، هشیار خوابیدن است و رویاهای هشیار دیدن است‌.

شب، خوش شبی از رویا دیدن، از جنگیدن است.

حلمی | کتاب آزادی

#هشیار_خوابیدن
#جنگیدن

🌋 @SNEHLMI 🔆

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

'Truth Seeker' by Thijme Termaat

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

@remixologist

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

درون دلم عکس دلدارهاست
برون بنگرم صحن دیدارهاست

به سان کُهی دامن‌اشکسته‌ام
سراسر تنم رهن گلزارهاست

سراغم ز جان صراحی بگیر
به وقتی که تسلیم هشیارهاست

ختن‌آهوی شب به محفل رسید
زبانش خوش از سرّ جُیبارهاست

غزل، ماه بسرود و حلمی نوشت
قلم دست بی‌دست بیدارهاست

💠 @SNHELMI 💠

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

دوست‌داشتن خدا، دوست‌داشتن و ادراک بی‌نهایت است. ادراک محال، سفر در ناممکن است. خداوند، محال است و به وصل محال باید این محال را عاشقانه دوست داشت، چرا که خویشتن نیز محال هست، چنانکه چنین هستی بر زمین محال است، و از این محال پدیدآمده می‌توان با عشق بی‌حد به محال ناپدید رسید.

پرستش، توقّف است و بند و زنجیر شدن در آغل است.
حجاب پرستش را تنها با عشق می‌توان درید.

قلّه‌ای‌ست بیرون از زمان که آنجا روح نیز ناچار به ترک خویشتن است، و در خدا نیز فلکی‌ست که اندیشه و نام خدا آنجا متوقّف است. آنجا باید روح را فدا کرد و اندیشه‌ی خدا را نیز از خویش فروریخت. بعد از آن مرز، تنها خود اوست و سفر اوست، و راه اوست و رونده اوست. به درک این محال، باید بی‌اندازه عاشق بود، باید بی‌اندازه بود، و باید به دلاوری به قامت بی‌حدّی سزاوار بود.

حلمی | کتاب آزادی

#دوست‌داشتن_خدا
#ادراک_بی‌نهایت
#سفر_او
#دلاوری

🌋 @SNEHLMI 🔆

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

حال خرابت از دم دانش و دین بشریست
از من خواب‌مانده و این نفس بی‌خبریست

ورد زبان شد عشق عشق، سوز دلی کجا کجا
پرده برون چه نقش‌نقش، وه که درون بی‌ثمریست

گفت تو را هزار بار نقش برون چه کار کار
چشم ببند و روح شو، نقش درون حور و پریست

آه از این جماعت گرد پیاله تشنگان
دست فشان و مست شو، رو که درون تو دریست

خواب شبانه راست بود، دوش پیاله‌ای بگفت
مذهب ماست مستی و هر چه به غیر کافریست

عشق چو لفظ هرز شد بر لب و جان یاوه‌گو
یاوه طلای ناب گشت، بین که هماره مشتریست

کعبه‌ی ماست جان او، قصّه‌ی ماست آن او
آن نهفته از نظر از همه نقل‌ها بریست

باده به جام توست هی، هی دم این و آن مرو
راه تو راست راه توست، وه که به جز تو نیست نیست

بانگ می است حلمیا، سوی نهان شتاب کن
حیّ علی الصّلاة دل بر زده‌اند چاره چیست

💠 @SNHELMI 💠

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

این علفزاران نگر وین چرخش دامان دوست
باد را بنگر چه بالا می‌زند از جان دوست

ما که‌ایم؟ افتادگان عشق و صبحِ بعدِ جنگ
دیدگان بگشوده‌‌ایم و دست در دستان دوست

حال من آرامش جانم ز نو آمد به دست
چون که خوش جنگیدم و بنیاد شد آسان دوست

خلق را کوبیدم و افلاک را روبیدم و
جامگان شوییدم و برپای کردم آن دوست

آن نکورویان ببین بر قلّه رقص دل کنند
سرخوشان از روح و دل‌پاشیده از ارکان دوست

واصلان خلق را وان خالقان وصل را!
تا کدام از پای افتد در دم مستان دوست

قلّه را بنگر چه سان در بی‌نهایت می‌رود
بی‌بدایت بود هم افلاک بی‌پایان دوست

بی‌سرانجام آمدیم ای باد و بر بادیم ما
بی‌سرانجامان خوشان با درد بی‌درمان دوست

نیمه‌شب آمد سویم با تیغه‌ی برّان وهم
وهم را گردن زدم با تیغه‌ی برّان دوست

آزمون وصل بود آن یا جنون مرگ بود
هر چه بود انجام شد در نام جاویدان دوست

حلمی از مطرودی و دیوانگی آخر چه شد؟
بانگ شب بر خود زدم باریده در پیمان دوست

در سحر خندان سویم رقصید خورشید ازل:
برکت ای روح غزل! این راه استادان دوست!

💠 @SNHELMI 💠

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

بگشا پر ای دل من که سپیده سر رسیده
شب تار خون‌چکانت به دم سحر رسیده

بگشا که نور رقصید و جهان ز عشق خندید
تو مگو کجا کجا نور؟ به دلم خبر رسیده

به دلم خبر رسیده که شب از نظر بیفتد
بنَماند آن خروشی که ز راه شر رسیده

همه خیر و نور بینی چو دل تو باز باشد
همه آنچه راز باشد به تو مستتر رسیده

به کلام آفتابی که کس‌اش ندید خوابی
بنما رخ خیالی که ز راه پر رسیده

به صراط عشق، حلمی! دو سه شب به خون تپیدی
خبرت هر آنچه دیدی به تو معتبر رسیده

💠 @SNHELMI 💠

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

زبان از آتش حق بادبانی‌ست
زبان از عشق و اسرار ندانی‌ست

ادب عکس و قیام واژگان عکس
نه این این و نه آن آن آن همانی‌ست

طریق عشق راه واژگون است
کتاب عشق پر رمز نهانی‌ست

اناالحق‌گو نداند راز ما را
که حق را نی انا دار و دکانی‌ست

تمام او و نفر او و خبر او
سراسر او جهانی بی‌نشانی‌ست

درون پیکر از او، پیکر از او
چه بی‌ خود قصّه‌ی پادرمیانی‌ست

روان‌رنجور تن در بند حرف است
حروفی را زبان بند روانی‌ست

مرا بنگر بدون حرف جَستم
از این رو واژگانم آسمانی‌ست

بجوید آدمی راهم، نیابد
مگر او ساکن راه میانی‌ست

سپاس از برکت بی‌حدّ بودن
به اوج عشق وقت پاسپانی‌ست

حدود حلمی عاشق پریدن
سفر بر مرزهای لامکانی‌ست

💠 @SNHELMI 💠

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

خطابم با تو باشد روح مسکین
خیالت بر نشان در خویش و بنشین

ندای جان شنو از صوت پنهان
ببین صد جلوه‌ی دنیای رنگین

چو وعظ از عشق شد هم بی‌ثمر شد
کلام دوستداری نیست سنگین

دو جامی سر کش و بی خویش طی کن
طریق نور و اصوات بلورین

کجا گفت آن شه خوشنام روزی
که دوری از صراط عشق بگزین

که عشق آن آفتاب بی‌دلیل است
رها از هر چه زهد و عقل و آیین

کجا بی عشق‌بازی می‌توان رفت
که مس از عشق‌بازی گشت زرّین

به تن‌ها عشق جادو و جلا داد
وگرنه تن چه باشد جز گِل چین

هر آن ارزان به دل نگرست جان داد
و پر زد آن که گشت از عشق آذین

دعای حلمی عاشق چنین است
که چشم بد به دور از عشق، آمین!

💠 @SNHELMI 💠

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

دیگر هیچ چیز این چنین که هست نخواهد بود. دیگر هیچ چیز، هرگز، هیچ کجا. بر صحیفه‌ی دل چنین نوشته‌اند. آفتابی نو ز جان طلوع می‌کند و تاریکی نیز نو می‌شود. خلقت نو.

به گمانم خورشید بسته‌اند و هزار ساز در گوشم می‌نوازند. مرا از آزادی بی‌حد گریزی نیست، و من زاده و حاکم و پدر و فرزند و آفریده و آفریدگار جهان خویشتنم. بر پیشانی روح چنین نوشته است.

پاسخ‌ها پیش از پرسش‌اند، چنانکه نور ماقبل تاریکی‌ست، و حال فرزندان توأمانند. لیکن صدا، هیچ چیز جز صدا و همه چیز صدا. سرچشمه در آغوش است.

حلمی | کتاب آزادی

#خلقت_نو
#سرچشمه
#صدا

🌋 @SNEHLMI 🔆

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

حال به رویاهای عمیق گوش می‌سپریم، از پوست می‌گذریم، عبای سنّت و عادت به زمین می‌فکنیم، سال نو، مرگ و عزا، زیبا و زشت، پایان و آغاز از یاد می‌بریم، غشا می‌ریزیم و قاب می‌شکنیم، و از محیط به مرکز بازمی‌گردیم.

به سرزمین میانه بازمی‌گردیم، به سرزمین زندگان بی‌آیین. آن زبان دیرینه به یاد می‌آریم و بدان می‌گوییم و بدان می‌رقصیم و بدان تصویر خویش می‌شوییم و عکس خدا در خویش می‌بینیم و کار خدا می‌کنیم.

ای رهروی ترس! بیماری بس نیست؟ ای داغ مراعات بر جسم و جان کشیده! هراس، مردن، بیزاری بس نیست؟ برخیز به جستجوی بیان خویش!

حلمی | کتاب آزادی

#سرزمین_میانه
#زندگان_بی‌آیین
#جستجوی_بیان

🌋 @SNEHLMI 🔆

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

@remixologist

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

نه مرگ در تنهایی را از یاد می‌برم و نه زیستن در میان جمع را، و اینک از هر دو مبرّایم. اینک از جنگ بیزارم و از صلح تبرّی جسته‌ام. اینک نه آسمان می‌دانم و نه زمین، و نه نور و روشنایی.

رنج بسیار است، و طاقت زمین و آسمانها اندک. سر به بالین خاموشی می‌گذارم، و از سخن نیز و از خاموشی می‌گذرم. خلاصم از زیستن‌ و از مرگ، و در آزادی آزادترینم.

حلمی | کتاب آزادی

#رنج_بسیار_است
#آزادترین
#مبرا

🌋 @SNEHLMI 🔆

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

منبع کجاست؟ در بی‌نامی و خلاء معلّق‌ام، و این با ذات خود یگانه می‌دانم. بر آسمانم یا بر زمین؟ خاک زیر پایم موج می‌زند و این نه خاک و نه آب و نه هواست، که امواج بیکرانه است.

بیکرانه‌ام. در خویش تاب می‌خورم. توش و توان بازگشت نیست و از شعف دل کندن نمی‌توانم. باری بازمی‌گردم. وظیفه‌ی عشق بر زمین است، و بی‌نام در نام تجلّی می‌یابد.

بودنِ برهنه، بودن در تن. انسان در تن: نابود، و روح در تن: بودِ تمام. بیکرانه در کرانه و نور در جامه‌ی تاریکی، و لیکن هیچ چیز جز موسیقی نیست و می توان به لطف در ظلمات با موسیقی رست.

زندان زمین با آجر تن؛ آزادی اینجاست. شادی اینجاست. آغاز اینجاست و سرانجام اینجاست. عرق‌ریز روح را عاقبت کامکاری‌ست.

سفر خویش از دریاها و جلگه‌های پست آغاز کردم، حال کشتی روح بر کوهستان منزل می‌دهم و به خانه بازمی‌گردم.

حلمی | کتاب آزادی

#کشتی_روح
#بازگشت
#منبع

🌋 @SNEHLMI 🔆

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

آنجا که روح سیمای خویش می‌بیند عشق با آزادی برابر می‌شود. بیرون ناپدید می‌شود و چشمه‌ساران بلند از درون سرازیر می‌شوند. آنجا که روح دست در دستان خویش می‌نهد زندگی با زندگی برادر می‌شود.

از دیروز - چنین که می‌بینم - هزار قرن گذشته است.
از دیروز - چنین که می‌بینم - هیچ دم نگذشته است.

رفیقانم، پیامبران جانم، راهبانانم، جاودانگانم، ماهانم، هماره با من و من هماره با ایشانم. چرا که ما - چنین که می‌بینم - یک تن‌ایم، و از ما هزار قرن گذشته است و هیچ دم نگذشته است.

حلمی | کتاب آزادی

#ما
#یک_تن
#جاودانگان

🌋 @SNEHLMI 🔆

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

در جستجوی خویش گاهی به انزوا کشیده می‌شویم، گاهی به اجتماع کشیده می‌شویم و گاهی به دالان‌های هزار تو که در هر تویش با بخشی از وجود خویش دیدار کنیم.

در جستجوی زندگی گاهی به بزم‌ها کشیده می‌شویم، گاهی به رزم‌ها کشیده می‌شویم، با آنها که دوست نمی‌داریم ملاقات خواهیم کرد، از آنها که دوست می‌داریم جدا خواهیم شد.

در جستجوی روح پشیمان نخواهیم شد، خسته نخواهیم شد، چرا که یار با ماست و راهنمایان الهی در هر گذری پشتیبان مایند و در هر ایستگاهی گرد راه از ما می‌زدایند.

در جستجوی خدا گاهی ایمان خود را از دست خواهیم داد، گاهی بی‌خدا خواهیم شد، امّا خدا از ما چشم برنخواهد داشت، چرا که ما فرزندان اوییم و به خانه باز می‌گردیم.

حلمی | کتاب روح

#در_جستجوی_خویش
#در_جستجوی_خدا

🛳 @SNHELMI 🔆

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

(House) (Georgian song) Trio Mandili - Apareka (RAFO & Tamerlan Remix)

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

Worse to die, O stars! from the opera Siroe, king of Persia, HWV 24

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

به بی‌باک‌مردان دریای عشق
دو صد جان دهد حق ز بالای عشق

بپوشاند از خرقه‌ی ایمنی
به عاشق زرّه دوزد از بی‌منی

چون فارغ ز کار خلایق شوی
به کار حقیقت تو لایق شوی

به کار حقیقت شوی مرد حق
بپیوندی آخر سپاه فلق

قدم بر قدم تا به کوه عدم
فلک تا فلک تیغ بر فرق غم

دمادم زنی گردن مفتیان
کشیشان، خخامان، مُلایان، شران

شر و نیکشان نیک یکتا کنی
چون اینها کنی نیز حاشا کنی

چو هر باطلی از دم خود بد است
و هر بی‌حدی ز ابتدا بی‌حد است

تو بی‌حد کنی بی‌حدان تا خدا
و هم خاک و خون این خران هوا

..

چه خوش عالمی! آه بی‌جا حق است!
تمام هستی‌ام عاشق از عاشق است

چه پیراهنی! پرپر از نور دل!
تمام و کم‌ام؛ متصّل! متصّل!

..

به رویا شد و همدم روح شد
برون آمد و کشتی نوح شد

تو خود کشتی‌ای، هم مسافر تویی
و هم ژنده این تن جراجر تویی

برو پاک شو زین همه فاجری
حقیقت بخر، جان ده گر تاجری

..

سراسر می و پاک شد جان ما
ز حق‌گویی‌اش چاک شد جان ما

بدان لحظه که جان به لختی نشست
جهانی به بالای جانی به آنی شکست

شهیدی از آن سو به سویم پرید
که چه وِر زنی ای حریف پلید

مرا خنده‌ام زان پسرطفل خام
به بیرون زد از هستی بی‌دوام:

بیا ای پسر عمر برجای کن
بنوش این می و هر سویی های کن

یکی جرعه زد: وای بیهوده‌جام!
دُیّم جرعه را: نفرت از این خدام!

سیّم جرعه را زد: بده جام چار!
زد و بازگشت او به جام قرار

..

بلی دوستان، مستی و راستی‌ست
ببخشیدمان گر کم و کاستی‌ست

عدم‌جُستگان! راه بالا کج است
به زیر خوشان فرش‌ها بی‌رج است

سوی حق بدین ساعت بی‌منی
سلام ای دوان‌مردم روشنی

حلمی

#مثنوی
#جام_قرار

💠 @SNHELMI 💠

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

وقت شب، سوسوی دم، در کوی بی‌سوی عدم
چاره شد کار خوشان در هشتِ ابروی عدم

شد سزا را ناسزا، هم ناسزا را صد سزا
هی‌هی چوب ددان شد نیست با هوی عدم

ای خوشان با ناخوشان! امشب شب پرواکُشان
شیر وحشی رام بین با بوس آهوی عدم

های من در نای می در گردش یاسای می
خواب بُد مستی و در رویا بشد کوی عدم

مست، بیدار آمد و زاهد نه لیکن این پلشت
بی شریعت نوش باید جام دل‌شوی عدم

حضرت وقت خودم در وقت نابرپای دل
ملحدانه وصل با حق من خداجوی عدم

حلمی از اسرار حق زان توش و زاد ماه گفت
با مسیحان، شام دل، در برج و باروی عدم

💠 @SNHELMI 💠

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

در این لحظه که ماورای هستی‌ است، و شکافی‌ست در جان، و خلائی‌ست میان زمین و زمان، و لمحه‌ای‌ست بر نیستی، می‌بایست لب گزید و هیچ نگفت - چنانکه عارفان پیش از این چنین کرده‌اند -، لیکن من عارفی گم کرده‎ام و از عاشقی فزون‌تر رفته‌ام و خراب‌تر سخن می‌گویم.

این مسلخ نیست و من شهادت نمی‌پذیرم. من این مذهب و این عرفان پست از خود می‌رانم، و این از جذام سخت‌تر و از سرطان کشنده‏‌تر و از فراموشی کریه‌تر می‏‌شمرم. من این کریه کبیر را این لحظه به دار می‎کشم و نمی‌گذارم این پست بیش از این نئشگی کند.

چشم می‌بندم و به نام حق تاریخ نو می‌آغازم.

حلمی | کتاب آزادی

#از_خود_می‌رانم
#به_نام_حق
#تاریخ_نو

🌋 @SNEHLMI 🔆

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

مباد کآتش محرومی ما آب ببرد..

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

دلش از آتش و جان از خطر بود
زبانش روح و راهش پرشرر بود

اشارتهای پنهان سوز دارد
تو معنایی بدان کان مختصر بود

چو بازِ عاشقان بر قلّه بنشست
سراسر کوه و پیرامون سپر بود

ادب شد عاقلی کو رزم دل کرد
به عزم عشق باید بی‌نظر بود

زبان عاشقی کس در نیابد
مگر دلریش راه بی‌گذر بود

سوی درویش خیزی؟ جان بسوزان!
که هر که ماه دید او رنجبر بود

به زیر آ سوی ما، ما بر زمین‌ایم
به بالا شد سری که مفتخر بود

تو را با دست خویش از خویش سوزیم
که ما اوییم و او ما یک نفر بود

یکی از نام حق در خواب غلتد
به حلمی راه حق بس خواب‌بر بود

💠 @SNHELMI 💠

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

وضعیتی کلمه‌خیز است. چگونه شرح می‌توان داد؟ شن‌زارهای طوفانی بر کوهساران بلند. نشستن در هیچ‌جا، خاموشی، سخن و چهره‌ی تابناک استادان کهن.

غریبی عظیم است و قریبی سترگ، و جان مجرای رازهاست. کلمات آتش‌اند و کبیران در مراجعه‌اند.

: مگر زمانه را طاقت اینهاست؟
: "زمانه‌ای دیگر است و موعد اعجابهاست."

حلمی | کتاب آزادی

#زمانه‌ای_دیگر
#موعد_اعجابها

🌋 @SNEHLMI 🔆

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

در منزل شه ستاره‌باران باشد
مه اسم‌شب عبور یاران باشد

از سر ز ره عروج آتش خیزد
دل سوخته از می هزاران باشد

شب سرخی ما دامن سبزی بگرفت
آغوش سحر پر از شکاران باشد

انکار خودم، مگر که آتش جان را
اثبات دم خدای‌خواران باشد

تا کافر دین شدم حق‌ام ره بگشود
برکت همه سهم بی‌کناران باشد

بی تاب و قرار عشق حلمی جان برد
جان هدیه‌ی خاصه‌ی دچاران باشد

💠 @SNHELMI 💠

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

: ملّتی در خنده‌های وهم و دروغ زیسته، چگونه خویش بازیابد؟ ملّتی در خواب خندیده و در بیداری گریسته، چگونه خویش بازیابد؟ چگونه خورشید سوخته زنده کند و جان از سیاهچاله بیرون کشد؟
: "بمیرد بهتر است. این گونه زیستن، وهن زندگی‌ست."
: چگونه از سیاهچالش بیرون کشیم و لب به لبش نهیم و آفتاب نوش ارزانی داریم؟
: "چنین و چنان که تویی!"

حلمی | کتاب آزادی

#خورشید_سوخته
#آفتاب_نو
#بازیابی

🌋 @SNEHLMI 🔆

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

آسمان زوزه‌کشان کوه‌شکن کول‌بران
دوش کندم ز من و برد مرا روح‌پزان

جَستم از اوج فلک کلبه‌ی اسرار شدم
نام خود گفتم و در منزل احرار شدم

نُه فلک، شانه به هم، دست به دست، آمده خوش
مجمع هیچکسان، ساعت شب، وقت خمش

: "هیچ دانی که تو سرمنزل اسرار شدی؟
زآدم و روح رها گشتی و بیدار شدی؟

پیک حق بودی و پیغامبر بی‌همگان
هیچ دانی که سِر عشق شدی نامه‌رسان؟"

هیچ دانم که ندانم، چو یکی هیچکسم
نه به سر داشتم این لحظه بدینجا برسم

: "کار جان کردی و بر باد شدی تا به خوشان
جان بسیار بدادی و شدی جان جهان"

لحظه‌ای صفر به خود، ساعت از آن لحظه خَمُد
گفت باش و به دمی هر چه که او گفت بشد

: چیست این لحظه به جز چرخش بی‌خویش خدا؟
: "ناخدا باش پسر! نیست خدا از تو جدا!"

مست از رایحه‌ی عشقم و تابنده منم!
جُسته بودم که که‌ام، آه که یابنده منم!

خواهش روحم و میخانه و پیمانه‌ی عشق
آتش جانم و آتش‌زده بر خانه‌ی عشق

دیدی ای دوست چه سان ساعت افسانه رسید
نیستی بال زد و هست به کاشانه رسید

رمز را عشق بخوان، راه به جز عشق مدان
کار جز عشق مبین، بار به جز عشق مران

باده‌ات نوش کن و هیچ مگو باده حرام
معرفت تابِ حقیقت کن و بی‌نام خرام

ناز از عشق کش و جان به سر عشق بِکَن
گل نیلوفر دل زلف کج عشق بزن

نور از عشق ببین، موسقی عشق شنو
کهنه را دور کن و نوش کن این باده‌ی نو

آمده باده‌ی تا که کُند خانه‌ی نو
دم نو، خانه‌ی نو، باده نو پیمانه‌ی نو

حلمی

#مثنوی
#مجمع_هیچکسان
#باده‌ی_نو

💠 @SNHELMI 💠

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

کمالت داشتی، آمد زوالت
تو هجران کاشتی، آمد وصالت

غمت فرمودی و شادی اثر شد
اسیر حالی و حالی به حالت

نه هجر و وصل دانم نی دم و حال
رهایم زین فروز و اشتعالت

فراز آمد به دستی، نیست این دم
نمی‌خواهم از این راه و روالت

نمی‌خوانم از این خطّ دعایی
شکارم از سر و ترکیب و شالت

تو را می‌خوانم و این خطّ مستی
تو را وین هستی بی ماه و سالت

تو را ای ماه بی‌تکرار دیدم
پریشان دوش وقت انتقالت

سلامم دادی و گفتم سفر خوش
خوشا ای شاه وقت بی‌مثالت

ببین حلمی قیام عشق زیباست
سراپا شور بادا اتّصالت

💠 @SNHELMI 💠

Читать полностью…

🔥سرای حلمی🔥

کشته شدم از خیال، زین همه رویا و حال
هر دم پرواز روح، هر آیینه وصال

کشتی رویا شکست، روح شدم مستِ مست
بر سر جان آمدم زان همه جنگ و قتال

آمد و ناگه ربود جان من از هست و نیست
آه خدایا که بود آن قمر بی‌مثال

این من و یک جام و بس، این تو و این عالمی
از ره رندی شدم فارغ از این قیل و قال

باز ز دشت عدم هلهله‌کن در رسید
قاری قرآن عشق، شارح متن خیال

خامش و بی‌آرزو گشتم و برپا شدم
مُردم و پیدا شدم، دست خوش این ارتحال!

حلمی از این بندگی دست کش و شاه باش
سلطنت روح کن فارغ از این ماه و سال

💠 @SNHELMI 💠

Читать полностью…
Подписаться на канал