بیا ای جان نو داده جهان را
ببر از کار عقل کاردان را
چو تیرم تا نپرانی نپرم
بیا بار دگر پر کن کمان را
ز عشقت باز تشت از بام افتاد
فرست از بام باز آن نردبان را
مرا گویند «بامش از چه سوی است؟»
از آن سویی که آوردند جان را
از آن سویی که هر شب جان روان است
به وقت صبح بازآرد روان را
از آن سو که بهار آید زمین را
چراغ نو دهد صبح آسمان را
از آن سو که عصایی اژدها شد
به دوزخ برد او فرعونیان را
از آنسو که تورا این جست و جو خاست
نشان خود اوست میجوید نشان را
تو آن مردی که او بر خر نشسته است
همیپرسد ز خر این را و آن را
خمش کن کاو نمیخواهد ز غیرت
که در دریا درآرد همگنان را
#غزل_شماره_۹۹_مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
چه باشد حال تن کز جان جدا شد
چه عذر آرد کسی کز تست عذرا
چه یاری یابد از یاران همدل
کسی کز جان شیرین گشت تنها
به از صبحی تو خلقان را به هر روز
به از خوابی ضعیفان را به شبها
تو را در جان بدیدم بازرستم
چو گمراهان نگویم زیر و بالا
چو در عالم زدی تو آتش عشق
جهان گشتست همچون دیگ حلوا
همه حسن از تو باید ماه و خورشید
همه مغز از تو باید جدی و جوزا
#غزل_شماره_98_مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
هر جا ترشی باشد اندر غم دنیا
میغُرّد و میبُرّد از آن جای دل ما
برخیز بخیلا نه درِ خانه فروبند
کان جا که توی خانه شود گلشن و صحرا
این مه ز کجا آمد وین روی چه روی است؟
این نور خداییست تبارک و تعالی
هم قادر و هم قاهر و هم اول و آخر
اول غم و سودا و به آخر ید بیضا
هر دل که نلرزیدت و هر چشم که نگریست
یا رب خبرش ده تو از این عیش و تماشا
تا شید برآرد وی و آید به سر کوی
فریاد برآرد که تمنیت تمنا
نگذاردش آن عشق که سر نیز بخارد
شاباش زهی سلسله و جذب و تقاضا
در شهر چو من گول مگر عشق ندیدهست
هر لحظه مرا گیرد این عشق ز بالا
هر داد و گرفتی که ز بالاست لطیفست
گر حاذق جدّ است وگر عشوه تیبا
#غزل_شماره_97_مولانا
ادامه قسمت بالا👆
@SHAMSETEBRIZII_99_22
سوز دل شاهانهٔ خورشید بباید
تا سرمه کشد چشم عروس سحری را
ما عقل نداریم یکی ذرّه وگر نی
کی آهوی عاقل طلبد شیر نری را!؟
بیعقل چو سایه پیَت ای دوست دوانیم
کان رویِ چو خورشیدِ تو نبوَد دگری را
خورشید همه روز بدان تیغ گذارد
تا زخم زند هر طرفی بیسپری را
بر سینه نهد عقل چنان دلشکنی را
در خانه کشد روح چنان رهگذی را
دُر هدیه دهد چشم، چنان لعلِ لبی را
رخ زر زند از بهر چنین سیمبری را
رو صاحب آن چشم شو ای خواجه چو ابرو
کاو راست کند چشمِ کژِ کژنگری را
ای پاکدلان با جزِ او عشق مبازید
نتوان دل و جان دادن هر مختصری را
خاموش که او خود بکَشد عاشق خود را
تا چند کَشی دامن هر بیهنری را؟
#غزل_مولانا_شماره_96
ادامه قسمت بالا ☝️
@SHAMSETEBRIZII_99_22
لب را تو به هر بوسه و هر لوت میالا
تا از لب دلدار شود مست و شکرخا
تا از لب تو بوی لب غیر نیاید
تا عشق مجرّد شود و صافی و یکتا
آن لب که بود کون خری بوسهگه او
کی یابد آن لب شکر ِبوس مسیحا؟
میدان که حَدَث باشد جز نور قدیمی
بر مزبلهی پُر حَدَث آن گاه تماشا؟
آنگه که فنا شد حَدَث اندر دل پالیز
رُست از حدثی و شود او چاشنیافزا
تا تو حدثی لذت تقدیس چه دانی؟
رو از حدثی سوی تبارک و تعالی
زان دستِ مسیح آمد داروی جهانی
کاو دست نگهداشت ز هر کاسه سِکبا
از نعمت فرعون چو موسی کف و لب شست
دریای کَرَم داد مر او را ید بیضا
خواهی که ز معده و لب هر خام گریزی
پرگوهر و روتلخ همیباش چو دریا
هین چشم فروبند که آن چشم غیورست
هین معده تهیدار که لوتیست مهیّا
سگ سیر شود هیچ شکاری بنگیرد
کز آتش جُوعست تک و گامِ تقاضا
کو دست و لب پاک که گیرد قدح پاک؟
کو صوفی چالاک که آید سوی حلوا؟
بنمای از این حرف تصاویر حقایق
یا مَن قَسَمَ الْقَهوةَ و الْکَأْسُ عَلَیْنا
#غزل_مولانا_شماره_95
@SHAMSETEBRIZII_99_22
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
از آن آب حیاتست که ما چرخ زنانیم
نه از کف و نه از نای نه دفهاست خدایا
یقین گشت که آن شاه در این عرس نهانست
که اسباب شکرریز مهیاست خدایا
به هر مغز و دماغی که درافتاد خیالش
چه مغزست و چه نغزست چه بیناست خدایا
تن ار کرد فغانی ز غم سود و زیانی
ز تست آنک دمیدن نه ز سرناست خدایا
نی تن را همه سوراخ چنان کرد کف تو
که شب و روز در این ناله و غوغاست خدایا
نی بیچاره چه داند که ره پرده چه باشد
دم ناییست که بیننده و داناست خدایا
که در باغ و گلستان ز کر و فر مستان
چه نورست و چه شورست چه سوداست خدایا
ز تیه خوش موسی و ز مایده عیسی
چه لوتست و چه قوتست و چه حلواست خدایا
از این لوت و زین قوت چه مستیم و چه مبهوت
که از دخل زمین نیست ز بالاست خدایا
#غزل_شماره_94_مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا
زهی قدر و زهی بدر تبارک و تعالی
زهی فر زهی نور زهی شر زهی شور
زهی گوهر منثور زهی پشت و تولا
زهی ملک زهی مال زهی قال زهی حال
زهی پر و زهی بال بر افلاک تجلی
چو جان سلسلهها را بدرد به حرونی
چه ذاالنون چه مجنون چه لیلی و چه لیلا
علمهای الهی ز پس کوه برآمد
چه سلطان و چه خاقان چه والی و چه والا
چه پیش آمد جان را که پس انداخت جهان را
بزن گردن آن را که بگوید که تسلا
چو بیواسطه جبار بپرورد جهان را
چه ناقوس چه ناموس چه اهلا و چه سهلا
گر اجزای زمینی وگر روح امینی
چو آن حال ببینی بگو جل جلالا
گر افلاک نباشد به خدا باک نباشد
دل غمناک نباشد مکن بانگ و علالا
#غزل_شماره_۹۲مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
ای شاد که ما هستیم اندر غم تو جانا
هم محرم عشق تو هم محرم تو جانا
هم ناظر روی تو هم مست سبوی تو
هم شِسته به نظاره بر طارم تو جانا
تو جانِ سلیمانی آرامگهِ جانی
ای دیو و پری شیدا از خاتم تو جانا
ای بیخودیِ جانها در طلعت خوب تو
ای روشنی دلها اندر دم تو جانا
در عشق تو خمارم در سر ز تو می دارم
از حسن جمالات پرخرّم تو جانا
تو کعبه عشاقی شمس الحق تبریزی
زمزم شکر آمیزد از زمزم تو جانا
#غزل_شماره_۹۰_مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
۱. شاد آمدی ای مهرو ای شادیِ جان شاد آ
تا بود چنین بودی تا باد چنان بادا
ای زیبای همچون ماه، آمدنت شادیآفرین است؛ ای شادی جان، خوش آمدی.
همیشه اینگونه بودهای، همیشه هم چنین باشی؛ امید که چنین حالتی همواره برقرار بماند.
۲. ای صورتِ هر شادی اندر دل ما یادی
ای صورتِ عشقِ کل اندر دل ما یاد آ
ای که شکل و نماد هر شادی هستی، همیشه در دل ما یاد توست.
ای تجلی عشق کلی، ای عشق مطلق، در دل ما یاد تو همیشه حاضر است.
۳. بیرون پَر از این طفلی ما را بِرهان ای جان
از منّت هر دادو وز غصّه هر دادا
ای جان، ما را از این حالت طفولیتِ روحی و خامی بیرون ببر.
از زیر بار منّتِ بخششهای ظاهری و از اندوهِ ظلمهای دیگران نجاتمان بده.
۴. ما چنگ زدیم از غم در یار و رخان ما
ای دف تو بنال از دل وی نای به فریاد آ
ما با ساز چنگ، از سر غم، در وصف یار و گونههایش نواختیم.
ای دف، از دل بنال؛ و ای نای، با فریاد به صدا درآ.
۵. ای دل تو که زیبایی شیرین شو از آن خسرو
ور خسروِ شیرینی در عشق چو فرهاد آ
ای دل، اگر تو زیبایی، مانند شیرین شو برای آن خسرو.
و اگر تو خسروِ شیرینی هستی، پس در عشق، همچون فرهاد عاشق باش. آ
#تفسیر_غزل_شماره_۸۸_مولانا
اصل شعر" و معنی ساده
@SHAMSETEBRIZII_99_22
جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را
ای سرو روان بنما آن قامت بالا را
خرم کن و روشن کن این مفرش خاکی را
خورشید دگر بنما این گنبد خضرا را
رهبر کُنُ جانها را پرزر کُنُ کانها را
در جوش و خروش آور از زلزله دریا را
خورشید پناه آرد در سایه اقبالت
آری چه توان کردن آن سایه عنقا را
مغزی که بد اندیشد آن نقص بسست ای جان
هم رحمت رحمانی هم مرهم و درمانی
درده تو طبیبانه آن دافع صفرا را
تو بلبل گلزاری تو ساقی ابراری
تو سرده اسراری هم بیسر و بیپا را
یا رب که چه داری تو کز لطف بهاری تو
در کار درآری تو سنگ و که خارا را
افروختهٔ نوری انگیختهٔ شوری
ننشاند صد طوفان آن فتنه و غوغا را
#غزل_مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
از بهر خدا بنگر در رویِ چو زر جانا
هر جا که روی ما را با خویش ببر جانا
چون در دل ما آیی تو دامن خود برکش
تا جامه نیالایی از خون جگر جانا
ای ماه برآ آخر بر کوریِ مهرویان
ابری سیه اندرکش در روی قمر جانا
زان روز که زادی تو ای لبشکر از مادر
آوه که چه کاسد شد بازار شکر جانا
گفتی که سلام علیک بگرفت همه عالم
دل سجده درافتاده جان بسته کمر جانا
چون شمع بُدم سوزان هر شب به سحر کُشته
امروز بنشناسم شب را ز سحر جانا
شمس الحق تبریزی شاهنشه خونریزی
ای بحر کمربسته پیش تو گهر جانا
#غزل۸۵_مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست؟
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست؟
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بپرسید خبردار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر کسی در طلب گوهر کانی است روان
این که یافت مینشود آنم آرزوست
#غزل_شماره_۸۳مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را
آن راه زن دل را آن راه بر دین را
زان می که ز دل خیزد با روح درآمیزد
مخمور کند جوشش مر چشم خدابین را
آن بادهٔ انگوری مر امت عیسی را
و این بادهٔ منصوری مر امت یاسین را
خمهاست از آن باده، خمهاست از این باده
تا نشکنی آن خم را، هرگز نچشی این را
آن باده به جز یکدم دل را نکند بیغم
هرگز نکُشد غم را هرگز نکَنَد کین را
یکقطره از این ساغر کار تو کند چون زر
جانم به فدا باشد این ساغر زرین را
این حالت اگر باشد اغلب به سحر باشد
آن را که براندازد او بستر و بالین را
زنهار که یار بد از وسوسه نفریبد
تا نشکنی از سستی مر عهد سلاطین را
گر زخم خوری بر رو رُو زخم دگر میجو
رستم چه کند در صف دسته گل و نسرین را
#غزلیات_شماره_۸۱_مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
سلام دوستان و اعضای محترم
شب تان بخیر🌹
دوستان گرامی ما دیشب یک پست گذاشتیم تا نظرات شما اعضای محترم رو بپرسیم ولی هیچ کدام از شما اعضای محترم نظرات خود را ارائه ندادین تا مورد بررسی قرار دهیم واقعا متعجب شدم 🤔
ای جانِ جانِ جانِ جان، ما نام تو را چه نهیم؟
وی نورِ نورِ نورِ جان، ما دام تو را چه نهیم؟
#دوبیتی_حضرت_مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
بدان شد شب شفا و راحت خلق
که سودای توش بخشید سودا
چو پروانهست خلق و روز چون شمع
که از زیب خودش کردی تو زیبا
هر آن پروانه که شمع تو را دید
شبش خوشتر ز روز آمد به سیما
همیپرد به گرد شمع حسنت
به روز و شب ندارد هیچ پروا
نمییارم بیان کردن از این بیش
بگفتم این قدر باقی تو فرما
بگو باقی تو شمس الدین تبریز
که به گوید حدیث قاف عنقا
#غزل_شماره_98_مولانا
ادامه قسمت های بالا👆
@SHAMSETEBRIZII_99_22
دلارام نهان گشته ز غوغا
همه رفتند و خلوت شد برون آ
برآور بنده را از غرقه خون
فرح ده روی زردم را ز صفرا
کنار خویش دریا کردم از اشک
تماشا چون نیایی سوی دریا
چو تو در آینه دیدی رخ خود
از آن خوشتر کجا باشد تماشا
غلط کردم در آیینه نگنجی
ز نورت میشود لا کل اشیاء
رهید آن آینه از رنج صیقل
ز رویت میشود پاک و مصفا
تو پنهانی چو عقل و جمله از تست
خرابیها عمارتها به هر جا
هر آنک پهلوی تو خانه گیرد
به پیشش پست شد بام ثریا
#غزل_شماره_98_مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
ای از نظرت مست شده اسم و مسمّا
ای یوسف جان گشته ز لبهات شکرخا
ما را چه از آن قصّه که گاو آمد و خر رفت؟
هین وقت لطیف است از آن عربده بازآ
ای شاه تو شاهی کن و آراستهکن بزم
ای جان ولیِ نعمت هر وامق و عذرا
هم دایه جانهایی و هم جوی می و شیر
هم جنّت فردوسی و هم سدره خضرا
جز این بنگوییم وگر نیز بگوییم
گویید خسیسان که محالست و علالا
خواهی که بگویم بده آن جام صبوحی
تا چرخ به رقص آید و صد زهره زهرا
#غزل_شماره_97_مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
رفتم به سوی مصر و خریدم شکری را
خود فاش بگو یوسف زرّین کمری را
در شهر که دیدهست چنین شهره بتی را؟
در بر که کشیدهست سهیل و قمری را؟
بنشاند به مُلکت مَلِکی بنده بد را
بِخْرید به گوهر کرمش بیگهری را
خضر خضرانست و ازو هیچ عجب نیست
کز چشمهٔ جان تازه کند او جگری را
از بهر زبردستی و دولتدهی آمد
نی زیر و زبر کردنِ زیر و زبری را
شاید که نخسپیم به شب چون که نهانی
مه بوسه دهد هر شبِ انجمشمری را
آثار رسانَد دل و جان را به مؤثّر
حمّالِ دل و جان کند آن شه، اثری را
اکسیر خداییست بدان آمد کاین جا
هر لحظه زر سرخ کند او حجری را
جانهایِ چو عیسی به سوی چرخ برانند
غم نیست اگر ره نبوَد لاشه خری را
هر چیز گمان بردم در عالم و این نی
کاین جاه و جلالست خدایی نظری را
#غزل_مولانا_شماره_96
@SHAMSETEBRIZII_99_22
ز عکس رخ آن یار در این گلشن و گلزار
به هر سو مه و خورشید و ثریاست خدایا
چو سیلیم و چو جوییم همه سوی تو پوییم
که منزلگه هر سیل به دریاست خدایا
بسی خوردم سوگند که خاموش کنم لیک
مگر هر در دریای تو گویاست خدایا
خمش ای دل که تو مستی مبادا به جهانی
نگهش دار ز آفت که برجاست خدایا
ز شمس الحق تبریز دل و جان و دو دیده
سراسیمه و آشفته سوداست خدایا
#غزل_شماره_94_مولانا
ادامه قسمت 👆
@SHAMSETEBRIZII_99_22
میندیش میندیش که اندیشه گریها
چو نفطند بسوزند ز هر بیخ تریها
خرف باش خرف باش ز مستی و ز حیرت
که تا جمله نیستان نماید شکریها
جنونست شجاعت میندیش و درانداز
چو شیران و چو مردان گذر کن ز غریها
که اندیشه چو دامست بر ایثار حرامست
چرا باید حیلت پی لقمه بریها
#غزل_۹۳مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
در آب فکن ساقی بط زاده آبی را
بشتاب و شتاب اولی مستان شبابی را
ای جان بهار و دی وی حاتم نقل و می
پر کن ز شکر چون نی بوبکر ربابی را
ای ساقی شور و شر هین عیش بگیر از سر
پر کن ز می احمر سغراق و شرابی را
بنما ز می فرخ این سو اخ و آن سو اخ
بربای نقاب از رخ معشوق نقابی را
احسنت زهی یار او شاخ گل بیخار او
شاباش زهی دارو دلهای کبابی را
صد حلقه نگر شیدا زان باده ناپیدا
کاسد کند این صهبا صد خمر لعابی را
مستان چمن پنهان اشکوفه ز شاخ افشان
صد کوه چو که غلطان سیلاب حبابی را
گر آن قدح روشن جانست نهان از تن
پنهان نتوان کردن مستی و خرابی را
ماییم چو کشت ای جان سرسبز در این میدان
تشنه شده و جویان باران سحابی را
چون رعد نهای خامش چون پرده تست این هش
وز صبر و فنا میکش طوطی خطابی را
#غزل_شماره_۹۱مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا
من خمرهی افیونم زنهار سرم مگشا
آتش به من اندرزن ، آتش چه زند با من ؟
کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا
گر چرخ همه سر شد ور خاک همه پا شد
نی سر بهلم آن را نی پا بهلم این را
یا صافیه الخمر فی آنیه المولی
اسکر نفرا لدا و السکر بنا اولی
#غزل_شماره_۸۹_مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
شاد آمدی ای مهرو ای شادیِ جان شاد آ
تا بود چنین بودی تا باد چنان بادا
ای صورتِ هر شادی اندر دل ما یادی
ای صورتِ عشقِ کل اندر دل ما یاد آ
بیرون پَر از این طفلی ما را بِرهان ای جان
از منّت هر دادو وز غصّه هر دادا
ما چنگ زدیم از غم در یار و رخان ما
ای دف تو بنال از دل وی نای به فریاد آ
ای دل تو که زیبایی شیرین شو از آن خسرو
ور خسروِ شیرینی در عشق چو فرهاد آ
#غزل_شماره_۸۸_مولانا
🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹
@SHAMSETEBRIZII_99_22
ای گشته ز تو خندان بستان و گل رعنا
پیوسته چنین بادا چون شیر و شکر با ما
ای چرخ تو را بنده وی خلق ز تو زنده
احسنت زهی خوابی شاباش زهی زیبا
دریای جمال تو چون موج زند ناگه
پرگنج شود پستی فردوس شود بالا
هر سوی که روی آری در پیش تو گل روید
هر جا که رَوی، آیی، فرشت همه زر بادا
وان دم که ز بدخویی دشنام و جفا گویی
میگو که جفای تو حلواست همه حلوا
گرچه دل سنگستش بنگر که چه رنگستش
کز مشعله ننگستش وز رنگ گل حمرا
یا رب دل بازش ده صد عمر درازش ده
فخرش ده و نازش ده تا فخر بود ما را
#غزل_شماره۸۶_مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
چون گل همه تن خندم نه از راه دهان تنها
زیرا که منم بیمن با شاهِ جهان تنها
ای مشعله آورده دل را به سحر برده
جان را برسان در دل دل را مَسِتان تنها
از خشم و حسد جان را بیگانه مکن با دل
آن را مگذار اینجا وین را بمخوان تنها
شاهانه پیامی کن یک دعوتِ عامی کن
تا کی بود ای سلطان این با تو و آن تنها ؟
چون دوش اگر امشب نایی و ببندی لب
صد شور کنیم ای جان نکنیم فغان تنها
#غزل۸۴_مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
ای مطرب مجلس ما، پرده بگردان دمبهدم
تا برقص آید زمن هر دم دلی از دمبهدم
بر در جانانه شو، ای جان، و دری بگشا ز جان
تا درآید جانِ جان، بیخویشی و بیخودم
گاه چو بلبل نوحهگر، گاه چو طوطی پُرشکر
گاه چو شمع شعلهزن، گاه چو مجنون دمدم
گه به خرامی دلم، رقصکنان و مستدل
گه به قلاشی کشم، بیدل و دست از صنم
گه به دف و چنگ و رباب، نعرهزنان در اضطراب
گه به خروش اندر سماع، گه به سکون همچو جم
ای شه و سلطان جان، آمدمت از بهر جان
تا نروم باز از سرت، گر نرود جان ز تنم
#غزلیات_شماره_۸۲_مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
به چشمِ غفلتِ دشمن مَبین جمالِ مرا
که آبِ روی ز خورشید میبرم به عَزَم
🔹 معنی: ای دشمن! با چشم غفلت و بیارزشی به زیبایی من نگاه نکن؛
چرا که من چنان درخشانم که آبرو و جلوهام را از خود خورشید وام گرفتهام!
او هشدار میدهد: اگر با چشم تحقیر یا حسادت نگاه کنی، چیزی از حقیقت نخواهی دید.
پیام بیت: خود را دستکم نگیر؛ بزرگیات را با معیارهای کوچک دیگران نسنج.
بیت دوم:
به رنگ و بویِ بهارِم چه حاجت است ای گل؟
که خار و خَس ز صفای دلم کنند طَرَب
🔹 معنی: ای گل! من نیازی به رنگ و بوی بهار ندارم؛چرا که حتی خار و خسِ طبیعت از دل صاف و روشن من شاد و سرمست میشوند.
پیام بیت: زیبایی و تأثیر واقعی از درون میآید، نه از ظاهر.:
هر دو بیت، پیامی عمیق دارند:
✅ اگر دل پاک باشد، نیروی تو به اطراف هم میتابد.
✅ دیگران ممکن است تو را نبینند، اما این دلیل نمیشود که تو بیارزش باشی.
✅ درخشش واقعی از درون انسان میآید.
#دوبیتی_حافظ
@SHAMSETEBRIZII_99_22
سلام دوستان و اعضای کانال محترم
خواهران و برادران" گرامی
لطفاً در زیر این پست نظرات و رضایت خود تان را در مورد کیفیت و اشکالات ارسال
پست ها کامنت کنید به دلیل اینکه پست ها لایک نمیشه و نظرات خیلی محدود دیده میشه
اینک مورد بررسی قرار میدهم تا ببینم اشکال کار کجاست ....
ممنونم میشم از همه شما اعضای محترم
و خونگرم 🙏🌹
منتظر نظرات و رضایت شما هستم🙏
ما را ز خیال تو چه پروایِ شراب است؟
خمّارِ خیالِ تو شدن، کارِ صواب است
#دوبیتی_حضرت_مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22