reasonablemind | Неотсортированное

Telegram-канал reasonablemind - 𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

7996

محفلی برای جان‌های آزاده‌، که می‌کوشند برای پایداری در هستیِ خویش، شناختِ ناقصِ اَمیال را با گذر از شاهراهِ عقل درنوردند و آزادیِ خود را تا اَعلیٰ‌ترین حدّ، توسعه بخشند.🌱 عضویت: https://t.me/Reasonable_Mind_Support ‌

Подписаться на канал

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

وقتی به روابط بین اشیاء در جهان فکر می‌کنم و آنها را می‌بینم به این نتیجه می‌رسم اگر کسی خوب آنها را بررسی کند بعدها متوجه خواهد شد که ذهن ناقص او نمی‌تواند در روابط طبیعی دخالت کند. آنها صرفاً دسته معادلاتی هستند که بر طبیعت حاکم‌اند.

جان لاک

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

شاید فهمیدن چهره ی آدم برای خودش ناممکن باشد. یا شاید به خاطر این است که من تنها هستم. کسانی که در جمع انسان ها زندگی می کنند یاد گرفته اند که چطور خودشان را در آینه ببینند، به همان گونه که در نظر دوستانشان می نمایند.

تهوع
#ژان_پل_سارتر

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

شوپنهاور در مقام فیلسوف، نخستین بیخدای ثابت قدم و انعطاف ناپذیر در میان ما آلمانی ها بود: این رازِ دشمنیِ او با هگل بود. در وجود هیچ اثری از امر الهی نیست؛ این نکته برای او حقیقتی مفروض بود، چیزی ملموس و غیرقابل بحث... به محض این که تأويل مسیحی را این گونه رد کنیم، پرسش شوپنهاور به گونه‌ای وحشتناک در مقابل ما قد علم می کند: "آیا وجود معنایی دارد؟" این پرسش که قرن ها لازم است تا به طور کامل در پیچ و تاب های ژرفایش فهمیده شود. حتا پاسخی که شوپنهاور به آن داد، مرا ببخشید، خام بود؛ میوه‌ای کال بود، مصالحه‌ی خالص؛ او شتابزده متوقف شد، اسیر دام‌های این چشم‌اندازهای اخلاقی شد که کارِ زهدگراییِ مسیحی بودند، و دیگر کسی به آنها، همچنان که به خدا، ایمان ندارد.

فردریش نیچه
حکمت شادان

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

یاد دادن حتی از یادگیری دشوارتر است. این چیزی است که ما نیک بر آن واقفیم، لیک بسی به ندرت بدان می‌اندیشیم. یاد دادن از چه سبب دشوارتر از یادگیری است؟ یاد دادن نه از آن رو از یادگیری دشوارتر است که آموزگار باید صاحبِ مجموعه‌ی عظیم‌تری از دانسته‌ها باشد و هماره و در هر وقت این دانسته‌ها را آماده و حاضر داشته باشد. یاد دادن از آن رو دشوارتر از یادگیری است که منادی به این است: مجالِ یادگیری دادن. حتی توان گفت که آنچه آموزگارِ حقیقی مجالِ آموختن‌اش می‌دهد چیزی نیست مگر آموختن. به همین سبب اکنون اگر غفلتاً «یادگیری» را تنها به عنوانِ فراهم آوردنِ معلوماتِ سودمند بفهمیم، غالباً کردارِ آموزگارِ راستین این تأثير را بر می‌انگیزد که به راستی از چنین آموزگاری کسی چیزی نمی‌آموزد. پیش بودنِ آموزگار از آموزندگان تنها در آن است که او بسی بیش از آنها یاد باید گرفت، به دیگر سخن: او باید یاد گیرد که مجالِ یاد گرفتن دهد. آموزگار را یارایِ آن باید که از آموزنده آموزش‌پذیرتر باشد. اطمینانِ آموزگار از درسمایه‌اش بسی کمتر از اطمینانِ شاگردان است از درسمایه‌شان. از این رو، آنجا که مناسبتِ آموزگار و شاگردان مناسبتی راستین است، مرجعیتِ اقتدارِ [=اتوریته‌ی] بسیاردان و نفوذ و سلطه‌ی مقتدرانه‌ی مقاماتِ رسمی هرگز در آن جایی ندارد. بنابراین، آموزگار شدن، که امری است بلندپایه، یک چیز است و استادی ناموَر شدن چیزی یکسره دیگر. گمان می‌رود این که امروزه دیگر کسی مایل نیست آموزگار شود بسته‌ی همین امرِ بلندپایه و بلندپایگیِ این امر باشد؛ چه، امروزه مراتبِ امور صرفاً به حسبِ امورِ نازل و از پایین، مثلاً از کسب‌وکار، سنجیده می‌شود.

👤 #مارتین_هایدگر
📘 #چه_باشد_آنچه_خوانندش_تفكر ؛ ترجمه‌ی سیاوش جمادی

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

ارباب، هرگز نمی‌تواند از جهانی که زیست‌گاه اوست جدا شود؛ و اگر این جهان نابود گردد، او نیز همراه با آن نابود خواهد شد. تنها «بنده» است که می‌تواند از جهانیِ «داده‌شده» ــ جهانی که فرمان‌پذیرِ خدایگان است ــ فراتر رود و نابود نگردد.

تنها بنده است که می‌تواند جهانی را که او را در بندگی شکل می‌دهد و در این وضعیت ثابت نگاه می‌دارد، دگرگون سازد و جهانی بیافریند که خود آن را شکل دهد و در آن آزاد باشد. اما بنده به این جهان نو نخواهد رسید، مگر از طریقِ کاری اجباری و اضطراب‌آمیز که در خدمتِ ارباب انجام می‌دهد.

بنده، با دگرگون‌ ساختن این جهان به یاریِ کار، خویشتنِ خویش را نیز دگرگون می‌کند و بدین‌سان شرایطِ عینیِ تازه‌ای می‌آفریند. این شرایط، به او امکان می‌دهند تا به نبردی رهایی‌بخش در راهِ شناساندنِ شأن و ارجِ خویش ــ که پیش‌تر از بیمِ مرگ از آن روی‌گردان شده بود ــ دست یازد.

گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، «خدایگان و بنده»

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

ملال چیست؟ چه زمانی ایجاد می‌شود؟ چرا اینچنین است؟ چرا بدان گرفتار می‌شویم؟ چگونه بر ما مستولی می‌شود؟ چرا نمی‌توان با نیروی اراده بر آن غالب شد؟ تفاوت ملال و افسردگی چیست؟ تفاوت ملال و بی‌علاقگی چیست؟

ملال پدیده‌ای متعلق به دوران مدرنیته است، ملال امتیاز انسان مدرن است، وقتی ساختارهای سنتی معنا را درهم شکستیم ملال را ساختیم. بعید نیست بی‌اینکه بدانیم گرفتار ملال باشیم و گاهی بی‌اینکه دلیلش را بدانیم این حال بر ما چیره شود.

ملال "فرسایش ناب" است که تاثیری نامحسوس دارد و به تدریج فرد را به ویرانه‌ای تبدیل می‌کند که دیگران نمی‌فهمند و در واقع خود آن فرد هم نمی‌فهمد. ملال غیرانسانی نیز هست؛ چون معنا را از زندگی انسان می‌رباید
، یا اینکه جلوه‌ای از این واقعیت است که چنین معنایی حضور ندارد.

ملال را با مصرف موادمخدر، الکل، سیگار، اختلالات تغذیه، بی‌بند و باری جنسی، ویرانگری، افسردگی، ستیزه‌جویی، خشونت، دشمنی، خودکشی، رفتارهای پرخطر و مواردی این چنینی مرتبط می‌دانند و آمارها نیز موید این ارتباط است.

ملال با فقدان معنا همراه است و فقدان معنا برای کسی که به آن دچار شده، مشکلی جدی است. ملال از غم در چهره گرفته تا از دست رفتن معنای زندگی را شامل می‌شود. اغلب از کسی که از ملال می‌نالد می‌خواهیم خود را جمع و جور کند، قدر زندگی‌اش را بداند، ضعیف نباشد، انسان‌های بیچاره‌تر از خود را ببیند و شکرگزار باشد، نیمه پر لیوان را ببیند، غر نزند ولی گفتن چنین جملاتی به انسانی ملول همان قدر درست است که به کوتوله‌ای دستور بدهیم قدش را بیشتر کند.

ملال همواره عنصری انتقادی است چون این ایده را بیان می‌کند که یک موقعیت مشخص یا کل هستی عمیقاً ما را ناراضی می‌کند.

افزایش ملال به معنای این است که جامعه یا فرهنگ که حامل معناست دچار نقصی جدی است. ما دیگر چندان از تشویش رنج نمی‌بریم، بلکه بیشتر گرفتار ملالیم. یا به زبان #هایدگر؛ "تشویش دیگر چندان تشویش‌انگیز نیست، ولی ملال هر روز ملال‌ انگیزتر می‌شود."


#لارس_اسوندسن
فلسفه ملال

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

کشف به‌موقع و درخور ستایشِ هگل را به یاد آوریم؛ کشفی که تمامی عادات منطقی ــ یا به‌عبارتی، این «طفلِ نازپرورده» ــ را دگرگون ساخت. این تحول هنگامی رخ داد که او جسارت ورزید و اعلام کرد که مفاهیمِ خاص از دلِ یکدیگر زاده می‌شوند. اصلی که ذهن‌های اروپایی را برای آخرین جنبشِ بزرگِ علمی ــ یعنی داروینیسم ــ آماده ساخت؛ چراکه بی‌هگل، داروینی نیز در کار نمی‌بود.

آیا این نوآوریِ هگلی، که برای نخستین‌بار مفهوم «تکامل» را وارد علم کرد، در خود عنصری آلمانی دارد؟... ما آلمانی‌ها، همانند هگل، چنین می‌اندیشیم: حتی اگر هگلی وجود نمی‌داشت، باز ما چنین می‌بودیم. برخلاف هر لاتینی [مردمان جنوب اروپا که واجد فرهنگ رومی‌اند]، ما به‌طورِ غریزی برای «تکامل» و «شدن»، ارزش و معنای بیشتری قائلیم تا برای «بودن» (و حتی به‌سختی می‌پذیریم که «بودن» مفهومی توجیه‌پذیر است). همچنین، از این جهت نیز هگلی هستیم که در برابر پذیرشِ این‌که منطقِ انسانیِ ما همان منطقِ عینی است و هیچ‌گونه‌ی دیگری از منطق ممکن نیست، مقاومت می‌کنیم؛ بلکه، برعکس، مایل‌ایم خود را متقاعد سازیم که این منطق تنها یکی از صورت‌های خاصِ منطقِ واقعی، و شاید یکی از ابلهانه‌ترین و شگفت‌انگیزترین انواعِ آن است.

فردریش نیچه
«حکمت شادان»، کتاب پنجم، پاره‌ی ۳۵۷

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

—گاه یک جمله زمانی فهمیده می‌شود که آن را با آهنگی درست بخوانند.

—همهٔ جمله‌های من را باید آرام خواند...

—خودت را بهتر کن؛ این است تمام کاری که برای بهتر کردنِ جهان می‌توانی بکنی.

—انقلابی کسی خواهد بود که بتواند خودش را منقلب کند.

—برای فهمِ درستِ یک چیز، باید آن را هم درونِ محیطش و هم خارج از آن مشاهده نمود.

—نمی‌توانم برای نیایش زانو بزنم، چون انگار زانوهایم سفت و خشک‌اند.

—تنها اگر خیلی جنون‌آمیزتر از فیلسوفان بیندیشی، می‌توانی مسائلشان را حل کنی.

—سرنوشت در تضاد با قانونِ طبیعی است. قانونِ طبیعی را می‌توان مدلّل ساخت و به‌کار بست، سرنوشت را نمی‌توان.

—با ژرفنای دیگری بازی نکن.

—در پی آن باش که دوست داشته شوی، نه این‌که ستوده شوی.

—خود را سرگرمِ آن چیزی که به خطا گمان می‌بری تنها تو درمی‌یابی‌اش، نکن.

—آن‌چه را که خواننده هم می‌تواند انجام دهد، بر عهدهٔ خواننده بگذار.

—بیرون از منطق، هر چیزی اتفاقی است.

| لـودویـگ ویـتـگـنـشـتـایـن |

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

«اسپینوزا در ۲۱ فوریه ۱۶۷۷، در ۴۴ سالگی به علت بیماری تحلیل‌برنده‌‌اش [سل] که سالها از آن رنج برد، درگذشت. سرگذشتِ این زندگی درست متناظر با سیستمِ فلسفیِ خودش بود، که در آن، به طورِ مشابه، فردیت‌ها و تکینگی‌ها در یگانگیِ جوهر محو می‌گردند [و تحلیل می‌روند].»

-فردریش هگل
در کتاب «درس هایی در تاریخ فلسفه»

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

احتمالاً هیچ اشتیاقِ دیگری در نهادِ من بالیده‌تر از اشتیاق به حرمت نهادن نیست، اشتیاق به پیروی از کسانی که حرمت‌گذارانه دوستِ‌شان می‌دارم، و اشتیاق به این‌که شورمندانه طرفِ آن‌ها را بگیرم. اما بدان جهت که از بختِ بد، طبعم دو رو دارد، حسِ نقادانه‌یِ سرکشی نیز در من هست که بدونِ آن‌که پروایِ تمایلاتِ عاطفی‌ام را داشته باشد، با خونسردی دست به‌کارِ تحلیل می‌شود و به سینه‌یِ آن‌چه در نظرش قابلِ دفاع نمی‌آید بی‌رحمانه دستِ رد می‌زند. به این ترتیب من‌که بندی احساس و رهیده‌یِ عقلم، با سروری اندک راهِ خود را دنبال می‌کنم. به جایِ ادامه‌یِ عمارت کردن بر رویِ شالوده‌هایی که دیگران ریخته‌اند، کاری که با کمالِ میل انجام می‌دادم، ناگزیرم هنگامی که از استحکامِ کارِ آن‌ها ناامید می‌شوم، شالوده‌هایِ تازه‌ای از آنِ خود بریزم: کاری پر زحمت، خستگی‌آور و افزون بر این‌ها مایه‌یِ پستی و حقارت. چقدر خوش دارم که در بلندی‌ها به سر برم. زیرا این چیزی‌ست که تفکرِ من به تمامی تشنه‌یِ آن است.

نامه‌یِ هوسرل به استادِ خود، برنتانو

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

تفکر به هرحال نوعی کار-دستی است. تفکر به دست مرجوعیتی خاص دارد. بنا به تصور مرسوم دست متعلق است به تن‌افزارهای بدن ما. منتها ذاتِ دست را هرگز نمی توان همچون تن‌افزار گیرنده تن ما تعیین کرد یا از طریق این گونه تن‌افزار بودن توضیح داد. برای مثال میمون عضو گیرنده دارد، اما دست ندارد. دست از همه تن افزارهای گیرنده - ازجمله پنجه، چنگ و دندان - به نحوی بی پایان یا، به دیگر سخن به واسطه ژرفسارِ ذات جدا و متفاوت است. تنها آن موجودی که سخن می گوید یا، به دیگر سخن، تنها آن موجودی که می اندیشد می تواند دست داشته باشد و در این دست ورزی کارهای دستی حاصل آورد. اما کار دستی غنی تر از آنی است که معمولا تصور می رود. نه چنان است که کار دست تنها گرفتن و چنگ زدن، یا تنها فشاردادن و کشیدن باشد. دست در حقیقت نه فقط به اشياء می رسد و آنها را دریافت می کند، که به دست دیگران نیز می رسد و دست دیگران را (مثلا به نشانه خوش آمد و سلام) می گیرد. دست نگه می دارد. دست حمل می کند. دست ترسیم و نشانه گذاری می کند، شاید از آن رو که انسان نشانه‌ای است دست ها در هم قفل و یکی می شوند آنگاه که این اشارت و ایما بناست انسانها را به بی پیرایگی و یگانگی بزرگی برساند.
دست این همه هست و این همه کار-دستی راستین است. هر یک از اینها نهشته در آنی است که ما بر سبيل مرسوم آن را به عنوان دست ورزی یا کار دست می شناسیم و معمولا فراتر از آن نمی رویم، اما حرکات و سکنات دست آدمی همه جا در زبان رسوخ دارند و درحقیقت درست در آن گاهی به ساراترین صورت خود در می آیند که انسان در حین سکوت سخن می گوید. هریک از حرکات دست در هر یک از کارهای دست از طریق عنصر فکر کار خود را پیش می برد و در عنصر فکر سلوک و رفتار خود را جامه عمل می پوشاند. تمامی کار دست نهشته در تفکر است. هم از این رو، تفکر اگر بخواهد در زمان خاص خودش متحقق گردد،
پس خود بسيط ترین و به همین سبب سخت ترین کار دستی انسان است.

👤 #مارتین_هایدگر
📘 #چه_باشد_آنچه_خوانندش_تفكر ؛ ترجمه سیاوش جمادی؛ نشر ققنوس

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

به محضِ اینکه امید داشتن یا ترسیدن را کنار بگذارم، به واگذاریِ قدرتم به دیگری پایان می‌دهم.

#الکساندر_ماترون

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

#منطق [76]
#منطق_قدیم
[بخش تحلیل موجهات]

تعریف قضایای ضروریه و دائمه

توضیح ساده


قضایای ضروریه و قضایای دائمه از موجهات منطقی هستند که به شرایط و حالت‌های وقوع یک قضیه اشاره دارند:
- قضایای ضروریه: قضایایی که حکم آن‌ها در تمام زمان‌ها و شرایط صادق است و نمی‌تواند خلاف آن تصور شود.
- مثال: "کل بزرگ‌تر از جزء است."
- قضایای دائمه: قضایایی که حکم آن‌ها در همه زمان‌ها صادق است، اما امکان تصور خلاف نیز وجود دارد.
- مثال: "خورشید همیشه می‌تابد."

توضیح تخصصی


در منطق، قضایای موجهه قضایایی هستند که در آن‌ها، حکم یک موضوع نسبت به محمول با نوعی قید زمانی یا حالتی مشخص می‌شود. از جمله این موجهات، قضایای ضروریه و قضایای دائمه هستند که به دوام و ضرورت در صدق حکم اشاره دارند.

تعریف قضایای ضروریه
قضایای ضروریه قضایایی هستند که صدق آن‌ها در تمام شرایط و زمان‌ها قطعی و غیرقابل تغییر است.
- ویژگی‌ها:
- صدق همیشگی و مطلق دارند.
- خلاف آن‌ها نه ممکن است و نه قابل تصور.
- مثال‌ها:
- "هر کل بزرگ‌تر از جزء است."
- "هر عدد زوج بر 2 بخش‌پذیر است."

تحلیل ویژگی‌ها:
1. عدم امکان خلاف: ضروریه بودن یک قضیه به این معناست که صدق آن به طبیعت ذات موضوع بستگی دارد و نمی‌تواند تغییر کند.
2. ثبات در تمام زمان‌ها: حکم قضایای ضروریه مستقل از زمان است و در گذشته، حال، و آینده صادق است.

تعریف قضایای دائمه
قضایای دائمه قضایایی هستند که حکم آن‌ها در همه زمان‌ها صادق است، اما امکان تصور خلاف نیز وجود دارد.
- ویژگی‌ها:
- حکم همیشگی است، اما به طبیعت یا شرایط موضوع وابسته است.
- خلاف آن ممکن، اما در عمل واقع نمی‌شود.
- مثال‌ها:
- "خورشید همیشه می‌تابد."
- "هر فلز در دمای بالا ذوب می‌شود."

تحلیل ویژگی‌ها:
1. وابسته به شرایط: دائمه بودن یک قضیه به طبیعت موضوع یا شرایط وابسته است.
2. تصور خلاف ممکن است: در حالی که صدق این قضایا دائمی است، می‌توان خلاف آن را در شرایط خاص تصور کرد.

تفاوت قضایای ضروریه و دائمه
- ضروریه: صدق آن مطلق است و امکان خلاف وجود ندارد.
- مثال: "مثلث سه ضلع دارد."
- دائمه: صدق آن وابسته به شرایط است و امکان خلاف وجود دارد، اما عملاً رخ نمی‌دهد.
- مثال: "آب در دمای 100 درجه سانتی‌گراد می‌جوشد."

اهمیت در تحلیل موجهات
1. تبیین صدق مطلق و نسبی: این قضایا به ما کمک می‌کنند تا میان حقایق مطلق و حقایقی که به شرایط وابسته‌اند تمایز قائل شویم.
2. کاربرد در علوم و فلسفه: تحلیل این موجهات در علوم طبیعی (مانند فیزیک و شیمی) و در فلسفه برای درک ماهیت پدیده‌ها به‌کار می‌رود.
3. پیشگیری از مغالطه: با شناخت ویژگی‌های ضروریه و دائمه، می‌توان از مغالطه‌های ناشی از تعمیم نادرست جلوگیری کرد.

مثال‌ها


مثال1: قضیه ضروریه

- "هر دایره، شکلی است که تمام نقاط آن فاصله مساوی از مرکز دارند."
- این قضیه همواره و در تمام شرایط صادق است.

مثال2: قضیه دائمه
- "خورشید همیشه از شرق طلوع می‌کند."
- این قضیه در تمام زمان‌ها صادق است، اما امکان تصور خلاف (مثلاً تغییر در حرکت زمین) وجود دارد.

مثال3: تفاوت ضروریه و دائمه
- ضروریه: "هر عدد فرد، بر 2 بخش‌پذیر نیست." (قطعیت مطلق)
- دائمه: "تمام پرندگان پرواز می‌کنند." (صدقی که استثنائاتی مانند شترمرغ دارد).

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

▪️ در خصوص مسئله‌ی بقا و جاودانگی روح، چه انتقاداتی به استدلال‌های رایج در اثبات فناناپذیری روح از طریق عقل محض وارد می‌کنید؟

هیوم: نخستین نقد من این است که استدلال‌های رایج درباره‌ی فناناپذیری روح، اغلب بر فرض‌هایی بنا شده‌اند که خودشان بی‌اثبات و مبتنی بر حدس‌اند. یکی از این فرض‌ها این است که روح، چون امری غیرمادی تلقی می‌شود، پس از قوانین فساد و فنا که بر ماده حکومت می‌کند، مصون است. اما این تنها یک ادعاست، نه یک نتیجه‌ی عقلانی استوار. ما از ماهیت دقیق روح هیچ آگاهی مستقیمی نداریم؛ نمی‌دانیم آیا روح واقعاً موجودیتی مستقل و غیرمادی دارد یا صرفاً حالتی از ترکیب بدن و ذهن است. بدون دانستن ماهیت حقیقی روح، استدلال درباره‌ی بقای آن پس از مرگ چیزی بیش از خیال‌پردازی نمی‌تواند باشد.

دومین اشکال آن است که تجربه‌ی ما همواره نابودی و زوال را در پیوند با ترکیب‌ها و ساختارهای پیچیده می‌یابد، نه صرفاً با ماده‌ی خالص. همه‌ی چیزهایی که می‌شناسیم، خواه موجودات زنده و خواه مصنوعات بشری، به‌محض تغییر یا فساد در سازمانشان از میان می‌روند. اگر روح انسان، چنان‌که بسیاری می‌گویند، به نوعی از بدن جداست اما در کنش‌هایش با بدن ارتباط تنگاتنگ دارد، چه چیزی می‌تواند ما را مطمئن سازد که با فساد بدن، این پیوند گسسته نمی‌شود و خود روح نیز از کار نمی‌افتد یا نابود نمی‌گردد؟ هیچ تجربه‌ای از بقا یا فعالیت روح مستقل از بدن در اختیار نداریم؛ بنابراین، امید به بقای روح، نه بر مشاهده بلکه بر آرزویی طبیعی بنا شده است.

سوم آنکه، بسیاری از استدلال‌های مربوط به بقای روح، به نحو خام و ساده‌انگارانه‌ای، بقای هویت شخصی را فرض می‌گیرند. گویی روح به‌عنوان جوهری تغییرناپذیر، خودآگاه و پیوسته باقی می‌ماند. اما تحلیل دقیق‌تر نشان می‌دهد که حتی هویت شخصی ما در طول زندگی، چیزی جز جریان پیوسته‌ی ادراکات و خاطرات نیست. اگر پیوستگی ذهنی ما، در همین زندگی، بر پایه‌ی حافظه و تداعی ایده‌ها استوار است، چگونه می‌توان از بقای هویت فردی پس از انقطاع کامل این پیوندها در مرگ دفاع کرد؟ عقل، به جای تقویت باور به جاودانگی، بیشتر نشان می‌دهد که آنچه ما هویت می‌نامیم، امری شکننده و وابسته به شرایط این جهانی است.

در نهایت، باید گفت که هرچند آرزوی بقا، میل طبیعی انسان است و انگیزه‌ی قوی در جهت پذیرش باور به جاودانگی فراهم می‌آورد، اما از منظر فلسفی نمی‌توان میان آرزو و حقیقت خلط کرد. فلسفه‌ای که بخواهد بی‌طرفانه به مسئله‌ی بقا بنگرد، باید بپذیرد که شواهد عقلی برای اثبات جاودانگی روح، ضعیف، مبتنی بر فرض‌های مشکوک، و غالباً آمیخته با خواسته‌های روانی است. در این زمینه، سکوت متواضعانه و پذیرش محدودیت عقل انسانی شایسته‌تر از ادعاهای جسورانه و بی‌بنیان است. این درسی است که شکاکیت فلسفی به ما می‌آموزد.

▪️ در نهایت، آیا تحلیل تجربی از رابطه‌ی میان بدن و ذهن انسان به این نتیجه نمی‌انجامد که مرگ بدنی، آگاهی و شعور را نیز به خاموشی می‌کشاند، و بنابراین اعتقاد به بقای روح پس از مرگ بی‌پایه است؟

هیوم: بی‌تردید، اگر بخواهیم صرفاً بر اساس تجربه‌ی بشری سخن بگوییم، باید اذعان کنیم که رابطه‌ی میان بدن و ذهن چنان نزدیک و درهم‌تنیده است که نابودی بدن به نظر می‌رسد نابودی حالات ذهنی را نیز در پی داشته باشد. در زندگی عادی، هرگونه آسیب یا نقصان بدنی، بی‌درنگ تأثیر خود را بر ادراکات، عواطف و توانایی‌های ذهنی ما نشان می‌دهد. در اثر بیماری، زخم یا پیری بدن، ذهن ما نیز دستخوش کاستی و افول می‌شود. این پیوند مستقیم و مکرر میان وضع بدنی و حالات ذهنی، شواهد قوی‌ای فراهم می‌آورد که ذهن وابسته به بدن است و نه موجودی مستقل از آن.

افزون بر این، در تجربه‌ی انسانی هیچ شاهد معتبری از تداوم آگاهی پس از توقف کامل حیات بدنی وجود ندارد. هنگامی که بدن می‌میرد، همه‌ی نشانه‌های زندگی ذهنی—ادراک، احساس، اندیشه—خاموش می‌شود. اگر بخواهیم روشمند باشیم و از استقرای ساده‌ی تجربه‌های زیسته‌ی خود بهره گیریم، باید نتیجه بگیریم که مرگ بدنی، آگاهی را نیز پایان می‌دهد. پذیرش بقای روح پس از مرگ، از این منظر، نه بر تجربه‌ی مستقیم، بلکه بر امید، ترس، یا آموزه‌های دینی مبتنی است؛ عناصری که خود نمی‌توانند به عنوان برهان فلسفی معتبر شمرده شوند.

از این رو، عقل تجربی ما را به این نتیجه می‌رساند که مرگ بدنی، پایان کار ذهن و آگاهی است. اگر کسانی می‌خواهند به بقای روح باور داشته باشند، باید این باور را بر پایه‌ی ایمان یا خواسته‌های روانی بنا کنند، نه بر استدلالی که از تحلیل دقیق تجربه حاصل می‌شود. فلسفه، که همواره باید راه حقیقت را در پیش گیرد هرچند ناخوشایند باشد، ما را به پذیرش همین فهم فروتنانه و صادقانه از طبیعت انسان دعوت می‌کند.

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

‍ آگامبن ادعا می‌کند که تلقیِ هایدگر از تناهی و زبان هم‌چنان گرفتارِ منفیتِ متافیزیک است و از همین رو وظیفه‌یِ اندیشه‌یِ معاصر خطر کردن و فرا رفتن از بنیادِ منفی و نیهیلیستیِ سیاست و اخلاق، و تدوینِ مفهومی غیرِ منفی یا ایجابی از مرگ است. این اندیشه‌یِ پسامتافیزیکی مستلزم نقدِ آن پیش‌فرضِ سنتیِ فلسفه‌یِ غرب است که انسان را موجودی سخن‌گو (حیوانِ ناطق، حیوانِ دارایِ لوگوس) و میرا معرفی می‌کند، یعنی در واقع متضمنِ رها ساختنِ طرزِ تفکری است که رابطه‌یِ آدمی با زبان و مرگ را روشن‌گرِ امکانی خاصِ انسان یا معرفِ اقامت‌گاهِ بنیادینِ انسان در هستی می‌داند. آگامبن می‌گوید تعریف انسان به عنوانِ موجودی ناطق و فانی اقتضا می‌کند که اتوس (ethos) یا اقامت‌گاه و سرشتِ خاصِ آدمی آکنده از منفیت باشد. برایِ آگامبن، بر خلافِ هایدگر، زبان و مرگ نه کیفیات و تقدیرهایی «از آنِ خویش» ، «تعلق یافته» یا «اختصاصیِ» انسان، بل پدیده‌هایی عمیقاً بیرونی و «نامتعلق» به انسان هستند.

👤 #جورجو_آگامبن
📚 #زبان_و_مرگ, در بابِ جایگاهِ منفیت

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

‍ واقعاً حیرت کرده‌ام، سرِ شوق آمده‌ام! من یک پیشگام دارم، و البته چه پیشگامی! اسپینوزا را به دشواری می‌شناختم: غریزه‌ام مرا به سمت او کشانده است. نه‌تنها سرتاسرِ گرایشاتِ او در بدل کردنِ شناخت به نیرومندترین عاطفه به من شباهت دارد، بلکه خود را در پنج نکته از آموزه‌هایِ او می‌یابم؛ و این نابه‌هنجارترین و گوشه‌گیرترین متفکر، دقیقاً در بطنِ همین نکات، بیش از همه به من نزدیک است: او اراده‌ی آزاد، غایت‌انگاری، نظمِ اخلاقیِ جهان، طبیعتِ ناخودخواهانه، و شرّ را رد می‌کند. هرچند تفاوت‌های بسیاری بینِ من و او وجود دارد، ولی باید آن‌ها را تفاوت‌های عصر، فرهنگ و [میزان رشدِ] علم دانست. خلاصه اینکه تنهاییِ من که همچون گوشه‌گیری‌هایم در کوهستان‌هایِ بلند، اغلب، به واقع اغلب، سبب می‌شوند در عطشِ کسبِ نیرویی تازه لَه‌لَه بزنم و خون بالا بیاورم، اکنون دستِ‌کم «انزوایی برایِ دو نفر» است. غریب است! ورایِ این گفته‌ها، سلامتی‌ام بر وفقِ مراد نیست. وضعیتِ آب‌وهوایِ اینجا نیز ملتهب است. تغییراتِ پیوسته‌ی شرایطِ جوی مرا مجبور خواهد کرد تا اروپا را ترک کنم. می‌بایست چندین ماهِ متوالی آسمانِ آبی و صاف داشته باشم، یا در غیرِ این صورت هرگز هیچ پیشرفتی نخواهم داشت. هم‌اکنون شش حمله‌ی خطرناک را از سر گذرانده‌ام؛ حمله‌ها دو یا سه روز به طول انجامیده‌اند.

از صمیم قلب. دوستِ تو.

📕 ( #فردریش_نیچه ؛ نامه به «فرانتس اُوِربِک»؛ سیلس ماریا، 30 جولای 1881، نقل از #ژیل_دلوز در #اسپینوزا_فلسفه_عملی )

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

#منطق [84]
#منطق_قدیم
[بخش منطق طبیعی و مصنوعی]

نقش منطق در تنظیم فکر طبیعی

توضیح ساده


منطق به‌عنوان یک ابزار علمی و رسمی، فکر طبیعی انسان را تنظیم، اصلاح، و تقویت می‌کند. فکر طبیعی ممکن است شامل خطاها و برداشت‌های غیرمنطقی باشد، زیرا بر پایه شهود و تجربه‌های روزمره استوار است. منطق با ارائه قوانین و قواعد مشخص به انسان کمک می‌کند تا فکر طبیعی خود را دقیق‌تر و قابل اعتمادتر کند و از مغالطه و خطای فکری جلوگیری کند.

توضیح تخصصی


تفکر طبیعی، اگرچه ذاتی و غریزی است، اما به دلیل اتکای زیاد به شهود، تجربه ناقص، و تعمیم‌های غیرمعتبر مستعد خطاهای فراوان است. منطق با تعیین اصول استدلال درست، این نوع تفکر را اصلاح و تقویت می‌کند.
نقش منطق در تنظیم فکر طبیعی شامل موارد زیر است:
1. اصلاح خطاها: منطق از طریق قواعد و اصول خود، خطاهای ناشی از تعمیم نادرست یا استدلال ناقص در فکر طبیعی را اصلاح می‌کند.
2. ایجاد ساختار در استدلال: منطق به فکر طبیعی کمک می‌کند تا استدلال‌های خود را ساختاربندی کرده و روابط میان مقدمات و نتایج را دقیق‌تر بفهمد.
3. تقویت توانایی قضاوت صحیح: منطق با شفاف‌سازی فرآیندهای فکری، قضاوت‌های انسان را دقیق‌تر و قابل اعتمادتر می‌کند.

نقش‌های کلیدی منطق در تنظیم فکر طبیعی

1. اصلاح خطاهای فکری
فکر طبیعی ممکن است به دلیل برداشت‌های ناقص، مغالطات، یا تعصب‌ها دچار خطا شود. منطق با ارائه قواعد استدلال صحیح**، این خطاها را شناسایی و اصلاح می‌کند.
- مثال:
- فکر طبیعی: "هر فلزی که دیده‌ام رسانا بوده است؛ پس همه مواد رسانا هستند." (تعمیم نادرست)
- منطق: فقط با مشاهده تمام موارد یا ارائه دلیل کلی می‌توان چنین نتیجه‌ای گرفت.

2. ساختاربندی استدلال‌ها
فکر طبیعی اغلب فاقد ساختار مشخص است. منطق با استفاده از قوانین قیاس، استقراء، و تمثیل به انسان کمک می‌کند تا استدلال‌های خود را دقیق و ساختاریافته کند.
- مثال:
- فکر طبیعی: "علی موفق است زیرا تلاش می‌کند."
- منطق:
- مقدمه اول: "هر کس تلاش کند، موفق می‌شود."
- مقدمه دوم: "علی تلاش می‌کند."
- نتیجه: "پس، علی موفق می‌شود."

3. جلوگیری از مغالطات
فکر طبیعی به دلیل تأثیر احساسات یا تجربه محدود ممکن است دچار مغالطه شود. منطق با شناسایی و دسته‌بندی انواع مغالطات از وقوع آن‌ها جلوگیری می‌کند.
- مثال مغالطه طبیعی: "این دارو برای دوستم مفید بوده است؛ پس برای همه مفید است."
- تحلیل منطقی: تجربه یک فرد نمی‌تواند برای همه تعمیم داده شود.

4. تقویت توانایی تحلیل و قضاوت
منطق به فکر طبیعی کمک می‌کند تا مفاهیم پیچیده‌تر را تحلیل کرده و میان مفاهیم درست و نادرست تمایز قائل شود.
- مثال:
- فکر طبیعی: "چرا خورشید همیشه از شرق طلوع می‌کند؟"
- منطق: با تحلیل قوانین طبیعت، پاسخ به این سؤال را بر اساس دلیل‌های علمی و منطقی ارائه می‌دهد.

5. ایجاد انسجام و شفافیت در تفکر
منطق از طریق تنظیم اصول استدلال، فکر طبیعی را به تفکری منسجم و شفاف تبدیل می‌کند.
- مثال:
- فکر طبیعی: "اگر باران بیاید، خیابان خیس می‌شود."
- منطق:
- مقدمه اول: "اگر باران بیاید، خیابان خیس می‌شود."
- مقدمه دوم: "باران آمده است."
- نتیجه: "پس خیابان خیس است."

مقایسه فکر طبیعی و فکر منطقی
1. فکر طبیعی:
- مبتنی بر شهود و تجربه است.
- مستعد خطا و مغالطه است.
- فاقد ساختار دقیق است.
2. فکر منطقی:
- مبتنی بر قوانین و اصول مشخص است.
- از خطاها و مغالطات جلوگیری می‌کند.
- ساختار دقیق و شفاف دارد.

مثال‌ها


مثال1: اصلاح تعمیم نادرست
- فکر طبیعی: "هر پرنده‌ای که دیده‌ام پرواز می‌کند؛ پس همه پرندگان پرواز می‌کنند."
- تحلیل منطقی: "برخی پرندگان مانند شترمرغ پرواز نمی‌کنند؛ این نتیجه تعمیم نادرست است."

مثال2: جلوگیری از مغالطه
- فکر طبیعی: "اگر این محصول گران است، پس حتماً کیفیت خوبی دارد."
- تحلیل منطقی: "قیمت بالا لزوماً نشان‌دهنده کیفیت نیست؛ باید سایر عوامل بررسی شود."

مثال3: تقویت قضاوت دقیق
- فکر طبیعی: "این فرد همیشه موفق است؛ او فردی خاص است."
- تحلیل منطقی: "موفقیت ممکن است نتیجه تلاش یا شرایط خاصی باشد؛ باید عوامل بررسی شوند."

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

#منطق [83]
#منطق_قدیم
[بخش منطق طبیعی و مصنوعی]

تعریف تفکر طبیعی

توضیح ساده


تفکر طبیعی به نوعی از تفکر گفته می‌شود که به‌طور غریزی و بدون نیاز به آموزش خاص در انسان وجود دارد. این نوع تفکر بر اساس تجربه‌های روزمره، شهود، و توانایی‌های ذهنی ذاتی انسان عمل می‌کند و به فرد کمک می‌کند تا مسائل ساده را حل کرده و تصمیم‌های اولیه را بگیرد.
- مثال: وقتی می‌بینیم هوا ابری است، به‌طور طبیعی پیش‌بینی می‌کنیم که ممکن است باران ببارد.

توضیح تخصصی


تفکر طبیعی یکی از ویژگی‌های اساسی ذهن انسان است که بدون نیاز به آموزش خاص یا روش‌های رسمی تفکر، به او امکان می‌دهد تا با استفاده از حواس، تجربه، و شهود، مسائل را تحلیل و نتیجه‌گیری کند. این نوع تفکر به‌عنوان پایه‌ای برای منطق مصنوعی (منطق رسمی) عمل می‌کند و نشان‌دهنده توانایی ذاتی انسان در استدلال و حل مسئله است.

تعریف تفکر طبیعی
تفکر طبیعی فرآیند ذهنی است که به‌طور غریزی و بر اساس توانایی‌های ذاتی انسان انجام می‌شود و شامل تحلیل ساده، نتیجه‌گیری شهودی، و تصمیم‌گیری روزمره است. این تفکر در تمامی افراد وجود دارد و نیازی به آموزش یا روش‌های منطقی پیشرفته ندارد.

ویژگی‌های تفکر طبیعی
1. شهودی بودن:
- تفکر طبیعی مبتنی بر برداشت‌های فوری و شهودی است.
- مثال: اگر یک شیء از دست ما رها شود، به‌طور طبیعی انتظار داریم که به زمین بیفتد.

2. وابسته به تجربه روزمره:
- این تفکر بر اساس تجربه‌های گذشته عمل می‌کند.
- مثال: وقتی غذایی داغ می‌بینیم، به‌طور طبیعی دست خود را به آن نزدیک نمی‌کنیم.

3. غریزی و غیررسمی:
- تفکر طبیعی نیازی به روش‌های استدلال رسمی یا آموزش ندارد.
- مثال: یک کودک بدون آموزش خاص می‌تواند تشخیص دهد که یک اسباب‌بازی سنگین را نمی‌توان به راحتی حرکت داد.

4. کاربرد گسترده در زندگی روزمره:
- بیشتر تصمیم‌ها و استدلال‌های ساده انسانی بر اساس تفکر طبیعی انجام می‌شود.
- مثال: اگر در راه مدرسه ببینیم که باران می‌آید، به‌طور طبیعی تصمیم می‌گیریم که از چتر استفاده کنیم.

تفاوت تفکر طبیعی و تفکر منطقی رسمی (مصنوعی)
1. شهود در مقابل استدلال رسمی:
- تفکر طبیعی بر شهود و تجربه روزمره متکی است، در حالی که تفکر منطقی رسمی نیازمند استفاده از قواعد و اصول مشخص است.

2. غریزی در مقابل اکتسابی:
- تفکر طبیعی به‌طور ذاتی در انسان وجود دارد، اما تفکر منطقی رسمی نیازمند یادگیری و آموزش است.

3. سطح پیچیدگی:
- تفکر طبیعی برای مسائل ساده و روزمره به‌کار می‌رود، اما تفکر منطقی رسمی برای مسائل پیچیده و تخصصی استفاده می‌شود.

اهمیت تفکر طبیعی
1. پایه‌ای برای یادگیری منطق رسمی:
- تفکر طبیعی، زمینه‌ساز درک و آموزش منطق رسمی است.

2. حل مسائل روزمره:
- این نوع تفکر برای تحلیل سریع مسائل و تصمیم‌گیری‌های روزانه ضروری است.

3. ارتباط با هوش و شهود انسانی:
- تفکر طبیعی نشان‌دهنده توانایی‌های اولیه ذهنی انسان و قدرت شهود است.

مثال‌ها


مثال1: پیش‌بینی شهودی

- اگر ببینیم که چراغ راهنمایی زرد شده است، به‌طور طبیعی انتظار داریم که چراغ قرمز شود.

مثال2: تحلیل تجربی
- اگر غذایی را که داغ است لمس کنیم و دستمان بسوزد، دفعه بعد به‌طور طبیعی از تماس با آن اجتناب می‌کنیم.

مثال3: تصمیم‌گیری روزمره
- اگر هوا ابری باشد، بدون فکر زیاد تصمیم می‌گیریم که چتر همراه داشته باشیم.

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

#منطق [82]
#منطق_قدیم
[بخش تحلیل شروط و قیود]

نقش قیود در ترکیب قیاس‌ها

توضیح ساده


قیود در قیاس‌ها به‌عنوان محدودیت‌ها یا شرایطی عمل می‌کنند که ارتباط میان مقدمات و نتیجه را شفاف‌تر و دقیق‌تر می‌سازند. نقش اصلی قیود در ترکیب قیاس‌ها این است که دامنه صدق و ارتباط میان موضوع و محمول را در هر مقدمه مشخص کنند و از تعمیم‌های نادرست جلوگیری کنند.
- مثال:
- مقدمه اول: "همه انسان‌ها در شرایط عادی فانی هستند." (قید: در شرایط عادی).
- مقدمه دوم: "سقراط یک انسان است."
- نتیجه: "سقراط در شرایط عادی فانی است."

توضیح تخصصی


در منطق، قیود تأثیر قابل‌توجهی بر ترکیب و تحلیل قیاس‌ها دارند. قیود با محدود کردن یا گسترش دامنه مقدمات، زمینه‌ساز استنتاج صحیح و جلوگیری از مغالطات می‌شوند. اگر قیود مقدمات با یکدیگر هماهنگ نباشند یا تناقض داشته باشند، نتیجه‌گیری قیاس معتبر نخواهد بود.

نقش‌های اصلی قیود در ترکیب قیاس‌ها

1. مشخص کردن دامنه صدق مقدمات
قیود به ما کمک می‌کنند تا تعیین کنیم که یک مقدمه تحت چه شرایطی صادق است و دامنه صدق آن چیست. این شفاف‌سازی برای ترکیب مقدمات در قیاس ضروری است.
- مثال:
- مقدمه اول: "همه فلزات در دمای بالا ذوب می‌شوند." (قید: دمای بالا).
- مقدمه دوم: "آهن یک فلز است."
- نتیجه: "آهن در دمای بالا ذوب می‌شود."

2. ایجاد ارتباط دقیق بین مقدمات
اضافه کردن قیود به مقدمات باعث می‌شود که ارتباط میان موضوع و محمول در هر مقدمه مشخص‌تر شود و هماهنگی بین آن‌ها بهبود یابد.
- مثال:
- مقدمه اول: "تمام دانشجویانی که مطالعه کافی دارند، موفق می‌شوند." (قید: مطالعه کافی).
- مقدمه دوم: "علی دانشجویی است که مطالعه کافی دارد."
- نتیجه: "علی موفق می‌شود."

3. پیشگیری از مغالطات
قیود از مغالطاتی مانند تعمیم ناروا یا تناقض میان مقدمات جلوگیری می‌کنند.
- مثال مغالطه بدون قید:
- مقدمه اول: "همه دانش‌آموزان موفق هستند."
- مقدمه دوم: "علی یک دانش‌آموز است."
- نتیجه: "علی موفق است." (بدون قید، ممکن است نادرست باشد).
- اصلاح با قید:
- "همه دانش‌آموزانی که تلاش می‌کنند، موفق هستند."

4. ایجاد استنتاج دقیق در شرایط خاص
قیود مشخص می‌کنند که نتیجه‌گیری تنها در شرایط خاصی امکان‌پذیر است.
- مثال:
- مقدمه اول: "تمام گیاهان در خاک غنی رشد می‌کنند." (قید: خاک غنی).
- مقدمه دوم: "این گیاه در خاک غنی کاشته شده است."
- نتیجه: "این گیاه رشد می‌کند."

5. هماهنگی در ترکیب مقدمات
برای ترکیب درست مقدمات، قیود باید هماهنگ باشند؛ یعنی قید یکی از مقدمات باید با قید مقدمه دیگر تطابق داشته باشد.
- مثال عدم تطابق قیود:
- مقدمه اول: "همه فلزات در دمای بالا ذوب می‌شوند."
- مقدمه دوم: "این ماده در دمای پایین قرار دارد."
- نتیجه: استنتاج ممکن نیست، زیرا قیود مقدمات هماهنگ نیستند.

تأثیرات قیود بر نتیجه‌گیری
1. دقت و شفافیت در استنتاج: قیود دامنه صدق و شرایط خاص هر مقدمه را مشخص می‌کنند.
2. جلوگیری از تناقض: قیود مانع از تعارض میان مقدمات می‌شوند.
3. تقویت اعتبار قیاس: قیود با محدود کردن تعمیم‌های بی‌مورد، قیاس را معتبرتر می‌کنند.

انواع قیود در قیاس‌ها

1. قیود زمانی
- این قیود زمان صدق یک مقدمه را مشخص می‌کنند.
- مثال:
- مقدمه اول: "تمام پرندگان در فصل بهار مهاجرت می‌کنند."
- مقدمه دوم: "این پرنده در فصل بهار است."
- نتیجه: "این پرنده مهاجرت می‌کند."

2. قیود مکانی
- این قیود مکان یا محیطی که مقدمه در آن صادق است را محدود می‌کنند.
- مثال:
- مقدمه اول: "این نوع گیاه فقط در مناطق گرمسیری رشد می‌کند."
- مقدمه دوم: "این گیاه در منطقه گرمسیری است."
- نتیجه: "این گیاه رشد می‌کند."

3. قیود حالت یا شرایط خاص
- این قیود به شرایط خاصی اشاره دارند که مقدمه تحت آن شرایط صادق است.
- مثال:
- مقدمه اول: "فلزات در فشار بالا منبسط می‌شوند."
- مقدمه دوم: "این فلز تحت فشار بالا قرار دارد."
- نتیجه: "این فلز منبسط می‌شود."

مثال‌ها


مثال1: قیود زمانی در قیاس
- مقدمه اول: "در روزهای بارانی، خیابان‌ها خیس هستند." (قید: روزهای بارانی).
- مقدمه دوم: "امروز روز بارانی است."
- نتیجه: "امروز خیابان‌ها خیس هستند."

مثال2: قیود مکانی در قیاس
- مقدمه اول: "این پرنده فقط در مناطق قطبی زندگی می‌کند." (قید: مناطق قطبی).
- مقدمه دوم: "این پرنده در منطقه قطبی است."
- نتیجه: "این پرنده زندگی می‌کند."

مثال3: قیود حالت خاص در قیاس
- مقدمه اول: "دانش‌آموزانی که تلاش می‌کنند، موفق می‌شوند." (قید: تلاش کردن).
- مقدمه دوم: "علی تلاش می‌کند."
- نتیجه: "علی موفق می‌شود."

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

#منطق [81]
#منطق_قدیم
[بخش تحلیل شروط و قیود]

قیود: تعریف و تأثیر بر قضایا

توضیح ساده


قیود در منطق به شرایط یا محدودیت‌هایی اشاره دارند که برای مشخص کردن صدق یا کذب یک قضیه در نظر گرفته می‌شوند. این قیود می‌توانند زمان، مکان، یا حالت خاصی را تعیین کنند که بر اساس آن‌ها موضوع و محمول به هم مرتبط می‌شوند. تأثیر قیود بر قضایا در این است که محدوده صدق یا کذب قضیه را مشخص‌تر می‌کنند.
- مثال: "همه دانش‌آموزان این کلاس موفق‌اند." (قید: این کلاس).

توضیح تخصصی


قیود در منطق به‌عنوان محدودیت‌هایی عمل می‌کنند که برای تفسیر دقیق‌تر قضایا به‌کار می‌روند. این قیود می‌توانند زمان، مکان، شرایط یا حالت خاصی باشند که تعیین می‌کنند یک موضوع در چه شرایطی به محمول متصل می‌شود. اضافه کردن قیدها به قضایا باعث می‌شود که دامنه کاربرد قضیه محدود یا گسترده شود و از ابهام در صدق و کذب جلوگیری شود.

تعریف قیود
قید محدودیتی است که برای تعیین صدق یا کذب یک قضیه در نظر گرفته می‌شود و بر اساس آن شرایط خاصی برای ارتباط موضوع و محمول تعریف می‌شود.

تأثیر قیود بر قضایا

1. محدودسازی دامنه صدق قضیه
اضافه کردن قیود به قضایا باعث می‌شود که دامنه صدق آن‌ها محدود به شرایط خاص شود.
- مثال:
- "هر انسان فانی است." (قضیه بدون قید)
- "هر انسان در شرایط عادی فانی است." (قضیه با قید: در شرایط عادی).

2. رفع ابهام
قیود کمک می‌کنند تا ابهام در معنای قضیه کاهش یابد و شرایط دقیق‌تری برای صدق آن تعریف شود.
- مثال:
- "دانش‌آموزان موفق هستند." (مبهم است که منظور کدام دانش‌آموزان است).
- "دانش‌آموزان این مدرسه موفق هستند." (اضافه شدن قید: این مدرسه).

3. افزایش دقت در تحلیل قضایا
قیود، زمینه تحلیل دقیق‌تر صدق و کذب قضایا را فراهم می‌کنند، به‌ویژه در مناظرات یا استدلال‌های پیچیده.
- مثال:
- "آب در دمای 100 درجه می‌جوشد." (قید: دمای 100 درجه).
- بدون این قید، ممکن است فرض شود که آب در هر دمایی می‌جوشد.

4. تعیین شرایط خاص برای استدلال
قیود مشخص می‌کنند که یک قضیه تحت چه شرایطی صادق یا کاذب است.
- مثال:
- "فلزات در دمای بالا ذوب می‌شوند." (قید: دمای بالا).

انواع قیود

1. قیود زمانی
این قیود به شرایط زمانی اشاره دارند که یک قضیه در آن صادق یا کاذب است.
- مثال:
- "خورشید در روز می‌تابد." (قید: در روز).

2. قیود مکانی
این قیود به شرایط مکانی محدودیت ایجاد می‌کنند.
- مثال:
- "این گیاه فقط در مناطق گرمسیری رشد می‌کند." (قید: مناطق گرمسیری).

3. قیود حالت یا شرایط خاص
این قیود به حالت یا شرایطی خاص برای صدق قضیه اشاره دارند.
- مثال:
- "این ماده در فشار بالا منبسط می‌شود." (قید: فشار بالا).

تأثیرات عملی قیود بر استدلال
1. تقویت استدلال‌های منطقی: قیود با محدود کردن دامنه قضایا، استدلال‌های منطقی را دقیق‌تر و قابل دفاع‌تر می‌کنند.
2. جلوگیری از مغالطات: اضافه کردن قیود به قضایا از تعمیم‌های نادرست یا برداشت‌های غلط جلوگیری می‌کند.
3. تسهیل تحلیل شرایط خاص: قیود امکان تحلیل مسائل پیچیده را با تمرکز بر شرایط خاص فراهم می‌کنند.

مثال‌ها


مثال1: قیود زمانی
- "ماه در شب دیده می‌شود."
- این قید نشان می‌دهد که قضیه فقط در زمان شب صادق است.

مثال2: قیود مکانی
- "این نوع پرنده در مناطق قطبی زندگی می‌کند."
- قید مکانی "مناطق قطبی" دامنه صدق قضیه را محدود کرده است.

مثال3: قیود حالت یا شرایط خاص
- "فلز در دمای بالا ذوب می‌شود."
- قید "دمای بالا" مشخص می‌کند که این ویژگی فقط تحت شرایط خاص رخ می‌دهد.

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

#منطق [80]
#منطق_قدیم
[بخش تحلیل شروط و قیود]

انواع شروط: ضروری، ممکن، محال

توضیح ساده


شروط در منطق به حالت‌ها و قیودی اشاره دارند که تعیین می‌کنند یک قضیه تحت چه شرایطی صادق یا کاذب است. شروط را می‌توان به سه دسته اصلی تقسیم کرد:
1. ضروری: حالتی که قضیه تحت هر شرایطی صادق است.
- مثال: "هر کل بزرگ‌تر از جزء است."
2. ممکن: حالتی که قضیه ممکن است صادق باشد یا نباشد، یعنی وقوع یا عدم وقوع آن هر دو قابل تصور است.
- مثال: "ممکن است فردا باران ببارد."
3. محال: حالتی که وقوع قضیه در هیچ شرایطی ممکن نیست.
- مثال: "یک دایره ممکن است چهارگوش باشد."

توضیح تخصصی


در منطق، تحلیل شروط و قیود برای درک و بررسی شرایطی که صدق یا کذب یک قضیه را تعیین می‌کنند، اهمیت دارد. شروط به ما نشان می‌دهند که آیا یک قضیه در حالت‌های مختلف، ضرورتاً صادق، امکان‌پذیر، یا ممتنع است. این سه نوع شرط، بنیادی‌ترین دسته‌بندی در تحلیل موجهات هستند.

تعریف انواع شروط

1. شرط ضروری
تعریف:
شرطی است که در آن صدق قضیه در همه زمان‌ها و شرایط قطعی و غیرقابل تغییر است.
- ویژگی‌ها:
- صدق مطلق دارد.
- امکان خلاف آن وجود ندارد.
- مثال‌ها:
- "هر مثلث سه ضلع دارد."
- "هر کل بزرگ‌تر از جزء است."

2. شرط ممکن
تعریف:
شرطی است که در آن قضیه ممکن است صدق یا کذب داشته باشد، یعنی وقوع یا عدم وقوع آن قابل تصور است.
- ویژگی‌ها:
- امکان صدق و کذب هر دو وجود دارد.
- وقوع آن به شرایط خارجی یا عقلی وابسته است.
- مثال‌ها:
- "ممکن است فردا باران ببارد."
- "این دانش‌آموز ممکن است در امتحان موفق شود."

3. شرط محال
تعریف:
شرطی است که در آن صدق قضیه در هیچ شرایطی ممکن نیست و وقوع آن ممتنع و غیرممکن است.
- ویژگی‌ها:
- کذب مطلق دارد.
- وقوع آن نه از نظر عقلی و نه از نظر خارجی ممکن است.
- مثال‌ها:
- "اجتماع نقیضین ممکن است."
- "یک دایره چهارگوش است."

تفاوت شروط ضروری، ممکن، و محال
- شرط ضروری: صدق آن در تمام شرایط و زمان‌ها تضمین شده است.
- شرط ممکن: وقوع یا عدم وقوع آن وابسته به شرایط خاص است.
- شرط محال: وقوع آن در هیچ شرایطی امکان‌پذیر نیست.

اهمیت تحلیل شروط
1. تحلیل دقیق قضایا: شناخت شروط، ما را قادر می‌سازد تا شرایط صدق و کذب قضایا را دقیق‌تر بررسی کنیم.
2. تقویت استدلال منطقی: تحلیل شروط از استدلال‌های مغالطه‌آمیز یا تعمیم‌های نادرست جلوگیری می‌کند.
3. کاربرد در علوم و فلسفه: این تحلیل به درک دقیق‌تر مفاهیم فلسفی و نظریه‌های علمی کمک می‌کند.

کاربرد انواع شروط در تحلیل قضایا

1. کاربرد شرط ضروری
- تحلیل حقایق بدیهی: شرط ضروری برای شناسایی و تحلیل قضایای بدیهی و یقینی مفید است.
- مثال: "هر دایره فاصله مساوی از مرکز دارد."

2. کاربرد شرط ممکن
- بررسی احتمالات: شرط ممکن در تحلیل قضایایی که نتیجه آن‌ها به شرایط بستگی دارد، به‌کار می‌رود.
- مثال: "این ماده ممکن است در دمای بالا ذوب شود."

3. کاربرد شرط محال
- تشخیص تناقض‌ها: شرط محال برای شناسایی تناقض‌های منطقی و قضایای غیرممکن استفاده می‌شود.
- مثال: "یک مثلث ممکن است چهار ضلع داشته باشد."

مثال‌ها


مثال1: شرط ضروری

- "هر کل بزرگ‌تر از جزء است."
- این قضیه همواره صادق است و خلاف آن قابل تصور نیست.

مثال2: شرط ممکن
- "امکان دارد امروز باران ببارد."
- این قضیه به شرایط جوی بستگی دارد و وقوع یا عدم وقوع آن هر دو قابل تصور است.

مثال3: شرط محال
- "یک عدد زوج وجود دارد که بر 2 بخش‌پذیر نیست."
- این قضیه محال است، زیرا تعریف عدد زوج با این شرط تناقض دارد.

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

دیدنِ امرِ رؤیت‌ناپذیر
میشل آنری بر این باور است که نقاشیِ غرب تا قبل از این دوران غالباً نقاشیِ جهان بوده است، یعنی فیگورها، فرم‌ها یا رنگ‌هایش را از جهان وام می‌گرفته است. نقاشی به تعبیر او برداشتی «جهانی» یا «جهان‌مند» و اندیشه‌ای «از خودبیرون‌رونده» مبتنی بوده است. اما کاندینسکی «چیزِ دیگری» را می‌خواهد نقاشی کند، یعنی «زندگیِ رؤیت‌ناپذیر»ی را که ما را در قالبِ «اثرپذیریِ خود از خود».
این‌جا با یک پارادوکس که مربوط به امکانِ نقاشی است روبرو می‌شویم: چگونه می‌توان امر رؤیت‌ناپذیر را نقاشی کرد، در حالی‌که رنگ‌ها و فرم‌ها به جهانِ رؤیت‌پذیر تعلق دارد؟
اما رنگ‌ها و فرم‌ها فقط از یک جهت به جهان تعلق دارند، و از جانب و جهتی دیگر، «جهانی» نیستند، یعنی دیگر چهره‌ای ندارند؛ آنری از «غیابِ چهره» سخن می‌گوید، زیرا این رنگ‌ها و فرم‌ها شورِ محض‌اند.
کاندینسکی رنگ‌ها و فرم‌ها را بر اساسِ توانِ عاطفی‌شان انتخاب می‌کند؛ هر رنگ یا فرم بیانگرِ درجه‌ای از توان است، یک نیرو. امر رؤیت‌ناپذیری که کاندینسکی می‌خواهد نقاشی کند همین نیروست. پس معیار انتخاب رنگ‌ها و فرم‌ها، آن‌چه نقاش را در کُنشِ نقاشی راهنمایی می‌کند و منطقِ حرکاتِ دستِ او را رقم می‌زند، نه فرم‌ها و فیگورها یا رنگ‌هایِ رؤیت‌پذیر که همواره فیگور، فرم یا رنگِ شیئی قابلِ شناسایی در جهان‌اند، بلکه سویه‌یِ نیرو-مندانه‌یِ فرم‌ها و رنگ‌ها ست.
مثلاً زرد بیانگرِ پرخاش و ستیزه است و آبی بیانگرِ صلح و آرامش، مثلث بیانِ تنش و گرماست و مربع آسایش و اعتدال.

دلوز، ایده، زمان/عادل مشایخی ، محسن آزموده

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

هگل با توجه به نوع تفسیر خود از اسپینوزا، معتقد بود اسپینوزا به نوعی از آکوسمیسم می‌رسد (به معنای نبودِ جهان یا نفی جهان: آ (منفی ساز) + کاسموس (جهان)) زیرا معتقد بود حالاتِ اسپینوزا ضرورتا باید وهم باشند زیرا در اسپینوزا فقط جوهر واقعی است، اما جوهر نمی تواند تعین یابد زیرا حرکتی ندارد (نمی تواند خود را نفی کند و بنابراین نمی تواند حرکتی کند که واقعیت های انضمامی تولید کند، در نتیجه تمامی حالات وهم هایی هستند در ذهن جوهر). از این رو هگل در بیانیه‌ای که درباره طریقه‌ی مرگ اسپینوزا می‌دهد به کنایه و تمسخر می‌گوید مرگِ او که ذره ذره تحلیل رفت و آب شد و ریه خود را از دست داد و نفس‌اش بند آمد... گویی که ذره ذره در جوهرِ واقعی محو شد: اسپینوزا خود به عنوان یک حالت از جوهر،‌ نه تنها واقعی نبود بلکه باید هرآنچه از واقعیت ادعا می‌کرد در جوهرِ بینهایت محو گرداند تا فلسفه‌اش به کمال برسد. با فدا کردنِ خود، با محو کردنِ خود، با به دستِ وهم سپردنِ‌ واقعیتش...

از این رو این گزاره‌ی هگل حمله‌ی سهمناک و فرااخلاقی به اسپینوزای محترم، منزوی و اخلاقی است.

اسپینوزا در پاسخ چه می‌توانست بگوید؟
چیزِ بخصوصی برای گفتن ندارد، زیرا اساسا در بن‌مایه‌ها و پیش‌فرض‌ها و بنیان‌ها با یکدیگر اختلاف دارند. آنچه هگل «حرکت» می‌خواند که نتیجه‌ی نفی، شکاف و دوپارگیِ جوهر بود، نزد اسپینوزا یک تناقض بود: مربعِ دایره بود. ایجابیت نمی‌توانست تسلیم نفی، شکاف و دوپارگی شود. ایجابیت برای اسپینوزا طورِ دیگری فهم می‌شد. حالات برای اسپینوزا هرگز حاصلِ یک نفی نبودند بلکه از ایجابیت ناب ناشی می‌شدند و قویاً دارای واقعیت انضمامی خود هستند، زیرا هر یک جزئی از قدرتِ خدا هستند و طبق نظریه مشارکت افلاطون، در جزئی-از-قدرت-خدا/هستی بودن سهیم‌اند و واقعیت تقلیل ناپذیرشان،‌‌‌ چیزی نیست جز قدرتِ واقعی و تقلیل‌ناپذیرشان.

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

#منطق [79]
#منطق_قدیم
[بخش تحلیل موجهات]

روابط میان موجهات

توضیح ساده


موجهات به قضایایی گفته می‌شود که صدق و کذب آن‌ها با توجه به قیدهای زمانی، ضرورت، امکان، یا امتناع بررسی می‌شود. روابط میان موجهات، نحوه ارتباط و وابستگی این حالات به یکدیگر را نشان می‌دهد. به بیان ساده:
1. ضرورت: اگر چیزی ضرورتاً صادق باشد، محال نیست و ممکن است.
2. ممکن: اگر چیزی ممکن باشد، نه ضرورتاً صادق است و نه ضرورتاً کاذب.
3. امتناع (محال): اگر چیزی محال باشد، نه ممکن است و نه ضرورتاً صادق.

توضیح تخصصی


در منطق، روابط میان موجهات به تحلیل ارتباط بین ضرورت (واجب)، امکان (ممکن)، و امتناع (محال) می‌پردازد. این روابط به ما کمک می‌کنند تا شرایط صدق و کذب یک قضیه را با توجه به موجهات مختلف بررسی کنیم.

موجهات اصلی
1. ضروری (واجب): قضیه‌ای که در همه شرایط و زمان‌ها صادق است و امکان خلاف ندارد.
- مثال: "هر کل بزرگ‌تر از جزء است."
2. ممکن (جایز): قضیه‌ای که هم وقوع و هم عدم وقوع آن قابل تصور است.
- مثال: "امکان دارد فردا باران ببارد."
3. محال (امتناع): قضیه‌ای که وقوع آن در هیچ شرایطی ممکن نیست.
- مثال: "اجتماع نقیضین ممکن است."

روابط میان موجهات
1. رابطه ضرورت و امکان
- هر قضیه‌ای که ضروری باشد، ممکن نیز هست، زیرا ضرورت شامل امکان است.
- مثال:
- ضرورت: "هر دایره شکلی است که تمام نقاط آن فاصله یکسانی از مرکز دارند."
- امکان: این قضیه ممکن است زیرا ضرورتاً صادق است.
- اما هر قضیه ممکن، ضرورتاً صادق نیست.

2. رابطه امکان و امتناع
- هیچ قضیه‌ای نمی‌تواند هم ممکن باشد و هم محال، زیرا امکان وقوع خلاف امتناع است.
- مثال:
- ممکن: "باران ممکن است فردا ببارد."
- محال: "باران ممکن نیست فردا ببارد."
- این دو حالت نمی‌توانند هم‌زمان صدق کنند.

3. رابطه ضرورت و امتناع
- هر قضیه‌ای که ضرورتاً صادق باشد، نمی‌تواند محال باشد.
- هر قضیه‌ای که محال باشد، نمی‌تواند ضرورتاً صادق باشد.
- مثال:
- ضرورت: "هر عدد زوج بر 2 بخش‌پذیر است."
- محال: "عددی زوج وجود دارد که بر 2 بخش‌پذیر نباشد."

4. رابطه امکان و ضرورت یا امتناع
- اگر یک قضیه ممکن باشد، نه ضرورتاً صادق است و نه ضرورتاً کاذب.
- مثال:
- ممکن: "امکان دارد باران ببارد."
- این قضیه به هیچ‌وجه ضرورت یا امتناع در خود ندارد.

نمودار رابطه میان موجهات
برای درک بهتر، این روابط به‌صورت سلسله‌مراتبی قابل نمایش است:
1. ضرورت شامل امکان است.
2. امکان با امتناع در تضاد است.
3. امتناع در تقابل کامل با ضرورت است.

اهمیت روابط میان موجهات
1. تحلیل دقیق‌تر قضایا: این روابط به شناسایی شرایط صدق و کذب قضایا کمک می‌کنند.
2. کاربرد در استدلال‌های منطقی: برای تقویت استدلال‌های قیاسی و پیشگیری از مغالطات مفید هستند.
3. بنیاد نظریه‌پردازی در علوم و فلسفه: روابط میان موجهات به تحلیل مفاهیم فلسفی مانند ضرورت، امکان، و امتناع کمک می‌کند.

مثال‌ها


مثال1: رابطه ضرورت و امکان

- قضیه: "مثلث سه ضلع دارد."
- ضرورت: این قضیه در همه شرایط صادق است.
- امکان: امکان وجود سه ضلع برای مثلث وجود دارد، زیرا ضرورتاً سه ضلع دارد.

مثال2: رابطه امکان و امتناع
- قضیه: "آب در دمای 0 درجه منجمد می‌شود."
- امکان: این قضیه ممکن است در شرایط عادی رخ دهد.
- امتناع: این قضیه در دمای بالای صفر ممکن نیست.

مثال3: تضاد ضرورت و امتناع
- قضیه: "یک دایره ممکن است چهارگوش باشد."
- محال: این قضیه به دلیل تناقض ذاتی امکان‌پذیر نیست.
- ضرورت: خلاف آن ضرورتاً صادق است که "یک دایره هرگز چهارگوش نیست."

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

#منطق [78]
#منطق_قدیم
[بخش تحلیل موجهات]

محال: نقش آن در تحلیل قضایا

توضیح ساده


محال به حالتی گفته می‌شود که وقوع یک امر به‌طور کامل غیرممکن و غیرقابل تصور باشد. در قضایای محال، نسبت میان موضوع و محمول امتناع دارد و در هیچ شرایطی نمی‌تواند صادق باشد.
- مثال: "اجتماع نقیضین ممکن است."
این جمله محال است، زیرا اجتماع نقیضین (وجود و عدم در یک زمان و مکان) در هیچ شرایطی ممکن نیست.

توضیح تخصصی


در منطق، محال حالتی است که یک قضیه به دلیل تناقض ذاتی یا تعارض با قوانین عقل، نه تنها در واقعیت، بلکه از نظر عقلی نیز امکان وقوع ندارد. محال در تحلیل قضایا نقشی کلیدی دارد، زیرا با شناسایی امور محال، می‌توان از مغالطات و استدلال‌های نادرست جلوگیری کرد.

تعریف محال
محال به معنای حالتی است که صدق یک قضیه به دلیل تناقض ذاتی یا عدم امکان عقلی، کاملاً ممتنع و غیرقابل تصور است.

نقش محال در تحلیل قضایا
1. تشخیص تناقض‌های منطقی
- محال به ما کمک می‌کند تا تناقض‌های منطقی در قضایا را شناسایی کنیم.
- مثال:
- قضیه: "یک دایره‌ای که چهار ضلع دارد."
- تحلیل: این جمله محال است، زیرا تعریف دایره با داشتن اضلاع تناقض دارد.

2. تفکیک ممکن از محال
- در تحلیل قضایا، شناخت محال کمک می‌کند تا میان امور ممکن (چه واقعی و چه عقلی) و امور غیرممکن تمایز قائل شویم.
- مثال:
- ممکن: "باران ممکن است فردا ببارد."
- محال: "باران هم‌زمان هم ببارد و هم نبارد."

3. پیشگیری از مغالطات
- شناسایی قضایای محال از استدلال‌های مغالطه‌آمیز جلوگیری می‌کند، به‌ویژه در مباحث پیچیده فلسفی و علمی.
- مثال مغالطه: "اگر چیزی هم سیاه و هم سفید باشد، پس اجتماع نقیضین ممکن است."
- تحلیل: این مغالطه به دلیل پذیرش امر محال (اجتماع نقیضین) نادرست است.

4. تعیین محدودیت‌های منطقی و عقلی
- محال نشان می‌دهد که چه چیزهایی تحت قوانین عقل و منطق غیرممکن هستند.
- مثال: "ایجاد جسمی که هم‌زمان هم محدود و هم نامحدود باشد."

5. کاربرد در فلسفه و علوم
- در فلسفه، محال برای رد فرضیه‌های نادرست یا تحلیل مسائل پیچیده متافیزیکی به‌کار می‌رود.
- در علوم، محال به تعیین مرزهای واقعیت و پیشگیری از فرضیه‌های بی‌پایه کمک می‌کند.

انواع محال
1. محال ذاتی
- امری که به دلیل تناقض در ذات خود غیرممکن است.
- مثال: "اجتماع نقیضین."
2. محال وقوعی
- امری که از نظر عقلی ممکن است، اما در شرایط موجود غیرممکن است.
- مثال: "حضور هم‌زمان انسان در دو مکان."

اهمیت محال در تحلیل قضایا
1. تصفیه مفاهیم نادرست: شناسایی امور محال به حذف قضایای غیرممکن و تصفیه مفاهیم کمک می‌کند.
2. تقویت استدلال منطقی: تحلیل محال‌ها باعث می‌شود استدلال‌ها به‌طور دقیق‌تری صورت بگیرند و از خطا مصون بمانند.
3. پایه‌ریزی قوانین عقل: محال مبنایی برای تدوین قوانین منطقی و عقلانی است.
4. کاربرد در نظریه‌های علمی و فلسفی: محال به تعیین مرزهای تفکر علمی و فلسفی کمک می‌کند و امکان تمایز میان فرضیه‌های قابل قبول و غیرقابل قبول را فراهم می‌آورد.

مثال‌ها


مثال1: تشخیص محال ذاتی

- قضیه: "هر مثلثی چهار ضلع دارد."
- تحلیل: این قضیه محال است، زیرا تعریف مثلث با چهار ضلع تناقض دارد.

مثال2: تشخیص محال وقوعی
- قضیه: "یک انسان می‌تواند در یک لحظه در دو مکان حضور داشته باشد."
- تحلیل: از نظر عقلی قابل تصور است (اگر فرض کنیم جسم انسان به دو بخش تقسیم شود)، اما در واقعیت محال است.

مثال3: نقش محال در پیشگیری از مغالطه
- قضیه: "اگر چیزی هم سیاه و هم سفید باشد، می‌توان گفت اجتماع نقیضین ممکن است."
- تحلیل: این قضیه نادرست است، زیرا سیاه و سفید به‌عنوان متضادها نمی‌توانند در یک زمان و مکان یکسان وجود داشته باشند.

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

#منطق [77]
#منطق_قدیم
[بخش تحلیل موجهات]

ممکنه: تعریف و اقسام

توضیح ساده


ممکنه به معنای حالتی است که صدق یا کذب یک قضیه نه ضرورتاً درست است و نه ضرورتاً نادرست. به عبارت دیگر، ممکنه حالتی را نشان می‌دهد که هم وقوع و هم عدم وقوع یک امر قابل تصور است.
- مثال: "باران ممکن است امروز ببارد."
این جمله نشان می‌دهد که بارش باران ممکن است رخ دهد یا رخ ندهد.

توضیح تخصصی


در موجهات منطقی، ممکنه یکی از حالت‌های صدق قضایا است که به امکان وقوع یا عدم وقوع یک امر اشاره دارد. ممکنه در مقابل ضرورت و امتناع قرار می‌گیرد و نشان‌دهنده حالتی است که وجود یا عدم وجود یک امر در شرایط خاص، هر دو قابل تصور هستند.

تعریف ممکنه
ممکنه به حالتی گفته می‌شود که نسبت میان موضوع و محمول در قضیه هم قابل اثبات و هم قابل نفی باشد، بدون اینکه ضرورت یا امتناع در کار باشد.

اقسام ممکنه
ممکنه به دو دسته اصلی تقسیم می‌شود:

1. ممکنه عامه
- حالتی است که امکان وجود یا عدم وجود یک امر صرفاً از نظر عقلی وجود دارد، بدون توجه به شرایط خارجی.
- ویژگی‌ها:
- صرفاً بر اساس تصور عقلی است.
- به وقوع یا عدم وقوع واقعی آن کاری ندارد.
- مثال:
- "یک دایره ممکن است به مربع تبدیل شود."
- از نظر عقلی قابل تصور است، اما در واقعیت ممکن نیست.

2. ممکنه خاصه
- حالتی است که امکان وقوع یا عدم وقوع یک امر با توجه به شرایط خارجی وجود دارد.
- ویژگی‌ها:
- بر اساس شواهد و شرایط خارجی است.
- وقوع یا عدم وقوع آن در شرایط خاص ممکن است.
- مثال:
- "ممکن است امروز باران ببارد."
- این امکان به شرایط جوی بستگی دارد.

تفاوت ممکنه عامه و خاصه

- ممکنه عامه: به امکان عقلی و تصور ذهنی اشاره دارد.
- مثال: "ممکن است مثلثی با چهار ضلع وجود داشته باشد."
- ممکنه خاصه: به امکان واقعی و شرایط خارجی اشاره دارد.
- مثال: "ممکن است این دارو بیماری را درمان کند."

ویژگی‌های ممکنه

1. عدم الزام: وقوع یا عدم وقوع آن ضرورت ندارد.
2. قابل تصور بودن: امکان وقوع یا عدم وقوع آن از نظر عقل یا شرایط خارجی قابل تصور است.
3. رابطه با شرایط: در ممکنه خاصه، شرایط خارجی نقش مهمی در تعیین امکان وقوع دارند.

اهمیت ممکنه در منطق
1. تحلیل قضایا: ممکنه یکی از حالت‌های اساسی موجهات است که در تحلیل منطقی قضایا به‌کار می‌رود.
2. تبیین احتمالات: در علوم تجربی و فلسفه، ممکنه به بررسی احتمالات و پیش‌بینی‌های ممکن کمک می‌کند.
3. پیشگیری از خطا: با شناخت ممکنه، می‌توان از تعمیم‌های نادرست یا مغالطات مربوط به ضرورت جلوگیری کرد.

مثال‌ها


مثال1: ممکنه عامه

- "ممکن است انسان پرواز کند."
- این جمله از نظر عقلی قابل تصور است، هرچند در واقعیت ممکن نیست.

مثال2: ممکنه خاصه
- "ممکن است فردا باران ببارد."
- این جمله به شرایط جوی و پیش‌بینی‌های هواشناسی بستگی دارد.

مثال3: ترکیب ممکنه و سایر موجهات
- "این ماده ممکن است در دمای بالا ذوب شود." (ممکنه خاصه).
- "هر ماده‌ای که در دمای بالا ذوب می‌شود، ضرورتاً در دمای پایین جامد است." (ضرورت).

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

ائتلاف خارق العاده و پیچیده اقتصاد، آزادی، فناوری، اخلاق و پارلمان خواهی مدت هاست که کار دشمن قدیمی خود، یعنی پسمانده های دولت مطلقه و آریستوکراسی فئودال را تمام کرده است؛ و با ناپدید شدن دشمن، این ائتلاف معنای اصیل خود را از دست داده است. حال گروه بندی ها و ائتلاف های جدیدی پدیدار شده اند. اقتصاد دیگر فی نفسه آزادی نیست؛ فناوری دیگر صرفاً در خدمت آسایش نیست بلکه به همان اندازه در تولید تسلیحات و ابزارِ خطرناک نقش دارد. پیشرفت دیگر فی نفسه موجد کمال بشردوستانه و اخلاقی ای نیست که در قرن هجدهم پیشرفت تلقی می شد. عقلانی سازی فناورانه ممکن است نقطه مقابل عقلانی سازی اقتصادی باشد. با این حال، فضایِ معنوی اروپا پیوسته تا همین امروز تحت تاثیر جادوی این تفسیر تاریخی قرن نوزدهمی بوده است، تفسیری که تا چندی پیش به نظر می رسید فرمول ها و مفاهیمش علی رغم مرگ هماورد قدیمی اش نیروی خود را حفظ کرده اند.


✍️ #کارل_اشمیت
📖مفهوم امر سیاسی

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

▪️ ممنون که در میهمانی Reasonable Mind شرکت کردید و به سوالات ما بی دریغ پاسخ دادید. در آخر توصیه‌ای برای جوانان بکنید.

هیوم: اگر بخواهم توصیه‌ای به جوانان داشته باشم، این است که با روحی فروتن و دیده‌ای کاوشگر به جهان بنگرند؛ به جای جست‌وجوی یقین‌های قاطع و افق‌های دست‌نیافتنی، بیاموزند که لذت را در کاوش بی‌پایان حقیقت، و وقار را در پذیرش حدود عقل انسانی بیابند. اصلی‌ترین کار فلسفه این است که انسان را شکاک بار می‌آورد، و شکاکیت نه چیزی همواره منفی، بلکه در ابتدا بسیار نیک است، و از اصول فلسفه‌‌ورزیِ درست است. در مقابل هر باوری که از پیشینیان به شما رسیده‌ است همواره علامت سوالی بگذارید و هیچ چیز را به سادگی نپذیرید.

پایان. _________

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

#گپ‌وگفت_با_بزرگان
#گپ‌وگفت_با_هیوم (13)

▪️ شما فلسفه را پادزهر مؤثر علیه خرافه و دینِ نادرست دانستید؛ چگونه فلسفه می‌تواند بر ترس‌های رایج درباره‌ی مرگ و خودکشی غلبه کند؟

هیوم: فلسفه، چنان‌که من در رساله‌هایم بیان داشته‌ام، یگانه دارویی است که می‌تواند زهر خرافه و دین نادرست را از جان انسان‌ها بزداید. ترس از مرگ، که یکی از ژرف‌ترین اضطراب‌های بشر است، بیش از هرچیز از همین خرافات سرچشمه می‌گیرد؛ از این تصور که پس از مرگ، مجازات‌های موهومی در انتظار ماست، یا آنکه ترک این زندگی، ولو از سر رنج و نومیدی، گناهی نابخشودنی است. فلسفه با کاوش عقلانی در ماهیت مرگ و زندگی، به ما می‌آموزد که مرگ، خود بخشی طبیعی از نظم جهان است؛ همان‌قدر بی‌طرفانه و فاقد دلالت اخلاقی که افتادن یک برگ از شاخه یا غروب خورشید. وقتی به یاری فلسفه درمی‌یابیم که قوانین طبیعت کور و بی‌غرض‌اند و مرگ چیزی جز انحلال طبیعی اجزای بدن نیست، بسیاری از ترس‌های نابه‌جای ما از مرگ فرو می‌ریزد.

از سوی دیگر، فلسفه کمک می‌کند که خودکشی را، که غالباً با برچسب گناه یا خیانت به خداوند محکوم شده است، از چشم‌اندازی عاری از تعصب بنگریم. اگر کسی به چنان میزان از رنج و بی‌امیدی رسیده باشد که ادامه‌ی حیات برایش تحمل‌ناپذیر شده، فلسفه می‌تواند به او نشان دهد که تصمیم او نه لزوماً از بی‌ایمانی یا یأس، بلکه از به‌کارگیری عقل برای رهایی از رنجی بیهوده برمی‌خیزد. فلسفه به ما می‌آموزد که انسان‌ها، چون موجوداتی طبیعی، همان اختیاری را درباره‌ی پایان زندگی‌شان دارند که درباره‌ی بهبود یا تدبیر شرایط زندگی‌شان دارند. به این ترتیب، انسان فلسفی نه از سر خرافه، بلکه با بصیرت و وقار، به زندگی یا به ترک آن می‌اندیشد.

بدین‌سان، فلسفه، با پرورش روحیه‌ای مبتنی بر مشاهده‌ی بی‌طرفانه‌ی طبیعت و درک محدودیت‌های وجود بشری، انسان را از اسارت ترس‌های غیرعقلانی می‌رهاند. فلسفه نه شادی سطحی می‌بخشد و نه وعده‌ی معجزه می‌دهد، اما آرامشی ژرف می‌آفریند: آرامش کسی که می‌داند جایگاهش در جهان چیست، و می‌تواند با گشاده‌دلی و آزادگی به زندگی یا مرگ بنگرد، بی‌آنکه در زنجیر خرافه گرفتار آید.

▪️ معتقدید که خودکشی لزوماً تخطی از وظیفه‌ی انسان در برابر خداوند نیست؛ بر چه اساسی به این نتیجه می‌رسید که اقدام به پایان دادن به زندگی، برخلاف نظم الهی تلقی نمی‌شود؟

هیوم: استدلال من بر این پایه استوار است که اگر بپذیریم جهان و زندگی انسان در آن تابع قوانین عمومی و تغییرناپذیر طبیعت‌اند، پس همه‌ی کنش‌های انسانی، از جمله خودکشی، نیز در چارچوب همین نظم طبیعی قرار می‌گیرند. هیچ حرکتی، چه بزرگ و چه کوچک، از دایره‌ی مشیت الهی و نظام کلی طبیعت بیرون نیست. اگر سقوط یک سنگ یا مرگ بر اثر بیماری را تخطی از اراده‌ی خداوند نمی‌دانیم، چرا باید خودکشی را چنین بنگریم؟ انسان با به کارگیری عقل خود، به همان سان که در درمان بیماری یا فرار از خطرات طبیعی می‌کوشد، ممکن است تصمیم گیرد به رنج و مصیبتی پایان دهد که ادامه‌ی آن بی‌ثمر و مخرب است.

افزون بر این، در نظر من، وظیفه‌ی ما در برابر خداوند، اگر معنا داشته باشد، در راستای حفظ نظم عمومی و خیر اجتماعی است، نه در حفظ صرف وجود فیزیکی خود بدون توجه به کیفیت آن وجود. چنان‌که در موارد بسیاری، ترک زندگی می‌تواند نه تنها آسیبی به دیگران نرساند، بلکه باری از دوش جامعه یا اطرافیان بردارد. در چنین وضعی، ادامه‌ی زندگی از سر اجبار نه تنها فضیلت نیست، بلکه می‌تواند به نوعی بی‌توجهی به مصالح خود و دیگران تعبیر شود. بنابراین، اقدام به پایان دادن به زندگی، اگر به اقتضای عقل، ملاحظه‌ی خیر و پرهیز از رنج شدید باشد، با وظایف اخلاقی انسان در برابر خداوند منافاتی ندارد.

در نهایت، من باور دارم که نسبت دادن قضاوت اخلاقی قطعی به عملی چون خودکشی، بر پیش‌فرض‌هایی استوار است که خود نیاز به اثبات دارند. اگر زندگی در وهله‌ی نخست موهبتی طبیعی است، نه موهبتی که تنها به اذن مستقیم و خاص خداوند قابل پایان باشد، آنگاه همانگونه که در سایر امور طبیعی حق تصمیم و انتخاب برای انسان محفوظ است، در باب تداوم یا خاتمه‌ی زندگی نیز این اختیار نمی‌تواند به نحوی منطقی انکار شود. فلسفه، با پرهیز از تعصب، ما را به سوی این فهم فروتنانه رهنمون می‌شود که نظم الهی را نه در ایستایی مطلق، بلکه در جریان پیوسته‌ی آزادی، عقل و طبیعت انسانی باید دید.

Читать полностью…

𝕽𝖊𝖆𝖘𝖔𝖓𝖆𝖇𝖑𝖊 𝕸𝖎𝖓𝖉

هرگز خشونت، گرسنگی، طرد از جامعه، نابرابری، ستم اقتصادی در تاریخ بشریت و کره زمین تا این اندازه دامن‌گیر انسان نبوده است. به جای نغمه سر دادن از کامیابی آرمان دموکراسی لیبرال در شادکامی پایان تاریخ، به جای برگزاری جشن پایان ایدئولوژی و پایان گفتمان‌های رهایی‌بخش، هرگز نباید این نکته بدیهی عالم‌گیر را که از رنج‌های منحصر به فرد بی‌شماری فراهم آمده‌اند، از نظر دور داریم که هرگز اینقدر زن و مرد و کودک بر روی زمین به بردگی کشیده نشده‌اند، گرسنه نمانده و نابود نشده‌اند.

#ژاک_دریدا

Читать полностью…
Подписаться на канал