#سوال_از_اشو
چرا من همیشه از نظر دیگران می ترسم ؟
#پاسخ
زیرا تو نیستی، زیرا تو هنوز نیستی.
تو چیزی جز کپه ای انباشته از نظرات دیگران نیستی
تو کیستی؟
کسی می گوید تو زیبایی، پس زیبایی.
کسی می گوید تو زشتی،پس تو زشتی
کسی می گوید تو شگفت انگیزی ، پس شگفت انگیزی و
کسی دیگر می گوید من تا کنون انسانی چنین هرزه ندیده ام ، پس تو هرزه ای
و مردم به حرف زدن ادامه میدهند،
و تو تمام اینها را جمع می کنی و این تصویر توست
به همین دلیل است که تصویر تو متناقض و مبهم است تو می خواهی نظر این شخص که می گوید زشتی را فراموش کنی ، اما نمی توانی فراموش کنی، آنجاست اگر این عقیده را نگه داری که زیبایی، باید نظر زشت بودنت را نیز نگه داری
تصویر تو خیلی مبهم است.
تو دقیقاً نمیدانی کیستی.
تو شلم شوربایی، مخلوطی از همه چیز تو هنوز فردیت نداری،
مرکزی یکپارچه نداری ؛
تو فقط، سطل زباله نظرات دیگرانی
به همین دلیل است که می ترسی ،
زیرا اگر نظرات دیگران تغییر کند،
تو تغییر می کنی.
تو در چنگ آنها هستی و این حقه ای است که جامعه به کار می برد.
#اشو
@oshoi
آهنگ آرام و زیبای:
من تسلیم هستم
من اینجا هستم
دوباره روی زانوهایم
همه تسلیم هستیم
من را پیدا کن اینجا
همانطور که نزدیکم میکنی خداوندم
از جانم میگذرم برای تو
من تسلیم هستم
روح مرا سیراب کن
از رحمت و فیض آشکارت
من گرسنه ام و تشنه ام
با بازوهای کشیده و گسترده ات
میدانم که به گریه هایم گوش میدهی
همین الان با من سخن بگو
من تسلیم هستم
می خواهم تو را بیشتر بشناسم
من تسلیم هستم
می خواهم تو را بیشتر بشناسم
همانند باد تندرو.......
@oshoi
ادامه👇
لحظهای که سعی کنی چیزی را تحلیل کنی ـــ
و توضیحات یعنی تشریح و تحلیل ـــ
وحدت زندهی آن را نابود میکنی.
یک گلسرخ را میبینی: در تمام زیبایی آن ـــ ولی توضیح داده نشده، قابل توضیحدادن نیست. آن گل وجود دارد تا دوست داشته شود، جشن گرفته شود. میتوانی در اطراف آن برقصی، میتوانی در سکوت کنار آن بنشینی و خوشی و بینش عظیمی وجود خواهد داشت؛ ولی ذهن خواهان توضیحات است!
ذهن میگوید، “معنی این گلسرخ چیست؟” معنایی وجود ندارد؛ ورای معنا است. تو میخواهی توضیحات داشته باشی ـــ
چرا وجود دارد؟ برای چه؟
و اینگونه تماس خودت را با واقعیت آن ازدست میدهی
جذب ذهن خودت میشود که از گذشته میآید. شاید اکنون آن را با سایر گلهایی که شناختهای مقایسه کنی. یا شاید آنرا تشریح کنی و سعی کنی توسط منطق به واقعیت آن وارد شوی.
شاید ترکیب شیمیایی آن را درک کنی،
ولی نه شعر آن را ـــ تا وقتیکه این ترکیب را بشناسی و برایش توضیحاتی پیدا کنی، آن گل رفته است؛ دیگر وجود ندارد. مقداری ماده شیمیایی در دست داری؛ اینها آن گل سرخ نیستند؛ شاید مواد تشکیلدهندهاش باشند،
ولی وحدت زندهی آن نیستند.
و یک گل فقط مجموعهای از اجزای آن نیست، چیزی بیشتر از جمع اجزای آن است.
منظورم از شعر همین است. وقتی چیزی بیش از مجموع اجزای تشکیلدهندهاش باشد، شعر است. نمیتوانی آن کلّیت را به اجزای آن تنزّل بدهی، زیرا آن تمامیت چیزی دارد که اجزای آن ندارند ـــ یک وحدت زندگی دارد. نمیتوانی آن را در دست بگیری، نمیتوانی آن را به یک فرضیه تبدیل کنی، نمیتوانی یک مقالهی علمی در موردش بنویسی
آن وحدت زنده ورای دسترسی است، بسیار فریبا است:
هرچه بیشتر آن را دنبال کنی، بیشتر آن را گم میکنی. برای شناخت واقعیتش، باید از آن لذت ببری، باید آن را دوست داشته باشی.
ولی عشق هرگز هیچ توضیحی نمیدهد؛ بینش عظیمی میبخشد، شهودی بزرگ میبخشد، دیدگاهی عالی به تو میدهد؛ ولی توضیحی وجود ندارد. نمیتوانی یک نظریه و فرضیه از آن بسازی.
آینده به کسانی تعلق دارد که بتوانند شعر قلب را داشته باشند.
گذشته بسیار منطقی بوده. حتی مردمان بهاصطلاح مذهبی چیزی جز منطقدانها نبودند. آنان در لباس خداشناسی چرخهای منطق را به چرخ در میآورند، به نام خداوند، فلسفه خلق میکردند. بالاترین شکل مذهب در گذشته فلسفه، و پایینترین شکل آن، خرافات بوده است. و هردو کاذب هستند.
انسان نیاز به نوعی شعر در دیانت دارد، نوعی شناخت عرفانی و رازورزی.
کبیر یک منادی و بشارتدهنده از آینده است: نخستین گلی که مژدهی بهار را میآورد
او یکی از بزرگترین شاعران دیانت است
او یک خداشناس مذهبی نیست، به هیچ دین و مذهبی تعلق ندارد. تمام مذاهب به او تعلق دارند، او بقدر کافی وسعت دارد که تمام آنها را شامل شود. هیچ مذهب خاصی نمیتواند او را تعریف کند. او یک هند و یک محمدی و یک مسیحی و یک جین و یک بودایی است. او یک زیبایی عظیم، یک شعر بزرگ و یک ارکستر بزرگ است....
تفسیر سوتراهای کبیر در روزهای آینده تقدیم شما همراهان گرامی خواهد شد
#انقلاب: تفسیر اشو از سرودههای کبیر
از ۱۱ تا ۲۰ فوریه ۱۹۷۸
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
هماهنگ بودن با طبیعت
طبیعت یعنی چیزی که اینجاست
با طبیعت هماهنگ شوید
به چیزی که بین شما و طبیعت تفرقه و جدایی ایجاد می کند گوش ندهید
بگذارید این یک عامل تصمیم گیرنده باشد
یک معیار، همیشه چیزها را با این معیار بسنجید، این ملاک است.
اگر چیزی با این ملاک هماهنگ شد ، پس طلا است. وگرنه رهایش کنید
اگر کسی سعی کرد به شما بگوید غیر طبیعی شوید. از او دوری کنید !
او برای نفس شما جذابیت دارد و او شما را روان پریش می کند
از هر چیزی که شما را از طبیعتتان می ترساند دوری کنید
از هر چیز و هر کسی که باعث می شود طبیعتتان را محکوم کنید دوری کنید
و اگر بتوانید کتاب طبیعت را در درونتان بخوانید ،تمام انجیلها و قرآنها و وداها را در آنجا خواهید داشت
لازم نیست در مورد چیزی مشورت کنید
استاد واقعی شما آنجاست.
و استاد واقعی همیشه شما را به آنجا پرتاب می کند.
#اشو
#سخت_نگیر_جلد_سوم
@oshoi
معمولا ما هر آنچه درباره ی خود میدانیم،
صرفا #عقیده_دیگران است.
آنها میگویند تو خوب هستی،
و ما تصور میکنیم خوب هستیم
دیگران میگویند تو زیبا هستی،
و ما تصور میکنیم زیبا هستیم.
آنها میگویند تو بدی، زشت هستی..
هر چه را که دیگران درباره ما میگویند
جمع آوری میکنیم
و این مجموعه هویت و شناخت ما از خودمان میشود
اما این هویت سرا پا کاذب است. زیرا هیچکس قادر به شناختن شما نیست. مگر خودتان.
دیگران فقط با پاره ای از ابعاد شخصیت شما آشنا هستند. و این ابعاد سطحی هستند.
آنها فقط احوال لحظه ای شما را میبینند. نمیتوانند به مرکز وجودتان رخنه کنند.
مردم عمر خود را با باور و اتکا به حرف و نظرات دیگران سپری میکنند. به همین دلیل است که مردم از عقیده دیگران میترسند.
اگر دیگران تصور کنند شما بد هستید، بد میشوید و اگر سرزنشتان کنند، شما به سرزنش خود میپردازید . زیرا مجبورید به عقاید دیگران وابسته باشید
این موضوع به نوعی اسارت و بندگی نهان و ظریف تبدیل میشود
و اینگونه میشود که اگر بخواهید فردی خوب و ارزشمند و زیبا در نظر دیگران جلوه کنید، باید سازش کنید. باید همواره با مردمی که به آنها و نظراتشان وابسته هستید سازش کنید و مطابق نظر و میل آنها باشید.
پس چگونه باید بود؟
به شما میگویم:
حقیقی باشید
حقیقی بودن یعنی:
#اصالت_داشتن
#صادق_بودن
#مصنوعی_نبودن
#نپوشیدن_نقاب
به هر قیمتی چهره حقیقی خود را هرچه باشد نشان دهید.
اصیل بودن یعنی با خودتان رو راست بودن
برای رسیدن به این اصل سه نکته را به یا بسپارید:
اول آنکه، هرگز به آنچه دیگران میگویند باید باشید گوش ندهید.
فقط به ندای درونتان گوش دهید.
تا دریابید که دوست دارید چه چیزی باشید.
دوم آنکه، هرگز نقاب نزنید و ظاهر سازی نکنید. اگر خشمگین هستید لبخند نزنید. که چنین لبخندی دروغین و کاذب است.
خشمتان خشم واقعی و خنده تان خنده ای از ته دل و حقیقی باشد.
سوم اینکه، پیوسته در زمان حال باشید. زیرا تمامی دروغها از گذشته یا آینده وارد میشوند
گذشته را چون بار بر دوش نکشید.
چون اجازه نمیدهند اصیل باشید.
حضور داشتن در زمان حال یعنی اصیل بودن. زیرا تنها زمان حال است که اصیل و حقیقی است.
این لحظه یعنی کل ابدیت.
#اشو
@oshoi
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز من به مدت چهار سال کاملاً از مثبتگرایی این جمع، با عشق شما و عشق سانیاسینهای شما، و با تعجب، از وجود خودم نیز تغذیه شدهام. هیچ زبانی قادر به سپاسگزاری نیست،حالا میخواهم به مدت ده روز اینجا را ترک کنم
طولانیترین مدتی که از اینجا بیرون بودهام
تا با خانوادهام در نیویورک، شهر مردگان، ملاقات کنم
ترس من از بمباران منفیگرایی است، در آنجا هوا مطلقاً پر از منفیها است
و من میترسم که توسط آن مکیده شوم
آیا چیزی برای گفتن دارید؟
#پاسخ
نیازی به ترسیدن وجود ندارد
شهر مردگان، هرچقدر هم که بزرگ باشد، قادر نیست حتی ذرّهای در شخص زنده اثر کند بگذار پر از منفیگرایی باشد. اهمیت ندارد
این ترس مانند این است که یک شمع روشن از رفتن به خانهای تاریک بترسد
آن تاریکی بسیار ضخیم، فراگیر و قدیمی است؛ و شمع بسیار شکننده و بسیار تازه است. طبیعی است که ترس وجود داشته باشد
ولی این ترسی بیاساس است. یک شمع باریک با شعلهای کوچک کافی است تا تمام تاریکی آن خانه را نابود کند. تاریکی هیچ قدرتی ندارد
این تجربهی خوبی برای تو خواهد بود. تو اینجا بودهای. در اینجا شاد بوده و رقصیده و عشق ورزیدهای. تو در شهر زندگان بودهای
حالا تجربهی خوبی هست تا از قبرستان نیویورک دیدار کنی. اینها قبرستانهای بزرگی هستند، ولی بههیچ وجه نمیتوانند به تو آسیب بزنند
شاید بتوانی کمک کنی که چند مرده در آنجا دوباره نَفَس بکشند، چند مرده که در قبرهایشان بایستند و از تو استقبال کنند. از این نترس حتی اگر مردگان با تو دست بدهند، نترس.
در این شهرهای بزرگ از مردمان مرده، هنوز کسانی هستند که نیمه-زندهاند؛ گاهی سه چهارم زنده هستند! و امکانی هست که زندهبودنشان را لمس کنی
پس با شادمانی برو. یک ماجراجویی بزرگ است!
آنها باید از تو بترسند؛ نیازی نیست تو از کسی بترسی،و اگر کسی کاملاًمرده باشد، هیچ مشکلی برای تو درست نمیکند. فقط کسانی که کاملاً نمردهاند و مقاومت کرده تا به نوعی زنده بمانند، شاید نوری را در تو ببینند. سانیاسینهای من میتوانند هرکسی را به زندگی، به عشق، به رقص و به جشن و سرور دعوت کنند
تو پس از این ده روز کاملاً غنیشده بازمیگردی. هراتفاقی در آنجا بیفتد تو را غنیتر ساخته و وقتی بازگردی تعجب خواهی کرد که در این بهشت کوچک زندگی کرده بودی ولی شروع کرده بودی که آن را تضمینشده فرض کنی
این فاصلهی ده روزه به تو بینش بهتری خواهد داد تا این جمع و این واحه را ببینی
وگرنه، عشق میورزی، میخندی، میرقصی، ولی آهستهآهسته به آن عادت میکنی
فکر میکنی زندگی همین است
گاهی اوقات بیرون رفتن از اینجا و دیدن اینکه زندگی چنین نیست، در بیرون زندگی فقط جنایت و زشتی است...
ما در این چهار سال همچون یک مجموعه واحد و زنده زندگی کردهایم.
هرکسی که از بیرون میآید بیدرنگ تحت تاثیر یک چیز قرار میگیرد: تمیز بودن اینجا، سالم بودن مردم، خندههای همیشگی، شادی،آن هم پس از دوازده ساعت کار سخت، که کافی است هرکسی را بکُشد!
و این سانیاسینها، پس از دوازده ساعت کار سخت، هنوز هم انرژی دارند تا در دیسکو برقصند، هنوز انرژی دارند تا همدیگر را در آغوش بگیرند و عشقشان را سهیم شوند
مردمی که در بیرون هستند باورشان نمیشود، زیرا آن راز را نمیشناسند که:
آن کار سخت برای دوازده ساعت، با عشقی عظیم انجام شده. هیچکس کار را برای دیگری انجام نمیدهد؛ کار را برای خودش انجام میدهد.
این جمع خودش است. دنیای اوست
و وقتی بسیار شدید و با تمامیت کار کنی، خستگی ندارد؛ تغذیه کننده است؛ تو را قویتر میکند.
آنچه مردم را ضعیف میکند، کار نیست، بیحوصلگی است که خون آنها را میمکد. ولی اگر با خوشی و رقص و آواز کار کنی، و اگر کار تو عبادت تو شده باشد، تو را خسته نخواهد کرد. تو را قویتر خواهد ساخت. انرژی بیشتری به تو خواهد داد تا آن را سهیم شوی، عشق بیشتری تا آن را سهیم شوی
پس این ده روز خوب خواهد بود. افرادی را خواهی یافت که نیمهجان هستند، سهچهارم مرده هستند؛ نوددرصد مردهاند! و آنان بسیار خوشحال خواهند شد.
و آنان که صددرصد مردهاند، هیچ اهمیتی ندارند. برای همیشه رفتهاند؛ نمیتوانند به تو آسیبی بزنند.
و وقتی که بازگردی، غنیتر از همیشه بازمیگردی، و دیدگاه بهتری نسبت به جمع ما خواهی داشت
تو با زندگی در این جمع به مدت چهار سال، آن را مفروض پنداشتهای. و شاید فکر کرده باشی که تمام دنیا اینگونه زندگی میکنند.
ما دوست داریم که تمام مردم دنیای اینگونه زندگی کنند
پس سانیاسین ها ما، گهگاهی باید به دنیای بیرون بروند، فقط برای اینکه به مردم آنجا شوکی وارد کنند که مردم زنده هم وجود دارند که آبدارتر هستند و زندگیشان اساس و پایهای کاملاً متفاوت دارد
پایان جلد چهارم
#اشو
از مرگ به جاودانگی جلد چهارم
آخرین سخنان آتشین اشو در آمریکا ۱۹۸۵
برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
این تصور که فرزندان تان به شما تعلق دارند،
بکلی اشتباه است.
آنها از طریق شما متولد شده اند
اما به شما تعلق ندارند
شما گذشته ای دارید،
اما آنها فقط آینده دارند.
آنها مطابق نظر شما زندگی نخواهند کرد.
زندگی کردن بر طبق نظر شما تقریبا معادل با هرگز زندگی نکردن است.
آنها باید طبق نظر خودشان، در آزادی و مسئولیت و خطر و چالش زندگی کنند.
فرد اینگونه قوی می شود.
#اشو
@oshoi
تنها کیفیتی که بودا داراست:
آگاهی ناب و شاهد بودنِ آگاهانه است.
"شاهد بودن"واژه ای کلیدی برای همه آنهایی است که به مراقبه میپردازند.
شاهد اینکه تو جسم نیستی،
شاهد اینکه تو ذهن نیستی،
شاهد اینکه تو فقط شاهدی
#اشو
#الماسهای_آگاهی
@oshoi
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز ،هروقت که باخودم باشم، احساس جدایی، تنهایی و رنج میکنم.
فقط وقتی خودم را دوست دارم که با دیگران باشم.
احساس شرمندگی میکنم و از خودم بدم میآید.
بهنظر میرسد که گویی که من خودم را از چشمان دیگران قضاوت میکنم.
میتوانید چیزی بگویید؟
#پاسخ
این یکی از اساسیترین مشکلات است
هر انسان باید با آن روبهرو شود.
تنها تو نیستی. طوری که کودکان بزرگ میشوند علت تمام این مصیبت است.
هیچ کودکی آنگونه که هست مورد پذیرش دیگران نیست. او فقط وقتی پاداش میگیرد که از دستورات والدین، آموزگاران و بزرگترها اطاعت کند. این دستورات شاید با طبیعت او مخالف باشند، زیرا این دستورات برای او و توسط او ساخته نشده؛ این اصول را کسی در پنجهزار سال پیش ساخته است و هنوز هم در تربیت فرزندان از آنها استفاده میشود.
طبیعی است که هرکودکی در جایگاه خودش نیست. او در وجود خودش قرار ندارد؛ خودش نیست؛ فرد دیگری است
آن “فردی دیگر” توسط جامعه، توسط دیگران به تو داده شده است.
پس وقتیکه تنها هستی، و کسی نیست که به تو فرمان بدهد، تو فقط در طبیعت خود آسوده هستی. نیازی نیست نقش بازی کنی، زیرا کسی نیست که ببیند. و این آسوده شدن در طبیعت خود به تو احساس گناه میدهد. تو درحال مخالف با والدین، کشیشان و جامعه هستی؛ و آنها به تو گفتهاند که تو، در خودت، درست نیستی. و تو این را پذیرفتهای. این در تو یک شرطیشدگی ایجاد کرده.
پس وقتی با دیگران هستی، دیگران به تو دستور میدهند؛ و وقتی تنها هستی، آن ذهنی که توسط دیگران ساخته شده تو را زشت و گناهکار و بیارزش میسازد.
برای همین است که مردم نمیخواهند تنها باشند؛ همیشه میخواهند با دیگران باشند زیرا وقتی با دیگری هستی، نمیتوانی در طبیعت خودت آسوده شوی. حضور دیگری در تو تنش ایجاد میکند. دیگری حضور دارد، هرلحظه تمام اعمال و حرکات تو را قضاوت میکند.
پس تو فقط کارهای خاصی را انجام میدهی که به تو گفتهاند درست است. و آنگاه ذهنت احساس خوبی دارد: مطابق با شرطیشدگیها است. ذهنت خوشحال است که درست عمل کردی و فرد بزرگی هستی.
مردم نیاز به جمعیت دارند. این دلیل روانشناختی واقعیتی است که مردم همیشه میخواهند به چیزی تعلق داشته باشند:
به هندویسم، به مسیحیت، به محمدنیسم، به این کشور، به آن کشور، به این نژاد، به آن نژاد. و حتی اگر اینها کفایت نکند، آنها باشگاههای روتاری Rotary Clubs و باشگاه شیرها Lions Clubs را خلق میکنند.
مردم نمیتوانند تنها بمانند. باید پیوسته در میان مردم باشند. فقط آنوقت میتوانند آن تنش و آن عمل را زنده نگه دارند. آنها در میان جمعیت نمیتوانند خودشان باشند.
وقتی تنها هستی، از چه میترسی؟
تنهابودن یکی از زیباترین تجربههاست.
دیگر اهمیتی به دیگران نمیدهی؛
دیگر به خودت فشار نمیآوری که کاری بکنی که از تو انتظار میرود.
تنها که باشی میتوانی هرکاری را که دوست داری انجام بدهی. میتوانی هرچه را که بخواهی احساس کنی
تنها کاری که باید بکنی جداکردن خودت از ذهنت است
ذهن تو مال خودت نیست
ذهن تو فقط مامور آن جمعیتی است که به آن تعلق داری
این ذهن در خدمت تو نیست؛ در خدمت آن جمع است. آن جمعیت یک مامور مخفی، یک کارآگاه در ذهن تو گماشته که پیوسته به تو فشار میآورد، حتی وقتی که تنها باشی،
کارها را براساس مقررات انجام بدهی.
تمام راز این است که #شاهد_ذهنت باشی:
به طبیعت خود اجازه بده که به روشنی به ذهنت بگوید:
“تو مال من نیستی. من بدون تو وارد این دنیا شدم. تو بعدها توسط آموزش و الگوها به من داده شدی. تو چیزی بیگانه هستی، بخشی از طبیعت من نیستی. پس دستکم، وقتیکه تنها هستم، مرا تنها بگذار.”
باید یاد بگیری که به ذهن بگویی “خفه شو!”
و به طبیعت خود آزادی تمام بدهی.
بسیار تعجب خواهی کرد که بدانی دارای چه زیباییها، چه معصومیت و چه ادراکی هستی. و زمانی که آموختی ذهن را میتوان کنار گذاشت، و میتوانی واقعاً تنها باشی
زیرا با ذهن، تو هرگز واقعاً تنها نیستی؛
تمام آن صداهای والدین، آموزگاران، کشیشان و سیاستمداران در ذهنت ضبط شدهاند؛ ذهن فقط همواره آنها را تکرار میکند.
این یک راهکار اساسی است که:
جامعه در مخالفت با فرد بازی میکند
یک روانشناس به نام دلگادو Delgado، تمام عمرش را روی یک پروژه کار میکرد و او در آن پروژه موفق به این کشف شد که:
در مغز شما هفتصد مرکز وجود دارد. هر عملی که انجام میدهید توسط یکی از این مراکز انجام میشود. او با کار تمام وقت خود دریافت که هر مرکز چه نوع فعالیتی را در شما کنترل میکند ــ برای نمونه خشم، نفرت و قتل: کدام مرکز تحت تاثیر خشم فعال میشود. و او الکترودهای بسیار کوچکی را ساخت. البته او اجازه نداشت که اینها را روی انسانها آزمایش کند، ولی هدیه بزرگی را پیشکش کرد. تمام بشریت میتواند توسط این مکانیسم تغییر کند. او روی حیوانات آزمایش کرد
ادامه 👇👇
@oshoi
مذهب يعني:
بازشدن قلبي که حيرت مي کند
مذهب يعني:
پذيرش دنياي اسرارآميزي که ما را احاطه کرده است
#اشو
@oshoi
کتاب انقلاب
تفسیر اشو از اشعار(سوتراهای) کبیر
فصل اول
اشارهای با دست
سوترا:
در حوضچههای مقدّس چیزی جز آب وجود ندارد، این را میدانم، در آنها شنا کردهام
تمام خدایانی که از چوب و عاج ساختهشدهاند نمیتوانند یک کلمه بگویند.
این را میدانم، نزد آنها گریستهام
کتابهای مقدس مشرقزمین چیزی جز کلمات نیستند.از جلد تا جلد آنها را نگریستهام.
در مورد تفاوت آب و امواج روی آن اندیشیدهام:
موج برخاسته بازهم آب است، موج فرونشسته نیز آب است.
آیا میتوانی اشارهای به من بدهی که چگونه این دو را از هم فرق بگذارم؟
چون فردی کلمهی “موج” را ساخته، آیا من باید آن را از “آب” جدا بدانم؟
در درون ما وجودی مرموز هست.
سیاّرات تمام کهکشانها همچون دانههای تسبیح از میان دستهایش میگذرند.
این همان رشته تسبیحی است که فرد باید با نگاهی نورانی به آن بنگرد.
پیشگفتار اشو:
خدایان گذشته مردهاند، و نمیتوان آنها را دوباره زنده کرد. آنها دیگر ربطی به آگاهی انسان ندارند؛ توسط ذهنهای بسیار نابالغ ساخته شده بودند. انسان به بلوغ رسیده؛ نیاز به نگرشی متفاوت نسبت به خدایان دارد، نیاز به نوعی متفاوت از دیانت دارد. انسان باید از دیروزهایش آزاد شود، زیرا فردا فقط در اینصورت ممکن خواهد بود
برای آمدن جدید، قدیم باید بمیرد
خوب است که خدایان قدیم رفتهاند.
ولی برای انسان ها سخت است که با آنها خداحافظی کنند. بشریت با آنها بسیار انس گرفته است. آنها منبع بزرگی از راحتی و تسلیت برای او بوده و نوعی امنیت به انسان بخشیدهاند؛ پس میترسد که آنها را از دست بدهد.
ذهن میخواهد که در شناختهها باقی بماند زیرا با آن آشنا است و راهی است که پیموده شده. ذهن همیشه از ورود به ناشناخته وحشت دارد. ناشناخته از یک سو به چالش میخواند و جذب میکند؛ از سوی دیگر تولید هراس میکند. ناشناخته قابل پیشبینی نیست، فرد نمیتواند از قبل نتیجه را بشناسد. و ذهن همیشه سنّتگرا و پیرو قراردادهای مرسوم است. ذهن یک عرف است، ذهن یک سنّت است، یک قرارداد اجتماعی است. پس این مشکل همیشه وجود دارد
ذهن میخواهد به گذشته بچسبد و زندگی میخواهد به آینده برود، و یک نبرد همیشگی بین ذهن و زندگی وجود دارد
آنان که ذهن را انتخاب میکنند، مرده باقی میمانند. آنان که زندگی را در برابر ذهن انتخاب میکنند، نمکهای این زمین هستند.
چنین نیست که فقط خدایان گذشته و دیروزها مرده باشند، خودِ مفهوم یک خدای شخصی دیگر هیچ معنایی ندارد. در آینده خدایان وجود ندارند، حتی یک خدا نیز وجود نخواهد داشت، فقط الوهیت میتواند وجود داشته باشد.
سعی کنید بفهمید:
در آینده خدا نمیتواند یک شکل داشته باشد،
و اگر روی یک شکل اصرار داشته باشی، دیانتی وجود نخواهد داشت. فقط یک وجود بدون شکل ـــ یک کیفیت، نه یک شخص؛ یک انرژی، نه یک فرد ـــ میتواند وجود داشته باشد. نه خدا، بلکه خداگونگی. نه یک دین خاص، مسیحیت، هندویسم، و..
بلکه فقط یک دیانت
آنان که بتوانند این را ببینند می توانند یک تحول عظیم در زندگیشان داشته باشند. آنان که بتوانند نکته را ببینند که خدا باید به نفع خداگونگی انداخته شود و ادیان مختلف باید به نفع دیانتی واحد انداخته شود، آنها مردمان آینده هستند. و من فقط با کسانی صحبت می کنم که به آینده تعلق داشته باشند. من علاقهای به مردگان ندارم، علاقهای به قبرستانها ندارم. و قبرستانها میتوانند زیبا باشند؛ ولی نکته در این نیست، آنها بازهم قبرستان هستند
زندگی یک ماجراجویی است:
یک ماجراجویی پیوسته؛ سفری پرماجرا و پیوسته به ناشناختهها. اینجاست که منطق و زندگی راهشان از هم جدا میشود. منطق در گذشته باقی میماند؛ نمیتواند جهش کند، اجازهی جهش کوانتومی نمیدهد، خودِ طبیعت آن چنین است که اجازهی جهش را نمیدهد. منطق باید گام به گام پیش برود، باید فرضیات را دنبال کند. نتیجهگیری چیزی جز این نیست که در فرضیات قبلی وجود داشته و اینک متجلی شده؛ چیز تازهای نیست. منطق هرگز به چیزی جدید دست نمییابد؛ فقط گذشته را متجلی میسازد. منطق فقط گذشته را قابل درک و روشن میکند؛ ولی هرگز به چیزی جدید دست نمییابد. نمیتواند چنین کند، زیرا برای جدید فضایی در گذشته وجود ندارد. برای همین است که تازه است، زیرا در گذشته ریشه ندارد؛ کاملاً جدید است
از هیچکجا میآید، از هیچی میآید؛ گذشته از آن حمایت نمیکند
برای همین است که آن را جهش کوانتومی میخوانم؛ زیرا قدم به قدم پیش نمیرود، توسط استدلال حرکت نمیکند؛ قیاس منطقی نیست؛ یک ترانه است که:
اگر آن را دنبال کنی از وجودت برمیخیزد؛ چیزی اسرارآمیز است. این را نمیتوان توضیح داد، زیرا تمام توضیحات از گذشته میآیند؛ غیرقابل توضیح باقی میماند
ولی زیبایی آن در همین است، راز آن، شگفتی آن در همین است. لحظهای که از آن یک نظریه بسازی، زندگی را به مرگ تبدیل کردهای، زندگی را به مرگ تنزّل دادهای
ادامه👇
@oshoi
عشق و نَفس نمی تواند با هم وجود داشته باشد.
مانند نور و تاریکی هستند.
وقتی نور باشد تاریکی ناپدید می شود.
#اشو
#کتاب_راز
@oshoi
.
زیبائی خاصیتی درونی است
اگر زیبایی درونی وجود داشته باشد،آشکار خواهد شد؛از بدنت،ذهنت و از هر چیزی شامل تو می شود پرتو افشانی خواهد کرد
زیبایی درونی که وجود داشته باشد همه چیز زیبا خواهد شد.
#اشو
@oshoi
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز، من بطور وحشتناکی زشت هستم. و به همین سبب بسیار رنج برده ام. چه باید بکنم؟
#پاسخ
زشتی هیچ ربطی به بدن ندارد.
زیبایی نیز ربط زیادی به بدن ندارد.
زیبایی و زشتی بدن چیزی
بسیار سطحی است؛
آن چیز واقعی از دورن میآید.
اگر بتوانی در درون زیبا شوی،
نورانی خواهی شد.
بارها اتفاق افتاده است:
حتی یک انسان زشت، زمانی که مراقبهگون میگردد،
شروع میکند به زیبا به نظر رسیدن.
من پیوسته این را شاهد بودهام:
سالها و سالها....
زمانی که مردم به اینجا میآیند، چهرههایی کاملا متفاوت دارند.
زمانی که شروع به مراقبه میکنند،
وقتی که شروع به رقصیدن میکنند،
وقتی شروع به آواز خواندن میکنند،
چهرههایشان آسوده میشود.
تنشهایشان تخلیه میشود.
رنج آنان، که بخشی از صورتشان شده بود آهستهآهسته ناپدید میشود.
مانند کودکان آسوده میشوند.
صورتهایشان با یک سرور درونی میدرخشد،
نورانی و درخشان میشوند.
زیبایی و زشتی جسمانی اهمیت
زیادی ندارد.
آن چیز واقعی در درون است.
من میتوانم به شما بیاموزم که چگونه از درون زیبا شوید
و زیبایی واقعی همین است.
زمانی که زیبایی درونی وجود داشته باشد، شکل جسمانی اهمیت چندانی نخواهد داشت.
چشمانت شروع میکند به درخشیدن از سرور؛
صورتت یک درخشندگی و شکوه خاص خواهد داشت.
شکل جسمی بیاهمیت میگردد.
زمانی که چیزی، نوعی وقار، از دورنت شروع کند به جاری شدن، آنگاه شکل بیرونی را میتوان کنار نهاد. در مقایسه، تمام اهمیتش را ازدست خواهد داد؛
نگران آن نباش.
مراقبه کن، عشق بورز، برقص، آواز بخوان، جشن بگیر و زشتی ناپدید خواهد شد
چیزی والاتر را به وجودت بیاور و چیزهای پستتر از یاد خواهند رفت، زیرا همه چیز نسبی است
و در مقایسه وجود دارد.
مانند این است که شمعی کوچک در اتاق میسوزد: نور قویتری را وارد اتاق کن و آن شمع کوچک تمام اهمیت خودش را ازدست خواهد داد.
زیبایی درون را وارد کن، که آسانتر است.
من در مورد آن زیبایی دیگر نمیتوانم کاری بکنم، من یک جراح پلاستیک نیستم.
میتوانی چنین جراحی را پیدا کنی که به تو کمک کند، ولی اینکار به هیچ وجه کمکی نخواهد کرد. شاید بینیات قدری باریکتر شود و شکل بهتری پیدا کند ولی این کمک زیادی نخواهد بود اگر در درونت همانی باشی که بودهای، زیبایی بیرونی تو فقط زشتی درونت را نشان خواهد داد، یک تضاد خواهد شد.
قدری سیرت زیبا بیاور.
#اشو
@oshoi
زمانی که می گویم:
"هیچ چیز و هیچ کس باش"
به عبارت دیگر منظورم این است که:
مثل نوزاد تازه متولد شده باش،
هشیاری خالص، یکپارچه و
بدون دوگانگیِ فهمیدن و نفهمیدن
هشیاری نوزاد، خالص است.
او چیزی نمی داند، حتی نمی داند که هست.
شاید دیده و شنیده اید که کودکان با خودشان مثل فردی جداگانه حرف می زنند.
آنها شاید بگویند:
کودک گرسنه است. کودک تشنه است
استفاده از "من" زمان می برد
تقریبا سه یا چهار سال طول می کشد
تا جامعه یادش بدهد که از "من" استفاده کند
و نفس در او شکل بگیرد.
به جای گفتن "کودک گرسنه است"،
" من گرسنه ام" جایگزین می شود.
درست لحظه ای که کودک "من" می گوید،
دیگر کودک نیست. او وارد دنیا شده
و می توان گفت به نوعی فارغ التحصیل شده است.
#اشو
@oshoi
بودا میگوید:
بهتر است خودت را فتح کنی،
تا که در هزار نبرد پیروز شوی
آنگاه #پیروزی_حقیقی از آن توست.
هیچ پیروزی دیگر مال تو نیست.
این پیروزی را نمیتوان از تو ستاند.
هیچکس نمی تواند آن را از تو بگیرد.
یادت باشد:
فقط چیزی که نمیتوان آن را از تو گرفت مال توست. هر آنچه را که بتوان از تو گرفت دارایی و مال حقیقی تو نیست.
#به_آن_نچسب.
زیرا همین چسبیدن سبب رنج توست. نسبت به تمام چیزهایی که میتواند از تو گرفته شود، احساس مالکیت نکن.
زیرا همان احساس مالکیت سبب تشویش تو خواهد بود.
فقط با آنچه که واقعا به تو تعلق دارد زندگی کن. چیزی که هیچکس نمیتوان آن را از تو بگیرد. نمیتوان آن را دزدید.
چیزی که حتی مرگ نیز نمی تواند آن را از تو بگیرد.
چیزی که نه گلوله و نه اسلحه و حتی آتش نمیتواند آن را نابود کند و از تو برباید.
وقتی بدنت روی محل سوزاندن جسد آتش بگیرد، آگاه باش که تو نخواهی سوخت.
اگر خودت را شناخته باشی.
اگر آن #حقیقت_و_آگاهی_درون را شناخته باشی و به آن دست یافته باشی. آنگاه بدن خواهد سوخت و به خاکستر تبدیل خواهد شد،
ولی تو نخواهی سوخت.
تو حتی لمس نیز نخواهی شد.
برای همیشه خواهی ماند.
تو ابدی هستی
این جاودانگی فقط وقتی شناخته میشود که تو #ارباب_خویشتن_باشی.
زندگیت را برای ارباب شدن و تسلط بر دیگران هدر نده.
برای فتح قدرت و اعتبار و چیرگی بر دنیا زندگی ات را تلف نکن.
#خودت_را_فتح_کن.
تنها چیزی که ارزش فتح کردن دارد خودت هستی.
#اشو
@oshoi
ادامه👇👇
برای مثال، او در اسپانیا این را نمایش داد: الکترودها را مغز یک گاو کار گذاشت و او در برابر آن گاو در زمین گاوبازی ایستاد و آن گاو بقصد کشتن او به آن سمت حرکت کرد. فقط چند متر مانده، گاو ناگهان متوقف شد و ایستاد. چه شده بود؟ مردم باورشان نمیشد. هرگز چنین صحنهای را ندیده بودند.
آنان نمیدانستند که این یک آزمایش است
او یک کنترل ازراه دور در دست داشت. او میتوانست تمام حرکات گاو را با فشاردادن تکمههایی روی آن دستگاه کنترل کند. او اجازه داد که گاو با سرعت به سمت او بیاید ـــ تا فاصلهای بسیار نزدیک؛ میتوانست کشته شود. ولی وقتی دگمه را فشار داد، آن فعالیت گاو کاملاً متوقف شد.
این آزمایش دلگاود بسیار اهمیت دارد. اگر به دست سیاستمداران بیفتد، برای بشریت بسیار خطرناک خواهد بود،
آنچه دلگادو انجام داد و اثبات کرد، در سطحی ابتداییتر توسط جامعه با شما انجام شده است. ولی تاکنون موفق بوده است
آنها در مغز شما الکترود کار نمیگذارند ـــ فکر آن را نکرده بودند ـــ ولی کاری که کردهاند عملکردی مشابه دارد.
آنان پیوسته به تو میگویند که چه چیز درست است. تکرار مداوم و پیوسته که چه چیز درست و چه چیز غلط است، در ذهن شما اثری را میگذارد که یک الکترود دارد. و رفتهرفته، شروع میکنی به این فکر که این ذهن خودت است که تصمیم گرفته چه چیز درست و چه چیز غلط است.
چنین نیست. جامعه تو را شرطی ساخته است.
و این را میتوانید در جوامع مختلف مشاهده کنید، زیرا جوامع مختلف شرطیشدگیهای متفاوتی دارند. برای نمونه، پرچم آمریکا برای آمریکاییها بامعناست، زیرا از همان کودکی به کودک گفته شده، “حتی فداکردن زندگی تو برای این پرچم چیزی بزرگ است.”
و یک پرچم چیست؟ فقط یک تکه پارچه است؛ هیچ ارزش ذاتی ندارد. برای یک هندی هیچ معنایی ندارد؛ برای یک آمریکایی، پرچم یعنی همه چیز.
پس این ذهن تو نیست که تعیین میکند. ذهن جامعه است که برخی مفاهیم خاص را بر تو تحمیل کرده است.
سانیاسینهای من باید یک تمایز روشن ایجاد کنند:
ذهن بخشی از جامعه است، نه بخشی از تو. آنچه بخشی از تو است، آگاهی تو، هشیاری تو و شاهدبودنت است. آنوقت میتوانی تنها باشی و بسیار خوشحال. درواقع، فقط وقتی میتوانی خوشحال باشی که تنها هستی.
کسی که بداند چگونه در تنهایی خود مشعوف باشد، میتواند در جمع نیز تنها باشد
چه کسی درخواهد یافت که تو در درونت کاملاً در شاهدبودن خود متمرکز هستی و ابداً به ذهن اهمیتی نمیدهی؟
این قدری زمان میبرد ولی همچنانکه هویت خود را از ذهن پس میگیری، ذهن کنترلش را روی تو از دست میدهد و درنهایت ناپدید میشود.
این آغاز آزادی است، تولد انسان نوین است، زایش انسانی نوین. اکنون تو از روی آگاهی خود عمل میکنی نه به سبب ذهن خودت
با دیدن موقعیت بطور روشن، لحظهبهلحظه عمل خواهی کرد. هیچ مشکلی نیست که نگران باشی چه چیز درست است یا درست نیست.
وضوح و روشنی تو تعیین میکند چه چیز درست است، تو را به سمت عمل درست هدایت میکند. شاید با آنچه که جامعه آن را درست میپندازد سازگار نباشد. برای همین است جامعه میترسد و میخواهد ذهن خودش را در تو کار بگذار.
و عجیب است که درآن هفتصد مرکز در مغز هیچ نقطهای برای ایجاد مراقبه وجود ندارد. پس این چیزی ورای ذهن و بالاتر از ذهن است.
اندوه میآید، خوشی میآید و همه چیز میگذرد.
آنچه میماند همیشه آن شاهد است.
آن شاهد ورای قطبیتهاست.
شاهد همان عنصر فراسویی در جهانهستی است
#اشو
از مرگ به جاودانگی جلد چهارم
آخرین سخنان آتشین اشو در آمریکا ۱۹۸۵
برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
#مراقبه_تبدیل_ترس_به_عشق_است
می توانید به روی صندلی یا هر وضعیت دیگری که احساس راحتی می کنید بنشینید.
آنگاه دستهایتان را روی دامنتان روی هم بگذارید.
دست راست را زیر دست چپ قرار دهید.
این حالت مهم است،
چون دست راست با نیمکره چپ در ارتباط است و ترس همیشه از نیمکرۀ چپ نشأت می گیرد
و دست چپ با نیمکره راست مرتبط است و شهامت از سمت راست می آید.
نیمکرۀ چپ جایگاه استدلال است و دلیل هم ترس است، به همین خاطر است که نمی توانید فردی بیابید که هم شجاع باشد و هم باهوش.
هر وقت آدم شجاعی دیدید، بدانید که باهوش نیست و غیر منطقی است. باید هم اینطور باشد،
نیمکرۀ راست #شهودی است. بنابر این این فقط نمادین است و انرژی را در وضعیتی مطمئن قرار می دهد، در رابطه ای مشخص.
بنابراین دست راست در زیر دست چپ قرار می گیرد و دو شصت به هم متصل می شوند. آنوقت استراحت کنید، چشم تان را ببندید و اجازه بدهید فک پایینی استراحت کند. نه اینکه فشاری به آن وارد شود، فقط به گونه ای که بتوانید با دهان نفس بکشید. با بینی نفس نکشید و فقط با دهان این عمل را انجام دهید. خیلی آرامش بخش است وقتی با بینی نفس نکشید:
الگوهای قدیمی دیگر نمی توانند عمل کنند.
این پدیده تازه ای در نظام تنفسی جدید است که طی آن عادت تازه ای به سهولت شکل می گیرد. دیگر اینکه وقتی با بینی نفس نکشید، مغزتان هم تحریک نمی شود. هوا به مغز نمی رود، بلکه مستقیم به سینه می رود، در غیر اینصورت تحریک و ماساژ مداومی ادامه می یابد.
چون هوا در تنفس از راه بینی بارها و بارها در سوراخ های بینی تغییر می کند. تنفس از یک سوراخ بینی، یک بخش مغز را ماساژ می دهد و از سوراخ دیگر سمت دیگر را. و این روند بعد از هر پنجاه دقیقه تغییر می کند. بنابراین خیلی ساده در وضعیت تنفس با دهان قرار بگیرید.
بینی دو طرفه است و دهان یک طرفه. وقتی با دهان نفس بکشید، تغییری حاصل نمی شود.
اگر برای یک ساعت هم بنشینید، پس تغییری هم وجود نخواهد داشت. اما با تنفس از راه بینی، نمی توانید در وضعیت ثابتی باشید. حالت تان بطور خودکار تغییر می کند، بدون اینکه از تغییر آن مطلع باشید.
بنابراین این وضعیت یکطرفه، سکوتی بسیار بسیار عمیق و استراحتی تازه بوجود می آورد و انرژی شما به روش نوینی فوران می کند.
خیلی ساده، حداقل برای پنج دقیقه ساکت بنشینید و هیچ کاری انجام ندهید. اگر این عمل به مدت یک ساعت انجام گیرد، کمک بسیار بزرگی خواهد بود. پس اگر ممکن است با پنج دقیقه شروع کنید و کم کم آن را به شصت دقیقه برسانید. هر روز این عمل را انجام دهید و در این بین هیچ فرصتی را از دست ندهید. هر فرصتی که دست داد به درون آن بروید.
همیشه زندگی، عمل را برگزینید.
هرگز خود را عقب نکشید و فرار نکنید.
از هر فرصتی برای انجام کاری که به سوی تان می آید، لذت ببرید و خلاق باشید.
#اشو
#شهامت
@oshoi
با عاشق شدن کودک باقی خواهی ماند؛
و با عروج در عشق
به #بلوغ دست خواهی یافت.
#اشو
@oshoi