موسیقی بی کلام
برگشت به سمت آرامش
Glendon Smith
Retreat to Calm
@oshoi
#سوال_از_اشو
اشوی محبوب
چند روز پیش که در مورد ناسازکاری با جامعه صحبت میکردید، به یاد دیسکوها و رستورانهای سانیاسینها در اروپا افتادم، در وسط جامعه
سانیاسینها چگونه میتوانند در آنجا وصلهی ناجور باشند؟
آیا سعی داریم خودمان را با جامعه سازگار کنیم؟
#پاسخ
نه، هرگز! سانیاسینهای من، هرکجا که باشند، ناسازگاریهای بیشتری خلق میکنند، و در جامعه مردمان زیاد هستند که آمادهاند وصلههای ناجور بشوند. این افراد با دیدن
گروهی از وصلههای ناجور که بسیار از زندگی لذت میبرند، مایل هستند تا بپیوندند
دیسکوها، رستورانها، مراکز و آشرامها و جمعهای ما پناهگاههایی برای تمام عصیانگران و وصلههای ناجور هستند ـــ
زیرا اینها مردمان واقعی هستند
افرادی که با جامعهی مرده و فاسد سازگار هستند خودشان مرده و فاسد هستند.
هرکسی که زنده است باید در یک جامعهی درحال مردن یک وصلهی ناجور باشد
ولی با احساس تنهایی، بیرون آمدن از جامعه دشوارتر است. مکانهای ما به آنها فرصتهایی را میدهند: “احساس تنهایی نکن. ما یک جامعهی جایگزین از افراد ناسازگار داریم ـــ همه وصلههای ناجور هستند.
تنها چیزی که نیاز داری تا با جامعهی ما جور شوی این است که یک وصلهی ناجور باشی!”
مردم من، در هرکجا، با جامعهی فاسد، با مردگان و قبرها. قبرستان ها سازگار نخواهند بود. نه.
ما واحههای خودمان را خلق میکنیم که تمام انسانهای منحصربهفرد در آنجا زندگی کنند، جایی که به منحصربهفرد بودن و تفاوتهایشان احترام گذاشته میشود.
چنین چیزی در تاریخ سابقه نداشته است که افراد ناسازگار در جامعه دورهم جمع شده باشند. این برای نخستین بار است که یک میلیون وصلهی ناجور در سراسر دنیا دورهم جمع شده باشند ـــ درحالیکه میرقصند و با جامعهی درحال مرگ میجنگند. و این کار سادهای است، زیرا آن جوامع خودشان درحال مردن هستند. هرکسی که مقداری فهم و هوش داشته باشد از آن جامعه فرار میکند و به یک جمع سانیاسین می پیوندد.
چند روز پیش با یک روزنامهنگار بسیار هوشمند و دوست داشتنی صحبت می کردم. به چشمان او نگاه کردم و گفتم، “بااینکه من به ستارهشناس هستم و نه یک پیامبر، نمیتوانم از یک پیشگویی در مورد تو خودداری کنم.”
پرسید، “کدام پیشگویی؟”
گفتم، “تو چنان باهوش و دوستداشتنی هستی که نمیتوانی مدت زیادی ادامه بدهی و یک سانیاسین نشوی.”
و روز بعد او یک سانیاسین شد! او حتی چند روز هم صبر نکرد.
من فقط با نگاه کردن به چشمهای افراد مردم خودم را تشخیص میدهم که به من تعلق دارند. و تعلق داشتن به من به این معنی نیست که با من یا هرچیزی و هرکسی سازگار باشند.
تعلق داشتن به من یعنی تعلق داشتن به آزادی، تعلق داشتن به فردیت، تعلق داشتن به پاکی، به طبیعی بودن خود.
#اشو
از مرگ به جاودانگی جلد چهارم
آخرین سخنان آتشین اشو در آمریکا ۱۹۸۵
برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
زمانی برای زندگی کردن هست
و
زمانی برای مردن
آن ها را باهم قاطی نکن، وگرنه هر دو را از دست خواهی داد
هم اکنون، با تمامیت و شدت زندگی کن و وقتی که مرگ آمد، آنوقت به تمامی بمیر بخش بخش نمیر:
یک چشمت بمیرد و با چشم دیگر به اطراف نگاه کنی؛ یک دست بمیرد و با دست دیگر دنبال یافتن حقیقت باشی!
وقتی می میری، با تمامیت بمیر
و تعمق کن که مرگ چیست
ولی هم اکنون، وقتت را برای چیزهایی که در دوردست هستند تلف نکن، این لحظه را زندگی کن
کودک می داند که چگونه با تمامیت و شدت زندگی کند و بدون ترس از اینکه از کنترل خارج شود.
شما در این معبد کاملاٌ اجازه دارید که خودتان باشید، بدون هیچگونه ممانعتی. من می خواهم این در تمام دنیا رخ بدهد. این تنها یک آغاز است
در اینجا( پونا) شروع کن به زندگی با تمامیت و باشدت، لحظه به لحظه،
با سرخوشی و بازیگوشی
و خواهی دید که هیچ چیز از کنترل خارج نخواهد شد، بلکه هوشمندی تو تیزتر خواهد شد؛ که جوان تر خواهی شد و عشق تو عمیق تر خواهد شد
و وقتی به دنیای بیرون می روی، هرکجا بروی، تا حد ممکن زندگی را و بازیگوشی را و شادمانی را منتشر کن
به تمام گوشه و کنار زمین
اگر تمام دنیا شروع کند به خندیدن و شادمانی کردن و بازی کردن،
انقلابی عظیم بوجود خواهد آمد
جنگ ها توسط انسان های جدی بوجود می آیند؛ کشتارها توسط انسان های جدی صورت می گیرد و خودکشی ها توسط انسان های جدی انجام می شوند تیمارستان ها پر از مردمان جدی است.
فقط تماشا کن که جدی بودن چه آسیب هایی به انسان زده است و آنوقت از جدی بودنت بیرون خواهی زد و به آن کودک، که در درونت در انتظار است،
اجازه خواهی داد تا بازی کند و آواز بخواند و برقصد.
تمام مذهب من از بازیگوشی تشکیل شده است
جهان هستی وطن ما است و ستارگان برادران و خواهران ما هستند؛ این اقیانوس ها و رودخانه ها و کوهستان ها دوستان ما هستند
در این کائنات که بسیار دوستانه است، تو مانند یک بودای سنگی نشسته ای،
من بودای سنگی را موعظه نمی کنم:
می خواهم شما بوداهای رقصان باشید.
پیروان بودا این را دوست نخواهند داشت، ولی من اهمیت نمی دهم که دیگران چه فکر می کنند
من فقط به حقیقت اهمیت می دهم. اگر یک حقیقت نداند که چگونه برقصد، افلیج است؛
اگر یک بودا قادر به خندیدن نباشد، چیزی کسر دارد؛
اگر یک بودا نتواند با کودکان قاطی شود و بازی کند، به بیداری نزدیک شده است، ولی کاملاٌ بیدار نشده است.
چیزی در او خفته است.
#اشو
#روح_عصيانگر
@oshoi
ادامه 👇👇
بگذارید فرزند شما چهرهی اصیل خودش را داشته باشد.
شاید در شما ترس ایجاد کند، شاید نگران شوید، ولی اینها مشکلات شماست. به هیچوجه مانع کودک نشوید. و کودکی که به او آزادی داده شده ـــ حتی در مخالفت با والدینش ـــ برای همیشه به شما احترام خواهد گذاشت. برای همیشه از شما سپاسگزار خواهد بود.
هماکنون، درست عکس این وجود دارد:
هر کودکی پر از خشم و غضب و نفرت نسبت به والدینش است، زیرا آنچه با او کردهاند قابل بخشایش نیست.
پس با دادن آزادی، با اجازه دادن که او خودش باشد، پذیرش او هرآنگونه که بطور طبیعی هست، شما فرزندی را پرورش میدهید که شما را خواهد پرستید. شما فقط یک پدر یا مادر معمولی نبودهاید، شما به او زندگی، آزادی و منحصربهفرد بودن را بخشیدهاید.
او آن خاطرات زیبا را تمام عمر در قلبش حمل خواهد کرد و سپاسگزاری او نسبت به شما، این یقین را به او میدهد که هرآنچه شما برای او انجام دادهاید، او نیز باید برای نسلهای آینده انجام دهد.
اگر هر نسل با عشق و احترام با فرزندانش رفتار کند، و به آنها آزادی رشد بدهد، تمام این چیزهای بیمعنی در مورد شکاف نسلها ازبین خواهد رفت. اگر به فرزندان خود احترام بگذارید، اگر با فرزندانتان دوست باشید، هیچ شکاف و فاصله بین نسلها وجود نخواهد داشت.
آنچه بطور معمول در سراسر دنیا اتفاق میافتد این است که ارتباطی به فرزندان و والدین وجود ندارد. آنها همدیگر را میبوسند، باهم دست میدهند، ولی تمامش نفاق است ـــ
چنین میکنند چون باید چنین کنند!
کودکان را میتوان بدوناینکه شرطیشوند پرورش داد. باید بسیار هشیار و آگاه باشید که خودتان را به آنها تحمیل نکنید و این فقط وقتی ممکن است که ارگاسم شما با مراقبه یکی شود.
درواقع، قصد و نیّت طبیعت همین است: دادن تجربهی ارگاسم به شما تا شما مشتاق بیشتر شوید. ولی مذاهب مانع شما شدهاند تا حتی به وضعیت ارگاسم برسید، پس موضوع اشتیاق برای برکات و سعادتهای مراقبه پیش نمیآید
#اشو
از مرگ به جاودانگی جلد چهارم
آخرین سخنان آتشین اشو در آمریکا ۱۹۸۵
برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
#سوال_از_اشو
اشوی محبوب
آیا فرصت یک رابطهی بیولوژیک شرطینشده، آزاد و عاشقانه بین یک فرزند و والدین وجود دارد؟
#پاسخ
مطلقاً نه، بیولوژی کور است؛ پس فرصتی برای آن نیست. ولی تو میتوانی از بیولوژی عبور کنی. شما موجوداتی آگاه و هوشمند هستید؛ پس یک امکان هست؛ ولی آن امکان توسط مراقبه خواهد بود و نه توسط بیولوژی.
اگر والدین مراقبهگون باشند، اگر کودک فقط توسط رابطه جنسی بیولوژیک متولد نشده باشد، بلکه توسط یک عشق عمیق و مراقبهگون….
عشق مراقبهگون یعنی:
ذوبشدن وجود دو طرف درهمدیگر، نه فقط بدنها. یعنی کنارگذاشتن نفْسها، مذهبها و ایدئولوژیها ـــ یعنی ساده و معصوم شدن
اگر کودک در چنین وضعیت شرطینشدهی والدین زاده شود، هرگونه ارتباطی که آزاد و عاشقانه باشد قطعی است، نهتنها امکان دارد، بلکه آن کودک ابداً شرطی نخواهد شد.
چند نکته هست که باید درک شود. من نمیتوانم هیچ سند و گواهی برای آنها بدهم. اینها ورای اثبات هستند. فقط تجربه میتواند آن گواه را به شما بدهد.
برای نمونه، موجود بیولوژیک قادر است به ورای خودش برود. در لحظات خاصی میتواند چنین کند. اینها لحظاتی هستند که در ذهن انسان ارزشمندترین لحظات هستند؛
زیرا در آن لحظات، تو آزادی را شناختهای، خودی را که منبسط شده، یک سکوت و آرامش کامل را شناختهای؛ عشق را بدون نفرتی که به دنبالش میآید شناختهای.
ما این لحظه را ارگاسم میخوانیم. بیولوژی به تو ارگاسم را میدهد؛ این ارزشمندترین هدیه از سوی بیولوژی کور است. میتوانی از این لحظات آزادی، ذوبشدن، ناپدیدشدن، برای مراقبه استفاده کنی. هیچ فضایی بهتر از ارگاسم برای پریدن به مراقبه وجود ندارد
دو عاشق که احساس میکنند یک روح در دو بدن هستند…
همه چیز برای لحظاتی متوقف شده است؛ حتی زمان ایستاده است. فکری وجود ندارد؛ ذهن متوقف شده: تو فقط در بودش خودت هستی. اینها لحظاتی هستند که تو در ورای بیولوژی قرار داری.
تنها چیزی که باید بشناسی این است که بدانی مراقبه چنین است: بیزمانی، بینفْسی، سکوت، سرور، یک شادمانی فراگیر، شعفی بیپایان.
این از طریق بیولوژی بین دو طرف اتفاق افتاده. وقتی که بدانی که میتواند در تنهابودن تو نیز اتفاق بیفتد، فقط باید آن شرایط را فراهم کنی. ادراک خود من این است که:
انسان مراقبه را از طریق ارگاسم جنسی شناخت، زیرا در زندگی هیچ لحظهی دیگر نیست که چنین به مراقبهگون بودن نزدیک باشد.
ولی تمام مذاهب با سکس مخالف هستند
آنها با مراقبه موافق هستند، ولی طرفدار آغاز و آن تجربهی اساسی که شما را به مراقبه هدایت میکنند نیستند
پس آنان یک بشریت فقیر خلق کردهاند ــ
نه فقط فقیر از نظر مادّی، بلکه از جنبهی روحانی نیز. آنها چنان ذهن شما در مخالفت با سکس شرطی ساختهاند که تحت فشار بیولوژی وارد آن میشوید. ولی در آن فشار نمیتوانید آن آزادی ارگاسم، آن بینهایتی را که ناگهان در دسترس شماست تجربه کنید؛ قادر نیستید آن جاودانگی، آن عمق بینهایت این تجربه را احساس کنید.
چون انسان از این سرور ارگاسمی محروم بوده، از شناخت ماهیت مراقبه نیز محروم مانده است
و این چیزی است که تمام مذاهب خواهان آن هستند: که شما هرگز مراقبهگون نشوید. در موردش صحبت کنید، بخوانید، تحقیق کنید، به سخنرانیها گوش بدهید… و تمام اینها ناکامی بیشتری در شما خلق میکنند، زیرا همه چیز را در مورد مراقبه بطور روشنفکرانه درک میکنید، ولی هیچ پایهی وجودین از آن ندارید ـــ حتی قطرهای از تجربه ندارید که بتوانید ثابت کنید: اگر این قطره وجود دارد، پس اقیانوس هم باید در جایی وجود داشته باشد.
آن قطره، اثبات وجودین اقیانوس است. بیولوژی بسیار مهربانتر از کلیساها، کنیساها، معابد و.. شماست. بااینکه کور است، بهاندازهی موسی، کریشنا، مسیح و.... شما کور نیست.
بیولوژی طبیعت شماست. هیچ چیز جز مهربانی برای شما ندارد.
بیولوژی همه چیز به شما بخشیده تا بالاتر بروید به وضعیت فوق طبیعت دست پیدا کنید.
من در تمام عمرم با ابلهان جنگیدهام. آنها نمیتوانستند پاسخ استدلالهای مرا بدهند که بسیار ساده است: شما در مورد مراقبه صحبت میکنید ولی باید یک گواهی وجودین در زندگی انسان بدهید؛ وگرنه مردم فقط کلمات را درک میکنند. شما باید چیزی به آنان بدهید که آنان را آگاه کند که چه امکانی وجود دارد: عشقبازی بدون احساس گناه، بدون شتاب و بدون فکر اینکه کار شما اشتباه است. شما بهترین و درستترین کار را انجام میدهید. عجیب اینکه مردم میتوانند بدون احساس گناه دیگران را به قتل برسانند ـــ نه یکی بلکه میلیونها نفر را ــــ ولی نمیتوانند بدون احساس گناه فرزندی را خلق کنند.
فقط وقتی عشقبازی کنید که آماده باشید در فضای مراقبهگون بروید
و اگر دو عاشق در چنین فضایی در بیرون و در فضای ساکت درونی دیدار کنند، یک روح، از والاترینها را به خود جذب میکنند
ادامه دارد👇👇
@oshoi
انسان بدون آزادی نمیتواند
خوشحال و سعادتمند باشد
و ساختار خانوادگی قدیمی شما
آزادی را به نابودی کشانده است،
و نابود شدن آزادی به همراه خود سعادت و عشق را نیز به ورطه سقوط کشیده است.
خانواده نوعی وسیلهٔ بقا بوده است.
آری این ساختار به نوعی جسم را محافظت کرده،
ولی روح را به ابتذال کشیده است.
ما باید از روح نیز محافظت کنیم.
روح بسیار ضروریتر و مهمتر است.
برای خانواده به معنایی که تاکنون
در اذهان جای گرفته است،
آیندهای وجود ندارد
ولی برای عشق و روابط عاشقانه میتوان به آینده امیدوار بود.
و هرگاه مرد یا زن را به انحصار کشیدی،
طبیعتاً فرزندان را هم در انحصار میگیری.
من کاملاً با توماس گوردون موافقم
او میگوید:
«به عقیدهٔ من همه پدر و مادرها
کودک آزاران بالقوهای هستند،
زیرا راهِ اصلی بزرگ کردن بچه
زورگویی و قدرت نمایی است.»
این بسیار مخرب است.
بسیاری از والدین چنین میاندیشند که:
«این بچهٔ من است و هر کار دلم خواست با او میکنم.»
این بیرحمانه است.
بچه که شیء نیست؛
صندلی یا اتومبیل نیست.
تو نمیتوانی هر بلایی دلت خواست سرش بیاوری.
او از طریق تو به دنیا قدم گذاشته است،
ولی به تو تعلق ندارد.
او به خدا، به هستی تعلق دارد.
تو حداکثر یک پرستاری،
بی جهت ادعای مالکیت نکن.
#اشو
#کودک_نوین
@oshoi
تکنیک برای مرکزیت یافتن
قسمت چهارم
با معشوق، انسان تماماً ناتوان میگردد
این را به یاد بسپار:
هرگاه عاشق كسی باشی، احساس عجز كامل میكنی. درد عشق همین است
فرد نمی تواند احساس كند كه چه میتواند انجام دهد.
او مایل است همه كار بكند، می خواهد تمامیكائنات را به معشوق ببخشد...
ولی چه می تواند بكند؟
اگر فكر كنی كه می توانی این كار یا آن كار را انجام دهی، هنوز در یك رابطه ی عاشقانه قرار نداری.
عشق بسیار عاجز است و ناتوان؛ و این ناتوانی، زیبایی عشق است، زیرا در این ناتوانی است كه تسلیم میشوی.
اگر عاشق كسی باشی،
احساس عجز داری،
اگر از كسی متنفّر باشی،
می توانی كاری بكنی.
در عشق تو مطلقاً ناتوان هستی زیرا چه می توانی بكنی؟
هركاری بتوانی انجام دهی، به نظر بی اهمیت و بی معنی میرسد؛ هرگز كافی نخواهد بود. هیچ کاری نمی توان انجام داد. و هرگاه احساس کند که نمی تواند کاری انجام دهد، احساس عجز خواهد کرد.
وقتی فرد بخواهد همه کار بکند و احساس کند که هیچ کاری نمی تواند بکند، ذهن می ایستد. در این ناتوانی، تسلیم روی خواهد داد. تو خالی هستی
برای همین است که عشق به یک مراقبه ی عمیق تبدیل می شود
در حقیقت، اگر کسی را دوست داشته باشی،
به هیچ مراقبه ی دیگر نیاز نیست
ولی چون کسی عاشق نیست، یکصد و دوازده تکنیک مورد نیاز است
و حتی شاید اینها هم کافی نباشد
چند روز پیش کسی اینجا بود. او به من گفت:
"برای من بسیار امیدوار کننده است. برای نخستین بار شنیده ام که ۱۱۲ تکنیک وجود دارد. به من امید بسیار می دهد، ولی همچنین یک افسردگی نیز به ذهن می آید؛ فقط ۱۱۲ تکنیک؟ و اگر این ۱۱۲ تکنیک نتوانند برای من کاری بکنند، آیا یکصدوسیزده همین تکنیک وجود ندارد؟"
و حق با اوست. او درست می گوید!!!
اگر این ۱۱۲ تکنیک برای تو کار نکنند، پس دیگر راهی نیست؟
پس او می گوید که به دنبال امید یک افسردگی هم می آید.
ولی در واقع، روش ها برای این مورد نیاز هستند که:روش اساسی موجود نیست
اگر بتوانی عشق بورزی، به هیچ روشی نیاز نداری. خودِ عشق بزرگترین تکنیک است
ولی عشق مشکل است به نوعی ناممکن است
عشق یعنی خودت را از نفس ات کنار گذاشتن و در همان مکان، جایی که نفس تو وجود داشته، دیگری را جای دادن
جایگزینی خودت با دیگری، یعنی عشق
گویی که اینک تو نیستی و فقط دیگری هست
ژان پل سارتر می گوید که: دیگری جهنّم است و حق با اوست
او درست می گوید، زیرا که دیگری فقط برای تو جهنّم می آفریند.
ولی همچنین او اشتباه می کند،
زیرا اگر دیگری بتواند جهنّم باشد، می تواند بهشت هم باشد.
اگر شهوانی زندگی کنی، دیگری جهنّم است. زیرا آنگاه تو می کوشی تا آن شخص را بکُشی.
تو می کوشی او را به شیئ تبدیل کنی. آنوقت او نیز واکنش نشان می دهد و سعی می کند تا تو را شیئ بسازد و این یعنی آفرینش جهنّم
پس هر زن و هر شوهر برای یکدیگر جهنّم درست می کنند زیرا هر یک می کوشد تا دیگری را تصاحب کند.
تصاحب تنها با اشیاء ممکن است و هرگز با اشخاص ممکن نیست.
شیئ را می توان به تملّک در آورد،
ولی تو می کوشی که شخص را به تملّک درآوری
توسط این کوشش، اشخاص به اشیاء تبدیل می شوند. اگر من تو را یک شیئ بسازم، تو واکنش نشان خواهی داد. آنگاه من دشمن تو خواهم بود. آنگاه تو نیز می کوشی از من یک شیئ درست کنی این تولید جهنّم می کند.
در اتاقت تنها نشسته ای و ناگهان احساس می کنی که کسی از سوراخ کلید تو را دید می زند. با دقّت ببین که چه اتفاقی می افتد.
آیا احساس تغییری کرده ای؟
و چرا از این دید زدن خشمگین هستی؟
او کاری با تو ندارد فقط دید می زند.
چرا عصبانی می شوی؟
او تو را به یک شیئ تنزّل داده. او تو را تماشا می کند؛ او تو را شیئ ساخته،
همین به تو احساس ناراحتی می دهد.
و اگر تو هم از این سوی سوراخ کلید او را تماشا کنی، او نیز همین احساس را خواهد داشت. آزرده و شوکه shocked خواهد شد. لحظه ای پیش او فاعل بود و تو را از سوراخ کلید ورانداز می کرد، تو مورد تماشا قرار داشتی. حالا ناگهان او درحین عمل رسوا شده: او درحین تماشا کردن تو، مورد تماشا قرار گرفته، و اینک او یک شیئ شده است.
وقتی کسی تو را تماشا می کند، تو ناگهان احساس می کنی که آزادی تو مختل شده و از بین رفته است.
برای همین است که تازمانی که عاشق کسی نباشی، نمی توانی به او خیره نگاه کنی.
اگر عاشق نباشی، همان نگاه خیره، زشت و خشن خواهد شد.
اگر عاشق باشی، آنوقت نگاه خیره بسیار زیباست، زیرا خیره شدن تو، او را یک شیئ نمی سازد
آنوقت می توانی مستقیماً به چشمان او نگاه کنی، آنگاه می توانی مستقیماً وارد چشمان دیگری شوی. تو را به یک شیئ تبدیل نمی کنی. بلکه، نگاه تو، از طریق عشق، او را یک شخص می سازد. برای همین است که:
فقط نگاه خیره ی عاشقان زیباست
وگرنه خیره نگریستن زشت است
ادامه دارد
@oshoi
شدن را فراموش کن، فقط باش ...
نفس پیوسته می کوشد که بهتر شود.
پول بیشتری داشته باش.
خانه بزرگتری داشته باش.
زن یا شوهری زیباتر داشته باش.
این یا آن را داشته باش.
این نفس است. این را درك کن.
ولی آن وقت نفس، بازی دیگری هم می کند. می گوید:
آرام تر باش، بیشتر عشق بورز،
مراقبه کن، مانند بودا باش،
این هم همان بازی است،
در جهتی دیگر،
همان نفس که سعی داشت خودش را با چیزهای بیرونی تزیین کند، اینک می خواهد با چیزهای درونی خودش را بیاراید.
اگر تو مشغول بهتر سازی خودت هستی، محکومی که شکست بخوری. وقتی که این را درك کردی، که این نفس است که مشکل است و این طمع نفس است که می خواهد بهتر شود و این یا آن بشود و خودِ مفهوم "شدن" یک فرافکنی نفس است،
آنگاه انقلاب صورت می گیرد.
شدن را فراموش کن، فقط باش ...
#اشو
@oshoi
مدیتیشن گیوتین
مدیتیشن گیوتین یکی از زیباترین مدیتیشن های تانترا است
راه برو و فکر کن که سر دیگر آنجا نیست. فقط بدن هست
بنشین و فکر کن که سر دیگر آنجا نیست، فقط بدن هست
همواره به یاد آور که سر آنجا نیست. خودت را بی سر تصور کن.
تصویر بزرگ بی سری از خودت تهیه کن، به آن نگاه کن
آئینه دستشویی را پائین تر بگذار تا زمانی که در آن مینگری سرت را نبینی، فقط بدن را ببینی.
بعد از چند روز یاد آوری، بی وزنی زیادی را حس خواهی کرد، سکوت زیاد، زیرا مشکل اصلی سر است.
اگر بتوانی خود را بی سر تصور کنی
"و این قابل تصور است" ، درد سری ندارد
آنگاه بیشتر و بیشتر در قلب مرکزیت می یابی
در همین لحظه خود را بی سر تصور کنی آنگاه فوراً در می یابی که چه می گویم.
#اشو
@oshoi
انسان نیاز به مرکزیت یافتن دارد
منظورم از مرکزیت داشتن این است که آگاهی تو در جهت های مختلف تقسیم نشده باشد،
آگاهی تو به هیچ کجا نرفته باشد، در خودش باقی مانده باشد....
بی حرکت، ریشه دار، بدون هیچ جهت گیری، فقط در آنجا، در درون باقی مانده باشد
#اشو
@oshoi
ترانه قمارباز
محسن چاوشی
شعر مولانا
همه صیدها بکَردی، هِله میر بارِ دیگر
سگِ خویش را رها کن، که کند شکارِ دیگر
همه غوطه ها بخوردی، همه کارها بکَردی
منشین ز پای یک دَم، که بماند کار دیگر
خنک آن قماربازی، که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا، هوسِ قمار دیگر
خنک آن قماربازی، که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا، هوسِ قمار دیگر
تو به مرگ و زندگانی، هِله تا جز او ندانی
نه چو روسبی که هر شب، کشد او به یارِ دیگر
تو بسی سمن بران را، به کنار درگرفتی
نفسی کنار بگشا، بنگر کنارِ دیگر
همه نقدها شمردی، به وکیل درسپردی
بشِنو از این محاسب، عدد و شمارِ دیگر
خنک آن قماربازی، که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا، هوسِ قمار دیگر
خنک آن قماربازی، که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا، هوسِ قمار دیگر
خنک آن قماربازی، که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا، هوسِ قمار دیگر
@oshoi
ابرها مطلقا آزادند،
ابرها مدام در تغییرند
ابرها پایبند جایی نیستند.
آنها تعلق ندارند،
ابرها به جایی چنگ نینداختهاند، #وابسته_نیستند
عشق نیز اینگونه است.
عشق به چیزی پایبند نیست،
چنگ نیانداخته است.
در بند تملک نیست.
هرچه بیشتر عشق بورزی آزادتر میشوی،
مانند ابر در آبی بیکران آزادی.
#اشو
#کتاب_ابر_سفید
@oshoi
چه خوب که گلها گوششان به آموزگاران مشاوران و سیاستمداران دنیابدهکار نیست
وگرنه به گلهای سرخ میگفتند دارید چه کار میکنید؟
نیلوفر آبی شوید!
#اشو
#کودک_نوین
@oshoi
ادامه👇👇
شما براساس موقعیت عشق خود فرزندی را به دنیا میآورید. اگر هر پدر و مادری از فرزند خودشان ناراضی هستند، باید فکر کنند که این کودکی است که آنان لیاقتش را داشتهاند
آنها هرگز امکانی را فراهم نکردند که یک روح تکامل یافته وارد زهدان مادر شود ـــ زیرا اسپرم مرد و تخمک زن فقط امکانی را برای ورود یک روح فراهم میکند. آنها فرصتی را برای بدن خلق میکنند تا یک روح بتواند در آن حلول کند. ولی شما فقط بر اساس موقعیتی که در آن آمیزش کردهاید آن روح را جذب خواهید کرد.
اگر دنیا پر از ابلهان و مردمان میانحاله است، شما مسئولش هستید، منظور والدین هستند که مسئولند. آنها هرگز به این فکر نکرده بودند، فرزندانشان فقط تصادفی هستند. جنایتی بزرگتر از این نیست که یک زندگی تصادفی خلق کنی.
برای آوردن فرزند آمادگی پیدا کنید. و اساسیترین چیز این است که آن لحظهی ارگاسمی را درک کنید: بیفکری، بیزمانی، بیذهنی: فقط یک هشیاری خالص. در آن هشیاری خالص میتوانید یک گوتام بودا را جذب کنید. اینگونه که شما آمیزش جنسی دارید، عجیب خواهد بود اگر هیتلرها، موسولینیها، استالینها، نادشاهها، تیمورلنگها و چنگیزخانهای بیشتر تولید نشوند! شما فقط مردمان میانحاله را جذب میکنید.
زندگی کودک از لحظهای شروع میشود که روح وارد زهدان میشود. اگر وارد یک فضای مراقبهگون شود، امکانی هست که فرزندی داشته باشید بدون اینکه او را شرطی کنید. درواقع، کودکی که از مراقبه زاده شده باشد نمیتواند شرطی شود؛ او علیه آن عصیان میکند. فقط مردمان میانحاله میتوانند شرطی شوند.
و زوجی که قادر به خلق فضای مراقبه گون در حین آمیزش باشند، یک زوج معمولی نیستند. آنها به کودک احترام خواهند گذاشت. آن فرزند یک مهمان از سوی ناشناخته است و تو باید به مهمان احترام بگذاری
والدینی که به فرزندانشان احترام نمیگذارند به یقین زندگی آنها را نابود میکنند. احترام تو، عشق تو، سپاس تو از اینکه “ما را بعنوان والدین خودت انتخاب کردهای” با احترام عمیقتر، سپاسی بیشتر و عشق عظیمتر پاسخ داده خواهد شد.
و وقتی عاشق کسی باشی، نمیتوانی او را شرطی کنی. وقتی عاشق کسی هستی به او آزادی میدهی، از او محافظت میکنی؛ مایل نیستی که او فقط یک نسخهی کربنی از خودت باشد، میخواهی که او یک انسان منحصربهفرد باشد. و برای اینکار تو هرگونه شرایط و چالشها را فراهم میکنی تا به این توان دست پیدا کند
او را با اطلاعات و دانش گرانبار نمیکنی، زیرا میخواهی که خودش حقیقت را بشناسد
هرگونه حقیقت وامگرفته شده یک دروغ است. تاوقتیکه تجربهی خودت نباشد، هرگز حقیقت نیست.
تو به کودک خود کمک میکنی که بیشتر و بیشتر تجربه کند. به او دروغ نمیگویی که یک خدا وجود دارد. این خدا یک دروغ است، زیرا تو خودت خدا را ندیدهای. شاید والدینت به تو دروغ گفته باشند، و تو همین را به فرزندنت تکرار میکنی. والدینت تو را شرطی کردهاند،
و زندگی تو چیست؟ ـــ یک رنج طولانی از گهواره تا گور
آیا میخواهی زندگی فرزنت هم مانند خودت فقط مصیبتی طولانی و پر از رنج و تشویش و ناامیدی باشد؟
کودکان شرطینشده میتوانند سبب چنین معجزهای شوند زیرا فردا آنها جوانانی بالغ خواهند بود که نه مسیحی هستند، نه هندو و... آنها فقط جویندگان حقیقت هستند و همان جستجوگری، دیانت آنان خواهد بود.
تعریف من از یک سانیاسین چنین است:
کسی که، دیانت او جستجوگری، تحقیق و پرسشگری است.
باورها سبب توقف هرگونه پرسش و جستجو هستند.
تمام تجربههایتان را به کودک منتقل کنید. او را آگاه کنید که نطفهی او در لحظهی عاشقانهای از ارگاسم بسته شده، آن عشق یک هدیهی بزرگ از سوی کائنات است. و تو باید عشق را نقطهی مرکزی زندگی خودت قرار بدهی، زیرا فقط توسط عشق است که میتوانی گامی از طبیعت کور به سوی دنیای فراسوی طبیعت برداری، جایی که کوری وجود ندارد، جایی که تو یک بینا میشوی.
آری، این ممکن هست، ولی فقط توسط بیولوژی ممکن نیست. اگر بقدر کافی شهامت داشته باشید که عشق خود را یک معبد بسازید، مکانی برای مراقبه بسازید، این ممکن خواهد بود. آنوقت روحی را جذب خواهید کرد که توان این را داشته باشد که موجودی منحصربهفرد شود. و سپس به او هرگونه آزادی بدهید، حتی اگر آزادی او با آزادی شما مخالف باشد. آزادی کودک ارزش بیشتری دارد،
زیرا کودک شما آیندهی بشریت است
ادامه دارد👇👇
@oshoi
مراقبه ِ نادابرهما
#نادابرهما تکنیک توليد صداي اووووم است
و می تواند در هر ساعت از روز انجام شود، امّا معده باید خالی باشد.
مدیتیشن سه مرحله دارد و یک ساعت طول می کشد. و چشمها در طول مديتيشن بسته هستند.
مرحله اول: ٣٠دقیقه
با چشمها و لبهاي بسته در حالتی آسوده بنشینید.
شروع به توليد صداي اووووم كنيد.
صداي اوووم بايد اندازه ي کافی بلند باشد
که توسط دیگران شنیده شود و در میان بدنتان ارتعاشی به وجود آورد.
می توانید لوله اي توخالی را
تصور کنید یا ني تو خالی را كه تنها با ارتعاش صداي اوووم پر ميشود..
لحظه اي می رسد که زمزمه اووووم خودش ادامه دارد و شما شنونده شده اید.
تنفس ویژه اي وجود ندارد و اگر دوست داشته باشید می توانید زیر و بم صداي اوووم را تغییر دهید.
مانع حركت هاي نرم بدنتان در حين توليد صداي اووووم نشويد.
مرحله دوم: ١٥دقيقه
مرحله دوم به دو قسمت هفت و نيم دقيقه تقسيم ميشود.
براي قسمت اول كف دست را رو به بالا و در محل ناف قرار ميدهم و دو دست را اهسته به سمت جلو حركت ميدهيم و در اخرين نقطه دستها را به طرفين از هم باز ميكنيم و با ايجاد دو دايره در طرفين دست را به محل اولش يعني ناف بر ميگردانيم.
در اين مرحله احساس كنيد كه داريد به كيهان و هستي انرژي ميدهيد.
هفت و نيم دقيقه دوم:
در اين مرحله موزيک تغيير ميکند.
بعد از اتمام هفت و نيم دقيقه اول دست مجددا در محل ناف قرار ميگيرد.
اكنون دستها را برميگردانيم تا كف دست به سمت زمين قرار گيريد سپس حرکت را اينچنين اغاز ميکنيم: دستها از محل ناف به سمت چپ و راست حرکت مىکند و در آخرین نقطه با تولید دو دايره در طرفين به سمت جلو حرکت مىکند و سپس دوباره به سمت ناف برمیگردد.
در اين مرحله احساس کنيددر حال دريافت انرژى از کيهان و هستى هستيد
حرکت دستها در ١٥دقيقه مرحله دوم بايد بسيار آهسته باشد.
همچنين در صورت وجود حرکتهايى در بدن جلوى آنها را نگيريد.
مرحله سوم: ١٥دقيقه
کاملا خاموش و ساکن بنشينيد.
#اشو
@oshoi
تکنیک برای مرکزیت یافتن
قسمت سوم
عاشقانه به یک موضوع نگاه کن....
پس چه باید کرد؟
وقتی عاشقانه می نگری، چه باید بکنی؟
اولین چیز:
#خودت_را_فراموش_کن.
خودت را کاملاً فراموش کن!!!!
به یک گُل نگاه کن و خودت را تماماً فراموش کن، بگذار گُل باشد؛
خودت کاملاً غایب باش.
گُل را احساس کن و عشقی عمیق از آگاهی تو به سمت گُل روانه می گردد. و بگذار آگاهی تو فقط با یک فکر سرشار باشد،
چگونه می توانی به این گُل کمک کنی تا شکوفاتر شود، زیباتر شود، مسروتر شود. تو چه می توانی بکنی؟
مهم نیست که بتوانی کاری بکنی یا نه؛ این اهمیت ندارد. احساس اینکه چه می توانی انجام دهی این رنج، این درد عمیق که تو چه می توانی بکنی که این گُل زیباتر شود، زنده تر شود و شکوفاتر شود. همین بامعنی است، بگذار این فکر در تمام وجودت طنین افکند....
بگذار تمام تار و پود ذهن و بدنت آن را احساس کند. تو به وجد در می آیی و آن گُل، یک شخص می گردد.
به موضوع دیگری نپرداز، نمی توانی چنین کنی.
اگر در یک رابطه ی عاشقانه باشی،
نمی توانی به موضوع دیگری بپردازی
اگر کسی را در میان این جمع دوست بداری. آنگاه تمام جمع را فراموش می کنی، فقط یک چهره باقی می ماند.
در واقع، تو کس دیگری را نمی بینی،
تو فقط یک صورت را می بینی.
بقیه آنجا هستند، ولی خارج از آگاهی هستند. فقط در حاشیه و پیرامون آگاهی تو قرار دارند. آنان وجود ندارند. آنان فقط سایه هستند؛ فقط صورت هایشان وجود دارد. اگر عاشق کسی باشی، آنگاه فقط آن چهره باقی می ماند، پس نمی توانی جای دیگری بروی.
به موضوع دیگری نپرداز،
با یک گل سرخ یا با چهره ی معشوقت باقی بمان. عاشقانه باقی باش، فقط یک دلِه باقی بمان، با احساس اینکه:
"چه می توانم بکنم تا معشوق شادتر و مسرودتر باشد؟"
اینجا در وسط آن شیئ برکات. و وقتی چنین باشد، تو غایب خواهی بود،
ابداً به خودت توجه نخواهی داشت،
خود خواه نیستی، به لذّت های خودت و به ارضای خودت فکر نمی کنی.
تو خودت را کاملاً فراموش کرده ای و فقط در مورد دیگری می اندیشی. دیگری مرکز عشق تو گشته است؛ آگاهی تو به سمت دیگری جاری است. با مهری ژرف، با احساس عمیقی از عشق می اندیشی:
چه می توانم بکنم تا معشوق مسرور گردد؟
ناگهان، برکات همچون محصولی جانبی، به سراغت می آیند.
ناگهان مرکزیت می یابی.
این به نظر متناقض می رسد،
زیرا این سوترا می گوید که خودت را کاملاً فراموش کنی،
خودمحور نباشی و تماماً به سمت دیگری حرکت کنی.
گزارش شده که بودا پیوسته می گفت هرگاه دعا می کنید.
برای دیگران دعا کنید.
هرگز برای خودتان دعا نکنید. و گرنه آن دعا فایده ای نخواهد داشت.
روزی مردی نزد بودا آمد و گفت:
"من آموزش های تو را قبول دارم، فقط پذیرش یک چیز برای من دشوار است. تو می گویی که ما هر وقت دعا کنیم نباید به خودمان فکر کنیم، نباید چیزی برای خودمان بخواهیم، باید بگوییم، هر آنچه حاصل دعای من است، باشد که از آنِ دیگران گردد. اگر برکتی بود، باشد که آن برکت به همه توزیع شود."
این خوب است. ولی آیا من می توانم یک استثنا داشته باشم؟
اینکه حاصل دعای من به همسایه ی دیوار به دیوار من نرسد!!!!
او دشمن من است. باشد که حاصل دعای من به همه برسد، به غیر از این یک همسایه!!!!
ذهن، خودمحور است،
پس بودا گفت:
"دراین صورت دعای تو بی فایده خواهد بود. دعای تو حاصلی ندارد، مگراینكه آماده باشی آن را به همه ببخشی، به همه توزیع كنی و آنگاه همه از آنِ تو خواهد بود."
در عشق، تو باید خودت را فراموش كنی.این به نظر متناقض میرسد:
پس مركزیت یافتن كجا و چگونه روی خواهد داد؟
با توجهِ تمام به دیگری، با شادمانی دیگری،
زمانی كه خودت را كاملاً فراموش میكنی و تنها دیگری باقی می ماند ناگهان سرشار از سرور میگردی ـــ بركات برتو نازل می گردند.
چرا؟
زیرا وقتی به خودت توجه نداری،
خالی می گردی؛
فضایی در درون آفریده میشود.
وقتی ذهنت كاملاً به دیگری متوجه است در درون بی ذهنmindless می گردی.
آنگاه در درون فكری وجود ندارد.
آنگاه این فكر:
"چگونه میتوانم مفید باشم؟
چگونه میتوانم شادمانی بیشتر بیافرینم؟"
دیگر نمی تواند ادامه یابد،
زیرا واقعاً كاری نیست كه بتوانی انجام دهی. این فكر متوقف میگردد.
تو نمی توانی كاری انجام دهی.
چه می توانی بكنی؟
اگر فكر میكنی كه می توانی كاری بكنی،
هنوز در مورد خودت فكر میكنی....
ادامه دارد.....
#اشو
@oshoi
تکنیک برای مرکزیت یافتن
قسمت دوم
چند روز پیش با ویوک Vivek صحبت می کردم و به او گفتم که وقتی به معبد ashram جدید برویم. به هر درخت نامی خواهیم داد، زیرا هر درخت یک شخص است
آیا تاکنون شنیده ای که کسی به درخت ها اسم بدهد؟
هیچ کس درخت ها را نامگذاری نمی کند، زیرا هیچکس عاشق آن ها نیست. اگر مردم عاشق درخت ها بودند، هر درختی یک شخص می شد. آنگاه هر درخت، فقط یکی در انبوه نمی شد، منحصر به فرد می شد.
شما سگ ها و گربه ها را نامگذاری می کنید. وقتی سگی را نام می دهی و او را" ببری" یا هر چیز دیگر می خوانی، او یک شخص می شود. آنگاه دیگر او سگی در میان جمعیت سگ ها نیست، شخصیتی دارد؛
تو یک شخص آفریده ای.
هر وقت عاشقانه به چیزی نگاه کنی،
آن چیز یک شخص می شود.
و عکس این نیز صادق است.
هرگاه با چشمانی شهوانی به شخصی نگاه کنی، آن شخص به یک شیئ تبدیل می شود.
برای همین است که چشمان شهوانی دافعه دارند. زیرا هیچکس مایل نیست شیئ بشود وقتی به همسرت با چشمانی شهوانی می نگری یا به هر زن یا مرد دیگری چنین نگاه کنی، دیگری احساس آزردگی می کند.
در واقع، تو چه می کنی؟
تو یک شخص را، یک شخص زنده را به وسیله ای مرده تغییر می دهی.
تو می پنداری که چگونه " استفاده" کنی،
و آن شخص کشته می شود.
برای همین است که چشمان شهوانی دافعه دارند و زشت هستند.
وقتی با عشق به کسی نگاه می کنی، دیگری والا می گردد. او منحصر به فرد می شود. ناگهان او یک شخص می شود. یک شخص را نمی توان جایگزین دیگری کرد، ولی اشیاء را می توان جایگزین کرد.
یک " شیئ" thing یعنی آنچه که قابل جایگزینی باشد؛
یک "شخص" person یعنی آنچه که قابل جایگزینی نباشد،
امکان ندارد که بتوانی او را با دیگری جایگزین کنی.
شخص منحصر به فرد است؛
شیئ چنین نیست...
عشق همه چیز را منحصر به فرد می سازد.
برای همین است که بدون عشق تو هرگز احساس نمی کنی که شخص هستی.
تا زمانی که کسی تو را عمیقاً دوست ندارد، تو هرگز احساس نخواهی کرد که موجودی منحصر به فرد هستی.
تو فقط یکی در جمع هستی، فقط یک عدد، یک داده datum هستی. می توان تو را تغییر داد و جایگزین کرد.
برای نمونه، اگر در اداره ای منشی باشی، یا آموزگار در مدرسه یا استادی در دانشگاه، استاد بودنِ تو قابل جایگزینی است.
استادی دیگر می تواند جای تو را بگیرد. هر لحظه می تواند جانشین تو شود. زیرا تو در آنجا فقط بعنوان یک استاد مورد استفاده هستی. تو اهمیت و معنایی کاربردی functional داری.
اگر یک منشی باشی، شخص دیگری می تواند به آسانی کار تو را انجام دهد. کار منتظر تو نمی شود. اگر تو هم اکنون از دنیا بروی، لحظه ی بعد دیگری جایت را می گیرد و کار ادامه می یابد. تو فقط یک رقم بودی رقم دیگری می تواند کار را ادامه دهد. تو فقط یک ابزار بودی.
ولی هرگاه کسی عاشق این استاد یا این منشی شود، ناگهان منشی دیگر منشی نیست؛ او شخص منحصر به فرد گشته است. اگر او بمیرد، معشوقش نمی تواند او را با دیگری جایگزین سازد.
او غیرقابل جایگزینی است. تمام دنیا می تواند به راه خودش برود، ولی کسی که عاشق او بوده، همانگونه نخواهد بود
این یگانه بودن، این شخص بودن، از طریق عشق روی می دهد.
این سوترا می گوید:
عاشقانه به یک موضوع نگاه کن.
تفاوتی میان یک شیئ و شخص نیست. نیازی نیست، زیرا وقتی به هر چیزی عاشقانه نگاه کنی، آن موضوع، یک شخص می گردد.
همان نگریستن متحول کننده است
شاید مشاهده نکرده باشی که وقتی یک اتومبیل مخصوص، مثلاً یک فیات Fiat را می رانی، چه اتفاقی می افتد. هزاران هزار فیات وجود دارند که دقیقاً مثل هم هستند، ولی اتومبیل تو، اگر عاشقش باشی، منحصر به فرد می شود یک شخص می شود. قابل جایگزینی نیست؛ رابطه ای بین شما آفریده شده است. اینک تو آن را همچون یک شخص احساس می کنی. اگر مشکلی پیش آید، یک صدای جزیی، تو آن را احساس می کنی. و اتومبیل ها خُقلیات خودشان را دارند temperamental . تو خُلق اتومبیلت را می شناسی چه وقت حالش خوب است و چه وقت حالش بد است. اتومبیل رفته رفته به یک شخص تبدیل می گردد.
چرا؟
اگر رابطه ای عاشقانه وجود داشته باشد، هر چیزی به شخص تبدیل می گردد.
اگر رابطه، شهوانی باشد، آنگاه شخص به شیئ تبدیل می شود.
و این یکی از غیر انسانی ترین کارهایی است که انسان می تواند انجام دهد:
تبدیل شخص به شیئ....
ادامه دارد....
#اشو
@oshoi
تکنیک برای مرکزیت یافتن
قسمت اول؛
عاشقانه به یک موضوع نگاه کن،
به موضوع دیگری نپرداز،
باید این را تکرار کنم:
عاشقانه به یک موضوع نگاه کن.
کلید آن در عاشقانه نگاه کردن است.
آیا تاکنون هیچ شیئ ای را عاشقانه نگریسته ای؟
شاید بگویی آری، زیرا نمی دانی که نگریستن عاشقانه به یک شیئ یعنی چه، شاید با شهوت به اشیاء نگاه کرده باشی، این چیز دیگری است این کاملاً فرق دارد، درست نقطه ی مقابل آن است.
نخست سعی کن تفاوت را درک کنی:
چهره ای زیبا، بدنی زیبا، تو به آن نگاه می کنی و احساس می کنی که عاشقانه به آن می نگری.
ولی چرا به آن نگاه می کنی؟
آیا مایلی چیزی از آن به دست آوری؟
آنگاه شهوت است و عشق نیست.
آیا می خواهی از آن بهره کشی کنی؟
آنگاه شهوت است و عشق نیست
آنگاه در واقع، تو فکر می کنی که چگونه از آن بدن استفاده ببری، چگونه آن را تصاحب کنی، چگونه از آن بدن وسیله ای بسازی برای خوشوقتی خودت.
شهوت یعنی:
چگونه از چیزی برای خوشوقتی خودت استفاده کنی؛
عشق یعنی:
خوشوقتی تو ابداً مطرح نیست.
درواقع، شهوت یعنی چگونه چیزی از آن به دست آوری و عشق یعنی چگونه چیزی ببخشی.
این دو درست نقطه ی مقابل هم هستند.
اگر چهره ای زیبا ببینی و عشقی نسبت به آن چهره احساس کنی، احساسِ بی درنگ تو در آگاهیت این خواهد بود که چه کار کنی تا این چهره را خشنود کنی، چگونه این مرد یا این زن را خوشحال کنی. در اینجا خودت اهمیتی نداری، دیگری اهمیت دارد.
در عشق، دیگری مهّم است؛
در شهوت تو مهّم هستی.
در شهوت تو فکر می کنی دیگری را وسیله ی خوشحالی خودت قرار دهی؛
در عشق تو فکر می کنی که خودت چگونه وسیله شوی.
در شهوت تو دیگری را فدا می کنی؛
در عشق، خودت را فدا می کنی.
عشق یعنی: بخشیدن و دادن
شهوت یعنی: گرفتن و به دست آوردن.
عشق یک تسلیم است؛
شهوت یک تهاجم است.
آنچه می گویی بی معنی است:
تو حتی در شهوت نیز از عشق سخن می گویی. زبان بسیار با معنی نیست، پس فریب نخور. به درون بنگر و آنگاه به این ادراک خواهی رسید که:
در زندگی حتی یک بار نیز به کسی یا چیزی عاشقانه نگاه نکرده ای....
دومین تفاوتی که باید درک شود این است:
عاشقانه به یک موضوع نگاه کن.......
در واقع، اگر عاشقانه به چیزی مادّی و بی جان نگاه کنی، آن شیئ به یک شخص تبدیل می شود.
اگر به آن عاشقانه نگاه کنی،
عشق تو کلیدی می شود تا هر چیزی را به شخص تبدیل سازد.
اگر به یک درخت عاشقانه بنگری، درخت یک شخص می گردد
ادامه دارد....
#اشو
@oshoi