oshoi | Неотсортированное

Telegram-канал oshoi - اشـoshoـو

22132

Подписаться на канал

اشـoshoـو

به آوای زندگی گوش بسپار،
اما تا زمانی که آن را درون قلبت نشنیده باشی نمی توانی بشنوی اش.
هر آنچه که می توانی ببینی قبلاً در قلبت دیده شده است، وگرنه نمی توانستی ببینی اش. نمی توانستی بشنوی اش.
تجربه ی ابتدایی می بایست در درون باشد. فقط بعد از آن بیرون می تواند تجربه شود.
هر آنچه که از جهان بیرون می دانی چیزی جز بازتاب یا انعکاس نیست.
اگر لبریز از عشق باشی، کل زندگی لبریز از عشق نمایان می شود.
اگر با معشوق یا عاشقت نشسته باشی، کل هستی عالی است. چیزی اشتباه نیست. بدبختی وجود ندارد، کل هستی سرشار از موسیقی است، زیرا تو از موسیقی سرشاری،
در تو ناسازگاری وجود ندارد؛ قلبت هارمونی عمیقی را حس می کند.
با معشوق یا عاشقت یا دوستت یکی هستی،
این یگانگی همه جا پخش می شود.
اگر در درد و رنج و غم و افسردگی شدیدی باشی، کل هستی به نظر افسرده می آید
این تویی، نه هست
هستی همان می ماند، اما آب و هوای ذهنت تغییر می کند.
در یک آب و هوا هستی، غمگین به نظر می رسد.
در آب و هوایی دیگر جشن و سرور به نظر می رسد.
اینطور نیست؛
هستی همیشه یکسان است.
اما تو تغییر می کنی و ذهنت منعکس می کند.
هستی همچون آینه عمل می کند.
در هستی منعکس شده ای.
اگر فکر کنی که هرآنچه تعبیر می کند واقعیت است و انعکاس نیست،
در توهم عمیق تری فرو خواهی رفت.
اما اگر بتوانی درک کنی که واقعیت نیست بلکه افسانه ی ذهن است
_ به تو بستگی دارد، نه به خود هستی _
آنگاه می توانی تغییر کنی.

#اشو
@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

#آوای_زندگی

به جستجوی آوای زندگیت باش،
و نخست آن را در قلب خودت بشنو
در ابتدا ممکن است بگویی آنجا نیست؛ وقتی جستجو می کنم فقط صدای ناهنجار می یابم.
عمیق تر نگاه کن. اگر دوباره ناامید شدی، توقف کن و باز عمیق تر نگاه کن
یک ملودی طبیعی وجود دارد،
چشمه ای پنهان در قلب هر انسانی وجود دارد. ممکن است در آنجا پنهان و کاملاً ساکت و مخفی باشد _ اما آنجا است.
به آوای زندگی گوش بسپار
بنا به دلایل بسیار زندگی ملودی است؛
هستی موسیقایی است.
هستی هارمونی است؛
در هم ریخته نیست
آشفته نیست،
عالم است، وحدت است.
بسیار پیچیده، بسیار وسیع،
اما همچنان در وحدت و زندگی، از کوچکترین اتم تا بزرگترین ستاره می تپد.
موج در اندازه های متفاوت است، ضربان ها فرکانس های متفاوتی دارند، اما تمام ضربان ها در وحدتی عمیق اند، در هارمونی اند. پلوتینوس این را 
" موسیقی کرات " نامیده است.
کل هستی موسیقی است.
به مفهوم دیگر نیز موسیقایی است. یوگا، تانترا، و تمام مدارسی که محرمانه برای سفر درونی هوشیاری انسان کار کرده اند، می گویند که زندگی شامل صداها است؛
هستی شامل صداها است.
علم کمی متفاوت است. علم می گوید:
ذره ی اولیه الکتریسیته است نه صدا
اما علم همچنین می گوید صدا نوعی حالت الکتریسیته است، نوعی نمود الکتریکی است صدا شامل ذرات الکتریکی است.
یوگا می گوید که عنصر ابتدایی، واحد ابتدایی هستی صدا است و الکتریسیته حالتی از صدا است.
به همین دلیل در افسانه داریم که با موسیقی، می تواند آتش به وجود اید
اگر آتش ( الکتریسیته ) چیزی نباشد جز ترکیب صداها، آنگاه آتش می تواند به وجود آید.
این تفاوت میان نگرش علمی و یوگایی، ارزش درک کردن را دارد.
چرا علم می گوید صدا چیزی نیست جز الکتریسیته و یوگا می گوید الکتریسیته چیزی نیست جز صدا؟
زیرا علم هستی را از طریق ماده می بیند و یوگا آن را از طریق زندگی می بیند
هر چه عمیق تر به درونت نفوذ کنی، دنیاهای جدیدتری از صدا و سکوت خواهی یافت. وقتی به درونی ترین هسته ی وجودت می رسی،
صدای بی صدا را می یابی.
هندو ها آن را نادا می نامند:
آناهاتا نادا _ صدای خلق ناشده، که همین زندگی تو است. توسط چیزی خلق نشده، محصول نیست. فقط آنجاست. عالَم است.
اُم نماد آن صدا است.
اگر عمیق به درون بروی،
وقتی به هسته ی نهایی برسی،
صدای اُم را می شنوی.
نه این که تو تولیدش کرده باشی.
به سادگی آنجا است.
ارتعاش عنصر ابتدایی زندگی است.

#اشو
@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

موسیقی بی کلام

قطرات باران و رنگین کمان

اثر :Dan Gibson

@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

به روش خودتان زندگی کنید
نه مطابق میل و خواسته دیگران
ملاحظه هیچکس را نکن.
زیرا اگر شروع کنی به ملاحظه و مدارا کردن با دیگران، نمیتوانی زندگی خودت را به شکلی اصیل زندگی کنی
ملاحظه کار باش و متظاهر خواهی شد

همه مطابق نظر دیگران زندگی میکنند،
مادرم چه فکر میکند؟
پدرم چه فکری میکند؟
جامعه چه فکر خواهد کرد؟
زنم، شوهرم چه فکری خواهد کرد؟
در مورد والدین چه میتوان گفت؟ حتی والدین نیز از فرزندانشان میترسند، فکر میکنند بچه هایمان چه فکری در مورد ما خواهند کرد؟

اگر همیشه به دنبال جلب رضایت دیگران باشی و ملاحظه همه کس و همه را بکنی، هرگز یک فرد نخواهی بود، فقط یک موجود تکه تکه خواهی بود.

گفته شده که مردم در سی سالگی میمیرند و در هفتاد سالگی دفن میشوند. مرگ بسیار زود رخ میدهد، فکر میکنم که سی سال هم درست نباشد، مرگ حتی زودتر اتفاق میافتد.
جایی در نزدیکی بیست و یک سالگی، زمانی که قانون و دولت شما را بعنوان یک شهروند میپذیرد و سن شما را قانونی میداند.
این زمانی است که شخص میمیرد
درواقع، برای همین هم هست که تو را بعنوان یک شهروند میشناسند:
اینک دیگر خطرناک نیستی، دیگر وحشی نیستی، دیگر خام نیستی. اینک همه چیز در تو کار گذاشته شده، درتو تثبیت شده است؛ اینک با جامعه تطبیق پیدا کرده ای.
معنی اینکه دولت به تو حق رای داده همین است: اینک حق رای داری، حکومت اطمینان یافته که هوشمندی تو نابود شده است
حال میتوانی رای بدهی! دیگر ترسی در مورد تو وجود ندارد، یک شهروند هستی و یک انسان متمدن.

اما به این نکته ظریف آگاه باش...
آنگاه دیگر یک انسان نیستی،
بلکه یک شهروند هستی
.

#اشو
@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

مراقبه روزانه 18 خرداد
@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

#مراقبه_شبانه هفدهم خرداد ماه

@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

Existence is very compassionate. If we are ready to open our hearts without holding anything back, then immense treasures become available to us.

هستی بسیار بخشنده است
اگر ما آماده باشیم درٍ دل هایمان را بدون مخفی نگاه داشتن چیزی، بگشاییم
آن وقت گنجینه های فراوانی دردسترس ما قرار می گیرد

#اشو
@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

کتاب انقلاب فصل پنجم: زائرانِ عشق
تفسیر اشو از سوتراهای کبیر
قسمت چهارم

سوتراها:
طریقت عشق به راهی ظریف منتهی می‌شود
در این راه درخواستی نیست و درخواست نکردن هم نیست
زمانی که او را لمس کنی نفْس ناپدید می‌شود.
و خوشیِ دنبال کردن او چنان زیاد است که تو فقط به درون شیرجه می‌زنی
و همچون یک ماهی در آن غرقه می‌شوی
اگر کسی نیاز به یک سر داشته باشد، عاشق به جلو می‌آید و سر خودش را تقدیم می‌کند
.

تفسیر اشو:

سه راه یا طریقت وجود دارند:
نخست راه عمل است
سخت‌ترین، دشوارترین و مردانه‌ترین راه است. موسی، راما، پاتانجلی، گرجیف ــ این مردان به این راه تعلق دارند
برای یافتن خداوند باید کاری انجام شود؛ تلاشی بزرگ مورد نیاز است، تلاش مطلق الزامی است، این راهی سخت و سربالایی است. ولی همیشه مردمانی هستند که می‌خواهند راه‌های سخت‌تر را انتخاب کنند. این انتخاب آنان است. این را دوست دارند، چالش آن را دوست دارند.


دومین راه، طریقت دانش است:
در وسط قرار دارد، نه خیلی سخت است و نه خیلی ساده؛ نه خیلی آسان است و نه خیلی پیچیده
راه اول بسیار پیچیده است، گرجیف بسیار پیچیده است. راه دوم، راه دانش درست در وسط است. بودا آن را “راه میانه” خوانده است ماهاویرا، شانکارا، رامانا، کریشنامورتی:
این افراد کسانی هستند که در راه دانش گام زده‌اند. مانند راه اول سخت نیست و مانند سومی راحت و آسوده نیست؛ درست در وسط است. کسانیکه نه خیلی مردانه هستند و نه خیلی زنانه این طریق را دنبال می‌کنند.

طریقت سوم، راه عشق است
طریق اخلاص یا باکتی. نارادا ، چیتانیا ، میرا ، ساهاجو ،‌ راماکریشنا
این افراد طریق عشق را پیموده‌اند
این ساده‌ترین، مستقیم‌ترین و نزدیک‌ترین راه است. نمی‌توانی هیچ چیز آسان‌تر از این پیدا کنید. این یک راه میان‌بُر است؛ سربالایی نیست. نیازی نیست هیچ کاری بکنی
در این راه عمل کردن همان عمل نکردن است فقط نیاز است که آسوده باشی و اعتماد کنی

…. چرا اینهمه عجله؟

ای ذهن من، چرا نمی‌توانی صبر کنی؟
چرا نمی‌توانی منتظر بهار شوی؟
وقتی بهار می‌آید، درختان شکوفا شده و پرندگان می‌خوانند. صبر کن!
چرا نمی‌توانی توکل کنی؟
تمام جهان‌هستی توکل می‌کند:
درختان هرگز عصبی نمی‌شوند، پرندگان و حیوانات دچار پریشانی نمی‌شوند
مگر اینکه در باغ‌وحش محصور شوند. این حیوانات گاهی دیوانه می‌شوند، زیرا شروع می‌کنند به تقلید از انسان‌ها، سایه‌ی انسان هستند. در طبیعت وحشی هیچ حیوانی دیوانه نمی‌شود. در باغ‌وحش این اتفاق می‌افتد باغ‌وحش تولید دیوانگی می‌کند؛ ساختار دست بشر در اطراف حیوان او را به جنون می‌کشاند.

انسان چرا دیوانه می‌شود؟
چون کارها را خودش انجام می‌دهد، سعی دارد نفْس خودش را اثبات کند: “من کسی هستم” عصبیت او همین است

در طریق عشق فقط اعتماد می‌کنی:
چیزها به وقت مورد نیاز رخ می‌دهند
اگر اتفاق نیفتند به این معنی است که نیازی نبوده.


یک عارف صوفی بزرگ عادت داشت هر روز، صبح و شب نزد خدا دعا کند و پس از نیایش خود می‌گفت، “تو بسیار بزرگی، بسیار زیبایی. همیشه از من مراقبت می‌کنی، همیشه نیازهایم را برآورده می‌کنی؛ هرچه را نیاز دارم به من می‌بخشی.”
مریدانش از این کار او خسته شده بودند
زیرا اوقاتی بود که می‌دانستند کمبودها زیاد است و این پیرمرد به تشکرکردن ادامه می‌دهد؛ هر صبح و شب!
آنان در سفر به سوی کعبه بودند و سر راه زیارتشان سه روستا، آنها را در محلشان راه ندادند
در این سه روستا هیچکس درِ خانه‌ را به روی آنان باز نکرد. آنها برای سه روز گرسنه و خسته مانده بودند
آفتاب داغ و کویر، بدون خوراک و سرپناه
و آن پیرمرد بازهم دعا می‌کرد
یکی از مریدان دیگر طاقت نیارود و به مرشد گفت، “بس کن این دعای بی‌معنی را! ما سه روز است که در این صحرا گرسنه و تشنه مانده‌ایم و سرپناهی نداریم. و تو بازهم از خدا تشکر می‌کنی؟”

پیرمرد خندید و گفت:
“بله، زیرا این سه روز را ما نیاز داشتیم. نیاز ما این بود که گرسنه و تشنه بمانیم و طرد شویم. این نیاز ما بوده ــ زیرا هر اتفاقی که بیفتد، برای ما ضرورت دارد.”

این توکل است، اعتماد است؛ این طریق عشق است:
هیچ شکایتی نمی‌شناسد و هیچ انتظاری ندارد. پس نمی‌توانید یک انسان عاشق خداوند را ناکام کنید. چطور می‌توانید این پیرمرد را ناکام کنید؟ امکانی وجود ندارد. حتی اگر او را بکشید، او از خدای خودش تشکر می‌کند: “تو بزرگی. همیشه نیازهایم را برطرف می‌کنی. نیاز من این بوده که کشته شوم.” اعتماد او مطلق است
در چنین اعتمادی است که اتفاقات بزرگ رخ می‌دهند.

در راه عمل تو باید خیلی کار کنی
در راه دانش نیاز به کار زیاد نیست ولی بازهم باید کاری بکنی
در راه عشق تو فقط باید ناپدید شوی!
نباید هیچ کاری بکنی
باید دست از عمل‌کردن برداری و بگذاری که خداوند از طریق تو عمل کند
باید یک نیِ توخالی شوی تا او بتواند تو را به یک فلوت تبدیل کند
.

ادامه👇👇
@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

مراقبه روزانه 17 خرداد
@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

#مراقبه_شبانه شانزدهم خرداد

@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

زندگی در واقعیت خود، #نامحدود و بی کران است،
نه به بدن محدود است نه به ذهن،
به هیچ محدودیتی محدود نیست.
دریا گون است. 
حتی دریا نیز دارای محدودیت است، 
اما زندگی به هیچ وجه محدود نیست،
هیچ آغاز و پایانی ندارد.
ما هویت مان را به بدن و ذهن محدود ساخته ایم.
فراموش کرده ایم که واقعیت ما این نیست.
بدن فقط یک #کاروانسراست.
ما در بدن های بسیاری به سر برده ایم.
تو مسافری، و زائر زندگی هستی.
تو خود آگاهی ای هستی که از بدنی به بدن دیگر، از ذهنی به ذهن دیگر،
از یکی به آن دیگری منتقل میشوی.

آن روز که بدانی #بی_شکل_هستی،
روز بزرگی است.
روز کنار رفتن پرده اسرار است.
بعد از آن دیگر همان آدم گذشته نخواهی بود .
بعد از آن تو جزیی از خدا میشوی و خدا جزیی از تو

#اشو
#چراغ_راه_خود_باش
@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

#مراقبه_روزانه ۱۶ خرداد

@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

#مراقبه_شبانه پانزدهم خرداد

@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

#پاسخ
قسمت سوم(پایان)

تو با تماشا کردن معنایی نمی یابی.
هزار و یک عاشق و معشوق را در حالت معاشقه میبینی و هنوز نمیدانی عشق چیست.
تو با تماشا کردن، رهایی حاصل از انزال جسمی را حس نمیکنی. تو باید وارد گود شوی-
معنا در داخل گود به وجود می‌آید.
در زندگی شرکت فعالانه داشته باش!
تا آنجا که میتوانی ژرف و با تمام وجود شرکت کن. برای وارد شدن به گود، دل به دریا بزن،
پیۀ هر خطری را به تن بمال!

اگر میخواهی بدانی آواز چیست، در کنسرت شرکت نکن- برو خوانندگی بیاموز، آوازخوان شو
اگر میخواهی چیزی را بشناسی، آستین بالا بزن، وارد شو! راه صحیح و واقعی همین است، راه اصلی برای شناختن همین است.
و معنای عظیمی در زندگی تو وجود خواهد داشت- و نه تنها معنایی یک بعدی، که معنایی چند بعدی
تو سراپا در معنای غرق میشوی. 
زندگی باید چند بعدی باشد- فقط آن موقع معنایی هست. هرگز زندگی را تک بعدی نکن.
این هم خودش یک مشکل است.
وقتی یکی مهندس شد، بعد فکر میکند کار تمام است و با مهندس شدن هویت یافته است.
بعد سراسر زندگی اش او فقط یک مهندس است و بس! ... در حالی که میلیونها راه پیش پای اوست و او فقط مسیر را در پیش گرفته است و ازاین رو خسته و بیزار است و فرسوده و خراب.
او کشان کشان پیش میرود و فقط منتظر مرگ است. چه معنایی دراین زندگی میتواند وجود داشته باشد؟
در زندگی دلبستگی ها و سرگرمی های بیشتری داشته باش. همه اش در فکر کار نباش، گهگاه بازی هم بکن. 
فقط دکتر یا مهندس یا رئیس یا استاد دانشگاه نباش- تا آنجا که میتوانی هر چه در دنیا هست، باش!
برو برف بازی، برو ویلن بزن، آواز بخوان، یک عکاس مبتدی باش، شاعر دست دوم باش...
چه اشکالی دارد؟... 
در زندگی هرقدر میتوانی چیزهای تازهای را خودت کشف کن تا خاک وجودت حاصلخیز شود. معنا محصول همین خاک وجود توست.


همین چند شب پیش داستانی دربارۀ بال شم عارف بزرگ هاسیدی،
(عضوی از یک فرقه صوفی یهودی) خواندم:

در یک روز تعطیل، جماعت هاسیدی برای نیایش و به جا آوردن یکی از شعائر مذهبی خود -سات سانگ-
به همراه مولایشان به دور هم جمع شده بودند. مردی که به همراه بچۀ عقب مانده ذهنی اش در آن مراسم شرکت کرده بود، مدام نگران بود، نکند از پسرش کاری سر بزند، که باعث شرمندگی و خجالت زدگی او شود.
این بود که از او چشم بر نمی داشت.
وقتی دعا خوانده شد، پسر بچه از پدرش سؤال کرد: من یک سوت دارم- میتوانم سوت بزنم؟
پدر گفت: نه به هیچ وجه- سوتت کجاست؟
این را پرسید، چون میترسید پسرک حتی به این اخطار او گوش ندهد.
پسرک به جیب خود اشاره کرد که سوت اینجاست. و پدر جیب پسرک را زیر نظر گرفت.
بعد نوبت به رقص رسید و پدر قضیۀ سوت را پاک فراموش کرد و او نیز شروع کرد به رقصیدن.
هاسیدی- گل سرسبد یهودیت، که عصارۀ اصلی یهودیت در آنها متبلور بود... در آن آدمهای مجنون! – جماعتی رقصنده و شاد بودند.
وقتی همه مشغول نیایش به درگاه خدا و رقص بودند، ناگهان پسرک دیگر طاقت نیاورده،
سوتش را برداشت و در آن دمید. همه، جا خوردند!

اما بال شم جلو آمد و او را در آغوش گرفت و گفت:
دعاهای ما به آسمان رسید.
بدون این سوت این مراسم سراسر بی ثمر بود_ چون تنها چیز خود جوش دراینجا، همین یک سوت بود. بقیه همه اش تشریفات بود و بس.

اجازه نده زندگی ات به یک تشریفات مردۀ صرف مبدل شود. بگذار لحظه هایی توجیه ناپذیر هم در آن خودی نشان بدهد.
بگذار چیزهایی معما گونه و اسرار آمیز باقی بماند، چیزهایی که نتوانی دلیل برایشان بتراشی. 
بگذار کارهایی چند از تو سر بزند که مردم خیال کنند عقلت کمی پاره سنگ بر میدارد.
آدمیکه صد در صد عاقل باشد، مرده است.
کمی لودگی در حاشیه همیشه مایه سرور و شادمانی عظیمی در توست.
کمی هم لودگی به خرج بده و آنگاه معنا امری ممکن خواهد بود.

#اشو
@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

#سوال_از_اشو

اشو عزیز ، معنای زندگی چیست؟

#پاسخ
قسمت اول

زندگی به خودی خود معنایی ندارد.
زندگی فرصتی است برای خلق معنا
معنا را نباید کشف کرد؛ باید آن را آفرید.
تو فقط هنگامی معنا را پیدا میکنی که آن را بیافرینی. معنا چیزی نیست که لابه لای بوته ها پنهان باشد و تو بتوانی با کمی کنکاش آن را بیابی. معنا تخته سنگ نیست، که تو با کمی جستجو آن را پیدا کنی. 
معنا شعری است که باید آن را سرود،
آوازی است که باید سر داد،
تابلویی است که باید آن را به تصویر کشید.
معنا رقص است
.

تو در صورتی میتوانی آن را بیابی که آن را خلق کنی
این را به یاد داشته باش:
میلیونها نفر از مردم زندگی بی معنایی را سپری میکنند، آن هم به دلیل وجود این ایدۀ بی اندازه احمقانه که معنا را باید کشف کرد.
گویی معنا از پیش همانجاست و کافی است پرده را کنار بزنی و به تماشا بنشینی، که معنا اینجاست!!!
نه اینطوری نیست
بنابراین یادت باشد که بودا معنا را می یابد،
چون خود خالق معناست.
من آن را یافتم، چون آن را خلق کردم.
خدا شیء نیست، بلکه خود آفرینش است.
و فقط کسانی که می آفرینند، پیدا میکنند و چه خوب که معنا جایی قرار ندارد، و گرنه یک نفر آن را کشف میکرد- و آن وقت چه احتیاجی بود که دیگران آن را کشف کنند؟

آیا تفاوت بین معنای مذهبی و معنای علمی بر تو معلوم است؟
آلبرت انیشتین نظریۀ نسبیت را کشف کرد. 
اکنون اجباری نیست که تو دوباره و دوباره آن را کشف کنی.
فقط یک احمق آن را از نو کشف میکند. 
فایده اش چیست؟
این کار را قبلا یکی انجام داده و نقشه را در اختیارت قرار داده است.
شاید سالها روی آن وقت گذاشته باشد،
ولی فهم آن برای تو بیش از چند ساعت وقت نمیگیرد. تو میتوانی به دانشگاه بروی و آن را فرا بگیری
بودا هم چیزی کشف کرد،
زرتشت هم چیزی کشف کرد،
اما این کشفیات با کشف آلبرت این اشتاین فرق 
دارند
اینطوری نیست که تو زرتشت و نقشه اش را دنبال کنی و آن را بیابی
تو هرگز آن را پیدا نخواهی کرد.
تو باید زرتشت بشوی. تفاوت را ببین!!
برای درک نظریۀ نسبیت لازم نیست آلبرت ایناشتاین شوی، نه
کافی است هوش متوسطی داشته باشی. همین. اگر بیش از حد کودن نباشی آن را خواهی فهمید
اما برای درک معنای زرتشت، باید زرتشت شوی- با کمتر از آن کاری از پیش نمیبری.
تو باید آن را از نو خلق کنی. و هر فردی باید خدا را، معنا را، حقیقت را به دنیا بیاورد؛
هر انسانی باید آن را باردار شود و درد زایمان را پشت سر بگذارد.
هرکس باید آن را در رحم خود حمل و با خون خود از آن تقدیر کند
فقط آنگاه آن معنا را کشف میکند.

اگر نتوانی هیچ معنایی در زندگی ببینی، باید منفعلانه منتظر باشی که معنا به سراغت بیاید!! و آن هرگز نخواهد آمد
ایدۀ بسیاری از مذاهب گذشته این بوده است که معنا از قبل وجود دارد. در حالی که نیست. 
آزادی آنجاست که معنا را بیافریند،
انرژی آنجاست که آن را خلق کند
کشتزار آنجا آماده است که تو بذرها را بپاشی و محصول را درو کنی.
همه چیز آنجاست- اما معنا را باید آفرید

بنابراین نکتۀ اول اینکه مذهب باید خالق باشد. تاکنون اکثر مذاهب بسیار منفعل و تقریبا علّیل مانده اند. تو انتظار نداری که مرتاض جماعت خالق باشد. فقط از او انتظاری داری روزه بگیرد،
در یک غار بنشیند، صبح زود از خواب برخیزد و اذکاری زیر لب زمزمه کند... و ازاین جور چیزها.
و تو کاملا قانعی!
او دارد چه کار میکند؟ و تو او را تحسین میکنی چون روزۀ طولانی میگیرد.
شاید او مازوخیست باشد، شاید از شکنجه کردن خود لذت میبرد.
او در یخبندان زمستان، لخت و عور در هوای آزاد مینشیند و تو او را تحسین میکنی.
اما فایده اش چیست. این کارها چه ارزشی دارد؟ همۀ حیوانات در سرمای زمستان لخت هستند، بدون اینکه قدیس باشند!
یا در گرمای سوزان زیر آفتاب مینشیند و تو زبان به تحسین او میگشایی که:
اینجا رو ببین!  یک ریاضت کش بزرگ اینجاست.
اما او چکار میکند؟
او دراین دنیا چه نقشی ایفا میکند؟
او چه زیبایی به دنیا اضافه کرده؟
آیا تغییری هرچند پیش پاافتاده در آن ایجاد کرده؟
آیا آن را کمی معطرتر و شیرین تر ساخته؟
نه، تواینها را نمیپرسی.

حالا برایت میگویم:
اینها را باید ستود👇

کسی را تحسین کن که آوازی سروده باشد،
مجسمۀ زیبایی خلق کرده باشد.
به زیبایی نی لبک مینوازد...
بگذار از این پس اینها خصایل مذهبی باشند.
کسی را تحسین کن که عاشقی تمام عیار باشد-
که عشق همان مذهب است.
کسی را تحسین کن که دنیا از طریق او شکوه بیشتری مییابد.
همۀ آن تشریفات ریاضت کشی و شکنجۀ شخصی و دراز کشیدن بر بستر میخ را فراموش کن.
کسی را تحسین کن که گلهای سرخ زیبایی پرورش داده است؛ که دنیا به خاطر وجود او رنگارنگ تر شده
و آنگاه معنا را خواهی یافت.
معنا از خلاقیت سر بر میآورد
.
مذهب بایستی شاعرانه تر و زیبایی شناسانه تر شود.

ادامه دارد ...
@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

#مراقبه_روزانه ۱۹ خرداد
@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

#مراقبه_شبانه ۱۸ خرداد

@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

هیچ کس خودش نیست
همه #نقاب میزنند
همه وانمود می کنند که کس دیگری هستند
لبخندها نقاشی است و چهره ات مال خودت نیست و صرفاً انتظارات دیگران را برآورده می‌سازی
والدینت می‌خواهند این گونه باشی به همین دلیل است که این گونه هستی.

معلمان و جامعه ات می خواهند که نوع مشخصی باشی و تو به راحتی آن را برآورده می کنی
تو برده ای، خودت نیستی
تو در زیر نقابت تمام کارهای زندگی ات را انجام می‌دهی و سپس میمیری، در حالی که هرگز نزیسته ای.

هرگز به خود اجازه زندگی کردن نداده ای. کسی دیگر به جای تو زندگی کرده است و کسی دیگر به جای تو خواهد مرد.

تو به اینجا آمده‌ای اما از فرصت زندگی کردن استفاده نکرده‌ای
صرفاً از میان زندگی گذر کرده ای،
بی آنکه از زندگی سرشار شوی و از زندگی و عشق و هزار و یک تجربه ای که زندگی به همراه دارد لبریز شوی.

اکنون زمان آن رسیده که از انتظارات دیگران بیرون بیایی
و انتظاراتشان را برآورده نکن.
این بردگی ظریف است

از دخالت دیگران رها شو
بله دشوار خواهد بود. زیرا تو یک عمر مطابق نظر آنها زیسته ای. برده شان بوده ای. آنها به آسانی رهایت نمی کنند. معلوم است که هیچکس حاضر نیست برده اش را به سادگی رها کند
آنها درباره عشق با تو حرف می زنند و تحت نام عشق تو را به بردگی می گیرند. می گویند من دوستت دارم پس باید راه گذشته ات را دنبال کنی. 

اما عشق هرگز این را نمی گوید.
این عشق نیست. 
عشق می گوید نوری فرا روی خویش باش،عشق میگوید خودت باش

اگر عشق واقعی باشد همیشه به تو آزادی می دهد و به زندگی درونی تو و آنچه هستی اعتماد می‌کند
پس آزاد شو... 
اکنون زمان آن فرا رسیده که از انتظارات دیگران خود را رها کنی تا زندگی را تجربه کنی

#اشو
@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

زندگی ماجرایی است الهی،
زندگی ماجرای زندگی من نیست،
زندگی ماجرای زندگی خداست،

ما فقط صفحات، بندها و نقطه های
ماجرای زندگی هستیم


#اﺷﻮ
@osho

Читать полностью…

اشـoshoـو

همگی به شما گفته‌اند که:
زندگی را فدای چیزی کنید که از زندگی بالاتر است.

من به شما می‌گویم:
هیچ چیز والاتر از زندگی نیست
زندگی را در تمام ابعادش زندگی کردن یعنی: بادیانت بودن
آن را با تمامیت زندگی کردن و تمامی عصاره‌ی آن را کشیدن، این چیزی است که شما را فردی مقدس و متدین می‌سازد.

یک زوربا باش و بودا بطور خودکار به دنبال خواهد آمد
اما این مردم می‌گویند، “زوربا را فدا کن تا بتوانی بودا شوی!”
من به شما می‌گویم:
“زوربا را چنان با تمامیت زندگی کنید که بودا مجبور شود به دنبال بیاید.”

داستانی زیبا شنیده‌ام. در رستورانی در بهشت، گوتام بودا، کنفوسیوس و لائو تزو ـــ اینها همه با هم هم‌ عصر بودند ـــ نشسته بودند و گپ می‌زدند که  یک زن زیبای برهنه با یک  ظرف مخصوص پر از شراب به سمت آنان آمد و گفت، “این عصاره‌ی زندگی است
می‌خواهید قدری بنوشید؟”

بودا فوراً چشمانش را بست!  یک زن برهنه؟؟ او به مریدانش اجازه نداده بود که حتی زن را با لباس کامل ببینند، حالا یک زن، بسیار زیبا با تناسب اندامی که برای ملکه زیبایی وجود دارد آمده است. طبیعی است که بودا چشمانش را ببندد. و او مجبور بود با زور آنها را بسته نگه دارد زیرا می‌خواستند باز شوند. بودا به مریدانش آموزش می‌داد که دنیا را ترک کنند و خودش هم ترک دنیا کرده بود! در درونش آشوبی برپا شده بود. اما به زور چشمانش را بسته نگه داشت.

کنفوسیوس مردی عمل‌گرا بود. نگاهی به سرتاپای زن انداخت و گفت، “تناسب اندام عالی...!”
پس او گفت، “ شراب را بیاور. نمی‌دانم مزه‌ی زندگی چیست. من زندگیم را فدای مریدانم و نسل‌های آینده کرده‌ام، پس هرگز مزه‌ی زندگی را نچشیده‌ام. فقط یک جرعه می‌نوشتم، فقط برای اینکه آنچه را که از کف داده‌ام تجربه کنم؛ تا بدانم که آیا چیز مهمی را از دست داده‌ام یا نه.”
پس او جرعه‌ای نوشید و جام را پس داد و گفت، “تلخ است.” باید هم تلخ باشد، برای مردی که تمام زندگیش را صرف مذمّت و سرزنش زندگی کرده بود و میلیون‌ها ذهن را مسموم کرده و آنان را متقاعد کرده بود که زندگی نکنند. آن تلخی در آن شراب نبوده، بلکه در روی زبان کنفوسیوس بوده. زبان او توسط تمام آن سرزنش‌ها و نفرت‌ها تلخ شده است.

لائو تزو مردی کاملاً‌ متفاوت بود. او ایستاد، زن را و جغرافیای او را لمس کرد و گفت، “چقدر عالی...! حالا تمام ظرف را به من بده!”
و او تمام آن ظرف را سرکشید!
سپس به کنفوسیوس گفت، “برای شناخت شیرینی عصاره‌ی زندگی باید زبانت را تمیز کنی.”
و به بودا گفت، “حالا چشمانت را باز کن. آن زن رفته است و عصاره‌ی زندگی هم رفته است. من تمام آن را نوشیدم.”

حالا، این آن انسانی است که می‌خواهم باشید. هر آنچه که در دسترس شماست، تماماً آن را زندگی کنید. شاید مانند لائو تزو زنی را با تناسب اندام کامل پیدا نکنید. مهم نیست، فقط چراغ را خاموش کنید ــ‌ و آنوقت هر چقدر که بخواهید بنوشید!

ولی در وقت مردن باید از زندگی سپاسگزار باشید که فرصت‌های بسیاری به شما داده. و فقط وقتی می‌توانید سپاسگزار باشید که هیچ فرصتی را از دست نداده باشید؛ وگرنه دچار پشیمانی خواهید شد.

من می‌خواهم شما هرلحظه را زندگی کنید و آن را فدای هیچ چیز نکنید، تا وقتی که می‌میرید بتوانید با ترانه‌ای روی لب ها و با سپاسگزاری عمیق در چشمانتان بمیرید
انسان بادیانت باید اینگونه بمیرد. ولی برای دستیابی به چنین مرگ زیبایی، نخست باید
یک زندگی زیبا داشته باشی

#اشو
@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

موسیقی بی کلام

باران شبانه
@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

کتاب انقلاب فصل پنجم: زائرانِ عشق
تفسیر اشو از سوتراهای کبیر
ادامه قسمت چهارم

طریقت عشق به راهی ظریف منتهی می‌شود....

این لطیف‌ترین راه است؛ مانند یک گل‌سرخ است؛ بسیار زیباست
راهی زنانه است
دریافت‌کنندگی، حسّاسیت و بی‌عملی است
این راه عشق است و راه قلب

درست همانطور که غنچه در برابر خورشید باز می‌شود، فرد مخلص عاشق در برابر خداوند باز می‌شود. درواقع گفتن همین هم درست نیست ــــ بلکه او اجازه می‌دهد تا خداوند او را باز کند؛ مانع نمی‌شود؛ فقط همین. او جلوگیری نمی‌کند، مانع ایجاد نمی‌کند، فقط همین.

این در بامداد وقتی که خورشید طلوع می‌کند رخ می‌دهد. غنچه‌ها فقط به تابش خورشید اجازه می‌دهند تا آنها را باز کند. آنها هیچ مانعی و مقاومتی ندارند. آنها فقط هستند:
آسوده و آماده ــ‌ اشعه‌های آفتاب وارد می‌شوند و در سکوت آنها را باز می‌کنند. غنچه خودش را باز نمی‌کند؛ یادت باشد:
غنچه فقط اجازه می‌دهد که باز شود.

عاشق مخلص نیز به خداوند اجازه می‌دهد تا او را باز کند. او یک گل آفتابگردان است ـــ هرکجا خدا حرکت کند، او نیز حرکت می‌کند: همیشه رو به خورشید دارد: همیشه آماده‌ی حرکت است، آماده متحول‌شدن است. او هیچ فکری ندارد که امور باید چگونه باشند.

عاشق فقط تسلیم می‌شود و آسوده می‌گردد.

زاهدشدن، باتقوا شدن، این نیز بخشی از نفْس است ـــ یک نفْس ظریف، یک نفْسِ زاهدانه؛ ولی نفْس همان است.

زمانی که او را لمس کنی نفْس ناپدید می‌شود....

هر زمان که تسلیم شوی.
جملات اصلی کبیر این است:
سادان کِ راس-دار مِن Sadhan Ke Ras-Dhar Men  ـــ
در عصاره‌ی تسلیم، در آن آسودگی، وقتی من نیستم، سیلِ تو در من جاری می‌شود. در آن هجوم تو در من، من ناپدید می‌شوم.

زمانی که او را لمس کنی نفْس ناپدید می‌شود.
و خوشیِ دنبال کردن او چنان زیاد است که تو فقط به درون شیرجه می‌زنی
و همچون یک ماهی در آن غرقه می‌شوی...

اگر کسی نیاز به یک سر داشته باشد، عاشق به جلو می‌آید و سر خودش را تقدیم می‌کند.

عصاره‌ی عشق، بدون تلاش، بطور طبیعی نفْس را حل می‌کند
در راه عمل و راه دانش فرد باید بجنگد تا نفْس را حل کند
عاشق برای اینکار نمی‌جنگد، فقط نفْس خودش را در پای الوهیت می‌نهد ـــ و با همان تماس، لحظه‌ای که الوهیت را لمس کنی، نفْس ناپدید می‌شود. عاشق آن کیمیاگری را می‌شناسند ـــ می‌داند چگونه نفْس را حل کند. و آماده است سرش را بدهد. تسلیم او چنین است.

اگر کسی نیاز به یک سر داشته باشد، عاشق به جلو می‌آید و سر خودش را تقدیم می‌کند.

جمله‌ی اصلی او این است:  Sain Seven Men Det-Sir : “او در خدمت مرشد سرش را تقدیم می‌کند.”
در راه عشق چیزی جز سرت را نداری که ببازی! سر نمادِ نفْس است؛ نماد افکار و ذهن است
سر یعنی که تو، اعتماد نداری

وقتی اعتماد داشته باشی، چه نیازی به سر هست؟ سر نشانگر تردید است. وقتی تردیدی نباشد، نیازی برای سر ازبین می رود

سروده‌های کبیر رازهای این طریق عشق را آشکار می‌سازد.
این ترجمه خیلی دقیق نیست
جمله‌ی اصلی این است:

کاهه کبیر مات باکتی کا پارگات کار دینا رِ Kahe Kabir Mat Bhakti Ka Pargat Kar Dina Re

من راز اساسی را برایتان فاش کردم، رازِ رازها در اخلاص و در عشق. سرت را در پای الوهیت بینداز. تردیدها و تفکرات و ذهنت را دور بینداز: جهش کن، در آن کُلّ غوطه‌ور شود. به آن اعتماد کن.

این همان راز رازهاست. و این یک کلید تمام درهای آسمان را می‌گشاید.
این را به‌یاد بسپارید. بسیاری از شما از همین راه خواهید رسید، زیرا آسان‌ترین و ساده‌ترین است ـــ و همچنین باشکوه‌ترین و جادویی‌ترین راه. آن دو راه دیگر خشک هستند. راه عشق بسیار سبز است ـــ مانند کویر نیست، یک باغ است. پرندگان می‌خوانند و گل‌ها شکوفا می‌شوند و نسیم‌ها می‌وزند. می‌توانی به رقصیدن ادامه دهی ـــ
پس چرا اینهمه جدی باشی؟
می‌توانی به خندیدن ادامه دهی

اگر بتوانی طریق عشق را انتخاب کنی، پس انتخاب کن
اگر برایت غیرممکن است، فقط آنوقت دومین راه، راه دانش و هشیاری را انتخاب کن
یا اگر حتی این را نمی‌توانی، فقط آنوقت راه عمل را انتخاب کن ـــ این سخت‌ترین است و خشک‌ترین راه است.

در طول اعصار، آنان که رسیده‌اند، تقریباً‌ نود درصد آنان زائران عشق بوده‌اند. نُه درصد زائرانِ طریق دانش بوده و فقط یک درصد از راه عمل رسیده‌اند.

کبیر آن راز را به شما داده است: #اعتماد
بگذار این واژه تمام انجیل، قرآن و وداهای تو باشد. می‌تواند تو را دگرگون سازد. این یک شاه‌کلید است ـــ تمام درها را می‌گشاید.


#اشو
#انقلاب: تفسیر اشو از سروده‌های کبیر
پایان فصل پنجم
#برگردان: محسن خاتمی

Читать полностью…

اشـoshoـو

Life should be a continuous celebration, a festival of lights the whole year round. Only then you can grow up, you can blossom. Transform small things into celebration.

زندگی باید جشنی یکسره و دایمی باشد
جشن نورها در سراسر سال
تنها آنگاه می توانی رشد کنی، شکوفا شوی  چیزهای کوچک و پیش پا افتاده را به جشن مبدل کن.

#اشو
@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

بعضی از انسانهای دانشمند که:
ناآگاه و بدور از معرفت الهی مانده اند.
در دنیایی از خیالات و موهبات زندگی می کنند.
و اصولا اهمیتی به حقایق نمی دهند. آنها از حقیقت بریده اند،
در حالیکه تنها #حقیقت است که به زندگی انسان رنگ و بو می دهد و شادی و برکت می آفریند.

واژه عشق خود عشق نیست،
واژه خدا خود خدا نیست،
اندیشیدن و بحث کردن در مورد این واژه ها فرصتهای طلایی را از دست انسان می رباید.
واژه حقیقت را می پوشانند و چشمها را خسته و بسته  می کنند.
و چشم های خسته و ذهن های ناآرام اغلب دانشمندان با علوم متفاوت و عقاید گوناگون، آنچنان بسته شده است که دیگر جایی را نمی توانند دید
آینه ذهن آنها شفاف فرانما نیست، در حالیکه ذهن آگاه شفاف و فرانماست. و دیدگاهی بدون ابر و مه بدون افکار و الفاظ و عاری از هرگونه غبار است.

انسان باید هر لحظه آینه ذهن و فکر خود را غبار روبی کند.
آینه ذهن اش فقط انعکاس حقیقت درون و برون او خواهد بود و از این انعکاس معرفت و آگاهی نشاًت میگیرد.
معرفت و آگاهی مرحله ای از شکوفایی ذهن و فکرٍ شفاف و درخشان و فروزنده انسان است
در حقیقت کاری که مرشد برای مریدانش می کند همین است که آنها را از خواب غفلت بیدار می کند.
آنها را از عناوین و مدارک و مدارجشان جدا می سازد. آنها را به حالت عادی و معمولی ذهنی در می آورد که بدون تظاهر و خودنمایی بدور از معلومات خود، تا ساعتی را به حقیقت جویی بپردازند.
عادی بودن و میانه روی ذهنی یکی از برجسته ترین صفات نیکو برای آدمی است.
فریدریک نیچه بخاطر اینکه ابرمرد باشد خود را به مرز دیوانگی کشاند.
این چنین تمایلات خارج از طبیعت انسان بار سنگینی بر دوش آدمی می گذارد و او را خسته و ناتوان می کند.
ما نباید از طبیعت عادی خویش انتظار فوق العاده داشته باشیم.
معمولی بودن مثل دیگر موجودات طبیعت ما را به کل هستی و آفرینش نزدیک میکند.
طبیعت بشر در حال و در لحظه زندگی کردن است. با شادمانی پرندگان همراه شدن است.
با جشن و سرور آسمانی هم آواز شدن است
.
عقل و آگاهی معرفت و فرزانگی، در انسانی تجلی می کند که دارای فکر و ذهنی معمولی و سالم شفاف و روشن بدون چسبندگی به معلومات محیطی و انباشته های مغزی بدون در گیری های متشنج عاطفی و عصبی باشد.
یعنی آرام و آزاد و راحت باشد.
برای تحقق بخشیدن و دستیابی به حقیقت از ذهن و ضمیر انباشته خود جدا شوید و خود را از بیهودگی نجات بخشید و آزادی بی نهایت و بینش و بصیرت بی انتها را نصیب خود سازید.

#اشو
#راه_کمال
@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

موسیقی بی کلام

در آرامش

@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

#سوال_از_اشو

اشو عزیز، وقتی در مورد زندگانی های گذشته صحبت می کنید من می ترسم.
من هرگز خاطره ای نداشته ام؛ تنها احساسی مبهم؛ و درجایی می دانم که نمی خواهم بدانم.... مگر اینکه خاطره ای از شما باشد. و در مورد زندگانی های آینده، بسیار غمگین می شوم ، فقط همین فکر که باید دوباره از نو شروع کنم: خانواده، مدرسه، مبارزه برای بقا
و بالاتر از همه: شما آنجا نخواهید بود.
چگونه شما را به یاد بیاورم، چگونه نتوانم این هدیه ی بزرگ را که شما هستید از یاد نبرم؟ مایلم این لحظه تا ابدیت کش پیدا کند و هرچیز دیگر را فراموش کنم.
آیا یک عمل جراحی بزرگی و جادویی ممکن است؟ می خواهم شفا بیابم...

#پاسخ

کاویشو(سوال کننده) ، من دقیقاٌ آن عمل جراحی جادویی را که درخواست می کنی انجام می دهم.
آیا فکر می کنی که کار من فقط انتقال واژه ها و مفاهیم و فلسفه هاست به شما؟
شما روی تخت جراحی من دراز کشیده اید.
نیازی نیست که گذشته را به یاد بیاوری. هرگاه در مورد گذشته صحبت کرده ام، فقط به این دلیل بوده تا شما آگاه شوید که قبلاٌ فرصت های بسیار را از دست داده اید. مراقب باش که این بار از دست ندهی.
هزاران زندگانی گذشته است و شما در یک چرخه و یک مسیر ثابت حرکت کرده اید. این بار از این دایره بیرون بزن.
و اگر این بار بتوانی از این دایره بیرون بزنی، برای تو زندگی آینده ای وجود نخواهد داشت ، ابدیت از آن تو است.
و این چیزی است که از من می خواهی: آیا راهی هست که این لحظه تا ابدیت کش پیدا کند؟
این است آن فرصت: این سکوت، این رقص، این سرور می تواند به شما کمک کند تا از این دور باطل بیرون بیایید، و دیگر هرگز وارد رحمی دیگر نخواهید شد. همینجا باقی خواهی ماند ، نه به صورت بدن یافته، بلکه فقط همچون یک آگاهی خالص، منتشر شده در سراسر جهان هستی.
تمام تلاش من این است که شما را ترغیب کنم که از شبنم بودن به اقیانوس شدن جهش کنید.
و این عمل جراحی خیلی دشوار نیست؛ یکی از ساده ترین چیزهای ممکن این است:
فقط از ذهنت بیرون بیا
شاهد ذهنت شو؛
تمامی رفت و آمدهایش را تماشا کن. بخشی از آن ترافیک نباش؛
کنار جاده بایست
،
زیرا تو ذهن نیستی.
زمانی که این جمله تجربه ات شد ، که تو ذهن نیستی ، دیگر مسئله ی زاده شدن در یک مسیر تکراری احمقانه درمیان نیست.
این ذهن و هویت گرفتن با ذهن است که سبب حرکت تکراری در یک حلقه است. هویت نگیر
تو نه بدن هستی و نه ذهن
تو فقط آن شاهد خالص هستی.
این روشی ساده است ، ساده ترین روش برای بزرگترین تجربه ، میانبر ترین راه هاست
هرگاه وقت داری ، روی تخت که دراز می کشی، یا وقتی دوش می گیری ، به هیچ وضعیت بدنی خاصی نیاز نیست ،
فقط یک شاهد بمان: شاهد بدن، شاهد تازگی آب، خنکی آن و شاهد افکاری که
در ذهن گذر می کنند. فقط با شاهد بودن، ذهن ازبین می رود.
یک روز، ناگهان سکوتی مطلق را در درونت خواهی یافت ، ترافیکی وجود ندارد....
جاده خالی است. عمل جراحی کامل شده است. باردیگر در بدنی زاده نخواهی شد، درحالیکه بخشی از حیات ابدی باقی خواهی بود.
و نگران نباش: من آنجا خواهم بود. من پیشاپیش آنجا هستم و شما را از دره های تاریکتان به قله های نورانی فرامی خوانم. شروع کن به صعود کردن.
فقط به یک راه می توانی مرا ازدست بدهی و آن این است:
اگر ذهنت را انتخاب کنی، آنوقت نمی توانی مرا انتخاب کنی. اگر مرا انتخاب کنی، باید که ذهنت را رها کنی.
در ابدیت زندگی، ما همگی باهم دیدار خواهیم داشت ، البته بدون عکس های قدیمی خود و بدون چهره های کهنه مان. ولی هیچکس در این فراگیرشدن فردیت آگاهی خودش را ازدست نخواهد داد. او بخشی از کائنات می شود و بااین وجود، کائنات فردیت او را ازبین نخواهد برد، بلکه آن را غنا خواهد بخشید.
بنابراین، نه تنها من، بلکه تمام ارواحی که وارد زمان شده اند و به ورای زمان رفته اند، هنوز هم در اینک و اینجا وجود دارند.

#اشو
#روح_عصیانگر_171
@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

شنیده‌ام: خانه‌ای آتش گرفته بود و صاحب آن گریه و زاری می‌کرد. داشت دیوانه می‌شد
کسی آمد و به او گفت:
“چرا اینقدر گریه می‌کنی؟ من همین دیروز آنجا بودم که پسرت خانه را فروخت. این دیگر خانه‌ی تو نیست.”

مرد گفت:“آه که اینطور!” و گریه‌اش بند آمد و حالا مانند یک تماشاچی از منظره‌ی آتش لذت می‌برد

سپس کسی آمد و به او گفت:
“بله، صحبت فروش خانه بود و معامله هنوز قطعی نشده بود. حالا تو چرا اینقدر خوشحال هستی؟”
باردیگر مرد چشمانش پر از اشک شد و شروع کرد زدن به سر و سینه‌اش و گفت: “دیگر نمی‌توانم زندگی کنم! این خانه تمام زندگیم بود؛ حاصل یک عمر زحمت و کار من بود.”
سپس پسرش از راه رسید و گفت: “نگران نباش، همه‌چیز درست است. پول دریافت شده و صاحب جدید خانه خبر از آتش‌سوزی ندارد. همه چیز سرجای خودش است و پول را گرفته‌ام.”
حالا پدرش دوباره خوشحال و خندان بود!

این دنیای شماست، این رفتار شماست فقط افکار؛ فقط افکار…
و سپس گریه و زاری می‌کنید…
فقط افکار و سپس خوشحال و خندان هستید….
فقط افکار و آنوقت خوشبخت هستی….. فقط افکار و آنگاه بدبخت و بیچاره هستید...
کسی به تو می‌گوید که تو زیبا هستی
و تو بسیار خوشحال می‌شوی
کسی به تو می‌گوید که چقدر زشت هستی
و بسیار ناراحت می‌شوی….
فقط کلمات! چه می‌کنی؟

کمی هشیارتر بشو، وگرنه بسیار شرمنده خواهی شد
وقتی مرگ بیاید همه شرمنده هستند. تمام زندگیت خوراک سگ‌ها شده! تاجایی که من می‌دانم، در لحظه‌ی مرگ، ترس کمتر، و شرمندگی بیشتر است. تمام زندگی از دست رفته!

و تو در باورهایت غرقه هستی و زندگیت را برای فرزندانی تلف می‌کنی که به تو تعلق ندارند، برای یک زن، یک شوهر،
برای پول، مقام….
تمام زندگیت را نابود می‌کنی
تمام فرصت را از دست می‌دهی.

انسان در وقت مرگ احساس شرمندگی می‌کند. شاید هم اکنون از مرگ بترسی، ولی وقتی مرگ بیاید،‌ هیچ کاری نمی‌توان کرد، فرد آن را می‌پذیرد
ولی آنوقت تمام زندگیش به‌نظر مسخره و بی‌معنی می‌رسد

پیام این داستان این است
توسط تجربه بیاموز
رفته‌رفته، تمام احساساتی بودنت sentimantality متوقف می‌شود و می‌افتد
و به یاد بسپار:
احساساتی بودن به ذهن مربوط است. فردی که هشیار باشد مطلقاً‌ حساس است، ولی احساساتی نیست
تفاوت بسیار زیادی هست
یک تفاوت مطلق

#اشو
#بازگشت_به_منبع
#برگردان :محسن خاتمی
@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

موسیقی بی کلام

جنگلِ بلبل وحشی

@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

#پاسخ
قسمت دوم


و نکتۀ دوم اینکه:
گاه اتفاق میافتد که تو به دنبال معنا هستی، چون از قبل استنتاج کرده ای که معنا باید فلان جا باشد. از روی یک نتیجه گیری به دنبال معنا هستی
تو در حال حاضر تصمیم گرفته ای که معنا 
آنجاست یا باید آنجا باشد
و بعد آن را پیدا نمیکنی.
تحقیق یا جستجو باید خالص باشد.

منظور من از این حرف چیست؟
تحقیق باید عاری از هر استنتاجی باشد
به عبارتی، نباید هیچ مقدمه ای بر آن باشد.

تو در جستجوی چه معنایی هستی؟
اگر تو از قبل بر آن باشی که معنای خاصی را جستجو کنی، آن را پیدا نخواهی کرد
چون از همان آغاز، جستجوی تو آلوده و ناخالص است
تو از قبل تصمیم خود را گرفته ای

به عنوان مثال:
اگر مردی به باغچۀ منزل من بیاید و دراین فکر باشد که کاش یک الماس در آنجا بیابد، فقط آن موقع این باغچه زیباست
اما او نمیتواند الماس بیابد، این است که میگوید هیچ معنایی در آن باغچه نیست.
آن همه گلهای زیبا،
آن همه پرندۀ آواز خوان،
آن همه رنگ، نسیمی که در میان کاج ها میوزد و خزه های روی سنگها آنجاست، ولی او هیچ معنایی نمییابد،
زیرا اندیشۀ خاصی در ذهن دارد
او باید الماس را پیدا کند- کوه نور را بیابد-
فقط آنگاه معنایی وجود خواهد داشت
و به خاطراین اندیشه، او دارد معنا را از دست میدهد
بگذار جستجوی تو خالص باشد.
با هیچ ایدۀ خاصی دنبال معنا نرو؛
لخت و عریان برو. گشوده و خالی برو.
و نه تنها یک معنا، که هزار و یک معنا خواهی یافت. آنگاه هرچیزی معنی دار خواهد شد

یک سنگریزۀ رنگین که در زیراشعۀ خورشید برق میزند، یا قطرهای شبنم که در پیرامونش رنگین کمانی کوچک خلق کرده، یا گلی کوچک و زیبا که در باد در رقص است...

تو به دنبال چه معنایی هستی؟
با نتیجه گیری شروع نکن، و گرنه خشت اول را از همان آغاز کج گذاشته ای
بدون استنتاج پیش برو!
اینک بارها و بارها گفته ام اگر طالب یافتن حقیقت هستی، بدون دانش به جستجو بپرداز، منظورم همین است. فرد دانا هرگز آن را نمییابد، دانش وی سد راه است

گلداشتاین تا به حال هیچوقت به تأتر نرفته بود. بچه هایش تصمیم گرفتند برای تولدش، 
یک بلیط تأتر به او هدیه بدهند.
شب بعد از نمایش، بچه ها به دیدنش آمدند و مشتاقانه از او پرسیدند که تئاتر چطور بود؟
او جواب داد:
عجب نمایش چرتی.
وقتی زنه راغب بود، مرده راغب نبود.
وقتی مرده راغب بود، زنه راغب نبود.
و وقتی هر دو راغب بودند، پرده پایین کشیده شد!

حالا اگر ایدۀ معینی در ذهن داشتی، آن وقت فقط به دنبال آن هستی، فقط آن را جستجو میکنی... و بخاطر این تنگ نظری ذهن، همۀ آن چیزهایی که در دسترس است از چشم دور میماند.
معنا را باید خلق کرد
و معنا را باید بدون هیچ استنتاجی جستجو کرد. اگر بتوانی دانش خود را کناری بگذاری، زندگی یکباره رنگ میگیرد، وهم انگیز میشود.

اما تو مدام بار خروارها کتاب و نظریه و رساله و فلسفه و... را با خود حمل میکنی و در همۀ آنها گم میشوی: همه چیز قاطی پاطی شده،
آش شله قلمکار شده، و تو نمیتوانی حتی بخاطر بیاوری چی به چی بود.
در ذهن تو ریخت و پاش است. تمیزش کن!
صفحۀ ذهنت را کاملاً پاک کن
ذهن خالی بهترین ذهن است
و آن کسانی که مرتباً بیخ گوش تو میخوانند که ذهن خالی، کارگاه شیطان است، خودشان همدست شیطانند
ذهن خالی از هرچیزی به خدا نزدیک تر است. ذهن خالی، کارگاه شیطان نیست
شیطان، بدون افکار کاری از دستش ساخته نیست. شیطان به هیچ وجه نمیتواند با خلاء کاری صورت دهد. او راه نفوذی به خلاء ندارد
افکار پیش از حد زیاد در ذهن باهم قاطی شده اند، هیچ چیز به نظر واضح نیست؛
تو از منابع مختلف، چیزهای زیادی شنیده ای ذهن تو یک هیولا است!
و تو سعی داری به خاطر بسپاری
به تو گفته اند به یاد بسپاری:
فراموش نکن! و طبعاً فشار آنچنان زیاد است، که تو نمیتوانی چیزی را به خاطر بیاوری.
تو خیلی چیزها را فراموش کرده ای
خیلی چیزها را در ذهنت ساخته و پرداخته ای و سرخود به آن قبلی ها اضافه کرده ای.
تو به خاطر می آوری که فیلسوف یونانی فلان حرف را زد و یا لائوتسه بهمان را گفت.
بعد یادت می آید مسیح چه گفته است... و خیلی چیزهای دیگر، که همگی با هم قاطی شده اند.
اما تو خودت حتی یک کلمه هم حرفی نزده ای!
تا وقتی از خودت چیزی نگویی، معنا را از دست خواهی داد. 
دانش را دور بریز‌و خالق تر شو
فراموش نکن که دانش انباشتنی است- لازنیست در مورد آن خلاقیت به خرج دهی، کافی است گیرنده باشی. واین چیزی است که انسان به آن تبدیل شده است:
او در حد یک تماشاچی نزول یافته است.
او روزنامه میخواند، گیتا میخواند، زبور میخواند؛ به سینما میرود، آنجا مینشیند و فیلم را تماشا میکند؛ به دیدن مسابقات فوتبال میرود،جلوی تلویزیون مینشیند، به رادیو گوش میدهد... واین قبیل چیزها. بیست و چهار ساعت در روز، در نوعی بی فعالیتی به سر میبرد؛ مدام تماشاچی است، گیرنده است. دیگران یک کاری انجام میدهند و او صرفاً به تماشا مینشیند

#ادامه دارد ...
@oshoi

Читать полностью…

اشـoshoـو

#مراقبه_شبانه دهم خرداد

@oshoi

Читать полностью…
Подписаться на канал